اجازه
منصب اذن به حاجیان برای کوچ از مشاعر، در روزگار جاهلیت اجازه به معنای اذن دادن یا به راه انداختن است.[1] در گزارش‌های تاریخی، اجازه مقامی تشریفاتی در روزگار جاهلیت به شمار می‌رفته که کسانی خاص عهده‌دار آن بودند و بر پایه آداب ج
منصب اذن به حاجيان براي كوچ از مشاعر، در روزگار جاهليت
اجازه به معناي اذن دادن يا به راه انداختن است.[1] در گزارشهاي تاريخي، اجازه مقامي تشريفاتي در روزگار جاهليت به شمار ميرفته كه كساني خاص عهدهدار آن بودند و بر پايه آداب جاهلي، حاجيان برخي از مناسك حج را پيش از صاحب اجازه، آغاز نميكردند.[2]
برخي منابع تاريخي، كوچ از موقف عرفات را وابسته به اجازه دانسته و تأسيس آن را به زمان حكومت جُرْهم بر مكه نسبت دادهاند.[3] بر پايه اين سنت، حاجيان پس از ورود به عرفات، نخستين موقف در حج، در روز نهم ذيحجه براي كوچ به مزدلفه، منتظر اجازه صوفه[4] (غوث بن مُر بن اد بن طابخة بن الياس بن مُضَر و پس از او تبارش[5]) ميماندند.[6] در علت نامگذاري صوفه گفته شده[7]: روزي خواهر غوث، تكمه، وي را كه به خدمتگزاري كعبه ميپرداخت، به سبب شدت گرما در وضعي آشفته ديد و او را به صوفه (پشم) همانند دانست و سپس وي بدين نام خوانده شد.[8]
درباره سنت اجازة الحجيج آوردهاند: مادر غوث كه داراي پسر نميشد، نذر كرد در صورت پسر بودن فرزندش، او را به خدمتگزاري كعبه و مسجدالحرام بگمارد. بدين روي، غوث از همان دوران كودكي همراه داييهاي جرهمي خود به خدمت كعبه مشغول بود. نذر مادر و توفيق خدمتگزاري كعبه از كودكي به او مقام و موقعيتي خاص بخشيد تا آنجا كه اجازه كوچ مردم از عرفات را به دست آورد و اين اجازه به عنوان منصبي به او و خاندانش اختصاص يافت.[9] به گزارشي ديگر، اين منصب از سوي شاهان كِنْدَه، از عرب جنوبي، به غوث واگذار شد.[10]
ازرقي در گزارشي صوفه را اخزم بن عاص بن عمرو بن مازن بن اسد دانسته و همه رويدادهاي مربوط به نذر و خدمتگزاري كعبه را به همسر او و فرزندش غوث بن اخزم نسبت داده و بر آن است كه حبشية بن سلول خزاعي، امير مكه و پردهدار كعبه، سنت اجازه از صوفه را رواج داد.[11] بر پايه اين گزارش، بايد منصب اجازهداري در زمان ولايت خزاعه بر مكه آغاز شده باشد؛ اما مشهور است كه اين امر در زمان جرهميها آغاز شده كه پيش از خزاعيها بر مكه ولايت داشتند.[12]
پس از غوث بن مر و فرزندانش با توجه به نزديكي نسب، منصب اجازه به خاندان بنيسعد بن زيد منات بن تميم و پس از آنها به خاندان صفوان بن حارث بن شجنة بن عطارد تميمي رسيد كه آخرين آنها كرب بن صفوان بود كه همزمان با ظهور اسلام ميزيست.[13]
خروج از مزدلفه به سوي منا كه از آن به «افاضه*» تعبير ميشود، نيز نيازمند اجازه بود.[14] درباره منصب افاضه و صاحبانش اختلافاتي در منابع به چشم ميخورد. برخي اجازه از عرفه و افاضه از مزدلفه را يكي دانسته و مطلق اجازه را ابتدا مربوط به صوفه و پس از آن به خاندان زيد بن عدوان بن عمرو بن قيس بن غيلان نسبت دادهاند.[15] بر پايه اين سخن، اين منصب در خاندان صوفه هنگام ظهور اسلام وجود نداشته است؛ اما در اسناد تاريخي آمده كه اجازه در خاندان صوفه تا پيدايش اسلام برقرار بوده است. برخي اجازه از عرفه را به صوفه و افاضه از مزدلفه را به خاندان زيد بن عدوان نسبت دادهاند[16] كه ابوسياره عميلة بن اعزل، آخرين و نامآورترين فرد اين خاندان، همزمان با ظهور اسلام ميزيسته است.[17] درباره چگونگي افاضه آمده است: ابوسياره آنگاه كه ميخواست صبح روز موعود به مردم اجازه رفتن دهد، سوار بر مركبش پيشاپيش آنان حركت ميكرد و با خواندن بيتي آنها را به بردباري و درنگ فراميخواند و به ايشان اجازه كوچ ميداد.[18] حاجيان نيز براي يافتن جاي مناسب يا تعجيل در قرباني كردن، شتابان از مزدلفه به سوي منا ميرفتند. پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در حج مردم را از شتاب در اين كوچ بازداشت و شتاب نكردن را نيكو دانست.[19]
بر پايه اين سنت جاهلي، حاجيان تا آنگاه كه صوفه به رمي جمرات اقدام نميكرد، به اين كار دست نميزدند. بدين روي، برخي كه عجله داشتند، نزد صوفه ميآمدند و از او تعجيل را در رمي ميخواستند. اما صوفه سوگند ياد ميكرد كه اين كار را تا غروب خورشيد انجام ندهد. پس از فراغت از رمي، هيچ كس اجازه رفتن نداشت تا آنگاه كه صوفه راه خود را در پيش ميگرفت و مردم نيز در پي او ميرفتند.[20]
ارزش و اعتبار منصب اجازه، گاه سبب درگيريهايي براي تصدي آن ميشد؛ چنانكه قصيّ بن كلاب، جد چهارم رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، با شكست دادن صوفه، اين منصب را در اختيار گرفت.[21] نيز از نزاع ابوسياره و حميريان در اين زمينه گزارشي در دست است.[22]
منابع
اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش عبدالملك، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8 ـ 213ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش مصطفي محمد، مكه، النهضة الحديثه، 1999م؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، به كوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن كثير، اليمامه، 1407ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1422ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق.
سيد حامد عليزاده موسوي
[1]. لسان العرب، ج5، ص326، «اجازه».
[2]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص120؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ق1، ص398.
[3]. شفاء الغرام، ج2، ص65.
[4]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص78؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص238.
[5]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص77؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص238.
[6]. المفصل، ج11، ص382.
[7]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص202-203؛ الاعلام، ج5، ص123؛ المفصل، ج11، ص191.
[8]. المنمق، ص255.
[9]. المنمق، ص255؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص77-78؛ شفاء الغرام، ج2، ص55.
[10]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ق1، ص335.
[11]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص186.
[12]. شفاء الغرام، ج2، ص65.
[13]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص78؛ البداية و النهايه، ج2، ص261؛ المفصل، ج7، ص44.
[14]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص95.
[15]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص187؛ اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص200-201.
[16]. تاريخ طبري، ج2، ص39؛ الكامل، ج2، ص43.
[17]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص79؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص95.
[18]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص79؛ شفاء الغرام، ج2، ص57.
[19]. صحيح البخاري، ج2، ص601.
[20]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص78؛ تاريخ طبري، ج2، ص16-17؛ الكامل، ج2، ص20.
[21]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص81؛ الطبقات، ج1، ص68.
[22]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص201-202.