حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی حَجاج بن یوسف ثَقَفی

حَجاج بن یوسف ثَقَفی

امیر حجاز، و محاصره کننده مسجدالحرام، و تخریب کننده کعبه ابومحمد[1] حجاج بن یوسف بن حکم[2]، از قبیله ثقیف طائف[3]، و مادرش، فارعه، دختر هَمام بن عروة بن مسعود ثقفی است.[4] او پیش از ازدواج با یوسف، همسر حارث بن کلده ثقفی[5]، حکیم عرب، و به قولی همسر مغ

امير حجاز، و محاصره كننده مسجدالحرام، و تخريب كننده كعبه

ابومحمد[1] حجاج بن يوسف بن حكم[2]، از قبيله ثقيف طائف[3]، و مادرش، فارعه، دختر هَمام بن عروة بن مسعود ثقفي است.[4] او پيش از ازدواج با يوسف، همسر حارث بن كلده ثقفي[5]، حكيم عرب، و به قولي همسر مغيرة بن شعبه ثقفي، بود.[6] يوسف، پدر حجاج، بنا به برخي از گزارش‌ها، نزد عبدالملك بن مروان (حك:65-85ق.) اموي از مقام و منزلتي برخوردار، و طبق گزارشي، امارت مناطقي را از سوي او عهده‌دار بود.[7] يوسف در دوران امارت حجاج بر مدينه (حك:73-75ق.) درگذشت.[8]

حجاج كه در طائف به دنيا آمد و در همان‌جا تعليم ديد، كليب (سگ كوچك) نام گرفت[9]؛ اما بعدها به حجاج (بسيار حج‌كننده) معروف شد[10] كه سبب آن دانسته نيست. حجاج، به معناي بريدن استخوان نيز آمده است.[11] دوران كودكي و نوجواني او چندان روشن نيست. اطلاعات موجود نيز گاه همراه با افسانه است؛ مانند اين‌كه او كودكي ناقص‌الخلقه بوده و شير هيچ كس را نمي‌خورد تا اين‌كه به پيشنهاد شيطان، از خون بزغاله به او نوشاندند و تا سه روز صورتش را خون‌آلود كردند.[12] شايد روحيه ستمگري حجاج، سبب چنين داستان‌سرايي‌هايي شده است.

حجاج دوران كودكي و نوجواني خود را در طائف سپري كرد و در اين مدت، به همراه پدرش، معلم كودكان بود و به تناسب همين شغل، با سواد بود.[13] ساق‌هايي لاغر، اندامي كوچك، صدايي نازك[14] و موهايي كوتاه داشت.[15] از او با تعابير زيرك، بليغ، مدير[16] و در عين حال فاسق[17]، خونريز، ستمگر، خشن و كينه‌جو ياد شده است.[18]

حجاج و پدرش، در سپاهي كه مروان در سال 65ق. (شعبان يا رمضان) به فرماندهي حَبيش بن دَلَجه قيني، براي خارج كردن مدينه از سلطه زبيريان فرستاد، حضور داشتند[19]؛ در جنگي كه در ميانه راه، در منطقه‌اي به نام ربذه، بين سپاه زبيري و سپاه حبيش درگرفت، حبيش به همراه جمعي از يارانش كشته شد.[20] اينان به شام رفته و به سپاه روح بن زَنْباع جذامي، از حاميان مروان و پسرش عبدالملك، پيوستند.[21]

حجاج در سپاه ابن زنباع كه بر فلسطين حاكم بود، توانست نظر فرمانده‌اش را به خود جلب كرده و لياقت خود را نشان دهد. از اين رو ابن زنباع او را به عبدالملك معرفي كرد و اين خليفه، فرماندهي قسمتي از سپاه را به او داد.[22] حجاج توانست با مديريت خشن خود، سپاه از هم پاشيده و بي‌نظم عبدالملك را سامان داده و توانايي‌هاي خود را به خليفه اموي نشان دهد.[23]

ƒحجاج وحرمين شريفين: عبدالملك بن مروان (حك:65-85ق.) وي را والي شهري كوچك در حجاز، به نام تباله[24] كرد؛ اما وقتي حجاج به آن‌جا رسيد و كوچكي آن را ديد، بدون اين‌كه داخل شود، نزد عبدالملك برگشت و از پذيرش حكومت تباله عذر خواست.[25] او پس از مدتي، كه سرپرستي شرطه ابان بن مروان (حاكم فلسطين) را عهده‌دار بود[26]، به فرماندهي پياده‌نظام عبدالملك منصوب شد.[27]

حجاج، در سال 72ق.، بعد از پيروزي عبدالملك بر مصعب بن زبير، حاكم زبيري عراق، در حالي كه بزرگان شام به جهت حرمت مكه حاضر به پذيرش مأموريت عليه ابن زبير نبودند، داوطلب اين كار شد.[28]

حجاج كوفه را در جمادي‌الاولي، به قصد حجاز، ترك و در شعبان همان سال وارد طائف شد. او در انجام مأموريتش، پس از استقرار در طائف، يك رشته عمليات ايذايي، براي محك زدن توانايي ابن زبير، به راه‌انداخت و پس از آگاهي از ناتواني خود و پس از رسيدن نيروي كمكي 5000 نفري[29]، در ذي‌قعده سال 72ق.، وارد مدينه شد و حاكم زبيري آن را اخراج كرد.[30] با توجه به همراهي مردم مدينه با آل زبير عليه بني‌اميه، حجاج در مدينه به مردم، از جمله صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آزار و اذيت رساند و به بهانه ياري نرساندن به عثمان، بر دست و گردن بسياري از ايشان مهر سُربي نهاد.[31] او هنگام وداع با مدينه، خدا را به خاطر خارج شدن از آلوده‌ترين شهرها، كه ساكنانش خيانتكارترين افراد به عبدالملك و حسودترين مردمان هستند، سپاس گفت، و احترام مردم مدينه به منبر و قبر مطهر
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به سخره گرفت، و سوگند خورد كه اگر توصيه‌هاي خليفه نبود، مدينه را
ويران مي‌كرد.[32]

حجاج پس از آن، به سوي مكه حركت كرد و ابن زبير را در مسجدالحرام محاصره كرد. اين محاصره در ذي‌حجه سال 72ق. آغاز و پس از 6 ماه و 17 روز، با قتل ابن زبير، در روز سه‌شنبه هفدهم جمادي الاولي سال 73ق.، به پايان رسيد. برخي مدت زمان محاصره حجاج را 8 ماه و 17 روز دانسته‌اند.[33]

حجاج بن يوسف كه در ايام حج به مكه رسيده بود، با لباس رزم در عرفات حاضر شد[34]؛ اما به خاطر جلوگيري ابن زبير، طواف كعبه و سعي بين صفا و مروه را انجام نداد.[35] در مقابل، حجاج نيز مانع وقوف ابن زبير و يارانش در عرفات و رمي جمرات شد.[36] بنا به گزارشي، عبدالملك در آغاز، حجاج را از حمله نظامي به مكه برحذر داشت و از او خواست با محاصره اقتصادي، ابن زبير را وادار به تسليم كند[37]؛ به همين دليل حجاج مانع رسيدن آذوقه به زبيريان شد و آن‌چنان ياران ابن زبير را در تنگنا و گرسنگي قرار داد كه تنها به آب زمزم دسترسي داشتند.[38] با سرسختي ابن زبير، حجاج با نصب منجنيق بر كوه‌هاي اطراف مسجدالحرام و ابوقبيس، زبيريان را به شدت كوبيد. در اين ميان، سنگ‌هاي منجنيق به كعبه اصابت كرد و به آن آسيب رساند.[39] گزارش ديگري، هدف سنگ‌هاي حجاج را خود كعبه، و تخريب قسمتي كه ابن زبير بر ديوار آن در ناحيه حَطيم افزوده بود، عنوان كرده است.[40] البته بنا به درخواست برخي از صحابه، مانند ابن عمر يا جابر بن عبدالله انصاري و ابوسعيد خُدري، حجاج تا پايان موسم حج و بازگشت حاجيان از منا، حملات خود را متوقف كرد و پس از آن، از حاجيان خواست تا به شهرهاي خود بازگردند تا او مبارزه‌اش را با ابن زبير
ادامه دهد.[41]

همزمان با اولين پرتاب سنگ به سمت كعبه، رعد و برق شديدي پديدار شد كه شاميان را ترساند و حجاج، براي قوت قلب دادن به آنان، با دست خود سنگ در منجنيق گذاشت.[42] فرداي آن روز 12 نفر از شاميان با اصابت رعد و برق هلاك شدند و اين امر ترس شديدي در دلشان ايجاد كرد؛ اما پس از اين كه در روز بعدي، ياران ابن زبير نيز مورد اصابت رعد و برق واقع شدند و حجاج اين رعد و برق‌ها را در منطقه مكه طبيعي دانست، به پرتاب منجنيق ادامه دادند.[43] سنگ‌هاي منجنيق، ديوار مشرف بر چاه زمزم را فروريخت و كناره‌هاي كعبه را ويران
كرد[44] و حجرالاسود را از جاي خود در آورد.[45] پس از آن، حجاج دستور داد تا با گلوله‌هاي آتشين مسجد را هدف بگيرند
كه اين كار باعث سوختن پرده‌هاي كعبه شد و ابن زبير را واداشت تا براي جلوگيري از آسيب ديدن بيشتر كعبه، با فرستادن قسمتي از نيروهايش به بيرون از مسجد، ميدان جنگ را توسعه دهد.[46] حجاج به ابن زبير پيام داد كه به او امان خواهد داد و حتي برادرش عروة بن زبير را نزد او فرستاد؛ اما ابن زبير از قبول امان خودداري كرد و عروه را كتك زد.[47] اين مسائل، در كنار اعلام عفو عمومي حجاج[48]، باعث تسليم شدن ياران ابن زبير، حتي پسران زبير، خبيب و حمزه شد[49]؛ اما ابن زبير با مشورت مادرش اسماء، كه او را به مقاومت تحريك كرد، به جنگ با امويان ادامه داد[50] و درسال 73ق. كشته شد.[51] حجاج سر ابن زبير
را به همراه چند تن، ابتدا به مدينه و سپس نزد عبدالملك فرستاد[52] و جسد ابن زبير را
وارونه كنار گردنه سمت راست حُجون، نزديك قبرستان المعَلاّت (قبرستان ابوطالب) آويخت.[53]

حجاج بعد از كشته شدن عبدالله بن زبير وارد مكه شد و از مردم براي عبدالملك بيعت گرفت. ان‌گاه دستور پاكسازي و شست‌وشوي خانه خدا را داد[54] و در سال 73ق. به حكومت مكه، مدينه، يمن و يمامه رسيد و تا سه سال حاكم اين مناطق بود.[55]

حجاج، در صفر سال 74ق.، براي گرفتن بيعت به مدينه رفت و پس از آن، به امر عبدالملك به مكه بازگشت و كعبه را به شكل پيش از بازسازي ابن زبير بازگرداند[56]؛ ديوار شمالي كعبه را خراب، و با خارج كردن شش ذرع و نيم از آن، حجر اسماعيل را از كعبه تفكيك، و درِ غربي كعبه را مسدود كرد[57] و كعبه را با ابريشم پوشاند.[58] بنا بر قولي، وي نخستين كسي دانسته شده كه پوشش كعبه را تهيه كرد.[59] او همچنين نردبان داخلي كعبه را كه از بين رفته بود، بازسازي كرد و براي اتاقكي كه اين نردبان در آن قرار دارد (باب التوبه) در ساخت.[60]

از ديگر اقدامات او در حجاز مي‌توان به كندن چاهي در مكه، به‌نام ياقوته، سدهايي در اطراف مكه، براي حفظ و ذخيره آب، اشاره كرد.[61] حجاج در مدينه نيز مسجدي در محله بني‌سلمه (از تيره‌هاي خزرج)، كه بعدها به مسجد حجاج معروف شد، بنا كرد.[62]

حجاج، در سال‌هاي حكومتش بر حجاز (72-74ق.)، امير الحاج بود.[63] او در دوران امارتش بر عراق نيز به حج رفت و در اين زمان، پسرش محمد را به جانشيني خود گمارد.[64] بنا به گزارشي، حجاج، طي خطبه‌اي، زائران قبر رسول‌الله(صلي الله عليه و آله) را مورد نكوهش قرار داد و طواف بر گرد كاخ عبدالملك مروان را، از اين رو كه خليفه را بهتر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مي‌دانست، توصيه مي‌كرد.[65] با اين وجود، حجاج، احاديثي نيز از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.[66]

مطابق گزارش‌هايي، حجاج نخستين كسي بود كه نقطه را در قرآن به كار برد و تا آن زمان، عرب خطوط اقتباسي از سرياني و نبطي را بدون نقطه مي‌نوشتند. اين كار به وسيله يحيي بن يعمر و نصر بن عاصم، شاگردان ابوالاسود دئلي، متداول شد.[67] نيز تقسيم قرآن به اجزاي مختلف، به دستور حجاج، صورت گرفت.[68] حجاج را اولين كسي دانسته‌اند كه در زمان عبدالملك، سوره توحيد را بر سكه‌هاي اسلامي نقش كرد.[69]

حجاج، با سياست مستبدانه خود، توانسته بود منطقه حجاز را در مدت ولايت دوساله‌اش، از بزرگ‌ترين رقيب سياسي امويان، عبدالله بن زبير، پاك سازد. در رمضان سال 75ق.، از سوي عبدالملك، مأمور حكومت عراق شد. به نقلي، عده‌اي از بزرگان حجاز، از عبدالملك عزل حجاج را خواسته بودند.[70] از اين رو خليفه اموي، وي را مأمور عراق كرد. حجاج، در حالي كه صورتش را پوشانده بود، وارد مسجد كوفه شد و بدون حمد و ثناي خداوند و صلوات بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) سخن خود را آغاز كرد و عراقيان را به مجازات‌هاي سخت و اعدام بيم داد.[71] حجاج سر عبدالله بن جارود و چند تن از شورشيان را نزد مهلب بن ابي‌صفره، كه سرگرم جنگ با خوارج در رامهرمز بود، فرستاد تا روحيه خوارج را تضعيف كند.[72]

حجاج تلاش بسياري براي سركوب خوارج انجام داد. او مهلب بن ابي‌صفره را كه از دوره زبيريان با خوارج درگير بود به كار خويش ابقا كرد و او، با ياري سپاهي از عراقيان، درگيري‌هاي مختلفي با خوارج، در كازرون[73] و در منطقه جيرفت[74]، صورت داد و شكست‌هاي سختي را بر خوارج وارد كرد. وي سرانجام خوارج را از عراق، كه مركز اصلي ايشان بود، به سرزمين‌هاي ديگر راند.

حجاج، در سال 81 يا 82ق.، پس از سركوب قيام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث ـ فرمانده سابق سپاه حجاج براي جنگ در شرق[75] ـ بسياري از چهره‌هاي بصره[76] و كوفه، مانند انس بن مالك صحابي[77] و ابن ابي‌ليلي (قاضي كوفه) را از اين رو كه به دعوت ابن اشعث پاسخ مثبت داده بودند، به سختي مجازات كرد و سعيد بن جبير (از تابعين و فقهاي برجسته) را كه پس از فرار به قم و بازگشت به مكه، دستگير شده بود، به قتل رساند.[78] به نقلي سعيد، هنگام جان دادن، حجاج را نفرين كرد و او پس از چند روز درگذشت.[79]

فتوحات اسلامي در دوران امارت حجاج، به‌وسيله قتيبة بن مسلم باهلي، به ماوراء‌النهر[80] و به‌وسيله محمد بن قاسم ثقفي در سند[81] توسعه يافت. او حتي از تازه‌مسلمانان نيز، بر خلاف دستور اسلام، جزيه گرفت.[82]

حجاج به شدت مخالف ايرانيان بود. از اين رو با تشويق و راهنمايي كاتبش، صالح بن عبدالرحمن سجستاني، نظام ديوان محاسبات مالي شرق خلافت اسلامي را از فارسي به عربي تغيير داد.[83]

ستم حجاج به حدي بود كه مردم عراق، نه تنها بي‌صبرانه منتظر مرگ حجاج بودند[84]، بلكه از هر اتفاقي كه باعث تضعيف او مي‌شد، شاد مي‌شدند؛ چنان‌كه وقتي پسرش، محمد و برادرش، محمد بن يوسف، مردند، عراقيان شاد شدند و گفتند كمر حجاج و بازوانش شكست.[85] هنگامي‌كه حسن بصري (م.110ق.) از مرگ او با خبر شد، سجده شكر به‌جا آورد[86] و از خدا خواست تا بدعت‌هاي وي را زايل كند.[87]

حجاج از افرادي كه مشكوك بود، تفتيش عقايد مي‌كرد[88] و ايشان را به اتهام انديشه‌هاي خارجي به زندان مي‌انداخت يا به قتل مي‌رسانيد. تعداد قربانيان، به‌وسيله حجاج، در گزارش‌هاي اغراق‌آميزي، بيش از 120 هزار نفر و زندانيان او را 80 هزار نفر دانسته‌اند
كه 30 هزار نفرشان زن بودند.[89]

حجاج كينه شديدي از امام علي(عليه السلام) و ديگر اهل بيت8 داشت، از اين رو كينه آن حضرت را ترويج[90] مي‌كرد و مردم را به لعن و تبري از وي فرا مي‌خواند.[91] بنا به گزارشي، در تعميراتي كه در زمان او در كاخ امارت كوفه انجام مي‌شد، جسدي پيدا شد. حجاج به گمان اين كه آن جسد امام علي(عليه السلام) است، خواست آن را بر دار كشد. ولي به توصيه برخي مشاورانش از اين كار منصرف شد.[92]

اميرمؤمنان(عليه السلام)، در يكي از خطبه‌هايش، تسلط حجاج بر عراق را پيشگويي كرد.[93] به روايتي از امام باقر(عليه السلام)، شنيدن كلمه «زنديق» يا كافر براي حجاج بسيار بهتر از اين بود كه كلمه شيعه علي را بشنود.[94] حجاج ياران آن حضرت را به شهادت مي‌رساند.[95]

واگذاري عراقين (بصره و كوفه)، باتوجه به اهميت و گستردگي، به جواني سي و چند ساله و در دوره‌اي كه فتنه و آشوب جامعه اسلامي را فراگرفته و رقباي سرسختي در امر خلافت پديدار شدند، نشانگر توانايي‌ها و صفات خاص اوست كه توانست با تكيه بر آنها، به موفقيت‌هايي در اداره عراق
دست يابد.

حجاج، بعد از حدود 22 سال امارت و خدمت براي مروانيان و ايفاي نقش اساسي در تحكيم بناي خلافت اموي، سرانجام در دهه سوم ماه رمضان سال 95ق.، در شهر واسط، كه خود آن را ميان بصره و كوفه بنا كرده بود، مرد و در همان‌جا دفن گرديد.[96] برخي علت مرگ او را بيماري خوره[97] و برخي ديگر بيماري سل و بي‌خوابي را علت مرگش ذكر كرده‌اند.[98]

حجاج در اواخر عمر، به علت بيماري و قتل برخي از بزرگان، از جمله سعيد بن جبير، تعادل روحي و رواني خود را از دست داد؛ به طوري‌كه در طول بيماري خود، همواره هذيان مي‌گفت و بانگ برمي‌داشت كه اي ابن جبير! مرا با تو چه كار است؟[99] سن او هنگام مرگ
را 54 سال ذكر كرده‌اند و از وجود ميليون‌ها درهم درخزانه او سخن گفته‌اند.[100]

… منابع

احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم: محمد بن احمد المقدسي (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ الاخبار الطوال: احمد بن داود الدينوري (م.283ق.)، به كوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدين شيال، قم، شريف رضي، 1412ق؛ اخبار مكة في قديم الدهر و حديثه: محمد بن اسحاق الفاكهي (م.275ق.)، به كوشش عبدالملك بن عبدالله بن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ اخبار مكة و ما جاء فيها من الآثار: محمد بن عبدالله الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح ملحس، مكه، دار الثقافه، 1415ق؛ آراء المستشرقين حول القرآن الكريم: عمر بن ابراهيم رضوان، الرياض، دار الطيبه، 1413ق؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد: شيخ مفيد محمد بن محمد بن النعمان (336-413ق.)، تحقيق مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب: يوسف بن عبدالله بن عبدالبر (368-463ق.)، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ الاشتقاق: محمد بن الحسن بن دريد (م.321ق.)، تحقيق عبدالسلام محمد، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاعلام: خير‌الدين بن محمود الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1989م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، تصحيح عبدالله علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الامامة و السياسه (تاريخ الخلفاء): ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به كوشش طه محمد زيني، قاهره، مكتبه و مطبعه مصطفي البابي الحلبي و اولاده، 1382ق؛ الانباء في تاريخ الخلفاء: محمد بن علي بن العمراني (م.580ش.)، به كوشش قاسم السامرائي، القاهره، الآفاق العربيه، 1419ق؛ انساب الاشراف: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تحقيق سهيل صادق زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، تحقيق سمير شمس، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهاية في التاريخ: اسماعيل بن عمر بن كثير (700-774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف، 1411ق؛ تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر): عبدالرحمن بن محمد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده و سهيل صادق زكار، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام: شمس‌الدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوك): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ القرآن: عبدالصبور شاهين، القاهره، نهضة مصر، 2005م؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن ابي‌يعقوب اليعقوبي (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري): محمد بن جريري الطبري، ترجمه محمد بن محمد بلعمي (م.325ق.)، به كوشش محمد روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث‌الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش محمد دبير سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ خليفة بن خياط: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ مدينة دمشق: علي بن الحسن بن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي احمد بن محمد مسكويه (م.421ق.)، به كوشش ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تفسير القرطبي (الجامع لاحكام القرآن): محمد بن احمد القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ حياة الحيوان الكبري: كمال‌الدين الدميري (م.808ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ ربيع الابرار و نصوص الاخيار: محمود بن عمر الزمخشري (م.538ق.)، به كوشش عبدالامير، بيروت، اعلمي، 1412ق؛ الروض المعطار في خبر الاقطار: محمد بن عبدالله المنعم الحميري (م.900ق.)، تحقيق احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ زين الاخبار: عبدالحي بن الضحاك گرديزي (م.433ق.)، به كوشش حبيبي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الطبقات الكبري: محمد بن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ الطبقات الكبري (الطبقة الخامسة من الصحابه): محمد بن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد بن صامل السلمي، طائف، مكتبة الصديق، 1414ق؛ العقد الفريد: احمد بن محمد بن عبد ربه (246-328ق.)، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاخبار: ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، تحقيق محمد الاسكندراني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الغارات: ابراهيم بن محمد الثقفي (م.283ق.)، به كوشش سيد جلال‌الدين محدث ارموي، انجمن آثار ملي، 1356ش؛ فتوح البلدان: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988م؛ الفتوح: احمد بن محمد بن اعثم كوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الكامل في التاريخ: علي بن محمد بن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لغت‌نامه: دهخدا (م.1334ش.) زير نظر محمد معين و سيد جعفر شهيدي، تهران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ المحبر: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده، بي‌تا؛ مروج الذهب و معادن الجوهر: علي بن الحسين المسعودي (م.346ق.)، به كوشش يوسف اسعد داغر، قم، هجرت، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت بن عبدالله الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعرفة و التاريخ: يعقوب بن سفيان الفسوي (م.277ق.)، به كوشش العمري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ مناهل العرفان: الزرقاني، به كوشش امين سليم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1416ق؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الامم: عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا و نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب والوثائق، 1423ق؛ نهج البلاغه: شريف الرضي (م.406ق.)، شرح صبحي صالح، قم، دار الاسوه، 1415ق؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان ممّا ثبت بالنقل او السماع او اثبتة العِيان: احمد بن محمد بن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر، 1414ق.

حسين مفتخري

 
[1]. البدء و التاريخ، ج6، ص28؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص585؛ البداية و النهايه، ج9، ص117.

[2]. المنتظم، ج6، ص336.

[3]. انساب الاشراف، ج13، ص352.

[4]. انساب الاشراف، ج13، ص353، 407.

[5]. مروج الذهب، ج3، ص125؛ البداية و النهايه، ج9، ص118.

[6]. الاغاني، ج6، ص418؛ البداية و النهايه، ج9، ص118.

[7]. البداية و النهايه، ج9، ص119.

[8]. المعارف، ص395-396.

[9]. تاريخ خليفه، ص125؛ المعارف، ص397، 598؛ العقد الفريد، ج5، ص275.

[10]. الاشتقاق، ص123، «حجاج»؛ لغت‌نامه، ج5، ص7643.

[11] الاشتقاق، ص123.

[12]. وفيات الاعيان، ج2، ص30؛ البداية و النهايه، ج9، ص118.

[13]. البدء و التاريخ، ج6، ص28؛ البداية و النهايه، ج9، ص119.

[14]. البدء و التاريخ، ج6، ص28.

[15]. انساب الاشراف، ج13، ص425.

[16]. الاعلام، ج2، ص168.

[17]. الطبقات، ج4، ص139.

[18]. الاعلام، ج2، ص168.

[19]. انساب الاشراف، ج6، ص289.

[20]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص256؛ تاريخ الطبري، ج5، ص611؛ انساب الاشراف، ج6، ص289-290.

[21]. العقد الفريد، ج5، ص275.

[22]. العقد الفريد، ج5، ص275-276.

[23]. المعارف، ص396-397؛ البداية و النهايه، ج9، ص118.

[24]. المعارف، ص396؛ معجم البلدان، ج2، ص9.

[25]. عيون اخبار الرضا، ج1، ص337؛ المعارف، ص396؛ معجم البلدان، ج2، ص9.

[26]. انساب الاشراف، ج6، ص310.

[27]. البدء و التاريخ، ج6، ص28.

[28]. تاريخ حبيب السير، ج2، ص148-149.

[29]. انساب الاشراف، ج7، ص115-116.

[30]. تاريخ الطبري، ج6، ص175؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص350.

[31]. تاريخ الطبري، ج6، ص195؛ البداية و النهايه، ج9، ص2.

[32]. انساب الاشراف، ج7، ص136.

[33]. تاريخ الطبري، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص124.

[34]. تاريخ الطبري، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص120.

[35]. الطبقات، خامسة2، ص93؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص350.

[36]. انساب الاشراف، ج7، ص119؛ الاستيعاب، ج3، ص907؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص350.

[37]. الفتوح، ج6، ص338.

[38]. الطبقات، خامسة2، ص94؛ اخبار مكه، الفاكهي، ج4، ص335.

[39]. الطبقات، خامسة2، ص94-95؛ الانباء، ص50.

[40]. احسن التقاسيم، ص74-75؛ معجم البلدان، ج4، ص466.

[41]. اخبار مكه، الفاكهي، ج2، ص372-373؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص350-351.

[42]. انساب الاشراف، ج7، ص122؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص313.

[43]. حياة الحيوان، ج2، ص58؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص351.

[44]. الفتوح، ج6، ص340؛ حياة الحيوان، ج2، ص58-59.

[45]. تاريخ الاسلام، ج5، ص315.

[46]. اخبار مكه، الفاكهي، ج2، ص360؛ الفتوح، ج6، ص340-341.

[47]. الامامة و السياسه، ج2، ص38-39.

[48]. الطبقات، خامسة2، ص99؛ انساب الاشراف، ج7، ص124؛ البداية و النهايه، ج8، ص330.

[49]. تاريخ الطبري، ج6، ص188؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص352.

[50]. مروج الذهب، ج3، ص113؛ تاريخ الطبري، ج6، ص189.

[51]. المعارف، ص356.

[52]. تاريخ الطبري، ج6، ص192.

[53]. الكامل في التاريخ، ج4، ص357؛ نهاية الارب، ج21، ص141.

[54]. الكامل في التاريخ، ج4، ص358.

[55]. مروج الذهب، ج3، ص114-115.

[56]. البداية و النهايه، ج8، ص250؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص315.

[57]. اخبار مكه، الازرقي، ج1، ص289؛ تاريخ خليفه، ص169؛ الروض المعطار، ص499.

[58]. البدء و التاريخ، ج4، ص84؛ اخبار مكه، الازرقي، ج1، ص253؛ معجم البلدان، ج5، ص124.

[59]. اخبار مكه، الازرقي، ج1، ص253؛ البداية و النهايه، ج1، ص282.

[60]. الروض المعطار، ص499.

[61]. اخبار مكه، الازرقي، ج2، ص224، 281-282.

[62]. تاريخ الطبري، ج6، ص195.

[63]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص281؛ المحبر، ص24.

[64]. مروج الذهب، ج3، ص146؛ المنتظم، ج6، ص343.

[65]. شرح نهج البلاغه، ج15، ص242.

[66]. المنتظم، ج6، ص336؛ البداية و النهايه، ج9، ص117.

[67]. مناهل العرفان، ج1، ص399-400؛ تاريخ القرآن، ص111-112؛ آراء المستشرقين، ج1، ص429-430.

[68]. تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص116؛ تفسير القرطبي، ج1، ص63.

[69]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص281؛ المنتظم، ج6، ص148؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص57.

[70]. تاريخ الطبري، ج6، ص202-203.

[71]. الفتوح، ج7، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص126-127؛ تاريخ الطبري، ج6، ص203.

[72]. نهاية الارب، ج21، ص218-219.

[73]. تاريخ الطبري، ج6، ص210-212؛ تاريخ بلعمي، ج4، ص785؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص190.

[74]. الفتوح، ج7، ص41-48؛ تاريخ بلعمي، ج4، ص785؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص324.

[75]. الفتوح، ج7، ص77.

[76]. البداية و النهايه، ج9، ص37.

[77]. البداية و النهايه، ج9، ص133.

[78]. البداية و النهايه، ج9، ص96، 136.

[79]. الامامة و السياسه، ج2، ص62-63؛ تجارب الامم، ج2، ص420-421.

[80]. الاخبار الطوال، ص328؛ تاريخ الطبري، ج6، ص425.

[81]. فتوح البلدان، ص422؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص76.

[82]. تاريخ بلعمي، ج5، ص1577؛ الكامل في التاريخ، ج5، ص101؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص62.

[83]. تجارب الامم، ج2، ص386-387.

[84]. تجارب الامم، ج2، ص386-387.

[85]. العقد الفريد، ج2، ص219.

[86]. تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص195.

[87]. ربيع الابرار، ج5، ص196.

[88]. انساب الاشراف، ج13، ص423.

[89]. البداية و النهايه، ج9، ص156؛ تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص185؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص742.

[90]. الغارات، ج2، ص842-843؛ مروج الذهب، ج3، ص144.

[91]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص617؛ انساب الاشراف، ج2، ص181.

[92]. انساب الاشراف، ج2، ص509.

[93]. نهج البلاغه، خطبه 116.

[94]. شرح نهج البلاغه، ج11، ص46.

[95]. الارشاد، ج1، ص328.

[96]. المعارف، ص359، 398؛ وفيات الاعيان، ج2، ص53.

[97]. وفيات الاعيان، ج2، ص53.

[98]. البدء و التاريخ، ج6، ص39.

[99]. الاخبار الطوال، ص328-329.

[100]. زين الاخبار، ص248؛ الاخبار الطوال، ص328. 




نظرات کاربران