ابلیس ابلیس ابلیس بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ابلیس ابلیس ابلیس ابلیس ابلیس

ابلیس

 موجودی سرکش از فرمان الهی و وسوسه‌گر در برابر‌آدم هنگام انجام مناسک حج، و نیز برابر ابراهیم هنگام ذبح اسماعیل   ابلیس به معنای یأس، حُزن، ترس و پشیمانی آمده است و ابلیس از آن رو به این نام خوانده شد که از رحمت الهی مأیوس شد.[1]

 موجودي سركش از فرمان الهي و وسوسه‌گر در برابر‌آدم هنگام انجام مناسك حج، و نيز برابر ابراهيم هنگام ذبح اسماعيل

 

ابليس به معناي يأس، حُزن، ترس و پشيماني آمده است و ابليس از آن رو به اين نام خوانده شد كه از رحمت الهي مأيوس شد.[1] برخي لغت‌شناسان[2] و مفسران[3] بر اين باورند كه ابليس واژه‌اي عربي است؛ ولي بسياري از خاورشناسان[4] اين واژه را برگرفته از كلمه يوناني ديابولس (diabolos) معادل لغت عبري stive (شيطان) دانسته‌اند كه در عهد عتيق به كار رفته است. در ميان يهوديان و مسيحيان نيز ابليس موجودي منفي و منفور شناخته مي‌شود. در كتاب مقدس، ابليس مترادف شيطان است[5] و درباره وسوسه‌ها و فريب‌هايش هشدار داده شده[6] و از وي با عنوان «پدر واقعي كفر پيشگان»[7] تعبير كرده‌اند.

 

واژه شيطان و شياطين 88 بار در قرآن به كار رفته كه در بسياري از موارد به معناي ابليس است. از بررسي كاربرد واژه شيطان در قرآن و گفتار مفسران برمي‌آيد كه معمولاً مقصود از شيطان يا مصداق بارز آن، ابليس است.[8] در قرآن كريم پس از سرباززدن ابليس از سجده، از وي با عنوان «الشَيطان» ياد شده است. (بقره/2، 36؛ اعراف/7، 20؛ طه/20، 120) از اين رو، به نظر برخي، مقصود از «الشَيطان» همه جا ابليس است.[9]

 

برابر برخي روايت‌ها، نام اصلي ابليس، حارث / حرث بوده است كه به سبب عبادت طولاني، او را عزازيل (عزيز خدا) خطاب مي‌كردند. وي پس از غرور ورزيدن، ابليس و پس از امتناع از سجده بر آدم و رانده شدن از درگاه الهي، شيطان نام گرفت.[10]

 

ƒ ماهيت ابليس: بسياري از مفسران[11] ابليس را از جن شمرده و از وي با عنوان پدر جن (ابوالجن) ياد كرده‌اند.[12] صاحبان اين رأي، افزون بر برخي روايت‌ها[13]، به آياتي همچون {فَسَجَدُوا إِلا إِبلِيسَ كَانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ...} (كهف/18، 50) استناد كرده‌اند.

بر اساس آيات قرآن، انسان از خاك و جن از آتش آفريده شده (حجر/15، 26-27) و برپايه روايت‌ها، آفرينش ملائك از نور، ريح و روح بوده است.[14] ابليس، جنس خود را از آتش معرفي كرده است: {خَلَقتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقتَهُ مِن طِينٍ} (ص/38، 76)، بر اين اساس، ابليس از جنيان است كه از آتش آفريده شده‌اند. گروهي ديگر از مفسران، ابليس را از جنس ملائك دانسته‌اند.[15] آلوسي اين رأي را به بيشتر صحابه و تابعان نسبت داده است.[16] صاحبان اين نظر افزون بر روايت‌ها[17] به ظاهر آياتي مانند {وَإِذ قُلنَا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا} (بقره/2، 34) تمسك كرده‌اند[18] و درباره آيه {كَانَ مِنَ الجِنِّ} (كهف/18، ‌50) توجيه‌هايي آورده‌اند.[19] از بررسي مجموع ادلّه و روايت‌ها برمي‌آيد كه ابليس از جنّ بوده؛ ولي به سبب عبادت فراوان، در جايگاه قدسي فرشتگان قرار داشته و از همين رو، امر به سجده او را نيز در برگرفته است.

 

واژه ابليس در قرآن كريم 11 بار از جمله نُه بار در داستان آفرينش آدم و فرمان سجده براي وي آمده است. بر پايه آيات قرآن (ص/ 38، 71-76) پس از خلقت آدم(عليه السلام) خداوند به فرشتگان فرمان داد نزد وي سجده كنند. فرشتگان اطاعت كردند؛ اما ابليس كه خود را برتر ازآدم مي‌پنداشت، با اين فرمان الهي مخالفت كرد و خداوند او را از مقامش راند و لعنت كرد. از آن پس ابليس از خداوند خواست كه او را تا روز قيامت مهلت دهد: {قَالَ رَبِّ فَأَنظِرنِي إِلَى يَومِ يُبعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ} (حجر/15، 36-37)؛ آن‌گاه كه ابليس مهلت يافت، سوگند ياد كرد كه غير از بندگان مُخْلَص همه را گمراه كند: {إِلَى يَومِ الوَقتِ المَعلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأغوِيَنَّهُم أَجمَعِينَ * إِلا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ} (ص/ 38، 81-82) بر پايه آيه {لأقعُدَنَّ لَهُم صِرَاطَكَ المُستَقِيمَ} ابليس بر سر راه راست بندگان خداوند كمين كرده است. (اعراف/ 7، 16)

 

ƒ وسوسه‌گري ابليس: بر پايه آيات قرآن، ابليس و خاندان و دستيارانش حتي در برابر پيامبران به دشمني برخاسته‌اند: {وَكَذَلِكَ جَعَلنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإنسِ وَالجِنِّ} (انعام/6، 112) و براي رويارويي با اهداف و آرزوهاي انبيا، كوشش‌هايي فريبكارانه پي افكنده‌اند. (نحل/16، 63؛ حجّ/22، 52)

 

تلاش‌هاي دشمنانه ابليس بر ضد آدم(عليه السلام) مشتمل بر وسوسه: {فَوَسوَسَ إِلَيهِ الشَّيطَانُ} (طه/ 20، 120)، سوگند دروغ خيرخواهي: {وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ} (اعراف/ 7، 21)، فريبكاري و ايجاد زمينه هبوط از بهشت: {فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطَانُ عَنهَا فَأَخرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلنَا اهبِطُوا} (بقره/ 2، 36) است.

 

بر پايه روايتي، هنگامي كه خداوند خواست توبه آدم را بپذيرد، جبرئيل را نزد او فرستاد تا مناسك حج را كه زمينه پذيرش توبه‌اش را فراهم مي‌كرد، به او بياموزد. آن دو نخست به سوي بيت ‌الله و سپس عرفات و مزدلفه رفتند. جبرئيل به آدم(عليه السلام) فرمان داد تا سنگريزه‌هايي از آن مكان جمع‌ كند و با خود همراه ببرد.[20] پس از ورود به منا و انجام اعمال ويژه آن، آن دو به سوي خانه خدا حركت كردند و در محل جمره عقبه با ابليس روبه‌رو شدند. ابليس خواست آدم(عليه السلام) را از ادامه همراهي با جبرئيل منصرف سازد. آدم به امر جبرئيل، با پرتاب هفت سنگ او را از خود دور كرد و با پرتاب هر سنگ تكبير ‌گفت. در روز دوم نيز ابليس در مكان جمره اول و دوم و سوم به آدم(عليه السلام) نزديك شد كه به فرمان جبرئيل هر بار با زدن هفت سنگ همراه با تكبير او را از خود دور كرد. همين كار در روزهاي سوم و چهارم نيز ادامه يافت. آن‌گاه جبرئيل به آدم گفت: از اين پس هرگز او را نخواهي ديد.[21] بر پايه روايتي از امام صادق(عليه السلام)، نخستين كسي كه رمي جمرات كرد، آدم(عليه السلام) بود كه به فرمان جبرئيل چنين كرد؛ زيرا شيطان در آن مكان بر او نمايان شده بود.[22]

 

نمونه ديگر از وسوسه‌هاي ابليس، وسوسه ابراهيم(عليه السلام) بود. بر پايه آيات قرآن، پس از آن كه ابراهيم(عليه السلام) در خواب ديد فرزندش اسماعيل(عليه السلام) را قرباني مي‌كند، از خود او در اين باره نظر خواست. اسماعيل(عليه السلام) گفت: آنچه را بدان امر شده‌اي، انجام ده. من به خواست خدا صبر خواهم كرد: {قَالَ يَا بني‌إِنِّي أَرَي فِي المَنَامِ أَنِّي أَذبَحُكَ فَانظُر مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَل مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ}. (صافّات/37، 102) بر پايه نقل مفسران، هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) خواست فرمان خدا را اجرا كند، ابليس كوشيد با وسوسه و ترديد افكني در دل او و همسر و فرزندش، نگذارد فرمان خدا را عمل كند. ابليس كه مي‌پنداشت اگر در اين هنگام بر آل ابراهيم پيروز نشود، از آن پس هرگز موفق نخواهد شد. نخست به سراغ همسر ابراهيم رفت و او را از تصميم ابراهيم(عليه السلام) آگاه و او را وسوسه كرد تا نگذارد فرزندش را قرباني كند. همسر ابراهيم(عليه السلام) به او گفت: چون فرمان خداست، ما به آن راضي و تسليم هستيم. چون ابليس از او نوميد شد، نزد اسماعيل رفت و او را نيز وسوسه كرد. وي پاسخ داد: چون فرمان خداست، به حكم الهي راضي و تسليم امر او هستم. آن‌گاه نزد ابراهيم(عليه السلام) رفت و به ايشان گفت: شنيده‌ام كه شيطان تو را در خواب، خيالي فاسد در سر افكنده كه پسر خويش را قرباني كني. ابراهيم(عليه السلام) دانست كه او شيطان است و وي را از خود راند. ابليس از او هم نوميد شد.

 

بر پايه نقل ابن عباس، چون ابراهيم(عليه السلام) به مشعر الحرام آمد تا پسرش را قرباني كند، شيطان بشتافت تا نزد ابراهيم(عليه السلام) آيد كه ايشان بر وي سبقت گرفت. از آن‌جا به جمره اولي آمد تا از امتثال امر الهي به دست ابراهيم(عليه السلام) پيشگيري كند. ايشان با پرتاب هفت سنگ او را از خود دور كرد. از آن‌جا به جمره دوم رفت و شيطان را ديد و با زدن هفت سنگ ديگر او را از خود دور كرد. سپس به سوي جمره عقبه رفت و شيطان را ديد و هفت سنگ ديگر به او زد. اين پرتاب سنگ در جمرات از جمله مناسك حج شد.[23]

 

روايتي از علي(عليه السلام) درباره رمي ابليس به فرمان جبرئيل به دست ابراهيم(عليه السلام) در جمرات سه‌گانه و سنت شدنش در مناسك حج، مؤيد همين مطلب است.[24] بر پايه روايتي از امام سجاد(عليه السلام) تماميت حج هر حج‌گزار به اين است كه هنگام رمي جمرات، قصد رمي دشمن خويش ابليس و خاندان او كند.[25]

 

در اين‌كه ذبيح كدام يك از فرزندان ابراهيم(عليه السلام) بوده، در ميان مفسران اختلاف نظر است.[26] برخي او را اسحاق و گروهي ديگر اسماعيل دانسته‌اند. با توجه به شواهد روايي، رأي اخير قوي‌تر به ‌نظر مي‌رسد.[27] بر پايه روايتي، ابراهيم(عليه السلام) هنگامي كه خواست گوسفندي را به جاي اسماعيل قرباني كند، ابليس بر او ظاهر شد و خواست كه ايشان قسمت‌هايي از آن ذبيحه را به او بدهد. وي فقط طحال آن را به او داد.[28]

 

بر پايه روايتي از امام صادق(عليه السلام) سعي ميان صفا و مروه بدين ‌رو تشريع شد كه ابليس در اين مكان بر ابراهيم(عليه السلام) ظاهر گشت و جبرئيل به ايشان فرمان داد تا بر او سخت گيرد و او را از خود دور كند. ابراهيم(عليه السلام) به صورت هروله در پي ابليس حركت كرد و ابليس گريخت و از اين رو هروله در آن مكان سنت شد.[29] بر پايه روايتي ديگر از آن امام، هنگام ورود به مسجدالحرام از در بني‌‌شيبه تكبير گفتن سفارش شده است؛ زيرا ابليس و ياورانش در اين مكان راه را بر حاجيان و زائران تنگ مي‌كنند و هنگامي كه با صداي تكبير وارد شوندگان روبه‌رو مي‌شوند، وحشت‌زده از اين مكان مي‌گريزند و فرشتگان تا راهي دور آنان را تعقيب مي‌كنند.[30]

 

ƒ ابليس و تغيير تلبيه قريش: تلبيه قريش و عرب در حج چنين بود: «لَبَّيك اللهم لَبَّيك، لا شَريكَ لَكَ لَبَّيك، إنَّ الحمد و النعمة لَكَ والمُلْك لا شَريكَ لَك». اين تلبيه ابراهيم(عليه السلام) و ديگر پيامبران الهي بود تا آن كه روزي ابليس به صورت پيرمردي بر آنان ظاهر شد و با اين استدلال كه پيشينيان و نياكان آنان چنين تلبيه نمي‌گفته‌اند، تلبيه ايشان را چنين تغيير داد: «لَبَّيك اللهّم لَبّيك، لا شريك لَك إلّا شريك هُوَ لَك تَمْلِكه و ما يَملِك». از آن پس قريش به همين صورت تلبيه مي‌گفتند تا آن كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) به رسالت مبعوث شد[31] و چنين تلبيه‌اي را شرك دانست.[32]

 

ƒ حضور ابليس در دار الندوه و غدير: بر پايه نقل‌هاي تاريخي، ابليس در جلسه‌اي كه با حضور سران قريش در دار الندوه مكه براي تصميم‌گيري درباره قتل پيامبر(صلي الله عليه و اله) تشكيل شده بود، به صورت پيرمردي نجدي شركت داشت و پيشنهاد كساني را كه به حبس يا تبعيد رسول خدا(صلي الله عليه و اله) قائل بودند، با ترديد روبه‌رو ساخت و پيشنهاد ابوجهل را براي قتل ايشان با مشاركت 40 نفر از قبايل مختلف مشركان تأييد كرد. از اين رو، در ميان مشركان اتفاق‌نظر بر قتل پيامبر(صلي الله عليه و اله) حاصل شد.[33]

 

بر پايه روايتي از امام صادق(عليه السلام) ابليس و خاندانش در روز عيد غدير خم هنگام ابلاغ امامت و ولايت علي(عليه السلام) از سوي پيامبر حاضر بودند و ابليس به خاندانش اختلاف و تفرقه در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و اله) در اين زمينه را خبر داد.[34]

 

منابع

اعلام القرآن: شبستري، قم، دفتر تبليغات، 1379ش؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ بلعمي: بلعمي (م.325ق.)، به كوشش محمد تقي بهار و گنابادي، تهران، زوار، 1353ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير بيضاوي (انوار التنزيل): البيضاوي (م.685ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ جامع احاديث الشيعه: اسماعيل معزي ملايري، قم، المطبعة العلميه، 1399ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري، بيروت، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ قاموس كتاب مقدس: مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377ش؛ الكتاب المقدس: بيروت، دار الكتاب المقدس في الشرق الاوسط، 1993م؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، اميركبير، 1361ش؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، فرهنگ اسلامي، 1408ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ معاني الاخبار: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، انتشارات اسلامي، 1361ش؛ معجم اللاهوت الكتابي: به كوشش سيد اروس و سليم دكاش اليسوعي، بيروت، دار المشرق، 1986م؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ من لايحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نهج البلاغه: الرضي (م 406ق.)، به كوشش عبده، قم، دار الذخائر، 1412ق.

 

لطف‌الله خراساني

 


[1]. العين، ج7، ص262؛ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص229-300، «بلس»؛ مفردات، ص60.

[2]. معجم مقاييس اللغه، ج1، ص300، «بلس»؛ مفردات، ص60؛ تاج العروس، ج8، ص209.

[3] جامع البيان، ج1، ص325؛ فتح الباري، ج6، ص239؛ روح المعاني، ج1، ص229.

[4]. قاموس كتاب مقدس، ص545؛ معجم اللاهوت، ص466.

[5]. كتاب مقدس، مكاشفه يوحنا، 9: 12.

[6]. كتاب مقدس، اعمال رسولان، 26: 18.

[7]. كتاب مقدس، يوحنا، 8 : 43، 45.

[8]. جامع البيان، ج1، ص336؛ روض الجنان، ج8، ص151؛ الميزان، ج14، ص343.

[9]. اعلام القرآن، ص83.

[10]. تاريخ بلعمي، ج1، ص16؛ معاني الاخبار، ص138؛ البداية و النهايه، ج1، ص59.

[11]. التبيان، ج1، ص151؛ الكشاف، ج1، ص127؛ روض الجنان، ج1، ص212.

[12]. التبيان، ج1، ص152؛ كشف الاسرار، ج3، ص570.

[13]. تفسير عياشي، ج1، ص34؛ البرهان، ج1، ص170؛ بحارالانوار، ج11، ص144.

[14]. التفسير الكبير، ج2، ص214؛ تفسير قرطبي، ج10، ص23-24.

[15]. جامع البيان، ج1، ص321؛ التبيان، ج1، ص150؛ تفسير بيضاوي، ج1، ص294.

[16]. روح المعاني، ج1، ص231.

[17]. جامع البيان، ج1، ص321؛ تاريخ بلعمي، ج1، ص16؛ نهج البلاغه، ج2، ص137، ح192.

[18]. التبيان، ج1، ص152.

[19]. التفسير الكبير، ج2، ص215؛ مجمع البحرين، ج1، ص239.

[20]. جامع احاديث الشيعه، ج10، ص424.

[21]. علل الشرايع، ج2، ص437؛ جامع احاديث الشيعه، ج10، ص426.

[22]. علل الشرايع، ج2، ص437؛ جامع احاديث الشيعه، ج10، ص421.

[23]. جامع البيان، ج23، ص95، 97-98؛ روض الجنان، ج16، ص219؛ الدر المنثور، ج5، ص280-281.

[24]. من لايحضره الفقيه، ج3، ص339؛ جامع احاديث الشيعه، ج10، ص421؛ بحار الانوار، ج12، ص110.

[25]. جامع احاديث الشيعه، ج10، ص373.

[26]. التفسير الكبير، ج26، ص153؛ البحر المحيط، ج7، ص356؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص19.

[27]. جامع البيان، ج23، ص96؛ مجمع البيان، ج8، ص324؛ روض الجنان، ج16، ص213،210.

[28]. من لايحضره الفقيه، ج3، ص339.

[29]. علل الشرايع، ج2، ص432؛ جامع احاديث الشيعه، ج10، ص418.

[30]. علل الشرايع، ج2، ص450.

[31]. تفسير قمي، ج2، ص154؛ جامع احاديث الشيعه، ج11، ص66.

[32]. الميزان، ج16، ص186.

[33]. تاريخ طبري، ج2، ص370.

[34]. تفسير قمي، ج2، ص201؛ بحار الانوار، ج37، ص119-120؛ نور الثقلين، ج1، ص658.

 




نظرات کاربران