اسلام اسلام اسلام بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اسلام اسلام اسلام اسلام اسلام

اسلام

 از بزرگ‌ترین ادیان توحیدی، دارای حج و دو حرم مقدس، از شرایط صحت حج و عمره اسلام از ریشه «س ـ ل ـ م» به معنای سرسپردگی و تسلیم و در اصطلاح، اظهار پیروی از دینی است که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر آن است.[1] پیرو این دین د

 از بزرگ‌ترين اديان توحيدي، داراي حج و دو حرم مقدس، از شرايط صحت حج و عمره

اسلام از ريشه «س ـ ل ـ م» به معناي سرسپردگي و تسليم و در اصطلاح، اظهار پيروي از ديني است كه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر آن است.[1] پيرو اين دين در عربي «مُسْلِم» و در فارسي «مُسَلْمان» ناميده مي‌شود. كاربرد «اسلام» و «مُسْلِم» براي اين دين و پيرو آن برگرفته از قرآن است. (مائده/5، 3؛ بقره/2، 132) بسياري از آيات قرآن پيشينه اسلام به مفهوم تسليم شدن به خدا و مسلمان بودن را به پيامبران گذشته و پيروان آن‌ها مي‌رساند. (آل عمران/3، 52؛ مائده/5، 111؛ اعراف/7، 126؛ يونس/10، 72؛ يوسف/12، 101) در يك آيه، آشكارا دينِ تشريع شده براي مسلمانان، همان دينِ نوح، ابراهيم، موسي و عيسي دانسته مي‌شود. (شوري/42، 13) مباحث اسلام در دو بخش كلامي ـ تاريخي و فقهي پيگيري مي‌شود:

1.كلامي ـ تاريخي

بر پايه قرآن كريم، دين اسلام دينِ كامل و برگزيده خدا است و پيامبر آن خاتَم پيامبران است. (مائده/5، 3؛ بقره/2، 132؛ آل عمران/3، 19؛ احزاب/33، 40) خداوند با برگزيدن حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) و فروفرستادن قرآن بر وي، اسلام را در گذر 23 سال پيامبري وي در سرزمين حجاز كامل كرد و سپس اين دين در سرزمين‌هاي گوناگون جهان گسترش يافت.

 

رابطه اسلام با حضرت ابراهيم در قرآن برجستگي ويژه‌اي دارد. او و فرزندش در حال ساختن كعبه از خداوند خواستند كه آن دو را مسلمان و تسليم خود: «مُسلِمَينِ لَكَ» قرار دهد و از نسل آن‌ها امتي مسلمان و تسليم خدا: {أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ} (بقره/2، 128) پديد آورد. قرآن امت مسلمان مورد نظر ابراهيم را همان امت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و دين اسلام را همان دين ابراهيم مي‌شناساند كه پيش از اين پيروان پيامبر اسلام را «مسلِم» نام نهاد: {وَمَا جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدِّينِ مِن حَرَجٍ مِلَّةَ ابيكُم إِبرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ المُسلِمِينَ مِن قَبلُ}. (حجّ/22، 78) پيامبر اسلام و مسلمانان پيروان دين حنيف ابراهيم‌ هستند (انعام/6، 161؛ نساء/4، 125؛ نحل/16، 123) و خود حضرت ابراهيم نيز حنيف و مسلمان بود، نه يهودي يا مسيحي. (آل عمران/3، 67)

 

از ديد دانشوران مسلمان، براي تحقق اسلام يعني ترتب احكام آن بر شخص، فقط شهادتين كافي است. اما اسلام كامل با عقيده قلبي و عمل با اندام‌ها محقق مي‌شود.[2] ابوالحسن اشعري (م.324ق.) پايه‌گذار مذهب كلامي اشعريان، اسلام را وجه مشترك همه مذاهب مي‌شمرد[3] و كتاب فرقه‌شناسانه خود را مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين نام مي‌نهد. عموم متكلمان و فقيهان اهل سنت، اهل قبله را مسلمان دانسته، تكفير آن‌ها را جايز نمي‌شمارند.[4]

 

با وجود اين، همواره برخي فرقه‌هاي اسلامي، گروه‌هاي ديگري از مسلمانان را نامسلمان دانسته، آن‌ها را تكفير مي‌كرده‌اند. (← تكفير) در دو سده اخير، اين امر با قوت گرفتن وهابيت در عربستان و نفوذ آن به ديگر سرزمين‌هاي اسلامي و نيز اقدامات گروه‌هاي تروريستي تكفيري در پاكستان، عراق و ايران، ابعادي تازه يافته است. اين ديدگاه‌ها در نظر و عمل، با قرآن، سيره و سنت پيامبر و ديدگاه‌هاي بسياري از دانشوران مسلمان همخواني ندارند.

 

بر پايه فرمان قرآن، اظهار اسلام افراد معتبر است. يكي از صحابه با كسي كه اظهار اسلام كرده بود، اختلاف داشت و او را كشت، به اين گمان كه اسلام او واقعي نيست. پيامبر سخت او را نكوهش كرد و اين آيه نازل شد[5]: {وَلا تَقُولُوا لِمَن أَلقَي إِلَيكُمُ السَّلامَ لَستَ مُؤمِنًا تَبتَغُونَ عَرَضَ الحَيَاةِ الدُّنيَا} (نساء/4، 94) بر پايه نظر بسياري از مفسران، در ادامه آيه: {كَذَلِكَ كُنتُم مِن قَبلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَيكُم}، اسلام آوردن ديگر مسلمانان نيز به همين شيوه يعني با اظهار اسلام و شهادتين، پذيرفته شده بود.[6] حتي ممكن است ايمان در دل كساني وارد نشده باشد، اما آن‌ها مسلمان باشند: {قَالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسلَمنَا وَلَمَّا يَدخُلِ الإيمَانُ فِى قُلُوبِكُم} (حجرات/49، 14) پيامبر اقرار به يگانگي خدا را سبب رستگاري مي‌شمرد و با شعار «قولوا لا اله الا الله تفلحوا و تنجحوا» مردم را به اسلام فرامي‌خواند.[7] رفتار پيامبر در پذيرش اسلامِ ظاهري بسياري از دشمنان اسلام در فتح مكه[8] و پذيرش اسلام اعراب صحرانشين كه به حدود الهي جهل داشتند (توبه/9، 97)، نشان از سهل‌گيري ايشان در گسترش دايره اسلام دارد.

 

شالوده دين اسلام را اعتقاد به توحيد، نبوت، معاد و امامت (از ديد شيعه) شكل مي‌دهد. بسياري از مباحث قرآن در جهان‌شناسي، انسان‌شناسي و شناخت‌شناسي در تبيين و توجيه اين اعتقادات بنيادين، طرح مي‌يابد. موضوعات ديگري مانند فرشتگان، شيطان، جن و نيز اشارات بسيار قرآن به شريعت و عبادات و وظايف فردي و اجتماعي هر مسلمان، اجزاي گوناگون نظام معرفتي اسلام را تشكيل مي‌دهند.[9]

 

همين مباحث و معارف قرآني كه اساس دين اسلام بودند، به تدريج كه اقوام و فرهنگ‌هاي گوناگون با آن روبه‌رو شدند، مايه ستيزهاي فكري و تحليلي شدند. در تبيين حدود معنايي اسلام و برابري[10] يا تفاوت آن با ايمان، ديدگاه‌هاي متكلمان متفاوت است. خوارج، مرتكبان گناه كبيره را كافر و آن‌ها را از دايره ايمان/ اسلام بيرون مي‌دانستند.[11] از ديدگاه مُرجئه، مرتكب كبيره همچنان مؤمن و مسلمان بود و ايمان تنها معرفت قلبي را شامل مي‌شد.[12] معتزله، عمل و ايمان و اسلام را يك چيز شمرده، ايمان را عمل به وظيفه و تكليف تعريف مي‌كنند.[13] از اين رو، نزد آن‌ها كسي كه به واجبات عمل نمي‌كند و كباير را انجام مي‌دهد، مؤمن و مسلمان نيست[14] و كافر نيز شمرده نمي‌شود؛ بلكه در اين جهان، جايگاهي ميان اسلام (ايمان) و كفر (منزلة بين المنزلتين) دارد[15] و اگر بي‌‌توبه از دنيا رود، در آن جهان به كافران ملحق مي‌شود.[16] اشعريان، اساس ايمان را تصديق قلبي مي‌دانند. خداوند تصديق خود و پيامبران را بر انسان واجب كرده و حقيقت ايمان همين تصديق واجب شده الهي است. اشعريان مرتكب كبيره را مؤمن دانسته، حكم اخروي او را به خدا وامي‌‌گذارند.[17] روايت‌هاي شيعه، اسلام را تصديق قلبي، اقرار زباني و عمل با اندام معرفي مي‌كنند.[18] برخي روايت‌ها نيز معنايي اخلاقي براي اسلام برمي‌شمارند؛ يعني مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند.[19] شيعه اماميه مرتكب كبيره را مؤمن فاسق دانسته، وي را بيرون از اسلام نمي‌شمرد.[20]

 

قرآن ميان اسلام و ايمان تفاوت نهاده و به اعراب صحرانشين مدعي ايمان مي‌گويد كه آن‌ها اسلام آورده‌اند؛ اما هنوز ايمان در دل‌هايشان وارد نشده است. (حجرات/49، 14) نيز از مسلمانان مي‌خواهد كه اظهار «اسلام» ديگران را بپذيرند و براي رسيدن به مقاصد دنيايي نگويند كه آنان مؤمن نيستند. (نساء/4، 94) اسلام امري ظاهري و بيروني دانسته مي‌شود كه رفتارهاي اجتماعي مانند ازدواج، حفظ جان‌ها، و بازگرداندن امانت بر آن بنا نهاده شده است. اما پاداش الهي تنها به ايمان قلبي تعلق مي‌گيرد.[21] در روايات، ايمان مرتبه‌اي بالاتر از اسلام دانسته مي‌شود و بر اين اساس، هر مؤمني مسلمان است؛ اما هر مسلماني مؤمن نيست.[22] برخي از دانشوران مسلمان نيز تفاوت ميان اسلام و ايمان را مسلّم دانسته‌اند.[23] در برابر، ديگران به پشتوانه آياتي از قرآن (ذاريات/51، 35ـ36؛ حجرات/49، 17) ايمان و اسلام را يكي شمرده‌اند.[24]

 

در منابع اسلامي، در تعيين حدود اسلام و نام‌گذاري حج، پيوندي پايدار ميان حج و اسلام ديده مي‌شود. «حديث اركان» پنج ركن اسلام را شهادتين، نماز، زكات، حج و روزه مي‌خواند.[25] در منابع روايي شيعه، به جاي حج يا روزه، ولايت نشانده شده است.[26] به فرموده حضرت علي(عليه السلام) حج نشانه برجسته اسلام است.[27]

 

در «حديث جبرئيل» كه ميان اسلام، ايمان و احسان به منزله سه مرتبه دينداري تمايز مي‌نهد، حج همراه اركان ديگر جزء پايه‌هاي اسلام قرار دارد.[28] در فقه اسلامي، حج واجب «حجّة الاسلام» نام دارد.[29] بر اين اساس، هر مسلمان بايد هنگام استطاعت يك بار حج بگزارد و اين ركن مسلماني را به جا آورد. (آل عمران/3، 97)[30] يگانه حج رسول خدا پس از هجرت كه به روش اسلامي و با كنار گذاشتن سنت‌هاي نادرست جاهلي انجام شد، نيز در رويارويي با حج جاهلي «حجّة الاسلام» ناميده شد.[31]

 

شكل‌گيري اسلام در حرمين

 پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) پيش از بعثت 40 سال در مكه زيست و با مكيان مراوده داشت. مكه در منطقه حجاز (← حجاز) و ميان راه‌هاي بازرگاني يمن، شام، ايران، حبشه و مصر قرار داشت. شبه جزيره عربستان سكونت‌گاه قبايل گوناگون عرب بود كه بسياري از آن‌ها صحرانشين بودند. تنها در مناطقي مانند مكه، يثرب، طائف و يمن، شهرنشيني تا ‌اندازه‌اي رشد يافته و پديدار شده بود. سنت‌هاي اعراب جاهلي با پيدايش اسلام سرنوشت‌هاي متفاوت يافتند. برخي حذف و شماري ديگر اصلاح و جذب دين اسلام شدند.[32]

 

در قرآن، از دوران پيش از اسلام با نام «جاهليت» ياد مي‌شود. (آل عمران/3، 154؛ فتح/48، 26) جاهليت يا در برابر «عِلم» و به معناي ناداني[33] يا در برابر «حِلم» و به معناي تندخويي، گستاخي و غرور اعراب صحرانشين است.[34] مهم‌ترين مراسم آييني اعراب جاهلي، حج بود. (← حج جاهلي) با توافق همه قبايل، افزون بر ماه رجب، سه ماه پياپي ذي‌قعده، ذي‌حجه و محرم ماه حرام شمرده مي‌شد و در آن‌ها از نبرد و غارت پرهيز مي‌كردند. اين امر امنيت حاجيان را فراهم مي‌كرد و به كاروان‌هاي بازرگاني نيز اجازه مي‌داد راهي بازارهاي پيرامون مكه شوند.[35]

 

شهر مكه بستري مناسب براي پيدايش دين اسلام بود؛ نخست به اين سبب كه از گونه‌اي مركزيت ديني بهره داشت و خانه كعبه اصلي‌ترين زيارتگاه اعراب شبه جزيره به شمار مي‌رفت. دوم آن‌كه اين شهر مركز بازرگاني بخشي مهم از عربستان بود و راه‌هاي مهم بازرگاني از آن مي‌گذشتند. اين ويژگي ارتباطات فرهنگي ـ ديني را در اين شهر دامن مي‌زد. گذشته از اين، برخي از بازارهاي سالانه اعراب همچون بازار عُكاظ در حوالي مكه و هم‌‌زمان با روزهاي حج برقرار مي‌شد. گزارش‌هايي كه درباره اين بازارها در دست است، نشان مي‌دهند كه اين مكان‌ها فقط جاي داد و ستد بازرگاني نبوده و تعامل‌هاي اجتماعي، فرهنگي و ديني نيز در آن‌ها جريان داشته‌اند.[36]

 

مشركان جمعيت بيشتر مكه و پيرامون آن را تشكيل مي‌دادند. آن‌ها از جهت عقيدتي به «الله» اعتقاد داشتند. در كنار پرستش الله، عبادت بت‌هاي گوناگون نيز رايج بود و مشرك ناميدن آن‌ها به لحاظ شريك شمردن براي خدا است. قرآن به اين اشاره دارد كه آن‌ها آفريننده جهان را الله مي‌دانستند (عنكبوت/29، 61؛ لقمان/31، 25؛ زمر/39، 38؛ زخرف/43، 87) و بت‌ها را تنها از اين رو مي‌پرستيدند كه مايه تقرب به خدا باشند (زمر/39، 3) و بتوانند نزد خدا شفاعت كنند. (زمر/39، 43؛ انعام/6، 94؛ يونس/10، 18) آن‌ها به هريك از اين بت‌ها آثاري را نسبت مي‌دادند. (← بت‌پرستي، هُبَل، لات، عُزّي و ودّ) بسياري از اين بت‌ها در خانه كعبه يا مسجدالحرام قرار داشتند و مراسم حج و مكان بر‌گزاري آن شرك‌آلود بود.

 

شرك مكيان نمودهاي فراوان داشت و خود خانه كعبه، هم بيت‌ الله ‌الحرام و هم بتخانه بود. مهم‌ترين آيين‌هاي مشركانه در مسجدالحرام بر‌گزار مي‌شد. تلبيه حج آن‌ها كلماتي شرك‌آميز بود. تلبيه قريش چنين گزارش شده است: «لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك تملِكه و ما ملك.»[37] قرباني كردن براي بت‌ها، خواه در روزهاي حج و خواه جز آن، جايگاهي ويژه ميان اعراب داشت و در قرآن بدان اشاره شده است. (بقره/2، 173؛ مائده/5، 3) (← حج جاهلي) حُمْسي‌ها كه همان قريش بودند، رسومي ويژه در حج‌گزاري قبايل بيرون از حرم برنهاده، خود را پايبند به اجراي آن‌ها مي‌دانستند؛ همچون رسم‌ها و قواعدي درباره لباسِ احرام، وقوف، افاضه و طواف.[38]

 

در مكه پيرواني از اديان توحيدي يهوديت و مسيحيت يافت مي‌شدند كه فرهنگ ديني متفاوت با جامعه مشرك مكه داشتند و گاه واسطه آشنايي مكيان با بسياري از مفاهيم، داستان‌ها، احكام و عقايد ديني ابراهيمي، دست كم به شيوه شفاهي، بودند. حتي گزارش‌هايي از گرايش برخي قبايل يا افراد برجسته عرب به مسيحيت و يهوديت، در دست است.[39]

از سوي ديگر، حنفا از شرك رايج در آن محيط و بسياري از اعمال جاهلي دست كشيده و به كيش توحيدي متمايز از يهوديت و مسيحيت گرويده بودند. اينان دين خود را به ابراهيم نسبت مي‌دادند.[40] وصف حنيف و جمع آن، حنفاء، در قرآن كريم، در معنايي توحيدي به دين اسلام و كيش حضرت ابراهيم اطلاق شده است. (← حنيف) گاه پيامبر خود را مبعوث به دين حنيف و اسلام را مساوي با آن خوانده است[41]؛ همچون: «لم أُبعَثْ باليهودية و لا بالنصـرانية و لكنى بُعِثتُ بالحنيفية السمحة[42] بسياري از عقايد توحيدي و اعمال ضد جاهلي حنفا در اسلام تأييد شدند.[43] افزون بر اين، پيامبر در ستايش از برخي حنفا، آن‌ها را بهشتي دانست و فرمود كه آنان در قيامت به تنهايي به دين خاص خود برانگيخته مي‌شوند: «إنّه يُبعث يوم القيامة أُمّة واحدة[44] البته برخي از حنفا نيز با اسلام به رويارويي برخاستند. سرشناس‌ترين آن‌ها، امية بن ابي‌صلت بود كه خود آرزوي پيامبري داشت. از اين رو، با ترديد در نبوت پيامبر و دشمني با ايشان، اسلام نياورد و به آيين خود درگذشت.[45]

 

ويژگي‌هاي ناپسند فرهنگ جاهلي مانند عصبيت‌ها و ستيز‌هاي قومي و قبيلگي، تبعيض، فساد اخلاقي، خرافات عقيدتي، ستم به زنان و دختران و بسياري از كاستي‌هاي ديگر نياز به اصلاحي جدي در جامعه جاهلي مكه را ضروري مي‌ساخت و پيامبر با عرضه اسلام، اين رسالت اصلاحي را بر عهده گرفت.

 

پيامبر از تيره بني‌هاشم، از قبيله قريش (← قريش)، اصلي‌ترين قبيله مكه بود. تيره‌هاي قريش مناصب عمومي مكه و منصب‌هاي حج و حرم از قبيل رفادت، سقايت و حجابت را در اختيار داشتند.[46]

 

محمد امين پيش از بعثت، هر سال يك ماه را مجاور غار حرا شده، به عبادت مي‌گذراند[47] و افزون بر پرستش پروردگار، به مفاسد و ضعف‌هاي عقيدتي و اخلاقي قوم خود مي‌انديشيد. در يكي از اين خلوت‌گزيني‌ها، فرشته وحي بر وي نازل گشت و به او خبر داد كه از سوي خدا به رسالت برگزيده شده است. او مأموريت يافت تا مردم را درباره عقايد باطل و كارهاي ناشايست خود هشدار دهد و آن‌ها را به راه راست رهنمون شود.

 

ظهور و گسترش اسلام در مكه

 اهتمام به قرآن و تبليغ و ترويج آن از مهم‌ترين شيوه‌هاي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در گسترش اسلام بود. پيامبر احتجاج‌هايي فراوان با مخالفان خويش در مكه داشت كه بسياري از آن‌ها در قرآن ثبت شده‌اند. مهم‌ترين موقعيت پيامبر براي دعوت عمومي ديگران به اسلام، موسم سالانه حج بود كه با حضور اعراب سراسر شبه جزيره در مكه بر‌گزار مي‌شد.

 

در سه سال نخست، دعوت به اسلام پنهاني بود و تنها تني چند از نزديكان پيامبر و برخي از ياران وفادار ايشان به دين جديد گرويدند. سپس پيامبر مأموريت يافت تا دعوت را آشكار كند. (حجر/15، 94) به فرمان قرآن، در آغاز، خويشان و بستگان پيامبر مخاطب اين دعوت آشكار گشتند. (شعراء/26، 214) پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) به فرمان خدا در ميان همين دعوت بر جانشيني علي(عليه السلام) تأكيد كرد.[48] اين دعوت چندان نتيجه‌بخش نبود و بسياري از بستگان پيامبر بر دين قوم خود ماندند. در ادامه دعوت آشكار، كمابيش افرادي به اسلام ‌گرويدند. اين گسترش تدريجي اسلام، واكنش اشراف مكه را برانگيخت. سپس زير فشارهاي مشركان مكه 10 سال طاقت‌فرسا بر پيامبر و ياران وي گذشت.

 

مكيان براي پيشگيري از گسترش اسلام اقدام‌هاي گوناگون بر ضد پيامبر و ياران وي صورت دادند. آن‌ها بردگان مؤمن را مجازات و شكنجه كردند.[49] ديگر مؤمنان را در قبايل خود آزار دادند و از هر فرصتي براي توهين و تحقير آن‌ها بهره گرفتند.[50] تبليغات آنان بر ضد پيامبر در اين سال‌ها ادامه يافت. آن‌ها پيامبر را مجنون (مؤمنون/23، 70؛ حجر/15، 6؛ قلم/68، 51)، شاعر (انبياء/21، 5)، شاعر مجنون (صافّات/37، 36)، دانش آموخته مَجنون (دخان/44، 14)، كاهن مجنون (طور/52، 29)، دروغ‌پيشه (انبياء/21، 5)، جادوگر (يونس/10، 2)، جادوگر دروغ‌پيشه (ص/38، 4) و مردي جادو شده (اسراء/17، 47؛ فرقان/ 25، 8) ناميدند. به او نسبت دادند كه قرآن را از ديگري فرامي‌گيرد (نحل/16، 103؛ دخان/44، 14) و كساني در برساختن قرآن به او ياري مي‌رسانند. (فرقان/25، 4ـ5) از او نشانه‌هاي الهي و كارهاي فراعادي خواستند.(همين مقاله ← موانع گسترش دين اسلام در مكه) ترويج عقيده به معاد از جانب پيامبر را به سخره گرفتند. (زمر/39، 56) قرآن را اَضغاث اَحلام(خواب‌هاي پريشان) (انبياء/21، 5)، سحر آموخته شده (مدثّر/74، 24)، دروغ بربافته (سبأ/34، 43؛ فرقان/25، 4) و سخن بشر (مدثر/74، 24ـ25) دانستند و داستان‌هاي قرآن را افسانه‌هاي آشناي اقوام گذشته شمردند. (انعام/6، 25؛ انفال/8، 31؛ فرقان/25، 5)

 

فشار مكيان سبب شد بخشي از مسلمانان مكه به حبشه مهاجرت كنند. قريش حتي در برابر اين كار نيز واكنش نشان دادند و كوشيدند مهاجران به حبشه را به مكه بازگردانند. در اقدامي ديگر، به سال هفتم بعثت، تيره‌هاي ديگر قريش بر ضد بني‌هاشم كه از روي دينداري يا تعصب قبيلگي حامي پيامبر بودند، پيمان‌نامه‌اي امضا كردند تا آن‌ها را در تنگناي اقتصادي و اجتماعي قرار دهند. بني‌هاشم اين تنگنا را در شِعْب ابي‌طالب تحمل كردند. پس از سه سال، به سال دهم بعثت، اين حصر پايان يافت.[51] نقشه قتل رسول خدا نيز چند بار كشيده شد؛ اما به نتيجه نرسيد.[52]

 

فشارهاي مكيان و وفات حضرت خديجه و ابوطالب، حاميان مهم پيامبر، به سال دهم بعثت و موانع ديگر پيامبر را واداشت تا شهري ديگر جز مكه را مخاطب رسالت خود و پايگاه اسلام سازد. وي نخست به سال دهم بعثت، به شهر طائف، محل سكونت قبيله ثقيف، روانه گشت. اما آن‌ها نيز از اسلام استقبال نكردند. پيامبر با آزردگي آن شهر را ترك كرد و به مكه بازگشت.[53] سرانجام وي براي رفتن به يثرب تصميم گرفت.

 

موانع گسترش دين اسلام در مكه

 مكه براي پيدايش دين جديد بستري مناسب بود؛ اما براي پذيرش همگاني و تثبيت آن، شايستگي نداشت. پيامبر 13 سال مكيان را به اسلام فراخواند؛ اما تنها اندكي كه بيشتر آن‌ها جوانان و تنگدستان بودند، به اسلام گرويدند. بزرگان مكه با پيامبر و دين جديد مخالف بودند و توانستند دين تازه را در مكه مهار كنند. برخي تاريخ‌‌نگاران از به بن‌بست رسيدن دعوت اسلام در مكه سخن گفته‌اند.[54] مروري بر وضع ديني و اجتماعي مكه نشان مي‌دهد كه اين شهر گنجايش پذيرش دين جديد را نداشت.

 

مكه سخت زير سيطره دين شرك‌آميز بود و خود قرآن از شرك مكيان با تعبير «دين» ياد مي‌كند. (كافرون/109، 6) اين دين شرك‌آميز، در گذر نسل‌ها از پدران به فرزندان منتقل شده و سنتي قوي را در جنبه‌هاي گوناگون بنا نهاده بود. دست كشيدن از اين پيشينه و سنت نياكان براي مكيان كه سردمدار اين دين و مقتداي ديگر اعراب شمرده مي‌شدند، دشوار بود. قرآن در برابر اين تمسك به سيره نياكان سخت موضع گرفت (بقره/2، 170؛ مائده/5، 104؛ لقمان/31، 21؛ زخرف/43، 22ـ24) تلاش براي پيروزي دين جديد در دل دين سابق در مركز ديني اعراب مشرك، نمي‌توانست چندان موفق باشد.

 

اشرافيت محيط مكه نيز مانعي مهم بر سر راه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) بود. وي اگر چه از قريش بود و در ميان مكيان شخصي امين شمرده مي‌شد، از وضع مالي خوبي برخوردار نبود و دوران كودكي او با يتيمي سپري شد. (ضحي/91، 6) وي در مكه هيچ مقام و منصبي نداشت. از اموال و پسران نيز كه مكيان بدان‌ها افتخار مي‌كردند، بي‌بهره بود. (سبأ/34، 35) اين ويژگي‌ها از نفوذ پيامبر در محيط اشرافي مكه مي‌كاست. براي آن‌ها مايه شگفتي بود كه قرآن بر محمد امين، نه يكي از بزرگان مكه يا طائف[55] نازل شود: {لَولا نُزِّلَ هَذَا القُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظِيمٍ} (زخرف/43، 31) حتي عباس، عموي پيامبر، كه مناصبي را در اختيار داشت و صاحب اموالي بود[56]، در دوران دعوت مكي به دين محمد(صلي الله عليه و آله) درنيامد. بسياري از بني‌هاشم اسلام را تا هنگام فتح مكه نپذيرفتند.[57] ابولهب، عموي پيامبر، يكي از مخالفان سرسخت اسلام و محمد[58] بود. او تنها دشمني است كه يك سوره در قرآن بر ضد او و همسرش اختصاص يافته است. (مسد/111، 1ـ5)

 

مانع ديگر بر سر راه پذيرش دين جديد، انتظارات مكيان از رسول خدا بود. آن‌ها از او مي‌خواستند كه مانند پيامبران گذشته، آيه و بينه بياورد. (انعام/6، 37، 124؛ بقره/2، 118؛ نساء/4، 153؛ يونس/10، 20؛ رعد/13، 7، 27؛ انبياء/21، 5؛ طه/20، 133) اين خواسته‌ها شامل كارهاي فراعادي بود؛ همچون: جاري كردن چشمه‌اي از زمين، ايجاد باغستاني از خرما و انگور با آب‌هايي روان در ميان آن، نازل كردن تكه‌اي از آسمان بر سر مشركان، حاضر كردن فرشتگان و خدا، داشتن خانه‌اي از طلا، و بالا رفتن در آسمان و آوردن كتابي براي خواندن. (اسراء/17، 90ـ93) در برابر، قرآن به منزله آيه و معجزه آشكار به آن‌ها معرفي شد. (بقره/2، 99؛ حجّ/22، 16، 72؛ عنكبوت/29، 50ـ51؛ اسراء/17، 88) بازتاب گسترده اين مجادله‌ها در قرآن نشان مي‌دهد كه اين امر مانع عقيدتي و رواني مهمي در پذيرش اسلام بوده است.

 

حج در دوره اسلام مكي

 در 13 سال اسلام مكي، مشركان حج را بر‌گزار مي‌كردند و مي‌توان انتظار داشت كه مراسم حج 13 بار به همان شيوه جاهلي انجام شده باشد. پيامبر و مسلمانان مكه به جهت اهميت مراسم حج در اين موسم‌ها فعال بودند.

 

در موسم حج بازارهاي مشهور عكاظ، مجنّه و ذو المجاز در نزديكي مكه برپا مي‌شدند[59] و مكه ميزبان جمعيتي انبوه از بازرگانان و زائران سراسر شبه جزيره مي‌گشت. اين بازارها پيش از روزهاي حج برپا مي‌شدند و با پايان يافتن آن‌ها همگان به حج مى‏پرداختند. هم‌زماني برپايي بازارهاي مهم اعراب با موسم حج فرصتي بسيار مناسب براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) فراهم مي‌كرد تا به تبليغ اسلام در ميان زائران بپردازد. پيامبر از آغاز دعوت آشكار، مدت 10 سال از حرمت زمان (ماه‌هاي حرام) و حرمت مكان (امن بودن مكه به منزله حرم الهي) بهره‌گيري مي‌كرد و در بازارهاي سه‌گانه و نيز مراسم حج، اسلام را به اعراب معرفي مي‌نمود.[60]

 

در دوران حصر در شعب ابي‌طالب به سال‌هاي هفتم تا دهم بعثت، بني‌هاشم تنها هنگام مراسم حج مي‌توانستند از شعب بيرون آيند.[61] مشركان مكه احساس كردند پيامبر مي‌تواند از اين فرصت بهره فراوان گيرد. وليد بن مغيره، از دشمنان رسول خدا، سران قريش را پيش از موسم حج در دار الندوه گرد آورد. آن‌ها پس از مشورت به اين نتيجه رسيدند كه پيامبر را جادوگر بخوانند. (مدثّر/74، 18ـ23) ابولهب، عموي پيامبر، در پي رسول خدا راه مي‌افتاد و به حاجيان مي‌گفت: سخنان محمد را نپذيريد؛ زيرا صابئي و دروغگو است.[62] حاجيان با شنيدن اين سخنان مي‌گفتند: حتما بستگان او از حال وي آگاه‌ترند كه از او پيروي نكرده‌اند.[63]

 

بدين ترتيب، قريش در سال‌هاي نخست توانستند از اثر‌گذاري پيامبر در موسم حج بكاهند. اما تبليغات او در موسم حج در سه سال آخر دوران مكي نتيجه داد. او با مردمى از يثرب كه براى انجام مراسم حج يا عمره به مكه ‏آمده بودند، ديدار ‏كرد و آنان دعوت اسلام را پذيرفتند. بر پايه همه منابع، مردم يثرب از طريق شركت در حج و عمره، با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و اسلام آشنا شده‌اند. آغاز آشنايي آنان با پيامبر بايد پيش از سال دهم بعثت باشد. اما اين آشنايي‌هاي نخستين به اسلام آوردن يثربيان و فراگيري اسلام در يثرب نينجاميد.[64] عموم تاريخ‌‌نگاران، اسلام آوردن افرادي از اوس و خزرج در موسم حج سال‌هاي يازدهم تا سيزدهم بعثت را زمينه‌ساز فراگيري اسلام در يثرب مي‌دانند.

 

هنگامي كه رسول خدا به سال يازدهم بعثت، قبايل عرب را در مراسم حج به اسلام فرامي‌خواند، با چند تن از قبيله خزرج در عقبه منا ديدار نمود و آن‌ها را به اسلام فراخواند. اين گروه شش نفره دعوت پيامبر را اجابت كرده، اسلام آوردند. بازگشت اين گروه به يثرب، نفوذ اسلام را در طوايف گوناگون در پي داشت. به سال دوازدهم بعثت، 12 تن از مردم يثرب در موسم حج در عقبه منا با ايشان ديدار و بيعت كردند كه به بيعت عقبه اول نامبردار شد. بازگشت اين افراد به يثرب و ابلاغ پيام پيامبر، افزايش شمار مسلمانان را سبب گشت. در حج سال سيزدهم بعثت، بيش از 70 تن از مردم يثرب با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيعت كردند كه به بيعت عقبه دوم مشهور شد.[65] در آيه 111 توبه/9 آمده است كه خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت از آنان خريده است كه به همين بيعت اشاره دارد. پس از اين بيعت، مسلمانان مكه ‌اندك‌ اندك به مدينه مهاجرت كردند و زمينه هجرت رسول خدا را فراهم آوردند.

 

قريشيان پس از بيعت عقبه دوم خطر را بيشتر حس كردند و شورايي در دار الندوه٭ برپا نمودند. در اين مجلس، نظر ابوجهل درباره كشتن پيامبر تصويب شد. اما اين تصميم با فداكاري امير مؤمنان و هجرت بهنگام پيامبر ناكام ماند. پيامبر در آغاز سال چهاردهم بعثت به مدينه هجرت كرد. (← هجرت)

 

مدينه بستر پذيرش گسترده اسلام

 مدينه، بر خلاف مكه، زمينه‌هايي مساعد براي پذيرش اسلام داشت. هر چه مكيان نمي‌پذيرفتند، در مدينه با آغوش باز پذيرفته مي‌شد. مردم مدينه از آغاز آشنايي با پيامبر در مراسم حج، به قرآن دل سپردند. اين دل‌سپردگي به اندازه‌اي بود كه پيامبر فرمود: مدينه با قرآن گشوده شد.[66]

 

وجود و نفوذ يهوديان (← يهود مدينه) در مدينه نيز از دو جهت پذيرش اسلام را آسان ‌كرد: نخست آن كه عقايد توحيدي دين يهود با باورهاي اسلام همگوني داشت؛ اما در مكه شرك غالب بود. ديگر آن كه عقايد آخر الزماني يهوديان درباره آمدن پيامبر منجي، مي‌توانست بر پيامبر اسلام منطبق گردد. اين همان كاري بود كه به دست مسلمانان يثرب صورت گرفت.

 

از اختلاف‌ها و نبرد‌هاي دروني يثربيان نيز بايد ياد كرد كه جز خسارت و خون‌ريزي براي آن‌ها پيامدي ديگر نداشت. مردم يثرب دريافتند كه پيامبر مي‌تواند ستيز‌هاي ديرين قبيلگي را پايان بخشد و آن‌ها را يكپارچه و متحد كند. در مدينه، بر خلاف مكه، بزرگان قبايل نيز اسلام را پذيرفتند و همين كافي بود كه افراد قبيله به اسلام بگرايند.

 

نيز پيوند شهر مدينه با شرك بسيار سست‌تر از پيوند مكه بود. رابطه مكيان با بت‌ها و بتخانه كعبه و گره خوردن آن با منافع سياسي و اقتصادي آن‌ها مانعي مهم در پذيرش اسلام به شمار مي‌رفت؛ مانعي كه مردم يثرب در اين حد با آن روبه‌رو نبودند. بايد افزود كه مدينه شهري بازرگاني نبود و بيشتر مردم كشاورز بودند. از اين رو، مردم مدينه مانند مشركان مكه خوي اشرافيت نداشتند؛ اشرافيتي كه به تعبير قرآن، همواره در ستيز با رسالت پيامبران قرار مي‌گرفت. (سبأ/34، 34ـ35؛ زخرف/43، 23) رقابت ميان اعراب قحطاني جنوبي كه مردم يثرب از آن‌ها بودند و اعراب عدناني شمالي كه مكيان بدان‌ها نسب مي‌بردند، نيز در گرايش يثربيان به اسلام و حمايت از پيامبر در برابر مكيان بي‌‌اثر نبود.[67]

 

مراحل گسترش اسلام در مدينه

 پيش از آمدن پيامبر به مدينه، اسلام در ميان اوس و خزرج رواج يافته بود.[68] پيامبر از آغاز ورود به مدينه، مسجد قبا را ساخت.[69] پايه نهادن مسجد به منزله مكان عمومي دين اسلام با ساخت مسجدالنبي به دست پيامبر و يارانش وارد مرحله‌اي تازه شد. كاركردهاي گوناگون ديني، سياسي و اجتماعي مسجد، از عوامل مهم استواري اسلام در مدينه بود؛ امري كه مسلمانان در مكه از آن بي‌‌نصيب بودند.

 

در اين سال‌ها هجرت از مكه به مدينه همچنان فرمان واجب قرآن بود. (نساء/4، 97، 100) (← هجرت) پيامبر از تعرّب پس از هجرت يعني بازگشت مهاجران به حالت پيش از آن نهي مي‌فرمود. (← تعرّب بعد الهجره) اين، خود، به تقويت هر چه بيشتر مدينه در برابر مكه انجاميد. حكم به وجوب هجرت تا هنگام فتح مكه ادامه داشت و آن هنگام پايان يافت.[70] هجرت از مكه به مدينه، رخدادي بزرگ در تاريخ اسلام به شمار مي‌رود و از همين رو، در دوران خلافت عمر به منزله مبدأ تاريخ و تقويم اسلامي شناخته شد.[71]

 

اسلام در مدينه دو دسته پيرو داشت: مهاجران مكي و انصار مدني. (← انصار) انصار در پذيرش مهاجران و تقسيم امكانات خود با آن‌ها، از خودگذشتگي فراوان نشان دادند و به اين سبب، قرآن آن‌ها را ستايش كرده است. (انفال/8، 74) اين عامل فضايي مطلوب براي مهاجران بي‌‌پناه پديد آورد. پيامبر براي ايجاد وحدت بيشتر، ميان اين دو دسته از ياران خويش، پيوند مؤاخات (برادري) برقرار كرد.[72] بدين ترتيب، نيرويي يكپارچه در مدينه شكل گرفت كه همه مسلمان بودند و تفاوت‌هاي قومي آن‌ها را از هم جدا نمي‌كرد و در برابر هم قرار نمي‌داد. در حقيقت، پيامبر آن‌ها را پيرامون محور اسلام گرد آورد و از تعصب‌هاي جاهلي و روابط مبتني بر نسب‌هاي قبيلگي آن‌ها كاست.

 

پيامبر پيمان‌نامه‌اي ميان قبايل مدينه نوشت كه تاريخ‌‌نگاران معاصر از آن با نام «قانون اساسي مدينه» ياد مي‌كنند. در اين پيمان، امت مفهومي گسترده دارد و حتي مشركان مسلمان ‌ناشده و قبايل يهود را نيز در بر مي‌گيرد. به روشني پيدا است كه هدف از تنظيم اين پيمان‌نامه، ايجاد يكپارچگي در شهر پراكنده مدينه، كاستن از تنش‌هاي قومي، و تشكيل امت واحد نيرومند بود. در اين پيمان‌نامه، رفع اختلاف‌ها و قانون‌گذاري در سطح عمومي به خدا و رسول واگذار مي‌شود و از اين راه نقش محوري سياسي و ديني پيامبر در مدينه استوار مي‌گردد. در همين پيمان‌نامه، مدينه حرم (داراي احترام و حرمت) و درگيري ميان مردم آن ممنوع شمرده شده است.[73]

 

پس از اين اقدام‌هاي نخستين، مدينه وارد دوره نبرد‌هاي مهم با مشركان مكه مي‌شود. سياست پيامبر در برابر دشمنان مكتب تجربي، تضعيف روزافزون آنان بود. از اين رو، نخستين نبرد به نام بدر با قصد ضربه زدن به كاروان بازرگاني قريش به سال دوم ق. رخ داد. مشركان مكه سپاهي را به قصد پاسداري از كاروان فرستادند. كاروان گريخت؛ اما ميان سپاه مكه و مسلمانان نبردي درگرفت كه پيروزي چشمگير مسلمانان را در پي داشت و در آن بسياري از سران مشركان كشته شدند. (انفال/8، 7ـ18؛ آل عمران/3، 123)

 

به سال سوم ق. مكيان به قصد جبران شكست بدر، در نبرد احد، سپاه مسلمانان را غافلگير كردند و سخت به آن‌ها ضربه زدند. در اين جا قرآن به ياري مسلمانان آمد و با ياد كردن از وعده‌هاي الهي، اميد به آينده‌اي روشن را در دل آن‌ها پروراند. (آل عمران/3، 120ـ127)

 

مشركان مكه براي يكسره كردن كار اسلام به سال پنجم ق. نبرد احزاب را با بيشترين امكانات و نيرو سامان دادند. در اين نبرد، نه تنها مكيان، بلكه ديگر قبايل عرب مخالف اسلام و حتي يهوديان مدينه براي ريشه‌كني اسلام همكاري كردند. اين بار شگرد كندن خندق در پيرامون مدينه به كمك مسلمانان آمد و آن‌ها توانستند بدون درگيري جدي با مشركان آن‌ها را وادار به عقب‌نشيني و پذيرش شكست كنند. سوره احزاب/33 آگاهي‌هايي سودمند از اين نبرد به دست مي‌دهد. (احزاب/33، 9ـ27) پس از اين نبرد، حالت تهاجمي مكيان در برابر مسلمانان مدينه پايان يافت.

 

نبردهاي پنج ساله مسلمانان مدينه و مشركان مكه، زيان جاني و حيثيتي فراوان براي مكيان به بار آورد. نيز به سبب قرار گرفتن مدينه در شمال مكه و بر سر راه بازرگاني مكيان به شام، مسلمانان توانستند راه اصلي بازرگاني قريش را ببندند. زيان مالي كه از اين راه به مكيان وارد مي‌شد، براي آن‌ها تحمل‌پذير نبود. آن‌ها كه دريافتند توان مهار اسلام و مسلمانان مدينه را ندارند، ‌اندك ‌اندك به فكر صلح با مردم مدينه افتادند.

 

در اين سال‌ها، پيامبر افزون بر مشركان مكه، در مدينه با دو گروه مهم يهوديان و منافقان در كشاكش بود. يهوديان مدينه نه تنها از تصديق دين جديد و تأييد نبوت پيامبر سر باز زدند، بلكه همواره زبان طعن بر اسلام مي‌گشودند و مي‌كوشيدند با پرسش‌ها و اشكال‌تراشي‌هاي خود، پيامبر را درمانده كنند. در رويدادي نقش‌آفرين، پيامبر به فرمان خدا قبله را از بيت المقدس به مكه تغيير داد تا مسلمانان هرچه بيشتر از يهوديان تمايز يابند و اين كار خشم يهوديان را در پي داشت. (← تغيير قبله) مشركان مكه به همكاري يهوديان مدينه اميد داشتند و اين خطري براي رسول خدا بود. دشمني‌هاي يهود به جايي رسيد كه قرآن آن‌ها را دشمن‌ترين مردم در برابر مسلمانان خواند (مائده/5، 82) و پيامبر مجبور شد با آن‌ها به نبرد برخيزد.

 

نخستين برخورد مهم به سال دوم ق. و پس از نبرد بدر رخ داد. مسلمانان، يهود بني‌قَينُقاع را كه به پيمان‌شكني متهم بودند، محاصره نمودند و آن‌ها سرانجام تسليم و ناچار به ترك مدينه شدند.[74] دومين برخورد به سال چهارم ق. و پس از نبرد احد رخ داد. در اين مرحله، يهود بني‌نضير از مدينه بيرون رانده شدند و به خيبر و شام كوچ كردند.[75] به اين برخورد با يهود و اخراج آن‌ها در قرآن اشاره شده است. (حشر/59، 2ـ14) يهود بني‌قريظه نيز در هنگام نبرد احزاب پيمان شكستند و با مشركان همراهي كردند. پيامبر پس از عقب‌نشيني احزاب، بي‌‌درنگ به سراغ بني‌قريظه رفت و آن‌ها سرانجام تسليم شدند و به حكم سعد بن معاذ و با تأييد پيامبر، مردانشان كشته و كودكان و زنانشان اسير شدند و اموالشان به تصرف مسلمانان درآمد.[76] اكنون مدينه به‌گونه كامل در اختيار اسلام قرار گرفته بود و بدين ترتيب، اسلام در مدينه بر مهم‌ترين دشمن دروني پيروز شد.

 

از آغاز حضور اسلام در مدينه، رويكرد نفاق نيز جريان داشت. منافقان به ظاهر ايمان آورده بودند؛ ولي در دل با مشركان و گاه با يهوديان همراهي و در برابر سخنان و كارهاي پيامبر مانع‌تراشي مي‌كردند. اين رويداد در مراحل گوناگون دوران مدينه خود را نشان داد. سرانجام با رويكردهاي صريح پيامبر و قرآن بر ضد آن‌ها، ايشان از دستيابي به اهداف خود ناكام ماندند. چيرگي بر آن‌ها بيشتر از راه روشنگري و گاه از طريق برخورد فيزيكي، مانند ويران كردن مسجد ضرار بود.[77] قرآن در مواردي به اين گروه و فعاليت‌هاي آن‌ها بر ضد اسلام اشاره كرده است. (منافقون/63، 1ـ5؛ توبه/9، 78)

 

پيامبر در يكدست كردن شهر مدينه، از طريق اخراج يا كشتن يهوديان پيمان‌شكن و برخورد با منافقان، موفق بود. نيز توانست اميد مشركان مكه را درباره نابود كردن اسلام از ميان ببرد. رسول خدا پس از پيروزي بر مشركان و يهوديان به سال پنجم ق. قبايل پيرامون مدينه را نيز تسليم دين جديد كرد. اين‌ها مدينه را به پايگاه نيرومند رشد اسلام تبديل نمود. از آن پس اسلام بر ديگر مناطق شبه جزيره چيره شد.

 

حج در دوره اسلام مدني

 در 10 سال حضور پيامبر در مدينه، 10 بار مراسم سالانه حج در مكه بر‌گزار شد. در پنج سال نخست هجرت، به سبب وضعيت ستيزآميز، حج‌گزاري براي پيامبر و مسلمانان امكان نداشت؛ اما مشركان بر پايه سنت خود، آن را بر‌گزار مي‌كردند.

 

تصميم مهم پيامبر براي عمره به سال ششم ق. پس از نزول آيه حج و عمره: {وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمرَةَ لِلَّه} نازل شد. (← حج پيامبر) بيشتر سيره‌نويسان، مفسران و فقيهان نيز تشريع حج را در همين هنگام مي‌دانند.[78] رسول خدا خواب ديده بود كه همراه اصحابش وارد مسجدالحرام شده‌اند. (فتح/48، 27) او با موفقيت‌هايي كه تا سال پنجم ق. به دست آورد، به سال ششم ق. تصميم گرفت براي انجام عمره همراه ياران خود به مكه رود. اين نخستين بار در دوران مدني بود كه پيامبر قصد عمره كرد. كاروان مسلمانان در حُدَيبيه نزديك مكه اردو زد. مكيان قصد نداشتند به پيامبر و اصحابش اجازه ورود دهند و پيامبر بر انجام عمره بدون خون‌ريزي و همراه صلح اصرار داشت. پيامبر نمايندگاني را براي بستن پيمان صلح به مكه فرستاد. اما اين نمايندگان تأخير كردند و اين مايه نگراني مسلمانان و پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) شد. در اين حال، ياران پيامبر براي مقاومت و جهاد همراه رسول خدا تا پاي جان با ايشان بيعت كردند. اين پيمان، بيعت رضوان يا شجره (← بيعت شجره) ناميده شد كه قرآن از آن ياد كرده است. (فتح/48، 10، 18)

 

سرانجام با بازگشت نمايندگان پيامبر، صلح‌نامه‌اي ميان مشركان و پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) تنظيم شد. بر پايه اين صلح‌نامه 10 سال صلح برقرار و سرقت و خيانت ممنوع گشت. از
اين راه پيامبر فرصت يافت اسلام را در شبه جزيره بگستراند و مردم مكه نيز براي امنيت راه‌هاي بازرگاني تضمين يافتند. بدين سان، مسلمانان تصميم گرفتند كه در آن سال بازگردند. مكيان نيز پيمان سپردند كه سال آينده پيامبر و اصحاب وي عمره را در امنيت كامل به مدت سه روز به جاي آورند. قرآن از اين پيمان كه صلح حديبيه نام گرفته، با تعبير «فتح مبين» ياد مي‌كند. اين صلح پيشدرآمدي براي رشد روزافزون اسلام شد؛ زيرا مشركان موجوديت مسلمانان و دولت اسلامي مدينه را پذيرفتند. نيز فضاي جنگ مانع سخن گفتن رسول خدا با مردم بود. هنگامي كه جنگ به صلح تبديل شد، گرايش به اسلام افزون گشت.[79]

 

مسلمانان مدينه در ذي‌قعده سال هفتم ق. بر پايه صلح‌نامه سال گذشته به قصد عمره رهسپار مكه شدند. پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) با ياران خود به مكه پاي نهاد و در سه روز قضاي عمره سال گذشته را به جا آورد.[80] حضور شماري بسيار از حاجيان مسلمان در مكه، قدرت و عظمت اسلام را براي كافران مكي به نمايش گذاشت. بدين ترتيب، خواب پيامبر چنان‌كه قرآن وعده داده بود، به حقيقت پيوست. (فتح/48، 27) در همين عمره، پيامبر و مسلمانان نخستين بار به شيوه توحيدي اسلامي، تلبيه گفتند.

 

به سال هشتم ق. قريش با درگير شدن با يكي از همپيمانان پيامبر، صلح حديبيه را زير پا نهادند. پيامبر لشكري بزرگ از مسلمانان فراهم كرد و به سوي مكه روان شد. با ورود سپاه اسلام به مكه و اعلان عفو عمومي، چندان درگيري رخ نداد و مكه بدون مقاومت تسليم پيامبر شد. مسلمانان تكبيرگويان وارد مسجدالحرام شدند و پيامبر به سراغ بت‌ها رفت و همه را بر زمين افكند و يكي از عناصر مهم حج جاهلي را نابود كرد.

 

آن‌گاه رسول خدا به بيان احكام اسلام پرداخت و همه افتخارهاي جاهلي، جز منصب سِدانت مسجدالحرام و سقايت حاجيان، را منسوخ شمرد.[81] ايشان در اواخر ذي‌قعده كمي پيش از روزهاي حج، مكه را ترك كرد و آن سال حج نگزارد. ايشان هنگام حركت از مكه، عَتّاب بن اُسَيد را حكمران مكه ساخت و معاذ بن جبل را معلم قرآن و احكام دين تعيين نمود و با سپاه مسلمانان به سوي حنين حركت كرد.[82] عَتّاب در نبود پيامبر، حج را به همان شيوه پيشين بر‌گزار كرد. بر پايه برخي روايت‌ها، پيامبر پس از نبرد حنين به مكه بازگشت و مناسك عمره را به جا آورد و آن‌گاه عتاب و معاذ را تعيين كرد و رهسپار مدينه شد.[83] فتح مكه عامل مهم گسترش اسلام در شبه جزيره بود و همين تسليم شدن بسياري از ديگر قبايل عرب را در پي داشت.

 

به سال نهم ق. پيامبر ابوبكر را به سرپرستي حاجيان تعيين كرد و همراه مسلمانان از مدينه به مكه روانه نمود. در اين سال، همچون گذشته، مسلمانان و مشركان با هم حج به جاي آوردند. اما نزول سوره برائت در آستانه حج سال نهم ق. احكامي جديد درباره مشركان در بر داشت و روابط آينده مسلمانان و مشركان را به گونه‌اي تازه‌ رقم زد. رسول خدا علي7 را روانه كرد تا آن سوره را در موسم حج در روز قرباني به مشركان ابلاغ نمايد. از سال آينده هيچ مشركي حق نداشت به مسجدالحرام نزديك شود (توبه/9، 28) و حج‌گزاري آن‌ها ممنوع بود. مسلمانان
مجاز نبودند پيماني جديد با مشركان ببندند. مشركان فقط چهار ماه فرصت داشتند كه اسلام بياورند؛ وگرنه پس از
چهار ماه مسلمانان با آن‌ها نبرد مي‌كردند. اين قوانين صريح و قاطع اثري مهم در اسلام آوردن ديگر اعراب مشرك داشت. به سال نهم ق. بسياري از قبايل جزيرة العرب پس از شنيدن خبر موفقيت‌هاي پيامبر، وفدها و هيئت‌هايي را به مدينه فرستادند و اسلام را پذيرفتند. اين سال «عام الوفود» نام گرفت.
(← عام الوفود)

 

به سبب اثر‌گذاري حج و نقش آن در استواري اسلام در دل‌هاي اعراب نومسلمان، پيامبر در سال‌هاي پايان عمر خويش اهتمامي ويژه به حج داشت. ايشان در نامه‌اي به عمرو بن حزم، حكمران برگزيده‌اش در نجران يا يمن، همراه فرمان‌هاي حكومتي، او را مأمور كرد تا آيين‌ها، سنن و احكام حج را به مردم بياموزد.[84] پيامبر بيشتر به ادله امنيتي و نظامي، در موسم حج سال‌هاي هشتم و نهم ق. حضور نيافت. اما دو بار در غير روزهاي حج، عمره مفرده به جاي آورد. سرانجام به سال دهم ق. خود وي سرپرستي حاجيان را بر عهده گرفت و براي انجام فريضه حج به مكه شتافت. بر پايه گزارش‌هاي معتبر تاريخي، اين حج كه به «حجّة الوداع» (← حجة الوداع) و «حجّة الاسلام» مشهور است، يگانه حج واجب پيامبر پس از هجرت بود.[85] پيامبر در خطبه خويش، بسياري از احكام حج را ابلاغ كرد و مسلمانان را گواه گرفت كه در گزاردن رسالت و امانت خدا كوتاهي نكرده است. سوره مائده، از واپسين سوره‌هاي مدني، در همين روزها نازل گشت و احكامي از حج را تبيين نمود؛ همچون: حرمت صيد در حال احرام، منع از حلال كردن ماه حرام (← نسيء)، نهي از حلال شمردن هَدي و قلائد، تحريم ذبايحي كه براي بت‌ها در مراسم حج و جز آن قرباني مي‌كردند، و تحريم استقسام به ازلام. (مائده/5، 1ـ3) اعلان امامت و جانشيني حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در محلي به نام خم، از مهم‌ترين رخداد‌هاي حجة الوداع بود كه به اكمال و اتمام اسلام انجاميد. اين رخداد، نااميدي كافران از دين مسلمانان را در پي داشت. (مائده/5، 3) در «حجّة الوداع» شرك‌زدايي كامل از اعمال حج صورت گرفت و اين يكي از مهم‌ترين اهداف پيامبر از انجام اين حج بود. با پايان يافتن حج به شيوه اسلامي و اعلان كامل شدن اسلام، پيامبر به مدينه بازگشت و پس از چند ماه وفات يافت.

 

گستره تاريخي ـ جغرافيايي

 بيشترين جمعيت مسلمانان در آسيا شامل شبه‌ جزيره عربستان، ايران، پاكستان، افغانستان، بنگلادش، عراق، تركيه، منطقه بالكان، قزاقستان، تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان، ‌اندونزي، مالزي و... و نيز شمال آفريقا شامل مصر، نيجريه، تونس، مغرب، ليبي، الجزاير و... يافت مي‌شود. در سه كشور بزرگ آسيايي يعني چين، هند و روسيه، اسلام جمعيت ديني مهمي را تشكيل مي‌دهد. در اروپا و امريكا، پس از مسيحيت، اسلام از لحاظ شمار پيروان، در رتبه دوم قرار دارد.[86] بر پايه آمار غير رسمي، جمعيت مسلمانان بيش از 000/000/500/1 تن است.[87]

 

بر پايه اعلام رسمي مقامات دولت عربستان، به سال 1429ق./2008م. حدود 2408849 تن در موسم حج شرك كردند كه 1729841 تن از آن‌ها شهروند عربستان نبودند.[88] سالانه حدود يك و نيم درصد از مسلمانان جهان مراسم حج را به جا مي‌آورند.

 

گستره مكاتب كلامي و فقهي اسلام

 در اسلام تنوع ديني گسترده‌اي در حوزه دانش كلام و فقه، از لحاظ اختلاف در تفسير موضوعات بنيادين دين و شريعت مانند امامت، توحيد، اجتهاد و ادله فقهي به چشم مي‌خورد. در مهم‌ترين تقسيم‌بندي عقيدتي و فقهي، از دو گروه بزرگ تسنن و تشيع ياد مي‌شود. در تسنن مي‌توان به پيروان مكاتب كلامي مهم چون خوارج، معتزله، اهل حديث، اشعريان، كرّاميه، اباضيه و پيروان مذاهب فقهي شامل حنفيان، شافعيان، مالكيان و حنبليان اشاره كرد.

 

در فرقه‌هاي مهم كلامي شيعه از اماميه (اثناعشريه)، زيديه و اسماعيليه نام برده مي‌شود. فقه زيدي و فقه جعفري (اماميه) مهم‌ترين مذاهب فقهي شيعيان به شمار مي‌روند. در ميان خود اماميان، مي‌توان اخباريان و اصوليان را دو مكتب فقهي متمايز قلمداد كرد. دو شهر مكه و مدينه محيط شكل‌گيري بسياري از رويداد‌هاي كلامي و فقهي بوده‌اند. موقعيت مركزي اين دو شهر در جهان اسلام سبب شده كه همواره متكلمان و فقيهان بسيار به سوي آن‌ها جلب شوند.

ƒ گستره تمدني اسلام: تمدن شكل گرفته در محيط اسلام، ميراث‌دار تمدن‌هاي كهن ايران، مصر، يونان، روم، بين ‌النهرين و هند است. در فلسفه و منطق، از اواخر روزگار امويان و اوايل دوره عباسيان، ترجمه آثار مهم فلسفي يونان به زبان عربي آغاز شد و تمدن اسلامي، فيلسوفان و منطق‌دانان بزرگي چون كندي، فارابي، ابن سينا، ابن رشد، سهروردي و صدرالدين شيرازي را به جهانيان عرضه كرد. در آثار فيلسوفان، به تبيين‌هايي فلسفي براي حج برمي‌خوريم.[89] برخي از فيلسوفان مسلمان در آثار خويش تأويلات باطني براي حج آورده‌اند و آن را بر امور معنوي و معقولات سازگار ساخته[90] يا به شرح اسرار و معاني باطني آن پرداخته‌اند.[91] در فلسفه اخوان الصفا كه رنگ و بوي نوافلاطوني دارد، كعبه در برابر بيت المعمور، جايگاهي معنوي در آسمان چهارم، قرار دارد. آداب و مناسك حج نيز اشارات و تمثيل‌هايي هستند از مناسكي كه فرشتگان در آسمان گرداگرد بيت المعمور انجام مي‌دهند.[92] اين تمثيل البته ريشه ديني نيز دارد و در روايات، طواف‌كنندگان كعبه به فرشتگاني تشبيه شده‌اند كه گرداگرد عرش الهي طواف مي‌كنند.[93]

 

دانش‌هاي ديگر همچون رياضيات، طبيعيات، هندسه، هيئت، جغرافيا، طب و مكانيك از تمدن‌هاي يوناني، هندي و ايراني برگرفته شدند[94] و سپس به دست دانشمنداني مسلمان مانند خوارزمي، زكرياي رازي،
ابن سينا، ابن هيثم، ابوريحان بيروني و نصيرالدين طوسي گسترش يافتند.[95] در زمينه حج، يكي از كارهاي هميشگي منجمان مسلمان، رصد كردن ماه و استخراج تقويم بود تا از اين راه، آغاز و پايان ماه‌هاي قمري را محاسبه كنند. اين امر در ماه‌هاي حج يعني شوال، ذي‌قعده و ذي‌حجه، از اهميتي بيشتر برخوردار بود؛ زيرا انجام عمره تمتع در ماه‌هاي خاص و برپايي مراسم حج در روزهاي معين ماه ذي‌حجه در شريعت اسلام واجب است. قرآن نيز اهلّه يا منازل ماه را وسيله گاه‌شماري براي مردم و حج معرفي مي‌كند. (بقره/2، 189)

 

بسياري از مسلمانان از سرزمين‌هاي دور راهي سفر حج مي‌شدند و اين نياز به دانش جغرافي براي شناخت شهرها و راه‌ها و دانش هيئت براي جهت‌يابي از روي ستارگان را بيشتر مي‌كرد. اكنون يكي از منابع مهم درباره اوضاع و احوال مكه و مدينه در دوره‌هاي گذشته، كتاب‌هاي جغرافي‌دانان مسلمان است. بسياري از جغرافي‌دانان مسلمان، مكه و مدينه را مركز ربع مسكون مي‌انگاشتند[96] و اين ديدگاه با اين عقيده معنوي كه مكه مركز جهان مادي و معنوي است[97]، همخواني دارد.

 

تصوف و عرفان اسلامي نقشي بسزا در گسترش تمدن اسلامي داشته و افرادي برجسته همچون ابوسعيد ابوالخير، قشيري، عطار، ابوالحسن شاذلي، ابن عربي و مولوي از طلايه‌داران تصوف بوده‌اند. متصوفان عنايتي ويژه به فريضه حج و حرمين شريفين داشته‌اند؛ زيرا فضاي معنوي اين دو شهر مقدس، محيطي شايسته را براي سير و سلوك عارفانه فراهم مي‌كرد. آنان در آثار خود به جنبه‌هاي گوناگون حج و حرمين پرداخته‌اند. غزالي هفتمين كتاب از ربع عباداتِ احياء علوم الدين را به حج اختصاص داده و جدا از فضيلت‌ها و اعمال ظاهري حج، در باب سوم كتاب از «آداب دقيق و اسرار پوشيده و اعمال باطني حج» سخن گفته است.‏[98] عارفان به بيان اسرار حج و تأويل اعمال آن بسيار عنايت داشته‌اند. سيد حيدر آملي در رسالة الاركان به تبيين اركان پنج‌گانه اسلام از جمله حج، از ديدگاه شريعت، طريقت و حقيقت پرداخته است.[99] صوفيان در تطبيق آداب و اعمال ظاهري سفر حج بر مراحل سير و سلوك معنوي
نيز كوشيده‌اند كه از مهم‌ترين موارد آن‌ها يك باب كامل در فتوحات مكيه ابن عربي است.[100] در بسياري از آثار عرفاني، مي‌توان بخشي مربوط به حج يا مطالبي پيرامون آن يافت.[101]

 

گسترش اسلام پس از پيامبر

 پس از رحلت پيامبر و اختلاف در رهبري جامعه اسلامي، جنگ‌هاي رده، مسلمانان را متحد ساخت و رويارويي با قبايل و گروه‌هايي كه به بهانه پرداخت نكردن زكات از اسلام بيرون شدند، به گسترش اسلام انجاميد. همين رويارويي‌ها و رفتن به بيرون از شبه جزيره، مسلمانان را به اين انديشه واداشت كه نفوذ اسلام را تا هرجا كه ممكن است، بگسترند.[102] در دوران 30 ساله خلافت خلفاي سه‌گانه و روزگار امامت علي(عليه السلام) گسترش اسلام ادامه يافت و در شرق، غرب و شمال عربستان، مناطقي مهم چون ايران، عراق، مصر و شامات شامل فلسطين، سوريه، و لبنان به تصرف مسلمانان درآمد. اسلام در سده‌هاي بعد نيز تا شبه قاره هند، غرب چين، مركز افريقا، جنوب شرق آسيا، ماوراء النهر، آسياي صغير و شبه جزيره بالكان در اروپا دامن گسترد.

 

منابع

آرمان‌ها و واقعيت‌هاي اسلام: سيد حسين نصر، ترجمه: عباسي، تهران، نشر پژوهش سهروردي، 1383ش؛ الآلوسي و التشيع: سيد امير محمد قزويني، قم، مركز الغدير، 1420ق؛ احياء علوم الدين: الغزالي (م.505ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الادارة في عصر الرسول: احمد عجاج كرمي، قاهره، دار السلام، 1427ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاقطاب القطبية و البلغة في الحكم: عبدالقادر بن ياقوت الاهري (م.675ق.)، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1358ش؛ الام: الشافعي (م.204ق.)، بيروت، دار الفكر، 1403ق؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي: دليسي اوليري، ترجمه: احمد آرام، دانشگاه تهران، 1374ش؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ اوائل المقالات: المفيد (م.413ق.)، به كوشش الانصاري، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ صدر اسلام (عصر نبوت): غلامحسين زرگري‌نژاد، سمت، 1383ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مختصر الدول، غريغوريوس الملطي: ابن العبري (م.685ق.)، به كوشش اليسوعي، بيروت، دار الشرق، 1992م؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش فهيم شلتوت، قم، دار الفكر؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحرير و التنوير: ابن عاشور (م.1393ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تحف العقول: حسن بن شعبة الحراني (م.قرن4ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ التعريفات: علي بن محمد الجرجاني (م.816ق.)، به كوشش ابراهيم الابياري، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ تفسير بيضاوي (انوار التنزيل): البيضاوي (م.685ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ جامع الاسرار و منبع الانوار: سيد حيدر آملي (م.782ق.)، علمي و فرهنگي، 1368ش؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ رسائل اخوان الصفا: المقدسي و الزنجاني و المهرجاني و العوفي، بيروت، الدار الاسلاميه، 1412ق؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ الروضة البهيه: الشهيد الثاني (م.965ق.)، به كوشش كلانتر، قم، داوري، 1410ق؛ سمط النجوم العوالي: عبدالملك بن حسين العصامي (م.1111ق.)، به كوشش عادل احمد و معوض، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ سنن ابي‌داود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ سيره ابن اسحاق (السير و المغازي): ابن اسحاق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميدالله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ سيره خلفاء: رسول جعفريان، دليل، 1380ش؛ سيره رسول الله از آغاز تا هجرت: عباس زرياب، تهران، سروش، 1370ش؛ سيره رسول خدا9: رسول جعفريان، قم، سازمان چاپ و انتشارات، 1373ش؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ شرح المقاصد: التفتازاني (م.793ق.)، پاكستان، دار المعارف النعمانيه، 1401ق؛ شرح المواقف الايجي: علي بن محمد الجرجاني (م.816ق.)، قم، الرضي، 1325ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ علم و تمدن در اسلام: حسين نصر، ترجمه: آرام، تهران، خوارزمي، 1359ش؛ علوم اسلامي و نقش آن در تحولات علمي جهان: آلدو ميه‌لي، ترجمه: رضوي و علوي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1371ش؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ الفتوحات المكيه: محيي الدين بن العربي (م.638ق.)، بيروت، دار صادر؛ قاموس قرآن: علي اكبر قرشي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1371ش؛ قوت القلوب: محمد ابوطالب مكي (م.386ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1426ق؛ كارنامه اسلام: عبدالحسين زرين كوب، تهران، اميركبير، 1379ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الغطاء: كاشف الغطاء (م.1227ق.)، اصفهان، مهدوي؛ كشف المراد: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش حسن‌زاده آملي، قم، نشر اسلامي، 1419ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ اللمع في الرد علي اهل الزيغ و البدع: الاشعري (م.330ق.)، به كوشش حموده غرابه، المكتبة الازهريه؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، بيروت، الوفاء، 1403ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحاسن: ابن خالد البرقي (م.274ق.)، به كوشش حسيني، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1326ش؛ المحلي بالآثار: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دار الفكر؛ مختصر المزني: المزني (م.263ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ المختصر النافع: المحقق الحلي (م.676ق.)، تهران، البعثه، 1410ق؛ مرآت الاكوان: احمد بن محمد حسيني اردكاني (م.1242ق.)، تهران، ميراث مكتوب، 1375ش؛ المسائل السرويه: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مشارق الشموس: حسين بن جمال الدين الخوانساري (م.1099ق.)، آل البيت:؛ المعتبر: المحقق الحلي (م.676ق.)، مؤسسه سيد الشهداء، 1363ش؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المغانم المطابه: محمد الفيروزآبادي (م.817ق.)، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1422ق؛ مفاهيم اخلاقي ديني در قرآن: توشيهيكو ايزوتسو، ترجمه: بدره‌اي، تهران، فرزان روز، 1378ش؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ مقالات الاسلاميين: ابوالحسن الاشعري (م.324ق.)، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ المنتخب من كتاب ذيل المذيل: الطبري (م.310ق.)، بيروت، اعلمي؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نامه‌ها و پيمان‌نامه‌هاي سياسي حضرت محمد9 : محمد حميدالله، ترجمه: حسيني، تهران، سروش، 1377ش؛ النكت الاعتقاديه: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ نهاية الاقدام (في علم الكلام): الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش احمد فريد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1425ق؛ نهج البلاغه: شرح عبده، قم، دار الذخائر، 1412ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.

 

سيد علي‌رضا صالحي ساداتي

 

 

2. فقهي

پذيرش اسلام به باور همه مذاهب اسلامي، ‌از شرايط صحت حج و عمره است. از معاني واژه اسلام در متون ديني، تسليم شدن در برابر اسلام و گرويدن به آن است[1] كه به باور فقيهان امامي[2] و بيشتر فقيهان اهل سنت[3] با اظهار شهادتين (أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمداً رسول الله) تحقق مي‌يابد. شماري از فقيهان، كارهايي ديگر مانند اعتراف به حقانيت اسلام، اقرار به پذيرش برخي از اركان خاص اسلام يا هر سخن يا كار دلالت‌گر بر اسلام را به معناي پذيرش اسلام شمرده و ابراز شهادتين را ضروري ندانسته‌اند.[4] شماري ديگر بر آنند كه افزون بر اظهار شهادتين، همواره يا در پاره‌اي موارد، برائت جستن از آيين پيشين نيز شرط تحقق اسلام است.[5] اندكي از فقيهان امامي، در كنار اظهار شهادتين، انكار نكردن ضروريات اسلام را نيز شرط نموده‌اند.[6] به باور شماري از فقيهان حنبلي و حنفي، نماز خواندن كافر به معناي اسلام آوردن او است.[7]

 

بر پايه ديدگاه فقيهان امامي[8] و اهل سنت[9]، اسلام شرط صحت عبادات از جمله حج و عمره است و حج كافر صحيح نيست. حتي شماري از فقيهان[10] تنها شرط صحت حج را مسلمان بودن حج‌گزار دانسته‌اند. مهم‌ترين دليل اين نظر آن است كه در صحت عبادات، قصد قربت شرط است و كافر نمي‌تواند نيت قربت داشته باشد.[11] نيز در اين زمينه، به اجماع و برخي آيات از جمله آيه 27 مائده/5: {إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ} و آيه 54 توبه/9: {وَمَا مَنَعَهُم أَن تُقْبَلَ مِنْهُم نَفَقَاتُهُم إِلا أَنَّهُم كَفَرُوا...} و نيز آيات دلالت‌گر بر معذب بودن كافران در آتش دوزخ، استناد كرده‌اند.[12] پاره‌اي از منابع فقهي[13] در برخي از اين ادله چون و چرا كرده‌اند. مثلاً گفته‌اند: كفر مانع نيت تقرّب نيست يا هنگامي مانع آن است كه كافر، منكر اصل ربوبيت باشد، نه صرفاً منكر نبوت يا برخي صفات الهي يا ضرورت دين. درباره حجيت اجماع و نيز دلالت آيات ياد شده بر مدعا نيز اشكالاتي مطرح شده است. به باور فقيهان امامي، ‌ضرورت شرط ايمان براي صحت عبادات از جمله حج‌ كه ادله‌اي استوار برآن دلالت دارند، با اولويت، لزوم شرط اسلام را ثابت مي‌كند.[14]

 

به باور مشهور فقيهان امامي، اسلام شرط وجوب حج نيست و حج بر كافر نيز واجب است[15]؛ زيرا كافران مانند مسلمانان به همه تكاليف شرعي از جمله عبادات مكلف هستند. آنان افزون بر آيات از جمله 21بقره/2، 6ـ7 فصّلت/41 و 42ـ46 مدثّر/74 به ادله‌اي ديگر نيز استناد كرده‌اند.[16]

 

البته برخي با ترديد در مكلف بودن كافر اصلي، در وجوب حج بر او چون و چرا كرده‌اند.[17] ‌تعبير عام آيه 97 آل عمران/3 كه حج را بر عموم مردم واجب كرده: {وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ} نيز شامل غير مسلمانان مي‌شود.[18] بسياري از فقيهان اهل سنت، به ويژه حنفيان[19] و حنبليان[20]، اسلام را از شرايط وجوب عبادات از جمله حج شمرده، وجوب آن را بر كافر نپذيرفته‌اند. به باور آنان، كافران مخاطب احكام شرعي نيستند. شماري از آنان دليل اين نظر را صحيح نبودن حج كافر قلمداد كرده‌اند.[21] برخي پاسخ داده‌اند كه وجوب هيچ ‌گاه مستلزم صحت نيست و اگر شخص بدون طهارت كه توانايي دسترسي به آن را دارد، مكلف است نماز بگزارد، كافري كه مي‌تواند به اسلام بگرود، نيز پس از دستيابي به شرط صحت، مكلف است كه حج بگزارد.[22] برخي با نفي وجوب حج بر كافر، تنها كيفر اخروي را پيامد آن مي‌دانند.[23] البته شماري از فقيهان اهل سنت از جمله بيشتر مالكيان و شافعيان، اسلام را از شرايط وجوب حج ندانسته‌اند.[24] اگر اسلام از شروط وجوب حج به شمار رود، بي‌ترديد شرط صحت آن نيز هست.[25] شماري از فقيهان اهل سنت، اسلام را از شرايط «صحت اداء» يا «صحت مباشرت حج» نيز به شمار آورده‌اند.[26]

 

منابع

ارشاد الاذهان: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش الحسون، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ اصول السرخسي: السرخسي (م.490ق.)، به كوشش ابوالوفاء الافغاني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ اضواء البيان: محمد امين الشنقيطي (م.1393ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الاقناع: الشربيني (م.977ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الانصاف في معرفة الراجح من الخلاف: المرداوي (م.885ق.)، به كوشش محمد حامد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377ق؛ البحر الرائق: ابونجيم المصري (م.970ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ بدائع الصنائع: علاء الدين الكاساني (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبيه، 1409ق؛ التاج و الاكليل: محمد بن يوسف العبدري (م.897ق.)، بيروت، دار الفكر، 1398ق؛ تحفة الفقهاء: علاء الدين السمرقندي (م.535/539ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تذكرة الفقهاء: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، آل البيت:، 1414ق؛ تعاليق مبسوطة علي العروة الوثقي: محمد اسحاق الفياض، تهران، محلاتي؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ حاشية الدسوقي: الدسوقي (م.1230ق.)، احياء الكتب العربيه؛ حاشية رد المحتار: ابن عابدين (م.1252ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ ذخيرة المعاد: محمد باقر السبزواري (م.1090ق.)، آل البيت:؛ الذريعة الي اصول الشريعه: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش گرجي، دانشگاه تهران، 1340ش؛ ذكري: الشهيد الاول (م.786ق.)، قم، آل البيت:، 1419ق؛ روض الجنان في شرح ارشاد الاذهان: الشهيد الثاني (م.965ق.)، قم، آل البيت:؛ روضة الطالبين: النووي (م.676ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ شرح المقاصد: التفتازاني (م.793ق.)، پاكستان، دار المعارف النعمانيه، 1401ق؛ الشرح الممتع علي زاد المستقنع: محمد بن صالح العثيمين، رياض، آسام، 1416ق؛ العروة الوثقي: سيد محمد كاظم يزدي (م.1337ق.)، قم، نشر اسلامي، 1420ق؛ العناوين: سيد عبدالفتاح الحسيني المراغي (م.1250ق.)، قم، نشر اسلامي، 1417ق؛ فتح العزيز: عبدالكريم بن محمد الرافعي (م.623ق.)، دار الفكر؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كتاب الحج: محاضرات الخوئي (م.1413ق.)، الخلخالي، قم، مدرسة دار العلم، 1410ق؛ كشاف القناع: منصور البهوتي (م.1051ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ المؤتلف من المختلف: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از استادان، آستان قدس رضوي، 1410ق؛ المبسوط في فقه الاماميه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، المكتبة المرتضويه؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحاسن: ابن خالد البرقي (م.274ق.)، به كوشش حسيني، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1326ش؛ مختصر خليل: محمد بن يوسف (م.897ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ مدارك الاحكام: سيد محمد بن علي الموسوي العاملي (م.1009ق.)، قم، آل البيت:، 1410ق؛ المستصفي: الغزالي (م.505ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ معارج الاصول: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش رضوي، آل البيت:، 1403ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مواهب الجليل: الحطاب الرعيني (م.954ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ المهذب في فقه الامام الشافعي: ابراهيم بن علي الشيرازي (م.476ق.)، به كوشش الزحيلي، دمشق، دار العلم ـ الدار الشاميه، 1422ق؛ نهج الحق و كشف الصدق: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش الحسني الارموي، قم، دار الهجره، 1407ق؛ الهدايه: الصدوق (م.381ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادي7، 1418ق.

 

حميدرضا خراساني

 

 
[1]. المحاسن، ج1، ص222؛ الكافي، ج2، ص45؛ ج8، ص11؛ شرح المقاصد، ج2، ص261.

[2]. الهدايه، ص54؛ المبسوط، ج8، ص178؛ جواهر الكلام، ج6، ص57، 59، 295.

[3]. المجموع، ج3، ص301؛ ج4، ص252؛ البحر الرائق، ج5، ص125-126؛ حاشية الدسوقي، ج1، ص130-131؛ ج4، ص301.

[4]. روضة الطالبين، ج7، ص301؛ حاشية الدسوقي، ج1، ص130-131.

[5]. تحفة الفقهاء، ج3، ص294؛ روضة الطالبين، ج6، ص257؛ البحر الرائق، ج5، ص125-126؛ قس: شرائع الاسلام، ج3، ص632.

[6]. ذكري، ج1، ص402؛ روض الجنان، ص306.

[7]. اصول السرخسي، ج1، ص61؛ المغني، ج10، ص102؛ الانصاف، ج1، ص394؛ قس: المجموع، ج4، ص252.

[8]. شرائع الاسلام، ‌ج1، ص167؛ ارشاد الاذهان، ج1، ص311.

[9]. تحفة الفقهاء، ج1، ص383؛ مختصر خليل، ج1، ص66.

[10]. فتح العزيز، ج7، ص6؛ مواهب الجليل، ج3، ص447.

[11]. ذخيرة المعاد، ج1، ص563، 567؛ حاشية الدسوقي، ج2، ص3؛ جواهر الكلام، ج17، ص161، 301.

[12]. العناوين، ج2، ص720-721؛ تعاليق مبسوطه، ج5، ص153.

[13]. نك: العناوين، ج2، ص721؛ تعاليق مبسوطه، ج5‌، ص152-154؛ ج8، ص192.

[14]. العناوين، ج2، ص721-722؛ جواهر الكلام، ج17، ص161.

[15]. شرائع الاسلام، ج1، ص167؛ مدارك الاحكام، ‌ج7، ص69؛ جواهر الكلام، ج17، ص301.

[16]. الذريعه، ج1، ص78؛ معارج الاصول، ص76؛ نهج الحق، ص383-384.

[17]. نك: الحدائق، ج3، ص43-44؛ كتاب الحج، ج1، ص263؛ العروة الوثقي، ج4، ص445.

[18]. الخلاف، ج2، ص245؛ المؤتلف من المختلف، ج1، ص353.

[19]. تحفة الفقهاء، ج1، ص383؛ بدائع الصنائع، ج2، ص160.

[20]. المغني، ج3، ص166؛ الاقناع، ج1، ص231.

[21]. المهذب، ج2، ص659؛ الشرح الممتع، ج7، ص11.

[22]. المستصفي، ص73؛ تذكرة الفقهاء، ج7، ص93.

[23]. الانصاف، ج3، ص387؛ كشاف القناع، ج1، ص262؛ ج2، ص194.

[24]. مواهب الجليل، ج3، ص424؛ التاج و الاكليل، ج2، ص474؛ اضواء البيان، ج4، ص303.

[25]. مواهب الجليل، ج3، ص425؛ اضواء البيان، ج4، ص303.

[26]. روضة الطالبين، ج2، ص277؛ حاشية رد المحتار، ج2، ص504.

 
[1]. العين، ج7، ص265-266؛ لسان العرب، ج12، ص293، «سلم»؛ التعريفات، ص39.

[2]. المسائل السرويه، ص91؛ كشف الغطاء، ج‏2، ص331، 411؛ جواهر الكلام، ج4، ص83؛ ج6، ص295؛ ج‏9، ص51.

[3]. مقالات الاسلاميين، ص1-2.

[4]. شرح المواقف، ج8، ص334، 337، 340.

[5]. مقاتل بن سليمان، ج1، ص398؛ جامع البيان، ج5، ص140؛ تفسير الجلالين، ص96.

[6]. الكشاف، ج1، ص553؛ تفسير بيضاوي، ج2، ص91؛ الصافي، ج1، ص485.

[7]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص24؛ المنتخب من ذيل المذيل، ص80؛ البداية و النهايه، ج3، ص54؛ ج5، ص100.

[8]. شفاء الغرام، ج2، ص170-176؛ سمط النجوم، ص180-187.

[9]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج8، ص402، «اصول اعتقادي».

[10]. اوائل المقالات، ص189.

[11]. نهاية الاقدام، ص263؛ شرح المواقف، ج8، ص332؛ كشف المراد، ص578.

[12]. كشف المراد، ص578؛ شرح المواقف، ج8، ص309-312.

[13]. نهاية الاقدام، ص262؛ الملل و النحل، ج1، ص73؛ شرح نهج البلاغه، ج18، ص314؛ ج19، ص51.

[14]. شرح نهج البلاغه، ج18، ص313-314.

[15]. كشف المراد، ص578؛ شرح المواقف، ج8، ص332.

[16]. شرح المواقف، ج3، ص658.

[17]. اللمع، ص122؛ شرح المقاصد، ج2، ص248؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص57.

[18]. الكافي، ج2، ص26؛ الامالي، ص284، 369، 448؛ تحف العقول، ص422.

[19]. المحاسن، ج1، ص285؛ الكافي، ج2، ص234؛ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص362.

[20]. اوائل المقالات، ص54؛ كشف المراد، ص578.

[21]. الكافي، ج2، ص23؛ تحف العقول، ص297؛ بحار الانوار، ج23، ص96.

[22]. المحاسن، ج1، ص285؛ دعائم الاسلام، ج1، ص12-13؛ بحار الانوار، ج10، ص365.

[23]. اوائل المقالات، ص189.

[24]. التبيان، ج9، ص390؛ المحلي، ج1، ص38.

[25]. صحيح البخاري، ج1، ص8؛ صحيح مسلم، ج1، ص35؛ الكافي، ج2، ص18، 21.

[26]. الكافي، ج2، ص18، 21؛ بحار الانوار، ج65، ص329.

[27]. نهج البلاغه، ج1، ص27.

[28]. مسند احمد، ج1، ص27؛ صحيح مسلم، ج1، ص29-30؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص24-25؛ سنن ابي داود، ج2، ص412.

[29]. المجموع، ج15، ص447؛ شرائع الاسلام، ج1، ص165؛ المختصر النافع، ج1، ص75؛ جواهر الكلام، ج17، ص229.

[30]. الروضة البهيه، ج‏2، ص160-161.

[31]. الام، ج2، ص119؛ مختصر المزني، ص62؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص211.

[32]. البدء و التاريخ، ج4، ص31-33؛ الكامل، ج1، ص451-453؛ المفصل، ج5، ص478، 480؛ ج6، ص219، 224-225.

[33]. نك: لسان العرب، ج‏11، ص129؛ مجمع البحرين، ج5، ص345؛ التحقيق، ج2، ص131، «جهل».

[34]. نك: التفسير الكبير، ج3، ص118؛ مفاهيم اخلاقي، ص55-71؛ قاموس قرآن، ج2، ص81.

[35]. امتاع الاسماع، ج8، ص309؛ المفصل، ج6، ص392؛ بحارالانوار، ج90، ص351.

[36]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص271؛ امتاع الاسماع، ج8، ص309.

[37]. تاريخ يعقوبي، ج‏1، ص255؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص119؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج‏1، ص78.

[38]. اخبار مكه، ج1، ص174-178؛ شفاء الغرام، ج2، ص51؛ سمط النجوم، ج1، ص219.

[39]. سيره رسول الله، ص70.

[40]. الاصنام، ص21؛ انساب الاشراف، ج11، ص146.

[41]. المفصل، ج6، ص450، 458.

[42]. مسند احمد، ج5، ص266.

[43]. المفصل، ج6، ص469، 472، 475.

[44]. الاصابه، ج2، ص509.

[45]. المفصل، ج6، ص482.

[46]. البداية و النهايه، ج2، ص263.

[47]. صحيح مسلم، نووي، ج2، ص140؛ فتح الباري، ج1، ص21.

[48]. الارشاد، ج1، ص50.

[49]. الاصابه، ج8، ص190.

[50]. سيره رسول خدا، ص331.

[51]. انساب الاشراف، ج1، ص270؛ امتاع الاسماع، ج1، ص43-44.

[52]. سيره ابن اسحاق، ج2، ص141؛ عيون الاثر، ج1، ص165.

[53]. انساب الاشراف، ج1، ص273؛ عيون الاثر، ج1، ص173؛ فتح الباري، ج8، ص515.

[54]. تاريخ صدر اسلام، ص294.

[55]. مقاتل بن سليمان، ج3، ص794؛ تفسير بيضاوي، ج5، ص90؛ تفسير الجلالين، ج1، ص494.

[56]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص1022.

[57]. سيره رسول الله، ص175.

[58]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص24.

[59]. صحيح البخاري، ج3، ص15؛ المفصل، ج6، ص353.

[60]. الطبقات، ج1، ص170؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص24؛ البداية و النهايه، ج3، ص54.

[61]. الطبقات، ج1، ص209؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص270.

[62]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص24؛ البداية و النهايه، ج3، ص54.

[63]. الطبقات، ج1، ص216.

[64]. انساب الاشراف، ج1، ص274؛ عيون الاثر، ج1، ص205؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص292؛ وفاء الوفاء، ج1، ص250.

[65]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص311-320؛ عيون الاثر، ج1، ص205-209.

[66]. فتوح البلدان، ج1، ص6.

[67]. نك: تاريخ مختصر الدول، ص93؛ سيره رسول خدا، ص369-370، 396-397.

[68]. وفاء الوفاء، ج1، ص397.

[69]. وفاء الوفاء، ج1، ص435.

[70]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص154-155.

[71]. تاريخ المدينه، ج2، ص758.

[72]. المغانم المطابه، ج1، ص323.

[73]. البداية و النهايه، ج3، ص273-276؛ الادارة في عصر الرسول، ص80-81؛ نامه‌ها و پيمان‌نامه‌هاي سياسي حضرت محمد، ص101-111.

[74]. الطبقات، ج2، ص29؛ امتاع الاسماع، ج1، ص121.

[75]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص439؛ فتح الباري، ج7، ص253-254.

[76]. امتاع الاسماع، ج9، ص257.

[77]. اسد الغابه، ج1، ص30.

[78]. المعتبر، ج‏2، ص745-746؛ كشف الغطاء، ج2، ص428.

[79]. المغازي، ج2، ص624.

[80]. الروض الانف، ج7، ص25؛ امتاع الاسماع، ج1، ص330.

[81]. فتوح البلدان، ج1، ص47؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص60؛ تاريخ طبري، ج2، ص337؛ الادارة في عصر الرسول، ص116.

[82]. المغازي، ج3، ص889؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص936.

[83]. المغازي، ج3، ص959؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج4، ص936.

[84]. الطبقات، ج5، ص69؛ الادارة في عصر الرسول، ص107-108.

[85]. المغازي، ج3، ص1088-1089؛ الكافي، ج8، ص273؛ اسد الغابه، ج1، ص30.

[86]. www.asoon.org/a-world.html.

[87]. www.islamicpopulation.com.

[88]. www.cdsi.gov.sa/component/content/article/142.

[89]. نك: مرآت الاكوان، ص58.

[90]. نك: الاقطاب القطبيه، ص41.

[91]. رسائل اخوان الصفاء، ج‏2، ص140.

[92]. رسائل اخوان الصفاء، ج‏2، ص143.

[93]. نهج البلاغه، ج2، ص146-147، «قاصعه».

[94]. كارنامه اسلام، ص48-51؛ نك: علوم اسلامي، ص147-172.

[95]. علم و تمدن در اسلام، ص39-52.

[96]. كارنامه اسلام، ص78.

[97]. آرمان‌ها و واقعيت‌هاي اسلام، ص224.

[98]. ‏احياء علوم الدين، ج3، ص261-265.

[99]. جامع الاسرار، ص44، «مقدمه هنري كربن».

[100]. الفتوحات المكيه، ج2، ص297-320.

[101]. نك: قوت القلوب، ج2، ص190.

[102]. نك: سيره خلفاء، ص334-336.

 




نظرات کاربران