ابن تیمیه ابن تیمیه ابن تیمیه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ابن تیمیه ابن تیمیه ابن تیمیه ابن تیمیه ابن تیمیه

ابن تیمیه

فقیه، محدّث، مدافع مذهب منسوب به سلف و الهام بخش عقیدتی وهابیت در شبه جزیره عربستان   ابن تیمیه به سبب کثرت و تنوع فعالیت‌ها و شیوه رفتار خاصش در امور سیاسی و برخورد سختگیرانه با پیروان مذاهب اسلامی، شخصیتی چالش برانگیز به شمار رفته و دو م

فقيه، محدّث، مدافع مذهب منسوب به سلف و الهام بخش عقيدتي وهابيت در شبه جزيره عربستان

 

ابن تيميه به سبب كثرت و تنوع فعاليت‌ها و شيوه رفتار خاصش در امور سياسي و برخورد سختگيرانه با پيروان مذاهب اسلامي، شخصيتي چالش برانگيز به شمار رفته و دو مواجهه كاملاً متفاوت پديد آورده است؛ از طرفداري سرسختانه كساني مانند ابن كثير دمشقي، ابن قيم جوزيه و وهابيان در دوره معاصر تا مخالفان سرسخت از علماي بارز مذاهب اسلامي. افزون بر اين، آراي او درباره زيارت قبور و تبرك و توسل و شفاعت، مبناي نگرش وهابيان در اداره امور حرمين قرار گرفته است. هر چند آراي تندروانه ابن‌ تيميه درباره موضوعات پيش گفته و نيز نگرش تعصب آميزش به مذاهب اسلامي، نقش يك مؤسس را در جريان سلفي به وي داده است. پيش از وي نيز شخصيت‌هايي چون عز بن عبدالسلام و محمد بربهاري (م.329ق.) و برخي حنبليان تندرو چنين ديدگاه‌هايي داشته‌اند.

 

وي را با القابي چون مفسّر، رجالي، حافظ، مفتي، اديب و لغت‌شناس[1] و آگاه از كلام، ملل و نحل، تاريخ و اصول[2] در كنار اوصافي چون زاهد و شجاع[3] ستوده‌اند. وي تندخو بود و در برابر مخالفان خود پرخاش مي‌كرد.[4] از قريحه شعر[5] و حافظه قوي برخوردار بود.[6] خاندان وي بيش از يك قرن[7] از دانشمندان ديني به شمار مي‌آمدند.[8] محمد بن خضر (م.622ق.) جدّ اعلاي وي از دانشمندان حنبلي مذهب و نخستين فرد ملقب به ابن‌ تيميه بود كه سبط بن جوزي (م.654ق.) او را فردي انحصارطلب خوانده كه در آن خطه مجال فعاليت به هيچ دانشوري نمي‌داد.[9] درباره سبب نام‌گذاري مادر وي به تيميه. ديدگاه‌هايي چند وجود دارد.[10]

 

شرح حال

 تقي‌ الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام حرّاني دمشقي (م.728ق.) در دوازدهم ربيع الاول سال 661ق. در حَرّان زاده شد.[11] حرّان در تركيه كنوني قرار داشته و به‌ رغم پيشينه درخشان، به گفته ابن جبير (614م.ق.) در آن سال‌ها در وضع جغرافيايي خشك و خشن و دور از مظاهر تمدن بوده است.[12] از ديرباز صابئيان[13] و گاه مسيحيان در اين شهر مي‌زيسته‌اند.[14] سبط بن عجمي (م.884ق.) قصيده‌اي در هجو اهالي اين ديار سروده و آنان را به بخل، اخلاق خشن، و فرومايگي وصف كرده است.[15] ساكنان اين شهر از قبيله مضر به شمار مي‌رفتند.[16] پس از فتوحات در زمان خليفه دوم، مردم اين شهر به تدريج به اسلام گرويدند. اين شهر در جنگ‌هاي صليبي
و يورش مغولان مورد تاخت و تاز مهاجمان قرار گرفت.[17] مردمش حنبلي بوده و همچنان وفاداري خود را به آل‌ اميّه حفظ كرده‌اند و رسوب افكار اموي در ميان دانشمندان سده‌هاي متأخر اين ديار نيز يافت مي‌شود.[18]

 

روزگار ابن‌ تيميه با حكومت مماليك (648-784ق.) همراه بود. او دوران حكمراني بَيْبَرَس (625-676ق.)[19] و دو فرزندش محمد بركه (م.678ق.)[20] و سلامش (م.690ق.)[21] و آن‌گاه سلطان قلاوون (م.689ق.)[22] و فرزندانش اشرف (م.693ق.) و پس از كشته شدن وي[23] ملك ناصر (م.741ق.) را درك كرد و در اوج جنگ‌هاي مماليك با ايلخانان مغول مي‌زيست.[24] وي در سال 667ق. در شش سالگي در پي تهديد مغول، همراه خانواده و بسياري از مردم حران كوچ كرد و عازم شام گشت.[25]

 

دوران ابن‌ تيميه با خطر حمله مغولان از شرق و نيز صليبيان، فقدان حكومت مركزي و ركود علم[26] مقارن بود. نفوذ مغولان و صليبيان و تركان در ميان مسلمانان، در كنار مهاجرت‌هاي بسيار به سبب جنگ‌ها، موجب آميختگي فرهنگي فراوان در جامعه اسلامي آن زمان ‌گشت. اين پديده افزون بر برخي پيامدهاي نيكو، ناگواري‌هايي را همچون رواج آداب به نام شريعت همراه داشت.[27] صوفيه كه از ديرباز مورد حمايت عباسيان، ايوبيان، و مماليك بودند، رواج گسترده يافتند و نگرش معنوي آنان به دين، زمينه‌ساز گرايش مردم به زيارت قبور پيامبران و صالحان گشته، اعتقاداتي مانند توسل، شفاعت و اخذ شفا را بسيار رونق داد.[28] نيز برخي خرافه‌گرايي‌ها و بدعت‌ها در كنار اين جريان شكل گرفت.[29] ابن‌ تيميه در چنين فضايي از زاويه ديد خود به غاليان شيعه و نصيريه و اسماعيليه، به ترويج ديدگاه‌هاي افراطي خويش ‌پرداخت و همه شيعيان را به بدعت‌گذاري متهم ساخت.[30]

 

وي در دمشق از محضر مشايخي چون ابن ابي‌اليُسر (م.672ق.)، كمال بن عبدزاده (م.589ق.)، مجد بن عساكر (م.699ق.)، يحيي بن صيرفي (678م.ق.)، احمد بن ابوالخيرزاده (م.589ق.) و قاسم بن ابي‌بكر اربلي (م.680ق.) بهره برد. برخي مشايخ وي را بيش از 200 نفر دانسته‌اند[31] كه در ميان ايشان زنان محدّث نيز به چشم مي‌خورند.[32] در 17 سالگي صاحب كرسي تدريس و فتوا گرديد[33] و با مرگ پدرش (م.682ق.) در دار الحديث سكريه در محله قصاعين دمشق به تدريس پرداخت و با اقبال دانشمندان زمان روبه‌رو شد.[34] احمد بن نعمه (م.694ق.) آخرين استاد وي، اجازه فتواي او را صادر كرد.[35] يك سال بعد در روزهاي جمعه، به مدت دو سال، در مسجد جامع اموي به تدريس تفسير قرآن پرداخت.[36] با وفات زين‌ الدين بن منجا (م.695ق.)، ابن‌ تيميه به جاي وي به تدريس مذهب حنبلي در مدرسه حنبليه مشغول شد.[37]

 

ابن‌ تيميه در امور سياسي و نظامي نيز نقشي مهم داشت. وي به سال 693ق. در جريان معروف به «عساف نصراني» با شكايت از فردي مسيحي به سبب اهانت به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)به دست نايب السلطنه دمشق، محبوس گشت و آن فرد از اتهام تبرئهشد.[38] در سال 699ق. با لشكركشي مغولان به سمت حلب، ابن‌ تيميه در نامه‌اي به اهالي مصر، مردم آن ديار را به جهاد فراخواند.[39] سپس به روايت ابن خلدون (م.808ق.) همراه برخي ديگر از بزرگان دمشق براي دريافت امان‌نامه از غازان رهسپار اردوگاه وي شد؛ اما برخي فرماندهان به‌ رغم اصرار ابن‌ تيميه و ديگر شيوخ، از اعطاي اين امان‌نامه سرباز زدند.[40]

 

 به ادعاي ابن كثير، تسليم نشدن قلعه دمشق به درخواست ابن‌ تيميه بوده است.[41] همين باعث بروز هرج و مرج شد كه با دخالت نظامي ابن‌ تيميه و نظام الدين محمود بن علي شيباني خنثا گرديد. وي نيز براي آزاد سازي اسيران مسلمان به خيمه‌گاه بولاي از فرماندهان مغول رفت و تا اندازه‌اي نيز توفيق يافت. با رسيدن خبر لشكركشي سپاه مصر، سپاهيان مغول عقب‌نشيني نسبي كردند و ابن‌ تيميه نيز با خيالي آسوده مردم را به صبر و جهاد و همكاري با سپاه مصر دعوت كرد.[42]

 

به عقيده برخي شاگردان ابن‌ تيميه، او نقشي مهم در تشجيع سپاه شام و مصر براي نبرد موسوم به شَقْحَبْ با غازان مغول در سال 702ق. داشت. وي آنان را كه مسلمان شده بودند، به خوارج تشبيه كرد[43] و سپس خود نيز به صف مبارزان پيوست.[44] او گاه مكاتبات مخفيانه‌اي با مغولان داشته و به همين سبب، مورد انتقاد قرار گرفته است.[45]

 

ابن‌ تيميه به سال 704ق. در قتل ‌عام شيعيان كسروان، در امتداد اقدام‌هاي سركوبگرانه ايوبيان و مماليك براي قتل ‌عام شيعيان و راندن آنان از مصر و شام و سپس مدينه[46] و لبنان، نقشي مهم داشت. به گزارش ابن فضل‌ الله عمري (م.749ق.) گاه خود نيز در جنگ شركت مي‌جست و گاه جنگجويان را بدين كار تشويق مي‌كرد و گاهي براي تدارك نيرو به نزد مهنّا بن عيسي (م.735ق.) از امراي قبايل ايلاتي شام[47] مي‌رفت و با تعابير خشم‌آلود آنان را به لشكركشي وامي‌داشت.[48] به گفته ابن كثير (م.748ق.) او براي توجيه كشتارهايش شيعيان را كافر و گمراه ناميد.[49] دامنه اين كشتار تا قتل عام علويان شمال لبنان، قنيطره، عاقوره، بترون و عكا نيز امتداد يافت. در پي اين تاراج، كساني كه جان به در بردند، به مناطق ديگر كوچ كردند.[50]

 

اختلاف‌هاي داخلي در امت اسلامي از جمله نزاع سخت ميان شافعيان و حنفيان كه گاه به كشتار يكديگر و آتش زدن مساجد مي‌انجاميد[51] و نيز اختلاف‌هاي سياسي ميان حاكمان مسلمان در كشورهاي اسلامي، بهترين فرصت را براي سلطه مغول و صليبيان بر امت اسلامي فراهم ‌آورد.[52] در اين اوضاع، ابن‌ تيميه به جاي توجه به اين ضعف‌ها و تلاش براي يكپارچه ساختن نيروي مسلمانان در برابر حمله همه‌ جانبه مغولان و صليبيان كه در آخرين گام به شام و فلسطين رسيده بودند، همواره به اين اختلاف‌هاي دروني دامن مي‌زد.[53]

 

بهره‌مندي گهگاهي ابن‌ تيميه از حمايت حكومت‌ها، و نيز عقايد خاص مخالف با ديدگاه‌هاي متعارف، هجمه به ديدگاه‌ها يا مقدسات ديگران، به كار بردن كلمات ركيك در مناظرات[54] به‌ رغم اعتراف به حرمت دشنام مسلمان[55]، اقامه حدود و قتل افراد بر پايه تشخيص خود[56] و چه بسا حسدورزي رقيبان[57] موجب بروز كشمكش‌هايي ميان وي و دانشوران زمانش شد. وي به سال 698ق. در پي اعتراض دانشمندان شافعي و حنفي به عقيده وي در باب تجسيم، به دادگاه فراخوانده شد؛ ولي از حضور در آن خودداري كرد و امير سيف‌ الدين جاعان (م.699ق.) به حمايت از وي برخاست و با ضرب و جرح برخي از مخالفان ابن‌ تيميه، غائله را پايان داد.[58]

 

 او در سال 701ق. جعلي بودن نامه يهودياني را اثبات كرد كه مدعي بودند پيامبر با آن نامه يهود خيبر را از پرداخت جزيه معاف كرده است.[59] وي در سال 704ق. سنگي را كه بدان تبرك مي‌جستند، خراب كرد[60] و در سال بعد با برخي از فرقه‌هاي صوفيه درافتاد و درباره احوال و مسلك آنان كتابي نگاشت.[61] در همين سال، به دعوت بَيْبَرَس سلطان مصر، مجلس مناظره‌اي ميان ابن مخلوف (م.709ق.) قاضي مالكي و نصر مَنبِجي بر سر كتاب العقائد الواسطيه صورت گرفت. علت اصلي اين فراخوان، انتقاد‌هاي ابن‌ تيميه به محيي‌ الدين عربي (م.638ق.) و منبجي پيرو وي بود.

 

در همين زمان جمال الدين مزي (م.742ق.) كه به سبب تدريس فصلي از كتاب افعال العباد بخاري در ردّ بر جهميه مورد خشم فقيهان زمان قرار گرفته بود، به‌ رغم تلاش‌هاي ابن‌ تيميه و به فتواي ابن ‌صصري (م.723ق.) قاضي شافعيان به زندان افتاد. پس از كشمكش‌هايي ابن‌ تيميه همراه ابن‌ صصري براي محاكمه به مصر فراخوانده شد. ابن‌ مخلوف قاضي دادگاه با برشمردن پاره‌اي از عقايد ابن‌ تيميه در زمينه جسمانيت و نزول خداوند از وي توضيح خواست. او از توضيح خودداري كرد و از اين رو، به موجب حكم دادگاه به محبس رفت. ابن ‌صصري پس از استعفاي خود ديگر بار به عنوان قاضي شام منصوب شد و به فعاليت بر ضدّ عقايد ابن‌ تيميه در آن خطه پرداخت.[62]

 

حبس ابن‌ تيميه تا 23 ربيع الاول سال 707ق. به طول انجاميد. وي پس از آزادي به پيشنهاد طرفداران خود در مصر ماند و در آن‌جا به ترويج عقايد خود پرداخت. او به سبب مخالفت با عقايد صوفيه ديگر بار به دادگاه احضار شد و پس از ابراز عقايد خود در جواز شفاعت‌جويي از پيامبر در زمان حيات ايشان و حرمت استغاثه از آن حضرت، به اتهام اسائه ادب به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)محكوم شد كه ميان حبس در مصر و تبعيد به اسكندريه يا دمشق، يكي را برگزيند. وي بازگشت به موطن خويش را پذيرفت؛ اما به درخواست حكومت ديگر بار حبس گرديد. وي در طول مدت حبس آزادانه به ترويج عقايد خويش ادامه مي‌داد.[63]

 

ابن‌ تيميه در سال 709ق. به اسكندريه رفت و در آن‌جا به مدت هشت ماه اقامت گزيد. به ادعاي برخي، علت اين سفر توطئه براي نابودي وي بود.[64] وي در سال 713ق. با شنيدن خبر خطر حمله محمد خدابنده اولجايتو (حك: 703-716ق.) به شام، همراه ملك ناصر عازم دمشق گرديد و با منتفي شدن خطر، در آن‌جا به قصد تدريس اقامت گزيد. رابطه گرم ميان وي با ملك ناصر نيز چندان پايدار نماند و در سال 719ق. ملك ناصر در حكمي از وي خواست تا از فتواي خود در مسئله‌اي در زمينه طلاق دست بردارد.[65] او بر اثر برخي فتاوايش در سال 720ق. بيش از پنج ماه در قلعه دمشق زنداني شد.[66]

 

بار ديگر در ششم شعبان 726ق. به دستور ملك ناصر، اين بار به سبب فتوايش در مسئله حرمت سفر به قصد زيارت قبر پيامبر، محبوس گشت. در نيمه شعبان قاضي دمشق دستور بازداشت پيروانش را صادر كرد.[67] وي در شب بيستم ذي قعده سال 728ق. در زندان درگذشت.[68] جنازه وي را تشييع نمودند و اشعاري در مدح او سرودند.[69]

ابن‌ تيميه بر تمام مخالفت‌ها و نزاع‌هاي خود برچسب جهاد ضدّ بدعت‌هاي رايج زمان مي‌زد و رد اين‌گونه افكار را وظيفه هر دانشمندي مي‌خواند.[70] اما خود هيچ اعتراضي به كارهاي ظالمانه حكمرانان نكرد.[71] برخورد آشتي‌آميز وي با هواداران خاندان اموي و تقديس‌گران يزيد و ناميدن ايشان به اهل‌ سنت و جماعت و فرقه منجيه[72] بيانگر ميزان صحت ادعاي وي است.

 

انديشه‌ها

 وي تنها منبع شريعت را قرآن دانسته و سنت را شارح آن شمرده است.[73] بزرگداشت نصوص شرعي در برابر حكم عقل[74]، تأييد آن به اقوال سلف، رعايت ترتيب ميان منابع اسلامي همچون كتاب، سنت نبوي و اقوال سلف، و واگذاشتن بحث از امور غيبي را از ويژگي‌هاي عقيده او شمرده‌اند.[75] گاه مباحثي جالب در فقه اللغه و بسامد معنايي واژگان نيز مطرح كرده است.[76] اما تشتت روش‌شناختي فراوان در انديشه او به چشم مي‌خورد؛ به گونه‌اي كه به هيچ يك از ويژگي‌هاي ياد شده به طور مطلق پايبند نبوده و نمونه‌هاي بسيار تخلف از قول سلف در آثار او ديده مي‌شود.

 

وي تعارض ميان كتاب و سنت و عقل را منتفي مي‌دانست[77] و حجيت عقل در امور اعتقادي و احكام را رد مي‌كرد[78] و با كلام، منطق و فلسفه ميانه خوشي نداشت. در اين زمينه، كتاب‌هايي چون الرد علي الفلاسفه و نقض المنطق را نگاشته و رازي (م.311ق.)، ابن سينا (م.428ق.) و غزالي (م.505ق.) را با تعابيري موهن، وارثان مجوس و هند و يونان و مشرك خوانده است.[79] البته خود وي در عمده آثارش به ترتيب دادن مقدمات منطقي و طرح مباحث كلامي روي آورده است؛ چنان‌كه قياس را مادام كه به مخالفت با نص منتهي نگردد، معتبر مي‌داند.[80]

 

ابن‌ تيميه خود را تبييين‌گر و پاسدار انديشه‌هاي سلف دانسته است. از اين رو، تنها ديدگاهي را برگزيده كه به ادعاي وي اجماع سلف كه اطمينان آور و مصون از خطاست[81] بر آن مستقر شده باشد.[82] البته در جاي ديگر از اين اطلاق دست شسته و به صرف وجود آن ديدگاه در ميان دانشمندان بسنده كرده است.[83] اين بدان روست كه صحابه جز به كلام پيامبر تمسك نمي‌كردند و از سويي آگاه‌ترين مردم به سنت نبوي بودند[84]؛ پس سخنان غير حديثي ايشان نيز حجت ‌است.[85] البته اين حجيت تا جايي است كه نصي بر خلاف آن نرسيده باشد و صحابه ديگر نيز با ايشان مخالفت نكرده باشند، به ويژه اگر شهرت يافته باشند؛ زيرا در اين صورت عدم مخالفت به معناي «اجماع اقراري» بر پذيرش آن است.

 

بر اين اساس، سخنان خلفاي راشدين نيز به خودي خود پذيرفتني نيست.[86] وي مي‌كوشد تا ميان سخنان صحابه جمع كند[87]؛ اما ادعاي عدم حجيت سخنان متعارض صحابه با رحمت‌آور خواندن اين‌گونه اختلاف‌ها و تخيير مكلّف در تمسك به هر يك از آن‌ها متعارض مي‌نمايد.[88] او تا آن‌جا كه به سود خود ببيند، اختلاف‌ها را رحمت مي‌خواند؛ ولي اگر سخن صحابي را مخالف رأي خود بپندارد، آن را رد مي‌كند.[89]

 

آراي حديثي

 ابن‌ تيميه معمولاً پس از نقل احاديث به بررسي درجه اعتبار آن‌ها مي‌پردازد. سپس ديدگاه خود را با قطعيت كامل بيان مي‌كند. گويا پرونده هر مبحث با اظهار عقيده او براي هميشه بسته خواهد شد.[90] اين نوع جزم‌گرايي در كنار اندوخته‌هاي وافر حديثي وي شاگردانش را بر اين عقيده داشت كه هر چه او معتبر نشناسد، حديث ندانند.[91] البته منتقدان از اشتباه‌هاي وي در نقل و نقد حديث پرده برداشته‌اند. وي گاه حديث نبوي را قدسي مي‌شمرد و در بسياري اوقات احاديث متفاوت را با هم مي‌آميخت؛ چنان‌كه گاه در نسبت حديث به مصدر يا راوي آن اشتباه مي‌كرد. همين اشتباه‌ها نقشي عمده در انديشه‌هاي فقهي و كلامي وي داشت.[92] تقطيع يا گزينش سخنان بر وفق ديدگاه‌هاي خود نيز از ديگر موارد اتهام وي است.[93]

 

رجال‌شناسي ابن‌ تيميه نيز با اشتباه‌هاي فاحشي همراه است. گاه از شخصيت‌هايي ياد مي‌كند كه در هيچ منبع رجالي يافت نمي‌شوند.[94] تضعيف‌هاي رجالي‌اش از نظر متخصصان حديث بي‌اعتبار است تا آن‌جا كه اهل حديث را بر آن داشته تا به بررسي‌هاي رجالي او اعتنا نكنند.[95] رد‌كردن احاديث صحيح در فضيلت علي(عليه السلام)هواداران وي را نيز به اعتراض واداشته است؛ چنان‌كه الباني (م.1332ق.) وي را به جرئت در انكار احاديث صحيح متهم كرده است.[96] وي بي‌مهابا برخي از تضعيف‌هاي خود را به اجماع نسبت داده است. مثلاً حديث تصدّق خاتم علي(عليه السلام)را به اجماع نادرست مي‌شمرد[97]؛ در حالي كه بسياري از محدثان و مفسران بدان احتجاج كرده‌اند.[98] اين‌گونه تعامل با روايت‌ها، تداعي‌كننده روش جدال‌گرايانه وي در نقد علمي است.[99]

 

وي در نگاشته‌هايش از آثار حديثي نويسندگان صحاح سته، عبدالله بن محمد جعفي (م.229ق.)، ابوبكر بن اثرم (م.261ق.)، حنبل بن اسحاق (م.273ق.)، ابوداود سجستاني (م.275ق.)، دارمي (م.280ق.)، ابن ابي‌عاصم (م.287ق.)، عبدالله بن احمد حنبل (م.290ق.)، خلّال (م.311ق.)، ابن ابي‌زمنين (م.310ق.)، ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، ابوحفص بن شاهين (م.385ق.)، ابن منده (م.395ق.)، ابوذر هروي (م.434ق.) و نيز كتاب التوحيد اثر ابن خزيمه (م.311ق.)، الشريعه اثر ابوبكر آجري (م.360ق.)، الابانه از ابن‌بطه (م.387ق.)، شرح اصول السنه لالكائي (م.418ق.) و عقيدة السلف و اصحاب الحديث از صابوني (م.449ق.) بهره برده است.[100]

‚

آراي تفسيري

 بيشتر مباحث تفسيري ابن‌ تيميه به آيات صفات و آيات مرتبط با ردّ صوفيه اختصاص دارد[101] كه به طور پراكنده در لابه‌لاي كتاب‌هايش يافت مي‌شوند و به قلم عبدالرحمن عميره با عنوان التفسير الكبير؛ و محمد سيد جليند با عنوان دقائق التفسير گرد آمده است.

 

به باور وي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)تمام قرآن را تفسير فرمود. از اين رو، اختلاف اصحاب در تفسير بسيار كم و بيشتر مربوط به اختلاف در تعابير يا مصداق‌هاي يك عنوان عام است.[102] البته گاه نيز به سبب اشتراك لفظي يك آيه بر اثر نزول مكرّر آن آيه يا اراده هر دو معنا در عرض يكديگر، هر دو تفسير درست‌اند.[103] عقايد تشبيهي ابن‌ تيميه در تفسيرش نيز اثري بارز نهاده است؛ تا جايي كه وجود متشابه را در قرآن انكار مي‌كند و آن را امري كاملاً نسبي مي‌داند. از اين رو، بر اين باور است كه براي تفسير آيات قرآن هيچ نيازي به ارجاع آيه متشابه به آيه محكم نيست و هر آيه‌اي خودبسند است.[104]

 

وي در جايي ديگر اِحكام را به سه معناي اِحكام در تنزيل با امحاي القائات شياطين[105]، اِحكام در ابقاي تنزيل با عدم نسخ آن و اِحكام معنا در برابر تفاسير ناروا دانسته است.[106] وي تفسير قرآن به قرآن را بهترين شيوه تفسير و سپس تفسير به سنت، سخنان صحابه و آن‌گاه تابعين را مطلوب دانسته است.[107] او بهترين تفسير را جامع البيان طبري با اسانيد ثابت و به دور از نقل بدعت يا نقل از متهمين مي‌شمارد.[108]

 

تفسير قرآن بر پايه مقتضاي عربيت، بدون در نظر گرفتن قراين مرتبط با متكلم و مخاطب و سياق آيه را نادرست مي‌خواند.[109] تفسير به رأي به معناي تفسير از روي ظنّ و گمان يا آراي شخصي بدون مراجعه به لغت و شرع، حرام است[110]؛ اما وي عملاً آيات را بر مقتضاي رأي تشبيهي خود حمل كرده است؛ چنان‌كه در گزارش صفدي در ذيل آيات 189-190 اعراف/7 شاهد هستيم.[111] رجوع به اهل كتاب به قصد استشهاد و نه اعتقاد رواست؛ اما ابن‌ تيميه اسرائيليات را به سه‌گونه درست، نادرست و مسكوت قسمت كرده و در‌گونه سوم تنها نقل آن را جايز مي‌شمارد.[112]

 

تفسير نزول قرآن بر هفت حرف به قرائات هفت‌گانه اشتباه است؛ اما اين اختلاف ممكن است به اختلاف در
معناي غير مخل به حقانيت دعوت، منتهي شود.[113] وي در جاي ديگر مدعي مي‌شود كه قرائات هفت‌گانه در زمان پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)و به تأييد ايشان بوده است[114] و ترادف به جهت كاربست تضمين در قرآن، بسيار نادر است[115] و احاديث مربوط به فضيلت‌هاي سور نيز دروغ‌اند.[116]

 

آراي اعتقادي

 ابن‌ تيميه در امور اعتقادي، ظاهر كتاب را حجت دانسته، تأويل كلام بر خلاف ظاهر[117] يا هر‌گونه باطن مخالف با ظاهر را كه گاه به بهانه دوري از تشبيه و تجسيم مطرح مي‌گردد، رد مي‌كند.[118] وي بر ديدگاه كساني كه اسما و صفات الهي را بر خلاف ظاهر درخور مخلوقات حمل مي‌كنند، نيز مي‌تازد و آن را مفسده انگيز مي‌خواند.[119] اين همه در حالي است كه برخي او را به تأويل‌گرايي در اثبات دعاوي فاسد خود متهم كرده‌اند.[120]

 

 وي با استناد به آيه نَفْر، خبر واحد اعتقادي را حجت دانسته است. بر اين اساس، چنانچه فارغ از طريق صدور، مفاد خبري قطع‌آور باشد، در فهم دين استنادپذير خواهد بود.[121] البته اين حجيت مشروط به آن است كه قرينه‌اي دال بر صحت آن همچون وجود آن خبر در كتاب‌هاي صحاح، يا عمل بر وفق آن وجود داشته باشد.[122] همين اعتراض مخالفان را فراهم آورده است.[123]

 

در تفسير صفات خبري با دو‌گونه موضع‌گيري از ابن‌ تيميه روبه‌رو مي‌شويم كه جمع آن دو نتيجه‌اي جز تشبيه و تجسيم به دست نمي‌دهد. وي از يك‌سو به تنزيه خداوند از صفات مخلوق اشاره مي‌كند[124] و تشبيه اوصاف خداوند به بندگان را بدعت و ضلالت مي‌خواند و در كنار عطف توجه به مبناي ظاهرگرايانه خود با پرهيز از تأويل اين صفات به عدم توان عقل بر فهم كيفيت آن‌ها عنايت مي‌ورزد[125] و در جاي ديگر با منسوب ساختن نظريه تجسيم به برخي شيعه[126] دامن خود و اهل‌ سنت را از اين ديدگاه، پاك و پيراسته مي‌خواند[127] و باور به تمثيل[128]، مصافحه[129] و تجسيم[130] درباره خداوند را كفرآميز دانسته، به عقيده «جسمانيت خداوند» اعتراض كرده، آن را مستلزم تشبيه مي‌داند.[131] همو در جاي ديگر با ارائه تفسيري متفاوت از جسمانيت از دعوي خود ضدّ شيعه دست كشيده است.[132] اعتراض ديگر او به نو پديد بودن اصطلاح جسمانيّت است.

 

به باور وي، از آن‌جا كه اسماء و صفات خداوند توقيفي هستند، نمي‌توان خداوند را به جسمانيت متصف كرد.[133] از
اين رو، با توجيه عقيده كراميه درباره جسمانيت خداوند و تأويل آن به موجوديت، اشكال اخير را بر آنان متوجه مي‌داند[134] و بر همين اساس از پاسخ به متحيّز و جهت‌دار بودن خداوند دوري كرده، اين الفاظ را مجمل و فارغ از آموزه‌هاي كتاب و سنت مي‌داند.[135]

 

 اين همه در حالي است كه وي در نوشتارهاي خود صريحاً به استواء، مجيء، دست، پا[136]، فرح و غضب و ... براي خداوند اشاره دارد و روايت‌هاي اين باب را مي‌پذيرد و بر تفسير آن‌ها بر پايه معناي ظاهري و عرفي آن تأكيد مي‌ورزد[137]؛ چنان‌كه تشبيه محال را تنها در اوصاف اختصاصي خداوند مي‌پذيرد و تشبيه در برخي جهات را مستلزم تمثيل محال نمي‌شمارد.[138] وي خداوند را در ما فوق آسمان‌هاي هفت‌گانه بر روي عرش خود كه جهتي عدمي است، متحيز مي‌داند. مراد از «جهت عدمي» توصيف خداوند به عدم تحقق در مخلوقاتش است.[139]

 

از همين رو، وي قابل اشاره است و از اين روست كه هنگام دعا دست‌ها را به سمت آسمان مي‌گيريم يا ذيل آيات36-37 غافر/40 فرعون در پي گفتار موسي، به هامان دستور ساخت كوشك بزرگي مي‌دهد تا بدان وسيله بر خداي عالم مشرف شود.[140]

 

حصني (م.829ق.)، ابن حجر هيتمي (م.973ق.) و بسياري ديگر ابن‌ تيميه را به تشبيه و تجسيم وصف كرده‌اند.[141] بسياري نيز بر اين باورند كه ابن‌ تيميه به جهت و تحيز قائل بوده است.[142] حصني در اين زمينه مي‌نويسد: ابن‌ تيميه بر بالاي منبر مسجد جامع اموي مسئله استواري خداوند بر عرش را به نشستن خود بر منبر تشبيه كرد و از همين رو حاضران به او اعتراض كردند.[143] به روايت ابن بطوطه (م.779ق.) وي حديث نزول خداوند بر آسمان دنيا را به نزول خود از منبر تشبيه كرد.[144]

 

فارغ از گزارش ابن بطوطه به عنوان جهانگردي بي‌طرف، به گزارش ابوحيّان (م.745ق.) نيز وي در كتاب العرش خود آورده كه خداوند بر كرسي جلوس نموده و جايي را براي نشستن پيامبرش خالي كرده است.[145] شاهد صحت اين نسبت آن است كه ابن‌ تيميه اين حديث را صحيح شمرده است: عرش آن‌گاه كه خداوند بر آن جلوس فرمايد، تنها به پهناي چهار انگشت فضاي خالي دارد![146] البته مفقود ماندن كتاب مورد اشاره ابوحيّان بعيد نيست؛ چنان‌كه در ميان تاريخ‌نگاران همفكر ابن‌ تيميه به نوعي پنهان‌كاري در منسوب ساختن نظريه تجسيم به وي برمي‌خوريم و پس از مراجعه به ديگر تواريخ اين راز آشكار مي‌شود.[147]

 

 ابن‌ تيميه، خود، در جلسه دادگاهي كه بدين منظور برگزار شده بود، حضور نيافت و حكومت با اعلان حمايت از وي و ضرب و شتم مخالفان، از آشكار شدن عقيده او جلوگيري كرد. موضع‌گيري‌هاي علماي مذاهب و احضار مكرر وي به دادگاه و درخواست توضيح درباره عقيده او در تشبيه و تجسيم حاكي از وجود برخي گفته‌هاي نانگاشته يا نگاشته‌هاي نايافته از سوي وي است.[148] پرهيز ابن‌ تيميه از تشبيه، به معناي پرهيز از همگون خواندن اعضاي خداوند با اعضاي انسان يا هر موجود ديگر خواهد بود؛ امري كه به تعبير برخي نويسندگان، حتي مورد انكار مشبّهه نيز قرار گرفته است.[149]

 

بر اساس ترسيم شهرستاني (م.548ق.) و ابن جوزي (م.597ق.) از ديدگاه‌هاي مربوط به تفسير صفات خبري و تقسيم آن به تأويل‌گرايي معتزلي، توقف سلفي همراه با تأويل به منظور فرار از تشبيه، يا ظاهرگرايي و تشبيه كه در ميان متأخرين رواج داشته است، ابن‌ تيميه را مي‌بايست مخالف منهج سلف به شمار آورد.[150] به ادعاي وي، با ملاحظه بيش از 100 كتاب تفسيري مي‌توان دريافت كه هيچ يك از سلف صالح آيات و روايت‌هاي مرتبط با صفات را تأويل نبرده و آن را بر ظاهرش حمل كرده‌اند.[151] اما بسياري از صحابه و دانشمندان در اين‌گونه صفات راه تأويل را برگزيده‌اند.[152]

 

برخي نويسندگان، عقيده تشبيه و تجسيم ابن‌ تيميه را برگرفته از ابوالبركات بغدادي (م.547ق.) كه فردي يهودي زاده بود[153] يا محصول گرايش‌هاي كرّامي وي[154] يا به پيروي از طيف مجسمه حنابله همچون محمد بربهاري (م.329ق.) و قاضي ابويعلي (م.458ق.)[155] دانسته‌اند.

 

ابن‌ تيميه در عين التزام به قضا و قدر الهي و تفسير جبري از آن، هيچ عذري را براي مرتكبان جرايم نمي‌پذيرد و اين‌گونه عذرتراشي را مستلزم كفر مي‌داند.[156] ابن‌ تيميه دين را داراي سه مرتبه اسلام، ايمان و احسان دانسته است. از اين رو، هر مسلمي مؤمن نيست؛ چنان‌كه هر مؤمني نيز محسن نيست.[157]

 

 بر همين اساس، ايمان در صورتي كه همراه با اسلام ياد گردد، به معناي اعمال قلبي و اسلام به معناي اعمال ظاهري خواهد بود.[158] وي ايمان جامع اسلام را مركب از قول قلب و زبان، و عمل قلب و زبان و جوارح و قابل زيادت و نقصان مي‌دانست.[159] او كفر را عدم ايمان به خداوند و پيامبرانش مي‌داند؛ خواه مقرون به تكذيب باشد يا شك. هيچ مسلماني به صرف گناه كافر نيست و ميان تكفير مطلق و معيّن مي‌بايست تفاوت گذاشت؛ زيرا گاه كلام كفرآميز از آن‌جا كه حجت بر قائل آن تمام نيست، مستلزم كفر وي نيست.[160] به عقيده وي، «حجت» توانايي بر دانستن و قدرت بر عمل طبق آن است.[161]

 

آراي فقهي

 ابن‌ تيميه تقليد در اصول اعتقاد از هر مذهبي را ممنوع مي‌داند.[162] وي گرچه مدافع نگرش حنبلي به شمار مي‌رود و در دفاع از باورهاشان آنان را پيروان راستين قرآن و سنت دانسته است[163]، هيچ تعهدي به پذيرش كلام غير مستند به حديث نبوي از ابن حنبل (م.241ق.) ندارد.[164] به باور وي، عقيده حق در ابن حنبل منحصر نيست[165] و او هم فتاواي خلاف جمهور داشته است؛ از جمله: طلاق در حالت حيض واقع نمي‌شود؛ قضاي نماز بر تارك الصلاة اگر توبه كند، مشروع نيست؛ در صورت اقامه بيّنه بر رؤيت هلال، روزة ادامه روز مشروع است، گر چه پيش از آن چيزي خورده شده باشد؛ حائض هنگام ضرورت مي‌تواند طواف كند و فديه‌اي بر او واجب نيست؛ حكم محرميّت با شير در بزرگسالي نيز تحقق‌پذير است؛ اجاره حيوان و درخت براي استفاده از منافع آن جايز است.[166] وي بر خلاف فقيهان مذاهب چهارگانه، معتقد است كه مدت حيض تقديرپذير نيست؛ نماز در سفر، كوتاه يا بلند، شكسته است؛ جمع بين دو نماز هنگام حاجت نيز رواست؛ اگر بني‌هاشم از خمس محروم گردند، مي‌توانند از زكات بهره گيرند؛ در صورت شك در طلوع فجر مي‌توان مبطلات روزه را انجام داد؛ زنان بت‌پرست نيز قابل ملكيت يمين‌اند.[167]

 

ابن‌ تيميه مسلمانان را از رفتن بر مزار پيامبران بازمي‌دارد و تنها روي‌كردن به قبر ايشان را هنگام سلام بر آنان مي‌پذيرد؛ اما بر اين باور است كه هنگام دعا براي ميّت بايد رو به قبله بود.[168] وي بر آن است كه هرگونه نماز يا دعا براي خود نزد قبر هر ميتي بدعت و حرام است[169]؛ نيز نشستن نزديك قبر پيامبران و مسح يا بوسيدن قبور آنان ممنوع است.[170] وي با رد احاديث استحباب زيارت قبر پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)آن‌ها را دروغ دانسته است.[171]

 

 او در جاي ديگر در تبيين عقيده سلف، به اختلاف ميان ايشان بر سر تحريم مطلق زيارت قبور، استحباب يا كراهت آن اشاره كرده و در تحليل اين سخنان، هر يك از آن‌ها را نسبتاً صحيح دانسته؛ زيرا زيارت اگر همراه شرك يا نوحه‌سرايي گردد، حرام خواهد بود و در صورتي كه به سبب حزن بر مرده باشد، مباح است و اگر به قصد دعا براي مردگان باشد، مستحب به شمار مي‌رود.[172] به عقيده وي، مراد از زيارت، همان حضور در مسجدالنبي و نماز خواندن در آن‌جا و سلام گفتن بر پيامبر هنگام ورود به مسجد است كه به اتفاق مسلمانان جايز است.[173] او از به كار بردن لفظ زيارت به سبب ابهام موجود در آن احتراز مي‌كند و لفظ سلام بر ميت را به كار مي‌بندد.[174] مخالفان وي در پاسخ، ادله روايي دال بر حرمت زيارت را به قرينه ادله ترخيص، مقطعي و براي قطع علاقه ميان مسلمان و اموات كافر وي يا به سبب نهي از آداب خاص جاهليت در نوحه‌سراييِِِِ باطل و خلاف شرع مي‌دانند.[175]

 

ابن‌ تيميه پس از اشاره به اختلاف دانشمندان درباره‌ حرمت يا عدم استحباب سفر به قصد زيارت قبور*، ديدگاه نخست را منسوب به جمهور دانشمندان دانسته و پذيرفته است.[176] به عقيده وي تمام ائمه مسلمين بر حديث عدم قصد سفر جز براي رفتن به مسجدالحرام، مسجدالنبي و مسجدالاقصي اتفاق‌نظر دارند[177]؛ چنان‌كه سيره صحابه نيز بر همين بوده است.[178] اين ديدگاه هم با اعتراض مخالفان روبه‌روست[179]؛ زيرا سفر به قصد زيارت در سيره مسلمانان و صحابه همچون خليفه دوم در توصيه به كعب الاحبار (م.32ق.)، بلال حبشي (م.20ق.) و عمر بن عبدالعزيز (م.101ق.) يافت مي‌شود.[180] روايت «شدّ الرحال» نيز با مناقشه دلالي به گونه‌اي ديگر تفسير شده است.[181] اين همه در حالي است كه به گزارش حصني (م.829ق.) فتوايي مكتوب از ابن‌ تيميه در تحريم مطلق زيارت قبور پيامبران وجود دارد.[182]

 

ابن‌ تيميه به پيروي از ابن عبدالبر (م.463ق.)[183] و ابن‌قدامه (م.620ق.)[184] هر‌گونه بنا بر قبور را نشانه شرك و ريشه بت‌پرستي خوانده[185] و تعظيم قبور را آيين مشركان و كار اهل كتاب شمرده است.[186] او در اين زمينه به روايت‌هاي متواتر[187] و عمل پيامبر و صحابه استناد مي‌كند كه ساختن بنا بر قبور در زمانشان رواجي نداشت[188] و بدعت به شمار مي‌رفت[189]؛ چنان‌كه صحابه پيامبر بر ويران‌كردن اين مشاهد تأكيد مي‌ورزيدند.[190] وي ظهور مشاهد و روايت‌هاي دال بر فضيلت زيارت آن‌ها را مربوط به دوران سلطه قرامطه* بر كشورهاي اسلامي[191] و منهدم ساختن چنين مكان‌هايي را تكليف هر مسلمان دانسته است.[192] به عقيده او نماز كنار قبور، خواه به قصد تبرّك[193] و خواه بدون قصد[194] جايز نيست.

 

برخي از مخالفان ابن‌ تيميه اين سخنان را انكار حيات پيامبران در قبر[195]، مساوات قبور ايشان و ديگران[196] و انكار رسالت نبوي پس از وفات وي[197]دانسته‌اند. به عقيده ايشان ادله تعظيم شعائر الهي (حجّ/22، 32) و وجوب محبت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)و اهل‌ بيت ايشان (شوري/42، 23)، نيز گزارش قرآن از رواج سنت بناي مسجد بر قبور صالحان و تأييد ضمني آن (كهف/18، 21) و تصريح قرآن به اراده الهي بر بزرگداشت مادي يا معنوي خانه‌هايي كه در آن ياد خدا مي‌شود (نور/24، 36-37) از ادله قرآني مطلوبيت ساخت مشاهد بر قبور صالحان‌اند.[198] نيز بقاي آثار باستاني قبور پيامبران در منطقه حجاز، فلسطين و شامات به‌ رغم دسترسي مسلمانان روزگار نزول و امكان تخريب آن‌ها شاهدي بر جواز آن است.[199] ادله روايي ابن‌ تيميه و شاگردان مكتب وي نيز با مناقشات سندي، متني و دلالي روبه رو شده است.[200]

 

به باور ابن‌ تيميه، توسل به معناي تبعيت از سنت رسول اكرم(صلي الله عليه و اله)است.[201] وي گر چه دعاي مؤمنان درباره يكديگر را پسنديده مي‌داند، درخواست دعا از صالحان پس از مرگشان را ناخواسته خداوند مي‌شمرد[202] و در جاي ديگر، درخواستي را كه تنها مصلحت درخواست‌كننده را در نظر گيرد، نامطلوب مي‌داند.[203] ‌به همين سبب، خليفه نخست و امثال وي هيچ گاه از پيامبر گرامي پس از رحلت ايشان درخواست دعا نكردند.[204]

 

 وي شفاعت‌جويي از پيامبر در زمان وفات وي را نيز بدعت‌آميز دانسته، آيات دال بر مطلوبيت درخواست استغفار از پيامبران را ويژه زمان زندگي ايشان مي‌داند.[205] وي بر اين باور است كه تعبير توسل به پيامبر در كلمات صحابه و دانشوران تنها در زمان حيات صالحان[206] و به معناي تمسك به دعا و شفاعت ايشان است.[207] از اين رو، توسل به ذات صالحان هر چند مقامي ارجمند نزد خدا داشته باشند، مؤثر نيست[208]؛ زيرا ذات ايشان چيزي ندارد كه اقتضاي اجابت دعا كند.[209] شرك به خدا رهاورد توسل به پيامبران پس از مرگشان بوده است.[210]

 

 نيز درخواست دعا براي اموري چون شفاي بيمار و اداي دِين و آمرزش گناهان كه جز خداوند كسي قادر بر آن نيست، حرام است.[211] سوگند ياد‌كردن به مخلوقات نيز حرام است.[212] وي توسل به پيامبر در آخرت براي شفاعت را مي‌پذيرد و آن را به اجماع مسلمانان نسبت مي‌دهد.[213] برخي از منتقدان در پاسخ، مسئله توسل و زيارت را به اجماع عملي امت اسلامي نسبت داده و او را بنيان‌گذار تحريم اين كارها دانسته‌اند.[214] به عقيده ايشان، ابن‌ تيميه تمام احاديث صحيح دال بر جواز توسل را تاويل برده است.[215]

 

در پاسخ به شرك‌آميز بودن توسل به كسي جز خدا نيز ميان باور به استقلال در سببيت و وساطت در پيشگاه خداوند تفاوت‌ نهاده و قسم دوم را خارج از شرك و عين توحيد دانسته‌اند[216]؛ همان‌گونه كه توسل در حال حيات نيز شرك نيست.[217] بر اين اساس، كمك‌خواهي از اولياي الهي در حال حيات و در امور جزئي (كهف/18، 95) يا براي دعا و طلب مغفرت (ر.ك: نساء، 4/ 64؛ توبه/9، 103) يا انجام امور فراعادي (اعراف/7، ‌160؛ نمل/27، 38؛ مائده/5، 110) و نيز پس از وفات ايشان رواست؛ زيرا با الهام از قرآن، نه مرگ به معناي معدوم شدن است و نه اتصال به عالم ارواح يا همان حقيقت آدمي محال است.[218]

 

 اموات مؤمنان به سان زندگان در قبر خويش قدرت درك و برآوردن نيازها را به اذن خداوند دارند.[219] آيات (مائده/5، 35؛ فرقان/25، 57)[220]، روايت‌ها[221] و سيره مسلمانان نيز ياري خواستن از ارواح مطهر اولياي خدا را تأييد مي‌كنند.[222] مثلاً فردي هنگام خشكسالي نزد قبر پيامبر(صلي الله عليه و اله)آمد و پس از توسل به ايشان نزد خليفه دوم رفت و بشارت پيامبر در خوابش به خليفه را به وي ابلاغ كرد و او خشنود شد.[223]

 

نيز فردي در محضر صحابه خود را بر قبر پيامبر(صلي الله عليه و اله)انداخت و از وي طلب استغفار كرد و با مخالفت صحابه روبه‌رو نشد.[224] توسل در ميان تابعيني چون محمد بن منكدر (م.130ق.)[225] و دانشوراني چون شافعي (م.204ق.)[226]، طبراني (م.360ق.)، ابوبكر بن مقري (م.381ق.)، ابوالشيخ (م.369ق.) رواج داشته است.[227] ابن‌ تيميه در اعتراض به اين روايت، آن را كه تنها در نقل قاضي عياض به چشم مي‌خورد، از جهت سندي محكوم به ضعف و ارسال و اعراض اصحاب مالك مي‌شمرد و از جهت متني نيز مخالف ديدگاه سلف و منافي با ديگر آراي مالك مي‌داند؛ زيرا به باور مالك، تنها هنگام سلام مي‌توان رو به قبر كرد.[228]

 

ابن‌ تيميه تبرك* به اجزاي بدن پيامبران را روا و جز آن را حرام مي‌شمارد.[229] اما بر پايه گزارش‌هاي فراوان تاريخي، ياران رسول خدا به آثاري چون ظرفي كه وي از آن نوشيده[230]، جاي لبان و دست مبارك وي[231]، منبر[232]، دينارهاي اعطايي[233]، عصا[234]، لباس[235]، مكان عبور[236] و قبر ايشان[237] تبرك مي‌جستند.

 

آراي تاريخي

 ابن‌ تيميه در قصيده‌اي محبت همه صحابه را مذهب خود دانسته[238]، بر رعايت حقوق ايشان به اتفاق اهل‌ سنت[239] و اهل بهشت بودن تمام ايشان به مقتضاي رضايت الهي از آن‌ها[240] تأكيد مي‌ورزد. وي اعتقاد به ارتداد صحابه را موجب كفر خوانده و درباره جواز لعن ترديد كرده است.[241] وي خطاهاي ايشان را به سبب كارهاي نيكشان مغفور مي‌داند و بر اين باور است كه از ايشان گناهاني بخشوده مي‌شود كه از غير آنان بخشوده نخواهد شد.[242] به باور وي، بايد از بازگو‌كردن اختلاف‌هاي صحابه خودداري كرد و به بيان فضيلت‌هاي آنان و استغفار براي ايشان بسنده نمود.[243] اين بدان روست كه برخي از اشتباه‌هاي ايشان از روي عذر صورت گرفته و برخي به سبب توبه يا انجام كار خير بخشوده شده است و يادكرد كارهاي زشت آنان موجب بغض و دشمني به آنان مي‌گردد.[244]

 

اين همه در حالي است كه به عقيده برخي نويسندگان، هيچ فردي حتي صحابه از دشمني و تكفير ابن‌ تيميه در امان نمانده است.[245] برخي نيز وي را به خبث نيت و برداشت غلط يا كينه‌ورزي به صحابه متهم مي‌دانند[246] و او را ضعيف العقل مي‌خوانند.[247] به گزارش ايشان، ابن‌ تيميه ابوبكر را به عدم فهم اسلام[248] و عمر را به عدم اعتنا به سخنانش[249] و عثمان را به مال‌دوستي[250] متهم كرده است.

 

 ابن‌ تيميه تحت تأثير باورهاي اموي دمشق، از ارادتمندان معاويه به شمار مي‌رود. وي با نگارش فضائل معاوية و في يزيد و أنّه لا يسبّ نخستين بار آرزوي ديرينه شام را جامه عمل پوشاند.[251] وي معاويه را صحابي عادل و بهترين سلطان و فردي فقيه دانسته است.[252] نيز به برائت مروان بن حكم از هرگونه گناهي كه سبب تبعيدش گردد، تصريح كرده است.[253]

 

ابن‌ تيميه رويكردي دوگانه درباره اهل‌ بيت: دارد. در جايي سبب تقدم آنان را رسوم جاهلي و رابطه خويشاوندي ايشان دانسته[254] و در جاي ديگري محبت اهل‌ بيت را فريضه[255] و فراتر از محبت به ساير قبايل قريش[256] دانسته و آن را فارغ از نسب، به سبب ايمان قوي ايشان خوانده است.[257] به عقيده وي، اهل‌ بيت از فيء بهره‌مند بوده‌اند[258] و صدقه بر ايشان حرام است.[259] اجماع ايشان حجت[260] و صلوات بر ايشان سنت[261] و واجب است.[262]

 

وي درباره شمول نسبت «آل» به همسران پيامبر، به دو روايت از ابن حنبل (م.241ق.) اشاره كرده و روايت تأييدگر را پذيرفته[263] و صله به نسب را در مقايسه با صله به صهر، اولي دانسته است.[264] او در جايي فاطمه زهرا3 را سرور زنان جهان خوانده[265] و در جاي ديگر او را به منافقان تشبيه كرده است.[266] نيز حسين بن علي(عليه السلام)را شهيد و قاتل وي را ملعون دانسته[267]؛ اما يزيد را از مشاركت در قتل وي تبرئه كرده و او را از بشارت يافتگان به بهشت خوانده است. وي قيام امام حسين(عليه السلام)را به هدف دستيابي به خلافت به گمان همكاري اهل عراق با وي وصف كرده است.[268]

 

او ديگر ائمه شيعه را گاه به عنوان فقيه، تابعي و عابد ستوده است.[269] امام علي(عليه السلام)را چهارمين صحابي در فضيلت و خلافت[270]، محبوب خداوند[271] و زاهد[272] خوانده و دعوتگر به جنگ با وي را دوزخي شمرده است.[273] با اين حال، در جريان نبرد وي و معاويه، هر دو را بر حق نسبي دانسته است، گر چه علي(عليه السلام)به حق نزديك‌تر بود.[274] وي بسياري از فضيلت‌هاي علي(عليه السلام)را رد كرده يا آن را در حد فضيلت‌هاي ساير صحابه تلقي كرده است.

 

به عقيده وي، علي(عليه السلام)پيش از اسلام همچون خلفاي سه‌گانه بت‌پرست بوده و اسلام وي نيز به سبب خردسالي پذيرفته نيست.[275] او علم باطن آن امام را انكار كرده[276] و جانشيني وي در مدينه هنگام جنگ تبوك را به سان جانشيني ابن ام مكتوم و ديگران در ساير جنگ‌ها دانسته[277] و ربط ايمان به حبّ علي و نفاق به بغض وي را نيز به سان ربط اين دو به حبّ و بغض انصار شمرده[278] و شجاعتش را همسان ديگران[279] خوانده است. وي تنقيص‌هايي را كه از جانب شيعه بر سه خليفه نخست وارد شده، درباره علي(عليه السلام)نيز وارد مي‌داند.[280]

 

به تصريح او، مجموع احاديث صحيح در فضل علي(عليه السلام)افزون بر 10 حديث است[281]؛ ولي بر پايه برخي گزارش‌ها، وي هيچ حديثي را در مناقب علي(عليه السلام)صحيح نمي‌داند.[282] به عنوان نمونه، احاديث سدّ الاَبواب[283]، منزلت[284]، معيّت علي(عليه السلام)و حق[285]، مؤاخات[286]، مدينة العلم[287]، ولايت علي بر تمام مومنان[288]، رد الشمس[289]، حديث معروف غدير[290]، و صدقه دادن انگشتري در مسجد[291] از اين دست‌اند.[292]

 

 برخي اين‌ رويكرد را برابر با شيوه منصفانه او در بازگو‌كردن واقعيات به دور از غلو شمرده[293] يا پيامد اشتباه‌هاي علمي وي به خاطر تكيه بر حافظه در نقل و نقد احاديث دانسته‌اند.[294] اما گروهي آن را بر پايه شيوه خاص مناظرات وي در برابر مخالفان، بدون پايبندي به مفاد كلام خود، شمرده‌اند.[295] برخي نيز با الهام از مناقشات بي‌امان وي در انكار احاديث صحيح در فضيلت‌هاي علي(عليه السلام)آن را حاكي از نوعي بغض پنهاني به ايشان دانسته‌اند.[296] بسياري از نويسندگان، روايت‌هاي ياد شده را بررسي كرده و از طرق مختلف صحت آن را به اثبات رسانده‌اند.[297]

 

ابن‌ تيميه در عرصه نظريه‌پردازي سياسي، ديدگاهي دوسويه‌ درباره ارتباط ديانت و سياست برگزيده است. از يك سو، در تحليلي جامعه‌شناختي، نگاه بدبينانه به سياست را مولود روش بد حاكمان خوانده و با تخطئه جدا انگاري ديانت و سياست و مغضوب خواندن دنياگرايان دين ستيز و گمراه دانستن دين‌مداران دنياگريز، راه ميانه را در برگزيدن كتاب و شمشير دانسته[298] و از سوي ديگر، به حرمت خروج بر حاكم فاسد فتوا داده[299] و خود را مرد دين و نه دولت خوانده است.[300]

 

شيوه برخورد با مخالفان

 ابن‌ تيميه گرچه گاه با شرح مقصود دشمنان و محل نزاع، برخي از اشكالات بيجاي وارد بر ايشان را دفع مي‌كند[301]، ديگرگاه خود پرچمدار سوء برداشت مي‌گردد؛ چنان‌كه در نقد محيي‌ الدين (م.638ق.) اتهام‌هايي چون فضيلت دادن اوليا بر انبيا[302]، تنقيص پيامبران و برخي مشايخ اسلامي[303] و عقيده عينيت وجود حادث و قديم (وحدت وجود)[304] را بر او وارد كرده است كه با مطالعه آثارش ناوارد مي‌نمايد.[305] وي نصير الدين طوسي (م.672ق.) را نيز به مواردي مانند مشاوره به هلاكو در قتل خليفه عباسي و مسلمانان، و نيز استمداد از ساحران و مشركان و ارتكاب محرمات متهم كرده[306] كه با استنادات تاريخي ناسازگار است.[307] وي كتاب مناسك حجّ المشاهد را به شيخ مفيد نسبت داده[308] كه در شمار نگاشته‌هاي شيخ مفيد هيچ يادي از آن نشده است.

 

ابن‌ تيميه با استناد به روايت شعبي (م.105ق.)[309]، پايه‌گذار شيعه را عبدالله سبأ يهودي و ديگر زنادقه خوانده[310] و پس از غوغاگري بسيار در اين زمينه، به جعلي بودن اين روايت اقرار كرده است.[311] اما دانشمندان منصف مبدأ تشيع را پيامبر و اهل‌ بيت خوانده[312] اين انتساب دروغين به ابن سبأ را دسيسه‌اي براي خدشه‌دار‌كردن تشيع دانسته‌اند.[313] ابن‌ تيميه در موارد فراوان عقايد غلات را به اماميه نسبت داده، گر چه گاه نيز به نام غلات تصريح كرده است.[314] اما اماميه، خود، غلات را كافر خوانده[315]، از شخصيت‌هاي مورد استناد وي تبرّي مي‌جويند.[316]

 

وي شيعه را به ايمان به سحر و فلسفه به عنوان جبت و طاغوت، اداي مناسك حج‌گونه هنگام زيارت قبور و همكاري با مشركان در جنگ با مسلمانان، متهم كرده است.[317] در جاي ديگر، در تعريف ناصبي از زبان شيعه، وي را كسي مي‌داند كه به حقانيت خلفاي سه‌گانه معتقد باشد[318]؛ چنان‌كه صحابه را بدترين امت پيامبر از منظر شيعه معرفي مي‌كند.[319]اما به عقيده شيعه، ناصبي به معناي كينه‌ورز به اهل‌ بيت[320] است. شيعيان صحابه‌اي را كه با اهل‌ بيت: دشمني نكرده باشند، شايسته صلوات[321]، بهترين انسان‌ها و برترين خاستگاه براي رشد امّت اسلامي مي‌دانند[322] و باور دارند كه صحابه در يك درجه نبودند و حتي برخي همچون عبدالله بن سعد بن ابي‌سرح مرتد گشتند.[323] از اين رو، ابن خلدون (م.808ق.) بدگويي از خلفاي نخستين را به غلات شيعه نسبت داده كه نزد شيعه و اهل‌ سنت مطرودند.[324] ابن تيميه شيعه را به قتل عثمان متهم كرده است.[325]

 

نگاشته‌ها

تأليفات ابن‌ تيميه را بيش از 4000 رساله (بين چهار تا هشت برگ) دانسته‌اند.[326] بسياري از اين آثار بدون مراجعه به منابع و با تكيه بر حافظه يا در مدت حبس نگاشته شده و نزد حاكمان و گاه شاگردان باقي مانده است. برخي تصنيفات ابن‌ تيميه را به سه دستة تقرير عقايد سلف مانند العقيدة الواسطيه، پاسخگو به شبهات مانند الجواب الصحيح لمن بدّل دين المسيح و تركيبي از اين دو دسته مانند كتاب الحمويه تقسيم كرده‌اند.[327]

 

 اين آثار در چند بخش عمده كتاب‌ها، اَمالي، رسائل و اجازه نامه‌ها گاه براي نقد و رد دانش‌ها و فرقه‌هاي مذهبي و كلامي همچون فلسفه، مسيحيت، جهميه، تشيع، صوفيه و برخي فتاواي فقهي و گاه نيز در قالب پاسخ به افراد يا گروه‌ها مرقوم مي‌گشت؛ چنان‌كه الصارم المسلول در پاسخ به جسارت عساف نصراني به پيامبر گرامي9[328] و منهاج السنه در نقض منهاج الكرامه علامه حلّي (م.724ق.) و تلبيس الجهميه در شش مجلد در مصر نگاشته شده‌اند. از نگاه ديگر مي‌توان بيشتر مصنفات ابن‌ تيميه را در دايره ردود يا پاسخ‌هاي عقيدتي و توحيدي به شمار آورد.[329]

 

از اين رو، كتاب‌هاي فراوان در زمينه مباحث عقيدتي و توحيد عبادي از وي بر جاي مانده است. در زمينه تأليفات قرآني نيز فضائل القرآن، اقسام القرآن، امثال القرآن، الفرقان بين اولياء الرحمان و اولياء الشيطان، الكيلانيه، البغداديه، القادريه، الازهريه، البعلبكيه و المصريه در آثار وي به چشم مي‌خورد. تعليقه بر المحرر في الفقه، شرح العمدة في الفقه، مجموعه‌اي از فتاواي فقهي كه پس از گرد‌آوري به دست شاگردانش به الفتاوي المصريه مشهور شده و نيز تأليفاتي در زمينه حج پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله)، متعة الحج و طواف حائض از مكتوبات فقهي اوست. اين همه فارغ از قواعد فراوان عقيدتي، فقهي و اصولي، اخلاقي، تاريخي و حديثي است كه از وي بر جاي مانده‌اند. در اين شمار است رسائل بسيار همچون رساله‌اي به اهل عراق يا بصره يا بحرين و نيز رساله‌اي در پاسخ به قاضي حنفيه در مصر، شمس ‌الدين سروجي يا به پادشاه قبرس، پادشاه مصر و نيز پاسخ‌هايي كه به پرسش‌ها و برخي شبهات اعتقادي نگاشته ‌است.

 

ابن‌ تيميه در اوايل عمر در زمينه مناسك حج كتابي نگاشت كه جنبه تقليدي دارد و بر احاديث غير صحيح مشتمل است. از همين رو، به درخواست برخي دوستانش كتابي ديگر نوشت كه به سان ديگر كتاب‌هاي فقهي و عقيدتي او استدلالي و اجتهادي بود و الهام‌بخش شنقيطي (م.1392ق.) در تفسير سوره حجّ شد.[330] مهم‌ترين ويژگي‌هاي آثار ابن‌ تيميه از اين قرارند: پراكندگي مباحث و نداشتن تبويب و انسجام[331] در عين بهره‌مندي از خطابه‌هاي جذاب و قلمي روان و خواندني، تكرار مباحث، استطراد، و به روز نگاري.[332]

 

جايگاه و تأثيرات اجتماعي

 ابن‌ تيميه در سه حوزه علمي، عملي و عقيدتي، تأثيراتي عمده‌ بر حركت‌هاي سلفي پس از خود نهاد.[333] تأكيد بر پيروي از منهج سلف و پرهيز از هرگونه اظهار نظر يا تفسير جديد را نوعي بدعت‌گذاري دانستن، عقل ستيزي و تفسير خاص از ابعاد توحيد و پيوند احكام و آداب شرعي از جمله احكام حج و حرمين با اين تفسير، نيز نبرد وي با مخالفان، الهام‌بخش حركت سلفيه در تعامل با نصوص شرعي، ديدگاه‌هاي عقيدتي و حركت‌هاي نظامي بوده است.[334] با گذشت پنج سده از نگارش كتاب‌هاي مختلف در نقد و رد افكار ابن‌ تيميه و افول نسبي اين تفكر، در بحراني‌ترين وضعيت، محمد بن عبدالوهاب (م.1206ق.) با تكفير هر مسلماني كه عقيده وي را نداشته باشد و با همكاري برخي سران ايلات به كشتار مسلمانان پرداخت.[335]

 

تأكيد ابن‌ تيميه بر لزوم محو مظاهر شرك و بدعت، موجب يورش وهابيان به حرم حسيني(عليه السلام)در سال 1211ق. و كشتار بيش از 5000 مسلمان[336] شد. در سال 1343ق. و پس از يك استفتاي صوري از دانشوران مدينه درباره جواز ساخت بارگاه براي اهل‌ بيت: و صحابه، اين مشاهد ويران شدند.[337] ترويج اين عقايد در كشورهاي اسلامي موجب ظهور موجي از حركت‌هاي انتحاري در ميان وابستگان به اين حركت گرديده است. جالب آن است كه برخي اين معارضه را در مسير دعوت به وحدت اسلامي تعريف كرده‌اند.[338] ابن قيم جوزي (م.751ق.) بزرگ‌ترين شاگرد و مروج افكار ابن‌ تيميه به شمار مي‌آيد. نيز ابن سيد المرسلين (م.734ق.)، ابن عبدالدائم (م.775ق.)، ذهبي (م.748ق.)، و ابن كثير (م.774ق.) از ستايشگران وي هستند.[339]

 

برخي مخالفان ابن‌ تيميه را چهار دسته دانسته‌اند: فقيهان و قاضيان، متكلمان اشعري، صوفيه و شيعه.[340] اوج اين مخالفت در جانب فقيهان مربوط به فتواي عدم انعقاد طلاق در فرض قسم بر طلاق و يك طلاق شمردن اجراي صيغه سه طلاقه، عدم انعقاد طلاق محرم[341] و نيز عدم جواز قصد سفر براي زيارت قبور يا توسل به ايشان و دعا به پيشگاهشان است؛ چنان‌كه اشاعره نيز به نگارش كتاب‌هاي العقيدة الحمويه و سپس العقيدة الواسطيه درباره مسائل تجسيم و تشبيه خرده گرفته‌اند.

 

صوفيه و در رأس آنان نصر منبجي (م.719ق.) نيز به حمايت از ابن عربي (م.638ق.) در برابر تكفيرهاي ابن‌ تيميه[342] برخاستند.[343] نگارش منهاج السنة النبويه و رويكرد ناصبي‌وار آن در كنار رسائل، فتاوا و جنگ‌هاي ابن‌ تيميه بر ضدّ شيعه نيز موجب برانگيختن احساسات شيعيان شد. تقي‌ الدين سُبكي شافعي (م.756ق.)، با نگارش كتاب‌هاي الدرّة المضيئة في الرد علي ابن‌ تيميه و شفاء السقام في زيارة خير الاَنام و السيف الصقيل، ملا علي قاري حنفي (م.1014ق.) در شرح خود بر شفاء السقام، محمد بن ابي‌بكر اَخنائي مالكي (م.763ق.) در كتاب المقالة المرضية في الرد علي ابن‌ تيميه، علي بن محمد سمهودي شافعي (م.911ق.) در وفاء الوَفاء باَخبار دار المصطفي* درباره زيارت، شفاعت، توسل و استغاثه، محمد بن علي زَمْلَكاني شافعي در الدرة المضيئة في الرد علي ابن‌ تيميه، تقي‌ الدين حصني شافعي (م.829ق.) در دفع شبه من شبّه و تمرّد و بسياري ديگر به نقد ديدگاه‌هاي وي پرداخته‌اند.[344] هر دو گروه اشعاري نيز در نقد يكديگر سروده‌اند[345] كه پاره‌اي از آن‌ها در كتاب الحمية الاسلاميه گردآمده است.

 

نقل و نقد افكار ابن‌ تيميه گاه با زياده‌روي‌هايي در هر دو طيف روبه رو شده؛ چنان‌كه خود او از تعمّد بر دروغ‌پردازي در زمينه عقايدش خبر داده است.[346] دامنه اين مخالفت تا بدان جا پيش رفت كه افرادي چون محمد بن عبدالمؤمن حصني شافعي (م.829ق.)[347] وي را تكفير كردند و برخي نيز هر كه او را شيخ الاسلام بداند، كافر دانستند.[348] البته اين‌گونه واكنش در برابر كسي كه ديگران را به چوب تكفير مي‌راند، دور از انتظار نيست.

 

… منابع

ابن تيمية حياته عقائده: صائب عبدالحميد، قم، الغدير،1414ق؛ ابن تيمية ليس سلفياً: منصور عويس، دار النهضة العربيه، 1970م؛ ابن تيمية و امامة علي عليه السلام: سيد علي ميلاني، مركز الابحاث العقائديه، 1421ق؛ احياء علوم الدين: الغزالي (م.505ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستبصار: الطوسي (م 460ق.)، به كوشش موسوي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اصل الشيعة و اصولها: محمد حسين آل كاشف الغطاء (م.1373ق.)، بيروت، اعلمي، 1413ق؛ الاعتقادات: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش عصام عبدالسيد، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الأعلام العليّة في مناقب شيخ الاسلام ابن‌ تيميه: ابوحفص البزار، به كوشش صلاح‌ الدين، بيروت، دار الكتاب الجديد، 1396ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1369ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ اقتضاء الصراط المستقيم لمخالفة اصحاب الجحيم: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش ناصر العقل، دار المسلم، 1415ق؛ الاكليل في المتشابه و التأويل: ابن‌تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد الشيمي، دار الايمان؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الايمان: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش الباني، عمان، المكتب الاسلامي، 1416ق؛ بحث حول الولايه: محمد باقر صدر، بيروت، دار التعارف، 1399ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ براءة الأشعريين من عقايد المخالفين: ابوحامد بن مرزوق، دمشق، العلم، 1387ق؛ البراهين الجلية في رفع تشكيكات الوهابيه: محمد حسن قزويني؛ البرهان الجلي في تحقيق انتساب الصوفية الي علي(علي بن ابي‌طالب امام العارفين): احمد غماري، السعاده، 1389ق؛ بيان تلبيس الجهميه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مكه، الحكومه، 1391ق؛ تاريخ ابن الوردي: عمر بن مظفر (م.749ق.)، نجف، 1389ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ التبرك: علي الاحمدي الميانجي، تهران، مشعر، 1422ق؛ تبصرة الحكام في اصول الاقضية و مناهج الاحكام: ابراهيم بن علي فرحون (م.799ق.)، مكتبة الكليات الازهريه، 1406ق؛ التبصير في الدين و تمييز الفرق الناجية عن الفرق الهالكين: ابوالمظفر اسفراييني، به كوشش محمد كوثري، الأنور، 1359ق؛ تحفة الزوار الي قبر النبي المختار: ابن حجر الهيتمي (م.974ق.)، به كوشش سيد ابوعمه، دار الصحابه، 1412ق؛ التدمريه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد السعوي، رياض، شركة العبيكان، 1405ق.؛ تفسير ابن ابي‌حاتم رازي (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير ابن تيميه (التفسير الكبير): ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير سورة النور: ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ تفسير مقاتل بن سليمان: عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ التمهيد لما في الموطّأ من المعاني و الأسانيد: ابن ‌عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش العلوي و البكري، مغرب، وزارت اوقاف، 1387ق؛ التوسل بالنبي صلي الله عليه و آله و جهلة الوهابيين: ابوحامد بن مرزوق، استانبول، مكتبة اشيق، 1396ق؛ التوسل و الوسيله: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش ابراهيم رمضان، بيروت، دار الفكر، 1992م؛ التوسل: جعفر سبحاني، بيروت، دار الكتب الاسلاميه،1412ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع الرسائل: ابن‌ تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، رياض، دار العطاء، 1422ق؛ جامع‌ البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جغرافياي حافظ ابرو: عبدالله خوافي (م.833ق.)، تهران، ميراث مكتوب، 1375ش؛ الجواب الباهر في زوار المقابر: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش سليمان صنيع و المعلمي، السلفيه؛ الجواب الصحيح لمن بدّل دين المسيح: ابن‌ تيميه (م.728ق.)، به كوشش علي حسن ناصر و ديگران، دار العاصمه، 1414ق؛ الجوهر المنظم في زيارة القبر الشريف النبوي المكرم: ابن حجر الهيتمي (م.974ق.)، دار جوامع الكلم.؛ الحسنة و السيئه: ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ الحقائق الجليّة في الردّ علي ابن تيميّة فيما اورده في الفتوي الحمويه: شهاب‌ الدين بن جهبل، به كوشش طه الدسوقي، 1987ق؛ حقيقة التوسل و الوسيلة علي ضوء الكتاب و السنه: موسي علي، دار التراث العربي، 1410ق؛ الحوادث الجامعة و التجارب النافعه: عبدالرزاق بن فوطي (م.723ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ درء تعارض العقل و النقل: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، رياض، دانشگاه محمد بن سعود الاسلاميه، 1401ق؛ دراسات في منهاج السنّة لمعرفة ابن‌ تيميه: سيد علي حسيني ميلاني، 1419ق؛ الدرر الكامنه: ابن‌ حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيد خان‌، حيدرآباد، 1393ق؛ دعاوي المناوئين لشيخ الاسلام ابن‌ تيميه: عبدالله بن صالح الغصن، عربستان، دار ابن جوزي، 1424ق؛ دفع شبه التشبيه باكف التنزيه: عبدالرحمن بن جوزي (م.597ق.)، قاهره، المكتبة التوفيقيه، 1976ق؛ دفع شبه من شبّه و تمرّد و نسب ذلك الي الامام احمد: تقي‌ الدين الحصني، به كوشش الكوثري، قاهره، المكتبة الازهريه، 1350ق؛ دقائق التفسير: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد السيد، دمشق، مؤسسة علوم القرآن، 1404ق؛ دلائل الصدق: محمد حسين مظفّر (م.1381ق.)، قم، آل‌ البيت عليهم السلام، 1422ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رأس الحسين: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش الفقي، السنة المحمديه، 1368ق؛ رجال كشي (اختيار معرفة الرجال): محمد بن عمركشي (م.340ق.)، به كوشش دانشگاه مشهد، 1348ش؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، الرباط، آكاديمية المملكة المغربيه، 1417ق؛ رحلة ابن جبير: محمد بن‌ احمد (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛ الرد الوافر علي من زعم بأن من سمّي ابن تيمية شيخ الاسلام كافر: محمد بن ابي‌بكر دمشقي (م.842ق.)، به كوشش الشاويش، بيروت، المكتب الاسلامي،1393ق؛ الرد علي الاخنائي و استحباب زيارة خير البريه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش المعلمي، رياض، رئاسة ادارات البحوث العلميه، 1404ق؛ الرد علي البكري: ابن تيميه (م.728ق.)، هند، دار العلميه، 1405ق؛ الرد علي المنطقيين: ابن تيميه (م.728ق.)، بمبئي، القيمه، 1368ق؛ رفع الاشتباه في استحالة الجهة علي الله: يوسف النبهاني؛ رفع الملام عن الائمة الاعلام: ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تهران، زوار، 1381ش؛ سلسلة الاحاديث الصحيحه: محمد ناصر الدين الباني، رياض، مكتبة المعارف، 1415ق؛ السلفيه: سيد محمد كثيري، بيروت، الغدير، 1418ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ سؤال في يزيد بن معاويه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش صلاح‌ الدين، بيروت، دار الكتاب الجديد؛ السياسة الشرعيّة في اصلاح الراعي و الرعيه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش ابويعلي القويسيني، دار الكتب العلميه، 1409ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ السيف الصقيل في الردّ علي ابن زنجفيل: تقي‌ الدين السبكي (م.756ق.)، تكملة محمد كوثري، مصر، السعاده، 1356ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن عماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح حديث النزول: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد الخميس، دار العاصمه، 1414ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء السقام: تقي‌ الدين السبكي (م.756ق.)، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفي: قاضي عياض (م.544ق.)، عمان، دار الفيحاء، 1407ق.؛ شواهد الحق: يوسف النبهاني (م.1350ق.)؛ شيخ الاسلام ابن تيمية لم يكن ناصبياً: سليمان صالح بن خراش، رياض، دار الوطن، 1419ق؛ الصارم المسلول علي شاتم الرسول: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد محيي‌ الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، به كوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن‌كثير، 1407ق؛ صحيح الكلم الطيب لشيخ الاسلام ابن تيميه: محمد ناصر الدين الباني، رياض، مكتبة المعارف، 1407ق؛ صحيفه سجاديه: قم، الهادي، 1376ش؛ الصفديه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، قاهره، مكتبة ابن تيميه، 1406ق؛ الضوء اللامع: شمس ‌الدين السخاوي (م.902ق.)، دار مكتبة الحياة؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عقد الجمان في تاريخ اهل الزمان: محمد بن احمد العيني (م.855ق.)، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1407ق؛ عقليات اسلاميه: محمد جواد مغنيه، بيروت، دار التيار- دار الجواد، 1404ق؛ العقود الدريه (مجموعة القول الجلي و ما لحقها): ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 2005م؛ العقيدة الحموية الكبري: ابن‌ تيميه (م.728ق.)؛ الغدير في الكتاب و السنة و الأدب: عبدالحسين اميني، بيروت، دار الكتاب العربي، 1403ق؛ الفتاوي الحديثيه: ابن حجر الهيتمي (م.974ق.)، مطبعة مصطفي البابي حلبي، 1390ق؛ الفتاوي الكبري: ابن تيميه (م.728ق.)، دار المعرفه؛ فتح الملك العلي لصحة حديث باب مدينة العلم علي: احمد غماري، السعاده، 1389ق؛ الفتوي الحموية الكبري: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد عبدالرزاق، مصر، 1403ق؛ الفرقان بين اولياء الرحمن و اولياء الشيطان: ابن تيميه (م.728ق.)، جماعة الدعوة الي القرآن و السنه، پيشاور؛ فضائل الخسمة من الصحاح السته: سيد مرتضي حسيني فيروزآبادي (م.1410ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1392ق؛ فضل اهل البيت و حقوقهم: ابن تيميه (م.728ق.)، جده، دار القبله، 1405ق.؛ فوات الوفيات: محمد بن شاكر الكتبي (م.764ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر، 1973م؛ فيض الوهاب في بيان اهل الحقّ ممن ضلّ عن الصواب: عبد ربّه بن سليمان، دار القوميه، 1383ق.؛ قاعدة جليلة في التوسل و الوسيله: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش ربيع مدخلي، مصر، لينه، 1409ق؛ قاعدة عظيمة في الفرق بين عبادات اهل الاسلام و عبادات اهل الشرك و النفاق: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش سليمان الغصن، دار العاصمه، 1411ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ كتاب الزياره: ابن تيميه (م.728ق.)، دار و مكتبة الحياة؛ كشف النقاب عن عقائد ابن عبدالوهاب: ابوالحسن طباطبائي، نجف، 1345ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ كشف الارتياب: سيد محسن امين (م.1371ق.)، دار الكتب الاسلامي؛ كنوز الذهب في تاريخ حلب: سبط ابن العجمي الحلبي (م.884ق.)، حلب، دار القلم، 1417ق؛ لسان الميزان: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، اعلمي، 1390ق؛ لله و للحقيقه: علي آل محسن، تهران‏، مشعر، 1382ش.؛ مجموع الفتاوي: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مكتبة ابن‌ تيميه؛ مجموعة الرسائل الكبري: ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ مجموعه آثار طه حسين: بيروت، دار الكتاب اللبناني؛ محاضرات في الاعتقادات: سيد علي حسيني ميلاني، مركز الابحاث العقائديه، 1421ق؛ المداخل الي آثار شيخ الاسلام ابن تيمية و ما لحقها من اعمال: بكر بن عبدالله ابوزيد، مكه، دار عالم الفوائد، 1422ق؛ مسالك الابصار في ممالك الامصار: احمد بن يحيي عمري (م.749ق.)، ابوظبي، المجمع الثقافي، 1423ق؛ المسالك و الممالك: حسن بن احمد المهلبي (م.380ق.)، دمشق، التكوين للطباعة و النشر، 2006م؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مسند الشاميين: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي، بيروت، الرساله، 1417ق؛ المسودة لآل تيميه: عبدالسلام و عبدالحليم و احمد بن تيميه، به كوشش محمد محيي‌ الدين، قاهره، 1384ق؛ المصنف: ابن‌ ابي‌شيبه، به كوشش كمال يوسف، رياض، مكتبة الرشد، 1409ق؛ معجم ما الّف علماء الامامية رداً علي خرافات الفرقة الوهابيه: سيد عبدالله محمد علي، مجلة تراثنا، 1419ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المغني: ابن قدامه (م.620ق.)، به كوشش عبدالله تركي، دار هجر، 1406ق؛ المقالات السنية في كشف ضلالات احمد بن تيميه: عبدالله هروي، دار المشاريع، 1414ق؛ مقالات الكوثري: محمد زاهد كوثري، المكتبة الازهرية للتراث، 1414ق؛ المقدمات الخمس و العشرون في اثبات وجود الله و وحدانيّته... : موسي بن ميمون (م.601ق.)، حاشيه تبريزي، المكتبة الازهرية للتراث، 1413ق؛ مقدّمة في اصول التفسير: ابن تيميه (م.728ق.)، بيروت، مكتبة الحياة، 1409ق؛ الملل و النحل: جعفر سبحاني، قم، نشر اسلامي؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ منسك شيخ الاسلام ابن‌ تيميه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش العمران، مكه، دار عالم الفوائد، 1418ق؛ منهاج السنة النبويه: ابن‌ تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، مؤسسة قرطبه، 1406ق؛ منهج شيخ الاسلام ابن تيمية التجديدي السلفي و دعوته الاصلاحيه: سعيد عبدالعظيم، اسكندريه، دار الايمان؛ الموطّأ: مالك بن انس (م.179ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق؛ النجوم الزاهرة في ملوك مصر و القاهره: يوسف ابن تغري بردي (م.874ق.)، قاهره، الموسسة المصرية العامه؛ نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام: علي سامي النشار، مصر، دار المعارف، 1975م؛ نصير الدين الطوسي: سيد علي حسيني ميلاني، مركز الابحاث العقائديه، 1421ق؛ الوافي بالوفيات: خليل بن ايبك الصفدي (764ق.)، 1381ق؛ الوصية الكبري: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد حمود، كتابخانه ابن جوزي، 1408ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ الوهابية بين المباني الفكرية و النتائج العمليه: جعفر سبحاني، قم، موسسه امام صادق عليه السلام، 1426ق.؛ الوهابية في الميزان: جعفر سبحاني، قم، موسسه امام صادق عليه السلام، 1427ق.؛ الوهابيون و البيوت المرفوعه: شيخ محمد همداني، 1418ق.‏

 

محسن كاظمي


[1]. العقود الدريه، ص57؛ البداية و النهايه، ج14، ص137؛ شذرات الذهب، ج8، ص145.

[2]. العقود الدريه، ص70.

[3]. العقود الدريه، ص70؛ فوات الوفيات، ج1، ص74.

[4]. الدرر الكامنه، ج1، ص170.

[5]. نك: العقود الدريه، ص64-69.

[6]. العقود الدريه، ص59.

[7]. ابن تيمية حياته عقائده، ص17.

[8]. نك: تاريخ الاسلام، ج45، ص134؛ ج48، ص161؛ ج50، ص257؛ ج51، ص104؛ العقود الدريه، ص57.

[9]. وفيات الاعيان، ج4، ص386-387.

[10]. تاريخ الاسلام، ج45، ص134.

[11]. العقود الدريه، ص58؛ شذرات الذهب، ج8، ص143.

[12]. رحلة ابن جبير، ص197.

[13]. جغرافياي حافظ ابرو، ج2، ص35.

[14]. سفرنامه ناصر خسرو، ص15.

[15]. كنوز الذهب، ج2، ص357.

[16]. المسالك و الممالك، ص111.

[17]. ابن تيمية حياته عقائده، ص23-24.

[18]. سير اعلام النبلاء، ج14، ص511.

[19]. الاعلام، ج2، ص79.

[20]. الاعلام، ج6، ص52.

[21]. الاعلام، ج3، ص106.

[22]. البداية و النهايه، ج13، ص289.

[23]. الاعلام، ج2، ص321.

[24]. الاعلام، ج7، ص11.

[25]. العقود الدريه، ص58؛ شذرات الذهب، ج8، ص163.

[26]. الكامل، ج12، ص360-361؛ العقود الدريه، ص60.

[27]. دعاوي المناوئين، ص27.

[28]. الحوادث الجامعه، ص194.

[29]. ابن تيمية حياته عقائده، ص48.

[30]. ابن تيمية حياته عقائده، ص52.

[31]. ابن تيمية حياته عقائده، ص58-59.

[32]. ابن تيمية حياته عقائده، ص56.

[33]. العقود الدريه، ص71.

[34]. البداية و النهايه، ج13، ص303.

[35]. عقد الجمان، ج3، ص285.

[36]. البداية و النهايه، ج13، ص303.

[37]. البداية و النهايه، ج13، ص344.

[38]. البداية و النهايه، ج13، ص335-336.

[39]. شذرات الذهب، ج7، ص794.

[40]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص474.

[41]. البداية و النهايه، ج14، ص7.

[42]. البداية و النهايه، ج14، ص10-11.

[43]. البداية و النهايه، ج14، ص23-24.

[44]. البداية و النهايه، ج14، ص25.

[45]. البداية و النهايه، ج14، ص22.

[46]. تبصرة الحكام، ج3، ص354؛ السلفيه، ص634.

[47]. الاعلام، ج7، ص316.

[48]. مسالك الابصار، ج5، ص701.

[49]. البداية و النهايه، ج14، ص12.

[50]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص413-414.

[51]. شرح نهج البلاغه، ج8، ص237-238.

[52]. نك: النجوم الزاهره، ج7، ص363 به بعد.

[53]. نك: البداية و النهايه، ج13، ص399-418؛ ج14، ص261-263.

[54]. شفاء السقام، ص132؛ التوسل، ص181؛ برائة الاشعريين، ص254.

[55]. رفع الملام، ص65.

[56]. مسالك الابصار، ج5، ص700.

[57]. البداية و النهايه، ج14، ص19، 37.

[58]. البداية و النهايه، ج14، ص4.

[59]. البداية و النهايه، ج14، ص19.

[60]. البداية و النهايه، ج14، ص215؛ شذرات الذهب، ج8، ص19.

[61]. البداية و النهايه، ج14، ص36.

[62]. البداية و النهايه، ج14، ص37-38.

[63]. البداية و النهايه، ج14، ص45-46.

[64]. البداية و النهايه، ج14، ص49-50.

[65]. البداية و النهايه، ج14، ص97؛ شذرات الذهب، ج8، ص93.

[66]. البداية و النهايه، ج14، ص97.

[67]. البداية و النهايه، ج14، ص123.

[68]. العقود الدريه، ص63؛ البداية و النهايه، ج14، ص137.

[69]. مسالك الابصار، ج5، ص703؛ البداية‌ و النهايه، ج14،ص136.

[70]. الاعلام العليه، ص34.

[71]. ابن تيمية حياته عقائده، ص83.

[72]. الوصية الكبري، ص5.

[73]. منهج شيخ الاسلام، ص38؛ الايمان، ص36.

[74]. مجموع الفتاوي، ج3، ص157.

[75]. دعاوي المناوئين، ص39-51.

[76]. دعاوي المناوئين، ص47-51.

[77]. درء تعارض العقل و النقل، ج5، ص231-233، 255.

[78]. منهج شيخ الاسلام، ص36.

[79]. العقيدة الحمويه، ص7؛ العقود الدريه، ص98.

[80]. مجموعة الرسائل، ج2، ص238؛ مجموع الفتاوي، ج19، ص298-299.

[81]. الفرقان، ص20، 75؛ منهاج السنه، ج5، ص182.

[82]. مجموع الفتاوي، ج3، ص229؛ دعاوي المناوئين، ص40.

[83]. الرد علي الاخنائي، ص195.

[84]. منهاج السنة النبويه، ج5، ص182.

[85]. درء تعارض العقل و النقل، ج2، ص301.

[86]. التوسل و الوسيله، ص113.

[87]. الجواب الصحيح، ج4، ص349-350.

[88]. مجموع الفتاوي، ج3، ص79-81.

[89]. نك: التوسل و الوسيله، ص113.

[90]. ابن تيمية حياته عقائده، ص69.

[91]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص277؛ العقود الدريه، ص71.

[92]. ابن تيمية حياته عقائده، ص69-72.

[93]. دفع شبه التشبيه، ص74؛ المقالات السنيه، ص205-206.

[94]. نك: كتاب الزياره، ص23.

[95]. لسان الميزان، ج6، ص319.

[96]. سلسلة الاحاديث، ج4، ص344-400.

[97]. مقدمة في اصول التفسير، ص31، 36.

[98]. تفسير مقاتل، ج1، ص486؛ جامع البيان، ج6، ص86؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج4، ص1162؛ تفسير ثعلبي، ج4، ص80.

[99]. ابن تيمية حياته عقائده، ص75.

[100]. دعاوي المناوئين، ص42-44.

[101]. ابن تيمية حياته عقائده، ج7، ص141.

[102]. الوافي بالوفيات، ج7، ص91-95.

[103]. الوافي بالوفيات، ج7، ص96.

[104]. التفسير الكبير، ج1، ص252.

[105]. الاكليل، ص8 .

[106]. دقائق التفسير، ج1، ص110.

[107]. دقائق التفسير، ج1، ص110-111.

[108]. دقائق التفسير، ج1، ص117.

[109]. دقائق التفسير، ج1، ص105.

[110]. دقائق التفسير، ج1، ص116.

[111]. الوافي بالوفيات، ج7، ص20-21.

[112]. دقائق التفسير، ج1، ص112.

[113]. دقائق التفسير، ج1، ص68-69.

[114]. دقائق التفسير، ج1، ص119.

[115]. دقائق التفسير، ج1، ص96.

[116]. دقائق التفسير، ج1، ص104.

[117]. الصفديه، ج1، ص291.

[118]. الفتوي الحمويه، ص106-110.

[119]. مجموع الفتاوي، ج6، ص357.

[120]. شواهد الحق، ص227؛ السيف الصقيل، ص132، 136.

[121]. درء تعارض العقل و النقل، ج3، ص383-384؛ المسوده، ص248.

[122]. الرد علي المنطقيين، ص38؛ مجموع الفتاوي، ج13، ص351؛ ج18، ص48.

[123]. الحقائق الجليه، ص87؛ رفع الاشتباه، ص232.

[124]. شرح حديث النزول، ص114؛ الجواب الصحيح، ج4،ص424.

[125]. منهاج السنه، ج2، ص639.

[126]. منهاج السنه، ج2، ص217.

[127]. شرح حديث النزول، ص130، 237-252، 258؛ منهاج السنه، ج2، ص217.

[128]. الجواب الصحيح، ج4، ص406.

[129]. منهاج السنه، ج2، ص500، 520.

[130]. الجواب الصحيح، ج4، ص451، 453-454.

[131]. درء تعارض العقل و النقل، ج10، ص312.

[132]. منهاج السنه، ج1، ص243، 256.

[133]. مجموع الفتاوي، ج3، ص168.

[134]. منهاج السنه، ج2، ص137.

[135]. مجموع الفتاوي، ج5، ص302-305.

[136]. صحيح الكلم، ص43.

[137]. منهاج السنه، ج2، ص639-640.

[138]. التدمريه، ص39-40.

[139]. درء تعارض العقل و النقل، ج1، ص253؛ مجموع الفتاوي، ج5، ص262.

[140]. العقيدة الحمويه، ص94؛ شرح حديث النزول، ص59.

[141]. ابن تيمية حياته عقائده، ص119، 129-130؛ كشف النقاب، ص15؛ فيض الوهاب، ج2، ص50؛ السيف الصقيل، ص42.

[142]. الفتاوي الحديثيه، ص116؛ شواهد الحق، ص209؛ الحقائق الجليه، ص61؛ ابن تيمية ليس سلفياً، ص74.

[143]. دفع شبه من شبه، ص41.

[144]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص317.

[145]. دفع شبه من شبه، ص47.

[146]. منهاج السنه، ج1، ص628-630.

[147]. قس: تاريخ ابن الوردي، ج2، ص246؛ نك: الوافي بالوفيات، ج7، ص19.

[148]. ابن‌تيمية حياته عقائده، ص117-118، 125.

[149]. ابن‌تيمية حياته عقائده، ص130؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص105.

[150]. دفع شبه التشبيه، ص73؛ ابن تيمية حياته عقائده، ص130.

[151].تفسير سورة النور، ص178-179.

[152]. نك: ابن تيمية حياته عقائده، ص121-129.

[153]. المقدمات الخمس و العشرون، ص9-10.

[154]. نشأة الفكر الفلسفي، ج1، ص311.

[155]. التبصير في الدين، ص67.

[156]. مجموعة الرسائل، ج2، ص89-91.

[157]. الايمان، ص8 .

[158]. الايمان، ص15.

[159]. مجموع الفتاوي، ج3، ص151.

[160]. مجموع الفتاوي، ج23، ص348-349؛ ج12، ص487-488؛ ج11، ص406؛ ج27، ص478.

[161]. مجموع الفتاوي، ج35، ص167.

[162]. مجموع الفتاوي، ج6، ص216.

[163]. بيان تلبيس الجهميه، ج3، ص548.

[164]. مجموع الفتاوي، ج3، ص169.

[165]. مجموع الفتاوي، ج3، ص189.

[166]. منهج شيخ الاسلام، ابن‌ تيميه، ص188-189.

[167]. مجموع الفتاوي، ج3، ص190-191.

[168]. قاعدة عظيمه، ص56، 88.

[169]. اقتضاء الصراط المستقيم، ج2، ص682؛ قاعدة عظيمه، ص56.

[170]. قاعدة عظيمه، ص57.

[171]. مجموع الفتاوي، ج24، ص356-357.

[172]. الجواب الباهر، ص44-46؛ قاعدة عظيمه، ص61-62.

[173]. الجواب الباهر، ص22.

[174]. قاعدة جليله، ص140-141.

[175]. الوهابية في الميزان، ص95-98.

[176]. الرد علي الاخنائي، ص13.

[177]. الجواب الباهر، ص43؛ قاعدة عظيمه، ص62.

[178]. قاعدة عظيمه، ص48-49.

[179]. شفاء السقام، ص115؛ السيف الصقيل، ص156؛ الجوهر المنظم، ص23.

[180]. الوهابية بين المباني الفكريه، ص181-183.

[181]. احياء علوم الدين، ج2، ص247، 448.

[182]. دفع شبه من شبه، ص47.

[183]. التمهيد، ج1، ص168.

[184]. المغني، ج3، ص441.

[185]. منهاج السنه، ج2، ص437.

[186]. منهاج السنه، ج1، ص474.

[187]. اقتضاء الصراط المستقيم، ج2، ص672.

[188]. منهاج السنه، ج1، ص479.

[189]. منهاج السنه، ج2، ص437.

[190]. منهاج السنه، ج1، ص480.

[191]. مجموع الفتاوي، ج27، ص167.

[192]. اقتضاء الصراط المستقيم، ج2، ص675.

[193]. الرد علي البكري، ج1، ص115؛ قاعدة عظيمه، ص45.

[194]. مجموع الفتاوي، ج27، ص488.

[195]. السيف الصقيل، ص160.

[196]. دفع شبه من شبه، ص45.

[197]. دفع شبه من شبه، ص65، 67.

[198]. نك: الوهابية في الميزان، ص31-42.

[199]. الوهابية في الميزان، ص42-43.

[200]. الوهابية في الميزان، ص49-71، 77-90.

[201]. قاعدة ‌جليله، ص79-80، 159، 241.

[202]. قاعدة جليله، ص58.

[203]. قاعدة جليله، ص71.

[204]. قاعدة جليله، ص60.

[205]. جامع الرسائل، ج2، ص376.

[206]. جامع الرسائل، ‌ج2، ‌ص77؛ الرد علي البكري، ص126.

[207]. جامع الرسائل، ‌ج2، ص80.

[208]. مجموع الفتاوي، ج27، ص133.

[209]. الفتاوي الكبري، ج4، ص365؛ قاعدة جليله، ص275.

[210]. مجموع الفتاوي، ج27، ص80-81.

[211]. مجموع الفتاوي، ج27، ص67.

[212]. الفتاوي الكبري، ج4، ص370-371.

[213]. قاعدة جليله، ص244.

[214]. شفاء السقام، ص153؛ مقالات الكوثري، ص468؛ المذاهب الاسلامي، ص321.

[215]. السيف الصقيل، ص155.

[216]. الوهابيون و البيوت المرفوعه، ص15.

[217]. البراهين الجليه، ص34.

[218]. التوسل، ص11-55.

[219]. حقيقة التوسل، ص261-262.

[220]. التوسل، ص99-107.

[221]. تحفة الزوار، ص111؛ دفع شبه من شبه، ص75؛ الجوهر المنظم، ص124-125؛ التوسل، ص122-179.

[222]. التوسل، ص11-55.

[223]. دلائل النبوه، ج7، ص47؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص273؛ البداية و النهايه، ج7، ص92؛ الاصابه، ج6، ص216.

[224]. سبل الهدي، ج12، ص381.

[225]. تاريخ الاسلام، ج8، ص256.

[226]. فضائل الخمسه، ج2، ص81.

[227]. نك: التبرك، ص141-162.

[228]. مجموع الفتاوي، ج1، ص228-233.

[229]. اقتضاء الصراط المستقيم، ج2، ص680-681.

[230]. صحيح البخاري، ج5، ص2134؛ ج6، ص2673؛ السنن الكبري، ج5، ص349؛ الاصابه، ج5، ص276.

[231]. مسند احمد، ج3، ص119؛ ج6، ص376؛ مسند الشاميين، ج1، ص369؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص1132؛ الاصابه، ج2، ص200؛ ج8، ص426؛ التبرك، ص121-138.

[232]. الثقات، ج4، ص9؛ الطبقات، ج1، ص196؛ المصنف، ج3، ص450؛ الشفا، ج2، ص127، 200، 664-665.

[233]. المغازي، ج2، ص686؛ السيرة النبويه، ج2، ص342-343؛ مسند احمد، ج3، ص314؛ ج6، ص380؛ سنن النسائي، ج7، ص298.

[234]. المغازي، ج2، ص533؛ الطبقات، ج2، ص39؛ اسد الغابه، ج1، ص152.

[235]. مسند احمد، ج5، ص333؛ الطبقات، ج1، ص351؛ الاستيعاب، ج3، ص941.

[236]. الموطأ، ج1، ص216،291، «حاشيه».

[237]. التبرك، ص141-162.

[238]. سؤال في يزيد بن معاويه، ص19.

[239]. مجموع الفتاوي، ج28، ص492.

[240]. الصارم المسلول، ص571-573.

[241]. الصارم المسلول، ص586؛ مجموع الفتاوي، ج35، ص58.

[242]. مجموع الفتاوي، ج3، ص155.

[243]. مجموع الفتاوي، ج4، ص434، 469، 473؛ منهاج السنه، ج5، ص146-147.

[244]. منهاج السنه، ج4، ص449.

[245]. نشأة الفكر الفلسفي، ج2، ص116-162؛ دفع شبه من شبه، ص62، 64، 123.

[246]. نك: دفع شبه من شبه، ص94، 107، 121؛ البرهان الجلي، ص56.

[247]. السيف الصقيل، ص21؛ الجوهر المنظم، ص28.

[248]. الدرر الكامنه، ج1، ص181.

[249]. دفع شبه من شبه، ص62.

[250]. الدرر الكامنه، ج1، ص181.

[251]. ابن تيمية حياته عقائده، ص277-278.

[252]. مجموع الفتاوي، ج4، ص453، 466، 478؛ منهاج السنه، ج6، ص232، 235.

[253]. منهاج السنه، ج3، ص196.

[254]. منهاج السنه، ج4، ص272.

[255]. مجموع الفتاوي، ج4، ص487.

[256]. منهاج السنه، ج4، ص599-602.

[257]. منهاج السنه، ج4، ص603.

[258]. منهاج السنه، ج4، ص600.

[259]. فضل اهل البيت، ص24؛ منهاج السنه، ج4، ص600.

[260]. مجموع الفتاوي، ج28، ص493.

[261]. فضل اهل البيت، ص23.

[262]. منهاج السنه، ج7، ص243-244.

[263]. منهاج السنه، ج7، ص76.

[264]. فضل اهل البيت، ص21.

[265]. منهاج السنه، ج4، ص63.

[266]. ابن‌تيمية و امامة علي7، ص56.

[267]. منهاج السنه، ج8، ص141.

[268]. منهاج السنه، ج4، ص42.

[269]. منهاج السنه، ج2، ص245؛ ج4، ص50، 52؛ ج5، ص162-163؛ ج7، ص534.

[270]. منهاج السنه، ج6، ص330؛ الوصية الكبري، ص41.

[271]. منهاج السنه، ج7، ص218.

[272]. منهاج السنه، ج7، ص489.

[273]. مجموع الفتاوي، ج4، ص437.

[274]. مجموع الفتاوي، ج4، ص433، 438-439، 466؛ الجواب الصحيح، ج6، ص114؛ منهاج السنه، ج4، 448.

[275]. منهاج السنه، ج8، ص285-286؛ الدرر الكامنه، ج1، ص188.

[276]. درء تعارض العقل و النقل، ج5، ص25.

[277]. منهاج السنه، ج4، ص271-272.

[278]. منهاج السنه، ج4، ص371.

[279]. منهاج السنه، ج7، ص453.

[280]. منهاج السنه، ج4، ص253؛ ج8، ص91.

[281]. منهاج السنه، ج8، ص421.

[282]. ابن تيمية و امامة علي7، ص55.

[283]. منهاج السنه، ج5، ص35.

[284]. منهاج السنه، ج7، ص326.

[285]. منهاج السنه، ج4، ص238.

[286]. منهاج السنه، ج4، ص3-33.

[287]. مجموع الفتاوي، ج4، ص410.

[288]. منهاج السنه، ج7، ص391.

[289]. الجواب الصحيح، ج6، ص342-343.

[290]. منهاج السنه، ج7، ص319.

[291]. مجموع الفتاوي، ج2، ص30-32؛ ج4، ص418.

[292]. الغدير، ج3، ص156-216.

[293]. دعاوي المناوئين، ص549.

[294]. لسان الميزان، ج6، ص319.

[295]. شيخ الاسلام لم يكن ناصبياً، ص48.

[296]. فتح الملك العلي، ص73؛ المقالات السنيه، ص200، 208.

[297]. دلائل الصدق، ج6، ص5-282؛ محاضرات في الاعتقادات، ج1، ص35-91.

[298]. السياسة الشرعيه، ص141.

[299]. منهاج السنه، ج2، ص241.

[300]. الحسنة و السيئه، ص3.

[301]. براي نمونه نك: الايمان، ص45.

[302]. الفرقان، ص80.

[303]. الفرقان، ص98.

[304]. الفرقان، ص99.

[305]. نك: ابن تيمية حياته عقائده، ص160-168.

[306]. منهاج السنه، ج3، ص445-451.

[307]. نصيرالدين الطوسي، ص15-36؛ دراسات في منهاج السنه، ص17-20.

[308]. منهاج السنه، ج2، ص93.

[309]. منهاج السنه، ج1، ص6.

[310]. منهاج السنه، ج1، ص3.

[311]. منهاج السنه، ج1، ص8 .

[312]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص214-215.

[313]. مجموعه آثار طه حسين، ج4، ص518، «علي و بنوه».

[314]. نك: ابن تيمية حياته عقائده، ص246.

[315]. الاعتقادات، ص97.

[316]. رجال كشي، ص191؛ الكافي، ج8، ص225.

[317]. منهاج السنه، ج3، ص451-452.

[318]. منهاج السنه، ج1، ص257.

[319]. منهاج السنه، ج1، ص6.

[320]. الاستبصار، ج4، ص87؛ لله و للحقيقه، ص494؛ عقليّات اسلاميه، ج2، ص618.

[321]. صحيفه سجاديه، ص42.

[322]. براي نمونه نك: اصل الشيعة و اصولها، ص47-48؛ بحث حول الولايه، ص74-75.

[323]. الاستيعاب، ج3، ص918.

[324]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص247.

[325]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص243.

[326]. الاعلام، ج1، ص144.

[327]. دعاوي المناوئين، ص45.

[328]. البداية و النهايه، ج13، ص335-336.

[329]. المداخل الي آثار ابن‌ تيميه، ص46.

[330]. منسك شيخ الاسلام ابن‌ تيميه، ص6-7.

[331]. المداخل الي آثار ابن‌ تيميه، ص45.

[332]. المداخل الي آثار ابن‌ تيميه، ص50-51.

[333]. منهج شيخ الاسلام ابن‌ تيميه، ص107.

[334]. منهج شيخ الاسلام ابن‌ تيميه، ص110-124.

[335]. الوهابية بين المباني الفكريه، ص47-51.

[336]. الملل و النحل، سبحاني، ج4، ص587.

[337]. كشف الارتياب، ص51-52.

[338]. نك: منهج شيخ الاسلام ابن‌ تيميه، ص110.

[339]. نك: الرد الوافر، ص26-135.

[340]. دعاوي المناوئين، ص62-73.

[341]. مجموع الفتاوي، ج7، ص97.

[342]. رأس الحسين، ص41.

[343]. الدرر الكامنه، ج1، ص157.

[344]. نك: معجم ما الّفه علماء الامامه.

[345]. نك: الوافي بالوفيات، ج21، ص262؛ قس: اعيان الشيعه، ج5، ص398.

[346]. مجموع الفتاوي، ج3، ص162.

[347]. الضوء اللامع، ج6، ص83.

[348]. نك: الرد الوافر، ص21. 

 




نظرات کاربران