اسراء
سفر شبانه پیامبر(صلی الله علیه و اله) از مسجدالحرام به مسجدالاقصی اسراء به معنای حرکت دادن شبانه است.[1] در اصطلاح، سفر ویژه پیامبر(صلی الله علیه و اله) از مکه به بیت‌ المقدس است که با توجه به نخستین آیه سوره اسراء/17 بدین نام خوانده شده است
سفر شبانه پيامبر(صلي الله عليه و اله) از مسجدالحرام به مسجدالاقصي
اسراء به معناي حركت دادن شبانه است.[1] در اصطلاح، سفر ويژه پيامبر(صلي الله عليه و اله) از مكه به بيت المقدس است كه با توجه به نخستين آيه سوره اسراء/17 بدين نام خوانده شده است: {سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ} منزّه است آن كه بندهاش را شبانگاه از مسجدالحرام به سوي مسجدالاقصي ـ كه پيرامون آن را بركت دادهايم، سير داد تا از نشانههاي خود به او بنمايانيم كه او همان شنواي بينا است.»
بر پايه روايات فراوان، در پي اسراء، معراج پيامبر روي داده و معناي اسراء نيز شامل مفهوم معراج (بالا رفتن[2]) است؛ چرا كه اسراء همان سير دادن شبانه است كه ميتواند در زمين از مكه به بيت المقدس يا به شكل عروج به آسمانها و ملكوت باشد. از اين روي، در موارد بسيار در روايتها و متون ديني، اسراء پيامبر(صلي الله عليه و اله) مترادف با معراج به كار رفته است. برخي دانشمندان نيز براي رفع ناسازگاري روايتهاي اسراء و معراج، آنها را دو رخداد جدا از هم دانستهاند.[3]
در اين جا تنها به سفر ايشان از مكه به بيت المقدس پرداخته ميشود و مباحث معراج و سير ملكوتي ايشان، در جاي مستقل خواهد آمد.
اخباري فراوان در منابع تاريخي[4]، حديثي[5] و تفسيري[6] درباره اسراء آمدهاند كه بسياري از آنها رواياتي معتبرند كه نميتوان آنها را ناديده گرفت. البته با توجه به طبيعت اسرارآميز و ملكوتي اسراء، از پذيرش تأويل در برخي از آنها ناگزيريم؛ زيرا انتقال مفاهيم آنجهاني و معنوي به بشر كه در مرز حواس خود و مدركات حسي گرفتار و با حقايق ملكوتي و علوي بيگانه است، بسيار دشوار و ناممكن مينمايد و متون ديني مانند قرآن كه بيانگر حور و قصور يا حميم و سقر هستند، تنها راه ممكن براي ايجاد ارتباط و شناخت اين دو جهان ناهمگون هستند. بدين سان، از بهكارگيري زبان تمثيل و تأويل در اين آيات و روايتها گزيري نيست.[7]
البته اگر بدون معيارهاي عقلي و محكمات به تفسير و تأويل اين متون پرداخته شود، رهزني آن بسيار است؛ چنانكه خداوند در آيه 7 آلعمران/3 اين آيات متشابه را دستاويز بيماردلان فتنهجو و مايه امتحان آنان دانسته است. روشن است كه بسياري از اين روايتها زير تأثير گرايشهاي اعتقادي يا سياسي راويان به اين منابع راه يافته و اينها روايتهايي ساختگي هستند[8]؛ چنانكه به باور برخي از پژوهشگران، بسياري از روايتهاي اسراء با الهام از آيات قرآن و روايتهايي كه به تبيين عذابها و پاداشهاي اخروي پرداخته و با نگرشي صوفيانه به تقليد از كتابهاي التوهم، بر اثر اجمال ماجرا در قرآن كريم و اشتياق همگاني براي دستيابي به اخباري آسماني، جعل و ترويج شدهاند.[9] با توجه به اينكه كتابهاي روايي وتاريخي دربردارنده روايتهاي اسراء پيش از نخستين كتابهاي التوهم مانند التوهم في وصف احوال الآخره از حارث محاسبي (م.243ق.) نگاشته شدهاند و اينگونه تصاوير تمثيلگونه از بهشت و دوزخ در آيات قرآن نيزآمدهاند، نميتوان اين فرضيه را پذيرفت.
در اين جا با محور شمردن آيه نخست سوره اسراء/17 به تبيين اين سفر ميپردازيم و از روايتهاي مربوط نيز بهره ميگيريم. اين آيه هدف اسراء را زمينهسازي براي نماياندن نشانهها و آيات خاص الهي به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) خوانده است: «لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا.» اين نشانگر پيوند اين نشانهها با مسجدالاقصي است كه منظور از آن، مكانها، محرابها، آرامگاهها و آثار پيامبران در اين سرزمين يا شهود ملكوتي حاصل از فضيلت نماز و حضور در اين مكان مقدس بوده است.[10]
برخي با تكيه بر روايتهايي كه اسراء را در سالهاي پاياني دوران مكي دانستهاند، هدف اين تجربه ملكوتي را تسلي خاطر پيامبر(صلي الله عليه و اله) و تقويت روحيه او ميدانند كه در اين هنگام از مصيبت وفات بزرگترين حاميانش حضرت ابوطالب و حضرت خديجه3 كه با اوج فشار مكيان همراه بود، رنج ميبرد.[11] شماري ديگر اسراء پيامبر(صلي الله عليه و اله) را از معجزات ايشان در مرحلهاي ميدانند كه اسلام در ميان قبايل رواج يافته و نيازمند قدمي پيشتر براي گسترش خود بود. اين گام با تعاليم جديدي حاصل شد كه در اسراء و در پي آن معراج براي پيامبر روي داد.[12] با توجه به آيه اسراء و محتواي روايتهاي اسراء بايد آن را مرحلهاي ديگر از رشد و تعالي روحي بيشتر پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) و تكريم ايشان از سوي خداوند تلقي كرد كه در مسئوليت خطير او نيز اثري ژرف داشت و در پي فراهم آمدن تواناييها و استعدادهاي روحي و جسمي ايشان براي كسب اين تجربه رخ داد.[13]
آيه اسراء آغاز سفر پيامبر را از مسجدالحرام و مقصدش را مسجدالاقصي ميشناساند. بسياري از مفسران مقصود از مسجدالحرام را همان مكان معهود يعني مسجد گرداگرد كعبه، در روزگار جاهليت ميدانند.[14] در برخي روايتها مكانهايي خاص از مسجدالحرام آغازگاه اسراء معرفي شدهاند؛ مانند حجر اسماعيل[15] و حَطيم[16] يعني ديوار كعبه كه ميان درِ آن و حجرالاسود قرار دارد.[17] دستهاي ديگر از روايتها مكانهايي بيرون از مسجدالحرام را نقطه آغاز اين سفر ميدانند. برخي از مفسران براي حل تعارض اين روايتها با آيه، مفهوم مسجدالحرام را توسعه داده و مقصود از آن را همه محدوده حرم مكي دانستهاند.[18]
مكانهايي كه در اين روايتها آمدهاند و نزديك مسجدالحرام جاي دارند، عبارتند از:
1. خانه حضرت خديجه كه نزديك مسجدالحرام، روبهروي باب النبي و در انتهاي كوچه عَطّارين قرار داشت.[19]
2. خانه ام هاني دختر عموي پيامبر(صلي الله عليه و اله)[20] كنار باب الوداع مسجدالحرام، روبهروي ركن شامي، نزديك كوه حَزوره[21] و ميان درِ غربي صفا و باب الحَنّاطين كه بعدها به سال 167ق. در دوران مهدي عباسي به مسجدالحرام ملحق شد.[22] (← ام هاني و خانه ام هاني)
3. شعب ابيطالب[23] يعني زمين مسطح ميان دو كوه ابوقبيس و خَنْدَمه[24] (كوهي كنار مسجدالحرام كه از سوي شرق، مشرف بركوه ابوقُبيس است[25]) كه امروزه «شعب علي» خوانده ميشود.[26] با توجه به قرار داشتن اين مكانها در محدوده شعب ابيطالب، ميتوان اين سه گزارش را با هم جمع كرد.[27]
بيشتر مفسران با توجه به روايتهاي مربوط به اين رخداد و نيز معناي رايج آن در دورههاي بعد، مسجدالاقصي را در آيه بر بيت المقدس در فلسطين تطبيق ميكنند.[28] اما شماري ديگر با توجه به معناي لغوي آن (دورترين مسجد) و به پشتوانه روايات[29] و نشانههايي مانند ويران بودن بيت المقدس در هنگام اسراء پيامبر كه 300 سال پيش از بعثت به دست مسيحيان متروك شده بود[30]، آن را بيت المعمور يعني خانهاي ملكوتي در آسمان برابر كعبه[31] ميدانند.[32] البته آنان گذشتن پيامبر از بيت المقدس را در اسراء انكار نميكنند.[33] اما تصويرهاي روشن از ساختمان بيت المقدس در روايتهاي اسراء[34] و پارهاي از گزارشهاي تاريخي[35]، با اعتقاد به خرابي بيت المقدس در هنگام اسراء پيامبر ناسازگار است. اين مسافرت افزون بر آثار ياد شده، نشانهاي از پيوند ميان اسلام و اديان الهي ديگر و ميراثبري پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) از پيامبران پيشين است كه همه به بيت المقدس تعلق خاطر دارند.[36]
هنگام اسراء
آيه نخست اسراء/17 سير شبانه پيامبر گرامي از مسجدالحرام به مسجدالاقصي را سفري ويژه ميخواند كه يك بار و در زماني خاص رخ داد. اما برخي روايتها از دو اسراء[37] و شماري ديگر از تكرار بيشتر آن خبر دادهاند[38] تا آنجا كه برخي تكرار آن را در زندگي پيامبر(صلي الله عليه و اله) دليلي براي اختلاف زمانهاي گزارش شده درباره آن دانستهاند.[39] ميتوان اين روايتها را ناظر به معراجهاي گوناگون پيامبر دانست. البته روايتهاي تعدد معراج، از تواتر يا اعتبار سندي برخوردار نيستند.
روايتهاي معصومان: نيز هنگام دقيق اسراء را مشخص نميكنند. روايتهاي اهل سنت نيز هنگام اسراء را با اختلاف فراوان بيان كردهاند[40] : شب دوشنبه بيست و هفتم رجب[41] يا شب شنبه هفدهم ماه رمضان[42] به سال دوم[43] يا پنجم بعثت[44] يا حدود يك سال[45] پيش از هجرت.[46] با توجه به ترتيب نزول سوره اسراء/17 كه به روايت مشهور ابن عباس، بدون شمارش سوره حمد، چهل و نهمين سوره نازل شده در مكه است[47] و محتوا و ترتيبش با سالهاي آغازين بعثت ناسازگار است و نيز گزارش ابن اسحاق كه اسراء را در هنگامي ميداند كه اسلام در ميان قبايل گوناگون گسترش يافته بود، رخ دادن اسراء در سالهاي پاياني بعثت احتمال بيشتر دارد.[48]
جسماني يا روحاني بودن اسراء
اين سؤال كه پيامبر چگونه مسافت ميان مسجدالحرام و بيت المقدس را در يك شب پيمود و بازگشت، باعث شد تا برخي از صحابيان از جمله عايشه و معاويه، اين سفر و معراج پيامبر را رؤيا بدانند[49] و شماري ديگر آن را شهودي معنوي بدون انتقال جسم پيامبر به بيت المقدس بشمارند. اما بيشتر دانشوران شيعه و سني با استناد به ظاهر آيه اسراء/17 اين سفر را انتقالي معنوي و مادي ميدانند و همين را از عوامل مهم خارق العاده بودن آن ميشمارند.[50] رؤيا دانستن اسراء با شواهد تاريخي ناسازگار است؛ زيرا بر پايه اين شواهد، معاويه در آن هنگام كافر بوده و عايشه بسيار كوچكتر از آن بوده كه اين رخداد را درك كند و اين ماجرا پيش از همسري او با پيامبر رخ داده است.[51] نيز اين سخن بر خلاف ظاهر قرآن و روايتهاي معتبر است[52] و اگر اسراء فقط يك رؤيا بوده باشد، نميتواند فراعادي تلقي شود تا مايه انكار كافران را فراهم آورد.[53] البته اين نظر در ميان شيعيان طرفداري ندارد.[54]
اسراء و شق صدر
بر پايه بيشتر روايتهاي اهل سنت[55] و برخي حديثهاي شيعه[56] هنگاميكه فرشتگان الهي براي آغاز اسراء نزد پيامبر آمدند، وي پس از خواندن نماز عشا به خواب رفته بود. بسياري از روايتهاي اهل سنت، داستان شكافتن سينه پيامبر(صلي الله عليه و اله) را در اين مرحله گزارش كردهاند كه بر پايه آن، چند فرشته بدن مبارك پيامبر را كه در مسجدالحرام خفته بود، از گلوگاه تا زير شكم شكافتند و آن را با آب زمزم شستوشو دادند و پس از تطهير و پاكسازي، آن را با ايماني كه درون تشتي طلا از بهشت آورده بودند و نيز با حكمت، پر كردند و دوختند.[57] اين گزارش كه در هيچ يك از روايتهاي شيعي از آن ياد نشده، با اختلاف فراوان محتوا، در منابع اهل سنت آمده و چندان حاوي تشبيهات مادي است كه تأويلي را نميپذيرد.[58] البته برخي چون علامه طباطبايي براي ارائه تأويلي پذيرفتني از آن كوشيدهاند.[59]
بُراق
بر پايه روايات فراوان از شيعه[60] و اهل سنت كه در ميان آنها روايتهايي چون حديث عبدالله كاهلي[61] و ابان بن
عثمان[62] با سندهاي معتبر به چشم ميخورد[63]، مركب پيامبر(صلي الله عليه و اله) در اين سفر بُراق بوده است. در برخي از اين روايتها، براق چهارپايي بهشتي و در شماري از احاديث، مركب سواري حضرت ابراهيم يا پيامبران پيشين خوانده شده است.[64] در پارهاي از اين حديثها، براق اينگونه وصف شده است: سفيد و بالدار با بدني بزرگتر از الاغ و كوچكتر از استر وصورتي همانند انسان[65] با دُمي چون دم گاو و زيني از ياقوت سرخ و ركابي از دُر سفيد و افساري از طلا كه بر پيشاني آن شهادتين نگاشته شده است.[66] شيخ صدوق در اينگونه وصفها درباره براق ترديد كرده است.[67] اين پرسش نيز وجود دارد كه با توجه به خارق العاده بودن سفر و انتقال پيامبر از مكه به بيت المقدس، چه نيازي به بهرهگيري از اين مركب خاص بوده است.
عثمان[62] با سندهاي معتبر به چشم ميخورد[63]، مركب پيامبر(صلي الله عليه و اله) در اين سفر بُراق بوده است. در برخي از اين روايتها، براق چهارپايي بهشتي و در شماري از احاديث، مركب سواري حضرت ابراهيم يا پيامبران پيشين خوانده شده است.[64] در پارهاي از اين حديثها، براق اينگونه وصف شده است: سفيد و بالدار با بدني بزرگتر از الاغ و كوچكتر از استر وصورتي همانند انسان[65] با دُمي چون دم گاو و زيني از ياقوت سرخ و ركابي از دُر سفيد و افساري از طلا كه بر پيشاني آن شهادتين نگاشته شده است.[66] شيخ صدوق در اينگونه وصفها درباره براق ترديد كرده است.[67] اين پرسش نيز وجود دارد كه با توجه به خارق العاده بودن سفر و انتقال پيامبر از مكه به بيت المقدس، چه نيازي به بهرهگيري از اين مركب خاص بوده است.
بي اعتباري اسناد روايتهاي حاوي اين وصفها مانع از تلاش براي توجيه متن آنها است. بوعلي سينا با توجه به اين اوصاف، براق را عقل فعال دانسته، ميگويد: از اين رو مركب خوانده شده كه مدد دهنده به سير در اين راه است و ميانه الاغ و استر بودنش اشاره به اين است كه عقل فعال، واسطه عقل انساني و عقل اول است و شباهت صورت آن به صورت انساني به سبب ميل آن به تربيت انسانها است و بلندي دست و پايش اشاره به فراگيري فيض او و رسيدن فايدهاش به همگان است.[68] همانند اين تأويل، سخن شماري ديگر است كه براق را تمثيلي از نفس انساني ميدانند كه با تربيت و به كارگيري قواي حيواني انسان، او را به اوج تعالي ميرساند.[69] فراتر از بعيد بودن حمل مفهوم روايتها بر اصطلاحات فلسفي و عرفاني پديد آمده در عصرهاي پسين، اين توجيهها نميتوانند همه ويژگيهاي اين حديثها را در بر گيرند.
توجه به كاربردهاي ديگر براق در حديثهايي كه آن را مركب ويژه پيامبر(صلي الله عليه و اله) در عرصه قيامت معرفي ميكند[70] و نيز با عنايت به فراواني اخبار مربوط به براق، تفسيري را تقويت ميكند كه اين مركب را موجودي ملكوتي ميخواند كه نمايش دهنده مقام معنوي و ملكوتي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) است كه از باب تشبيه معقول به محسوس، اين وصفها درباره آن آمدهاند. ابن عربي براق را مقام الهي پيامبر ميداند كه نفس ايشان بر اثر كمال روحي به آن دست يافت و مسير كمالهاي والاتر را پيمود.[71] درجاي ديگر، او براق را حيواني برزخي و وسيله حركت قَسْري (برخلاف طبع) پيامبر به ملكوت با توجه به بُعد انساني ايشان دانسته كه براي نشان دادن اهميت اسباب علّي جهان، در سفر پيامبر به كار گرفته شده است.[72]
اين احتمال نيز هست كه نام «براق» كه از برق برگرفته شده، اشارهاي به سرعت سير نوري پيامبر باشد.[73] در برخي روايتها نيز به جاي براق از وسايلي ديگر مانند محملي نوراني[74] يا چيزي مانند آشيانه پرندگان[75] يا بال جبرئيل[76] ياد شده؛ ولي روايتهاي معتبر فراوان كه به صراحت براق را حيواني با ويژگيهاي خاص ميدانند، اين احتمال را رد ميكنند.
رويدادها و ديدهها در مسير بيت المقدس
بر پايه روايتهاي شيعه و سني، در مسير بيت المقدس، پيامبر(صلي الله عليه و اله) سوار بر براق از كنار كاروان بازرگاني مكه گذشت و شتري از آنها با حس كردن ايشان رم كرد و پيامبر بدون اينكه ديده شود، كاروانيان را به مكان شتر رهنمون گشت. ايشان پس از بازگشت، اين برخورد را به منزله شاهدي براي اثبات سفر خود در جمع مكيان شمرد.[77]
اخبار گوناگون با اسناد غير قابل اعتماد، از ديدههاي پيامبر(صلي الله عليه و اله) در مسير شام و بيت المقدس خبر ميدهند؛ ديدههايي كه جبرئيل در ادامه اين روايتها آنها را به منزله تمثيلهايي خاص تفسير كرده است. در منابع شيعي، روايتهايي معتبر درباره اين گزارشها يافت نميشود، هر چند محتواي آن قابل تأويل و پذيرش است.
در روايتهاي بسيار، از دو شخص ياد شده كه يكي از راست و ديگري از چپ، پيامبر را به خود فراميخواندند. اين دو شخص به منزله دعوتكنندگان به يهوديت و مسيحيت معرفي شدهاند.[78] همچنين اين گزارشها از جمله روايتهاي ابوسعيد خدري و مالك بن صعصعه، از زني خبر دادهاند كه با آرايش و زيورهايش پيامبر را به خود فراميخواند.[79] در برخي از اين روايتها وي به شكل پيرزني وصف شده است.[80] در هر دو دسته، اين زن تمثّل دنيا به شمار رفته است. بوعلي سينا اين دو نداكننده را به قواي وهم و آن زن را به قوه خيال كه طبيعتي فريبنده دارد، تفسير كرده كه اگر پيامبر به آن ميپرداخت، گرفتار دنيا ميشد؛ دنيايي كه زيباييها و جلوههاي آن خيالي است و تنها با گذر از آنها ميتوان به حقيقت معقول رسيد.[81]
در روايتهاي فريقين درباره مسير ميان مكه و مسجدالاقصي، گذر از مكانهايي خاص در زمين و نماز گزاردن در برخي از آنها گزارشهايي آمده است؛ مانند شهرهاي مدينه[82]، مَدْيَن[83]، طور سينا، بيت لحم زادگاه حضرت عيسي[84]، محرابهاي پيامبران در بيت المقدس[85] و نيز مسجد كوفه[86] و شهر قم.[87] اين روايتها اسناد معتبر ندارند و برخي از اين شهرها مانند كوفه و قم در مسير ميان مكه و بيت المقدس نيستند. يكي از انگيزههاي جعل روايتهاي مربوط به فضيلتهاي شهرهاي مختلف، تعلق خاطر راوي به آن شهر است.
روايتهايي چند از ابوهريره[88]، شداد بن اوس، عبدالله بن مسعود[89] و ديگران [90] درباره شهود پيامبر(صلي الله عليه و اله) از جهان برزخ و عذاب چند گروه از امت ايشان و نيز تجسم جهنم آمده كه در بيشتر حديثهاي معراج ياد شده است[91]. همچنين در روايتي از اهل سنت، از مشاهده حضرت موسي در اين مسير سخن به ميان آمده كه در قبر مشغول نماز بوده است.[92]
نماز و ديدار با پيامبران در بيت المقدس
پيامبر پس از ورود به مسجدالاقصي با ارواح پيامبران الهي روبهرو شد و در نماز جماعت بر همه آنها امامت كرد.[93] اين مطلب در روايتهايي با سند صحيح در منابع شيعه[94] و سني[95] گزارش شده است.
شماري از روايتهاي شيعه[96] و اهل سنت[97] اين گزارش را تفسيرگر آيه 45 سوره زخرف/42 ميدانند: {وَ اسأَل مَن أَرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنَا أَ جَعَلنَا مِن دُونِ الرَّحمنِ آلِهَةً يُعبَدُونَ}. بر اين اساس، خداوند به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) فرمان داده تا درباره توحيد در آيين ايشان بپرسد. نماز پيامبر اسلام با ارواح پيامبران در برخي از روايتها در ماجراي معراج گزارش شده است.[98] بر پايه روايتي از ابوهريره، پيامبر(صلي الله عليه و اله) بر جماعت فرشتگان امامت كرد و سپس با ارواح برخي از پيامبران ديدار و گفتوگو كرد.[99] ابن مسعود نيز ديدار با برخي از اين پيامبران را پيش از رسيدن به مسجدالاقصي ياد كرده[100] كه برخلاف بيشتر روايتهاي شيعه و سني است.
جامهاي پر رمز و راز
در روايتهاي گوناگون كه بيشتر اهل سنت گزارش كردهاند، آمده كه جبرئيل در مسجدالاقصي دو[101] يا سه[102] جام كه در آنها شير، شراب و آب يا عسل[103] بود، به پيامبر(صلي الله عليه و اله) پيشكش كرد. ايشان تنها جام شير را برگزيد و جبرئيل اين انتخاب را بر پايه فطرت دانست[104] و انتخاب آب يا شراب را به غرق شدن يا گمراه گشتن امتش تفسيركرد.[105] بر پايه رواياتي از انس بن مالك[106] و صهيب بن سنان[107] اين سه جام لبالب از آب و شير و شراب بود و پيامبر اندكي از آب و شير را نوشيد. بر پايه روايتي، جبرئيل اين سه جام را از زير صخره بيت المقدس بيرون آورد.[108]
بوعلي ورود به بيت المقدس را تنها شدن پيامبر با حقيقت نفسش ميداند كه پس از كنار زدن خيال و وهم حاصل ميشود و جامهاي سهگانه را به قوه حيواني نفس در مثال شراب كه فريبنده و جهلافزا و جذاب است، قوه طبيعي در مثال آب كه قوام بدن به آن و مايه زندگاني است، و قوه ناطقه انساني در مثال شير كه غذايي مفيد، لطيف و مصلحتافزا است، تأويل كرده است كه بيشتر انسانها از دو قوه نخست نميگذرند و نميتوانند آن دو را به خدمت قوه ناطقه انساني خود درآورند.[109] محيي الدين عربي جام شراب را تمثل محبت بنده به خدا به دليل دوستي خدا به بنده؛ و جام شير را محبت خالصانه بنده به خدا به خاطر حب ذات الهي تفسير كرده است.[110]
اين تفسيرهاي ذوقي و عرفاني نميتوانند اختلافهاي متون اين روايتها را توجيه كنند؛ از جمله روايتهايي كه شماره اين جامها را به گونهاي گزارش كردهاند كه با شماره قواي سهگانه نفس سازگار نميشود. نيز تأويل ياد شده بيان نميكند كه چرا با انتخاب نادرست پيامبر، همه امتش نيز گمراه ميشدند.
بر پايه برخي از روايتها، كليدهاي بركات و مخازن زمين و اختيار بهرهمندي از زيورهاي دنيا در بيت المقدس به پيامبر عرضه شد.[111] سپس عروج پيامبر به آسمانها آغاز شد. به رغم روايتهاي فراوان كه گذشت، برخي از راويان از جمله حذيفة بن يمان ورود پيامبر به درون مسجدالاقصي را انكار كرده، بر اين باورند كه هر چند ايشان تا مسجدالاقصي رفت، در آن وارد نشد و نماز نگزارد و تا بازگشت به مكه از براق پياده نشد.[112] بر پايه روايتي منفرد با سندي ضعيف، از آنجا كه در شب اسراء سربازان هراكليوس، حاكم رومي بيت المقدس، نتوانستند دروازه شهر را ببندند، نگهبانان دروازه بيشتر شدند. اما با وجود اين، پيامبر همراه جبرئيل وارد شهر شد. روشن نيست كه با وجود براق، چرا پيامبر(صلي الله عليه و اله) از دروازه شهر وارد شد.
پايان اسراء و بازگشت به مكه
پيامبر(صلي الله عليه و اله) پس از بازگشت از معراج در همان شب و از همان مسير، پيش از طلوع آفتاب به مكه بازگشت.[113] اسراء در مدتي كمتر از يك شب به پايان رسيد؛ چنانكه از تعبير «لَيلاً» در نخستين آيه سوره اسراء/17 برداشت ميشود.[114] در مسير بازگشت، در منطقه ضَجنان، كوهي ميان راه مكه و مدينه با فاصله 54 كيلومتر از مكه[115]، پيامبر به كارواني از قريش برخورد كه از آنِ ابوسفيان بود.[116] درحاليكه كاروانيان در خواب بودند، از ظرفي در پوشيده آب آشاميد و بر پايه روايتي، مانده آب را ريخت و ديگر بار درِ ظرف را بر آن نهاد و نشانههايي از آن را به ياد سپرد.[117]
بر پايه گزارش ام هاني، آن شب بنيهاشم پيامبر(صلي الله عليه و اله) را نيافتند و در درهها و نواحي پيرامون مكه در پي وي گشتند تا اينكه ايشان را پس از بازگشت از اسراء و معراج يافتند.[118] بر پايه گزارشهاي ديگر، ابوطالب كه از دشمنان پيامبر بر جان ايشان بيمناك بود، آنان را مسئول ناپديد شدن پيامبر دانست و با مستقر كردن مردان هاشمي مسلح در كنار سران مشرك مكه، آماده شد تا آنان را به انتقام پيامبر گردن بزند. اما با ديدن پيامبر گرامي كه از اسراء بازگشته بود، ضمن اعلان تصميم خود به مكيان، ضرورتي براي آن كار نيافت.[119] اين گزارشها نشان ميدهند كه اسراء پيش از سال يازدهم بعثت رخ داده است.
گويا همين رخدادها زمينهساز گرد آمدن مكيان شد تا پيامبر(صلي الله عليه و اله) بيدرنگ پس از بازگشت، ماجراي سفر خود را براي مردم بازگويد. وي به درخواست مكيان، شكل مسجدالاقصي را برايشان وصف كرد[120] و در پاسخ به قريش كه از او نشانه ميخواستند، از كارواني خبر داد كه در مسير رفتن شترش رميده بود و نيز از كارواني كه در ضَجنان در مسير بازگشت ديده بود. او اعلام كرد كه اين كاروان به زودي از سوي تنگه بيضاء در ناحيه تنعيم وارد مكه ميشود و شتري خاكستري يا قرمز كه ظرفي سياه و ظرفي سفيد را حمل ميكند، پيشاپيش آنان ميآيد. مكيان به زودي كاروان نخست را يافتند كه در مكه بود. آنها از اهل اين كاروان و نيز كاروان دوم در تنعيم، تأييد گفتههاي پيامبر گرامي را شنيدند.[121] بر پايه گزارشي از امام علي(عليه السلام) مكيان براي آزمودن پيامبر، از بازارها و بازرگانان و دروازههاي شام پرسيدند و پيامبر به مدد الهي به آنان پاسخ درست داد؛گر چه جز اندكي به او ايمان نياوردند.[122]
شبهات انكارگران اسراء
پس از اينكه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) ديگران را از اسراء آگاه كرد، با ناباوري و شبهههاي فراوان كساني روبهرو شد كه نميتوانستند پيمودن اين مسافت طولاني را در يك شب باور كنند. حتي بر پايه شماري از گزارشها، برخي از كساني كه به او ايمان آورده بودند، مرتد شدند.[123] بعضي براي نفي اين رخداد گفتهاند: اگر اسراء آشكارا رخ داده بود، از بزرگترين معجزات پيامبر و نشانه صدق ادعاي او به شمار ميرفت و رخ دادن آن به صورت پنهان كه هيچ كس نميتوانست او را مشاهده كند، بيهوده و عبث بود.[124] در پاسخ به اين شبههها كه بسياري از آنها با پيشرفت دانش بشري رفع شده، دانشمندان اسلامي افزون بر اينكه اين امور را عقلاً ممكن و باور نكردن آن را به سبب غير عادي بودن آن دانستهاند، به قدرت بينهايت خداوند براي اين رخدادهاي نادر استناد كرده[125] و اسراء را فراتر از يك اعجاز دانستهاند تا نيازمند اعلان عمومي باشد.[126]
راويان اسراء
از جمله راويان حديثهاي اسراء، امام علي[127]، امام باقر[128]، امام صادق[129] و امام كاظم(عليهم السلام)[130] از خاندان پيامبرند. بسياري از اين روايتها از طرقي معتبر به دست ما نرسيدهاند.
اُمهاني دختر ابوطالب، عبدالله بن مسعود، ابوسعيد خدري، ابوهريره، عايشه، معاويه، حسن بصري، ابن شهاب زهري و قتاده از ديگر راويان اسراء هستند.[131] سند بسياري از روايتهاي آنان مخدوش است. به عنوان مثال، مالك بن صعصعه از راويان اصلي اين روايتها است كه حديثش در صحيح بخاري[132]، صحيح مسلم[133]، سنن نسائي[134]، سنن ترمذي[135] و مسند احمد[136] آمده و مشهور نيست و تنها به واسطه اين حديث، در منابع روايي ياد شده است.[137]
درباره بسياري از راويان اسراء چون انس بن مالك، ابوهريره، عايشه، زهري، عبدالله بن شداد، حسن بصري، قتاده، مالك بن صعصعه كه بر خلاف پيشوايان معصوم: از عصمت و حجيت برخوردار نيستند و از دانش ويژه آنان بهره نبردهاند، اين اِشكال مطرح است كه هنگام اسراء اصلاً شاهد اين رخداد نبودهاند و در موارد گوناگون واسطههاي خود را نام نبردهاند.[138]
تعارض و ناسازگاري ميان اين روايتها نيز از ديگر عواملي است كه اعتماد به بسياري از آنها را سست ميكند[139]؛ زيرا نميتوان اختلافهاي اين روايتها را با وجود نكات تكراري و همانند در ميان آنها، به حساب تعدد واقعه گذارد.[140] يكي از محققان شمار روايتهاي ضعيف درباره اسراء را صدها روايت شمرده است.[141]
منابع
آثار البلاد: زكريا بن محمد القزويني (م.682ق.)، ترجمه: ميرزا جهانگير، تهران، اميركبير، 1373ش؛ الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش سعيد، لبنان، دار الفكر، 1416ق؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، به كوشش محمد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الاختصاص: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و زرندي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستبصار في عجائب الامصار: يك نويسنده مراكشي (م.قرن6ق.)، بغداد، دار الشئون الثقافيه، 1986م؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاسراء و المعراج: خالد سيد علي، كويت، مكتبة التراث و الايمان، 1419ق؛ الاسراء و المعراج: علي حب الله، مؤسسة العروة الوثقي، 1415ق؛ الاسراء و المعراج: مصطفي العدوي، دار ابن رجب، 1427ق؛ الاسراء و المعراج: موسي الاسود، بيروت، دار ابن حزم، 1418ق؛ اظهار الحق: رحمة الله بن خليل الرحمن الهندي (م.1308ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت:، 1417ق؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ بشارة المصطفي: محمدبن علي الطبري (م.525ق.)، به كوشش القيومي، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ بصائر الدرجات: الصفار (م.290ق.)، به كوشش كوچهباغي، تهران، اعلمي، 1404ق؛ بيان المعاني: سيد عبدالقادر ملاحويش (م.1398ق.)، دمشق، مطبعة الترقي، 1384ق؛ تأويل الآيات الظاهره: سيد شرف الدين علي الحسيني استرآبادي (م.965ق.)، به كوشش استاد ولي، قم، نشر اسلامي، 1409ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التحصين: ابن طاوس (م.664ق.)، به كوشش انصاري، قم، دار الكتاب، 1413ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم): السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكاشف: المغنيه، بيروت، دار العلم للملايين، 1981م؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير موضوعي قرآن كريم: جوادي آملي، تهران، اسراء، 1373ش؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الخرائج و الجرائح: الراوندي (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدي[؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رجال النجاشي: النجاشي (م.450ق.)، به كوشش شبيري زنجاني، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، بيروت، دار بيروت، 1405ق؛ الرسائل الفقهيه: محمد اسماعيل خواجويي (م.3ـ1171ق.)، به كوشش رجايي، قم، دار الكتاب الاسلامي، 1411ق؛ روح البيان: بروسوي (م.1137ق.)، بيروت، دار الفكر؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ روضة الواعظين: الفتال النيشابوري (م.508ق.)، به كوشش سيد محمد مهدي، قم، الرضي؛ زاد المعاد: ابن قيم الجوزيه (م.751ق.)، دار الفكر؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سعد السعود: ابن طاوس (م.664ق.)، قم، الرضي، 1363ش؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق؛ سيره ابن اسحاق (السير و المغازي): ابن اسحاق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميدالله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح المقاصد: التفتازاني (م.793ق.)، به كوشش عبدالرحمن، قم، الرضي، 1409ق؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفي9: قاضي عياض (م.544ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيح من سيرة النبي9: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ صورة الارض: محمد بن حوقل النصيبي (م.367ق.)، بيروت، دار صادر، 1938م؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفتوحات المكيه: محيي الدين بن العربي (م.638ق.)، به كوشش عثمان يحيي، قاهره، الهيئة المصريه، 1405ق؛ الفرقان: محمد صادقي، تهران، فرهنگ اسلامي، 1365ش؛ في ظلال القرآن: سيد قطب (م.1386ق.)، قاهره، دار الشروق، 1400ق؛ كامل الزيارات: ابن قولويه قمي (م.368ق.)، نجف، مرتضويه، 1356ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، بيروت، دار التعارف، 1411ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مائة منقبه: محمد بن احمد ابن شاذان (م.412ق.)، به كوشش مدرسة الامام المهدي[، 1407ق؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، بيروت، الوفاء، 1403ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المخيال العربي: منصف الجزار، دار محمد علي، تونس، 2007م؛ مرآة العقول: المجلسي (م.1111ق.)، به كوشش رسولي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ المسالك و الممالك: ابوعبيد البكري (م.487ق.)، به كوشش ادريان فان ليوفن و اندري فيري، دار الغرب الاسلامي، 1992م؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصباح المنير: الفيومي (م.770ق.)، قم، دار الهجره، 1405ق؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معراج از ديدگاه قرآن و روايات: محسن اديب بهروز، تهران، سازمان تبليغات، 1374ش؛ معراج در آيينه استدلال: عبدالعلي شاهرودي، تهران، اسوه، 1379ش؛ معراج نامه: ابوعلي سينا، به كوشش نجيب هروي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1365ش؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از استادان، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ من وحي القرآن: سيد محمد حسين فضل الله، بيروت، دار الملاك، 1419ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مكه، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ اليقين: ابن طاوس (م.664ق.)، به كوشش الانصاري، قم، دار الكتاب.
محمدسعيد نجاتي
[1]. مفردات، ص408؛ العين، ج7، ص291؛ المصباح، ص275، «سري».
[2]. المصباح، ص401؛ لسان العرب، ج2، ص322، «عرج»؛ معراج از ديدگاه قرآن و روايات، ص18.
[3]. الاسراء و المعراج، سيد علي، ص15؛ الاسراء و المعراج، العدوي، ص30؛ موسوعة مكة المكرمه، ج2، ص410.
[4]. سيره ابن اسحاق، ص295؛ السيرة النبويه، ج1، ص402؛ الطبقات، ج1، ص167.
[5]. مسند احمد، ج5، ص361؛ سنن النسائي، ج3، ص216؛ الكافي، ج3، ص491.
[6]. جامع البيان، ج15، ص2؛ الكشاف، ج2، ص648؛ الدر المنثور، ج4، ص147.
[7]. الميزان، ج13، ص34؛ الاسراء و المعراج، حبالله، ص19.
[8]. مجمع البيان، ج6، ص609؛ الميزان، ج13، ص34.
[9]. نك: المخيال العربي، ص410-441.
[10]. من وحي القرآن، ج14، ص23.
[11]. الاسراء و المعراج، سيد علي، ص17-19؛ الاسراء و المعراج، العدوي، ص34.
[12]. الاسراء و المعراج، الاسود، ص38.
[13]. كشف الاسرار، ج5، ص479-481؛ التفسير الكبير، ج20، ص291-293؛ الميزان، ج13، ص8.
[14]. جامع البيان، ج15، ص3؛ الكشاف، ج2، ص647؛ الميزان، ج13، ص31.
[15]. سعد السعود، ص100؛ الكامل، ج2، ص51؛ روح المعاني، ج8، ص7.
[16]. صحيح البخاري، ج4، ص248؛ صحيح ابن حبان، ج1، ص236؛ سبل الهدي، ج3، ص64.
[17]. الكافي، ج4، ص194؛ علل الشرايع، ج2، ص400.
[18]. جامع البيان، ج15، ص3.
[19]. اخبار مكه، ج2، ص78؛ احسن التقاسيم، ص102؛ رحلة ابن بطوطه، ج1، ص380.
[20]. السيرة النبويه، ج1، ص402؛ الطبقات، ج1، ص167؛ جامع البيان، ج15، ص3.
[21]. اخبار مكه، ج2، ص155؛ الروض المعطار، ص194.
[22]. اخبار مكه، ج2، ص335؛ المسالك و الممالك، ج1، ص402.
[23]. الطبقات، ج1، ص166.
[24]. اخبار مكه، ج2، ص221؛ معجم البلدان، ج1، ص361.
[25]. الاستبصار، ص6؛ الروض المعطار، ص223.
[26]. المعالم الاثيره، ص150.
[27]. سبل الهدي، ج3، ص64.
[28]. جامع البيان، ج15، ص12-13؛ الكشاف، ج2، ص648؛ الميزان، ج13، ص7.
[29]. تفسير قمي، ج2، ص3-4.
[30]. البدء و التاريخ، ج4، ص87؛ البداية و النهايه، ج7، ص58.
[31]. جامع البيان، ج27، ص10؛ الدر المنثور، ج6، ص117-118؛ مجمع البحرين، ج3، ص412.
[32]. اخبارمكه، ج1، ص35؛ صورة الارض، ج1، ص172؛ آثارالبلاد، ص218.
[33]. الفرقان، ج17، ص19؛ معراج در آيينه استدلال، ص107-145.
[34]. السيرة النبويه، ج1، ص396؛ تفسير قمي، ج2، ص4-5؛ المناقب، ج1، ص153.
[35]. تاريخ طبري، ج3، ص610.
[36]. في ظلال القرآن، ج4، ص2212؛ من وحي القرآن، ج14، ص22.
[37]. الكافي، ج1، ص422-423؛ التحصين، ص549.
[38]. بصائر الدرجات، ص79؛ الخصال، ج2، ص600؛ روض الجنان، ج12، ص128.
[39]. السيرة الحلبيه، ج1، ص515؛ الاسراء و المعراج، حبالله، ص92-94.
[40]. اسد الغابه، ج1، ص27؛ موسوعة مكة المكرمه، ج2، ص410.
[41]. روح البيان، ج5، ص103؛ روح المعاني، ج8، ص8.
[42]. المناقب، ج1، ص153.
[43]. المناقب، ج1، ص153.
[44]. روضة الواعظين، ج1، ص59؛ عيون الاثر، ج1، ص172.
[45]. سيره ابن اسحاق، ص298؛ انساب الاشراف، ج1، ص299-300.
[46]. الطبقات، ج1، ص166؛ انساب الاشراف، ج1، ص299-300.
[47]. مجمع البيان، ج10، ص613؛ الاتقان، ج1، ص166.
[48]. سيره ابن اسحاق، ص295.
[49]. سيره ابن اسحاق، ص295؛ السيرة النبويه، ج1، ص400؛ الشفاء، ج1، ص359.
[50]. جامع البيان، ج15، ص13؛ كشف الاسرار، ج5، ص483-484؛ روض الجنان، ج12، ص129.
[51]. الشفاء، ج1، ص372؛ روح المعاني، ج8، ص9.
[52]. جامع البيان، ج15، ص13؛ الشفاء، ج1، ص363؛ شرح المقاصد، ج5، ص48-49.
[53]. اظهار الحق، ص388؛ تفسير موضوعي، ج9، ص72.
[54]. المناقب، ج1، ص177.
[55]. سيره ابن اسحاق، ص295؛ صحيح البخاري، ج8، ص203؛ جامع البيان، ج15، ص2.
[56]. تفسير قمي، ج2، ص13؛ اليقين، ص288.
[57]. صحيح البخاري، ج8، ص203؛ ج4، ص248؛ صحيح مسلم، ج1، ص103؛ جامع البيان، ج15، ص4.
[58]. مجمع البيان، ج6، ص609؛ الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص86.
[59]. الميزان، ج13، ص34.
[60]. الامالي، صدوق، ص275؛ الخصال، ج1، ص204؛ المناقب، ج1، ص178.
[61]. مرآة العقول، ج13، ص216؛ الرسائل الفقهيه، ج2،
ص461.
ص461.
[62]. رجال نجاشي، ص13.
[63]. الكافي، ج8، ص364؛ الامالي، صدوق، ص349.
[64]. السيرة النبويه، ج1، ص397؛ جامع البيان، ج15، ص5، 10؛ روض الجنان، ج12، ص131.
[65]. جامع البيان، ج15، ص3؛ مجمع البيان، ج6، ص610؛ عيون الاثر، ج1، ص167.
[66]. الاحتجاج، ج1، ص49.
[67]. الخصال، ج1، ص204.
[68]. معراج نامه، ص103-104.
[69]. الاسراء و المعراج، حبالله، ص87.
[70]. الامالي، صدوق، ص275؛ الامالي، طوسي، ص34؛ بشارة المصطفي، ص107.
[71]. الفتوحات المكيه، ج1، ص226.
[72]. الفتوحات المكيه، ج3، ص54، 340.
[73]. لسان العرب، ج10، ص15، «برق»؛ التفسير الكاشف، ج5، ص9.
[74]. تفسير عياشي، ج1، ص157؛ بحار الانوار، ج81، ص119.
[75]. سعد السعود، ص100.
[76]. الاحتجاج، ج1، ص48.
[77]. السيرة النبويه، ج1، ص402؛ جامع البيان، ج15، ص5؛ روضة الواعظين، ج1، ص57.
[78]. تفسير قمي، ج2، ص4؛ جامع البيان، ج15، ص10؛ المناقب، ج1، ص154.
[79]. تفسير قمي، ج2، ص3؛ جامع البيان، ج15، ص10.
[80]. جامع البيان، ج15، ص6؛ روض الجنان، ج12، ص132؛ بيان المعاني، ج2، ص41.
[81]. معراج نامه، ص105.
[82]. تفسير قمي، ج2، ص3؛ المعجم الكبير، ج7، ص282؛ دلائل النبوه، ج2، ص355.
[83]. مجمع الزوائد، ج1، ص73.
[84]. تفسير قمي، ج2، ص3؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص242؛ مجمع الزوائد، ج1، ص73.
[85]. الامالي، صدوق، ص533؛ روضة الواعظين، ج1، ص56؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص242.
[86]. الكافي، ج3، ص491؛ التهذيب، ج3، ص250؛ كامل الزيارات، ص28.
[87]. علل الشرايع، ج2، ص572؛ الاختصاص، ص101.
[88]. جامع البيان، ج15، ص7؛ مجمع الزوائد، ج1، ص74؛ الدر المنثور، ج4، ص144.
[89]. المستدرك، ج4، ص606؛ مجمع الزوائد، ج1، ص74؛ الدر المنثور، ج4، ص147.
[90]. الامالي، صدوق، ص534-535؛ روضة الواعظين، ج1، ص57؛ بحار الانوار، ج18، ص333.
[91]. السيرة النبويه، ج1، ص406؛ مسند احمد، ج1، ص257؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص274.
[92]. مسند احمد، ج5، ص362؛ سنن النسائي، ج3، ص216.
[93]. السيرة النبويه، ج1، ص398؛ جامع الييان، ج15، ص2، 4؛ الكافي، ج8، ص121.
[94]. الكافي، ج8، ص121؛ علل الشرايع، ج1، ص6؛ مائة منقبه، ص150.
[95]. الطبقات، ج1، ص167؛ الشفاء، ج1، ص354؛ الاسراء و المعراج، الاسود، ص146.
[96]. تفسير قمي، ج1، ص23؛ الكافي، ج8، ص121؛ اليقين، ص406.
[97]. جامع البيان، ج25، ص47؛ كشف الاسرار، ج9، ص70؛ الكامل، ج2، ص52.
[98]. الكافي، ج3، ص302؛ التهذيب، ج2، ص60؛ تأويل الآيات الظاهره، ص547.
[99]. جامع البيان، ج15، ص8؛ مجمع الزوائد، ج1، ص77.
[100]. المستدرك، ج4، ص606؛ مجمع الزوائد، ج1، ص74؛ الدر المنثور، ج4، ص147.
[101]. تفسير سمرقندي، ج2، ص299؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص273؛ سبلالهدي، ج3، ص85.
[102]. تفسير قمي، ج2، ص3؛ جامع البيان، ج15، ص6؛ البرهان، ج3، ص474.
[103]. الثقات، ج1، ص102؛ تاريخ دمشق، ج3، ص507؛ كنزالعمال، ج11، ص393.
[104]. تفسير قمي، ج2، ص3؛ روضة الواعظين، ج1، ص57.
[105]. صحيح البخاري، ج6، ص83؛ جامع البيان، ج15، ص240-241؛ فتح الباري، ج7، ص168.
[106]. جامع البيان، ج15، ص8؛ تفسير ابن كثير، ج5، ص9؛ الدر المنثور، ج4، ص145.
[107]. المستدرك، ج4، ص606؛ مجمع الزوائد، ج1، ص74؛ الدر المنثور، ج4، ص147.
[108]. الامالي، صدوق، ص535؛ روضة الواعظين، ج1، ص57.
[109]. معراج نامه، ص25.
[110]. الفتوحات المكيه، ج2، ص115.
[111]. الامالي، صدوق، ص535؛ روضة الواعظين، ج1، ص57-58.
[112]. مسند احمد، ج5، ص387؛ سنن الترمذي، ج4، ص369؛ جامع البيان، ج15، ص13.
[113]. تفسير قمي، ج2، ص13؛ جامع البيان، ج15، ص4.
[114]. الكشاف، ج2، ص646؛ التفسير الكبير، ج20، ص292؛ الفرقان، ج17، ص11.
[115]. الروض المعطار، ص376؛ المعالم الاثيره، ص166.
[116]. الكافي، ج8، ص364-365؛ تفسير عياشي، ج2، ص138؛ روضة الواعظين، ج1، ص60.
[117]. السيرة النبويه، ج1، ص402؛ تفسير قمي، ج2، ص13.
[118]. السيرة النبويه، ج1، ص403؛ الطبقات، ج1، ص167؛ روضة الواعظين، ج1، ص60.
[119]. روضة الواعظين، ج1، ص59؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص85؛ المناقب، ج1، ص180.
[120]. صحيح البخاري، ج5، ص224؛ روضة الواعظين، ج1، ص60؛ مجمع الزوائد، ج1، ص65.
[121]. الطبقات، ج1، ص167؛ تفسير قمي، ج2، ص13؛ اعلام الوري، ج1، ص124.
[122]. الكافي، ج8، ص365؛ تفسير عياشي، ج2، ص138.
[123]. السيرة النبويه، ج1، ص398؛ المستدرك، ج3، ص62؛ مجمع الزوائد، ج1، ص66.
[124]. التفسير الكبير، ج20، ص296؛ سبل الهدي، ج3، ص74.
[125]. التفسير الكبير، ج20، ص295؛ بحار الانوار، ج55، ص152؛ ج18، ص290.
[126]. الشفاء، ج1، ص388؛ التفسير الكبير، ج20، ص297.
[127]. اليقين، ص294.
[128]. تفسير قمي، ج2، ص285؛ الكافي، ج3، ص302؛ التهذيب، ج2، ص60.
[129] تفسير قمي، ج2، ص4؛ الكافي، ج8، ص262؛ التهذيب، ج2، ص60.
[130]. علل الشرايع، ج2، ص324.
[131]. السيرة النبويه، ج1، ص396؛ جامع البيان، ج15، ص15؛ مجمع البيان، ج6، ص609.
[132]. صحيح البخاري، ج4، ص77.
[133]. صحيح مسلم، ج1، ص105.
[134]. سنن النسائي، ج1، ص217.
[135] سنن الترمذي، ج5، ص113.
[136]. مسند احمد، ج4، ص207.
[137]. امتاع الاسماع، ج3، ص36؛ فتح الباري، ج7، ص155.
[138]. الشفاء، ج1، ص371.
.[139] الشفاء، ج1، ص371؛ سبل الهدي، ج3، ص79.
[140]. البداية و النهايه، ج3، ص117؛ زادالمعاد، ج2، ص47، 49.
[141]. نك: الاسراء و المعراج، العدوي، ص134-191.