اصحاب عقبه

 منافقان سوء قصد‌کننده به جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مسیر بازگشت از غزوه تبوک عَقَبه در لغت به معنای راه دشوار و سخت‌گذر در کوه است[1] که در فارسی گردنه و گریوَه نامیده می‌شود.[2] اصطلاح «اصحاب عقبه» یادآور دو رخ

 منافقان سوء قصد‌كننده به جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مسير بازگشت از غزوه تبوك

عَقَبه در لغت به معناي راه دشوار و سخت‌گذر در كوه است[1] كه در فارسي گردنه و گريوَه ناميده مي‌شود.[2] اصطلاح «اصحاب عقبه» يادآور دو رخداد مهم در دوران رسالت است. اين مقال فارغ از آن چه با عنوان اصحاب عقبه اول و دوم مربوط به بيعت عقبه اول[3] و عقبه دوم[4] ياد مي‌شود[5]، به بررسي اصحاب عقبه در مسير تبوك مي‌پردازد. به گفته تاريخ‌‌نگاران، گروهي از منافقان پس از غزوه تبوك٭ با سوء قصد به جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) قصد كشتن ايشان را داشتند كه توطئه آنان نافرجام ماند.[6]

 

تاريخ‌‌نگاران[7] و مفسران[8] اصحاب عقبه را كساني دانسته‌اند كه چون از اقدام‌هاي خود بر ضد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هنگام عزيمت پيامبر به تبوك در سال نهم ق. نتيجه نگرفتند در بازگشت، توطئه‌اي را تدارك ديدند تا ايشان را شبانگاهان به قتل برسانند. هنگامي كه شتر ايشان از گردنه‌اي در آن حوالي مي‌گذشت، توطئه‌‌گران كه صورت‌هايشان را پوشانده بودند[9]، تصميم گرفتند تا مركب پيامبر را رم دهند و ايشان را از گردنه پرتاب كنند. پيش از عملي شدن نقشه آن‌ها، در حالي كه آنان خود را به شتر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نزديك كرده بودند، ايشان از توطئه آن‌ها آگاه شد و به حذيفة بن يمان كه شتر ايشان را مي‏راند، فرمود تا ايشان را دور كرده، به آن‌ها بگويد كه اگر كنار نروند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را با نام‌هاي پدران و قبيله‏هاشان بانگ خواهد داد.[10] منافقان كه از نقشه خود طرفي نبسته بودند، با اقدام حذيفه، گريختند و خود را ميان سپاه پنهان ساختند. به گزارش حُذيفه، وي نام‌هاي ايشان و پدران و قبيله‏هاي آنان را مي‌شناخته[11] و از همين‌ رو، به «صاحب سرّ پيامبر» شهرت يافته است.[12] از آن‌جا كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حذيفه را از افشاي نام منافقان پرهيز داده بود، وي از افشاي نام آن‌ها خودداري مي‌كرد.[13] به گزارش واقدي، افزون بر حذيفه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) عمّار را نيز كه در آن شب زمام شتر ايشان را در دست داشت، از نام منافقان آگاهي بخشيد.[14] بر پايه خبري، رسول خدا در پاسخ اُسيد بن حُضَير اَوسي كه در بامداد آن شب از ايشان سبب نكشتن آن‌ها را پرسيد يا رخصت قتل آنان را خواست، فرمود: كشتن آن‌ها به مصلحت نيست و نمي‌پسندم كه مردم بگويند محمد هنگامي كه قدرت يافت، ياران خود را كشت.[15] بر پايه گزارشي ديگر، پيامبر در نشستي خصوصي توطئه‌‌گران را احضار نمود و آگاهي خود را از تصميم شوم ايشان بازگفت. اما منافقان سوگند ياد كردند كه قصد چنين توطئه‌اي را نداشتند. آن‌گاه، اين آيه نيت آنان را آشكار كرد: {يَحلِفُونَ بِاللهِ مَا قَالُوا وَلَقَد قَالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ وَكَفَرُوا بَعدَ إِسلامِهِم وَهَمُّوا بِمَا لَم يَنَالُوا...}؛ «به خدا سوگند ياد مي‏كنند كه [در غياب پيامبر، سخنان نادرست‏] نگفته‏اند؛ اما بي‌ترديد سخنان كفرآميز گفته و پس از اسلام آوردنشان كافر شده‌اند و به كاري [خطرناك‏] تصميم گرفته‌اند كه به آن نرسيدند.» (توبه/9،‌ 74)[16] در منابع شيعي اشاره شده كه منافقان هم‌زمان قصد ترور امام علي(عليه السلام) را نيز داشتند كه در آن هنگام به فرمان پيامبر در مدينه جانشين ايشان بود.[17]

 

طبرسي ماجراي اصحاب عقبه را افزون بر آيه 74 توبه/9 ذيل آيات 64 ‌ـ‌ 65 توبه/9 آورده است: {يَحذَرُ المُنافِقونَ ان تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورَةٌ تُنَبّئُهُم بِما في قُلوبِهِم...}: منافقان مي‏ترسند كه سوره‏اي بر [ضدّ‏] آنان فرود آيد كه آن‌ها را به آن چه در دل‌هايشان دارند، آگاهي سازد... .» وي نزول اين آيات را بر اساس گزارشي در ‏باره اين گروه دانسته است.[18]

 

به روايت از امام رضا(عليه السلام) مقصود از {... انَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطانُ بِبَعضِ ما كَسَبوا...}؛ «همانا شيطان آنان را به سبب برخي از كارهاشان لغزانيد.» (آل عمران/3، 155) اصحاب عقبه هستند.[19]

 

برخي سوء قصد به جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نه در اين عقبه، بلكه در عقبه‌اي ديگر دانسته‏اند.[20] گويا چند بار نقشه‌اي از سوي منافقان براي كشتن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ريخته شده بود. به گزارش علي بن ابراهيم قمي، 14 تن از منافقان پس از حجة الوداع به سال دهم ق. همدست شدند تا پيامبر را در مسير مكه به مدينه در عقبه هرشي، ميان جحفه و ابواء، بكشند. هفت تن از سوي راست عقبه و هفت تن نيز از سوي چپ به قصد رماندن شتر ايشان پيش آمدند. رسول خدا با ‌گزارش جبرئيل از توطئه آن‌ها آگاه شد و چون نام‌هاي ايشان را بر زبان جاري ساخت، فرار كردند و پنهان شدند. در پي كتمان آنان، آيه 74 توبه/9 نازل شد.[21]

 

منابع اهل سنت در شمار و نام‌هاي منافقان سوء قصد‌كننده به جان پيامبر اختلاف دارند. شماره آن‌ها هفت[22]، 12[23]، 14 و 15 نفر[24] دانسته شده است. حذيفة بن يمان كه خود شاهد رويداد بوده، شمار ايشان را 14 تن ياد كرده است.[25] اين منابع فهرستي از اسامي منافقان ارائه داده و در نام آنان اختلاف كرده‌اند. طبراني نام 12 تن را چنين ياد كرده است: وديعة بن ثابت، اوس بن قيظي، جُلاس بن سُويد، سعد بن زراره، قيس بن قَهْد، قيس بن عمرو، سلامة بن حمام، حارث بن يزيد طائي، سويد، داعِسْ، جَدِّ بن عبدالله، و مُعْتَب بن قُشير.[26] بيهقي و سيوطي نيز نام‌هاي ايشان را چنين آورده‏اند: عبدالله بن ‏سعد بن ابي‌‏سرح برادر رضاعي عثمان، ابوحاضر/ حاصر أعرابي، عامر، ابوعامر، جُلاس بن سويد، مجمع بن حارثه، مَليح تيمي، حُصين بن نمير، طُعْمَة بن ابي‌رَق، عبداللّه بن عُيَيْنَه، و مُرَّة بن ربيع. گويا رئيس ايشان ابوعامر بوده است.[27] ابن قتيبه نيز بدون ذكر سند، نام 10 تن را آورده كه در ميان آن‌ها نام عبدالله بن ابي‌به چشم مي‌خورد.[28] اما در منابع ديگر و گزارش مشهور، به غيبت او در غزوه تبوك تصريح شده است.[29] نيز از ابوعامر راهب (فاسق)، پدر حنظله غسيل الملائكه، به عنوان يكي از اصحاب عقبه ياد شده؛ اما مشهور است كه وي پس از نبرد احد به سال سوم ق. از مدينه گريخت و نزد پادشاه روم رفت.[30] نيز گفته شده: وي رئيس مسجد ضرار بوده و در تبوك حضور نداشته است.[31] نتيجه آن كه در اين فهرست‌ها كساني هستند كه نفاق خود را در عرصه‌ها و مراحل ديگر غزوه تبوك نشان دادند و مردم از نفاق آنان بي‌‌خبر نبودند. از پاره‌اي گزارش‌هاي اهل سنت برمي‌آيد كه ابوموسي اشعري از اصحاب عقبه بوده است.[32]

 

بيشتر منابع شيعي، شمار اصحاب عقبه را بيش از 12 تن ‌گزارش كرده‌اند. از امام باقر(عليه السلام) گزارش شده كه شمار آن‌ها 12 نفر، هشت تن از قريش و چهار تن از ديگر صحابه، بوده است.[33] شيخ صدوق بر پايه روايتي 12 تن از اصحاب عقبه را از بني‌‏اميه و پنج تن را از ديگران دانسته است.[34] علامه مجلسي شمار ايشان را 24 تن دانسته است.[35] گفته‌اند: فردي از مهاجران در آن شب همدستانش را تشويق مي‌كرد.[36] برخي منابع نام‌هاي ديگري را ياد كرده و بيشتر اين افراد را از صحابه سرشناس و نيز برخي از كساني دانسته‏اند كه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) عهده‏دار حكومت بوده‏اند.[37] شايد اين اختلاف نيز مانند بسياري از اختلاف‌هاي ديگر، برخاسته از پيشامدهاي سياسي پس از رحلت رسول خدا باشد كه سبب شده نام برخي را از فهرست اصحاب عقبه حذف و نام اشخاص ناشناخته يا بي‌گناهي را به جاي آنان ثبت كنند.[38]

 

… منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، نجف، دار النعمان، 1386ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.462ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، بيروت، دار التعارف، 1406ق؛ بحار الانوار: مجلسي (م.1111ق.)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق؛ تاريخ پيامبر اسلام: محمد آيتي، به كوشش ابوالقاسم گرجي، تهران، دانشگاه، 1362ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش موسوي جزايري، لبنان، دار السرور، 1411ق؛ حياة القلوب تاريخ پيامبران: مجلسي (م.1111ق)، به كوشش اماميان، قم، سرور، ‌1376ش؛ الخصال: الشيخ الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، جامعة المدرسين، 1403ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه،‌ 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عبدالموجود و معوض، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: نجاح الطائمي، بيروت، مؤسسة البلوغ، 1422ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.606ق.)، قم، مرعشي نجفي، 1337ش؛ صحيح مسلم با شرح سنوسي: مسلم (م.261ق.)، به كوشش محمد سالم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الطبقات الكبري: ابن‏سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ فرهنگ فارسي: محمد معين (م.1350ش.)، تهران، اميركبير، 1375ش؛ الكشاف: الزمخشري (م.528ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ لغت‌نامه دهخدا: دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع‏ البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، تهران، ناصر خسرو، 1406ق؛ المحلي بالآثار: ابن حزم اندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، مكتبة دار التراث؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، اردن، دار الفكر، 1420ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1404ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان عدنان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ مناقب آل ابي‌‏طالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش البقاعي، بيروت، دار الاضواء، 1412ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق.

 

سيد محمود ساماني

 
[1]. مفردات، ص576، «عقب»؛ مراصد الاطلاع، ج2، ‌ص948.

[2]. لغت‌نامه، ج10، ص14098، «عقبه»؛ فرهنگ فارسي، ج3، ص3297، «گريوه».

[3]. الطبقات، ج1، ص170-171.

[4]. المنتظم، ج3، ص34.

[5]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص38.

[6]. المغازي، ج3، ص1042؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.

[7]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68.

[8]. مجمع البيان، ج5، ص81.

[9]. الكشاف، ج2، ص291؛ مجمع البيان، ج5، ص79.

[10]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ دلائل النبوه، ج5، ص256.

[11]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص68.

[12]. السيرة النبويه، ج3، ص231؛ الاستيعاب، ج1، ص394؛ اسد الغابه، ج1، ص468.

[13]. المغازي، ج3، ص1045؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص68.

[14]. المغازي، ج3، ص1044؛ التبيان، ج5، ص261.

[15]. المغازي، ج3، ص1040.

[16]. روض الجنان، ج9، ص298؛ الدر المنثور، ج4، ص242-243.

[17]. المناقب، ج2، ص30؛ الاحتجاج، ج1، ص59؛ بحار الانوار، ج21، ص223.

[18]. مجمع البيان، ج5، ص70-71.

[19]. تفسير عياشي، ج1، ص201؛ الصافي، ج1، ص394.

[20]. تفسير قمي، ج1، ص300.

[21]. تفسير قمي، ج1، ص174-176؛ بحار الانوار، ج37، ص115-116.

[22]. المعجم الاوسط، ج3، ص49.

[23]. صحيح مسلم، ج8، ص123؛دلائل النبوه، ج5، ص261.

[24]. مسند احمد، ج5، ص390-391؛دلائل النبوه، ج5، ص262.

[25]. المحلي، ج11، ص221.

[26]. المعجم الكبير، ج3، ص166-167.

[27]. دلائل النبوه، ج5، ص259؛ الدر المنثور، ج4، ص243.

[28]. المعارف، ص343.

[29]. المغازي، ج3، ص995؛ الطبقات، ج1، ص462؛ سبل الهدي، ج5، ص442.

[30]. الاستيعاب، ج1، ص380.

[31]. المغازي، ج3، ص1046؛ المعارف، ص343.

[32]. شرح نهج البلاغه، ج13، ص315.

[33]. التبيان، ج5، ص261؛مجمع البيان، ج5، ص79.

[34]. الخصال، ج2، ص398.

[35]. حياة القلوب، ج4، ص1250.

[36]. اعيان الشيعه، ج4، ص601.

[37]. الخصال، ج2، ص499.

[38]. تاريخ پيامبر اسلام، ص633-634.