احبار
دانشوران یهود أحبار جمع «حبر» است[1] که برخی آن را به کسر حـاء[2] و بعضی به فتح آن قرائت کرده[3] و گاه نیز هر دو وجه را صحیح دانسته‌اند.[4] حِبر به معنای مُرکّب[5]، زیبایی[6]، اثر، و اثر نیکو[7] و حَبر به همان معانی، جز مُرکّب، آمده اس
دانشوران يهود
أحبار جمع «حبر» است[1] كه برخي آن را به كسر حـاء[2] و بعضي به فتح آن قرائت كرده[3] و گاه نيز هر دو وجه را صحيح دانستهاند.[4] حِبر به معناي مُركّب[5]، زيبايي[6]، اثر، و اثر نيكو[7] و حَبر به همان معاني، جز مُركّب، آمده است.[8] برخي اين واژه را غير عربي و برگرفته از كلمه عِبري «حابر» به معناي جادوگري و تمرين سحر يا «حابار» به معناي ساحر و كاهن دانستهاند. آمدن ريشه حبر به معناي سحر در زبان عبري و رواج كهانت و سحر از زمانهاي گذشته در ميان دانشوران يهود، مؤيد اين نظر معرفي شده است.[9] افرادي مانند گايگر (Geiger)، فن كريمر (Von Kremer) و آرتور جفري (Arthur Jeffery) آن را برگرفته از واژهاي عبري به معناي معلم دانستهاند كه در نوشتههاي ربانيان يهود به مثابه يك عنوان و لقب افتخاري به كار ميرفته است.[10]
حبر در اصطلاح به دانشوران ديني اهل كتاب، به ويژه دانشوران يهود، هر چند كه بعدها مسلمان شده باشند، گفته ميشود.[11] البته كاربرد آن درباره دانشوران يهود كه از فرزندان هارون(عليه السلام) هستند، رايج گشته است.[12] عبدالله بن عباس* نيز به سبب داشتن بهره فراوان از حديث، فقه و تفسير قرآن با عنوان «حبر هذه الاُمه» خوانده شده است.[13] احتمالاً سبب ديگر آن آشنايي بسيار وي با منابع اهل كتاب بوده است. البته حديثهايي كه اين نامگذاري را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت دادهاند، ضعيفند.[14] در اين كه كدام يك از دو قرائت حبر در معناي دانشوران يهود فصيحتر است، اختلاف وجود دارد.[15]
واژهپژوهان درباره چگونگي ارتباط ميان معناي لغوي و اصطلاحي حبر اختلاف دارند. برخي تناسب آن را آگاهي دانشوران به تحبير (نيكوسازي) سخن و دانش دانستهاند.[16] فرّاء كه معناي لغوي حبر را «نعمت» ميداند، سبب اين نامگذاري را بهرهمندي احبار از نعمت اخلاق نيكو خوانده است.[17] برخي ديگر با اشاره به معناي «اثر نيكو» اين تناسب را بر جاي ماندن آثار نيكوي دانشمندان در ميان مردم ياد كردهاند.[18] گروهي ديگر سبب اين نامگذاري را استفاده دانشوران از حبر (جوهر) هنگام نوشتن ميدانند.[19]
واژه احبار چهار بار در قرآن كريم به صورت صريح آمده است. در سوره مائده/5 خداوند در احتجاج برابر يهودياني كه حكم رجم را انكار و آيات مربوط به آن را پنهان ميكردند، بيان ميكند: احكام نازل شده الهي، نور و هدايتند و پيامبران و احبار صالحِ گذشته كه اين آيات را حفظ و بر پايه آن حكم ميكردند، گواهند كه اين حكم در تورات وجود دارد. سپس آنان را از پنهانكردن و تحريف آيات خدا نهي مينمايد و به حكمكردن بر پايه شريعت الهي دعوت ميكند.[20] ( مائده/5، 44) در آيه 63 مائده/ 5 احبار به سبب ترك امر به معروف و نهي از منكر و سكوت در برابر گناه و تعدي، سرزنش گشتهاند و اين وظيفه به آنان يادآوري شده است.[21] در آيه 31 توبه/9 يهوديان توبيخ شدهاند؛ زيرا احبار را همانند خداي خود ساختند و هرگاه آنان يكي از احكام خدا را تغيير ميدادند، از آنها پيروي ميكردند.[22] نيز خداوند مسلمانان را از عناد احبار در برابر دين خدا و فساد مالي شماري بسيار از آنان كه در خوردن مال حرام و دريافت رشوه براي تغيير احكام ريشه داشت، آگاه ميسازد.[23] (توبه/9، 34)
شماري از آيات قرآن كريم بدون تصريح به واژه احبار، از دانشوران يهود ياد كرده، به برخي از صفات آنان پرداختهاند؛ همچون: ناديده گرفتن حق[24] (بقره/2، 101)، سرپيچي از احكام تورات و تحريف آن[25] (بقره/2، 75)، تجارت از راه دين[26] (آل عمران/3، 187)، عمل نكردن آنان بر پايه دانش خويش (جمعه/62، 5).
پيشينه حضور احبار يهود در حجاز: درباره پيشينه و سبب حضور احبار در حجاز كه با مهاجرت يهوديان به اين منطقه همزماني دارد، گزارشهاي گوناگون در دست است كه به ترتيب تاريخي از اين قرارند:
برخي از گزارشها حضور آنان را در مدينه به دوران حضرت موسي(عليه السلام) (قرن 12 ق.م.) برگرداندهاند. آنگاه كه سپاهي از بنياسرائيل براي برابري با هجوم عَماليقِ* ساكن در حجاز[27]، روانه آنجا شد، پس از پيروزي در آن منطقه ساكن گشت.[28] اين گزارش را نادرست و ساخته شده يهوديان دانستهاند كه هدف از آن، اثبات حضور آنان از زمان حضرت موسي(عليه السلام) در حجاز است.[29]
بر پايه گزارشهاي ديگر، آنان در دوران حضرت داود و سليمان8 در سدههاي نُه تا10 ق.م. ساكن حجاز شدند.[30] روايتي ديگر زمان سكونت آنان را قرن ششم پيش از ميلاد (586 و 587 ق.م.)[31] و همزمان با حمله بُختُ النُّصَُر، پادشاه بابل، به فلسطين و نابودي اورشليم و اسارت بسياري از ساكنان آن دانسته است. بر اين اساس، گروهي از يهوديان و احبار براي نجات جان خويش به حجاز آمده، در يثرب ساكن شدند.[32] بيشتر مورخان آغاز سكونت يهوديان در حجاز را سال 70م. و همزمان با حمله تيتوس، امپراتور روم، به شهر بيت المقدس دانستهاند. در اين زمان، گروهي از يهوديان و دانشوران آنان كه بعدها قبايل اصلي يهود را در مدينه شكل دادند، با فرار از چنگ ارتش روم، در حجاز ساكن شدند.[33] مورخ يهودي ولف سان (Wolfe son) و نيز موشه گيل (Moshe gil) با تصريح به اين نظر، گزارشهاي مربوط به ورود يهوديان به حجاز در زمان حضرت موسي(عليه السلام) را به طور ضمني رد كردهاند.[34]
بر پايه برخي گزارشهاي تاريخي، احبار بر پايه نشانههاي ياد شده در تورات براي پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) و با اعتقاد به مهاجرت ايشان به منطقهاي پر از نخل ميان دو منطقه سنگلاخ، تيماء در نزديكي يثرب و به احتمالي خود يثرب را مطابق با آن نشانهها يافته، در آنجا سكنا گزيدند.[35] برخي از احبار به ديگران سفارش ميكردند در صورت ديدار آن پيامبر، در ايمان به وي ترديد نكنند.[36] بر پايه روايتي از امام صادق(عليه السلام)، در كتب يهود، محلي ميان دو كوه عير و اُحُد به عنوان مقصد هجرت پيامبر موعود ياد شده بود. گروهي از آنان با اين گمان كه كوه حداد در نزديكي يثرب همان اُحُد است، در مناطق تيماء، خيبر و فدك ساكن شدند.[37]
بر پايه گفته ولف سان، منابع يهودي درباره يهوديان شمال حجاز سخني نگفتهاند. با توجه به دقت يهوديان در نگارش تاريخ خود، محققان تاريخ يهود از سكوت منابع يهودي در اين زمينه در شگفتند.[38] برخي پژوهشگران بر پايه مطالعات زبانشناسي و تفاوت فرهنگي يهوديان يثرب و فلسطين، در بنياسرائيلي بودن يهودياني چون قبيله بنينضير ترديد كرده، آنها را از عربهاي يهودي شده دانستهاند.[39]
برخي از احبار يهود مانند كعب بن اشرف، جايگاه اجتماعي و ديني برجستهاي ميان يهود و مردم يثرب داشتند. او كه از احبار ثروتمند بنينضير بود، به سبب كمكهاي مالي خويش نفوذي فراوان در ميان ديگر احبار يهود داشت.[40]
احبار و بشارت ظهور پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله)
1. آگاهي از بشارت ظهور: بر پايه سخن قرآن كريم و ديگر منابع اسلامي، دانشوران و احبار يهود نشانهها و محل ظهور و هجرت پيامبر خاتم را در تورات و زبور خوانده و از نسلهاي گذشته شنيده بودند؛ ولي بسياري از آنان اين حقايق را كتمان ميكردند. بر پايه سخن صريح قرآن كريم، بشارت بعثت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و ويژگيهاي ايشان در تورات و انجيل آمده است. (اعراف/7، 157) اين نشانهها به اندازهاي روشن بود كه آنها پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) را مانند فرزندان خود ميشناختند؛ ولي گروهي از آنان اين حقايق را آگاهانه كتمان ميكردند.[41] (بقره/2، 146) بر پايه همين آگاهيهاي پيشين، يهوديان و دانشورانشان همواره در برابر تعدّي و تجاوز اعراب، چشم اميد به ظهور منجي داشتند و آنگاه كه يهوديان يثرب با دو قبيله اوس و خزرج درگير ميشدند، ميگفتند: به زودي با پيروي از پيامبري كه ظهور خواهد كرد، شما را مانند قوم عاد و ارم از ميان ميبريم و بتهايتان را نابود ميكنيم. آنان پس از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سبب حسادت و سودخواهي، به او كفر ورزيدند؛ اما انصار كه با شنيدن گزارشها و صفات پيامبر موعود از زبان يهوديان، آماده اين رويداد شده بودند، به اسلام گرويدند.[42] (بقره/2، 89)
در منابع تاريخي مسلمانان نيز گزارشهاي گوناگون درباره آگاهي دانشوران يهود از زمان ظهور پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و نام و محل هجرت و خاتميت ايشان در دست است.[43] هنگامي كه تُبَّع بن حسان، از پادشاهان سلسله حمير در يمن، با حمله به يهوديان مدينه بر آنان چيره شد، تصميم گرفت كه مدينه را ويران كند. احبار يهود به او گفتند: تو قادر به اين كار نخواهي بود؛ زيرا اين سرزمين محل هجرت پيامبري از فرزندان اسماعيل(صلي الله عليه و آله) است كه در مكه مبعوث خواهد شد. تُبَّع كه از دانش آنان آگاه بود، از ويرانكردن مدينه چشم پوشيد و با جمعي از احبار روانه مكه شد. گروهي از اطرافيان، تبع را تحريك كردند تا با ويران ساختن مكه، اموال و گنجهاي آن را غارت كرده، با سنگهاي آن بنايي در يمن بسازد تا اعراب براي زيارت به آنجا روند. احبار يهود ضمن بازداشتن وي از اين كار، كعبه را خانه خدا خواندند كه هركس قصد آسيب رساندن به آن را داشته باشد، نابود خواهد شد. همان شب تبع به سختي بيمار شد. احبار از وي خواستند در صورتي كه قصد دستاندازي به كعبه را دارد، از آن چشم بپوشد تا بهبود يابد. وي چنين كرد و بهبود يافت. از آن پس، او همواره كعبه را تكريم ميكرد و آن را با پارچهاي پوشاند و مناسك حج را انجام داد. وي آن دانشوران يهودي را همراه خود به يمن برد و خود و همه قومش به دين يهود گرويدند.[44]
برخي منابع گزارش كردهاند كه ابوطالب در يكي از سفرهاي تجاري خود به شام، حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) را كه نوجوان بود، همراه برد. هنگامي كه به منطقه تيماء در نزديكي يثرب رسيدند، يكي از احبار آن منطقه نشانههاي آخرين پيامبر را در حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) ديد. آنگاه نزد ابوطالب آمد و او را از رفتن به شام منع كرد و گفت: اگر به شام برويد، يهوديان از روي دشمني او را خواهند كشت. ابوطالب از ادامه سفر چشم پوشيد و محمد(صلي الله عليه و آله) را به مكه بازگرداند.[45] داستاني همانند اين درباره بحيراي راهب نيز روايت شده است.[46] در برخي گزارشها نيز آمده كه يك دانشمند يهودي به عبدالمطلب خبر داد كه از نسل او پيامبري برانگيخته خواهد شد.[47]
بر پايه برخي گزارشها، بنيقريظه و بنيقينقاع در حالي وارد يثرب شدند كه به بعثت حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) در منطقه حجاز ايمان داشتند. عبدالله بن هيبان، يكي از احبار شام، چند سال پيش از بعثت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در يثرب اقامت گزيد. به سبب زهد فراوان وي، مردم از او خواستند كه براي زدودن قحطي و نزول باران دعا كند و دعايش مستجاب شد. آنگاه كه مرگ خود را نزديك ديد، يهوديان را در خانهاش گرد آورد و به آنان گفت: «من از سرزمينهاي سرسبز و پر بركت به اين سرزمين خشك و بيآب و علف آمدم؛ زيرا پيامبر موعود به زودي ظهور و به يثرب هجرت خواهد كرد. مبادا كه ديگران در ايمان به وي از شما سبقت گيرند! آن پيامبر موعود با دشمنان خود خواهد جنگيد و آنها را همراه با خانوادههايشان به اسارت خواهد گرفت.» بر پايه همين گزارشها، آنگاه كه يهوديان بنيقريظه در محاصره مسلمانان قرار گرفتند، برخي از آنان با سرزنش همكيشان خود، محمد(صلي الله عليه و آله) را همان پيامبري دانستند كه ابن هيبان نشانهها و ويژگيهاي او را گفته بود. سپس از صف يهوديان خارج شده، به مسلمانان پيوستند.[48]
2. كتمان و تحريف بشارت ظهور: يكي از كارهاي احبار يهود در طول تاريخ، به ويژه در روزگار پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله)، كتمان و تحريف آموزههاي كتب آسماني درباره حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) و بشارت بعثت او بود. بر پايه سخن قرآن كريم، هنگامي كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) مبعوث شد، گروهي از اهل كتاب، بشارتهاي كتاب آسماني خود را درباره او ناديده گرفتند. (بقره/2، 101) احبار يهود براي پنهانكردن حقايق از مردم، تورات را در برگههايي مينوشتند و سپس آنچه را كه به زيان خود ميديدند، از مردم پنهان كرده، باقيمانده را براي مردم ميخواندند.[49] (انعام/6، 91) نيز از آن پس كه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) به پيامبري مبعوث شد، احبار يهود نشانههاي ظاهري پيامبر موعود را به گونهاي ديگر بيان ميكردند تا با ايشان سازگاري نداشته باشد.[50]
بر پايه روايتي از ابن عباس، احبار ويژگيهاي ظاهري و چهره پيامبر موعود را كه مطابق با سيماي حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) در كتابهايشان ياد شده بود، ديگرگون گزارش دادند و هنگامي كه يهوديان و مشركان از آنان درباره نشانههاي پيامبر موعود پرسيدند، وي را به دروغ، مردي بلند قامت با چشمان آبي معرفي كردند.[51] از زبير بن باطا، يكي از احبار بزرگ يهود، گزارش شده است كه پدرش يكي از اسفار يهود را در دست داشت و ميدانست كه نشانههاي ياد شده براي پيامبر موعود در آن، كاملاً با حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) مطابقت دارد؛ اما هنگامي كه خبر بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او رسيد، آن نشانهها را از كتاب پاك كرد و گفت: اين شخص، پيامبر موعود نيست.[52] افزون بر تورات، زبور نيز دستخوش تحريف احبار شد. ابن تيميه مدعي است نسخههايي از زبور را ديده كه در آن به پيامبري حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) تصريح شده؛ ولي در نسخههاي ديگر اين عبارات حذف شدهاند.[53]
احبار و پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله): چگونگي برخورد احبار يهود با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله)، مسلمانان و اسلام را ميتوان به دو دوره قسمت كرد:
1. دوره پيش از هجرت: درباره رابطه احبار با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دوران مكه گزارش چنداني در دست نيست. رويكرد اسلام در برابر احبار در اين دوره را ميتوان همان رويكرد مربوط به اهل كتاب، به ويژه يهوديان، دانست. آيات مكي مرتبط با اهل كتاب، بيانگر حسن نيت اسلام درباره آنان و تأكيد بر نقاط مشترك و يگانگي منبع و هدف كتابهاي آسمانياند. اين بيان در مسير همدلي ميان پيروان اديان آسماني در برابر مشركان بود. اين آيات با اين بيان كه رسالت محمدي مؤيد و مكمل رسالت پيامبران پيشين است، همه اهل كتاب را به پيروي از قرآن و اسلام دعوت و به آنان يادآوري ميكنند كه نشانهها و ويژگيهاي محمد(صلي الله عليه و آله) در كتابهاي خود آنان يافت ميشود. (اعراف/7، 157؛ يونس/10، 37؛ شوري/ 42، 13؛ اعلي/87، 18-19)
رويارويي و برخورد مستقيم ميان احبار و پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دوران مكه گزارش نشده است؛ جز اين كه مشركان مكه براي كسب آگاهي درباره پيامبر موعود و نسبت آن با محمد(صلي الله عليه و آله) به احبار يهود مراجعه ميكردند. آنان با فرستادن نمايندگاني به يثرب نشانههاي پيامبر موعود را جويا ميشدند تا به گمان خويش، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با پرسشهاي سخت رسوا كنند. آنان نضر بن حارث و عقبة بن ابيمعيط را با همين هدف به مدينه فرستادند. آن دو درباره ويژگيها و سخنان محمد(صلي الله عليه و آله) براي احبار مدينه خبر آوردند. احبار يهود از آن دو خواستند كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره سه چيز بپرسند: جواناني كه در روزگاران پيشين ناپديد شدند، مردي جهانگشا كه شرق و غرب جهان را درنورديد، و چيستي روح. احبار گفتند: اگر محمد(صلي الله عليه و آله) بتواند به اين پرسشها پاسخ دهد، پيامبر است. بر پايه روايتي ديگر، پاسخ به دو سوال نخست و پرهيز از پاسخ به سوال سوم را نشانه نبوت وي خواندند.[54] در پي بازگشت فرستادگان قريش به مكه و طرح آن پرسشها، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پاسخ آن را به روز بعد و نزول وحي الهي واگذاشت. با گذشت 15 شب، از وحي الهي خبري نشد و اين مايه اندوه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و خوشحالي مشركان قريش گشت. آنها نخستين بار پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در برابر پرسش خود ناتوان پنداشتند. پس از 15 شب، سوره كهف/18 در پاسخ به دو سؤال اول و آيه 85 اسرا/17 در پاسخ به پرسش سوم نازل شد. جوانان ياد شده، اصحاب كهف؛ مرد جهانگشا، ذوالقرنين؛ و آگاهي از حقيقت روح در اختيار خداوند و فراتر از دانش اندك آنان معرفي شد.[55] (كهف/18، 25-27)
2. دوران پس از هجرت: برخورد احبار و يهوديان با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در مدينه را ميتوان به سه بخش قسمت كرد:
أ. برخورد احتياطآميز: برخورد نخستين، بيشتر سكوت در برابر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، نپذيرفتن دعوت و انكار رسالت ايشان و مانند آن بود. در اين مرحله، آنان رويكردي احتياطآميز درباره پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اسلام داشتند و دشمني خود را كامل بروز نميدادند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر پايه دستور قرآن، اهل كتاب را به گفتوگو و اتحاد بر محور توحيد دعوت كرد كه وجه مشترك رسالت پيامبران بود. (آل عمران/4،64؛ عنكبوت/29، 46) نماز گزاردن مسلمانان به سوي بيت المقدس، مورد استقبال اهل كتاب قرار گرفت[56] و خداوند خوردن ذبايح اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها را تجويز كرد. (مائده/5، 5) بر پايه گزارش اهل سنت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيش از هجرت در روز دهم محرم روزه ميگرفت[57] و هنگامي كه در مدينه يهوديان را ديد كه در آن روز به سبب رهايي حضرت موسي(عليه السلام) و بنياسرائيل از دست فرعون روزه ميگيرند، خود و پيروانش را به حضرت موسي(عليه السلام) نزديكتر خواند و سفارش كرد كه مسلمانان نيز آن روز را روزه بگيرند.[58] اينها مايه خشنودي احبار و يهوديان ميشد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اين رويكرد مسالمتآميز به آنان فرصت ميداد تا به مسلمانان نزديك شده، با فهم آيين اسلام از آن پيروي كنند.[59]
ب. برخورد دشمنانه: در اين مرحله، آنان به توطئه، ايجاد شبهه درباره اسلام، تلاش براي فريب مسلمانان، پرسيدن پرسشهاي سخت براي شكست دادن پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مشاركت در درگيري نظامي، و مانند آن پرداختند. نيرومندي اسلام در مدينه، روز به روز احبار و اشراف يهود را به كارشكني بيشتر واميداشت. آنان براي تضعيف اسلام و حكومت اسلامي، از هر ابزاري، از جمله همكاري با منافقان، بهره ميجستند. سيرهنگاران نام احباري را كه در رويارويي با پيامبر گرامي نقشي برجسته داشتند، گزارش كردهاند؛ همچون: حُيَي بن اخطب و برادرانش ابوياسر و جُدّي، سلام بن مُشكَم، كنانه و سلام بن ربيع، كعب بن اشرف و برخي از احبار بنينضير.[60]
يك. ترديدافكني: يكي از ابزارهاي احبار، ترديدافكني در عقايد مسلمانان بود؛ به اين شيوه كه نخست به ايمان و مسلماني تظاهر كرده، پس از چندي با اعلام بازگشت از اسلام تلاش ميكردند تا به مسلمانان جرئت ارتداد دهند و در حقانيت اسلام ترديد ايجاد كنند. خداوند با نزول آيه 72 آل عمران/3 ضمن اشاره به اين توطئه، مسلمانان را از آن آگاه كرد.[61] نيز احبار يهود با يكديگر سازش ميكردند كه در آغاز روز نزد پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) آيند و به ظاهر مسلمان شوند؛ ولي در پايان روز اعلام كنند كه از دين اسلام برگشتهاند. چون از آنها درباره علت اين كار سؤال ميشد، ميگفتند: ويژگيهاي محمد(صلي الله عليه و آله) را از نزديك ديديم و هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه كرديم، صفات و روش او را با آن نشانهها سازگار نيافتيم. بدين سان، آنان ميخواستند ايمان مسلمانان را سست كنند.[62]
برخي از احبار بنينضير ميكوشيدند با بهره بردن از روابط صميمانه خويش با مردم يثرب، آنان را از اسلام رويگردان كنند. برخي از مسلمانان به انصار درباره روابط صميمانه با يهوديان هشدار دادند؛ ولي آنان اعتنا نكردند. بر پايه روايت ابن عباس، در اين موقعيت، آيه 28 آل عمران/3 نازل شد و مؤمنان را از روابط دوستانه با كافران نهي كرد و درباره پيامدهاي ناگوار آن هشدار داد.[63]
برخي ديگر از احبار بنينضير كه با قبايل يثرب مرتبط بودند، انصار را از انفاق در راه خدا بازداشته، آنان را از دچار شدن به فقر در آينده بيم ميدادند. بر پايه گزارشهاي تفسيري، آيه 37 نساء/4 در اين زمينه نازل شد و احبار ياد شده را افرادي بخيل و كافر خواند كه مردم را به بخل ورزيدن فرمان ميدهند؛ و از عذاب خوار كننده آنان خبر داد.[64]
دو. فريبكاري: تلاش براي فريب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ايجاد خدشه در احكام الهي، از ديگر كارهاي احبار و يهوديان مدينه بود. بر پايه برخي از گزارشها، آنان نزد رسول خدا آمده، ميگفتند: اگر به عنوان دانشمندان و اشراف يهود، از تو پيروي كنيم، ديگر يهوديان نيز به پيروي از ما مسلمان خواهند شد. سپس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخواستند در ستيز ميان آنان و گروهي ديگر، به سود ايشان داوري كند تا به وي ايمان بياورند.[65] اما خداوند اين توطئه را آشكار كرد و پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) را از افتادن در دام فتنه آنان بر حذر داشت.[66] (مائده/5، 49)
بر پايه برخي گزارشها، در پي زناي محصنه زن و مردي از اشراف يهوديان خيبر، دانشوران آنان به رغم آگاهي از حكم رجم براي اين كار در تورات، از اجراي آن خودداري كردند و حكم آن را از پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيدند؛ باشد كه وي حكمي جز سنگسار بدهد. آنها به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفتند كه حكم او را خواهند پذيرفت. جبرئيل با نزول بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) حكم رجم را تأييد كرد؛ اما دانشوران يهود از پذيرش آن سر باززدند. با پيشنهاد پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پذيرش احبار خيبر، عبدالله بن صوريا كه داناترين دانشمند آنان به تورات بود، حَكَم برگزيده شد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابن صوريا را سوگند داد كه جز راست نگويد و او اعتراف كرد كه حكم زناي محصنه در تورات رجم است و دانشوران يهود حكم ديگري را جايگزين آن كردهاند.[67] بر پايه برخي گزارشها، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بخشي از تورات كه حكم رجم را در بر داشت، به ابن صوريا داد تا بخواند. وي آنگاه كه به آن آيه رسيد، با خودداري از خواندن، دستش را روي آن گذاشت و آيه بعد را خواند. عبدالله بن سلام با آگاهي از اين حيله، دست وي را از روي آن آيه برداشت و آن را براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواند. آنگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور داد كه آن دو تن را بياورند و بر پايه حكم تورات، سنگسارشان كنند.[68]
سه. استهزا: به سخره گرفتن قرآن، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان، به ويژه بزرگان و دانشوران مسلمان شده يهود، راهكار ديگر احبار يهود در برخورد با اسلام و مسلمانان بود. بر پايه برخي گزارشها، آنگاه كه عبدالله بن سلام، ثعلبة بن سعيه، اسد بن عبيد و برخي ديگر از يهوديان سرشناس و دانشمند، مسلمان شدند و ديگر يهوديان را نيز به اسلام دعوت كردند، احبار يهود آنها را بدترين افراد خود معرفي كردند و گفتند: اگر آنان صالح بودند، هرگز دين نياكان خود را رها نميكردند. بر پايه روايتي، آيات 113-115 آل عمران/3 در پاسخ به اين ادعاي احبار و در ستايش ايمان آورندگان يهود و بقيه اهل كتاب نازل شد.[69]
نيز گزارش شده است كه برخي از احبار يهود مدينه با غني خواندن خودشان و فقير خواندن خداي مسلمانان، برخي از احكام اسلام را به سخره گرفتند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ارسال نامهاي از طريق ابوبكر براي يهوديان، آنها را به نماز، پرداخت حقوق مالي، انفاق در راه خدا و ... دعوت كرد. ابوبكر با حضور در ميان يهوديان كه پيرامون يكي از احبار به نام فِنحاص عازورا جمع شده بودند، نامه را به وي داد و او را به پذيرش نبوت پيامبر(صلي الله عليه و آله) دعوت كرد. فنحاص پس از مطالعه نامه گفت: خداي شما نيازمند ما شده است؟ ابوبكر با نواختن سيلي به صورت وي،گفت: اگر ميان مسلمانان و يهوديان پيماني نبود، گردنت را ميزدم! فنحاص نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) شكايت برد و درپي گزارش رويداد از سوي ابوبكر، گفته خود را انكار كرد. مفسران اين حادثه را شأن نزول آيه 181 آل عمران/3 دانستهاند كه با تكذيب سخن كساني كه خدا را فقير و خود را بي نياز خواندهاند، به آنان وعده عذاب داده است.[70]
چهار. مبارزه و مناظره علمي: گروهي از احبار به گمان خويش براي شكست دادن و رسوا كردن پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) با پرسشهايي پيچيده، روزي نزد وي آمده، گفتند: پاسخ ما را جز پيامبران الهي نميدانند و اگر به ما پاسخ درست دهي، به تو ايمان خواهيم آورد. رسول خدا پاسخ آنان را داد و ايشان با تأييد پاسخهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفتند: هنگامي به تو ايمان ميآوريم كه بگويي كدام فرشته بر تو نازل ميشود. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با نام بردن از جبرئيل، او را فرشتهاي خواند كه بر همه پيامبران الهي نازل شده است. احبار يهود جبرئيل را دشمن يهود خواندند و از عمل به وعده خويش و ايمان به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خودداري كرده، گفتند: اگر پيك وحي فرشتهاي جز جبرئيل بود، ايمان ميآورديم. خداوند آيات 97-101 بقره/2 را نازل و عقيده نادرست آنان درباره جبرئيل و بهانهگيريشان را نكوهش كرد.[71]
بر پايه برخي گزارشها، روزي عمر بن خطاب در مدينه وارد مركز آموزش ديني يهود موسوم به بيت المدارس* شد و درباره آمدن نام و صفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) در كتابهاي آنان پرسيد. دانشوران يهود با اذعان به آمدن نام و صفات ايشان در كتابهايشان گفتند: چون جبرئيل كه فرشته عذاب و دشمن يهوديان است، بر وي نازل ميشود، به او ايمان نميآوريم؛ اگر ميكائيل كه فرشته رحمت است، نازل ميشد، ايمان ميآورديم. عمر دشمن جبرئيل را دشمن ميكائيل؛ و دشمن آن دو را دشمن خدا خواند. سپس براي گزارش به پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سوي مدينه آمد؛ اما پيش از رسيدن وي، آيه {قُل مَن كَانَ عَدُوًّا لِجِبرِيلَ...} (بقره/2، 97) بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) آيه را براي عمر خواند و او سوگند ياد كرد كه جز براي گفتن اين نيامده بود.[72]
بر پايه برخي گزارشها، گروهي از دانشوران يهود درباره فرزند خدا بودن عُزَيْر با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفتوگو كردند. آنها در پاسخ به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) كه درباره دليل اين اعتقاد پرسيد، گفتند: «عزير به جمعآوري و احياي تورات پس از نابود شدنش پرداخت و كسي جز فرزند خدا نميتواند چنين كند. البته فرزندياش به معناي حقيقي نيست؛ بلكه همانگونه كه از باب تشريف و مجاز، شاگردي فرزند استاد ناميده ميشود، عزير را فرزند خدا ميخوانيم.» پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) با اشاره به اين كه حضرت موسي(عليه السلام) آورنده تورات است، فرمود: «بر پايه اين منطق، موسي بايد نزد شما منزلتي بسيار بالاتر از عزير داشته باشد. همانگونه كه استاد ميتواند شاگرد خود را فرزند خطاب كند، ميتواند كسي را كه برتر از آن شاگرد است، برادر يا مولاي خود بخواند. پس شما كه موسي(عليه السلام) را بهتر از عزير(عليه السلام) ميدانيد، بايد بتوانيد او را برادر، پدر، عمو، استاد يا مولا و رئيس خدا بخوانيد و خداوند نيز رواست كه او را از باب احترام با اين عناوين خطاب كند!» احبار يهود كه پاسخي نداشتند، از ايشان فرصتي براي انديشيدن خواستند و رفتند.[73]
بر پايه گزارشهاي رسيده، احبار يهود مدينه به هيئتهاي ديني كه در زمان پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) براي تحقيق به مدينه ميآمدند، نيز مشورت ميدادند.[74] بر پايه گزارش ابن عباس، پس از نزول آيه مباهله، هيئت مسيحيان نجران از پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) سه روز مهلت گرفتند و در اين مدت با احبار يهود بنينضير، بنيقريظه و بنيقينقاع به مشورت پرداختند.[75] آنان پس از حضور نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره مسيحي يا يهودي بودن حضرت ابراهيم(عليه السلام) ستيز كردند. آيات65-67 آل عمران/3 در اين زمينه نازل شد و هر دو طرف را به سبب ستيز درباره چيزي كه به آن آگاهي ندارند، نكوهش كرد.[76]
پنج. بهانهگيري: برخي از احبار مانند ابن صوريا با منحصر دانستن هدايت و سعادت در يهوديت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به پذيرش آن دعوت كردند.[77] خداوند با آياتي از سوره بقره/2 اين ادعاي آنان را باطل خواند و تأكيد فرمود كه دين پيامبران گذشته نيز توحيد و اسلام بوده است.[78] (بقره/2، 135-137) برخي ديگر با ناسازگار خواندن قرآن كريم با تورات، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خواستند كتابي بياورد كه مقبول آنان باشد.[79] بر پايه روايت كلبي، برخي از احبار، ايمان خود را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آوردن معجزه مطلوبشان مشروط كردند. آيه 183 آل عمران/3 در اين موقعيت نازل شد و با اشاره به پيامبركُشي يهوديان به رغم ارائه معجزه مطلوب آنها از سوي پيامبران پيشين، ادعاي آنان را دروغ خواند.[80] روابط احبار با پيامبر(صلي الله عليه و آله) سرانجام چندان تيره شد كه برخي آشكارا ادعا كردند محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر موعود تورات نيست.[81]
دانشوران يهود نماز خواندن به سوي بيتالمقدس را بر مسلمانان خرده گرفته، استقلال دين اسلام را به چالش كشيدند. اين مايه ناخرسندي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) بود. ايشان همواره از خداوند ميخواست تا در اين زمينه دستوري راهگشا نازل كند.[82] سرانجام در سال دوم ق. آيه 144 بقره/2 نازل شد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمان يافت تا به سوي كعبه نماز بگزارد.[83] تغيير قبله* براي يهود ناگوار بود و شماري از اشراف و دانشوران آنان نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمده، گفتند: اگر قبله را به سوي بيت المقدس بازگرداني، از تو پيروي خواهيم كرد.[84] خداوند با آيات 142-143 بقره/2 سخن كساني را كه مسلمانان را به سبب تغيير قبله به سرزنش و سخره گرفتند، سفيهانه خواند و با نهي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) از پيروي آنان، درباره فتنه يهوديان هشدار داد. (بقره/2، 142-143)[85] (← قبله)
شش. همپيماني با مشركان: در پي حضور پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در مدينه، يهوديان يثرب نخست منتظر سركوب مسلمانان به دست مشركان بودند. اما با پيروزي مسلمانان در نبرد بدر، موقعيت يهوديان ضعيف شد. برخي از سران با نفوذ يهوديان بنينضير همراه شماري از احبار پنهاني به مكه رفتند و در كنار كعبه با ابوسفيان همپيمان شدند كه در رويارويي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) همكاري كنند.[86] مسلمانان براي محدود كردن زمينه همكاري ميان قريش و بنينضير، كعب بن اشرف، از احبار قدرتمند اين قبيله يهودي را كشتند.[87] كشته شدن كعب در سال سوم ق. رخ داد.[88]
بر پايه روايت زهري، در پي نامه تهديدآميز قريش، يهوديان بنينضير بر آن شدند كه با ترفندي رسول خدا را به قتل رسانند. از اين رو، از وي خواستند كه همراه 30 تن از ياران خود در منطقهاي ميان يثرب و محل زندگي قبيله بنينضير با 30 تن از احبار ديدار و گفتوگو كند تا اگر احبار به وي ايمان آورند، همه آنان نيز به وي بگروند. آنگاه كه به سبب حضور ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان نتوانستند نقشه خود را اجرا كنند، از ايشان خواستند كه با سه تن از يارانش به گفتوگو با سه تن از احبار بپردازد. اين سه دانشور زير جامههاي خود خنجري پنهان كرده بودند. در پي آشكار شدن اين توطئه از جانب يكي از زنان بنينضير، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه بازگشت و شش ماه پس از نبرد بدر، غزوه بنينضير شكل گرفت.[89] رسول خدا به آنان 10 روز فرصت داد تا سكونتگاه خود را ترك كنند. آنها آماده مهاجرت شدند؛ اما عبدالله ابن اُبَيّ*، سردسته منافقان مدينه، به حُيَي ابن اخطب* از احبار بزرگ بنينضير و رئيس آنان پيغام داد كه اگر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) نبرد كنند، با 2000 رزمنده به ياريشان خواهد رفت. سلام بن مشكم، از احبار بنينضير، با يادآوري خيانت عبدالله بن اُبَيّ از حُيَي خواست به وي اعتماد نكند؛ اما حُيَي پيشنهاد عبدالله را پذيرفت و آماده مقاومت و نبرد با مسلمانان شد.[90] حُيَي به ترميم دژهاي بنينضير پرداخت[91] و هرچه را براي نبرد نياز بود، همراه چارپايان درون آنها جاي داد.[92] پس از چندين روز مقاومت در برابر مسلمانان كه قلعههاي بنينضير را محاصره كرده بودند، حُيَي ناگزير از پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست بر پايه پيشنهاد پيشين كه اموال آنان را محترم ميشمرد، سازش كنند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نپذيرفت و آنان ناگزير شدند تنها با بردن اموال منقول خويش، زيستگاه خود را ترك كنند.[93] حُيَي بن اخطب پس از كوچ بنينضير به منطقه خيبر، همچنان به دشمني خود با پيامبر(صلي الله عليه و آله) ادامه داد. او به مكه رفت و از سران قريش براي نبرد با مسلمانان ياري
خواست.[94] وي و ديگر سران بنينضير با وعدههاي مالي، قبايلي بزرگ مانند غطفان و قَيس بن عيلان را با خود همراه ساختند.[95] نيز وي مخفيانه به مدينه، نزد يهوديان بنيقريظه رفت و آنان را با خود همراه نمود.[96] اين تلاشها زمينهساز نبرد احزاب شد. سرانجام حُيَي پس از نبرد احزاب و در محاصره بنيقريظه از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و در ميان آن قبيله به حكم سعد بن معاذ كشته شد.[97]
خواست.[94] وي و ديگر سران بنينضير با وعدههاي مالي، قبايلي بزرگ مانند غطفان و قَيس بن عيلان را با خود همراه ساختند.[95] نيز وي مخفيانه به مدينه، نزد يهوديان بنيقريظه رفت و آنان را با خود همراه نمود.[96] اين تلاشها زمينهساز نبرد احزاب شد. سرانجام حُيَي پس از نبرد احزاب و در محاصره بنيقريظه از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و در ميان آن قبيله به حكم سعد بن معاذ كشته شد.[97]
ج. مسلمان شدن برخي از احبار مدينه: برخي از احبار با پي بردن به صداقت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در ادعاي نبوت و سازگاري نشانههاي پيامبر موعود در تورات با ايشان، به وي ايمان آوردند. از اين ميان، برجستهترين افراد، عبدالله بن سلام، مُخَيريق و زيد بن سَعنه بودند.
يك. حُصَيْن بن سلام (عبدالله بن سلام*): وي نخستين دانشمند يهودي بود
كه در مدينه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد و
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نام او را عبدالله نهاد.[98] درباره چگونگي اسلام آوردن وي گفتهاند: او براي اطمينان يافتن از صداقت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در ادعاي نبوت، سه پرسش درباره نخستين نشانه قيامت، اولين غذاي بهشتيان، و سبب همانندي فرزند با پدر يا مادرش طرح كرد و مدعي شد كه پاسخ آنها را جز پيامبران و اوصياي آنان نميدانند. آنگاه كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) پاسخ آن پرسشها را آموخته از جبرئيل شمرد، او جبرئيل را دشمن يهوديان خواند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اين آيه را تلاوت كرد: {قُل مَن كَانَ عَدُوًّا لِجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإِذنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يَدَيهِ وَهُدًى وَبُشرَى لِلمُؤمِنِينَ}. (بقره/2، 97) سپس فرمود: «نخستين نشانه قيامت، آتشي است كه مردم را از شرق به غرب ميراند و آنجا گرد ميآورد. اولين غذاي بهشتيان، جگر نهنگ است. سبب شباهت فرزند به پدر يا مادرش، غلبه آب يكي از آن دو بر ديگري است.» عبدالله با شنيدن اين پاسخها شهادتين را بر زبان راند و مسلمان شد. او به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت كه يهوديان اهل خيانت و بهتاناند و اگر از مسلمان شدن وي آگاه شوند، درباره او بدگويي خواهند كرد. چندي بعد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بدون اشاره به مسلمان شدن عبدالله، از يهودياني كه نزد وي آمده بودند، درباره مقام و منزلت او پرسيد. آنها او را ستودند و وي و پدرش را بهترين و داناترين فرد در ميان خويش خواندند. آنگاه كه عبدالله بن سلام وارد شد و مسلماني خود را آشكار كرد، يهوديان او و پدرش را بدترين و نادانترين فرد در ميان خويش خواندند. وي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: اين همان چيزي است كه از آن ميترسيدم.[99]
كه در مدينه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد و
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نام او را عبدالله نهاد.[98] درباره چگونگي اسلام آوردن وي گفتهاند: او براي اطمينان يافتن از صداقت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در ادعاي نبوت، سه پرسش درباره نخستين نشانه قيامت، اولين غذاي بهشتيان، و سبب همانندي فرزند با پدر يا مادرش طرح كرد و مدعي شد كه پاسخ آنها را جز پيامبران و اوصياي آنان نميدانند. آنگاه كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) پاسخ آن پرسشها را آموخته از جبرئيل شمرد، او جبرئيل را دشمن يهوديان خواند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اين آيه را تلاوت كرد: {قُل مَن كَانَ عَدُوًّا لِجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإِذنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يَدَيهِ وَهُدًى وَبُشرَى لِلمُؤمِنِينَ}. (بقره/2، 97) سپس فرمود: «نخستين نشانه قيامت، آتشي است كه مردم را از شرق به غرب ميراند و آنجا گرد ميآورد. اولين غذاي بهشتيان، جگر نهنگ است. سبب شباهت فرزند به پدر يا مادرش، غلبه آب يكي از آن دو بر ديگري است.» عبدالله با شنيدن اين پاسخها شهادتين را بر زبان راند و مسلمان شد. او به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت كه يهوديان اهل خيانت و بهتاناند و اگر از مسلمان شدن وي آگاه شوند، درباره او بدگويي خواهند كرد. چندي بعد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بدون اشاره به مسلمان شدن عبدالله، از يهودياني كه نزد وي آمده بودند، درباره مقام و منزلت او پرسيد. آنها او را ستودند و وي و پدرش را بهترين و داناترين فرد در ميان خويش خواندند. آنگاه كه عبدالله بن سلام وارد شد و مسلماني خود را آشكار كرد، يهوديان او و پدرش را بدترين و نادانترين فرد در ميان خويش خواندند. وي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: اين همان چيزي است كه از آن ميترسيدم.[99]
دو. مُخَيْريق نضيري: مخيريق از احبار و ثروتمندان يهود بنينضير در مدينه بود كه نشانههاي پيامبر موعود را با حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) سازگار يافت وايمان آورد.[100] بر پايه برخي گزارشها، او در غزوه احد خطاب به يهوديان سوگند ياد كرد كه محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر خداست و بر آنان پيروز خواهد شد. سپس آنان را به ياري مسلمانان در نبرد با مشركان فرا خواند. اما يهوديان به بهانه اين كه روز شنبه است، دعوت وي را نپذيرفتند. او با سرزنش آنان، اختيار دارايي خود را پس از مرگ به دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) سپرد و به ياري سپاه اسلام شتافت و در غزوه احد به شهادت رسيد. گفتهاند: پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از شهادت وي، او را بهترين يهودي [پيش از گرويدن به اسلام] خواند.[101]
سه. زيد بن سَعنه/ سَعيه: زيد نيز از احبار ثروتمند مدينه بود. گزارش شده كه وي همه نشانههاي حقانيت نبوت را در حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) يافته بود، جز دو چيز كه هنوز از آن خبر نداشت: يكي اين كه بردباري پيامبر راستين بر پرخاشگري او غالب است. دوم اين كه هراندازه تندي و جهالت دشمنان بيشتر گردد، بر شكيبايي او افزوده ميشود. وي در پي فرصتي بود تا در برخوردي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ويژگيهاي ياد شده در ايشان پي ببرد. او پيش از مسلمان شدن وامي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داده بود. روزي با خشونت لباس ايشان را گرفت و با درخواست طلب خود، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ديگر فرزندان عبدالمطلب را متهم كرد كه هميشه بدهي خود را دير پرداخت ميكنند. عمر بن خطاب خشمگين شد و خواست كه به وي آسيب برساند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با تبسم و جلوگيري از برخورد عمر با وي، به عمر فرمود: اي كاش به جاي اين برخورد، مرا به حُسن پرداخت و او را به حسن طلب دين فراميخواندي! آنگاه با اشاره به اين كه هنوز تا سررسيد پرداخت بدهي سه روز مانده است، دستور داد طلب او را بپردازند و از آن روي كه عمر او را ترسانده، 20 پيمانه بيشتر به او پرداخت كنند. پس از اين رويداد، وي با تصديق رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پذيرش اسلام، همراه ايشان در نبردهاي بسيار شركت كرد و سرانجام در غزوه تبوك درگذشت.[102]
گفتوگوهاي برخي از احبار با امام علي(عليه السلام): در منابع روايي، گزارشهايي درباره گفتوگوهاي اعتقادي برخي از احبار با امامان معصوم: آمده است. بر پايه برخي از اين حديثها كه از نظر سند مرسل هستند، بعضي از دانشوران يهود پس از آن كه پاسخ پرسشهاي خود را از خليفه اول نگرفتند، در راه بازگشت با امام علي(عليه السلام) ديدار كردند و درباره مكان خداوند از وي پرسيدند. امام خداوند را آفريدگار مكان و ظرف موجودات دانست و خود ذات الهي را فاقد ظرف و مكان و بزرگتر از آن شمرد. آنگاه پرسيد: اگر براي اين سخن، دليل و گواهي از كتاب خودتان بياورم، مسلمان ميشويد؟ سپس امام به گزارش برخي از كتابهاي آنان اشاره كرد كه روزي چند فرشته از جهتهاي گوناگون نزد موسي(عليه السلام) آمدند و همگي گفتند كه از نزد خدا آمدهاند. دانشمند يهودي پس از گواهي دادن به درستي اين سخن، مسلمان شد.[103]
بر پايه گزارشي ديگر، يكي از احبار درباره زمان و مكان وجود يافتن خدا پرسيد. امام با سرزنش او از وجود خداوند در هر زمان سخن گفت و خدا را آفريننده زمان و مكان دانست و اين كه زمان و مكان خدا را محدود نميكند. آن دانشور پرسيد: آيا تو پيامبري؟ امام خود را بنده و يكي از خادمان پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) خواند.[104] در گفتوگويي ديگر، امام علي(عليه السلام) در پاسخ يكي از احبار كه از وي درباره ديدن خداوند پرسيد، فرمود: من خداي ناديده را نميپرستم؛ اما خداوند نه با چشم سر، بلكه با چشم دل و با ايمان حقيقي ديده ميشود.[105]
احبار و ترويج اسرائيليات: برخي از دانشوران مسلمان شده يهود، نقشي موثر در ترويج اسرائيليات در جامعه اسلامي داشتند. برجستهترين آنها كعب بن ماتِع معروف به «كعب الاَحبار» بود كه برخي نام درست او را كعب الحبر دانستهاند.[106] او از دانشوران يهود يمن بود. وي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ديدار نكرد و در زمان خلافت عمر بن خطاب يا ابوبكر[107] به مدينه آمد و اسلام آورد. به گفته برخي، در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمان شد؛ ولي پس از وفات ايشان به مدينه آمد.[108] از همين رو، وي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شمار نميآيد و از طبقه نخست تابعين است. بر پايه گزارشي، عباس بن عبدالمطلب از علت دير مسلمان شدن كعب الاحبار پرسيد و او پاسخ داد: «پدرم كه از دانشوران يهود بود، نوشتههايي از تورات را در بستهاي مهر شده گذاشته و از من پيمان گرفته بود كه آن را نگشايم. پس از مرگ پدر آن را گشودم و با مشاهده نام و صفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آن نوشتهها مسلمان شدم.»[109] بر پايه گزارشي از سعيد بن عمر انصاري، از ميان افرادي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نديده بودند، كسي همانند كعب اوصاف ايشان را نميدانست. اين سخن مؤيد گفته كعب در مورد آن نوشتههاي تورات است.[110]
كعب با هدف شركت در فتوحات اسلامي به حمصِ شام رفت و آنجا سكونت گزيد و در زمان خلافت عثمان درگذشت.[111] بسياري از اسرائيليات به او منسوب است. درباره هدف وي از مسلمان شدن، ديدگاههاي مختلف يافت ميشود. برخي او را به تظاهر به اسلام، دروغ بستن به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و ترويج آگاهانه اسرائيليات متهم كردهاند.[112] گروهي او را در قتل عمر بن خطاب نيز دخيل دانسته و به اين گزارش استناد كردهاند كه وي سه روز پيش از كشته شدن عمر، از مرگ او خبر داد و گفت كه اين رويداد در تورات آمده است؛ اما عمر سخن او را باور نكرد.[113] بر پايه برخي گزارشها، كعب رابطه خوبي با امام علي(عليه السلام) نداشت و امام او را كذّاب ميدانست.[114] به روايتي، امام باقر(عليه السلام) اين سخن كعب را كه كعبه هر روز بر بيت المقدس سجده ميكند، دروغ خواند.[115] در برابر، برخي ديگر او را مسلمان و ثقه دانستهاند.[116] به عقيده ابن كثير، كعب الاحبار با آگاهي فراوان از كتب اديان مختلف، داستانها و سخنان بنياسرائيل و كتابهاي گذشته را بدون آن كه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت دهد، براي مردم بازگو ميكرد. از آنجا كه بسياري از اين سخنان درست و تأييدگر اسلام بود، از اين كار او جلوگيري نشد. اما بعدها برخي از كساني كه گفته هاي وي را شنيده بودند، آنها را به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) نسبت دادند و حديثهاي نادرست بسياري را از او رواج دادند.[117] از هر روي، ابن كثير نيز او را به سبب زيادهروي در گزارش داستانها و سخنان بنياسرائيل نكوهش كرده است.[118] اين شيوه وي چنان افراطي بود كه عمر بن خطاب كه نخست از سخنان او استقبال ميكرد، به او هشدار داد كه اگر از سخنانش دست نكشد، او را به سرزمين ميمونها ميفرستد. وي در اين سخن، به مسخ شدن يهوديان و تبديل گشتن آنها به ميمون اشاره داشت.[119]
پس از پايان خلافت عمر، فعاليتهاي كعب الاحبار با حمايت معاويه گسترش يافت. معاويه او را به سبب دانش فراوان، مشاور خود قرار داد.[120] گفتهاند كه هدف معاويه از اين كار، بهرهگيري از وي در جعل حديث به سود بنياميه و شاميان بود.[121] معاويه او را از راستگوترين كساني ميدانست كه درباره اهل كتاب سخن ميگويند؛ اما بر آن بود كه در سخنان او دروغهايي يافت ميشود.[122]
بر پايه برخي گزارشها، محمد بن كعب قرظي، فرزند كعب الاحبار، در پاسخ عمر بن عبدالعزيز كه درباره ذبيح از او پرسيد، حضرت اسماعيل(عليه السلام) را ذبيح دانست. وي همين را از يكي از احبار مسلمان شده شام پرسيد. او هم حضرت اسماعيل(عليه السلام) را ذبيح دانست و اقرار نمود كه يهوديان به رغم آگاهي از اين حقيقت، از سر حسادت آن را انكار ميكنند.[123]
مناظره برخي از احبار با امام رضا(عليه السلام): به سبب زندگي يهوديان در سرزمينهاي اسلامي، در دورههاي پسين نيز گفتوگوها و مناظراتي ميان احبار يهود و پيشوايان ديني اسلام، از جمله اهل بيت: صورت گرفت. مناظره دانشمند يهودي معروف به رأس الجالوت با امام رضا(عليه السلام) از اين قبيل است. او از امام خواست تا نبوت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) را بر پايه تورات ثابت كند. امام(عليه السلام) به وصيت حضرت موسي(عليه السلام) به بنياسرائيل اشاره كرد كه پيامبري از ميان برادرانشان به سوي آنان خواهد آمد و بايد او را تصديق كنند و به سخنانش گوش فرادهند. آنگاه افزود: بنياسرائيل برادراني جز بنياسماعيل ندارند و از ميان فرزندان اسماعيل(عليه السلام) هم پيامبري جز حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) برانگيخته نشده است.[124] اين بخش مورد استناد امام با اندكي تفاوت در چند جاي عهدين آمده و در نسخههاي كنوني آن نيز يافت ميشود.[125]
هنگامي كه امام رضا(عليه السلام) درباره دليل اعتقاد رأس الجالوت به نبوت حضرت موسي(عليه السلام) پرسيد، وي به معجزاتي مانند شكافتن دريا، اژدها شدن عصا در دست وي، بيرون آوردن يد بيضا و جاري ساختن چشمه آب از سنگ با زدن عصا استناد كرد. امام رضا(عليه السلام) با تأييد اين معجزات پرسيد: آيا هر كس را كه در تأييد ادعاي نبوّت خويش معجزه بياورد، تصديق ميكني؟ رأس الجالوت گفت: تنها هنگامي ميپذيرم كه معجزاتي همانند حضرت موسي(عليه السلام) بياورد. امام رضا(عليه السلام) پرسيد: پس چگونه به نبوّت پيامبران پيش از موسي(عليه السلام) ايمان داري با آن كه هيچ يك از آنها چنان معجزاتي نياوردند؟ او كه در پاسخ حضرت رضا(عليه السلام) درمانده بود، با تغيير سخن خود گفت: اگر كسي معجزاتي بياورد كه فراتر از قدرت افراد عادي باشد، تصديق نبوّت او لازم است. امام به بيان مواردي در نقض اين گفته وي پرداخت و با اشاره به زنده شدن مردگان و شفاي كور مادرزاد و بيماران مبتلا به پيسي و زنده شدن پرنده گلين با دم مسيحايي عيسي(عليه السلام) پرسيد: پس چرا نبوّت او را تصديق نميكنيد؟ رأس الجالوت گفت: ميگويند كه وي چنين كارهايي كرده است؛ ولي ما نديدهايم. امام پرسيد: مگر معجزات حضرت موسي(عليه السلام) را به چشم خود ديدهايد؟ آيا جز اين است كه افرادي مورد اعتماد آنها را ديده و گزارش كردهاند و سخن آنان با گزارشهاي متواتر به شما رسيده است؟ معجزات حضرت عيسي(عليه السلام) را هم افرادي درخور اعتماد ديده و با روايتهاي متواتر گزارش كردهاند. پس چرا نبوّت او را تصديق نميكنيد؟ آنگاه بر پايه همين منطق، به اثبات معجزات و نبوت پيامبر گرامي پرداخت و فرمود: «درباره حضرت محمد(صلي الله عليه و اله) نيز اين سخن صدق ميكند. بر پايه گزارشهاي متواتر، ايشان نزد هيچ آموزگاري درس نخواند و دانش نياموخت. وي به رغم امّي بودن، كتابي آورد كه درباره سرگذشت پيامبران و اقوام گذشته و آينده سخن گفته است. پس چرا نبوت او را نميپذيري؟» رأس الجالوت كه پاسخي نداشت، درماند و سكوت اختيار كرد.[126]
منابع
الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، به كوشش آل البيت عليهم السلام، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اضواء علي السنة المحمديه: محمود ابوريّه (م.1385ق.)، دار الكتاب الاسلامي؛ اضواء علي الصحيحين: محمد صادق النجمي، ترجمه: كمالي، قم، المعارف الاسلاميه، 1419ق؛ الاعلاق النفيسه: احمد بن عمر، بيروت، دار صادر، 1892م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الامثل: مكارم الشيرازي، قم، مدرسة الامام علي بن ابيطالب عليه السلام، 1421ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الخميس: حسين بن محمد الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّة النميري (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ اليهود في بلاد العرب: اسرائيل والفنسون، قاهره، مطبعة الاعتماد، 1927م؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد ، 1374ش؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير روح البيان: بروسوي (م.1137ق.)، بيروت، دار الفكر؛ تفسير نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ التوحيد: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش حسيني تهراني، قم، جامعه مدرسين؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جامع بيان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م.463ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح: احمد بن عبدالحليم البحراني، به كوشش علي بن حسن و ديگران، رياض، دار الفضيله، 1424ق؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ الخصائص الكبري: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1985م؛ خلاصة الوفاء: السمهودي (م.922ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1427ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ سبل السلام: الكحلاني (م.1182ق.)، مصطفي البابي، مصر، 1379ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ شيخ المضيرة ابوهريره: محمود ابوريّه، بيروت، اعلمي، 1969م؛ الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ طرائف المقال: سيد علي بروجردي، به كوشش رجايي، قم، مكتبة النجفي، 1410ق؛ العجاب في بيان الاسباب: العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالحكيم، دار ابن الجوزيه، 1418ق؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ القاموس المحيط: الفيروزآبادي (م.817ق.)، بيروت، دار العلم؛ كتاب مقدس: ويليام گلن و هنري مرتن، ترجمه: فاضل خان همداني، تهران، اساطير، 1380ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لباب النقول: السيوطي (م.911ق.)، دار احياء العلوم، بيروت؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، فرهنگ اسلامي، 1408ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مختار الصحاح: محمد بن عبدالقادر الرازي (م.666ق.)، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ مدينة يثرب قبل الاسلام: ياسين غضبان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مستدركات علم رجال الحديث: علي نمازي، تهران، 1415ق؛ المستوطنات اليهودية علي عهد الرسول صلي الله عليه و آله: احمد علي المجدوب، قاهره، الدار المصرية اللبنانيه، 1417ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ مسائل الامامه: عبدالله بن محمد الناشي الاكبر (م.293ق.)، به كوشش يوسف فان، بيروت، 1971م؛ معجم الفروق اللغويه: ابوهلال العسكري (م.395ق.)، قم، نشر اسلامي، 1412ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ من حياة الخليفة عمر: عبدالرحمن احمد البكري، الارشاد، بيروت، 2005م؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ واژههاي دخيل در قرآن مجيد: آرتور جفري، ترجمه: بدرهاي، توس، 1372ش؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
محمد باقر اسدي، علي اسدي
[1]. لسان العرب، ج4، ص157، «حبر».
[2]. لسان العرب، ج4، ص157؛ مختار الصحاح، ص71، «حبر».
[3]. الصحاح، ج2، ص620؛ تاج العروس، ج6، ص229، «حبر».
[4]. التفسير الكبير، ج6، ص37؛ التحقيق، ج2، ص154، «حبر».
[5]. العين، ج3، ص218؛ لسان العرب، ج4، ص157؛ القاموس المحيط، ج2، ص2، «حبر».
[6]. معجم مقاييس اللغه، ج2، ص127، «حبر».
[7]. الصحاح، ج2، ص619؛ القاموس المحيط، ج2، ص2.
[8]. القاموس المحيط، ج2، ص2.
[9]. التحقيق، ج2، ص155.
[10]. واژههاي دخيل، ص105-106، «احبار».
[11]. العين، ج3، ص218؛ التفسير الكبير، ج16، ص37.
[12]. قس: الصحاح، ج2، ص620؛ التفسير الكبير، ج16، ص37.
[13]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص331؛ الوافي بالوفيات، ج17، ص122؛ عمدة القاري، ج13، ص260.
[14]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص339؛ الغدير، ج10، ص95.
[15]. الصحاح، ج2، ص620؛ لسان العرب، ج4، ص157؛ تاج العروس، ج6، ص229.
[16]. الصحاح، ج2، ص620؛ مجمع البحرين، ج1، ص444، «حبر».
[17]. معجم الفروق اللغويه، ص175، «حبر».
[18]. مفردات، ص215، «حبر».
[19]. روح البيان، ج3، ص415؛ التحقيق، ج2، ص154، «حبر».
[20]. التفسير الكبير، ج12، ص2-3؛ الميزان، ج5، ص343.
[21]. جامع البيان، ج6، ص402؛ التفسير الكبير، ج12، ص39.
[22]. التبيان، ج2، ص488؛ التفسير الكبير، ج8، ص92.
[23]. التبيان، ج5، ص210؛ جوامع الجامع، ج2، ص51.
[24]. مجمع البيان، ج1، ص319؛ الامثل، ج1، ص312-313.
[25]. مجمع البيان، ج1، ص270.
.[26] الامثل، ج3، ص40.
[27]. الاعلاق النفيسه، ص60؛ الاغاني، ج22، ص111-112.
[28]. الاغاني، ج22، ص112؛ معجم البلدان، ج5، ص84؛ خلاصة الوفاء، ج1، ص174-176.
[29]. المستوطنات اليهوديه، ص36؛ نك: مدينة يثرب، ص63-66.
[30]. خلاصة الوفاء، ج1، ص175؛ مدينة يثرب، ص66.
[31]. مدينة يثرب، ص73.
[32]. البداية و النهايه، ج2، ص47؛ خلاصة الوفاء، ج1، ص176.
[33]. معجم البلدان، ج5، ص84؛ خلاصة الوفاء، ج1، ص160؛ مدينة يثرب، ص75-81.
[34]. تاريخ يهود، ص9؛The origin of the jews of yathrib, p280, p203-224.
[35]. معجم البلدان، ج5، ص84؛ خلاصة الوفاء، ج1، ص174-176؛ مدينة يثرب، ص63-64.
[36]. مجمع البيان، ج1، ص113؛ البداية و النهايه، ج2، ص327؛ امتاع الاسماع، ج3، ص355.
[37]. الكافي، ج8، ص308-309؛ مجمع البيان، ج1، ص299؛ الميزان، ج1، ص223.
[38]. تاريخ اليهود، ص53.
[39]. نك: المفصل، ج6، ص530-532.
[40]. السيرة الحلبيه، ج3، ص146-147.
[41]. مجمع البيان، ج1، ص426؛ الصافي، ج5، ص46؛ الميزان، ج1، ص326-327؛ الامثل، ج1، ص420.
[42]. الكافي، ج8، ص310؛ امتاع الاسماع، ج3، ص359؛ الصافي، ج1، ص160.
[43]. البداية و النهايه، ج2، ص327؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص214؛ امتاع الاسماع، ج3، ص355.
[44]. المعارف، ص634-635؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص197-198؛ قس: بحار الانوار، ج15، ص214.
[45]. المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص318؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص60.
[46]. تاريخ طبري، ج2، ص32-33؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص58-60.
[47]. المستدرك، ج2، ص601؛ امتاع الاسماع، ج4، ص36-37؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص71.
[48]. تفسير ثعلبي، ج1، ص161؛ مجمع البيان، ج1، ص113؛ امتاع الاسماع، ج3، ص357-359.
[49]. مجمع البيان، ج4، ص109؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص161-162؛ الميزان، ج7، ص274، 305.
[50]. العجاب، ج1، ص272؛ الدر المنثور، ج1، ص82؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص336.
[51]. العجاب، ج1، ص272؛ الدر المنثور، ج1، ص82؛ سبل الهدي، ج3، ص376.
[52]. الطبقات، ج1، ص159؛ سبل الهدي، ج1، ص101.
[53]. الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح، ج2، ص33.
[54]. مجمع البيان، ج6، ص313.
[55]. التبيان، ج7، ص65؛ التفسير الكبير، ج21، ص82؛ البداية و النهايه، ج3، ص68-69.
[56]. سبل الهدي، ج12، ص56.
[57]. صحيح البخاري، ج2، ص159، 250.
[58]. صحيح البخاري، ج2، ص250-251؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص377.
[59]. المستوطنات اليهوديه، ص76.
[60]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص359-360؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص342-344.
[61]. جامع البيان، ج3، ص423؛ الامثل، ج2، ص555.
[62]. جامع البيان، ج3، ص423؛ التفسير الكبير، ج8، ص99-100؛ الصافي، ج1، ص347.
[63]. اسباب النزول، ص65؛ لباب النقول، ص56.
[64]. جامع البيان، ج5، ص121؛ اسباب النزول، ص101.
[65]. تفسير قرطبي، ج6، ص213؛ روح المعاني، ج6، ص155؛ الامثل، ج4، ص29.
[66]. التفسير الكبير، ج12، ص11؛ الامثل، ج4، ص29.
[67]. الصافي، ج2، ص22-23؛ نور الثقلين، ج1، ص629-630؛ الميزان، ج5، ص357.
[68]. صحيح مسلم، ج5، ص122؛ تفسير ثعلبي، ج3، ص38؛ مجمع البيان، ج2، ص265.
[69]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص398؛ الاستيعاب، ج1، ص96؛ تفسير قرطبي، ج4، ص175.
[70]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص399؛ جامع البيان، ج4، ص268؛ مجمع البيان، ج2، ص460؛ التفسير الكبير، ج9، ص117.
[71]. مسند احمد، ج1، ص273-274؛ التفسير الكبير، ج3، ص194-195؛ البداية و النهايه، ج6، ص193.
[72]. قس: جامع بيان العلم، ج2، ص101-102؛ الدر المنثور، ج1، ص90-91.
[73]. الاحتجاج، ج1، ص16-17؛ بحار الانوار، ج9، ص258-259.
[74]. تفسير بغوي، ج2، ص37-38.
[75]. الدر المنثور، ج2، ص39؛ الخصائص الكبري، ج2، ص41؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص236.
[76]. الدر المنثور، ج2، ص40-41.
[77]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص391؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص192؛ العجاب، ج1، ص381.
[78]. جامع البيان، ج1، ص784؛ التبيان، ج1، ص479.
[79]. تفسير الجلالين، ص526.
[80]. اسباب النزول، ص89.
[81]. جامع البيان، ج1، ص578.
[82]. مجمع البيان، ج1، ص414؛ سبل الهدي، ج3، ص370.
[83]. تفسير قمي، ج1، ص63؛ مجمع البيان، ج1، ص414-415.
[84]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص39؛ جامع البيان، ج2، ص5؛ العجاب، ج1، ص388.
[85]. جامع البيان، ج2، ص5.
[86]. مناقب، ج1، ص169؛ سبل السلام، ج4، ص63؛ تاريخ الخميس، ج1، ص460.
[87]. الطبقات، ج2، ص32؛ تاريخ المدينه، ج2، ص455-456؛ تاريخ الخميس، ج1، ص460.
[88]. المغازي، ج1، ص184؛ الطبقات، ج2، ص31.
[89]. المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص359-360؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص353-356؛ الدر المنثور، ج6، ص189.
[90]. المغازي، ج1، ص368؛ تاريخ طبري، ج2، ص224-225؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص561.
[91]. المغازي، ج2، ص368؛ تفسير قمي، ج2، ص359؛ نور الثقلين، ج5، ص272.
[92]. المغازي، ج1، ص368.
[93]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص683؛ فتوح البلدان، ج1، ص18؛ تاريخ طبري، ج2، ص225.
[94]. جامع البيان، ج5، ص188.
[95]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص700؛ تاريخ طبري، ج2، ص233؛ الارشاد، ج1، ص95-96.
[96]. نك: فتوح البلدان، ج1، ص23-24؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص503.
[97]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص503؛ فتوح البلدان، ج1، ص23-24.
[98]. تاريخ دمشق، ج29، ص111؛ البداية و النهايه، ج3، ص290.
[99]. مسند احمد، ج3، ص108؛ صحيح البخاري، ج4، ص102-103؛ علل الشرايع، ج1، ص94-95.
[100]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص362؛ امتاع الاسماع، ج3، ص353.
[101]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص362؛ السيرة النبويه،
ابن كثير، ج2، ص344؛ امتاع الاسماع، ج1، ص161؛ ج3، ص353.
ابن كثير، ج2، ص344؛ امتاع الاسماع، ج1، ص161؛ ج3، ص353.
[102]. اسد الغابه، ج2، ص231-232؛ صحيح ابن حبان، ج1، ص522-524؛ مجمع الزوائد، ج8، ص239-240.
[103]. الارشاد، ج1، ص201-202؛ الاحتجاج، ج1، ص312-313.
[104]. الكافي، ج1، ص89-90؛ التوحيد، ص174-175.
[105]. الكافي، ج1، ص98؛ التوحيد، ص109.
[106]. تاج العروس، ج6، ص235، «حبر».
[107]. تاريخ الاسلام، ج3، ص397.
.[108] المعارف، ص430؛ الاصابه، ج5، ص482؛ عمدة القاري، ج25، ص74.
[109]. امتاع الاسماع، ج3، ص365-366؛ الاصابه، ج5، ص482.
[110]. الاصابه، ج4، ص579.
[111]. المعارف، ص430؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص397؛ الاصابه، ج4، ص622.
[112]. من حياة الخليفة عمر، ص387؛ شيخ المضيره، ص92.
[113]. الطبقات، ج3، ص340؛ قس: السنن الكبري، ج3، ص113؛ الكامل، ج3، ص50.
[114]. طرائف المقال، ج2، ص105.
[115]. طرائف المقال، ج2، ص105؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج4، ص311.
[116]. الثقات، ج5، ص334؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص489.
[117]. البداية و النهايه، ج1، ص19؛ ج2، ص159.
[118]. البداية و النهايه، ج1، ص19؛ ج2، ص159.
[119]. تاريخ دمشق، ج50، ص172؛ البداية و النهايه، ج8، ص114-115.
[120]. اضواء علي السنة المحمديه، ص147-148؛ اضواء علي الصحيحين، ص227، «پاورقي».
[121]. اضواء علي الصحيحين، ص227، «پاورقي».
[122]. صحيح البخاري، ج8، ص160.
[123]. بحار الانوار، ج12، ص134.
[124]. الاحتجاج، ج2، ص208-213.
[125]. كتاب مقدس، تثنيه، 18 : 15، 18؛ اعمال رسولان، 3 : 22.
[126]. الاحتجاج، ج2، ص203-205، 208-213.