آیه تبلیغ آیه تبلیغ آیه تبلیغ بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
آیه تبلیغ آیه تبلیغ آیه تبلیغ آیه تبلیغ آیه تبلیغ

آیه تبلیغ

آیه شصت و هفتم سوره مائده، متضمن ابلاغ ولایت و امامت علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) در بازگشت از حجة الوداع   این آیه که در واپسین روزهای حیات رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نازل شد، به جهت داشتن واژه «بَلّغْ» به آیه تبلیغ معروف ش

آيه شصت و هفتم سوره مائده، متضمن ابلاغ ولايت و امامت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در بازگشت از حجة الوداع

 

اين آيه كه در واپسين روزهاي حيات رسول خدا(صلي الله عليه و اله) نازل شد، به جهت داشتن واژه «بَلّغْ» به آيه تبليغ معروف شده است.[1] بر پايه اين آيه، ايشان مأمور شد پيامي بسيار مهم را از سوي خداوند به مسلمانان ابلاغ كند و اگر در ابلاغ آن كوتاهي ورزد، رسالت خويش را به انجام نرسانده است. خداوند به وي اطمينان مي‌دهد كه او را از گزند و آسيب مردم حفظ كند: {يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهدِي القَومَ الكَافِرِينَ}. با نزول آية وجوب حج (حجّ/22، 27) در سال دهم ق.[2]، منادياني از سوي رسول خدا(صلي الله عليه و اله) اعلان كردند كه ايشان عازم حج است.[3] همين مطلب با پيك به مسلمانان دور از مدينه نيز اعلان شد.[4] همچنين پيامبر(صلي الله عليه و اله) در نامه‌اي به حضرت علي(عليه السلام) كه از طرف ايشان به يمن فرستاده شده بود، از او خواست كه همراه مسلمانان آن ديار به مكه بشتابد.[5] شماري بسيار از مسلمانان[6]، همسران پيامبر[7] و حضرت فاطمه(سلام الله عليها) در اين سفر با پيامبر(صلي الله عليه و اله) همراه شدند.[8] منابع تاريخي شمار جمعيت همراه با ايشان را در اين سفر به اختلاف تا بيش از 124000 نفر ذكر كرده‌اند.[9] در متون اسلامي، از اين حج پيامبر(صلي الله عليه و اله) به حَجَّة الوداع، حجة الاسلام، حجة الكمال و حجة التمام ياد شده است.[10]

 

رسول خدا پس از گزاردن مناسك حج، روز چهاردهم ذي‌حجه، همراه ديگر مسلمانان مكه را ترك كرد و پنجشنبه هجدهم ذي‌حجه به منطقه غدير خم، مكاني در جحفه، رسيد. پنج ساعت از روز گذشته بود[11] كه آيه تبليغ بر ايشان فرود آمد.[12] رسول خدا(صلي الله عليه و اله) در آن هواي بسيار گرم نيمروز پس از اقامه نماز ظهر در اجتماع عظيم مسلمانان بر فراز منبري كه از جهاز شتران فراهم آمده بود[13] خطبه‌اي خواند و از اداي وظيفه رسالت و نزديكي رحلتش خبر داد. سپس به پاسداشت دو امانت ارزشمند، قرآن و عترت، سفارش كرد. آن‌گاه سه مرتبه فرمود: «أيّها الناس! مَن أولي بِالمؤمنين مِنْ أنفُسِهم...؟»[14]. حاضران در آن‌جا گفتند: خدا و رسولش آگاه‌ترند. پيامبر(صلي الله عليه و اله) فرمود: «إنّ الله مولاىَ، و أنَا مَولَي المُؤمنين و اني اولي بهم من أنفسهم فَمَن كُنتُ مولاه فَهذا مولاه[15]، ألا فَليُبَلِّغ الشاهد الغايب».[16] در اين هنگام، صحابه از جمله ابوبكر و‌ عمر بن خطاب، به علي(عليه السلام) تهنيت گفتند. هنوز جمعيت پراكنده نشده بود كه جبرئيل فرود آمد و پيامبر را به نزول آيه اكمال و اتمام نعمت مژده داد: {اليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دِينَكُم وَأَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتِي}. (مائده/5، 3)[17] بر پايه روايتي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) به حضرت علي(عليه السلام) فرمود: پس از نزول آيه تبليغ، اگر آنچه را كه درباره ابلاغ ولايت تو امر شده بود، انجام نمي‌دادم، عملم تباه و نابود مي‌شد.[18] همه مفسران شيعه[19] با تكيه بر روايت‌هايي[20] از امامان معصوم: شأن نزول آيه تبليغ را امامت و ولايت علي بن ابي‌‌طالب(عليه السلام) در واقعه غدير دانسته‌اند؛ چنان‌كه بسياري از صحابه رسول خدا[21]، مورخان[22] و مفسران اهل‌ سنت نيز چنين گفته‌اند.

 

مؤلف كتاب الغدير نام 30 تن از محدثان و مفسران سرشناس اهل‌ سنت را مي‌آورد كه شأن نزول آيه تبليغ را ولايت و امامت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در روز غدير خم دانسته‌اند. از جمله آنان محمد بن جرير طبري مؤلف تفسير جامع‌ البيان و تاريخ طبري است كه كتاب الولايه را درباره حديث غدير نگاشته است. او از طريق زيد بن ارقم نقل مي‌كند كه پيامبر در بازگشت از حجة الوداع در غدير خم فرمود: خداوند آيه {يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَّبِّكَ...} را بر من نازل كرد و جبرئيل به من فرمان داد تا در اين مكان بايستم و به همگان اعلان كنم: «إنّ عَلىّ بنَ أبى طالب أخى وَ وَصيّى و خَليفَتى وَ الإمام بَعدى». سپس فرمود: خداوند جز به اين خشنود نيست كه ولايت علي را به شما تبليغ كنم. خدا او را وليّ و امام شما قرار داده و اطاعتش را بر همگان واجب و حكمش را بايسته و سخنش را حق قرار داده اس. كسي كه با او مخالفت كند، ملعون؛ و آن كه تصديقش كند، برخوردار از رحمت است.[23] پس از او مفسران ديگر همچون ابواسحاق ثعلبي[24] در تفسير الكشف و البيان و واحدي نيشابوري[25] در كتاب اسباب النزول و حاكم حسكاني[26] مؤلف شواهد التنزيل و جلال ‌الدين سيوطي[27] مؤلف تفسير الدر المنثور و فخر رازي[28] در تفسير كبير از طرق مختلف شأن نزول آيه تبليغ را ولايت و امامت علي(عليه السلام) در حجة الوداع ذكر كرده‌اند.

 

برخي در توجيه شأن نزول اين آيه گفته‌اند: كلمه «مولا» در حديث «... مَن كُنت مَولاه فَهذا على مَولاه» در مقام امامت و ولايت نيست؛ بلكه به معناي دوست است.[29] در پاسخ به اين توجيه گفته شده است: سفارش به محبت و دوستي علي(عليه السلام) نياز به اين همه مقدمه و متوقف ساختن جمعيت در بيابان سوزان و گرفتن اعتراف‌هاي پياپي ازآنان نداشت. افزون بر اين، تأكيد بر دوستي علي(عليه السلام) را بارها مردم از زبان پيامبر(صلي الله عليه و اله) شنيده بودند و اين آن قدر اهميت نداشت كه اگر رسول خدا(صلي الله عليه و اله) آن را ابلاغ نمي‌كرد، رسالت خود را به انجام نرسانده باشد.[30] در منابع تفسيري اهل‌ سنت، درباره سبب نزول آيه تبليغ و مفهوم {بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ} احتمال‌هاي ديگري مطرح شده است:

 

1. آيه تبليغ در آغاز بعثت در مكه نازل شد و پيامبر(صلي الله عليه و اله) را به اظهار[31] و تبليغ حقايق دين به همه مردم امر كرد.[32] بر پايه برخي نقل‌ها، نزول آيه پس از اظهار رسالت و دعوت عمومي دانسته شده است. به موجب روايت‌هايي، ابوطالب در سال‌هاي آغازين بعثت براي محافظت از پيامبر(صلي الله عليه و اله) مراقباني از بني‌هاشم گمارده بود. هنگامي‌كه اين آيه نازل شد، رسول خدا(صلي الله عليه و اله) از ابوطالب خواست كه براي او مراقبي قرار ندهد؛ زيرا خداوند او را از گزند جن و انس نگاهباني خواهد كرد.[33]

 

در نقد اين نظر گفته شده است: همه مفسران باور دارند كه سوره مائده/5 در اواخر عمر پيامبر در مدينه نازل شده[34] و برخي نزول آن را در حجة الوداع دانسته‌اند.[35] بر اين اساس، احتمال نزول آيه تبليغ در سال‌هاي نخست بعثت و عدم الحاق آن به سوره‌اي خاص در ساليان دراز، درست به نظر نمي‌رسد.[36]

 

2. برخي ديگر از مفسران بر اين باورند كه آيه تبليغ با توجه به سياق آيات قبل و بعد، درباره اهل كتاب است و خداوند پيامبرش را مأمور به تبليغ حقايق اسلام در برابر اهل كتاب مي‌كند[37] و مقصود از «مَا أُنزِلَ إِلَيكَ» در آيه،‌ حكم رجم و قصاص است كه يهود در تورات و نصارا در انجيل آن را تغيير داده بودند.[38]

 

در نقد اين احتمال گفته شده است: از سياق آيه تبليغ، به ويژه جمله {وَالله يَعصِمُكَ من النّاس} برمي‌آيد ‌كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) در اين آيه، مأمور به تبليغ امري مهم و خطير بوده كه با تبليغ آن، بيم خطر بر جان ايشان يا دين اسلام وجود داشته است. اما وضعيت يهود آن روزگار در حجاز به گونه‌اي نبود كه خطري از سوي آنان رسول خدا را تهديد كند تا مجوز تأخير مأموريت الهي يا دست برداشتن از آن شود[39]؛ زيرا آيه تبليغ هنگامي نازل شد كه اقتدار و شوكت يهود بر اثر جنگ‌هاي بني‌قريظه و خيبر و تبعيد شماري از آنان (احزاب/ 33، 26-27؛ حشر/59، 2-3) از ميان رفته بود و مسيحيان نيز در عربستان، به ويژه مدينه، داراي قدرت نبودند. از اين رو، يهود و نصارا در اواخر زندگي رسول خدا، به عنوان اقليت ديني جزيه مي‌پرداختند.[40] نيز اگر سياق آيه تبليغ با آيات قبل و بعد يكسان باشد، پيامي كه در آيه تبليغ، رسول خدا مأمور به آن شده همان چيزي است كه در آيه بعد آمده است: {قُل يَا أَهلَ الكِتَابِ لَسْتُم عَلَى شَيءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّورَاةَ وَالإنجِيلَ...}. (مائده /5، 68) در اين آيه تكليف طاقت‌فرسايي به اهل كتاب نشده تا رسول خدا در ابلاغ آن احساس خطر كند.[41] پيامبر(صلي الله عليه و اله) در سال‌هاي نخست بعثت، مأمور مبارزه با شرك و بت‌پرستي و دعوت به توحيد در ميان مشركان متعصب قريش بود كه بسيار خطرناك‌تر از اهل كتاب بودند؛ اما رسول خدا هيچ گاه در انجام مأموريت خويش احساس خطر نمي‌كرد تا خداوند به او وعده محافظت از خطر مشركان را بدهد.[42] از محتواي آيه و شأن نزول آن برمي‌آيد كه سياق آيه تبليغ با سياق آيات قبل و بعد از آن يكسان نيست؛ بلكه اين آيه دربردارنده پيامي مهم و مستقل است.

 

برخي مفسران اهل‌ سنت سخناني ديگر درباره سبب نزول اين آيه ذكر نموده‌اند. فخر رازي و ديگران بيش از 10 قول در اين زمينه نقل كرده‌اند.[43]

 

… منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحرير و التنوير: ابن عاشور (م.1393ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس ‌الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ التفسير الحديث: محمد عزّة دروزه (م.1404ق.)، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1421ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لأحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري، بيروت، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1418ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ غرائب القرآن: نظام الدين النيشابوري (م.728ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ المنار: رشيد رضا (م.1354ق.)، قاهره، دار المنار، 1373ق؛ مناقب آل ابي‌طالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ نهج الحق و كشف الصدق: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش الحسني الارموي، قم، دار الهجره، 1407ق.

 

لطف‌ الله خراساني

 


[1]. نهج الحق، ص172؛ الغدير، ج1، ص9؛ نمونه، ج5، ص4.

[2]. جامع البيان، ج17، ص189؛ التبيان، ج7، ص309؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص308.

[3]. الكافي، ج4، ص245؛ دلائل النبوه، ج5، ص433؛ البداية و النهايه، ج5، ص127.

[4]. بحار الانوار، ج21، ص396؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص282.

[5]. روض الجنان، ج7، ص63؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص283.

[6]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص601؛ تاريخ طبري، ج2، ص401؛ عيون الاثر، ج2، ص342.

[7]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص109؛ البداية و النهايه، ج5، ص131؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص308.

[8]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص602؛ تاريخ طبري، ج2، ص204؛ عيون الاثر، ج2، ص344.

[9]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص154؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص308.

[10]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص606؛ البداية و النهايه، ج5، ص125؛ الغدير، ج1، ص9.

[11]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص112؛ الغدير، ج1، ص10، 214.

[12]. تفسير ابن ابي حاتم، ج4، ص1172؛ اسباب النزول، ص135؛ الدر المنثور، ج2، ص298.

[13]. الغدير، ج1، ص10.

[14]. تفسير عياشي، ج1، ص332؛ تاريخ دمشق، ج42، ص219؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص336.

[15]. السيرة الحلبيه، ج3، ص336؛ تاريخ دمشق، ‌ج42، ص219.

[16]. تفسير عياشي، ج1، ص334؛ الغدير، ج1، ص11؛ الميزان، ج6، ص54.

[17]. البداية و النهايه، ج5، ص233؛ تاريخ دمشق، ج42، ص237-238.

[18]. الامالي، ص584؛ نور الثقلين، ج1، ص654.

[19]. تفسير قمي، ج1، ص171؛ مجمع البيان، ج3-4، ص344؛ الميزان، ج6، ص48.

[20]. الامالي، ص584؛ الاحتجاج، ج1، ص67-74؛ مناقب، ج2، ص224.

[21]. التفسير الكبير، ج12، ص50؛ الميزان، ج6، ص59.

[22]. تاريخ دمشق، ج42، ص237.

[23]. الغدير، ج1، ص214-223.

[24]. تفسير ثعلبي، ج4، ص92.

[25]. اسباب النزول، ص135.

[26]. شواهد التنزيل، ج1، ص250.

[27]. الدر المنثور، ج2، ص298.

[28]. التفسير الكبير، ج12، ص50.

[29]. روح المعاني، ج3، ص234؛ المنار، ج6، ص465.

[30]. نمونه، ج5، ص16.

[31]. تفسير بغوي، ج2، ص51؛ تفسير قرطبي، ج6، ص242؛ الدر المنثور، ج2، ص298.

[32]. المنار، ج6، ص463، 467.

[33]. اسباب النزول، ص135؛ زاد المسير، ج2، ص301؛ الدر المنثور، ج2، ص298.

[34]. زاد المسير، ج2، ص301؛ التحرير و التنوير، ج5، ص151-152.

[35]. التفسير الحديث، ج9، ص9.

[36]. التحرير و التنوير، ج5، ص152.

[37]. تفسير مقاتل، ج1، ص492؛ جامع البيان، ج6، ص198؛ التفسير الكبير، ج12، ص50.

[38]. التفسير الكبير، ج12، ص49.

[39]. الميزان، ج6، ص42.

[40]. الميزان، ج6، ص43.

[41]. الميزان، ج6، ص42.

[42]. الميزان، ج6، ص42.

[43]. تفسير ثعلبي، ج4، ص90؛ غرائب القرآن، ج2، ص616؛ التفسير الكبير، ج12، ص48.

 




نظرات کاربران