اسماعیلیه
از فرقه‌های شیعه، معتقد به امامت اسماعیل فرزند امام صادق(علیه السلام)، تأثیرگذار در تاریخ حج فرقه اسماعیلیه در میانه سده دوم پدیدار گشت. این فرقه به امامت اسماعیل، فرزند امام صادق(علیه السلام) و استمرار آن از طریق پسرش، محمد بن اسماعیل، باور
از فرقههاي شيعه، معتقد به امامت اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام)، تأثيرگذار در تاريخ حج
فرقه اسماعيليه در ميانه سده دوم پديدار گشت. اين فرقه به امامت اسماعيل، فرزند امام صادق(عليه السلام) و استمرار آن از طريق پسرش، محمد بن اسماعيل، باور دارد. در گذشت زمان، اين فرقه به چند شاخه تقسيم شده است. تعطيل احكام شريعت و تأويل آن از جمله مناسك حج، كشتار حاجيان، و بردن حجرالاسود به مركز حكومت خويش در تاريخ آنها ثبت شده است.[1] نهضت اسماعيليه تقريباً در نيمه سده سوم ق. به صورت جنبشي سياسي ـ ديني و حركتي انقلابي در برابر خلافت عباسي نمايان شد. خود اسماعيليان، اين جنبش را «دعوت» يا «الدعوة الهاديه» ميناميدند. اين دعوت به دست داعيان (مبلغان) بسيار در سرزمينهاي گوناگون از آسياي مركزي تا شمال افريقا، به ويژه در جنوب عراق، فارس، جبال (بسياري از سرزمينهاي غربي ـ مركزي و شمال غربي ايران مانند ري، قم، كاشان و همدان)، خراسان و ماوراء النهر و نيز در شرق عربستان (بحرين)، يمن و سرانجام در شمال افريقا گسترش يافت.[2] آنان دو بار در دورههاي خلافت فاطميان و نزاريان، حكومت مستقل تشكيل دادند و از شرق و غرب، خلافت عباسيان را بهگونه جدي تهديد كردند. اما پس از سقوط دولت فاطمي و نزاري، هرگز نتوانستند قدرت پيشين خود را بازيابند و ناچار شدند به دور افتادهترين كشورهاي اسلامي، به ويژه يمن و شبه قاره هند، پناه برند.[3]
پيشينه مطالعات درباره اسماعيليه
تا چندين دهه پيش از اين، تاريخ و عقايد اسماعيليه بيشتر بر پايه منابع غير اسماعيلي شناخته ميشد. بيشتر اين منابع را دشمنان آنان نوشته بودند. آنها فرقهاي شيعي و انقلابي با اهداف ديني ـ سياسي معطوف به براندازي خلافت عباسيان و برقراري خلافت امامان اسماعيلي بودند. از اين رو، دشمني اهل سنت و خلافت عباسي را برانگيختند و افسانهها و اتهامهاي ناروا درباره آنان رواج يافت. آنان به منزله ملحداني شناسانده شدند كه از راه درست دين بيرون رفتهاند. اينگونه گزارشها همواره در منابع مربوط به ملل و نحل تكرار شدهاند. اروپاييان نيز در آغاز سده ششم م. همزمان با نبردهاي صليبي، از طريق سپاهيان و نوشتههاي رخدادنگاران خويش، با اسماعيليان آشنا شدند. اين آشنايي بيشتر برگرفته ازگزارشها و شايعات اغراقآميزي بود كه درباره مأموريتهاي فدائيان اسماعيليان نزاري براي از ميان بردن دشمنان خويش رواج يافته بود. مطالعات خاورشناسان نيز به نوبه خود بر پايه منابع اهل سنت و نوشتههاي دوران نبرد صليبي بود. بر همين اساس، بسياري از نوشتهها و پژوهشها حكايتگر حقايق و واقعيتهاي تاريخ و عقايد اسماعيليه نبودند. تلاشهاي ولاديمير ايوانف (1886ـ1970م.) و شماري از دانشمندان اسماعيلي، تحولي بزرگ را در مطالعات مربوط به اسماعيليه پديد آورد. آنان با دسترسي به منابع خطي اسماعيلي در كتابخانههاي شخصي در يمن، سوريه، پاكستان و هند، فهرستي از700 عنوان كتاب را منتشر كردند. اين كار را بعدها افرادي ديگر كامل كردند و در نتيجه زمينه لازم براي شناخت درست از تاريخ و عقايد اسماعيليه بر پايه منابع اصيل خود آنان فراهم و كتابها و پژوهشهايي ارزشمند نوشته شد.[4]
پيدايش اسماعيليه
زمينههاي پيدايش فرقه اسماعيليه به دوران امام صادق(عليه السلام) (م.148ق.) بازميگردد. اين فرقه كه نام خود را از اسماعيل، پسر بزرگ امام صادق(عليه السلام)، ششمين پيشواي شيعيان اماميه گرفته[5]، در گذر تاريخ به شاخههاي گوناگون قسمت شد كه با نامهاي گوناگون مانند باطنيه، تعليميه، حشيشيه، قرمطيان، مباركيه، خطابيه، فاطميان، ملاحده و سبعيه از آنها ياد شده است. برخي از اين نامها با توجه به شاخهها و شماري ديگر با نظر به عقايد اسماعيليه، براي آنان به كار رفته است.[6] اسماعيليه نام عمومي فرقهها است كه بيشتر به استمرار امامت از طريق اسماعيل و فرزند وي محمد اعتقاد دارند.[7]
تاريخ ولادت و مرگ اسماعيل، شخصيت وي و فرزندش محمد، چگونگي شكلگيري اسماعيليه و ريشههاي فكري آن در دو سده نخست پيدايش اين گروه، به رغم پژوهشهاي انجام گرفته، همچنان در هالهاي از ابهام قرار دارد و دادههاي دقيق، هماهنگ و فراوان در اين زمينه در دست نيست. ابومحمد اسماعيل بن جعفر(عليه السلام) ملقب به اَعرَج (معيوب از يك پا) فرزند بزرگ امام جعفر صادق(عليه السلام) بود.[8] مادر وي فاطمه دختر حسين بن حسن بن علي(عليه السلام) است كه امام صادق(عليه السلام) به احترام وي، در دوران زندگاني او همسري ديگر برنگزيد.[9]
تاريخ دقيق ولادت اسماعيل مشخص نيست. با توجه به اختلاف 25 ساله سن وي با امام كاظم(عليه السلام) (128 ـ 183ق.) تولد او را ميتوان حدود سال 103ق. دانست. تاريخ وفات او نيز مورد اتفاق نيست. برخي از هوادارانش هنگام درگذشت او را پس از شهادت امام صادق(عليه السلام) (م.148ق.) دانسته و از زندگي او در بصره سخن گفتهاند.[10] اما بيشتر منابع و حتي برخي از منابع اسماعيلي، وفات او را پيش از پدر[11] و به سالهاي 133[12] و 138ق.[13] يا كمي پيش از سال 148ق.[14] دانستهاند. درباره دوران زندگي او نيزگزارشهاي گوناگون در دست است. منابع اسماعيليه از او به منزله امام و حتي مهدي[15] و سرسلسله فرقه اسماعيليه ياد كرده و گزارشهاي اسطورهاي و غلوآميزي درباره او آوردهاند. اما منابع اماميه با واقعگرايي بيشتر به ارائه گزارشهايي در باب او پرداختهاند. از اين رو، افزون بر آن كه اعتماد گروههاي بيطرف را جلب كردهاند، زوايايي روشنتر از زندگي او به دست دادهاند. گزارشهاي منابع اماميه نيز يكسان نيستند. برخي او را ستوده و به محبوب بودنش نزد امام صادق(عليه السلام)[16] تأكيد كردهاند و شماري ديگر بر ارتباط او با جريانهاي افراطي شيعي پاي فشردهاند.[17]
جنازه اسماعيل در بقيع به خاك سپرده شد.[18] برخي منابع محل دفن او را در جهت غرب آرامگاه عباس عموي پيامبر9 و ميان آن و خانه امام سجّاد(عليه السلام) دانستهاند.[19] در دوره خلافت فاطميانِ اسماعيلي مذهب (297 ـ 567ق.) يكي از خلفاي فاطمي آرامگاهي شكوهمند بر قبر وي بنا كرد.[20]
فرقههاي اسماعيلي
پس از شهادت امام صادق(عليه السلام) به سال 148ق. گروهي از شيعيانِ ايشان پنداشتند كه امامت پس از وي به بزرگترين پسرش اسماعيل ميرسد.[21] با توجه به مرگ اسماعيل در دوران زندگاني پدرش، گويا خود وي نقشي در پيدايش اين فرقه نداشته است. برخي با ادعاي رابطه و همكاري نزديك ميان اسماعيل و ابوالخطاب، ازغاليان مشهور كوفه، بر اين باورند كه ابوالخطاب تلاش ميكرده تا فرقهاي شيعي و انقلابي با امامت اسماعيل و نسل او پديد آورد و خود اسماعيل نيز با وي همكاري داشته است.[22] اين ادعا را برخي محققان بيپشتوانه شمردهاند.[23] شماري از پژوهشگران، ارشد بودنِ اسماعيل و تكريم وي از جانب امام صادق(عليه السلام) را زمينهساز پيدايش تصور امامت او و شكلگيري فرقه اسماعيليه دانستهاند. هنگامي كه اسماعيل درگذشت، امام صادق(عليه السلام) شيعيانِ خود را بر مرگ پسرش شاهد گرفت و جنازه او را در حضور آنان و به صورت آشكار تشييع و دفن كرد.[24] اين گروه از شيعيان كه هستههاي نخستين اسماعيليان را شكل ميدادند، در پي اختلاف درباره مرگ اسماعيل، دو گروه شدند:
1. اسماعيليان خالص: گروهي باور يافتند كه امام صادق(عليه السلام) اسماعيل را براي جانشيني و امامت پس از خود برگزيد. آنان با انكار مرگ اسماعيل، در انتظار رجعت او به عنوان امام قائم و مهدي موعود باقى ماندند.[25] آنان را اسماعيليان خالص و نيز به اين دليل كه اسماعيل را واپسين امام و مهدي موعود دانستند، اسماعيليه واقفه خواندهاند.[26] اين گروه ادعا كردند كه امام صادق(عليه السلام) تنها براي حفظ جان اسماعيل از دست عباسيان، مرگ او را اعلام كرده است.[27] نوبختي و اشعري اين گروه را كه به زودي از ميان رفتند[28]، با پيروان ابوالخطاب يكي دانستهاند.[29]
2. مباركيه: گروه دوم با پذيرش مرگ اسماعيل در دوران پدر، بر اين باور شدند كه چون اسماعيل در دوران زندگاني پدرش به امامت رسيده بود، پس از مرگ وي، امام صادق(عليه السلام) بزرگترين فرزند اسماعيل، محمد، را به امامت نصب كرد. اين گروه كه «مباركيه» شهرت يافتند، امامت حضرت موسي كاظم(عليه السلام) يا ديگر برادران اسماعيل را نپذيرفتند؛ زيرا از ديدگاه آنان، انتقال امامت از برادر به برادري ديگر فقط درباره امام حسن و امام حسين8 جايز بوده است.[30] محمد بن اسماعيل (م. حدود179ق.) كه اصليترين شخصيت در اين گروه و همه فرقههاي اسماعيليه است، در پي شهادت امام صادق(عليه السلام) با هجرت از مدينه به عراق، به زندگي پنهاني روي آورد. اين مهاجرت كه سرآغاز «دوره سَتْر» در تاريخ اسماعيليان نخستين است، تا هنگام پيدايش دولت فاطميان در اواخر سده سوم ق. ادامه داشت. محمد بن اسماعيل با حفظ ارتباط خويش با مباركيه كه در كوفه مستقر بودند، به سرزمينهاي گوناگون از جمله جنوب عراق و خوزستان هجرت كرد و مبلغان خود را به سرزمينهاي مجاور ميفرستاد.[31] گزارشهاي متناقض ديگر نيز درباره مقصد مسافرت و سرانجام وي در دست است.[32]
پارهاي گزارشها از پيوستن گروهي از خَطّابيان (غاليان كوفه) به مباركيه حكايت دارند.[33] برخي شواهد، ارتباط اين دو گروه را تأييد ميكنند.[34] وجود پارهاي از انديشههاي غلوآميز در عقايد اسماعيليان دورههاي بعد، اين سخن را تأييد ميكند.[35] اين گروه نام خود را از فردي به نام مبارك، يكي از خادمان اسماعيل بن جعفر، گرفته است. بر پايه گزارشهايي، مبارك نقشي مهم در انتشار دعوت اسماعيليه و حمايت از آن و دعوت به امامت محمد بن اسماعيل داشت.[36] فرقه مباركيه كه در گذر تاريخ دچار تحولاتي شدند، تا امروز در سرزمينهاي اسلامي حضور دارند. اين فرقه به دو شاخه قرمطيان و فاطميان و در ادامه به شاخههاي ديگر انشعاب يافتند.
3. قرمطيان: در پي درگذشت محمد بن اسماعيل در دوران خلافت هارون الرشيد، به احتمال ميان 180تا190ق. مباركيه دو شاخه شدند: گروه كوچكي به ادامه امامت در ميان نوادگان محمد باور يافتند و فاطميان خوانده شدند. (← ادامه همين مقاله، فاطميان) ولي بيشتر آنان با انكار مرگ محمد بن اسماعيل، در انتظار رجعت وي به منزله امام قائم و مهدي موعود باقي ماندند. از ديدگاه اين گروه كه بعدها به نام قرمطيان شهرت يافتند، محمد بن اسماعيل پس از امام صادق(عليه السلام) هفتمين و واپسين امام است و به همين سبب به نام سبعيه يا هفت امامي نيز شهرت يافتند.[37] آنان باور داشتند كه محمد بن اسماعيل، خاتم پيامبران اولوالعزم است و چون ديگر بار ظهور كند، شريعتي تازه خواهد آورد كه ناسخ شرايع پيشين و شريعت محمدي است. اين گروه نام خود را از شخصي به نام حمدان قَرمَط گرفتهاند. حمدان قرمط كه نقشي برجسته در گسترش مذهب اسماعيليه داشت، در حدود سال 261ق. زير نظر رهبران فرقه، دعوت به اسماعيليه را در نواحي كوفه و جنوب عراق آغاز نمود و پيرواني فراوان گرد آورد.[38] مذهب اسماعيليه به زودي به دست مبلغان حمدان قرمط در جنوب ايران و يمن، بحرين، قطيف، يمامه و عمان، شبه جزيره عربستان و شمال افريقا گسترش يافت و بعدها به سرزمينهاي مركزي و شمال غربي ايران مانند ري، قم، كاشان، طالقان، هرات، گرجستان، مازندران، گرگان، آذربايجان و خراسان نيز راه يافت و شماري از اميران و حاكمان محلي نيز به آن گرويدند.[39] قرمطيان تا پيدايش حكومت فاطميان در اواخر سده سوم ق. تقريباً اكثر پيروان مذهب اسماعيليه را تشكيل ميدادند.
قرمطيان كه بيشتر در عراق، بحرين، يمن و شام حضور داشتند، بارها در برابر حكومت عباسي قيام كردند. مهمترين قيام آنان حدود سال 281ق. در بحرين رخ داد. آنها پس از تسلط بر بحرين، به قصد تصرف بصره، با سپاه معتضد، خليفه عباسي، درگير شدند و آن را شكست دادند. آنان در حدود سال 286ق. دولتي را در بحرين بنيان نهادند كه دو سده دوام يافت.[40] به سال 305ق. با قدرت يافتن ابوطاهر، قرمطيان توان بيشتر يافتند. ابوطاهر به سال 317ق. با يورش به مكه در روزهاي حج، به كشتار حاجيان و مردم مكه پرداخت و حجرالاسود را از كعبه كند و به بحرين برد تا نشان دهد كه دوره اسلام پايان پذيرفته است. او بارها به قتل و غارت كاروانهاي حاجيان پرداخت. قرمطيان سرانجام به سال 339ق. با دريافت مبلغي گزاف از عباسيان، حجرالاسود را به جاي خود بازگرداندند. مخالفت قرمطيان با عقايد و احكام مسلم اسلامي به گونهاي بود كه نميتوان آنان را فرقهاي مسلمان ناميد.[41]
حكومت آنان به سال 469ق. به دست سپاه سلجوقيان از ميان رفت. [42] برخي از حاكمان، مخالفان سياسي خود را به اتهام قرمطي بودن و طرفداري از قرمطيان، سركوب ميكردند و به قتل ميرساندند. كشته شدن حَسَنك، وزير محمود غزنوي، به سال 422ق. از اين قبيل است.[43]
4. فاطميان: اقليت بر جاي مانده از مباركيه كه به استمرار امامت در فرزندان محمد بن اسماعيل باور داشتند و بعدها به فاطميان مشهور شدند[44]، امامان را به دو دسته پنهان و آشكار قسمت ميكنند. از ديدگاه آنان، پس از هفتمين امام ظاهر يعني محمد بن اسماعيل، دوره امامان پنهان با امامت عبدالله (م. حدود212ق.) پسر بزرگ محمد بن اسماعيل آغاز گشته و تا دوران واپسين آنها به نام عبيدالله، ملقب به المهدي بالله (259/260ـ322ق.) ادامه يافته است. در اين دوره، امامان اسماعيلي براي رهايي از آزار و اذيت و تعقيب دشمنان، زندگي پنهان داشتند و هويت خويش را نهان ميكردند. با انتقال امامت اسماعيليه به عبيدالله به سال 286ق. ديگر بار دوران امامان ظاهر آغاز شد. تا آن هنگام، بيشتر اسماعيليه در انتظار رجعت و ظهور قريب الوقوع محمد بن اسماعيل به عنوان مهدي موعود بودند و رهبران اسماعيليه، خود را نايب و حجت وي به شمار ميآوردند. به سال 286ق. عبيدالله كه به رهبري مركزي اسماعيليه رسيد، با انكار زنده بودن و مهدويت محمد بن اسماعيل، مدعي امامت براي خود و نياكانش و استمرار آن در نسل امام صادق(عليه السلام) شد.[45] با رد اين ادعا از سوي حمدان قرمط كه همچنان رياست محلي دعوت را در عراق و نواحي پيراموني بر عهده داشت، انشعابي بزرگ در اسماعيليه پديد آمد. گروهي با پذيرش امامت عبيدالله، به تداوم امامت در نسل امام صادق(عليه السلام) باور يافتند و بعدها فاطميان خوانده شدند و شماري با اصرار بر امامت و مهدويت محمد بن اسماعيل و توقف بر آن، به نام قرمطيان باقي ماندند.[46]
عبيدالله مهدي كه پس از رسيدن به رهبري اسماعيليه از سَلَيمه در شام، مركز رهبري اسماعيليه، به فلسطين و سپس مصر و از آنجا به مغرب رفت، توانست قدرت را به دست گيرد و به منزله خليفه و امير المؤمنين به سال 297ق. دولت فاطميان را در مغرب بنيان نهد.[47] فاطميان در دوران حكومت المعز لدين الله (319ـ365ق.) نخستين خليفه فاطمي كه از سال 343 تا 365ق. به درازا كشيد، توانستند با تصرف مصر و شام، بر قلمروي گسترده از جهان اسلام دست يابند و تا سال 567ق. مقتدرانه حكومت كنند.[48] المعز لدين الله به سال 362ق. مصر را دارالخلافه اسماعيليان قرار داد.[49] در دوران وي «الازهر» تأسيس شد و تا پايان حكومت فاطميان به منزله يك دانشگاه بزرگ اسلامي، اصليترين مركز آموزش مبلغان و عقايد اسماعيليه بود.[50]
دوره فاطميان، دوران طلايي مذهب اسماعيليه بود. انديشه و ادبيات اسماعيلي در اين دوره به اوج رسيد. ابو حاتم رازي، حميد الدين كرماني و ناصر خسرو قبادياني از متفكران و نويسندگان نامدار اسماعيلي در اين دوره بودند.[51] امپراتوري فاطمي در اوج قدرت خويش، دست كم براي مدتي كوتاه، شمال افريقا، مصر، سواحل افريقا در درياي سرخ، يمن، حجاز و از جمله شهرهاي مقدس مكه و مدينه و نيز شام و فلسطين را در برگرفت. اما فاطميان هرگز نتوانستند در استقرار مذهب شيعه اسماعيلي در سراسر جهان اسلام توفيق يابند به اصليترين هدف خود كه وحدت بخشيدن به دنياي اسلام زير پرچم يك خلافت شيعي بود، جامه عمل بپوشانند.[52] خلافت فاطمي پس از مرگ المستنصر در 487ق. رو به زوال نهاد و سرانجام به سال 567ق. پس از 262 سال از ميان رفت.[53]
5. دُروزيه: ابوعلي منصور ملقب به الحاكم بامر الله، ششمين خليفه فاطمي كه با نظاممندكردن دعوت و ارسال داعيان به سرزمينهاي گوناگون، نقشي مهم در گسترش اسماعيليه داشت، پس از حدود 25 سال امامت و خلافت (385ـ411ق.) به سال 411ق. به گونهاي نامعلوم و اسرارآميز درگذشت.[54] يكي از داعيان وي به نام حمزة بن علي فارسي كه مبلغ بزرگ شام بود، با انكار مرگ حاكم در انتظار رجعت وي ماند. پيروان وي با باورهاي غاليانهاي مانند الوهيت الحاكم و پايان يافتن اعتبار شريعت، از اسماعيليان فاطمي جدا شدند و بعدها با انتساب به يكي از داعيان اين گروه به نام محمد بن اسماعيل دَرَزي، به نام دَروزيه يا دُروزيه خوانده شدند.[55] دروزيها به تدريج به سبب عقايد بدعتآميز خويش از چارچوب مذهب اسماعيلي يا حتي اسلام شيعي فاصله گرفتند.[56] آنها همچنان در انتظار بازگشت حاكم و حمزه به سر ميبرند. نامههاي باقي مانده از پيشوايان ديني آنان كه در مجموعهاي گردآوري شده و نوشتههاي مقدس دروزيه را تشكيل ميدهد، رسائل الحكمه خوانده ميشود.[57] پايبند نبودن به شعائر ديني، از ويژگيهاي دروزيان است. از ديدگاه آنها، پس از پنهان شدن حاكم، شريعت برداشته شد و خداوند هفت خصلت اخلاقي را جايگزين آن كرد. برخي از نويسندگان معاصر و اصلاحگراي دروزي كوشيدهاند تا مباني مذهب دروزيه را با اصول اسلامي و استدلالهاي عقلي و قرآني تبيين نمايند و مذهب دروز را يكي از مذاهب اسلامي معرفي كنند و هر چه را كه با اصول اسلام سازگار نيست، از خرافات و اضافات منسوب به اسلام بشمرند.[58]
تسامح اجتماعي در برخورد با اهل سنت و اهل كتاب، تعصب سخت مذهبي و قومي، و سكونت در سرزمينهاي مرتفع و كوهستاني، از ديگر ويژگيهاي مشهور دروزيان است. شام همواره كانون اصلي فعاليت داعيان دروزي و موطن هميشگي اين مذهب بوده است. آنها امروزه در استان كوهستاني جبلِ لبنان، دامنههاي كوه سويداي سوريه، و بلنديهاي شمال فلسطين اشغالي سكونت دارند. جامعه دروزي داراي دو بخش است: طبقه عُقّال (عاقلان) كه همان دانشوران ديني و مبلغان مذهبي هستند كه در رأس آنان «شيخ عقل» قرار دارد؛ و طبقه جُهّال يا مردم عادي كه بيشتر آنان را شكل ميدهند. اكنون وليد جُنْبَلاط رهبر سياسي و محمد ابوشقرا، شيخ عقل جامعه دروزي هستند.[59] رهبران دروزي معمولاً از طرفداران اسرائيل به شمار ميروند و روابطي همگرايانه با صهيونيستها دارند.[60]
6. مستعلويه: هشتمين خليفه و امامِ ظاهر فاطميان به نام المستنصر بالله (421ـ487ق.) پس از حدود 60 سال خلافت به سال 487ق. درگذشت. در پي اختلاف بر سر جانشيني وي ميان پسران او به نامهاي نزار و مستعلي، اسماعيليان فاطمي به دو جناح رقيب و متخاصمِ نزاريه و مستعليه / مستعلويه قسمت شدند. مستعلي با حمايت وزير مقتدر مستنصر، به جاي پدر به خلافت رسيد[61] و از 487 تا 495ق. حكومت نمود. اسماعيليان يمن و گجرات هند و نيز بيشتر اسماعيليان مصر و بسياري از آنان در شام، امامت مستعلي را پذيرفتند. ولي اسماعيليان ايران، عراق، و گروهي از آنان در شام و برخي نواحي ديگر، با وفاداري به انتخاب المستنصر، به جانبداري از امامت نزار، فرزند بزرگ و وليعهد وي پرداختند.[62] مستعلويان بعدها به دو گروه حافظيه و طيبيه قسمت شدند.
أ. حافظيه: پس از مرگ جانشين مستعلي به نام الآمر باحكام الله (490ـ524ق.) و قدرت يافتن عموزاده او ملقب به الحافظ لدين الله (م.544ق.)، اسماعيليان مستعلي دو دسته شدند. طيب، فرزند الآمر كه چند ماه پيش از مرگ پدر زاده شده بود، به سرنوشتي نامعلوم دچار شد. از اين رو، الحافظ كه پسر عموي الآمر بود، به عنوان وليعهد، زمام خلافت فاطمي را بر عهده گرفت. ولي پس از چند سال خودش مدعي امامت شد.[63] بيشتر مستعلويان در مصر و شام و گروهي در يمن كه امامت حافظ را پذيرفتند، «حافظيه» نام گرفتند و گروه اقليت مستعلويان مصر و شام و بيشتر آنان در يمن كه به امامت «طيب» فرزند الآمر باور يافتند، به «طيبيه» مشهور شدند.[64] اين انشعابها و درگيريهاي دروني روز به روز دولت فاطميان را ناتوان كرد تا آنگاه كه حكومت آنان به سال 567ق. به دست صلاح الدين ايوبي برچيده شد. حافظيان مصر يك سده پس از حافظ، امامت را در نسل وي ادامه دادند؛ ولي به زودي به دست ايوبيان از ميان رفتند.[65] حافظيان شام نيز تا پايان سده ششم ق. از ميان رفته و حافظيان يمن نيز اهميت خود را از دست دادند.[66]
ب. طيبيه: دعوت طيبي را در آغاز شماري اندك از مستعلويان مصر و شام و نيز جمعي بسيار از اسماعيليان يمن پذيرفتند. پس از چندي، يمن و با پيوستن اسماعيليان گجرات هند به جناح طيبي در سال 974ق. احمد آباد گجرات به كانون دعوت طيبيه بدل شدند. اسماعيليان طيبي در اصول عقايد، ادامه دهنده تعاليم و سنن فاطميان بودند. آنها تاريخ خود در دوره اسلامي را به دورههاي پياپي«ستر» و «كشف» قسمت ميكنند. نخستين دوره ستر كه سازگار با دوره اسماعيليه قديم است، با ظهور عبيدالله المهدي (286ق.) پايان يافت. در پي آن، يك دوره ظهور آغاز شد كه تا پنهان گشتن بيست و يكمين امام طيبي، اندكي پس از وفات الآمر در 524ق. ادامه يافت. اين دوره تا روزگار ما ادامه دارد تا آنگاه كه امامي از نسل طيب ظهور كند كه ممكن است قائم دور كنوني تاريخ بشر باشد.[67] به سال 999ق. طيبيان به دو شاخه «داوديه» و «سليمانيه» منشعب شدند. بيشتر طيبيان هند، داودي و بيشتر طيبيان يمن، سليمانياند. داوديان امروزه حدود نيم ميليون جمعيت دارند.[68] طيبيان هند كه 90 % كل طيبيها را شكل ميدهند، «بُهْره» نيز خوانده ميشوند و بيشتر آنها در مهاراشترا و گجرات ساكن هستند. حدود 75000 داودي در بيرون از هند در 31 كشور پراكندهاند. پس از هندوستان، بيشترين بهرههاي داودي كه حدود 000/30 نفر هستند، در كراچي پاكستان زندگي ميكنند.[69]
طيبيهاي سليماني حدود 000/50 تا 000/70 تن جمعيت دارند و بيشتر آنان در نواحي شمال يمن و حدود چند هزار تن در هند سكونت دارند و گروه بسيار اندكي نيز مقيم پاكستان هستند. آنان برخلاف داوديها، با مسلمانان ديگر ارتباط دارند و با اهل سنت نيز ازدواج ميكنند. بسياري از آنان شرايط روز را پذيرفته و بيشتر احكام شرعي را كنار گذاشتهاند. زنان سليماني از نخستين زنان مسلمان در هند بودند كه حجاب را كنار نهادند. اكنون حسين بن حسن مكرمي، داعي مطلق سليمانيها است.[70]
7. نزاريه: به گزارش برخي منابع، نزار به اسكندريه گريخت و مردم اسكندريه با وي بيعت كردند. او پس از سركوب شورش و دستگيري به سال 488ق. به فرمان مستعلي به قتل رسيد.[71] شماري ديگر از رفتن وي به الموت قزوين و درگذشت وي در آنجا به سال 490ق. سخن گفتهاند.[72] پيروان نزار در مصر به سرعت سركوب شدند؛ اما در شام و ايران سازمان يافتند. آنان به سركردگي حسن صباح كه كمي پيش از ستيز مستعلي و نزار به سال 487ق. توانسته بود در سال 483ق. حكومت اسماعيليان را با مركزيت قلعه الموت قزوين و در حيطه حكومت مقتدر سلجوقيان شكل دهد، سرزمينهاي پراكنده و گستردهاي را از شرق ايران تا سوريه زير استيلاي خود درآوردند.[73] آنان بهگونه مستقل از حكومت فاطميان، دعوت خود را در نواحي گوناگون ايران، عراق و شام گسترش دادند.
در دوران يكي از جانشينان حسن صباح به نام حسن دوم (539ـ561ق.) انقلابي در باورهاي اسماعيليه پديد آمد. او با بهرهگيري از مفاهيم اعتقادي اسماعيليان مانند پايان شريعت با وقوع قيامت، ظهور امامت، و برداشته شدن تكاليف شريعت در صورت رسيدن به باطن آن[74] در 17 رمضان سال 559ق. وقوع قيامت و آخر الزمان را اعلان كرد و اجراي احكام شريعت را از دوش پيروان خود برداشت. بدين ترتيب، روزه ماه رمضان شكسته شد و شريعت اسلام نيز بايد منسوخ ميشد.[75] او قيامت را به منزله تجلي حقيقت در وجود امام و بهشت را به عنوان زندگي كساني كه اين حقيقت را شناخته و باطن شريعت را درك كردهاند، تعبير نمود. بر پايه اين تأويل، دوزخ، زندگي مخالفان اسماعيليه بود كه از اين حقايق عاري بود و شريعت نيز كه مربوط به جهان پيش از قيامت بود، برداشته شد.[76]
اين جنبش اعتراض گروهي را برانگيخت و مايه كشته شدن حسن دوم (561ق.) به دست يكي از معترضان شد. اين شيوه تا سال 607ق. به مدت 48 سال ادامه يافت تا آنگاه كه جلال الدين حسن سوم، از نوادگان حسن دوم كه در همين تاريخ به حكومت رسيد، به احياي شريعت فرمان داد و به همين سبب به «نومسلمان» شهرت يافت.[77] گويا تحقق نيافتن وعدههاي مربوط به دوره قيامت مانند غلبه مذهب اسماعيلي بر همه اديان و فرق ديني، از ميان رفتن فقر، برقراري مساوات و تكامل روحاني مؤمنان، در بازگشت از آن باور اثرگذار بود.[78] البته اين باورها بعدها ديگر بار در ميان «آقاخانيه» زنده شد و عمل به احكام دين و مراسم عبادي، جايگاه خود را از دست داد.
حكومت نزاريان پس از 166 سال، با حمله مغول به اَلَموت در سال 654ق. برچيده شد و نزارياني كه از تيغ مغولان جان به در برده بودند، در بخشهايي از ايران، افغانستان، هند و پاكستان پراكنده شدند و دورهاي ديگر از پيشوايي امامان مستور اين فرقه آغاز شد.[79] نزاريان ايران بعدها به دو دسته مؤمنيه و قاسميه قسمت شدند:
أ. مؤمنيه (محمد شاهي): نزاريان ايران كه پس از سقوط حكومت الموت براي استتار و حفظ جان خويش از عنوان صوفي بهره ميگرفتند، بعدها دچار چنددستگي شدند. در حدود سال 710ق. بيست و هشتمين امام نزاري به نام شمس الدين محمد درگذشت. در پي اختلاف پسران وي به نامهاي مؤمن شاه (م.738ق.) و قاسم شاه بر سر جانشيني پدر، نزاريه به دو شاخه مؤمنيه و قاسميه انشعاب يافتند. بعدها بيشتر اسماعيليان مؤمني در ايران به شيعه اثناعشري و در افغانستان و ماوراء النهر به فرقه قاسم شاهي پيوستند. امروزه تنها گروه باقي مانده آنان در سوريه زندگي ميكنند كه پيرو فقه شافعي هستند. امير محمد باقر، چهلمين و واپسين امام آنان، آخرين بار به سال1210ق. با پيروان خود در شام تماس گرفت و ديگر از او خبري نشد. مؤمنيه در انتظار ظهور امام پنهان خود از ميان نوادگان امير محمد هستند. [80]
ب. قاسميه (قاسم شاهي): سلسله امامان قاسم شاهي ادامه يافت و آنان كه مدتي در محلات، كرمان و اراك به سر ميبردند، فعاليتهاي مذهبي خود را ادامه دادند و در دوران افشاريان (1148ـ1163ق.) و زنديان (1163ـ1193ق.) به كارهاي سياسي نيز روي آوردند. حسنعلي شاه (م.1298ق.) چهل و ششمين امام قاسميه، در دوران فتحعلي شاه قاجار (حك: 1212ـ1250ق.)، لقب «آقا خان» را از وي دريافت كرد. ولي به سال 1255ق. بر حكومت قاجار شوريد و پس از شكست، به سال 1257ق. به افغانستان پناهنده شد كه سه سال پيش انگليس آن را اشغال كرده بود. با رفتن وي، دوران امامت شاخه قاسميه در ايران پايان يافت. با برقراري روابط نزديك آقا خان با امپراتوري بريتانيا، موقعيت مذهبي آنان در شبه قاره هند پا گرفت. آقا خانيان خدماتي ارزنده به دولت انگليس ارائه كردند. به همين رو، آقا خان سوم، محمد شاه حسيني، چندين نشان و لقب افتخاري از پادشاه انگلستان گرفت. دفاع مطلق وي از سياستهاي انگليس در هند و تسليم محض در برابر آن، بارها مورد انتقاد پيروان خود او نيز قرار گرفت. 000/100 خوجه اسماعيلي در اعتراض به اينكه وي بلندگوي دولت انگليس شده است، مذهب اسماعيليه را رها كرده، شيعه اثناعشري شدند.[81] آقا خان سوم مخالف استقلال هند بود و در طول سالهاي مقاومت و تحريم كالاهاي انگليسي، پيروان خود را به مسالمت و وفاداري به حكومت انگليس تشويق ميكرد و بزرگترين مانع بر سر راه نهضت مقاومت مهاتما گاندي به شمار ميرفت.[82]
نزاريان قاسمي كه امروزه بيشتر به «آقا خانيه» مشهورند، با چند ميليون پيرو در سرزمينهاي گوناگون، به ويژه شبه قاره هند، حضور دارند. بيشتر جمعيت كنوني آنان را خوجههاي هندي شكل ميدهند. حدود 000/20 تا 000/30 تن از نزاريان قاسم شاهي در ايران زندگي ميكنند. بيشتر آنان در جنوب خراسان و شهرهاي قائن و بيرجند و دهكدههاي پيرامون و گروهي نيز در شهرهاي نيشابور، مشهد و تربت حيدريه سكونت دارند. در افغانستان و شمال پاكستان نيز شماري اندك از آنان زندگي ميكنند. حدود 000/10 تن نيز ساكن لندن هستند. اسماعيليان قاسم شاهي در ايران به آقا خاني، در افغانستان به علي اللّهي، در آسياي ميانه به ولايي، و در هند و پاكستان به خوجه و شمسي و نصيري مشهورند.[83] امام فعلي آنان فردي به نام كريم شاه حسيني (زاده1936م.) ملقب به آقا خان چهارم است. مادر او دختر يك لرد انگيسي بود. وي به سال 1979م. مقر خود را از سويس به پاريس منتقل كرد و اكنون در همين شهر مستقر است. او به مطالعات اسلامي علاقهمند است.[84]
عقايد اسماعيليه
1. خداشناسي: اسماعيليان فاطمي توحيد را به معناي نفي صفات از خداوند ميدانند؛ زيرا فرض صفات براي خداوند مستلزم قديم و ازلي بودن آن صفات و در نتيجه مايه تعدد قدما و نفي توحيد است. آنان بر اين اساس، همه آيات مربوط به صفات خداوند و اسماي حسناي الهي را تأويل ميكنند.[85]
دروزيان معتقدند كه خداوند با هدف نزديكتر كردن خود به فهم و درك انساني و فراهم شدن زمينه براي انس گرفتن انسانها با وي، در قالبهاي گوناگون براي انسان تجلي كرده و واپسين تجلي او در شخص الحاكم، خليفه ششم فاطمي (م.411ق.) صورت گرفته است. آنها نياكان او تا پشت چهارم را نيز تجليات خدا ميدانند.[86]
2. معاد: اسماعيليه معاد را روحاني محض و نه روحاني ـ جسماني ميدانند. بر پايه اين ديدگاه، مردگان بدون پوست، گوشت و استخوان دنيايي و با جوهر حقيقي، يعني روحِ خويش، پاداش و كيفر ميبينند. گويا آنان حقيقت و هويت واقعي انسان را در اين دنيا همان روح و جوهر باقي ميدانند كه كيفر و پاداش سرانجام به آن تعلق ميگيرد. نسبت انكار معاد به اسماعيليه كه در آثار شماري از منتقدان ديده ميشود، اتهامي بيش نيست و اين موضوع در منابع اسماعيلي سخت رد شده است.[87]
دروزيان به تناسخ ويژه باور دارند. از ديدگاه آنان، ارواح انسانها همه با هم و يكباره آفريده شدهاند و بدين روي، شمار آنان همواره ثابت و معين است و با گذشت زمان، تغيير نميپذيرد و هر روح پس از مرگ يك انسان در انساني ديگر حلول ميكند. چنين باوري رد عضو جديد در جامعه دروزي را توجيه ميكند و فقط كسي ميتواند دروزي باشد كه از پدر و مادر دروزي زاده شده باشد.[88]
3. نبوت و امامت: عدد هفت در نظام اعتقادي اسماعيليان جايگاهي محوري دارد. از ديدگاه آنان، تاريخ ديني بشر هفت دوره تقريباً 1000 ساله دارد. هر 7000 سال، قيامت و هر هفت دور قيامت يعني49000 سال، قيامِ قيامتها است.[89] هر دوره با پيامبري صاحب شريعت كه او را «ناطق» ميگويند، آغاز ميشود و به دست وصي او و هفت امام پس از وي ادامه مييابد و با قيام قائمي به پايان ميرسد. وصي هر پيامبري را در اصطلاح «اساس» و امام را«مُتِمّ» (تكميلكننده) ميخوانند. ناطق، پيامبر مرسل، صاحب شريعت و بيانكننده احكام ظاهري آن است و هفت امام پس از هر پيامبر، به تفسير و تبيين شريعت او و اسرار باطني آن ميپردازند.[90] واپسين امام هر دوره با ارتقا به مقام ناطقِ دوره بعد، شريعت ناطق پيشين را نسخ ميكند. به پندار آنان، آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي: و محمد9 نُطَقاي شش دوره نخست تاريخ هستند و محمد بن اسماعيل، هفتمين امام دوره ششم و تا امروز زنده است. او به عنوان مهدي و قائم در واپسين دوره از تاريخ بشر آشكار خواهد شد و با ارتقا به مقام واپسين ناطق، اسلام را نسخ كرده، بدون اينكه شريعتي جديد بياورد، حقايق باطني همه شرايع پيشين را آشكار خواهد ساخت؛ حقايقي كه تاكنون به صورت ناقص و فقط براي خواص فاش شدهاند.[91] در اين دوره، به تعاليم ظاهري شريعت نياز نخواهد بود و بشر به دانش باطني و معنويت حقيقي دست خواهد يافت. پايان دور هفتم، فرجام تاريخ بشر است و محمد بن اسماعيل پس از حكم كردن در ميان مردم بر پايه عدالت، قيامت را بر پا خواهد كرد و از اين رو، به وي «قائم قيامت» نيز گفته ميشود.
با توجه به طولانيتر شدن عمر دنيا، اسماعيليان متأخر براي سازگار ساختن عقيده خويش با واقعيت عيني و خارجي، به دورههاي بيپاياني از دورههاي هفتگانه باور يافتند كه بر پايه آن، پس از امام هفتم دوره حضرت محمد9، نَه فقط هفت امام بلكه دورههايي از ائمه هفتگانه ظهور مييابند. افزون بر اين، موضوع مهدي و قائم بودن محمد بن اسماعيل از سوي عبيدالله المهدي، بنيانگذار خلافت فاطمي و خلفاي پس از وي، انكار شد و عبيدالله با طرح ايده استمرار امامت، مدعي امامت براي خود و پدران خويش شد.[92]
4. فلسفه: محمد بن احمد النسفي (م.322ق.) را پايهگذار فلسفه اسماعيلي دانستهاند. او فلسفه نوافلاطوني منسوب به فلوطين (م.270م.)، به ويژه مفاهيمي چون خداي ناشناختني، تجلي و سلسله مراتب وجود را وارد انديشههاي اسماعيلي كرد. فلسفه نوافلاطوني به دست متفكران و داعيان برجسته ديگر مانند ابوحاتم رازي (م.322ق.) و ابويعقوب سجستاني (م.383ق.) گسترش يافت و صورت اسلامي شده آن، نظريه رسمي اسماعيليه را شكل داد. در دوران المعز از خلفاي فاطمي (م.365ق.) جهانشناسي فلسفي، جايگزين جهانشناسي پيشين اسماعيليه شد. فلاسفه اسماعيلي با ايجاد پارهاي تغييرات در فلسفه نوافلاطوني و تطبيق بسياري از عناوين و مفاهيم آن با مفاهيم و اصطلاحات اسلامي، كوشيدند تا آن را با آيات قرآن و عقايد اصولي خويش هماهنگ كنند. براي مثال، عقل با قلم و عرش، و نفس با لوح و كرسي تطبيق شد. بر پايه فلسفه نوافلاطوني اسماعيلي، خداوند فراتر از ادراك، وصف و استدلال عقلي و كاملاً ناشناختني است. اسماعيليان با اين انديشههاي فلسفي كه در آن هنگام انديشههايي نو و فراتر از تفاسير ظاهري ديني بود، توانستند شخصيتها و چهرههاي علمي و سياسي مهم را به سوي مذهب اسماعيليه جذب كنند.[93] نظام فلسفي اسماعيليان بعدها به دست داعي حميد الدين كرماني (م. پس از411ق.) با اثرپذيري از ابن سينا (م.428ق.) تا اندازهاي اصلاح شد.[94]
فقه اسماعيليه: نظام فقهي اسماعيليه به دست نعمان بن محمد، مشهور به قاضي نعمان (290ـ363ق.) در اوايل حكومت فاطميان پايهريزي شد. دعائم الاسلام از بزرگترين آثار فقهي او و اصليترين منبع فقهي اسماعيليه است. فقه فاطميان تفاوت محتوايي فراواني با فقه شيعيان دوازده امامي ندارد. عدم حجيت اجماع، استناد به برخي از منابع زيدي، و حرمت ازدواج موقت از جمله اين تفاوتهايند.[95] آنان حج اِفراد را براي غير ساكنان مكه و حوالي آن و نيز در غير حالت اضطرار جايز دانسته، براي كسي كه نماز مغرب و عشا را پيش از رسيدن به مزدلفه و به رغم نبود هراس از فوت وقت بخواند، كفاره را واجب ميشمارند. وقت رمي جمرات را نيز همانند اهل سنت، بعد از ظهر يازدهم و دوازدهم ذيحجه ميدانند.[96]
دروزيان باور دارند كه خداوند در دوران حاكم، احكام شريعت را برداشت و هفت خصلت اخلاقي را جايگزين آن كرد. مثلاً به جاي فريضه حج، برائت از ابالسه قرار گرفت. آنان به پشتوانه گفتههاي دانشوران باطن، حَرَم را همان دعوت و بيت الله الحرام را توحيد دانسته، باور دارند حجّي كه در شريعت اسلام آمده، چيزي جز آن مناسكي است كه پيروان ديگر مذاهب اسلامي به نام حج آن را انجام ميدهند. دروزيه به جاي روزه ماه رمضان، نُه روز نخست ماه ذيحجه را روزه ميگيرند و عيد اعظم آنان عيد قربان است.[97] تسامح در احكام ديني از ويژگيهاي دروزيان است كه در جاي جاي فرايض و شعائر ديني آنان ديده ميشود. آنها در وضو تفاوتي ميان شستن دستها از مرفق تا سرانگشتان يا به عكس نميبينند. در صورت كافي بودن آب وضو، پاها را ميشويند و گر نه، به مسح آن بسنده ميكنند. برخي از آنان شستن صورت را مقدم ميدانند؛ اما بيشتر به علت اينكه دست وسيله تطهير ديگر اندامها است، شستن آن را مقدم ميشمرند. نماز خواندن با دست باز يا بسته، هر دو را جايز دانسته، توجه و نيت را در نماز مهمتر ميشمارند.[98]
اسماعيليان طيبي، افزون بر خمس، زكات و فطره، وجوهاتي ديگر نيز با عناوين حق النفس، سلام، صلة الامام و نذر به داعي مطلق ميپردازند.[99] داوديها مانند مسلمانان ديگر، به فرايضي مانند نماز، حج، روزه و جز آن باور دارند و مرقد مطهر پيامبر9 و ائمه: تا امام ششم و نيز قبور امامان و داعيان اسماعيلي را زيارت ميكنند.[100] در دهه اول محرم، مجالس عزاداري مفصل براي امام حسين(عليه السلام) برپا كرده، روز عاشورا را به ياد گرسنگي و تشنگي امام حسين (عليه السلام) روزه ميگيرند و همه روز را به گريه و زاري ميپردازند. بهرهها معمولاً تا 40 روز پس از عاشورا مراسم عقد و عروسي برگزار نميكنند. نماز داوديها همانند نماز شيعيان دوازده امامي است؛ ولي در پايان هر نماز نام 21 امام ظاهر خود را تكرار ميكنند. آنان نماز جمعه و عيد فطر و قربان را ويژه امام ظاهر ميدانند. بهرهها گفتن بسم الله را در صيد ماهي شرط ميدانند. از اين رو، حتي ماهي صيد شده به دست ديگر مسلمانان را نميخورند. آنها از معاشرت با ديگران و ازدواج با هندوها و پيروان ديگر فرق اسلامي خودداري ميكنند. ايشان دعوت به كيش خود را متوقف كردهاند و كتابهاي خويش را در اختيار ديگران قرار نميدهند و به همين سبب جمعيت آنان محدود است.[101]
اسماعيليان آقا خاني سه وعده در شب نماز ميگزارند كه اوقات آن تقريباً با نماز مغرب، عشا و فجر شباهت دارد. آنان نماز ظهر و عصر ندارند و نمازهاي سهگانه شان تفاوتي فراوان با نماز ديگر مسلمانان دارد. بيشتر اذكار اين نماز خطاب به امامان و به ويژه آقا خان است. عباراتي مانند لا فتي إلا على لا سيف إلا ذوالفقار، حق يا شاه، لا إله إلا الله و محمد رسول الله و على ولى الله، ذكر اسامي پنج تن آل عبا و صلوات بر محمد و آل محمد و ذكر نام علي و آقا خان در آن فراوان است. خوجههاي هند، نماز عيد فطر و قربان را همانند شيعيان دوازده امامي به جاي ميآورند.[102] آقا خانيها ماه رمضان را ماهي مقدس ميدانند؛ ولي فقط روزه روز بيست و يكم آن ماه را واجب ميشمرند. شكل روزه آنان نيز كاملاً متفاوت است؛ بدين سان كه از هنگام خواب شب بيست و يكم تا ساعت 12 ظهر روز بعد از خوردن و آشاميدن پرهيز ميكنند.[103] خوجهها حج بيت الله را واجب نميدانند و به جاي حج به زيارت آقا خان ميروند و آن را «حج در خانه» ميگويند. آنان اكنون در هر سال دو هفته آقا خان را زيارت ميكنند. آقا خان بر مسند مينشيند و آنان صورت او را نظاره ميكنند و دستش را ميبوسند.[104]
تأويل و باطنگرايي
باطنگرايي، اعتقاد به تمايز ميان ظاهر و باطن دين،[105] و تأويل آيات و حديثها و احكام و عقايد ديني به منزله يكي از وظايف اصلي امام اسماعيلي و تنها راه رسيدن به حقايق باطني، مهمترين ويژگي عمومي اسماعيليان، به ويژه قرمطيان، است. بر همين اساس، آنان باطنيه نيز خوانده ميشوند.[106] در آثار نويسندگان و داعيان اسماعيلي، اعتقاد به وجود ظاهر و باطن دين از واجبات ديني و نيز اساس دعوت باطنيه دانسته ميشود[107] و شريعت بيتأويل، بدون هرگونه ارزش قلمداد ميگردد و فرد ناآگاه از باطن شريعت، بيبهره از دين و مورد بيزاري رسول خدا9 خوانده ميشود.[108] بر پايه اين باور، ظاهر آيات، عقايد و احكام شريعت داراي واقعيتي باطني است كه به آن «حقيقت» گفته ميشود. ظواهر هر دين با ظهور هر پيامبرِ ناطق، نسخ ميشود؛ ولي باطن دين كه در بر دارنده حقايق آن است، ثابت و بيتغيير ميماند. اين حقايق را ميتوان از طريق تأويل يعني استنباط باطن از ظاهر، آشكار ساخت. پيامبران، عهدهدار تبليغ شريعت و اوصيا (امامان) عهدهدار تأويل و بيان حقايق باطني آن هستند. حقايق باطني شريعت فقط براي امام معصوم و كساني آشكار ميگردد كه از سوي وي در سلسله مراتب دعوت قرار ميگيرند و جز از طريق پذيرش مذهب اسماعيليه و ميثاق تقيه (فاشنكردن حقايق باطني بر غير اهل آن) براي كسي آشكار نميشوند. اين روشهاي تعبيري در سنتهاي قديميتر يهودي ـ مسيحي و نيز گنوسي نيز به چشم ميخورد.[109] اسماعيليانِ نخست بر باطن دين تأكيد داشتند.
قرمطيان فقط باطن را پذيرفته، عمل به آن را مايه رستگاري و عمل به ظاهر را باعث گمراهي ميدانستند. فاطميان ظاهر و باطن را مكمل يكديگر و دسترسي به حقيقت (باطن) را بدون شريعت (ظاهر) ناممكن ميدانند.[110] تأويلات بيحد و حصر برخي از فرق اسماعيليه، به اباحهگري، نفي ظواهر شريعت و انكار ختم نبوت ميانجامد.[111] شماري از ملل و نحلنويسان آنان را فرقهاي نامسلمان ناميدهاند. اين موضوع از نگاه دانشوران و نويسندگان اسماعيلي پنهان نمانده و آنان به پاسخگويي به اين اتهامها پرداختهاند.[112] انكار نميتوان كرد كه از ديد اسماعيليه، اصالت با باطن دين است.[113]
دو كتاب تأويل الدعائم و اساس التأويل نوشته قاضي نعمان، كتاب الافتخار سجستاني، و وجه دين ناصر خسرو قبادياني (394ـ481ق.) از مهمترين منابع اسماعيليان در زمينه تأويل احكام و عقايد ديني به شمار ميروند. سجستاني پنج باب آخر كتاب الافتخار را به شرح تأويل پنج ركن اسلام اختصاص داده است. وضو پيش از نماز، به معناي نپذيرفتن امامت مدعيان دروغين آن است. آبي كه براي طهارت به كار ميرود، نشان دهنده علمي است كه شك و ترديد را از ذهن و دل انسان ميزدايد. نماز به معناي ولايت اوليا و امامان و پنج نماز واجب با پنج حدِّ عقل، نفس، ناطق، اساس و امام تناظر دارند. تأويل زكات، راسخان در علم است؛ كساني كه بايد با سلسله مراتب و با معرفي معلماني امين براي هدايت مردم تعيين شوند. مرتبه پايينتر، زكاتِ مرتبه بالاتر است. روزه يعني مراعات سكوت و فاش نكردن اسرار نزد نااهلان. حجِ خانه خدا نماد شرفيابي به محضر امام است؛ زيرا امام همان خانهاي است كه دانش خدا در آن جاي دارد.[114]
از ديدگاه قاضي نعمان، فقيه مشهور فاطمي، كار افراد در صورتي پذيرفته است كه ظاهر و باطن آن رعايت شوند. وي دراين باره به آيات: {وَذَرُواْ ظَهِرَ الاِْثْمِ وَبَاطِنَهُ} (انعام/6، 120) و نيز {قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ} (اعراف/7، 33) استناد ميكند. بر اين اساس، اگر كسي يكي از كارهاي ظاهر يا باطن حج را به جاي آورد و ديگري را رد كند، فريضه الهي را انجام نداده است.[115]
سازمان دعوت اسماعيليه
اصل تعليم و دعوت، يكي از عقايد محوري بيشتر فرقههاي اسماعيلي است. بر پايه اصل ياد شده، عقل انسان تنها با تفكر و استدلال نميتواند خدا را بشناسد؛ بلكه بايد به دست معلمي مرشد تعليم داده شود و تنها امامان اسماعيلياند كه ميتوانند معلمان راستين بشر باشند.[116]
در سازمان دعوت اسماعيلي، پس از ناطق، صامت (اساس) و امام، سلسله مراتب ديگري نيز در ميان است كه امام با آنان به دورترين پيروان خويش پيوند ميخورد. پس از امام، مرتبه حجت قرار دارد و نسبت وي با امام مانند نسبت وصي با ناطق است. او امام قائم (محمد بن اسماعيل) را كه دور از دسترس است، براي پيروانش دست يافتني ميكند. اين نقش در دوره ستر امامان اهميتي ويژه دارد. اساس دعوت اسماعيلي بر نظام فلكي و دورههاي آن استوار است. هر سال به 12 ماه و كره زمين به 12 بخش (جزيره) قسمت و امور تبليغي هر بخش به صورت مستقل به دست يك مبلغ و داعي عالي رتبه (حجت) سپرده ميشود. پس از حجت، داعي الدعاة قرار دارد كه زير نظر حجت عمل ميكند و همه داعيان نيز تحت نظارت او كار ميكنند. انتصاب داعيان و دقت در صلاحيت آنان، رسيدگي به نگاشتهها و سنجش ميزان دانش، و برنامهريزي براي تبليغ بر عهده داعي الدعاة است.
پس از داعي الدعاة، به ترتيب داعي بلاغ، داعي مطلق و داعي محدود قرار دارند. داعي بلاغ جانشين داعي الدعاة و رابط ميان رياست دعوت در مركز و رياست دعوت در جزاير است. داعي مطلق در نبود حجت و داعي بلاغ، عامل اصلي امر دعوت است. داعي محدود دستيار اصلي داعي مطلق و در دوران نبود حجت و داعي بلاغ، عهدهدار امور دعوت است. او نقش رابط ميان پايگاه مركزي دعوت و پايگاههاي محلي يك جزيره را بر عهده دارد. اكنون در نظام دعوت اسماعيليان طيبي، داعي مطلق بالاترين مقام است. واپسين مرتبه داعي، در اصطلاح «مأذون» خوانده ميشود كه دوگونه است: يكي مأذون مطلق كه وظيفهاش سوگند عهد يا ميثاق گرفتن از نو ايمانان است و اكنون در نزد طيبيها نايب داعي مطلق است؛ ديگري مأذون محدود كه وظيفهاش جذب افراد و ايجاد انگيزه در آنان براي پيوستن به كيش اسماعيلي و مناظره با آنان است. به مأذون محدود، مُكاسر (شكننده حجت مخالفان) و مكالب (صيدكننده) نيز گفته ميشود.[117] بيشتر جامعه اسماعيلي را مؤمنان، نو ايمانان يا نامزدانِ تشرف به آيين اسماعيلي شكل ميدهند كه مستجيب ناميده ميشوند.[118]
برخي از داعيان و دانشمندان نامدار اسماعيلي
داعيان و دانشمندان برجسته اسماعيلي با اثرپذيري از فلسفه نو افلاطونيان، تلفيق آن با مفاهيم قرآني و تأليف آثاري مهم در مباحث نظري و فعاليتهاي تبليغي خويش، نقشي اساسي در تدوين جهانبيني و گسترش آيين اسماعيليه ايفا كردند. از جمله اين افراد، ميتوان به متفكران و داعيان ذيل اشاره كرد:
1. ابوحاتم رازي (حدود260 ـ322ق.):[119] ابوحاتم احمد بن حمدان رازي، اهل فشاپويه/ فشافويه[120] در نزديكي تهران و از داعيان و متفكران برجسته اسماعيلي بود. او در دانش حديث، زبانشناسي (علم اللغه)، شعر، كلام و فلسفه مهارت بسيار داشت. كتابهاي الزينة في كلمات الاسلامية العربيه درباره نامها و معاني آنها[121]، اعلام النبوه در نقد عقلگرايي افراطي در رد نبوت[122]، الاصلاح در شناخت قصص قرآني[123] و الجامع در فقه[124] از نگاشتههاي او هستند. ابوحاتم پنجمين داعي الدعاة ري بود كه موفق شد حكمران ري، احمد بن علي(307ـ311ق.) را به مذهب اسماعيليه درآورد. در آن هنگام، ري از نظر دعوت، مركز ناحيه جبال بود كه اصفهان، آذربايجان، طبرستان و گرگان را در بر ميگرفت. با تلاشهاي او، مذهب اسماعيليه در دهه اول سده چهارم ق. در اين سرزمينها گسترش يافت و بسياري از سران و اميران اين مناطق به كيش اسماعيليه گرويدند. به سال 313ق. و در پي تصرف ري به دست سامانيان، ابوحاتم به طبرستان گريخت و گروهي از مردم گيلان و ديلمان از جمله حكمران ديلمان و فرمانده سپاه وي به نام مرداويچ را به مذهب اسماعيليه درآورد. بعدها كه پيشبيني ابوحاتم درباره ظهور مهدي محقق نشد، مرداويچ به دشمني با اسماعيليه پرداخت و ابوحاتم به آذربايجان گريخت و به سال 322ق. در آنجا درگذشت.[125]
2. ابوالحسن محمد بن احمد النَسَفي (م.331ق): وي فيلسوف نامدار اسماعيلي بود كه فلسفه نوافلاطوني را وارد حوزه فكري اسماعيليان كرد. او رياست سازمان دعوت اسماعيليه را در نيشابور بر عهده داشت. وي از آنجا به ماوراء النهر رفت و موفق شد احمد ساماني و بسياري از درباريان او را به مذهب اسماعيليه درآورد. او سرانجام به دست نوح بن نصر ساماني و در ميان انبوهي از اسماعيليان كشته شد.[126] كتاب المحصول وي كه در تشريح عقايد اسماعيلي به كمك فلسفه نوافلاطوني نوشته شد، مايه ستيز فكري در ميان بزرگان اسماعيليه گشت و ابوحاتم كتاب الاصلاح را در رد آن نوشت.
3. ابويعقوب اسحاق بن احمد السجستاني (386ـ393ق.): او فيلسوف، متفكر و داعي اسماعيلي بود كه پس از ابوحاتم (م.322ق.) رياست دعوت را در ري بر عهده گرفت. او گويا پس از قتل نسفي، مسئوليت دعوت خراسان را نيز عهدهدار شد. وي به دست احمد بن خلف صفاري (352ـ393ق.) كشته شد. تاريخ مرگ وي به درستي روشن نيست. كتاب الافتخار از مشهورترين كتابهاي سجستاني است كه در زمينه عقايد نوشته شده است. كشف المحجوب درباره مذهب اسماعيليه و الينابيع به عنوان يكي از منابع مهم فلسفي و كلامي اسماعيليه از نگاشتههاي ديگر او به شمار ميروند.[127]
4. حميد الدين احمد بن عبدالله الكرماني(م. پس از 411ق.): وي نويسنده، متكلم و فيلسوف پرآوازه اسماعيلي و مشهور به حجة العراقين بود. او در دوران حكومت الحاكم بامر الله (386ـ411ق.) از داعيان برجسته عراق عرب و عجم بود. او توانست مقلد بن سيف، حكمران موصل، را به مذهب اسماعيليه درآورد. مهمترين كتاب فلسفي او راحة العقل است كه به سال 411ق. تأليف شد. نوشتههاي كرماني، آثاري عميق بر نوشتهها و كتابهاي اعتقادي اسماعيليه نهاد.[128]
5. المؤيد في الدين الشيرازي (م.470ق.): او دانشمند و نويسنده برجسته فاطمي در سده پنجم ق. بود. او پس از مرگ پدرش به سال 429ق. رهبري دعوت را در جنوب ايران بر عهده گرفت. به سال 438ق. بر اثر فشار دانشوران اهل سنت، به قاهره رفت. به سال 450ق. عهدهدار سمت داعي الدعاة شد و تا پايان عمر به سال 407ق. در اين سمت ماند. داعيان يمن بيشتر از تعليمات او اثر ميپذيرفتند.[129]
6. ناصر خسرو قبادياني(394ـ481ق.): ناصر خسرو فيلسوف، حكيم، شاعر و حجت جزيره خراسان بود و نقشي مهم در گسترش اسماعيليه در مازندران و خراسان داشت.[130] زاد المسافرين در حكمت و فلسفه، جامع الحكمتين در مباحث فلسفي و كلامي، خوان الاخوان و گشايش و رهايش در عقايد، وجه دين در تأويل احكام شريعت، روشنايي نامه و سعادت نامه با موضوع پند واندرز و نيز سفر نامه و ديوان شعر از آثار و نگاشتههاي او هستند.[131]
تأويلات حج و حرمين
تأويل احكام و مناسك حج و آيات و روايتهاي مربوط به آن نيز مانند بسياري ديگر از آيات و روايتها و احكام ديني، بازتابي گسترده در منابع اسماعيليان دارد. مهمترين موارد اين تأويلات از اين قرارند:
1. مدينه: منابع فريقين روايتي را با برخي تفاوتها گزارش كردهاند كه بر پايه آن، رسول خدا9 ضمن مقايسه خويش با حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نيز مدينه با مكه، محدودهاي ويژه از شهر مدينه را حرم خويش خواند و از آزار، صيد و قطع درختان آن پرهيز داد.[132] قاضي نعمان معناي باطني مكه را دين و دعوت ابراهيم(عليه السلام) شمرده و مدينه را دعوت و شريعت پيامبر گرامي9 دانسته و صيدهاي مدينه را مخالفاني قلمداد كرده است كه در پي احتجاج، ادله داعيان را پذيرفتهاند و دفاعي ندارند و نبايد با آزار آنها مايه رويگردانيشان از شريعت پيامبر9 را فراهم ساخت؛ بلكه بايد با آنان با رفق و مدارا رفتار كرد تا ايمان آنان كاملاً استوار و پا برجا شود.[133] همچنين رسول خدا9 كسي را كه در مدينه بدعت نهد يا بدعتگذاري را در آنجا پناه دهد، لعنت كرده است.[134] معناي باطني اين سخن آن است كه اگر كسي در دين رسول خدا9 بدعتي پديد آورد يا بدعت پديد آمده را بپذيرد، لعن پيامبر گرامي(عليه السلام) شامل او ميشود. پناه دادن به بدعتگذار به معناي پذيرش ديدگاه او است.[135]
2. مسجد نبوي: تأويل مساجد، مبلغان و داعيان الي الله هستند كه همانند مساجد از لحاظ فضيلت مراتب گوناگون دارند. بر همين اساس، معناي باطني مسجد نبوي را امام علي(عليه السلام) دانستهاند كه بزرگترين داعي و واسطه ميان مردم و ايشان است. با توجه به معناي باطني نماز كه دعوت به سوي خدا و اطاعت است، فضيلت نماز در مسجد پيامبر9 همانند فضيلت دعوتگري امام علي(عليه السلام) و پيروي از او است كه نسبت به دعوت و اطاعت داعيان ديگر، فضيلتي بيشتر دارد؛ زيرا وي «اساس» ائمه هدايت است. معناي باطني قبر پيامبر9 و زيارت آن، خود ايشان و زيارت او است. از آداب حج اين است كه حجگزار در آغاز به زيارت شهر مدينه رود، در كنار قبر پيامبر9 دعا كند و بر وي سلام فرستد. معناي باطني آن اين است كه مسلمان در آغاز بايد به ظواهر شريعت پردازد و بر پايه آن دعا كند و به آن اقرار و باور ورزد. نيز غسل ورود به مدينه، پاك شدن از گناهان است.[136]
3. كعبه: بر پايه روايتي، كعبه روبهروي خانهاي به نام بيت المعمور در آسمان قرار دارد. آدميان بر گرد كعبه و فرشتگان بر گرد بيت المعمور طواف ميكنند. اسماعيليه بيت المعمور را به امام، آسمان را به جايگاه امام، و نفوس خلايق را به چيزهاي زير آسمان تأويل ميكنند كه زير نظر و تربيت امام است.[137] چهار ركن كعبه، نماد موسي، عيسي8، محمد9 و قائم آل محمد[ هستند. حجر اسماعيل به شكل نيم دايره از دو طرف به دو ركن كعبه منتهي شده است. با توجه به معناي لغوي حِجر يعني منع، منتهي شدن حجر به اين دو ركن به معناي ممنوع بودن پيروي از شريعت موسي و عيسي8 پس از بعثت پيامبر گرامي9 است. بر همين اساس، بر خلاف ركن يماني و ركن حجرالاسود، دو ركن ديگر استلام نميشوند. ركن حَجَر نماد پيامبر گرامي9، حجرالاسود نماد اوصياي وي و ركن يماني نماد امام قائم است. در ركن يماني، حَجَري نيست؛ زيرا امام قائم واپسين امام و صاحب قيامت است و وصي ندارد.[138]
در تأويل نماز خواندن روبهروي محراب و همسو بودن آن با خانه خدا، كعبه و مسجدالحرام را به امام به عنوان خانه دانش الهي، داعي را به محراب و مستجيبان را به نمازگزاران تأويل ميكنند. همانگونه كه محراب جهت كعبه را نشان ميدهد و به سوي آن رهنمون ميشود، داعي نيز مستجيبان را به سوي امام دعوت ميكند. بر اين پايه، اگر كسي به ديدار كعبه دست يابد، ديگر به محراب نياز ندارد و اگر كسي به مرتبهاي رسد كه دانش را از خود امام بگيرد، نيازمند پيروي از داعيان نيست.[139]
4. حج: قرآن كريم حج تمتع را به شرط استطاعت واجب ميخواند: {وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً} (آل عمران/3، 97) و درباره به جاي آوردن حج تمتع و عمره ميفرمايد: {وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ} (بقره/2، 196) اسماعيليان ذيل اين آيات، فرمان خداوند به انجام حج تمتع و عمره را در باطن به معناي فرمان شناخت امام و حجت ميدانند و حج و عمره را به جستوجو براي شناخت امام و حجت وي تأويل ميكنند.[140] آمدن حاجيان از سرزمينهاي گوناگون براي حج، در باطن به معناي آمدن مردم از هر سو براي بيعت با امام است.[141]
5. زاد و راحله: براي رسيدن به كعبه، زاد و راحله لازم است. تأويل زاد، دانش؛ و تأويل راحله، حجت و داعي است. همانگونه كه بيزاد و راحله نمي توان به كعبه رسيد، امام نيز بدون دانش، حجت و داعي قابل دسترسي نيست. منازلي كه حاجي در سفر به سوي مكه ميپيمايد، در باطن به معناي مراتب و مقامات علمي و عملي گوناگون است كه مؤمن آنها را پشت سر مينهد. پشت سر نهادن منازل ميان راه براي رسيدن به كعبه، به معناي دست كشيدن مستجيب از مذاهب و فرقههاي مخالف و حركت براي رسيدن به امام (خانه دانش خدا) است.[142]
6. ميقات و احرام: ناصر خسرو ميقاتهاي چهارگانه را كه حاجي بايد در يكي از آنها مُحرِم شود، نماد چهار حجت دانسته است كه همواره با امام همراه هستند؛ همانگونه كه براي رسيدن به كعبه، بايد در يكي از ميقاتها محرم شد و از طريق آن به سوي مكه رفت.[143] مردم جز از طريق يكي از آنها نميتوانند از دانش امام بهرهمند شوند. قاضي نعمان با اشاره به ميقاتهاي پنجگانه، معناي باطني آن را شرايع پنجگانه نوح، ابراهيم، موسي، عيسي: و محمد9 دانسته است.[144]
هنگامي كه حاجي محرم شود، بايد لباسهاي دوخته را از تن درآورد؛ سر خويش را نپوشاند و با همسرش نزديكي نكند. حرمت آميزش با همسر، نماد عدم جواز سخن گفتن با غير است. آنگاه كه مؤمن به ديدار امام توفيق يابد، نبايد با غير او همسخن شود.[145] قاضي نعمان در تأويلي متفاوت، محرماتي مانند شكار كردن و روابط جنسي در حال احرام را در باطن به معناي حرمت گفتوگو با ديگران درباره علوم باطني دانسته است.[146] تأويل بدن حاجي، عقايد مؤمن؛ و كندن لباسهاي دوخته به معناي آشكار ساختن عقايد است. مؤمن آنگاه كه به ديدار امام ميرود، پيش از ديدار وي بايد همه عقايدش را براي حجت آشكار سازد تا چيزي بر امام پوشيده نماند. استثناي عورت از برهنه شدن به اين معنا است كه مؤمن بايد كارهايي را كه ندانسته و در آغاز باطنيگري مرتكب شده است، از امام پوشيده دارد.[147] غسل احرام، دو ركعت نماز و تلبيه آن، به ترتيب، به معناي پذيرش دانش بيان، اقرار به امام و حجت و اجابت دعوتِ راهنما براي رسيدن به امام تأويل شده است. حرمت شكار و كشتن حيوان، آميزش، بريدن درخت، كوتاه كردن ناخن، خاراندن بدن و كشتن شپش بدين معناست كه هر كس به ديدار امام دست يابد، پيمان گرفتن از كسي، سخن گفتن با ديگري، احتجاج كردن با مخالفان، بيزاري جستن از خويشاوندان، داوري كردن با كسي درباره «ولي» خود و مقهور ساختن ديگري با مناظره بر وي حرام هستند.[148]
7. طواف و نماز آن: معناي باطني طواف، ارتباط با امام و پناه بردن به او؛ و تأويل وضو و طهارت در هنگام طواف، پاكي از گناهان است. كسي كه شايستگي ارتباط با امام زمان خود را مييابد، بايد از هرگونه عيب و آلودگي مبرّا باشد.[149] هفت دور طواف پيرامون كعبه به معناي اقرار به هفت ناطق و هفت امامي است كه در دوره ميان دو ناطق ميآيند.[150] خواندن دعا و تلاوت قرآن در حال طواف به معناي جواز گفت و شنود درباره علوم باطني براي داعيان و پيروان دعوتِ حق است.[151]
منابع
آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي: رضا برنجكار، طه، 1388ش؛ ابكار الافكار في اصول الدين: سيف الدين الآمري (م.623ق.)، قاهره، دار الكتب، 1423ق؛ اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطميين الخلفاء: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش الشيال و ديگران، المجلس الأعلي للشئون الاسلاميه؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اساس التأويل: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش عارف تامر، بيروت، دار الثقافه؛ اسماعيليه (مجموعه مقالات): گروه مذاهب اسلامي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380ش؛ اسماعيليه از گذشته تا حال: محمد سعيد بهمنپور، فرهنگ مكتوب، 1387ش؛ اسماعيليه و قرامطه در تاريخ: عارف تامر، ترجمه: زمردي، نيل، 1377ش؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاقتصار: قاضي نعمان (م.363ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1416ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ تلبيس ابليس: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد و مسعد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الدعوة الاسلاميه: مصطفي غالب، بيروت، دار الاندلس، 1965م؛ تاريخ الفرق الاسلاميه: محمد خليل الزين، بيروت، الاعلمي، 1405ق؛ تاريخ جهانگشا: علاء الدين عطاملك جويني (م.681ق.)، به كوشش قزويني و موسويان، تهران، دستان، 1385ش؛ تاريخ علم كلام در ايران و جهان: علي اصغر حلبي، اساطير، 1376ش؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه: فرهاد دفتري، ترجمه: بدرهاي، سهند، 1375ش؛ تأويل الدعائم: قاضي نعمان (م.363ق.)، قاهره، دار المعارف؛ التعريف بما آنست الهجره: محمد بن احمد المطري (م.741ق.)، به كوشش الرحيلي، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 1426ق؛ تعليقات نقض: جلال الدين محدث ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1358ش؛ جامع التواريخ اسماعيليان: رشيدالدين فضلالله همداني (م.718ق.)، به كوشش روشن، تهران، ميراث مكتوب، 1387ش؛ خوان الاخوان: ناصر خسرو (م.481ق.)، به كوشش علي اكبر قويم، تهران، اساطير، 1384ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ رجال كشّي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش ميرداماد و رجايي، قم، آل البيت:، 1404ق؛ روضة التسليم: طوسي (م.672ق.)، به كوشش ولاديمير ايوانف، آفتاب، 1363ش؛ سر السلسلة العلويه: ابونصر البخاري (م.قرن4ق.)، به كوشش بحر العلوم، الرضي، 1413ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار:: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش جلالي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ شيعه در اسلام: قم، دار الكتب الاسلاميه، 1420ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، به كوشش آل الطالقاني، نجف، المكتبة الحيدريه، 1380ق؛ فرق الشيعه: النوبختي (م.310ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1404ق؛ فرهنگ فرق اسلامي: محمد جواد مشكور، مشهد، آستان قدس رضوي، 1372ش؛ الفصول العشره: مفيد (م.413ق.)، قم، كنگره جهاني شيخ مفيد، 1413ق؛ الفصول المختاره: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش جعفريان و ديگران، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ كتاب الافتخار: اسحاق بن احمد السجستاني (م.قرن4ق.)، به كوشش اسماعيل قربان، دار الغرب الاسلامي، 2000م؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كمال الدين: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1405ق؛ اللباب في تهذيب الانساب: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش عبداللطيف، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ المجدي في انساب الطالبيين: علي بن محمد العلوي (م.709ق.)، به كوشش المهدوي، قم، مكتبة النجفي، 1409ق؛ المدينة المنورة في رحلة العياشي: سامي الصقار، كويت، دار الارقم؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت:، 1408ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مقالات الاسلاميين: ابوالحسن الاشعري (م.324ق.)، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ المقالات و الفرق: سعد بن عبدالله الاشعري (م.310ق.)، تهران، علمي و فرهنگي، 1360ش؛ الملل و النحل: سبحاني، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش بدران، قم، الرضي، 1364ش؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ وجه دين: ناصر خسرو، تهران، اساطير، 1382ش.
علي اسدي
[1]. الفصول المختاره، ص306-311؛ اسماعيليه، ص12-14؛ الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص328-329.
[2]. اسماعيليه، ص13-14.
[3]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص3؛ اسماعيليه، ص12-14.
[4]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص3-8، 24-30.
[5]. المقالات و الفرق، ص79؛ فرق الشيعه، ص68؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص196.
[6]. نك: فرهنگ فرق اسلامي، ص 47؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص407، 425.
[7]. نك: المقالات و الفرق، ص213-217.
[8]. سر السلسلة العلويه، ص34.
[9]. شرح الاخبار، ج3، ص309؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص195-196.
[10]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص191.
[11]. شرح الاخبار، ج3، ص309.
[12]. عمدة الطالب، ص233.
[13]. المجدي، ص100.
[14]. اللباب، ج2، ص435.
[15]. كمال الدين، ص102؛ الفصول العشره، ص109-110.
[16]. عمدة الطالب، ص233.
[17]. رجال كشي، ج2، ص514، 612.
[18]. سر السلسلة العلويه، ص34؛ المجدي، ص100.
[19]. المجدي، ص100؛ المدينة المنوره، ص88.
[20]. التعريف بما آنست الهجره، ص121.
[21]. نك: المقالات و الفرق، ص79-80؛ فرق الشيعه، ص68؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص226.
[22]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص119؛ اسماعيليه، ص12.
[23]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص16.
[24]. الارشاد، ج2، ص209؛ تاريخ الفرق الاسلاميه، ص 183؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص96.
[25]. المقالات و الفرق، ص80؛ نك: فرق الشيعه، ص67-68؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص114.
[26]. المقالات و الفرق، ص 80؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص196؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص114.
[27]. المقالات و الفرق، ص80؛ فرق الشيعه، ص57-58، 102، 106؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص196.
[28]. الارشاد، ج2، ص210.
[29]. المقالات و الفرق، ص18؛ فرق الشيعه، ص69.
[30]. المقالات و الفرق، ص80-81؛ نك: فرق الشيعه، ص68-69؛ الفصول المختاره، ص305-306.
[31]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص86؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص122.
[32]. نك: اسماعيليه از گذشته تا حال، ص22-25.
[33]. المقالات و الفرق، ص81؛ فرق الشيعه، ص71-72؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص20.
[34]. فرق الشيعه، ص71.
[35]. نك: اسماعيليه از گذشته تا حال، ص154-166.
[36]. المقالات و الفرق، ص81؛ فرق الشيعه، ص69؛ مقالات الاسلاميين، ص27.
[37]. نك: فرق الشيعه، ص67-68، 73؛ المقالات و الفرق، ص80-81؛ مقالات الاسلاميين، ص26-27.
[38]. المقالات و الفرق، ص83؛ فرق الشيعه، ص71-74.
[39]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص142-145.
[40]. الكامل، ج7، ص493، 497-499؛ تاريخ وعقايد اسماعيليه، ص141.
[41]. فرق الشيعه، ص72-76؛ تعليقات نقض، ج2، ص1055-1056؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص102-103.
[42]. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص103.
[43]. تاريخ علم كلام، ص140.
[44]. المقالات و الفرق، ص83.
[45]. اتعاظ الحنفاء، ج1، ص66-72؛ ج3، ص345؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص127-128، 132-133، 148.
[46]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص154-155.
[47]. تاريخ الاسلام، ج22، ص133؛ ج24، ص108-109؛ اتعاظ الحنفاء، ج1، ص60؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص160.
[48]. المنتظم، ج14، ص197؛ الكامل، ج7، ص511-512؛ الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص122-123.
[49]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص123.
[50]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص202-203.
[51]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص169.
[52]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص169.
[53]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص293-312.
[54]. الكامل، ج9، ص118؛ سير اعلام النبلاء، ج15، ص173-183؛ تاريخ الدعوة الاسلاميه، ص239.
[55]. تاريخ الدعوة الاسلاميه، ص238؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص227-232.
[56]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص226؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص140-143.
[57]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص230؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص146.
[58]. نك: اسماعيليه از گذشته تا حال، ص390-397.
[59]. نك: اسماعيليه، ص538-540؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص369-382.
[60]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص370-372.
[61]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص181؛ ج3، ص11، 87، 108؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص256، 300.
[62]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص229.
[63]. اتعاظ الحنفاء، ج3، ص146؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص304-305، 322-323.
[64]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص306 .
[65]. نك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص306-314.
[66]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص315، 321-322.
[67]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص344، 393-394.
[68]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص345-346، 356، 364؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص306.
[69]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص306.
[70]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص335-336.
[71]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص298-299.
[72]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص116.
[73]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص302؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص108.
[74]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص162-163.
[75]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص162-163؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص116-117.
[76]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص117.
[77]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص163.
[78]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص163-164.
[79]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص369-370، 495؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص108، 121-125.
[80]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص510،560-561.
[81]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص354-356.
[82]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص353-356.
[83]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص340.
[84]. تاريخ الدعوة الاسماعيليه، ص403؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص592-596،620-623؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص126-129؛ آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص99.
[85]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص169.
[86]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص275.
[87]. اسماعيليه، ص206-208.
[88]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص286.
[89]. روضة التسليم، ص60-61؛ اسماعيليه، ص114.
[90]. شيعه در اسلام، ص69؛ اساس التأويل، ص86.
[91]. المقالات و الفرق، ص84؛ فرق الشيعه، ص72-74؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص271-272.
[92]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص253، 271-272؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص190-191؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص121-122، 219، 227-228.
[93]. نك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص270-281؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص224-228.
[94]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص281-282.
[95]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص232-233.
[96]. الاقتصار، ص39-50.
[97]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص580.
[98]. اسماعيليه، ص582.
[99]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص317-320.
[100]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص360.
[101]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص233، 320-321.
[102]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص350.
[103]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص350.
[104]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص351.
[105]. تأويل الدعائم، ج1، ص47؛ تلبيس ابليس، ص102؛ الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص327؛ ج9، ص273-274.
[106]. دعائم الاسلام، ج1، ص52-53؛ ابكار الافكار، ج5، ص61.
[107]. نك: تأويل الدعائم، ص13، «مقدمه».
[108]. نك: وجه دين، ص66؛ اسماعيليه، ص253.
[109]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص166-167؛ اسماعيليه، ص15.
[110]. الملل و النحل، سبحاني، ج8، ص335-336.
[111]. شيعه در اسلام، ص70.
[112]. نك: وجه دين، ص25-26، 28، 62، 281.
[113]. نك: وجه دين، ص66؛ خوان الاخوان، ص280-284.
[114]. كتاب الافتخار، بابهاي 13-17.
[115]. تأويل الدعائم، ج1، ص167.
[116]. جامع التواريخ، ص9؛ تاريخ جهانگشا، ج3، ص142-143؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص193.
[117]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص197-198.
[118]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص264.
[119]. الفهرست، ص241؛ الاعلام، ج1، ص119؛ اسماعيليه، ص373-394؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص307-310، «ابوحاتم رازي».
[120]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص307، «ابوحاتم رازي».
[121]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص309، «ابوحاتم رازي».
[122]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص310، «ابوحاتم رازي»؛ اسماعيليه، ص390.
[123]. الاعلام، ج1، ص119؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص310، «ابوحاتم رازي»؛ اسماعيليه، ص393.
[124]. الفهرست، ص241؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص310، «ابوحاتم رازي»؛ اسماعيليه، ص394.
[125]. اسماعيليه و قرامطه در تاريخ، ص143-145؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص412؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص307-308، «ابوحاتم رازي».
[126]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص414.
[127]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص425-426.
[128]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص428-429.
[129]. اسماعيليه از گذشته تا حال، ص433-434.
[130]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص43.
[131]. اسماعيليه، ص415-422؛ اسماعيليه از گذشته تا حال، ص436-440.
[132]. مسند احمد، ج1، ص169؛ بحار الانوار، ج96، ص378؛ مستدرك الوسائل، ج10، ص209.
[133]. تأويل الدعائم، ج3، ص155، 195-196.
[134]. صحيح البخاري، ج2، ص221.
[135]. تأويل الدعائم، ج3، ص154.
[136]. تأويل الدعائم، ج3، ص156-157.
[137]. وجه دين، ص228-229.
[138]. تأويل الدعائم، ج3، ص211.
[139]. وجه دين، ص228-229.
[140]. تأويل الدعائم، ج3، ص150-151.
[141]. تأويل الدعائم، ج3، ص172، 183-184.
[142]. وجه دين، ص229.
[143]. وجه دين، ص230-231.
[144]. تأويل الدعائم، ج3، ص158.
[145]. وجه دين، ص229-230.
[146]. تأويل الدعائم، ج3، ص184-186.
[147]. وجه دين، ص229-230.
[148]. وجه دين، ص230-231.
[149]. تأويل الدعائم، ج3، ص223-224.
[150]. تأويل الدعائم، ج3، ص219.
[151]. تأويل الدعائم، ج3، ص222.