اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه اَصحاب صُفَّه

اَصحاب صُفَّه

 ساکنان سایبانی در انتهای مسجد نبوی صفه را همانند سقیفه یا سایبان دانسته‌اند.[1] از ساکنان صفه نیز به اصحاب صفّه، اهل ‌الصفّه یا اصحاب المَظَلّه (سایبان‌نشینان) یاد کرده‌اند.[2] برخی پژوهشگران به پیروی از بعضی لغت‌شناسان م

 ساكنان سايباني در انتهاي مسجد نبوي

صفه را همانند سقيفه يا سايبان دانسته‌اند.[1] از ساكنان صفه نيز به اصحاب صفّه، اهل ‌الصفّه يا اصحاب المَظَلّه (سايبان‌نشينان) ياد كرده‌اند.[2] برخي پژوهشگران به پيروي از بعضي لغت‌شناسان متأخر، صفه را سكّو دانسته‌اند[3] كه درست به نظر نمي‌رسد. در ضلع شرقي حرم مطهر نبوي كه مكان نخست مسجد پيامبر بوده و روبه‌روي ديوار منزل حضرت فاطمه3، امروزه قسمتي را به صورت سكّويي بلندتر ساخته و آن را صفه نام نهاده‌اند. آن‌جا را دكة الآغاوات نيز مي‌گويند كه پشتوانه‌اي ندارد.

 

در پي هجرت پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان به يثرب و پيش از ساخته شدن مسجد نبوي، مهاجران بي‌‌همسر در خانه‌هاي انصار در قبا اقامت داشتند كه با اقامتگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در خانه ابوايوب انصاري فاصله بسيار داشت. اين مهاجران پس از ساخته شدن مسجد نبوي، مقيم مسجد شدند. مناسب‌تر آن بود كه آنان انتهاي مسجد را براي قرار دادن وسايل و استراحت خود انتخاب كنند، به ويژه كه سايباني نيز در آن قسمت قرار داشت. از هنگام دقيق ساخت اين سايبان، آگاهي در دست نيست. شايد در آغاز تأسيس مسجد و براي حفظ نماز‌گزاران از آفتاب سوزان مدينه، اين سايبان ساخته شده و با تغيير قبله در سال دوم، در قسمت انتهايي و پشت به قبله مسجد قرار گرفته باشد.[4] برخي مساحت صفه را 96 متر مربع تعيين كرده‌اند[5] كه پشتوانه‌اي ندارد. بر اين اساس، ساكنان صفه همان ساكنان مسجد نبوي بودند كه روزها به اين سايبان پناه مي‌بردند؛ ولي در شب مي‌توانستند هر جاي مسجد بخوابند.[6] از اين رو، شماري از فقيهان اهل سنت خوابيدن در مسجد را براي غير بوميان جايز شمرده‌اند.[7] گزارش‌هايي در دست است كه نشان مي‏دهد سكونت در مسجد و سايبان آن به مهاجران اختصاص نداشت.[8] همچنين از حضور مشركان قريشي به اسارت درآمده در نبرد بدر[9] و مهمانان پيامبر در صفه نيز گزارشي در دست است.[10]

 

فرودستان مهاجر از مكه همچون بلال، خبّاب، صُهَيب، ابن مسعود، مقداد و عمار جزء نخستين ساكنان صفّه بوده‌اند.[11] ابوذر نيز پس از هجرت به مدينه به سال سوم يا پنجم ق.[12] و سلمان[13] پيش از نبرد خندق و به سال پنجم ق. به اين جمع پيوستند. اصولا هر كس كه در مدينه خانه يا طايفه‌اي نداشت، در صفه زندگي مي‌كرد.[14]

 

ساكنان بعدي صفه، نومسلمانان قبايل صحرانشين بودند كه بر اثر تهديدهاي موجود، دارايي و خانه‌هاي خود را رها كرده بودند تا در سايه امنيت مدينه، كنار ديگر مسلمانان، همنشين پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) باشند. اعضايي از بنو‌غفار[15]، بنوسليم[16]، جُهينه[17]، اسلم[18] و ديگر قبايل منطقه، در ميان ساكنان صفّه حضور داشتند. منابع درباره ساكنان صفّه، آگاهي‌هاي پراكنده و ناچيزي را ثبت كرده‌اند. پيوستن ابوهريره، واثلة بن اسقع و شماري ديگر از صفّه‌نشينان مورد توجه اهل سنت به صفّه، مربوط به هنگامي است كه مكه فتح شده و پيامبر اصل مهاجرت را لغو كرده بود. برخي به اشتباه، عمده ساكنان صفّه را مهاجران قريشي دانسته‌اند.[19] شماري از انصاريان را نيز ساكن صفه شمرده‏اند كه از مشهور‌ترين افراد آن‌ها مي‌توان به جابر بن عبدالله انصاري و ابوسعيد خُدري اشاره كرد.[20] گويا اين عده همانند مهاجران صفه‌نشين در مسجد سكونت نداشتند؛ بلكه تنها با ساكنان صفه ارتباط داشتند و گاه و بيگاه در آن‌جا استراحت مي‌كردند.

 

آمار ساكنان صفه پيوسته در حال تغيير بود و روند مهاجرت بر شمار ايشان مي‌افزود. در برابر، عواملي چون مرگ و مير، شركت در نبرد‌ها، شهادت، مسافرت، اشتغال به‌كار، و ازدواج از شمار آنان مي‌كاست.[21] اين امر توجيه‌گر اختلاف منابع در ‌گزارش آمار اهل صفه است؛ آماري چون 20[22]،30[23]، 50[24] و بيش از70[25]. زبيدي نام 92 تن از آن‌ها را در كتابچه‌اي به نام تحفة اهل الزلفة في‌التوسل باهل ‌الصّفه گرد آورده است.[26] منابع متأخر اصحاب صفه را بدون ذكر نام400‌ تن دانسته‌اند.[27]

 

وضع معيشتي ساكنان صفه

 تاريخ‌‌نگاران و راويان در وصف «اهل صفّه» همواره فقر و وضع أسف‌بار معيشتي آن‌ها را ‌گزارش كرده و آنان را تهيدستان جامعه نبوي تصوير كرده‌اند.[28] در دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا حدود سال چهارم ق. فقر در ميان عموم مهاجران و برخي انصار ‌گزارش شده[29] و تنها به اصحاب صفّه اختصاص نداشت. اهل ‌صفّه نيز به فقيران محدود نمي‌شدند و در ميان آن‌ها، ثروتمنداني مانند عبدالرحمن بن عوف٭ نيز حضور داشتند كه مدت كوتاهي را در صفه گذراند.[30] شايد يكي از ادله عمده اين‌گونه گزارش به نقش راوياني همچون ابوهريره بازگردد كه فقر ساكنان صفه را بيش از ديگر جنبه‌ها ‌وصف كرده‌اند.[31] اصولا ابوهريره از سال هشتم ق. كه مسلمان شد، در صفه سكونت يافت و تصوري روشن از وضعيت و جنبه‌هاي گوناگون آغازين صفه نداشت و هنگامي را كه مهاجراني چون بلال، مقداد و ديگر ياران پيامبر در آن حضور داشتند، درك نكرده بود.

 

غذاي اهل صفه بيشتر از خرما بود و كمتر نان يا گوشت نصيبشان مي‌شد.[32] آنان گاه در هر وعده دو خرما بيشتر نمي‌خوردند. حتي گاهي مدت‌هاي طولاني از بي‌‌غذايي به اجبار سنگ بر شكم مي‌بستند يا روزه مي‌گرفتند.[33] اگر خرماي كافي در اختيارشان بود، به هر دو تن روزانه يك مُدّ خرما مي‌رسيد.[34] در غير اين ‌صورت، ناچار بودند با چند خرما روز خود را سپري كنند.[35] بر پايه گزارشي از عبدالله بن عمر، اهل صفه تا فتح خيبر به سال هفتم ق. معمولاً سير نمي‌شدند.[36]

 

درباره پوشاك ساكنان صفه نيز گزارش‌هايي همانند در دست است. نبود لباس موجب مي‌شد گرد ‌و‌غبار بر تنشان بنشيند و عرق را بر اندامشان خشك كند و نيازشان به شست‌وشو را بيفزايد.[37] بر پايه گزارشي، گاه 70 تن از اصحاب صفّه لباسي كمتر از حد معمول داشتند، به‌گونه‌اي كه در نماز همواره نگران پوشاندن عورت خويش بودند.[38] بر پايه گزارشي ديگر، 30 تن از ساكنان صفّه با بالا تنه عريان پشت سر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نماز مي‌‌گزاردند.[39] از آن‌جا كه بانوان پشت سر مردان به نماز مي‌ايستادند، پيامبر براي رفع نگراني اهل صفه در نماز، از زنان خواستند ديرتر از مردان سر از سجده بردارند و زودتر از آنان به سجده روند.[40] آن‌ها گاه در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دليل نداشتن لباس كافي، خود را پشت ديگران پنهان مي‌كردند.[41] برخي مستمندان صفّه گاهي براي رهايي از سرما در فصل زمستان به حفره‌ها پناه مي‌بردند.[42]

 

براي بهبود وضع معيشت صفّه‌نشينان راهكارهاي گوناگون دنبال شد. گاه به آن‌ها پارچه هديه مي‌دادند.[43] هرگاه غذايي به پيامبر مي‌رسيد، آن را ميان اهل صفه پخش مي‌كرد و اگر هديه بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) خود نيز از آن مي‌خورد.[44] ايشان براي اطعام اصحاب صفّه از نماز‌گزاران نماز عشا مدد مي‌جست و برخي را نيز خود به خانه مي‌برد.[45] او مي‌فرمود: هركس غذايش براي دو تن كافي است، يك تن؛ و هركس براي چهار نفر غذا دارد، دو تن از اصحاب صفّه را اطعام كند.[46] با اين همه، گاه برخي از اهل صفه مدت‌ها گرسنه مي‌ماندند و ناچار به پيامبر(صلي الله عليه و آله) پناه مي‌بردند. داستان‌هاي گوناگون از كرامت‌هاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اطعام شماري از اصحاب صفّه با غذايي اندك كه پيامبر، خود، تهيه مي‌كرد، گزارش شده است.[47]

 

پيامبر(صلي الله عليه و آله) ساكنان صفّه و عموم تهيدستان را از گدايي بازمي‌داشت. در آيه 273 بقره/2 كه در همين زمينه نازل گشته، از مؤمنان خواسته شده در كمك كردن كوتاهي نكنند و گمان مبرند كسي كه درخواست نمي‌كند، نيازمند نيست.[48] بر پايه گزارشي، سعد بن عباده، از بزرگان خزرج، هر شب 80 تن از اصحاب صفّه را اطعام مي‌كرد.[49] گويا اين ‌گزارش درباره موارد ويژه است. گروهي از انصار در فصل برداشت محصول، مقداري خرما به مسجد مي‌آوردند و شاخه‌هاي آن را مي‌آويختند.[50] به روايتي از امام باقر(عليه السلام) يكي از انصار در برابر پاداش اخروي ذكري كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) آموخت، محصول باغ خود را به اهل صفه اختصاص داد.[51] در داستاني مشهور، پيامبر(صلي الله عليه و آله) يكي از اصحاب صفّه را براي اطعام نزد مردي از انصار فرستاد. چون در خانه آن انصاري غذايي اندك بود، از همسرش خواست فرزندش را بخواباند تا درخواست غذا نكند. خود نيز چراغ را خاموش كرد تا آن مهمان درنيابد كه صاحب خانه غذا نخورده است.[52] برخي از جوانان انصاري نيز درآمد خاركني را به مستمندان صفّه مي‌بخشيدند.[53] شماري از انصار، عهده‌دار اطعام برخي از اصحاب صفّه شده بودند.[54]

 

داستان‌هايي نيز از اطعام برخي از جانب زنان انصار از جمله ام سليم يا ام مالك در دست است.[55] پس از تولد حسنين، پيامبر به وزن تقريبي موهاي آن دو، نقره صدقه داد تا براي اصحاب صفّه هزينه شود.[56] گاه فاطمه3 سهم همسرش از غنيمت‌هاي نبرد را به آن‌ها صدقه مي‌داد.[57] امير مؤمنان(عليه السلام) نيز پنهاني به آنان ياري مي‌رساند.[58] خباب نيز كه پيشتر در صفّه بود، پس از ازدواج تنها يك گوسفند داشت و سفارش كرد براي دوشيدن، آن را نزد اهل صفه ببرند.[59]

 

با توجه به فقر اهل صفه، برخي صفّه را «خانه صدقه‌گيران» دانسته‌اند.[60] در نتيجه، همه آيات مدني را كه در آن‌ها به صدقه، مساكين، فقيران و انفاق اشاره شده، به ساكنان صفّه مربوط دانسته‌اند. البته نگارندگان شأن نزول، بر اثر كمبود آگاهي، گزارش‌هاي چندان ذيل آن آيات ارائه نكرده‌اند. از اندك شأن نزول‌هاي ‌گزارش شده در اين زمينه كه اشاره‌اي روشن به اصحاب صفّه دارد، روايت‌هايي است كه ذيل آيات 271 و 273 بقره/2 آمده‌اند. در اين آيات، صدقه‌ به تهيدستان مهاجر اختصاص يافته كه به سبب ايمانشان در موطن خود ايمن نبودند و به مدينه مهاجرت كردند و نمي‌توانستند كار كنند.[61]

 

راهكار ديگر پيامبر براي سامان گرفتن اصحاب صفّه، تشويق آنان به ازدواج بود. در اين زمينه، مي‌توان به ازدواج بلال ‌حبشي با خواهر عبدالرحمن بن عوف اشاره كرد كه توان مالي خوبي داشت.[62] اما اين‌گونه انتخاب همواره ممكن نبود. برخي از اصحاب صفّه با مشاهده بي‌‌ميلي مردان يثرب به ازدواج با زنان توانمندي كه پيشينه روسپي‌گري در اين شهر داشتند، ازدواج با آن‌ها را پيشنهاد مي‌كردند. با نزول آيه3 نور/24 خداوند آنان را از اين كار بازداشت.[63]

 

يكي ديگر از منابع تأمين هزينه‌هاي اهل صفه، به ويژه در پنج سال دوم حكومت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه، غنيمت‌هاي به دست آمده در نبرد‌ها و درآمدهاي حاصل از اموال خالص پيامبر(صلي الله عليه و آله) مانند اموال بني‌نضير٭ بود. بر پايه آيات سوره حشر، خداوند جنگجويان را بر اثر نقش اندكشان در نبرد بني‌نضير، از غنيمت‌ محروم كرد و همه اموال به دست آمده را به‌ صورت خالص در اختيار پيامبر نهاد تا از آن براي خويشاوندان، ايتام، بيچارگان و در راه ماندگان هزينه كند؛ فقيران مهاجري كه از كاشانه و دارايي خود دور مانده بودند.[64]

 

آموزش تعاليم ديني

از آن‌جا ‌كه بسياري از پيروان پيامبر گرفتار كارهاي روزمره خود بودند[65]، حضور مهاجران مجرد در مسجد فرصتي در اختيار پيامبر نهاد تا براي گسترش فرهنگ و آموزه‌هاي اسلامي از آن‌ها بهره برد.[66] ايشان در آغاز با بهره‌گيري از سياست‌هاي تشويقي، انگيزه آنان را بيدار ساخت و آموختن تعاليم ديني را بر هركار ديگر برتر شمرد.

 

بر پايه روايتي، آموختن هر آيه از قرآن در مسجد از كسب يك شتر دوكوهانه پروار و بسيار مرغوب برتر است.[67] در گزارشي آمده كه عبادة بن صامت به آن‌ها خواندن و نوشتن آموخت.[68] گزارش‌هاي گوناگون درباره ‌نگارش سخنان پيامبر آمده است.[69] بسياري از جوانان انصاري شيفته پيامبر(صلي الله عليه و آله) همواره در مسجد كنار ايشان بودند.

 

هفتاد تن از انصار چنان قرآن آموخته بودند كه لقب قاري داشتند[70] و حضور مفسران مشهور ميان اصحاب صفه همچون ابوسعيد خدري انصاري، ابن مسعود، و عبدالله عمرو پيامد اين برنامه بود. شكل‌گيري مجموعه جوانان انصاري آشنا با قرآن نشان مي‏دهد كه اينان در مسجد و بيشتر در سايبان آن، قرآن حفظ كردند و به قاري مشهور شدند. پيامبر هر نومسلمان مهاجر به مدينه را به يكي از انصار مي‌سپرد تا او را با دين و قرآن آشنا كند.[71] بر پايه درخواست برخي سران قبيله بني‌عامر از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايشان جمعي از انصار را براي تبليغ اسلام به نجد فرستاد.[72] همچنين گفته شده كه حدود 20 روز چند تن از جوانان قبيله بني‌‌ليث نزد پيامبر بودند.[73] دليل كافي براي حضور اين گروه در صفّه وجود ندارد؛ اما مكاني مناسب‌تر از آن براي آموزش يا اقامت آن‌ها نمي‌توان در نظر گرفت؛ زيرا بعيد مي‌نمايد كه پيامبر آموزش‌هايي ويژه براي اين گروه در نظر گرفته باشد. به نظر مي‏آيد ايشان از ياران صفّه‌نشين خود براي تعليم اين جماعت بهره برده است. اين گروه سپس مأمور شدند در ميان قوم خود نماز را برپا و آن‌ها را با اسلام آشنا كنند.[74]

 

وارستگي اهل صفه

 الگوپذيري برخي اصحاب صفّه از پيامبر همانند بي‌‌توجهي به دنيا، داشتن معيشت دشوار، تزكيه نفس و تقرب به خداوند، باعث شد در دوره‌هاي بعد، صاحبان ‌گرايش‌هاي اخلاقي و عرفاني در جهان اسلام، عملكرد خود را به اهل صفه نسبت دهند[75] و آنان را «اولياء الله» بخوانند.[76] اگر بتوان پذيرفت كه حفظ سخنان پيامبر و روايت آن از سوي ياران وي تحت تأثير نوع علايق و روحيات آن‌ها بوده است، مي‌توان روايت‌هايي با مضامين سلوكي عرفاني را از جانب برخي اصحاب صفّه، دليلي بر ‌گرايش‌هاي آن‌ها دانست. در اين روايت‌ها به برگزاري مجلس ذكر[77]، سجود طولاني[78]، خواندن نماز وداع[79]، رقت قلب، تفكر، گريه[80]، بسنده كردن به پايين‌ترين سطح زندگي[81]، توجه به حقيقت ايمان، رضايت از خواست خدا[82] و... تأكيد شده است.

 

جمعي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله)كه بيشتر آن‌ها از اهل صفه بودند، بر اثر سخنان پيامبر درباره زهد و توجه به آخرت، تصميم گرفتند با نخوابيدن بر جاي نرم، پوشيدن لباس خشن، نخوردن گوشت، ترك روابط جنسي، و بهره نبردن از بوي خوش، همچون راهبان مسيحي از دنيا روي گردانند. آنان تصميم داشتند روزها را روزه بدارند و شب‌ها را به عبادت سپري كنند. چون پيامبر(صلي الله عليه و آله) از تصميم آنان آگاهي شد، آن‌ها را از اين كار بازداشت و سيره عملي خود را معيار و الگوي مناسب رفتار آن‌ها دانست.[83]

 

بر پايه روايتي، منظور از صالحان در آيه‌69 نساء/4 كه در كنار پيامبران، صديقين و شهدا جزء نعمت‌يافتگان دانسته شده‌اند، جمعي از اصحاب صفّه از جمله سلمان، ابوذر، صهيب، بلال، خباب و عمّار هستند.[84]

 

درباره مقام برخي از ساكنان صفّه، روايت‌هاي گوناگون در دست است. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بهشت را مشتاق ديدار برخي از آن‌ها دانست.[85] بر پايه روايتي، خداوند از پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست به برخي از آن‌ها عشق بورزد.[86] در گزارشي ديگر، خشم بعضي از آنان با غضب الهي برابر دانسته شده كه از بلندي مقام و مهار نفس اماره آن‌ها خبر مي‌دهد.[87] در جاي ديگر، آنان «ضيوف اسلام» لقب يافته‌اند.[88] در برابر رضايت برخي از ياران صفّه از معيشت خود كه حاكي از عمق ايمان آن‌ها بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن‌ها وعده داد كه در آخرت همنشين او باشند.[89] در اين ميان، هرگاه پيامبر كمك‌هايي دريافت مي‌كرد، آن را نخست ميان ساكنان ناراضي صفه قسمت مي‌نمود و از ديگران به اين سبب عذر مي‌خواست.[90]

 

پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفاه اصحاب پس از رحلت خود را پيش‌بيني نمود و تصريح كرد كه امروزشان از فردايشان بهتر است.[91] از اين سخن برمي‌آيد كه ايشان نگران دل ‌بستن يارانش به دنيا بوده است. روزي يكي از اصحاب صفّه گفت: بدان جا رسيده‌ام كه طلا و سنگ برايم يكسان است. پيامبر او را آزاد شده دانست.[92] در گزارشي از ابوذر، پيامبر(صلي الله عليه و آله) از وضع معنوي و بي‌توجهي آنان به دنيا اعلام رضايت كرد و تنها كساني را در آخرت به خود نزديك دانست كه پس از او نيز اين حالت را حفظ كنند.[93] ابوذر در دوره خلافت عثمان، به پشتوانه اين سخن رسول خدا، به برخي از ياران ديرين پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سبب دنياخواهي‌شان اعتراض كرد.[94] ابن ابي‌الحديد صفّه‌نشينان را عابداني دانسته كه زهد و شجاعت، ويژگي اصلي آن‌ها بود.[95]

 

دل ‌نبستن به دنيا در دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه هنوز بيشتر مسلمانان در فقر به ‌سر ‌مي‌بردند، در حضور فعال در نبرد‌ها، شجاعت و شهادت‌طلبي نمايان مي‌شد.

 

جهاد صفه‌نشينان

 مشهور است كه در رويداد بئر معونه٭ به سال چهارم ق. 70 تن به ‌شهادت رسيدند كه برخي از آنان در زمره اصحاب صفّه بودند.[96] با شهادت اين گروه، آيه 169 آل عمران/3 نازل شد: {و‌لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون}[97] بسياري از صفّه‌نشينان، خواهان حضور در سريّه ذات السلاسل بودند و بر اساس قرعه، 80 تن از ايشان در اين نبرد شركت كردند.[98] در گزارشي از حضور آن‌ها در غزوه ذات الرقاع سخن به ميان آمده كه شش تن از آن‌ها كه پاي‌افزار نداشتند، پاهاي برهنه خود را با پارچه بسته بودند.[99] در غزوه تبوك به سال نهم ق. كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با كمك و انفاق مسلمانان توانست سپاه خود را آماده كند، بسياري از اهل صفه، از ديگران توشه و تجهيزات گرفتند و با سپاه همراه شدند.[100] اما برخي كه حمايت‌گري نيافتند و فقرشان مانع حضورشان در جهاد ‌شد، غم‌زده گريستند.[101]

 

صفه و تصوف

 در سده‌هاي چهارم و پنجم ق. تصوير ديگري از صفّه از سوي مشايخ تصوف ارائه شده است. از ديدگاه مونتگمري وات، اين تصوير از اوايل سده سوم ق. رواج يافته و درگزارش‌هاي پيش از آن پيشينه ندارد.[102] بر پايه اين تصوير، اهل صفه 400‌ تن بودند كه در صفّه مسجد پيامبر سكونت داشتند و براي عبادت، جهاد و آموزش فراغت يافته بودند. آن تهيدستان خوش قلب از دنيا و كسب و كار دست شسته بودند.[103] سهروردي همايش ياران پيامبر را در مسجد به حضور صوفيان در خانقاه‌ها براي ذكر و عبادت و تعلم تشبيه كرده است.[104] مؤلفان صوفي‌منش در تشابه صوفيان و اصحاب صفّه فراوان سخن گفته‌اند. ميبدي خشيت، علم، اخلاص، صداقت، شوريده حالي، آسودگي باطن، و سازگاري با درويشي و تهيدستي را از عناصر مشترك اين دو گروه شمرده است.[105] برخي نيز ترك وطن، ترك دنيا و سياحت، بسنده كردن به خوراك و پوشاك اندك و ترك مالكيت را برجسته‌ترين وجوه همانندي اين دو گروه دانسته‌اند.[106] از اين رو، آنان اصحاب صفّه را از شماري ديگر از ياران پيامبر والاتر مي‌شمرند. آنان رفتار محبت‌آميز پيامبر با اصحاب صفّه را نشان اهميت ايشان مي‌دانند[107] و در تأييد اين مدعا، آيه {ولا‌تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم} را عتابي مي‌دانند كه خداوند براي نشان دادن اهميت آنان، بر پيامبر روا داشت.[108] اين ديدگاه اعتراض ابن تيميه را كه به برتري عَشَره مبشّره باور دارد، برانگيخته است. او چنين باوري را ضلالت و گمراهي مي‌شمرد.[109] درباره وجه نام‌گذاري «صوفيان» و «تصوف» برخي اين واژه را برگرفته از صفّه مسجد پيامبر دانسته‌اند كه از لحاظ واژگاني با اشكالاتي روبه‌رو است و خود صوفيان نيز بدان اشاره كرده‌اند.[110] فرقه‌هاي صوفي با عنايت به اهل صفه، آياتي را كه در شأن آنان نازل شده نيز تحليل كرده‌اند. از جمله در تفسير آيه 273 بقره/2: {لِلفُقَراءِ الَّذينَ اُحصِروا في سَبيلِ اللهِ...} ديدگاه‌هاي گوناگون ارائه نموده‏اند. برخي اين 400 تن را كساني دانسته‌اند كه بر اثر اشتغال به جهاد نمي‌توانستند به كوشش اقتصادي بپردازند. ديگران سبب اين امر را اشتغال به عبادت خدا دانسته‌اند.[111] برخي صوفيان كه به كسب و كار اعتقاد ندارند[112] نيز اشتغال اهل صفه به تلاش اقتصادي را مخل به توكل آنان دانسته‌اند.

 

پيدا است كه صوفيان از عملكرد اصحاب صفّه به منزله توجيهي براي هنجارهاي خود بهره گرفته‌اند. از اين رو، دسته‌اي ازگزارش‌ها چون اعتراض اصحاب صفّه به وضع معيشتي خود، كاركردهاي گوناگون صفّه، نوسان آمار صفّه، آرزوي معيشتي بهتر، حضور آن‌ها در نبرد به منزله كوشش سياسي ـ نظامي، ‌گرايش‌هاي دنياطلبانه برخي از آن‌ها به ويژه پس از رحلت پيامبر، و‌... را ناديده گرفته و همه اهل صفه را انسان‌هايي برگزيده دانسته‌اند. اما نمي‌توان تزكيه و ايماني عميق را در ميان همه آنان جست؛ زيرا گزارش‌ها نشان مي‌دهند كه برخي از اهل صفه زندگي زاهدانه خود را قدر نمي‌دانستند.[113] توجه ابن عربي به ياران صفّه و تأكيد بيشترِ او بر سلمان فارسي و جاي دادنش در شمار معصومان[114] را مي‌توان در همين جهت تحليل كرد. ‌گرايش‌هاي عرفاني صوفيان به ديگر اصحاب چون اويس قرني نشان از آن دارد كه ملازمتي ميان صفّه و تصوّف نيست.

 

منابع

آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ اتحاف السادة المتقين: محمد بن محمد الحسيني، به كوشش الزهري، مصر، دار الفكر، 1311ق؛ الاحاديث الطوال: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش ايمن صالح، قاهره، دار الحديث؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الام: الشافعي (م 204ق.)، به كوشش محمد زهري، بيروت، دار المعرفه؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي محمد و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله بن عبدالملك البكري، به كوشش محمد شوقي، رياض، مكتبة الملك فهد، 1425ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره: اصغر قائدان، تهران، مشعر، 1386ش؛ تأويل الآيات الظاهره: سيد شرف الدين علي الحسيني الاسترآبادي (م.965ق.)، به كوشش استاد ولي، قم، نشر اسلامي، 1409ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجامع الصغير: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ سبل السلام: الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1418ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح التعرف لمذهب اهل التصوف: اسماعيل مستملي، به كوشش محمد روشن، تهران، اساطير، 1366ش؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ شيخ المضيرة ابوهريره: محمود ابوريّه، بيروت، اعلمي، 1969م؛ صحيح ابن خزيمه: ابن خزيمه (م.311ق.)، به كوشش محمد مصطفي، المكتب الاسلامي، 1412ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، به كوشش بن باز، بيروت، دار الفكر، 1418ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عوارف المعارف: عبدالقاهر السهروردي (م.632ق.)، به كوشش سمير شمس، دار صادر، 1431ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ غرر التبيان: بدرالدين الحموي (م.733ق.)، به كوشش عبدالجواد خلف، دمشق، دار قتيبه، 1410ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمد رضوان، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ الفتوحات المكيه: محيي الدين بن العربي (م.638ق.)، به كوشش عثمان يحيي، قاهره، الهيئة المصريه، 1405ق؛ قرب الاسناد: الحميري (م.قرن3ق.)، قم، آل البيت:، 1413ق؛ كشف المحجوب: علي الجلائي الهجويري (م.481ـ500ق.)، به كوشش تسبيحي، لاهور، مركز تحقيقات فارسي ايران در پاكستان، 1416ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في ضعفاء الرجال: عبدالله بن عدي (م.365ق.)، به كوشش غزاوي، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ اللّمع: ابونصر السراج الطوسي (م.378ق.)، به كوشش عبدالحليم و طه عبدالباقي، مصر، دار الكتب الحديثه، 1380ق؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.782ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، فرهنگ اسلامي، 1408ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مجموع الفتاوي: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مكتبة ابن تيميه؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت:، 1408ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مسند ابن راهويه: اسحاق بن راهويه (م.238ق.)، به كوشش البلوشي، المدينه، مكتبة الايمان، 1412ق؛ مسند ابي‌يعلي: احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ المصنّف: ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معرفة السنن و الآثار: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مكارم الاخلاق: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، اعلمي، 1392ق؛ مناقب الامام امير المؤمنين: محمد بن سليمان الكوفي (م.300ق.)، به كوشش محمودي، قم، احياء الثقافة الاسلاميه، 1412ق؛ مناقب آل ابي‌طالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از استادان، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ نهج الحق و كشف الصدق: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش الحسني الارموي، قم، دار الهجره، 1407ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.

Encycopedia of Islam, Prepared by a Number of Leading Orientalistsـ 1986.

http://www.maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/dmaarefbooks/Books/3/46.htm ـ ـftnref75

 

مهران اسماعيلي

 

 
[1]. لسان العرب، ج9، ص195؛ مجمع البحرين، ج2، ص617، «صفو»؛ تاج العروس، ج12، ص325، «صفف».

[2]. الطبقات، ج1، ص196، 232.

[3] .Encyclopedia of Islam, Ahl Al-Suffa.

[4]. الطبقات، ج1، ص196؛ اسد الغابه، ج5، ص77؛ وفاء ‌الوفاء، ج2، ص48.

[5]. آثار اسلامي مكه و مدينه، ص234.

[6]. المصنف، صنعاني، ج1، ص421، 423؛ قرب الاسناد، ص148.

[7]. المجموع، ج2، ص173.

[8]. المستدرك، ج3، ص20.

[9]. الام، ج1، ص71؛ معرفة السنن و الآثار، ج2، ص257.

[10]. بهجة النفوس، ص222.

[11]. المستدرك، ج3، ص19-20.

[12]. الطبقات، ج4، ص168؛ الاستيعاب، ج1، ص321.

[13]. الطبقات، ج4، ص60، 63؛ المستدرك، ج3، ص19-20.

[14]. الطبقات، ج1، ص196.

[15]. اسد الغابه، ج3، ص97-‌98.

[16]. المستدرك، ج1، ص175.

[17]. المستدرك، ج3، ص20.

[18]. الطبقات، ج4، ص223.

[19]. الكشاف، ج1، ص318؛ مبهمات القرآن، ج1، ص268.

[20]. حلية الاولياء، ج1، ص425.

[21]. فتح‌الباري، ج11، ص245.

[22]. المعجم الكبير، ج22، ص90؛ الاصابه، ج1، ص211.

[23]. عيون الاثر، ج2، ص403.

[24]. مجمع الزوائد، ج8، ص307.

[25]. صحيح البخاري، ج1، ص130.

[26]. الاعلام، ج8، ص97.

[27]. الكشاف، ج1، ص318؛ مجمع البيان، ج2، ص666.

[28]. فتح الباري، ج11، ص244.

[29]. فتوح البلدان، ج1، ص21.

[30]. الاصابه، ج4، ص290-293.

[31]. شيخ المضيره، ص52.

[32]. المستدرك، ج3، ص16؛ تهذيب الكمال، ج7، ص390-‌391.

[33]. جامع البيان، ج28، ص52.

[34]. مسند احمد، ج4، ص540‌؛ اسد الغابه، ج3، ص89‌.

[35]. مسند ابن راهويه، ج1، ص201؛ تاريخ دمشق، ج67، ص319-‌320.

[36]. صحيح البخاري، ج5‌، ص83‌؛ فتح الباري، ج9، ص435.

[37]. تاريخ دمشق، ج62، ص359؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص385.

[38]. صحيح البخاري، ج1، ص130.

[39]. الطبقات، ج1، ص196؛ عيون الاثر، ج2، ص403.

[40]. صحيح ابن خزيمه، ج1، ص375؛ مكارم الاخلاق، ص94.

[41]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص171.

[42]. جامع البيان، ج28، ص52.

[43]. مسند احمد، ج4، ص540؛ بحار الانوار، ج43، ص84.

[44]. الطبقات، ج1، ص296.

[45]. سنن ابن ماجه، ج1، ص248؛ اسد الغابه، ج3، ص98.

[46]. تاريخ دمشق، ج35، ص25؛ البداية و النهايه، ج6، ص86.

[47]. مسند احمد، ج4، ص544؛ المستدرك، ج4، ص118؛ مجمع الزوائد، ج8، ص305-‌309.

[48]. جامع البيان، ج3، ص131-137؛ مجمع البيان، ج2، ص666-667.

[49]. تاريخ دمشق، ج20، ص262؛ الاصابه، ج3، ص56.

[50]. تاريخ دمشق، ج67، ص319.

[51]. الامالي، صدوق، ص270.

[52]. المستدرك، ج4، ص145؛ اسباب النزول، ص356.

[53]. صحيح مسلم، ج6، ص45؛ المغازي، ج1، ص347؛ الطبقات، ج3، ص390.

[54]. كنز العمال، ج12، ص440.

[55]. الاحاديث الطوال، ص130؛ مجمع الزوائد، ج8، ص309.

[56]. مسند احمد، ج7، ص537؛ المناقب، كوفي، ج2، ص272؛ السنن الكبري، ج14، ص263.

[57]. مكارم الاخلاق، ص94؛ مستدرك الوسائل، ج6، ص512.

[58]. المناقب، كوفي، ج2، ص83؛ شواهد التنزيل، ج1، ص148؛

http://www.maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/..dmaarefbooks/Books/3/46.htm - -ftnref75؛

[59]. الطبقات، ج8، ص226.

[60]. تاريخ دمشق، ج67، ص320.

[61]. الكشاف، ج1، ص318؛ غررالتبيان، ص222.

[62]. تفسير قرطبي، ج5، ص395.

[63]. جامع البيان، ج18، ص94؛ اسباب النزول، ص263؛ مجمع البيان، ج7، ص197.

[64]. جامع البيان، ج28، ص46، 54.

[65]. حلية الاولياء، ج1، ص377.

[66]. فتح الباري، ج6، ص430.

[67]. الامالي، طوسي، ص357.

[68]. مسند احمد، ج6، ص430؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج5، ص98؛ المستدرك، ج2، ص48.

[69]. الحد الفاصل، ص378؛ الكامل، ج1، ص22.

[70]. المغازي، ج1، ص347؛ الطبقات، ج3، ص390.

[71]. تاريخ المدينه، ج2، ص487.

[72]. المغازي، ج1، ص346-347؛ زاد المسير، ج2، ص28.

[73]. الطبقات، ج7، ص31؛ صحيح البخاري، ج1، ص175.

[74]. الطبقات، ج7، ص31؛ صحيح البخاري، ج1، ص130.

[75]. حلية الاولياء، ج1، ص337.

[76]. تاريخ دمشق، ج56، ص162.

[77]. تاريخ دمشق، ج13، ص317؛ اسد الغابه، ج5، ص193؛ كنز العمال، ج15، ص838.

[78]. صحيح مسلم، ج2، ص52؛ سبل السلام، ج2، ص3.

[79]. مسند احمد، ج6، ص573؛ الامالي، طوسي، ص508.

[80]. الجامع الصغير، ج2، ص298.

[81]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص126؛ المستدرك، ج4، ص317.

[82]. حلية الاولياء، ج2، ص8، 15، 18.

[83]. جامع البيان، ج7، ص14-17؛ اسباب النزول، ص169؛ مجمع البيان، ج3، ص364.

[84]. شواهد التنزيل، ج1، ص197.

[85]. مسند ابي يعلي، ج5، ص166؛ الخصال، ص303.

[86]. تاريخ دمشق، ج60، ص177؛ كنز العمال، ج13، ص256-‌257.

[87]. صحيح مسلم، ج7، ص173؛ سنن النسائي، ج5، ص75؛ بحار الانوار، ج22، ص391.

[88]. حلية الاولياء، ج1، ص340.

[89]. تاريخ بغداد، ج13، ص276؛ كنز العمال، ج6، ص467.

[90]. الكافي، ج3، ص550.

[91]. السنن الكبري، ج3، ص472.

[92]. شرح نهج البلاغه، ج11، ص215.

[93]. تاريخ بغداد، ج13، ص276.

[94]. مسند احمد، ج6، ص212-‌213؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص74؛ الاصابه، ج7، ص108.

[95]. شرح نهج البلاغه، ج7، ص296.

[96]. تفسير مقاتل، ج1، ص190؛ البدء و التاريخ، ج4، ص211؛ مجمع البيان، ج2، ص880.

[97]. جامع البيان، ج4، ص231؛ مجمع البيان، ج2، ص880-881.

[98]. نهج الحق، ص193؛ تأويل الآيات الظاهره، ج2، ص840.

[99]. المناقب، ابن شهر آشوب، ج1، ص170.

[100]. اسد الغابه، ج5، ص399.

[101]. السيرة النبويه، ج2، ص518؛ المستدرك، ج3، ص18.

[102] .Encyclopedia of Islam, Ahl Al-Suffa.

[103]. كشف المحجوب، ص25.

[104]. عوارف المعارف، ص56-57.

[105]. كشف الاسرار، ج3، ص369.

[106]. شرح التعرف، ج3، ص1103‌-1105.

[107]. اللمع، ص183.

[108]. كشف المحجوب، ص105.

[109]. مجموع الفتاوي، ج11، ص56‌-57.

[110]. عوارف المعارف، ص56-57، 84.

[111]. اتحاف السادة المتقين، ج9، ص272.

[112]. كشف المحجوب، ص25، 105؛ شرح التعرف، ج3، ص1103-‌1105.

[113]. نك: تاريخ و آثار اسلامي، ص196.

[114]. الفتوحات المكيه، ج3، ص233؛ و نيز نك: ص227-242.

 




نظرات کاربران