اسامة بن زید اسامة بن زید اسامة بن زید بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اسامة بن زید اسامة بن زید اسامة بن زید اسامة بن زید اسامة بن زید

اسامة بن زید

 صحابی و فرمانده سپاه اسامه در نبرد با روم اسامه از تیره کلب از قضاعه[1] با کنیه‌هایی همچون ابومحمد[2]، ابوزید[3]، ابویزید[4]، ابوخارجه و ابوحارثه[5] فرزند زید و اُم ‌ایمن بود که هر دو از بردگان آزاد شده بودند. پدرش زید٭ آزاد شده رسول خد

 صحابي و فرمانده سپاه اسامه در نبرد با روم

اسامه از تيره كلب از قضاعه[1] با كنيه‌هايي همچون ابومحمد[2]، ابوزيد[3]، ابويزيد[4]، ابوخارجه و ابوحارثه[5] فرزند زيد و اُم ‌ايمن بود كه هر دو از بردگان آزاد شده بودند. پدرش زيد٭ آزاد شده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پسر خوانده آن حضرت(صلي الله عليه و آله) و از نخستين مسلمانان بود[6] و مادرش بَرَكه نام‌آور به اُم ‌ايمن، دايه و آزاد شده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود.[7] از اين رو، اين سه تن را از موالي رسول خدا(صلي الله عليه و آله)[8] يا موالي بني‌هاشم[9] به شمار آورده‌اند. او را مردي سيه‌چرده با بيني پهن و شكمي بزرگ دانسته‌اند. از او به ذوالبطن نيز ياد كرده‌اند.[10] وي در مكه زاده شد و همان جا پرورش يافت.[11] اما هنگام تولد او مشخص نيست. از آن‌جا كه سن او را در دوران رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) 17[12]، 18[13]، 19[14]، 20[15] و 21[16] سال نوشته‌اند، بايد ميان سال‌هاي دوم تا پنجم بعثت زاده شده باشد. مرگ او را به اختلاف در سال‌هاي 54[17]، 58، 59 يا 60ق. [18] دانسته‌اند. برخي بر اين باورند كه هنگام مرگ 60 سال داشته است.[19] پس به احتمال مرگ او در سال‌هاي 62 تا 65ق. رخ داده است.

 

مرگ او در جُرْف در فاصلة سه ميلي[20] يا سه فرسخي[21] مدينه اتفاق افتاد. جسد او را به مدينه منتقل كردند و همان جا به خاك سپردند.[22] بر پايه ‌روايات شيعي، امام حسن(عليه السلام)[23] يا امام حسين(عليه السلام)[24] متولي كفن و دفن او شد و او را در بُردي سرخ‌رنگ كفن كردند و بدهي‌هاي او را نيز امام حسن(عليه السلام) پرداخت.[25]

 

بازماندگان نسل او را تا اوايل سده سوم بيش از 20 تن ياد نكرده‌اند.[26] كساني را كه در طول تاريخ از نسل وي پديد آمده‌اند، «اُسامي» ناميده‌اند.[27]

 

ƒ اسامه در دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله

در منابع اهل سنت، روايت‌هايي فراوان در فضيلت‌هاي اسامه گزارش شده كه گاه اغراق‌آميز مي‌نمايد. در پاره‌اي از اين منابع گفته شده كه او همراه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مدينه هجرت كرد و ايشان او را بسيار دوست داشت و وي را همانند يكي از افراد خانواده‌اش مي‌دانست. از اين رو، به عنوان حِبّ (دوست) رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شهرت يافته[28] و به همين‌ دليل، عبارت نگين انگشتري‌اش را «حِبّ الرسول» برگزيده بود.[29] از آن‌جا كه پدرش زيد نيز به حِبّ نام‌آور بوده[30]، برخي از او با عنوان الحِبّ بن الحِبّ ياد كرده‌اند.[31] درباره محبت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) به زيد،‌گزارش‌هايي اغراق‌آميز در دست است؛ مانند اين كه پيامبر به سبب محبت فراوان خود به اسامه، برخي از نفيس‌ترين هدايا مانند حلة دحيه كلبي و جامه سيف بن ذي يَزَن را به وي بخشيد.[32] اما اين‌گزارش‌ها اغراق‌آميز به نظر مي‌رسند. حتي در ميان اين گزارش‌ها[33]، به نادرستي برخي وي را محبوب‌ترين فرد نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) معرفي كرده[34] يا محبت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او را همسنگ علاقه‌اش به امام حسن(عليه السلام) دانسته‌اند.[35]

 

اسامه به علت خردسالي، در سال‌هاي آغازين هجرت نقشي چندان ايفا نكرد و به همين سبب، اجازه شركت در دو غزوه بدر و احد را نيافت.[36] بر پايه برخي گزارش‌ها، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در رويداد اِفك به سال پنجم يا ششم ق. با اسامه و امام علي(عليه السلام) مشورت كرد. اسامه داستان افك را دروغ دانست و به طرفداري از عايشه پرداخت.[37] پذيرش اين داستان، از جهات گوناگون، از جمله مشورت با فردي 12 تا 17 ساله، دشوار است.[38]

 

نخستين حضور نظامي اسامه به شركت وي در سريه بشير بن سعد در فدك در ماه شعبان سال هفتم ق.[39] و سپس سريه زياد بن عبدالله ليثي در مَيفَعَه در ماه رمضان همان سال[40] بازمي‌گردد. همچنين‌گزارشي از حضور او در فتح مكه رسيده است كه بر پايه آن، وي پشت سر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر يك مركب نشسته بود.[41] همانند همين‌گزارش در حج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به سال دهم نيز رسيده است.[42] از اين جهت، او را رِدْف پيامبر(صلي الله عليه و آله)[43] لقب داده‌اند. برخي از تاريخ‌‌نگاران پنداشته‌اند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در موارد فراوان او را پشت سر خود بر مركب مي‌نشاند[44]؛ اما جز اين دو،‌گزارشي در اين زمينه در دست نيست.

 

برخي‌گزارش‌ها از نقش ‌اسامه در پاك كردن تصويرهاي شرك‌آميز درون كعبه در فتح مكه حكايت دارند. مي‌گويند اسامه با دلو از زمزم آب مي‌آورد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پارچه‌اي را با آن خيس مي‌نمود و تصويرهاي ياد شده را پاك مي‌كرد.[45]

 

او همچنين در نبرد حنين به سال هشتم ق. حضوري فعال داشت. وي را از اندك افرادي به شمار آورده‌اند كه در بحبوحه اين نبرد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تنها نگذاشت.[46]

 

در همين دوره، برخي از منابع اسامه را واسطه شأن نزول دست‌كم دو آيه از قرآن كريم دانسته‌اند: 1. آيه 94 نساء/4. اسامه در سريه زياد بن عبدالله، شخصي را كه با گفتن «لا إله إلا الله» اظهار مسلماني مي‌كرد، كشت و پس از بازگشت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را مؤاخذه كرد. سپس آيه {وَلا تَقُولُوا لِمَن أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا} نازل شد.[47] 2. آيه حرمت غيبت (12 حجرات/49). گويند اين آيه هنگامي فرود آمد كه دو تن از صحابه، درباره اسامه غيبت نمودند و او را بخيل خواندند.[48]

 

ƒ اعزام سپاه اسامه

 بي‌‌ترديد مهم‌ترين رويداد زندگي اسامه، فرماندهي او به انتخاب پيامبر بر سپاهي بود كه ايشان در واپسين سال زندگي خود به سال 11ق. آن را براي رويارويي با روميان بسيج كرد، در حالي‌كه بزرگان مهاجران و انصار و نيز ديگر مسلمانان را به حضور در اين سپاه فرمان داد.[49] وي در آن هنگام جواني 17[50] يا 18 ساله[51] بود.

 

اسامه در جُرف، اردوگاه مدينه، اردو زد و مسلمانان نيز آن‌جا گرد آمدند[52] و آماده حركت شدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اين هنگام در بستر بيماري به سر مي‌برد[53] و بر حركت شتابان آن سپاه تأكيد فراوان داشت، به گونه‌اي كه حتي خواهش مادر اسامه براي بر ماندن وي در مدينه تا بهبودي ايشان(صلي الله عليه و آله) را نپذيرفت[54] و برخي از صحابه را كه از اين فرمان سر پيچيده، به بهانه‌هاي گوناگون به مدينه رفت و آمد مي‌كردند، بازخواست[55]، بلكه لعن كرد[56] و حتي در حال بيماري بر منبر رفت و بر اعزام اين سپاه تأكيد فرمود.[57] اما عوامل گوناگون سياسي و اجتماعي، از جمله اعتراضات آشكار برخي از اصحاب به فرماندهي اسامه، اين سپاه را از حركت بازداشت.[58] بيشتر اعتراض‌ها به جوان بودن اين فرمانده بازمي‌گشت[59]، گر چه نبايد از عواملي همچون پيشينه بردگي پدرش زيد و نداشتن پشتوانه قبيله‌اي و پايگاه اجتماعي غافل ماند.[60] همچنين نبايد از نقش بزرگان صحابه، به ويژه خليفه اول و دوم، غفلت كرد كه از طريق دختران خود كه همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودند، از بيماري سخت ايشان آگاهي داشتند. در برخي از منابع آمده كه ابوبكر سرانجام توانست موافقت آن حضرت(صلي الله عليه و آله) را براي ماندن نزد همسرش در سُنْح، از محله‌هاي پيرامون مدينه و در فاصله يك ميلي خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله)[61]، جلب نمايد.[62] البته برخي از گزارش‌ها بيانگر بازخواست سخت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اين دو تن و ديگر صحابه است.[63] در اين سستي بايد به نقش اسامه نيز توجه كرد؛ زيرا او نيز با دريافت ‌گزارش‌هاي مادرش اُم‌ايمن[64] يا همسرش[65] از درون خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) وخامت حال آن حضرت(صلي الله عليه و آله) را مانعي براي حركت خود مي‌ديد. اين سپاه در بيرون مدينه ماند تا پيامبر(صلي الله عليه و آله) رحلت كرد و اسامه همراه برخي از اصحاب به مدينه بازگشت و در تجهيز و كفن و دفن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شركت كرد.[66]

 

ماجراي سپاه اسامه، افزون بر اثر‌گذاري بر مهم‌ترين رخدادهاي تاريخي و سياسي آغاز اسلام از جمله سقيفه، مجادله‌هاي كلامي گوناگون را از سده‌هاي نخستين در ميان فرق اسلامي پديد آورده است[67] كه بخشي از آن‌ها به جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) مربوط مي‌شود. برخي دانشمندان امامي معاصر با بهره‌گيري از نشانه‌هاي گوناگون تاريخي، در پي اثبات اين نكته هستند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اعزام اين سپاه مي‌كوشيد تا مسير امام علي(عليه السلام) را براي رسيدن به خلافت هموارتر كند؛ زيرا از بررسي جوانب گوناگون اين اعزام برمي‌آيد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مخالفت‌هاي گروه‌هاي گوناگون با جانشيني امام علي(عليه السلام) آگاهي داشت كه به ويژه پس از رويداد غدير شدت گرفته بود.

برخي از نكات شايان توجه اين ماجرا كه دانشمندان بدان‌ها اشاره كرده‌اند، عبارتند از: جوان بودن فرمانده سپاه، آن هم در وضع بحراني در برابر قوي‌ترين دشمن نظامي مسلمانان يعني روميان؛ فرمان به بزرگان مهاجر و انصار براي پيروي از اين فرمانده جوان؛ كوشش پيامبر براي خالي كردن مدينه از مهم‌ترين مخالفان جانشيني خود كه برخي خود را براي جانشيني وي شايسته مي‌شمردند و استثناي امام علي(عليه السلام) و ياران نزديكش از حضور در سپاه اسامه.[68]

 

گفته‌اند به علت اميري اسامه و بركنار نشدنش تا هنگام رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر مردم مدينه، به ويژه ابوبكر و عمر، از او با لقب «امير» ياد مي‌كردند.[69]

 

ƒ اسامه پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله)

برخي منابع شيعي از مخالفت اولي اسامه با جريان سقيفه و پاسخ درشت او به نامه ابوبكر حكايت دارند[70]؛ اما بيشتر منابع از همراهي او با خلفاي سه‌گانه ‌گزارش مي‌دهند. بر پايه‌گزارش‌هاي تاريخي، وي پس از تثبيت خلافت ابوبكر (حك: 11ـ13ق.)، به فرمان و مشايعت او و نيز موافقت اسامه با درخواست ابوبكر براي معاف ساختن عمر از شركت در سپاه، به سوي بلقاء از توابع دمشق كه مركز آن عمان/ امّان بوده است،[71] در ناحيه شام لشكر كشيد و به آبادي اُبني از روستاهاي موته[72] هجوم برد و پيروزي‌هايي به دست آورد و توانست قاتل پدر خود را بكشد. سپاه او پس از 40 تا 60 روز به مدينه بازگشت و مردم مدينه با خوشحالي از آن‌ها استقبال كردند.[73]

 

پس از اين نبرد، اسامه مدتي كوتاه در برخي از مناطق همچون مِزّه، روستايي بزرگ در نيم فرسخي دمشق[74] و وادي ‌القري، از وادي‌هاي گسترده ميان شام و مدينه و از توابع مدينه[75] سكنا گزيد. اما پس از اندكي به مدينه بازگشت[76] و هنگام بيرون رفتن ابوبكر براي پيكار با مرتدان در نبرد ذي ‌القصه به سال 11ق. جانشين او در مدينه شد.[77] بر پايه ‌گزارشي، او در كنار خالد بن وليد، در نبرد با مسيلمه كذاب به سال 11ق. فرماندهي جناح چپ سپاه را بر عهده داشت.[78]

 

در دوران حكومت عمر (حك: 13ـ23ق.)، اسامه محبوب دستگاه حكومت بود؛ به گونه‌اي كه هنگام تأسيس ديوان به سال 20ق. و تعيين سهم عطاي افراد، عمر سهم او را همانند اصحاب بدر و حتي بيشتر از عبدالله، فرزند خود، تعيين كرد و دليل آن را دلبستگي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او و پدرش زيد ياد كرد.[79]

 

اسامه در دوره حكومت عثمان (23ـ35ق.) نيز از توجه حكومت بهره مي‌برد. عثمان به او همانند برخي ديگر از صحابه قطعه‌اي زمين بخشيد[80] و هنگام بالا گرفتن كار معترضان (35ق.) از او خواست تا به بصره رود و وضع آن سامان را بررسي كند.[81] در همين دوره، هنگامي كه احتمال كشته شدن عثمان تقويت شد، اسامه از امام علي(عليه السلام) خواست تا مدينه را ترك كند، مبادا به شركت در قتل عثمان متهم شود.[82]

 

ƒ اسامه در دوره امام علي(عليه السلام)

پرچالش‌ترين دوران عمر سياسي اسامه در دوران حكومت امام علي(عليه السلام) (35ـ40ق.) است. وي در آغاز اين دوره، بر خلاف انتظار، همراه شماري از بزرگان صحابه مانند سعد بن ابي‌وقاص (م.55ق.)، محمد بن مَسلمه (م.43ق.)، ابوموسي اشعري (م.44ق.)، عبدالله بن عمر (م.73ق.) و حسان بن ثابت (م.50ق.) از بيعت با امام علي(عليه السلام) خودداري ورزيد[83] و از سوي آن حضرت(عليه السلام) بازخواست شد.[84] ولي برخي از تاريخ‌نگاران بر اين باورند كه اين گروه با امام(عليه السلام) بيعت كردند؛ اما خود را از نبرد بر ضد او يا همراه وي كنار كشيدند و از اين رو، «معتزله» خوانده شدند. بدين ترتيب، آن‌ها را از پيشينيان معتزله دوران بعد به شمار آورده‌ و شعار آنان را «لا يحل قتال عليّ(عليه السلام) و لا القتال معه» دانسته‌اند.[85]

 

به فرض صحّت اين گفتار، مي‌توان گفت اينان نقطه عطفي در تاريخ انديشه سياسي اسلام پديد آوردند كه بعدها كانون ستيزهاي كلامي ميان فرقه‌هاي اسلامي گشت.[86] شيعيان[87] و برخي از معتزله دوران بعد[88] آنان را به علت همراهي نكردن با امام مشروع نكوهش نمودند؛ اما گروه‌هايي از اهل حديث، آن‌ها را به سبب دوري از فتنه ستايش ‌كردند.[89] در برخي روايت‌هاي شيعي منسوب به امام باقر(عليه السلام) اين گروه «اهل الوقوف» ناميده شده‌اند.[90] اما در برخي از نوشته‌هاي معاصر از آن‌ها با عنوان «قاعدين» ياد شده و علل و پيامدهاي كار آن‌ها به گونه‌اي شخصيت‌شناسانه بررسي گشته است.[91]

 

در نبرد جمل (36ق.) هنگامي كه امام علي(عليه السلام) از اسامه ياري خواست، او به بهانه آن كه پس از سريه زياد بن عبدالله و بازخواست رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سوگند ياد كرده كه با گوينده «لا إله إلا الله» نجنگد، از پذيرش دعوت امام سر باز زد و حتي او را نيز از نبرد پرهيز داد.[92] اما هنگامي كه ناكثين پس از ورود به بصره مدعي شدند طلحه و زبير به اكراه با امام علي(عليه السلام) بيعت كرده‌اند و بصريان با توافق عثمان بن حنيف، كارگزار امام(عليه السلام) در بصره، كعب بن سور را به نمايندگي به مدينه فرستادند تا درباره اين ادعا تحقيق كنند، اسامه تنها صحابي‌اي بود كه اين ادعا را تأييد كرد و چنان با واكنش تند مردم مدينه، از جمله سهل بن حنيف كارگزار امام(عليه السلام) در مدينه، روبه‌رو شد كه اگر پادرمياني صُهَيْب، ابوايوب انصاري و گروهي از مردم مدينه نبود، كشته مي‌شد.[93]

 

با وجود همه اين رويكرد‌‌ها، برخي منابع شيعي با او برخوردي مهربانانه دارند. به نقل از اسامه، امام علي(عليه السلام) را گرامي‌ترين مردم نزد او مي‌دانند[94] و در روايتي به گزارش از امام باقر(عليه السلام)، ميان او و ديگر افراد اهل وقوف، مانند ابن عمر و ابن مسلمه، جدايي افكنده، وي را از توبه‌گران دانسته‌ و از شيعيان مي‌خواهند تا درباره او جز به نيكويي سخن نگويند.[95] همچنين در روايتي منسوب به امام صادق(عليه السلام) آمده كه امام علي(عليه السلام) در نامه‌اي به فرماندار خود در مدينه، سهل بن حنيف، از او مي‌خواهد تا سهم اسامه را از بيت‌ المال قطع نكند و علت آن را پذيرش عذر و سوگند وي از سوي امام(عليه السلام) ياد مي‌كند.[96] نيز از اسامه در دوران پس از امام علي(عليه السلام) تا هنگام مرگ وي، چهره يك شيعي معتقد را ترسيم مي‌كنند و رويكردهاي او را در كنار بني‌هاشم و ضدّ خاندان اموي، به ويژه معاويه بيان مي‌نمايند. در روايتي او را از باورمندان به حديث نص بر امامت امامان دوازده‌گانه از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانسته‌اند كه هنگام مناظره عبدالله بن جعفر با معاويه، همراه بزرگاني همچون امام حسن(عليه السلام)، امام حسين(عليه السلام)، عبدالله بن عباس و فضل بن عباس، ادعاي عبدالله بن جعفر را در اين زمينه تأييد كرد.[97] همچنين اختلاف او را با عمرو بن عثمان بر سر يكي از باغ‌هاي مدينه گزارش مي‌كنند كه چون اين دعوا نزد معاويه، هنگام حضورش در مدينه، برده شد، بزرگاني همچون امام حسن(عليه السلام) و عبدالله بن جعفر در برابر امويان صف‌آرايي كردند و معاويه ناچار شد تأييد نمايد كه آن باغ را پيامبر(عليه السلام) به اسامه بخشيده است.[98]

 

در منابع حديثي اهل سنت، اسامه يكي از راويان حديث‌هاي نبوي شمرده شده است. در برخي از منابع، حديث‌هاي وي با عنوان مسند اسامه گردآوري شده[99] و بعضي شمار حديث‌هاي او را 118 دانسته‌اند.[100] او بي‌‌واسطه و نيز از طريق پدرش زيد، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت كرده است. از اسامه نيز ابوعثمان نهدي، عروة بن زبير و برخي ديگر از تابعين حديث روايت كرده‌اند.[101] همچنين 26 تن از راويان، شاگردان روايي او معرفي شده‌اند.[102] درباره وي مسند اُسامة بن زيد به قلم عبدالله بن محمد بغوي (م.317ق.) ‌نگارش يافته كه بخشي از آن بر جاي مانده و چاپ شده است. يكي از محققان معاصر نيز روايت‌هاي او را در اثري به نام مسند اُسامة بن زيد گرد آورده است.[103]

 

… منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، به كوشش آل البيت:، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمودي، بيروت، اعلمي، 1394ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ صحابة الذين روي عنهم الاخبار: ابن حبان البسي (م.354ق.)، به كوشش الضفّاوي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم): السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش محمود مطرجي، بيروت، دار الفكر؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الجمل و النصرة لسيد العتره: المفيد (م.413ق.)، به كوشش ميرشريفي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دائرة المعارف قرآن كريم: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم، بوستان كتاب، 1386ش؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ رجال كشي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش ميرداماد و رجايي، قم، آل البيت:، 1404ق؛ السقيفه: شيخ محمد رضا مظفر، قم، مكتبة الزهراء3؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمد رضوان، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فرق الشيعه: النوبختي (م.310ق.)، به كوشش محمد صادق، نجف، المكتبة المرتضويه، 1355ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، بيروت، دار التعارف، 1411ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، به كوشش القاضي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق؛ لب اللباب في تحرير الانساب: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار صادر؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مسند اسامة بن زيد: عبدالله البغوي (م.317ق.)، به كوشش حسين امين، رياض، دار الضياء، 1409ق؛ مشاهير علماء الامصار: ابن حبان (م.345ق.)، به كوشش مرزوق علي ابراهيم، دار الوفاء المنصور، 1411ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش جمال طلبه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش عادل بن يوسف، دار الوطن؛ المعيار و الموازنه: الاسكافي (م.220ق.)، به كوشش محمودي، 1402ق؛ المغازي النبويه: ابن شهاب الزهري (م.124ق.)، به كوشش زكار، دمشق، دار الفكر، 1401ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المقنع في الامامه: عبيدالله اسدآبادي، به كوشش شاكر، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1414ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ نامه تاريخ‌پژوهان (فصلنامه): قم، انجمن تاريخ‌پژوهان؛ اليقين في امرة امير المؤمنين7: ابن طاوس (م.664ق.)، نجف، 1369ق.

 

قاسم خان‌جاني

 

 
[1]. جمهرة انساب العرب، ص459.

[2]. الطبقات، ج4، ص45.

[3]. معرفة الصحابه، ج1، ص224.

[4]. مشاهير علماء الامصار، ص30؛ اسد الغابه، ج1، ص64.

[5]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص496.

[6]. اسد الغابه، ج1، ص225؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص459.

[7]. السيرة النبويه، ج1، ص264؛ الطبقات، ج4، ص45؛ انساب الاشراف، ج2، ص112.

[8]. المحبر، ص128؛ الكامل، ج2، ص311.

[9]. الاخبار الطوال، ص144-145؛ الطبقات، خليفه، ص32.

[10]. اسد الغابه، ج1، ص64؛ الطبقات، ج3، ص44؛ ج4، ص69.

[11]. الطبقات، ج4، ص45.

[12]. التنبيه و الاشراف، ج1، ص24.

[13]. الاستيعاب، ج1، ص170.

[14]. المغازي، ج3، ص1125.

[15]. الطبقات، ج4، ص54.

[16]. انساب الاشراف، ج2، ص109.

[17]. الاستيعاب، ج1، ص170، 172؛ اسد الغابه، ج1، ص66.

[18]. الطبقات، ج4، ص72؛ اسد الغابه، ج1، ص66.

[19]. المستدرك، ج3، ص596.

[20]. الطبقات، ج4، ص72؛ معجم البلدان، ج2، ص128.

[21]. معجم ما استعجم، ج2، ص377.

[22]. الطبقات، ج4، ص54.

[23]. الكافي، ج3، ص149؛ رجال كشي، ج1، ص193.

[24]. دعائم الاسلام، ج1، ص232.

[25]. رجال كشي، ج1، ص193؛ بحار الانوار، ج22، ص134.

[26]. الطبقات، ج4، ص54.

[27]. الانساب، ج1، ص191؛ لب اللباب، ص11.

[28]. الطبقات، ج4، ص45.

[29]. تاريخ صحابة الذين روي عنهم الاخبار، ص27.

[30]. انساب الاشراف، ج2، ص110.

[31]. الاستيعاب، ج1، ص170؛ الاصابه، ج1، ص202.

[32]. الطبقات، ج4، ص480.

[33]. الطبقات، ج4، ص46-49؛ المعجم الكبير، ج1، ص158، 159.

[34]. الطبقات، ج4، ص49.

[35]. الطبقات، ج4، ص46.

[36]. المغازي، ج1، ص216.

[37]. المغازي النبويه، ص119؛ المغازي، ج2، ص430؛ السيرة النبويه، ج2، ص307.

[38]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص85؛ دائرة المعارف قرآن كريم، ج2، ص631.

[39]. المغازي، ج2، ص724.

[40]. المغازي، ج2، ص727.

[41]. الطبقات، ج4، ص48.

[42]. مسند احمد، ج1، ص251؛ صحيح البخاري، ج2، ص179؛ المستدرك، ج3، ص597.

[43]. انساب الاشراف، ج2، ص110.

[44]. انساب الاشراف، ج2، ص110.

[45]. المغازي، ج2، ص83؛ انساب الاشراف، ج2، ص117.

[46]. الطبقات، ج2، ص115؛ المعارف، ص164؛ تاريخ طبري، ج3، ص74.

[47]. جامع البيان، ج5، ص142-143؛ شواهد التنزيل، ج1، ص338.

[48]. تفسير سمرقندي، ج3، ص329؛ مجمع البيان، ج9، ص225.

[49]. السيرة النبويه، ج2، ص641-642.

[50]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص113.

[51]. التنبيه و الاشراف، ص241.

[52]. المغازي، ج3، ص1117-1120؛ الطبقات، ج4، ص50.

[53]. المغازي، ج3، ص1117؛ الطبقات، ج4، ص51؛ السيرة النبويه، ج2، ص650.

[54]. المغازي، ج3، ص1119.

[55]. الارشاد، ج1، ص184.

[56]. الملل و النحل، ج1، ص23؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص52.

[57]. المغازي، ج3، ص1117؛ الطبقات، ج4، ص51؛ السيرة النبويه، ج2، ص650.

[58]. المغازي، ج3، ص1118.

[59]. السيرة النبويه، ج2، ص650.

[60]. دائرة المعارف قرآن كريم، ج2، ص632.

[61]. معجم البلدان، ج3، ص265.

[62]. المغازي، ج3، ص1120.

[63]. الارشاد، ج1، ص183 و 184.

[64]. المغازي، ج3، ص1120؛ الطبقات، ج2، ص146.

[65]. الطبقات، ج4، ص50.

[66]. السيرة النبويه، ج2، ص662؛ تاريخ طبري، ج3، ص212.

[67]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص85.

[68]. نك: السقيفه، ص76.

[69]. المقنع في الامامه، ص142، 143.

[70]. اليقين في امرة امير المؤمنين، ص310.

[71]. معجم البلدان، ج1، ص489.

[72]. معجم البلدان، ج1، ص73.

[73]. الطبقات، ج2، ص147؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص127؛ انساب الاشراف، ج2، ص115.

[74]. معجم البلدان، ج5، ص122.

[75]. معجم البلدان، ج4، ص338؛ ج5، ص345.

[76]. الطبقات، ج4، ص54؛ الاصابه، ج1، ص203.

[77]. تاريخ خليفه، ص81؛ تاريخ طبري، ج3، ص241، 247.

[78]. الفتوح، ج1، ص32.

[79]. الطبقات، ج4، ص52؛ معرفة الصحابه، ج1، ص224.

[80]. فتوح البلدان، ج2، ص335.

[81]. تاريخ طبري، ج3، ص379.

[82]. الفتوح، ج2، ص422.

[83]. تاريخ طبري، ج4، ص431؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص9.

[84]. الارشاد، ج1، ص243-244.

[85]. فرق الشيعه، ص5.

[86]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص86-87.

[87]. الجمل، ص51، 94، 97.

[88]. المعيار و الموازنه، ص21-22، 34-35.

[89]. الاستيعاب، ج1، ص77.

[90]. رجال كشي، ج1، ص195.

[91]. نامه تاريخ‌پژوهان، ش12، ص18-53، « قاعدين».

[92]. الاخبار الطوال، ص143؛ الجمل، ص65.

[93]. تاريخ طبري، ج4، ص467.

[94]. الجمل، ص65.

[95]. رجال كشي، ج1، ص195.

[96]. رجال كشي، ج1، ص197-199.

[97]. الاحتجاج، ج2، ص4.

[98]. بحار الانوار، ج44، ص107-108.

[99]. مسنداحمد، ج5، ص199؛ المعجم الكبير، ج1، ص160.

[100]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص506-507.

[101]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص221؛ ج2، ص497، 507؛ تهذيب الكمال، ج2، ص338.

[102]. تهذيب الكمال، ج2، ص338.

[103]. نك: مسند اسامة بن زيد.

 




نظرات کاربران