اُسَید بن حُضَیر
از سران اوس و در زمره نقبای انصار دفن شده در بقیع اُسَید بن حُضَیر بن سماک، از تیره بنی‌عبدالاَشهل قبیله اوس[1] در یثرب بود. از ابویحیی[2] به عنوان مشهورترین کنیه او یاد شده است. پدرش، حضیر الکتائب (فرمانده بخش بزرگی از سپاه[3]) در روزگار جاهلیت،
از سران اوس و در زمره نقباي انصار دفن شده در بقيع
اُسَيد بن حُضَير بن سماك، از تيره بنيعبدالاَشهل قبيله اوس[1] در يثرب بود. از ابويحيي[2] به عنوان مشهورترين كنيه او ياد شده است. پدرش، حضير الكتائب (فرمانده بخش بزرگي از سپاه[3]) در روزگار جاهليت، از بزرگان يثرب و رئيس اوس در نبرد بُعاث*، واپسين نبرد اوس و خزرج، بود.[4] از آنجا كه وي در روزگار جاهليت، خواندن، نوشتن، تيراندازي و شنا را نيك ميدانست، به او «كامل» ميگفتند.[5] اسيد بن حضير و سعد بن معاذ را از سروران بنيعبدالاشهل در دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانستهاند.[6]
اسلام آوردن اُسيد را پيش از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دست مصعب بن عمير و قبل از مسلمان شدن سعد بن معاذ اشهلي دانستهاند.[7] وي در عقبه دوم به سال 13ق. همراه 70 تن از انصار با پيامبر پيمان بست و از سوي ايشان، به منزله نقيب بنيعبدالاشهل و يكي از نقباي دوازدهگانه انصار برگزيده شد.[8] برخي اين گزارش را از اين رو كه با تعبير «عن جماعة» روايت شده، شايسته اعتماد نميدانند.[9]
اُسيد هنگام ورود رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به يثرب، زمام شتر او را به دست گرفت. نيز وي در ساختن مسجدِ پيامبر همكاري داشت.[10] در پيوند برادري در مدينه، پيامبر ميان او با زيد بن حارثه پيمان برادري بست.[11] برخي در اين باره ترديد كردهاند؛ زيرا آن دو را از لحاظ روحي با يكديگر سازگار ندانستهاند.[12] اُسيد در نبرد بدر حضور نداشت؛ زيرا بر اين گمان بود كه حركت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سوي كاروان مكيان به نبرد نميانجامد. از اين رو، سپس سخت پشيمان شد.[13] برخي از حضور او در اين غزوه خبر دادهاند.[14] از آن پس در بسياري از نبردها از حضور و نقشآفريني او سخن به ميان آمده است. در نبرد احد، پرچم اوس به دست اسيد بود و وي جزء چند تني بود كه براي دفاع از جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مقاومت كرد و زخمي شد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را به سبب رشادتهايش در اين نبرد ستود.[15] پس از اين نبرد، هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) صداي گريه زنان بنيعبدالأشهل را بر كشتههاي خود شنيد، از اينكه كسي نيست تا بر حمزه بگريد، اندوهناك گشت. اسيد و سعد بن معاذ ميان زنان قبيله خود رفتند و از آنها خواستند تا براي عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نوحهسرايي كنند.[16]
به سال چهارم ق. هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت براي پرداخت ديه دو تن از كشتگان بنيعامر بن صعصعه از يهوديان بنينضير كمك بگيرد، اسيد ايشان را تا قلعههاي بنينضير همراهي كرد.[17] وي در نبرد خندق همراه ياران خود مانع عبور گروهي از مشركان از خندق شد. در همين نبرد، هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از عهدشكني يهوديان بنيقريظه آگاه شد، او را همراه دو تن ديگر فرستاد تا از آن ماجرا خبر بياورند.[18] در غزوه بنيقريظه به سال پنجم ق. در پيشاپيش سپاه، يهوديان را به مرگ تهديد كرد.[19] در ماجراي افك٭ (تهمت به عايشه) اسيد از پيامبر خواست كه اگر تهمت زنندگان از خزرج، قبيله رقيب اوس هستند، آنان را معرفي كند تا گردن آنان را بزند. سخنان اسيد سبب شد تا ميان او و سعد بن عباده، رئيس خزرج، سخناني تند رد و بدل شود.[20]
اسيد در حجة الوداع حضور داشت.[21] او هنگام فرار مسلمانان در نبرد حنين به سال هشتم ق. اوسيان را به پايداري فراخواند.[22] او در اين غزوه، پرچم اوس را به دست داشت. در محاصره طائف به فرمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به ابراهيم بن جابر از غلامان آن شهر كه به مسلمانان پيوسته بود، قرآن و احكام آموخت.[23] در نبرد تبوك به سال نهم ق. از سوي پيامبر مأمور تهيه آب شد و در بازگشت چون دريافت كه برخي منافقان با رَماندن شتر پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پي كشتن ايشان برآمدهاند، اجازه خواست تا منافقان را بكشد. اما رسول خدا او را آرام ساخت تا مبادا دشمنان بگويند: «محمد بر ياران خود شمشير كشيده است».[24]
اسيد از راويان پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و سخنان گوناگون را از ايشان گزارش كرده است.[25] رجالشناسان شيعه او را نكوهش كردهاند.[26]
برخي مفسران ذيل آيه 222 بقره/2 از اسيد ياد كرده و شأن نزول آن را پرسش اسيد از رسول خدا درباره فاصله گرفتن از زنان در روزهاي عادت ماهانه دانستهاند.[27] قرطبي اين گزارش را پذيرفته بيشتر مفسران ميداند.[28]
اسيد پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله)
اسيد در سقيفه بنيساعده از روي مخالفت با پيشنهاد خلافت سعد بن عباده خزرجي و حسادت به او به سبب رقابت ديرينه، جانب ابوبكر را گرفت و در رساندن وي به خلافت نقشي مؤثر داشت.[29] وي از نخستين كساني بود كه با ابوبكر بيعت كرد[30] و اوسيان را برانگيخت تا با او بيعت نمايند.[31] از اين رو، ابوبكر به او احترام مينهاد و با وي مشورت ميكرد و هيچكس را بر او مقدم نميداشت.[32] بر پايه شماري از گزارشها، پس از آن كه علي7 و برخي از مهاجران و انصار به بيعت با ابوبكر اعتراض و در خانه فاطمه3 تحصن كردند، اسيد همراه گروهي براي گرفتن بيعت نزد آنان آمدند[33] و آنها را تهديد كردند كه در صورت خودداري از بيعت با ابوبكر، خانه را آتش خواهند زد.[34]
وي در سپاه اسامه نيز حاضر بود.[35] در فتح بيت المقدس[36] هم شركت داشت. سرانجام اسيد به سال 20 يا 21ق. درگذشت.[37] عمر بر او نماز خواند و وي را در بقيع دفن كرد[38] و با فروش بخشي از اموالش بدهي او را پرداخت.[39] برخي منابع اهل سنت با ستودن اسيد به عقل و صوت خوش در تلاوت قرآن، كراماتي نيز به وي نسبت دادهاند[40] كه ساختگي بودن آنها دور از انتظار نيست؛ زيرا او از حاميان دستگاه خلفا بود.
منابع
الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1420ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ رجال أنزل الله فيهم قرآناً: عبدالرحمن عميره، بيروت، دار الجيل، 1410ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.218ق.)، به كوشش مصطفي السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ قاموس الرجال: محمد تقي شوشتري، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المسترشد: الطبري الشيعي (م.قرن4ق.)، به كوشش محمودي، تهران، كوشانپور، 1415ق؛ معجم رجال الحديث: الخوئي (م.1413ق.)، بيروت، 1409ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفيد من معجم رجال الحديث: محمد جواهري، قم، مكتبة المحلاتي، 1424ق.
علي نصيري
[1]. نك: الطبقات، ج3، ص604؛ تهذيب الكمال، ج3، ص246.
[2]. انساب الاشراف، ج1، ص240؛ الاستيعاب، ج1، ص92؛ اسد الغابه، ج1، ص111-112.
[3]. لسان العرب، ج1، ص701، «كتب».
[4]. الطبقات، ج3، ص604؛ اسد الغابه، ج1، ص92؛ الاصابه، ج1، ص234.
[5]. فتوح البلدان، ص455.
[6]. تاريخ طبري، ج2، ص357-358؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص295.
[7]. الطبقات، ج3، ص604.
[8]. السيرة النبويه، ج1، ص444؛ اسد الغابه، ج1، ص111-112؛ الاصابه، ج7، ص365.
[9]. قاموس الرجال، ج2، ص142؛ معجم رجال الحديث، ج3، ص246؛ ج4، ص125.
[10]. رجال انزل الله فيهم قرآناً، ج1، ص178؛ بحار الانوار، ج19، ص111-112.
[11]. الطبقات، ج3، ص605.
[12]. قاموس الرجال، ج2، ص141.
[13]. المغازي، ج1، ص116-117؛ انساب الاشراف، ج1، ص288؛ البداية و النهايه، ج3، ص305.
[14]. اسد الغابه، ج1، ص111.
[15]. المغازي، ج1، ص199.
[16]. السيرة النبويه، ج2، ص99.
[17]. المغازي، ج1، ص364؛ انساب الاشراف، ج1، ص339؛ تاريخ طبري ج2، ص551.
[18]. نك: المغازي، ج2، ص499.
[19]. تاريخ دمشق، ج9، ص92.
[20]. السيرة النبويه، ج2، ص300؛ المغازي، ج2، ص431؛ البداية و النهايه، ج3، ص152.
[21]. الطبقات، ج2، ص114؛ المغازي، ج2، ص821.
[22]. المغازي، ج3، ص1043.
[23]. المغازي، ج3، ص932.
[24]. المغازي، ج3، ص1043-1044.
[25]. تاريخ دمشق، ج9، ص73؛ تهذيب الكمال، ج3، ص246-247.
[26]. معجم رجال الحديث، ج1، ص14؛ المفيد من معجم رجال الحديث، ص73.
[27]. البحر المحيط، ج2، ص421؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص439.
[28]. تفسير قرطبي، ج3، ص80-81.
[29]. السيرة النبويه، ج2، ص656؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص10-11.
[30]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص124.
[31]. شرح نهج البلاغه، ج2، ص39.
[32]. اسد الغابه، ج1، ص112؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص211.
[33]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص11.
[34]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص126؛ انساب الاشراف، ج2، ص268؛ المسترشد، ص378-379.
[35]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص53؛ بحار الانوار، ج30، ص431؛ قاموس الرجال، ج12، ص21.
[36]. تاريخ دمشق، ج9، ص73.
[37]. الاستيعاب، ج1، ص94.
[38]. الاستيعاب، ج1، ص94.
[39]. الاستيعاب، ج1، ص94؛ تهذيب الكمال، ج3، ص253.
[40]. الطبقات، ج3، ص605-606؛ الاستيعاب، ج1، ص93؛ تاريخ دمشق، ج9، ص74-80.