ابودُجانه انصاری
از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و اله) و جانشین ایشان در مدینه در حجة الوداع سَمّاک بن ‌خَرَشة بن اوس بن لوذان، مشهور به ابودجانه[1] از قبیله خزرج از تیره بنی‌‌ساعده بود.[2] این طایفه در محله‌ای در شرق بازار یثرب در را
از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و اله) و جانشين ايشان در مدينه در حجة الوداع
سَمّاك بن خَرَشة بن اوس بن لوذان، مشهور به ابودجانه[1] از قبيله خزرج از تيره بنيساعده بود.[2] اين طايفه در محلهاي در شرق بازار يثرب در راه شام و كنار چاه بُضاعه زندگي ميكردند.[3]
از زندگاني پيش از اسلام ابودجانه گزارشي در دست نيست. او از نخستين مسلمانان مدينه بود كه در شكستن بتهاي بنيساعده شركت داشت.[4] هنگام ورود پيامبر(صلي الله عليه و اله) به مدينه، وي از ايشان خواست تا به منزلش فرود آيد.[5] در پيمان برادري، پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را برادر عُتْبة بن غَزْوان از قبيله مازن كرد.[6]
ابودجانه در بيشتر جنگهاي زمان پيامبر، از جمله بدر، حضور داشت.[7] او از رزمآوران شجاع بود و با دو شمشير ميجنگيد. از اين رو، به وي «ذوالسيفين» ميگفتند.[8] نيز به سبب پوشيدن زرهي ويژه موسوم به مُشَهّره، او را ذوالمُشَهّره ميخواندند.[9] وي در جنگ اُحد به سال سوم ق. نيز حضور داشت. در اين غزوه، پيامبر(صلي الله عليه و اله) خواست تا يكي از يارانش حق شمشيرش را ادا كند. ابودجانه كه ميدانست حق آن شمشير جنگيدن تا خم شدن است، از پيامبر خواست تا اين كار را به وي بسپارد و ايشان پذيرفت.[10] او هنگام جنگ، دستمالي سرخ مشهور به دستار مرگ[11] بر سر ميبست و هنگام رفتن به ميدان با غرور گام برميداشت و رجز ميخواند. پيامبر با ديدن او فرمود: خداوند اينگونه راه رفتن را جز در مانند چنين جايگاهي دوست ندارد.[12] وي بر هند، همسر ابوسفيان كه مشركان را به جنگ تحريك ميكرد، چيره گشت؛ ولي از كشتن او چشم پوشيد و گفت: شمشير رسول خدا گراميتر از آن است كه بر سر زني فرود آيد.[13]
ابودجانه در اُحد با پيامبر(صلي الله عليه و اله) بيعت كرد كه تا مرز مرگ بجنگد.[14] در دشوارترين لحظات جنگ كه بيشتر مسلمانان پيامبر(صلي الله عليه و اله) را تنها گذاشتند ، او پايداري كرد و خود را سپر ايشان قرار داد و بر روي پيامبر خم شد تا تيرهاي فراوان بر پشتش بنشيند.[15] وي عبدالله بن حميد اسدي را كه با ابيبن خلف جُمَحي بر قتل پيامبر همپيمان شده بود، هلاك كرد.[16] او در اين نبرد شماري ديگر از جنگاوران دشمن را كشت[17] و از همين رو، پيامبر(صلي الله عليه و اله) وي را دعا كرد.[18]
ابودجانه در غزوه بنينضير به سال چهارم ق. نيز حضور داشت و تحت فرماندهي اميرمؤمنان علي(عليه السلام) مأموريت يافت منطقه را از جنگاوران فرمانبردار عَزوك، از دليران يهود كه به دست حضرت علي(عليه السلام) كشته شد، پاكسازي كند.[19] پس از پيروزي در اين نبرد، پيامبر(صلي الله عليه و اله) اموال قبيله بنينضير را ميان مهاجران قسمت كرد و با آن كه انصار از آن سهمي نميبردند، به ابودجانه و سهل بن حنيف كه فقير بودند، سهمي بخشيد.[20]
وي در غزوه خيبر به سال هفتم ق. نيز حضور يافت و در كشتن چند تن از دليران دشمن نقش داشت.[21] سپس پيشاپيشِ ديگر مسلمانان به قلعههاي خيبر حمله برد.[22] پس از جنگ خيبر، هنگام بازگشتِ مسلمانان به مدينه در نبرد وادي القري، يهوديان بر سپاه پيامبر(صلي الله عليه و اله) يورش آوردند و 11 تن از آنان كشته شدند كه ابودجانه دو تن از آنان را كشت.[23] نيز در جنگ حنين به سال هشتم ق. وي با همراهي و ياري اميرمؤمنان علي(عليه السلام) چند تن از پرچمداران دشمن را هلاك كرد.[24] به نقلي، در غزوه تبوك به سال نهم ق. پيامبر(صلي الله عليه و اله) پرچم خزرجيان را به او سپرد.[25] در حجة الوداع به سال دهم ق. پيامبر(صلي الله عليه و اله) هنگام خروج از مدينه، او را به جاي خود گمارد.[26]
ابودجانه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و اله)
وي در جنگ يمامه همراه سپاهي براي نابودي فتنه مسيلمه كذّاب كه مدّعي نبوّت بود، به سرزمين يمامه فرستاده شد. او براي كشتن مسيلمه خود را به درون باغي كه وي و هوادارانش در آن پناه گرفته بودند، رساند و هنگام ورود به باغ پايش شكست[27]؛ ولي توانست به طور مستقيم در قتل مسيلمه شركت كند.[28]
در زمان وفات ابودجانه اختلاف نظر است. برخي او را از شهيدان نبرد يمامه[29] به سال 12ق.[30] دانستهاند. بعضي از مأموريت وي براي جمعآوري خمس غنايم سرزمينهاي فتح شده در دوره عمر[31] و حضورش در قادسيه[32] و نيز صفّين به سال36-37ق. و شهادتش در اين نبرد در ركاب امام علي(عليه السلام) ياد كردهاند.[33] ابن حَجَر به نقل از ابن اعثم و ديگران، سمّاك انصاري را كه در جنگ قادسيه و نيز در جنگ صفين در ركاب حضرت علي(عليه السلام) بوده، كسي جز ابودجانه دانسته است.[34]
بر پايه روايتي، وي مانند سلمان، مقداد و مالك اشتر از كساني است كه در ركاب حضرت وليّ عصر[ قيام ميكند و ايشان وي را به فرمانروايي كشوري منصوب مينمايد.[35]
بر پايه گزارش ابن سعد، تنها فرزند وي خالد است كه مادرش آمنه بنت عمرو بوده است و او را از ياران اميرمؤمنان علي(عليه السلام) شمردهاند.[36] نوادگان خالد تا سده سوم در مدينه و بغداد بودند.[37] از ابودجانه حرزي معروف نيز نقل شده است[38]؛ هر چند در انتساب آن به وي تشكيك شده و بعضي آن را ضعيف دانستهاند.[39]
منابع
الارشاد: المفيد (م.413ق.)، به كوشش آل البيت عليهم السلام، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام، 1417ق؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي ازمحققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرف النبي: ابوسعيد واعظ خرگوشي (م.406ق.)، به كوشش روشن، بابك، 1361ش؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
سيد محمد مهدي حسينپور
[1]. جمهرة انساب العرب، ص366؛ الاستيعاب، ج2، ص651.
[2]. اسد الغابه، ج5، ص184؛ البداية و النهايه، ج3، ص388؛ ج4، ص17.
[3]. معجم البلدان، ج1، ص442؛ وفاء الوفاء، ج1، ص165.
[4]. الطبقات، ج3، ص461؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص147.
[5]. شرف النبي، ص420؛ دلائل النبوه، ج2، ص504.
[6]. اسد الغابه، ج5، ص184؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص243.
[7]. الطبقات، ج3، ص420؛ اسد الغابه، ج2، ص352؛ ج5، ص184؛ الاصابه، ج7، ص100.
[8]. الوافي بالوفيات، ج14، ص35.
[9]. الاستيعاب، ج2، ص477؛ امتاع الاسماع، ج1، ص159.
[10]. صحيح مسلم، ج7، ص15؛ البداية و النهايه، ج4، ص17؛ الاصابه، ج7، ص100.
[11]. السيرة النبويه، ج2، ص68؛ عيون الاثر، ج2، ص16؛ البداية و النهايه، ج4، ص17-19.
[12]. السيرة النبويه، ج2، ص66-67؛ الطبقات، ج3، ص420؛ بحار الانوار، ج73، ص302.
[13]. السيرة النبويه، ج3، ص69؛ تاريخ طبري، ج2، ص195، 211؛ البداية و النهايه، ج4، ص19.
[14]. الطبقات، ج3، ص420؛ دلائل النبوه، ج7، ص118؛ المنتظم، ج4، ص91.
[15]. السيرة النبويه، ج2، ص82؛ تاريخ طبري، ج2، ص198؛ المعجم الكبير، ج19، ص9.
[16]. المغازي، ج1، ص307؛ الكامل، ج2، ص155.
[17]. المغازي، ج1، ص253، 307-308.
[18]. المغازي، ج1، ص246؛ انساب الاشراف، ج1، ص320.
[19]. المغازي، ج1، ص372؛ الارشاد، ج1، ص93.
[20]. المغازي، ج1، ص379؛ فتوح البلدان، ج1، ص21؛ التبيان، ج9، ص565.
[21]. المغازي، ج2، ص654، 710.
[22]. البداية و النهايه، ج4، ص225-226.
[23]. المغازي، ج2، ص710.
[24]. المغازي، ج3، ص902.
[25]. المغازي، ج3، ص996؛ امتاع الاسماع، ج2، ص51.
[26]. السيرة النبويه، ج2، ص601؛ سبل الهدي، ج8، ص450.
[27]. الاستيعاب، ج2، ص651؛ اسد الغابه، ج2، ص353؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص70-71.
[28]. الطبقات، ج3، ص420؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص130؛ اسد الغابه، ج2، ص353.
[29]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص244.
[30]. الطبقات، ج3، ص420.
[31]. البداية و النهايه، ج7، ص137.
[32]. الاصابه، ج3، ص146-147.
[33]. الاستيعاب، ج2، ص652؛ الكامل، ج2، ص366؛ البداية و النهايه، ج6، ص371.
[34]. الاصابه، ج3، ص146.
[35]. الارشاد، ج2، ص386؛ اعلام الوري باعلام الهدي، ج2، ص292؛ اعيان الشيعه، ج7، ص318-319.
[36]. اسد الغابه، ج2، ص353؛ الاصابه، ج3، ص146؛ اعيان الشيعه، ج7، ص318.
[37]. الطبقات، ج3، ص419-420؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص70.
[38]. دلائل النبوه، ج7، ص118؛ بحار الانوار، ج91، ص220.
[39]. الاستيعاب، ج2، ص652؛ اسد الغابه، ج2، ص353؛ البداية و النهايه، ج6، ص371.