ابوهُرَیْرَه
راوی بیشترین حدیث از پیامبر(صلی الله علیه و اله) عُمیر بن عامر بن ذی الشری[1] از تیره دَوْس قبیله اَزْد یمن بود.[2] شرح حال‌نگاران با توجه به اختلاف بسیار در نام او، شرح حالش را در بخش کنیه‌ها آورده‌اند. کتاب‌های رجا
راوي بيشترين حديث از پيامبر(صلي الله عليه و اله)
عُمير بن عامر بن ذي الشري[1] از تيره دَوْس قبيله اَزْد يمن بود.[2] شرح حالنگاران با توجه به اختلاف بسيار در نام او، شرح حالش را در بخش كنيهها آوردهاند. كتابهاي رجالي و تاريخي بيش از 18 نام براي او ثبت كردهاند؛ از جمله: عبدالرحمن بن صخر، عبدالله بن عامر، عبدالله بن عائذ، سُكَين بن صخر و عامر بن عبدشمس.[3] ميمونه / اميمه[4] دختر صُفيح / صبيح بن حارث، مادر او بود[5] كه به گزارش ابوهريره با دعاي پيامبر مسلمان شد.[6] از آنجا كه وي به سال 58ق. در 78 سالگي درگذشت، ميتوان تولد او را حدود 20 سال پيش از هجرت دانست.[7]
وي به كنيه ابوهريره شهرت داشت. بر پايه گزارش خودش، از آنجا كه در جواني گربهاي را نگاه ميداشت[8]، اين كنيه را پدرش به او داد.[9] برخي بر آنند كه رسول خدا اين كنيه را به او داده است.[10] اين سخن پذيرفتني نيست؛ زيرا رسول خدا بر كسي لقب زشت نمينهاد، بلكه لقبها و نامهاي ناروا را تغيير ميداد. از او با لقب «شيخ المَضِيره» نيز ياد شده؛ زيرا بر سفره مضيره (غذاي مخصوص و لذيذ معاويه) حضور مييافت.[11] او را فردي شوخ طبع، گندمگون، چهارشانه، داراي موي بلند، گشاده دندان، با ريش بلند خضاب شده به رنگ زرد، و داراي سبيل تراشيده وصف كردهاند.[12]
جواني ابوهريره
ابوهريره پيش از اسلام با يتيمي و فقر و چوپاني نزد خانوادهاش زندگي ميكرد.[13] نخستين بار همراه هيئت يمن به رياست طفيل بن عَمْرو دَوْسي، در سال هفتم ق. در مدينه[14] يا خيبر[15] نزد رسول خدا(صلي الله عليه و اله) آمد و اسلام را پذيرفت. به سبب حضور نداشتن در صلح حديبيه، از غنيمتهاي خيبر كه به حاضران در حديبيه اختصاص داشت، بي بهره ماند.[16] در روايتي غير معتبر، از حضور او در غزوه ذات الرِقاع در سال چهارم ق.[17] ياد شده است.
ابوهريره پس از مسلمان شدن نيز با كمك گرفتن از افراد خيّر و با خدمتكاري روزگار ميگذراند. از او بارها گزارش شده كه گاه در اين دوران، گرسنگي بر وي آن چنان سخت ميشد كه از ضعف بيهوش ميگشت[18] و به بهانه پرسش از صحابه، مهمان سفرههاي آنان ميشد؛ اما برخي صحابه به اين خواسته او توجه نميكردند.[19] او از رسول خدا بيشتر ياري ميگرفت و گاه كار بدان جا ميرسيد[20] كه گفته شده: يك بار پيامبر خواست او را تنبيه كند[21] و نيز به او سفارش ميكرد با كاستن از ديدارهايش محبوبيت خود را افزايش دهد.[22] وي در اين مدت به بُسره دختر غزوان، همسر عثمان، در برابر وعدهاي غذا و بهرهمندي نوبهاي از مركب، خدمت ميكرد و در مسافرت همراه او برايش آواز «حِداء» ميخواند و او از اين آواز لذت ميبرد. وي پس از مرگ عثمان با همين زن ازدواج كرد.[23] برخي او را از اصحاب صفه شمردهاند كه تا پايان زندگاني رسول خدا(صلي الله عليه و اله) همچنان در صفه ميزيست.[24] بر پايه چند روايت، رسول خدا(صلي الله عليه و اله) در سال هشتم[25] وي را همراه لشكر علاء بن عبدالله حَضْرَمي به بحرين فرستاد و او مؤذن علاء شد.[26] وي در عمرة القضاء* به سال هفتم ق. شتران قرباني را ميراند[27] و بر پايه گفته خودش در غزوه مؤته به سال هشتم ق. نيز حضور داشت.[28]
او در حجة الوداع* به سال دهم ق. حضور داشت و روايتهايي را از اين رخداد مهم گزارش كرده است. از جمله در غدير خم از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه...» را شنيد و آن را گزارش كرد.[29] نيز نزول آيه {اَليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دِينَكُم وَأَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتِي} (مائده/5، 3) را درباره امير مؤمنان(عليه السلام) و برابري ثواب روزه گرفتن در روز 18 ذيحجه با روزه 60 ماه را روايت نموده است.[30] تأكيد پيامبر(صلي الله عليه و اله) بر حرمت مال و جان مسلمانان بر يكديگر، تأكيد بر دوري از شرك، قتل، زنا، سرقت[31] و فرمان ايشان به همسرانش براي ماندن در خانه پس از انجام حج واجب در حجة الوداع را نيز گزارش كرده است.[32] وي در جريان ابلاغ آيه برائت به سال نهم ق. در مكه امام علي(عليه السلام) را همراهي كرد و ايشان را ياري داد.[33] او از راويان شمايل رسول خدا(صلي الله عليه و اله) بود. بر پايه روايتي، روزي ايشان خطاب به ابوهريره، ابومحذوره و سمرة بن جندب فرمود: آخرين كس از شما كه بميرد، در آتش است.[34] هركس ميخواست وي را آزار دهد، به او ميگفت كه سمره درگذشته؛ و او بي هوش ميشد.[35] اين خبر را ميتوان هشداري به اين سه نفر و آيندهنگري پيامبر درباره سرنوشت آنان دانست.[36] همانند اين روايت درباره خبر پيامبر به ابوهريره و فرات بن حيان و رجّال بن عنفوه آمده است كه ايشان دندان يكي از آنان را در آتش دوزخ بزرگتر از كوه احد دانست. اين خبر باعث شد ابوهريره تا زمان با خبر شدن از مرگ رجّال كه در پي ارتداد كشته شد، از دوزخي بودن خود بيم داشته باشد.[37]
ابوهريره پس از پيامبر
با توجه به جايگاه فرودست اجتماعي و قبيلهاي ابوهريره، طبيعي استكه از نقش او در رويداد سقيفه اطلاعي در دست نباشد. در جريان ارتداد مردم بحرين، ابوبكر، ابوهريره را با علاء حضرمي به آن منطقه فرستاد.[38] تا زمانيكه علاء حضرمي زنده بود، بر آن منطقه حكم ميراند. او به سال 20ق. در زمان خلافت عمر درگذشت و خليفه، ابوهريره را حكمران بحرين كرد.[39] برخي از ولايت او بر عمان و يمامه نيز سخن گفتهاند.[40]
پس از پيامبر(صلي الله عليه و اله) به ويژه در دوران حكومت ابوهريره بر بحرين، ثروت و چنان بسيار شد كه باعث اتهامش نزد عمر گشت.[41] او لباسهاي فاخر ميپوشيد[42] و داراي خدمتكار بود[43] و كشتزارهايي در راه ميان مكه و مدينه[44] و قصري در عقيق، ييلاق مدينه، داشت.[45] بر پايه گزارشي، خليفه دوم ابوهريره را به مدينه احضار كرد و به سبب جمعآوري ثروت فراوان، او را شلاق زد و بخشي از اموالش را ستاند و حكومت بحرين را ديگر بار به او پيشنهاد كرد. اما او نپذيرفت؛ زيرا نميخواست باز اموالش ضبط و خودش مجازات شود.[46]
گزارش شده كه در ايام حج، ابوهريره از كساني بود كه به عنوان جانشين عثمان در مدينه ميماندند.[47] او كه به سبب وابستگي و علاقهمندي به عثمان، هنگام محاصره خانه وي، براي دفاع و حمايت از او نزدش مانده بود[48]، در روز قتل عثمان از قاتلان ميخواست تا خودش را نيز بكشند.[49] او هرگاه به ياد رويداد مرگ عثمان ميافتاد، با صداي بلند ميگريست.[50]
پس از بيعت مسلمانان با امام علي(عليه السلام)، معاويه كه در پي بهانهاي براي مخالفت با ايشان بود، ابوهريره و نعمان بن بشير را نزد ايشان فرستاد تا از او بخواهند كه قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. امام علي(عليه السلام) با گوشزدكردن حقانيت خود و طرفداري بيشتر صحابه بزرگ پيامبر از خود، آن دو را به سبب همراهي با معاويه سرزنش كرد. گويا معاويه كه ميدانست اينكار از دست امام علي خارج است، از وجهه ابوهريره و نعمان بن بشير براي متهمكردن امام به جانبداري از قاتلان عثمان بهره برد.[51] نعمان با شنيدن سخنان امام علي(عليه السلام) با ايشان اعلام همراهي كرد و در مدينه ماند. اما ابوهريره بي توجه به اين سخنان به شام بازگشت و به فرمان معاويه، خودداري امام را از تحويل قاتلان عثمان به مردم شام اعلام كرد.[52]
بر پايه گزارشي ديگر، ابوهريره و ابودرداء در كشاكش نبرد صفين نزد امام علي(عليه السلام) رفتند و تحويل قاتلان عثمان به معاويه و خلع وي از خلافت را از او خواستند. امام علي(عليه السلام) با اظهار نارضايتي از قتل عثمان و نشناختن قاتلان او كه در شورش مردمي كشته شده بود، از آن دو خواست تا اگر اين قاتلان را ميشناسند، آنان را تحويل گيرند. آن دو كه محمد بن ابيبكر، مالك اشتر و عمار ياسر را قاتل عثمان ميدانستند، از آنان خواستند تا تسليم معاويه شوند. در واكنش به اين خواسته، بيش از 000/10 نفر از لشكر عراق گرد آمدند و خود را قاتل عثمان ناميدند و باعث شدند تا فرستادگان معاويه با دست خالي بازگردند. پس از اين رويداد، عبدالرحمن بن غنم اشعري با اطلاع از ميانجيگري ابوهريره و ابودرداء، آنان را كه به جاي حمايت از امام علي كه شايستگي خلافت داشت و خلافتش مورد تأييد اكثر صحابه بود، از معاويه جانبداري كرده بودند، سخت سرزنش كرد.[53]
هر چند از همراهي ابوهريره با معاويه در نبرد صفين گزارشي در دست نيست، بر پايه گزارشي، بلال، پسر ابوهريره، امير پيادگان در جناح چپ لشكر معاويه بود.[54] نيز به دنبال غارت مدينه به دست بُسر بن أَرطات* در سال 39ق. به فرمان معاويه، وي ابوهريره را به امامت جماعت در مدينه گمارد.[55] او امامت جماعت مردم مدينه را بر عهده داشت؛ اما با رسيدن لشكر امام علي(عليه السلام) به فرماندهي جارية بن قدامه* كه در تعقيب بُسر بودند، ابوهريره گريخت.[56] جارية بن قدامه، ابوهريره را ابوسِنّور (پدر گربه) ناميد و وي را تهديد كرد كه در صورت دستيابي به او، گردنش را بزند.[57] با شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) و بيعت مردم با امام حسن(عليه السلام)، جاريه به كوفه بازگشت و ابوهريره كه گريخته بود، بار ديگر امامت جماعت مدينه را عهدهدار شد.[58]
آنگاه كه وي از صلح ميان امامحسن(عليه السلام) و معاويه آگاه شد، از حجاز به معاويه پيوست[59] و زماني كه استقبال مردم كوفه را از معاويه در مسجد ديد، زانو زد و با شور و هيجان سخت و با تأكيد بر اين كه بر رسول خدا(صلي الله عليه و اله) دروغ نميبندد، روايتي از پيامبر درباره لعن فتنهگران در حرم نبوي خواند و امام علي(عليه السلام) را مصداق آن معرفي كرد. معاويه به پاداش اين كار، حكمراني مدينه را به ابوهريره داد.[60] بر پايه گزارشهايي، معاويه هرگاه از او خشمگين ميشد، وي را از حكومت مدينه عزل ميكرد و هرگاه از او خشنود بود، ديگر بار او را منصوب ميكرد. گزارش شده كه او در اين دوران بيشتر به عنوان جانشين مروان بن حكم، امير مدينه از سوي معاويه، بر مدينه حكومت كرد.[61] ابوهريره در زمان خلافت معاويه، از نزديكان مروان به شمار ميرفت و هنگام مسافرت او، در مدينه جانشينش بود.[62]
ابوهريره از كساني بود كه در برابر عطاياي معاويه به جعل روايتهايي درباره فضيلتهاي شيخين و عثمان و به ويژه معاويه دست زدند.[63] گاه نيز توجيهگر خطاهاي معاويه در برابر اعتراض مسلمانان بود. از جمله ميتوان به سخنان او با عبادة بن صامت اشاره نمود كه به حمل بار شراب معاويه اعتراض كرده بود.[64]
ابوهريره و اهل بيت
ابوهريره در مسائل سياسي همواره در صف برابر اهل بيت قرار داشت و با معاويه همكاري كرد.[65] اما گاه روايتهايي در فضيلتهاي اهل بيت: از او گزارش شده است كه ميتوان آن را در جهت كسب اعتماد توده مردم و به تناسب اوضاع اجتماعي و سياسي روز دانست. بر پايه گزارشي، او تا هنگاميكه از ياري معاويه بهره ميبرد، سكوت ميكرد و چون از ياري او بي بهره ميماند، به سخن ميآمد[66] و احتمالاً از او انتقاد ميكرد يا از فضيلتهاي اهلبيت سخن ميگفت. او در حالي كه گاه معاويه را به سبب نبرد با امير مؤمنان علي(عليه السلام) سرزنش ميكرد[67]، با معاويه نيز همنشين و همسفره بود؛ ولي ترجيح ميداد نمازش را با امير مؤمنان علي(عليه السلام) بخواند؛ زيرا خودش ميگفت: غذاي معاويه چربتر، خواندن نماز پشت سر علي(عليه السلام) برتر و شركت نكردن در نبرد با ايشان به سلامت نزديكتر است.[68]
بر پايه گزارش تاريخنگاران، ابوهريره بر عايشه[69] و ام سلمه[70] نماز گزارد؛ ولي برخي درگذشت ام سلمه را پس از مرگ وي ميدانند[71] و بر اين باورند كه سعيد بن زيد بر ام سلمه نماز گزارد.[72]
مرگ ابوهريره را در سالهاي57 يا 58ق. در مدينه ياد كردهاند.[73] وي در قصر خود در وادي عقيق، از ييلاقهاي مدينه و درّهاي در غرب اين شهر، درگذشت و جنازه او را به مدينه آوردند. گفتهاند كه وليد بن عتبة بن ابيسفيان، امير مدينه، بر او نماز گزارد و وي را در بقيع به خاك سپردند.[74] آنگاه كه وليد خبر مرگ او را به معاويه رساند، وي دستور داد به پاس همراهي ابوهريره با عثمان در دوران محاصره خانهاش، وليد به فرزندانش نيكي كند و 000/10 درهم به آنان بدهد.[75] نيز فرزندان عثمان در تشييع جنازه وي حضور يافتند.[76]
از مُحرَر/مُحرِز، عبدالرحمن و بلال به عنوان پسران ابوهريره نام بردهاند. اينان از پدرشان روايت كردهاند.[77] ابوهريره دختري نيز داشته كه همسر سعيد بن مسيب، از فقيهان هفتگانه، بوده و به علت همين رابطه سببي، سعيد را داناترين فرد به حديثهاي او دانستهاند.[78] فقيه مالكي، يوسف بن يحيي بن يوسف اندلسي (م.288ق.) از دودمان وي است.[79]
روايتهاي ابوهريره
با وجود همراهي يك سال و هفت ماهه ابوهريره با پيامبر، روايتهاي او از مجموع روايتهاي امام علي(عليه السلام) و صحابهاي چون عايشه، ابوبكر و عمر بيشتر است.[80] از او5374 روايت گزارش شده است.[81] كثرت روايتهاي او، با وجود زمان كوتاه مصاحبتش با رسول خدا(صلي الله عليه و اله) سبب شد تا در زمان زندگانياش مورد اعتراض و نقادي صحابه قرار گيرد.[82] بيشتر صحابه او را به دروغگويي و جعل حديث متهم كرده و گفتهاند: چگونه وي به تنهايي اين همه روايت را از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) شنيده و چه كسي شاهد شنيدن اين روايتها از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) بوده است؟ از اين رو، خليفه دوم وي را به سبب گزارش روايتهاي بسيار و جعل و وضع حديث، تازيانه زد.[83]
حضرت علي(عليه السلام) او را دروغگوترين مردم معرفي كرده[84] و عايشه نيز فراواني روايتهاي او را انكار كرده است.[85] اين اعتراضها باعث بدگماني مردم عراق به او شده بود.[86] وي تحت تأثير كعب الاحبار يهودي، اسرائيليات فراوان را به متون اسلامي راه داد و مورد انكار صحابه قرار گرفت.[87] او در مواجهه با اين اعتراضها، فراواني روايتهايش را مرهون همراهي مداوم با پيامبر(صلي الله عليه و اله) به سبب فقر و بيكاري خود و نيز كرامت يا دعاي پيامبر دانست. اين كرامات با اختلاف بسيار و به صورت داستانهاي گوناگون گزارش شده است.[88]
بعدها نيز برخي از دانشمندان رجال وحديث و نيز بزرگاني چون ابوحنيفه، بسياري از روايتهاي او را نپذيرفتند و وي را به جعل حديث متهم كردند.[89] از جمله اين حديثها، اخباري با اين مضاميناند: سينه معاويه به دعاي پيامبر از نور علم و ايمان لبريز شد؛ پيامبر با معاويه در بهشت وعده ديدار نهاد؛ پيامبر با دست خود غذا در دهان معاويه ميگذاشت؛ و تنها دوزخيان معاويه را لعن ميكنند.[90] اما بر پايه سخن نسائي، تنها فضيلت معاويه، نفرين پيامبر بود كه خدا هيچ گاه شكمش را سير نكند.[91]
بر پايه گزارش ابن حجر، احمد بن حنبل و نسائي و اسحاق بن راهويه بيشتر روايتهاي فضيلت معاويه را ساختگي ميدانستند؛ روايتهايي كه به دست دشمنان امام علي(عليه السلام) جعل ميشدند كه نميتوانستند براي ايشان عيبي بيابند. نيز در برابر، براي دشمنش معاويه، اين فضيلتها را جعل كردند.[92] اما بسياري از دانشوران اهل سنت با پذيرش اصل عدالت صحابه، روايتهاي او را پذيرفتهاند. اين روايتها بخشي انبوه از مسانيد و صحاح اهل سنت را در بر گرفتهاند.[93] بيش از 800 نفر از ابوهريره روايت گزارش كردهاند[94] كه مزي نام بيشتر آنان را آورده است.[95]
با اين حال، روايتهايي معتبر نيز از او گزارش شده است؛ از جمله حديثي بدين مضمون كه امام علي(عليه السلام) از حاضران در غدير خم خواست تا سخنان رسول خدا(صلي الله عليه و اله) درباره امام علي(عليه السلام) و بيعت مردم با او را در اين روزگواهي دهند (حديث مُناشده). ابوهريره از كساني بود كه اين رويداد را گواهي داد.[96] وي در قبيله كِنده دركوفه امامت جماعت داشت و به پرسشهاي مردم پاسخ ميداد. جواني از او پرسيد: آيا از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) درباره علي بن ابيطالب(عليه السلام) شنيدهاي كه فرمود: «اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه»؟ ابوهريره گفت: آري. جوان گفت: به خدا سوگند! تو با دشمن او دوستي نمودي و با وليّ وي دشمني كردي.[97]
هنگامي كه مروانيان مانع دفن امام حسن(عليه السلام) كنار مزار جدش رسول خدا(صلي الله عليه و اله) شدند، ابوهريره اعتراض كرد و گفت: از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) شنيدم كه فرمود: حسن و حسين8 سيد جوانان بهشتند. او اين كار مروان را براي محبوبيت نزد معاويه دانست.[98] از ديگر روايتها كه وي در فضيلت اهل بيت: گزارش كرده، آن است كه پيامبر به امام علي، امام حسن و امام حسين: و فاطمه3 نگريست و خود را دشمن دشمنان و دوست دوستانشان دانست.[99] نيز روايت نموده كه بهترين زنان جهانيان، فاطمه3، خديجه كبرا3، مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون هستند.[100] نيز روزي پيامبر با گوشه پيراهنش خاك را از پاهاي امام حسين(عليه السلام) ميزدود و خطاب به ايشان، سوگند ياد كرد: اگر آنچه من درباره تو ميدانم، مردم نيز ميدانستند، تو را بر گردنهايشان حمل ميكردند.[101]
وي بيش از 35 روايت درباره فضيلت مكه، حج و عمره از پيامبر(صلي الله عليه و اله) گزارش كرده است؛ از جمله مباهات خداوند به چهره غبارآلود اهل عرفات[102]؛ آمرزش گناهان حاجيان، بدان سان كه پس از حج تا آنگاه كه خود را نيالوده باشند، مانند نوزادي پاك ميشوند[103]؛ خداوند در برابر هر گام مركب حجگزاران براي آنان حسنه مينويسد و گناهانشان را پاك ميكند و درجه آنان را بالا ميبرد[104]؛ عمره دوم كفاره گناهان ميان آن عمره و عمره اول است و حج مقبول برترين كار نزد خدا و پاداشش بهشت است[105]؛ كسي كه براي حج از خانه بيرون ميرود، اگر در ميان راه وفات يابد، خداوند براي او تا روز قيامت ثواب حج مينويسد و كسي كه براي عمره بيرون رود، خداوند براي او پاداش عمرهگزار را تا روز قيامت مينويسد[106]؛ نماز گزاردن در مسجد من از نماز گزاردن در مساجد ديگر جز مسجدالحرام بهتر است[107]؛ جهاد پيرمردان و ناتوانان و زنان، حج و عمره است.[108]
ميتوان گفت آن دسته از روايتهاي ابوهريره كه منفعت يا مصلحت حاكمان معاصرش را تأمين ميكرده و نيز روايتهايي كه معارض معتبر دارد، پذيرفته نيست و تنها با وجود قراين و شواهد تأييدگر ميتوان به روايتهاي او استناد كرد.
منابع
ابوهريره: عبدالحسين شرف الدين (م.1377ق.)، قم، انصاريان؛ احقاق الحق: نورالله الحسيني الشوشتري (م.1019ق.)، تعليقات: شهاب الدين نجفي، قم، مكتبة النجفي، 1406ق؛ ادب الدنيا و الدين: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار و مكتبة هلال، 1421ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1410ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الايضاح: الفضل بن شاذان (م.260ق.)، به كوشش الحسيني الارموي، دانشگاه تهران، 1363ش؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تأويل مختلف الحديث: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش اسماعيل اسعردي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّة النميري (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تدريب الراوي: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش عبدالوهاب، رياض، مكتبة الرياض الحديثه؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، مؤسسة الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ ربيع الابرار: الزمخشري (م.583ق.)، بيروت، اعلمي، 1412ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش عبدالقادر و الارنؤوط، دمشق، دار ابن كثير، 1406ق؛ احقاق الحق: نورالله الحسيني الشوشتري (م.1019ق.)، تعليقات: شهاب الدين نجفي، قم، مكتبة النجفي، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شيخ المضيرة ابوهريره: محمود ابوريّه، بيروت، اعلمي، 1969م؛ صحيفة همام بن منبه: همام بن منبه (م.132ق.)، به كوشش رفعت فوزي، قاهره، مكتبة الخانجي، 1406ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ عيون الاخبار: ابن قتيبه (م.276ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ كتاب الولايه: ابن عقدة الكوفي (م.333ق.)؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ الكني و الالقاب: شيخ عباس القمي (م.1359ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368ش؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش مصطفي السقا، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش احمد الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
محمد سعيد نجاتي
[1]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص578؛ تهذيب الكمال، ج34، ص366.
[2]. الطبقات، ابن سعد، ج5، ص196؛ جمهرة انساب العرب، ص381-382؛ البداية و النهايه، ج8، ص103.
[3]. الاستيعاب، ج4، ص1768-1769؛ اسد الغابه، ج5، ص319؛ الاصابه، ج7، ص352.
[4]. المعارف، ص277؛ الاصابه، ج8، ص32.
[5]. المعارف، ص227؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص579.
[6]. الاصابه، ج7، ص355؛ اسد الغابه، ج6، ص406.
[7]. الاصابه، ج7، ص362.
[8]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص245؛ اسد الغابه، ج5، ص320.
[9]. تاريخ دمشق، ج67، ص298؛ البداية و النهايه، ج8، ص103.
[10]. الاستيعاب، ج4، ص1770؛ البداية و النهايه، ج8، ص103.
[11]. ربيع الابرار، ج3، ص227؛ الكني و الالقاب، ج1، ص181.
[12]. المعارف، ص278؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص586.
[13]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص243؛ البدء و التاريخ، ج5، ص113.
[14]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص265؛ المنتظم، ج3، ص304.
[15]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص244.
[16]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص243.
[17]. تاريخ طبري، ج2، ص556.
[18]. اسد الغابه، ج5، ص320؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص350.
[19]. انساب الاشراف، ج2، ص151؛ البداية و النهايه، ج8، ص104.
[20]. الاصابه، ج1، ص73؛ امتاع الاسماع، ج11، ص245.
[21]. تاريخ دمشق، ج67، ص326؛ البداية و النهايه، ج8، ص105.
[22]. عيون الاخبار، ج3، ص30؛ ادب الدنيا، ص191.
[23]. البداية و النهايه، ج8، ص110؛ الاصابه، ج8، ص52.
[24]. تاريخ دمشق، ج67، ص319؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص591.
[25]. معجم البلدان، ج1، ص348؛ مكاتيب الرسول، ج2، ص336.
[26]. البداية و النهايه، ج8، ص113؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص263.
[27]. دلائل النبوه، ج4، ص320؛ البداية و النهايه، ج4، ص231.
[28]. المغازي، ج2، ص760، 765.
[29]. كتاب الولايه، ص206.
[30]. البداية و النهايه، ج5، ص214.
[31]. البداية و النهايه، ج5، ص197.
[32]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص167؛ اسد الغابه، ج6، ص126.
[33]. تاريخ الاسلام، ج2، ص665؛ البداية و النهايه، ج5، ص37.
[34]. تهذيب الكمال، ج12، ص133؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص184.
[35]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص185.
[36]. ابوهريره، ص215.
[37]. الاستيعاب، ج3، ص1258؛ الاصابه، ج2، ص446؛ ابوهريره، ص212.
[38]. تاريخ طبري، ج3، ص304؛ الكامل، ج2، ص369.
[39]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص153؛ انساب الاشراف، ج10، ص368.
[40]. تاريخ طبري، ج4، ص112؛ البداية و النهايه، ج7، ص101.
.[41] فتوح البلدان، ص89؛ انساب الاشراف، ج10، ص368.
[42]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص243؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص351.
.[43] تاريخ دمشق، ج67، ص366؛ البداية و النهايه، ج8، ص110.
[44]. معجم ما استعجم، ج4، ص1331.
[45]. الاصابه، ج7، ص362.
[46]. المصنف، ج11، ص323؛ الطبقات، ابن سعد، ج4، ص250.
[47]. تاريخ دمشق، ج19، ص317.
[48]. تاريخ طبري، ج4، ص353؛ انسابالاشراف، ج5، ص563.
[49]. تاريخ المدينه، ج4، ص1246؛ تاريخ دمشق، ج39، ص484.
[50]. انساب الاشراف، ج5، ص597؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص59.
[51]. انساب الاشراف، ج2، ص445؛ الغارات، ج2، ص446.
[52]. انساب الاشراف، ج2، ص446.
[53]. الامامة و السياسه، ج1، ص128؛ الفتوح، ج3، ص63؛ اسد الغابه، ج3، ص383.
[54]. تاريخ خليفه، ص118؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص305.
[55]. انساب الاشراف، ج2، ص458؛ تاريخ طبري، ج5، ص140.
[56]. الغارات، ج2، ص639؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص200.
[57]. تاريخ طبري، ج5، ص140.
[58]. تاريخ طبري، ج5، ص140؛ البداية و النهايه، ج7، ص322.
[59]. الغارات، ج2، ص656.
[60]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص67.
[61]. تاريخ الاسلام، ج4، ص356؛ البداية و النهايه، ج8، ص113.
[62]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص250؛ المعارف، ص278.
[63]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص67.
[64]. تاريخ دمشق، ج26، ص198؛ الغدير، ج10، ص180.
[65]. الغارات، ج2، ص569.
[66]. البداية و النهايه، ج8، ص114.
[67]. انساب الاشراف، ج2، ص425؛ الغارات، ج2، ص446.
[68]. ربيع الابرار، ج3، ص227؛ شذرات الذهب، ج1، ص64.
[69].تاريخ دمشق، ج3، ص202.
[70]. المحبّر، ص85؛ الطبقات، ابن سعد، ج8، ص76.
[71]. البداية و النهايه، ج8، ص114.
[72]. الاستيعاب، ج4، ص1921؛ اسد الغابه، ج6، ص289.
[73]. الطبقات، خليفه، ص192؛ الاستيعاب، ج4، ص1772؛ تاريخ دمشق، ج67، ص308.
[74]. البداية و النهايه، ج8، ص114.
[75]. البداية و النهايه، ج8، ص115.
[76]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص274؛ الاصابه، ج7، ص361.
[77]. الثقات، ج5، ص82؛ جمهرة انساب العرب، ص382؛ تاريخ دمشق، ج36، ص34-35.
[78]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص218.
[79]. تاريخ الاسلام، ج21، ص339؛ الاعلام، ج8، ص257.
[80]. شيخ المضيره، ص125.
[81]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص632.
[82]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص247؛ تأويل مختلف الحديث، ص28.
[83]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص67-68.
[84]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص68.
[85]. تأويل مختلف الحديث، ص41.
[86]. تاريخ دمشق، ج5، ص95؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص67.
[87]. شيخ المضيره، ص13، 89..
[88]. البداية و النهايه، ج8، ص105؛ امتاع الاسماع، ج11، ص246؛ الاصابه، ج7، ص355-356.
[89]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص68.
[90]. تاريخ دمشق، ج59، ص89-106.
[91]. تاريخ الاسلام، ج23، ص107؛ الوافي بالوفيات، ج6، ص257.
[92]. فتح الباري، ج7، ص81.
[93]. صحيفة همام، ص5؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص608.
[94]. تدريب الراوي، ج2، ص217.
[95]. تهذيب الكمال، ج22، ص194-195.
[96]. البداية و النهايه، ج7، ص347.
[97]. الايضاح، ص496؛ الغدير، ج1، ص204.
[98]. انساب الاشراف، ج3، ص65؛ احقاق الحق، ج19، ص248.
[99]. البداية و النهايه، ج8، ص36؛ الاصابه، ج2، ص62.
[100]. الاصابه، ج8، ص264؛ الاستيعاب، ج4، ص1821.
[101]. الطبقات، ابن سعد، خامسه1، ص396؛ تاريخ دمشق، ج14، ص180.
[102]. المستدرك، ج1، ص465؛ السنن الكبري، ج5، ص58.
[103]. مسند احمد، ج2، ص410؛ صحيح البخاري، ج2، ص209.
[104]. الدر المنثور، ج1، ص210؛ كنز العمال، ج5، ص13.
[105]. مسند احمد، ج2، ص246.
[106]. الدر المنثور، ج2، ص209.
[107]. الدر المنثور، ج2، ص54.
[108]. الدر المنثور، ج1، ص210.