ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس ابوعزیز قتادة بن ادریس

ابوعزیز قتادة بن ادریس

 امیر مکه، از اشراف حسنی و سرسلسله آل‌ قتاده   ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مُطاعن/ مظاعن، ملقب به نابغه، با 15 واسطه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) نسب می‌رساند.[1] مادرش نیز از اشراف حسنی از خاندان هواشم، طبقه سوم اشراف حاکم برمک

 امير مكه، از اشراف حسني و سرسلسله آل‌ قتاده

 

ابوعزيز قتادة بن ادريس بن مُطاعن/ مظاعن، ملقب به نابغه، با 15 واسطه به امام حسن مجتبي (عليه السلام) نسب مي‌رساند.[1] مادرش نيز از اشراف حسني از خاندان هواشم، طبقه سوم اشراف حاكم برمكه[2]، بود. محل تولد را قريه عَلقميه در يَنْبُع دانسته‌اند.[3] وي در كودكي به حفظ قرآن و آموختن حديث پرداخت.[4] در منابع از زندگي او تا امارتش بر مكه، گزارشي در دست نيست.

 

ابوعزيز با همراهي خويشاوندان خود، با اخراج اشراف حاكم بر يَنْبُع، شهري در حجاز بر ساحل درياي سرخ، بر اين شهر تسلط يافت و سپس با بيرون راندن بني‌‌يحيي از وادي صفراء در51 كيلومتري مدينه در راه بدر[5] آن را نيز بر قلمرو خود افزود.[6] در گزارشي آمده آن‌گاه كه اموال گروهي از بازرگانان مصري در مراسم حج به سرقت رفت و به حج‌گزاران اهانت شد، آنان براي شكايت نزد ابوعزيز به ينبع آمدند.[7] شايد از اين رو بود كه او در سال 598ق. به بهانه برچيدن بساط فساد و ستم اشراف هواشم، حاكمان مكه، فرزندش عزيز را به مكه فرستاد. با پيروزي عزيز بر امير مكه، مُكثر بن عيسي و خروج وي از آن شهر، ابوعزيز، خود، وارد مكه شد و با كشتن محمد بن مكثر به حكومت آل ‌هواشم در آن شهر پايان داد.[8] برخي آغاز حكمراني ابوعزيز بر مكه را در 597[9] يا 599ق. دانسته‌اند.[10]

 

ابوعزيز پس از تثبيت موقعيتش در مكه، فرزندش عزيز را براي تصرف مدينه فرستاد. اما امير مدينه، قاسم بن مهنا، حمله او را دفع كرد.[11] حملات ابوعزيز به مدينه در سال‌هاي بعد نيز تكرار شد؛ اما وي نتوانست بر آن شهر تسلط يابد.[12] پس از چندي طائف، نجد و برخي از نواحي يمن نيز به قلمرو حكومت او افزوده شد.[13] قدرت روزافزون وي عباسيان را به پذيرش حكومتش واداشت. او در پي دعوت كتبي خليفه عباسي، ناصر يا پدرش مستنصر، براي ديدار با وي[14] به عراق سفر كرد و تا نجف پيش رفت. ولي با ديدن مردم كوفه كه شيري را در زنجير به استقبالش آورده بودند، آن را به فال بد گرفت و به حجاز بازگشت و در سروده‌اي خطاب به خليفه، علت انصراف
خود را بيان كرد.[15] وي شأن خويش را برتر از خليفه[16] و خود را از الناصرلدين‌ الله عباسي براي خلافت شايسته‌تر مي‌دانست.[17] او در دوران امارتش براي آباداني شهر مكه خدماتي انجام داد كه آثار برخي از آن‌ها تا چندي پيش باقي بود. وي حصاري از سنگ و گل در اطراف مكه كشيد. در گزارشي ديگر آمده است كه او در شمال مكه براي پاسداري از شهر ديواري كشيد و به بازسازي مزار شهيد فخ ، حسين بن علي، پرداخت.[18]

 

ابوعزيز در ابتداي حكومتش بر مكه، با حاجيان رفتاري نيك داشت و عدالت را به كار مي‌بست. هيبت او در چشم مردم و شدت برخوردش با فسادگران مشهور است.[19] اما بعدها رفتارش با آنان به خشونت گراييد؛ چنان‌كه او را به سنگدلي و ستمگري وصف كرده‌اند.[20] او ديگر بار رسم مُكوس (ماليات) را برقرار كرد.[21] برخي ترور نافرجام او در منا به سال 608ق. به دست يكي از اسماعيليان را سبب تغيير رفتار وي دانسته‌اند.[22] در اين زمان، اسماعيليان با آمدن حسن نو مسلمان بر سر كار، با خلافت عباسي رابطه‌اي نزديك برقرار كرده بودند. بر پايه گزارشي، يكي از عموزادگان ابوعزيز كه شبيه او بود، به دست اسماعيليان ترور شد. اين امر بدگماني وي به خليفه عباسي[23] و قتل عام و غارت حاجيان عراق در منا و مكه را در پي داشت. گروهي از آنان با پيوستن به كاروان حاجيان شام و پناه بردن به ربيعه خاتون، خواهر ملك عادل ايوبي، و وساطت او نجات يافتند.[24]

 

در گزارشي آمده كه مكيان براي صدور اجازه ورود به مكه و انجام طواف 000/30 دينار از حاجيان عراقي مي‌ستاندند.[25] سپس ابوعزيز با فرستادن فرزندش راجح و گروهي به بغداد، به سبب كشتار حاجيان از خليفه عذرخواهي كرد. اينان كفن‌پوش و با شمشيرهاي كشيده نزد خليفه حضور يافتند و او عذر ابوعزيز را پذيرفت.[26] از ديگر رويدادهاي دوران حكومت وي مي‌توان به غارت حاجيان يمني در سال 607ق. اشاره كرد.[27] در همين سال، از كشته شدن فردي به نام بلال ياد شده كه از بزرگان قتاده بود و بدين سبب، اين سال به سال بلال معروف شد.[28] در سال 609ق. خليفه همراه با كاروان عراقي ، براي ابوعزيز مال و خلعت فرستاد و از قتل و غارت حاجيان ذكري به ميان نياورد.[29] در سال 611ق. عيسي بن ملك عادل، حاكم ايوبيان شام، به حج رفت و ابوعزيز او را خدمت كرد. اما چون مانند حاكم مدينه او را تكريم نكرد، حاكم ايوبي لشكرياني در اختيار حاكم مدينه قرار داد تا با ابوعزيز بجنگد.[30] در اين سال‌ها در مكه به نام ابوبكر بن ايوب، حاكم مصر و شام خطبه خوانده مي‌شد.[31]

 

دانشمندان معاصر ابوعزيز وي را ستوده و فاضلي گرانمايه، اديب و داراي صفاتي پسنديده همچون شجاعت و زيركي خوانده‌اند. او صاحب قصيده‌هايي در مدح حضرت فاطمه3 است.[32] او به فرزندان و خاندان خويش سفارش كرد تا با حاجيان مدارا كنند و بدانان يادآور شدكه عزت ايشان در گرو مجاورت كعبه است.[33]

 

سرانجام ابوعزيز در ذي‌حجه سال 617ق. در حدود 90 سالگي پس از حدود 20 سال حكمراني بر مكه[34] به دست فرزندش حسن كشته شد.[35] اما برخي اين گزارش را نقد كرده‌اند.[36] ابوعزيز به امام زيديان يمن، عبدالله بن حمزه، بسيار گرايش داشت و حتي براي او از قبايل حجازي بيعت گرفت و بر پايه عقايد شيعيان و از جمله زيديه، گفتن «حي علي خير العمل» را در اذان رسمي كرد.[37] از اين رو، او را زيدي دانسته‌اند[38]؛ هر چند گاه به نام خليفه عباسي و ايوبيان نيز خطبه مي‌خواند.[39] او خانه خود را كه در پايين مكه بود و امروز به «حيّ مسفله» شناخته مي‌شود، وقف فقراي متأهل عرب كرد و شرط نمود كه در صورت انقراض آنان، آن خانه به مساكين و فقيران و در راه‌ماندگان مسلمان اختصاص يابد. وكيل او در اين وقف، ربيع بن عبدالله مارديني بود.[40]

 

در شمار فرزندان ابوعزيز اختلاف است.[41] نسل او به واسطه نُه تن از فرزندانش حسن و راجح ادامه يافت[42] كه برخي از ايشان بر مكه حكمراني يافتند. اينان به «آل ‌قتاده» شهرت دارند و از طبقه چهارم اشراف حسني مكه شمرده مي‌شوند.

 

منابع

اتحاف الوري: عمر بن فهد (م.885ق.)، به كوشش شلتوت، دار المدني، جده؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاشراف علي تاريخ الاشراف: عاتق بن غيث، بيروت، دار النفائس، 1423ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ امراء مكة المكرمه: عارف عبدالغني، دمشق، دار البشائر، 1413ق؛ تاريخ مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، نادي مكة الثقافي، 1404ق؛ تحصيل المرام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به كوشش ابن دهيش، مكه، 1424ق؛ تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق.)، به كوشش الجبوري، تهران، ميراث، 1420ق؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ سمط النجوم العوالي: عبدالملك بن حسين العصامي (م.1111ق.)، قاهره، المكتبة السلفيه؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش مصطفي محمد، مكه، النهضة الحديثه، 1999م؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.) به كوشش فؤاد سير، مصر، الرساله، 1406ق؛ العقود اللؤلؤيه: به كوشش الحسني، قاهره، مكتبة مدبولي، 1415ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، قم، انصاريان،1417ق؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة القري، 1409ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي.

 

سيد محمود ساماني

 

 
[1]. سير اعلام النبلاء، ج22، ص106؛ العقد الثمين، ج7، ص39؛ غاية المرام، ج1، ص550-551.

[2]. سمط النجوم، ج4، ص207؛ تاريخ مكه، ص224.

[3]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص135؛ سمط النجوم، ج4، ص207.

[4]. العقود اللؤلؤيه، ص132.

[5]. مراصد الاطلاع، ج2، ص844؛ الروض المعطار، ص362؛ المعالم الاثيره، ص159.

[6]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص136؛ العقد الثمين، ج7، ص39-40؛ تاريخ مكه، ص225، 228.

[7]. تحفة الازهار، ج1، ص422.

[8]. عمدة الطالب، ص125.

[9]. عمدة الطالب، ص127؛ غاية المرام، ج1، ص551.

[10]. السلوك، ج1، ص274.

[11]. تاريخ مكه، ص225.

[12]. الكامل، ج15، ص205؛ تاريخ امراء مكه، ص465-470.

[13]. العقد الثمين، ج1، ص173؛ تحصيل المرام، ج2، ص742.

[14]. اتحاف الوري، ج3، ص17.

[15]. عمدة الطالب، ص127-128.

[16]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص135.

[17]. تاريخ الاسلام، ج44؛ ص360؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص135-136.

[18]. العقد الثمين، ج7، ص61؛ اتحاف الوري، ج3، ص8 .

[19]. العقد الثمين، ج7، ص53؛ النجوم الزاهره، ج6، ص250.

[20]. العقد الثمين، ج7، ص54؛ عمدة الطالب، ص127-128.

[21]. الكامل، ج12، ص401.

[22]. الكامل، ج12، ص297.

[23]. الكامل، ج12، ص297؛ العقد الثمين، ج7، ص47-48.

[24]. تاريخ الاسلام، ج43، ص35.

[25]. شفاء الغرام، ج2، ص397.

[26]. شفاء الغرام، ج2، ص397.

[27]. شفاء الغرام، ج2، ص396.

[28]. شفاء الغرام، ج2، ص394.

[29]. شفاء الغرام، ج2، ص396.

[30]. البداية و النهايه، ج13، ص80؛ شفاء الغرام، ج2، ص397؛ النجوم الزاهره، ج1، ص211.

[31]. شفاء الغرام، ج2، ص397.

[32]. الاحتجاج، ص142.

[33]. العقد الثمين، ج7، ص50-51؛ اتحاف الوري، ج3، ص14-15.

[34]. الكامل، ج12، ص618؛ سير اعلام النبلاء، ج11، ص106؛ تاريخ الاسلام، ج44، ص359.

[35]. الكامل، ج12، ص402؛ العقد الثمين، ج4، ص171؛ اتحاف الوري، ج3، ص27.

[36]. الاشراف علي تاريخ الاشراف، ج1، ص65.

[37].تاريخ الاسلام، ج44، ص360؛ النجوم الزاهره، ج6، ص249-250.

[38]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص11.

[39]. العقد الثمين، ج7، ص53؛ تاريخ مكه، ص230.

[40]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص546.

[41]. عمدة الطالب، ص142-143؛ النجوم الزاهره، ج2، ص199.

[42]. عمدة الطالب، ص128.

 




نظرات کاربران