اصحاب فیل
سپاهی همراه فیل با عزم تخریب کعبه این عنوان برای سپاهیان یمنی به کار رفته که به فرماندهی ابرهه با انگیزه‌های گوناگون به مکه یورش بردند و در صدد تخریب کعبه برآمدند[1] و از آن‌جا که فیل همراه داشتند، به اصحاب فیل مشهور شدند.[2] قرآن کریم
سپاهي همراه فيل با عزم تخريب كعبه
اين عنوان براي سپاهيان يمني به كار رفته كه به فرماندهي ابرهه با انگيزههاي گوناگون به مكه يورش بردند و در صدد تخريب كعبه برآمدند[1] و از آنجا كه فيل همراه داشتند، به اصحاب فيل مشهور شدند.[2] قرآن كريم در سورهاي مستقل به بيان كوتاه اين رخداد و فرجام آن پرداخته است: {أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ}.
درباره زمان اين هجوم اختلاف است، هر چند همه مردم مكه شاهد اين رويداد بزرگ بودهاند.[3] مشهور تاريخنگاران، آن را همزمان با سال تولد پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) يعني40 سال پيش از بعثت شمرده و از ارهاصات (نشانههاي ظهور پيامبر جديد) دانستهاند.[4] در اين صورت، آن رخداد به 53 سال پيش از هجرت بازميگردد.[5] به گزارش از كلبي و مقاتل، هنگام اين ماجرا به ترتيب 23 و 40 سال پيش از ميلاد پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) بوده است.[6]
رويداد اصحاب فيل به روي كار آمدن ابرهه در يمن بازميگردد كه بر اثر ستيز يهوديان و مسيحيان و حمايت نجاشي، پادشاه حبشه، از مسيحيان رخ داد. نجاشي كه از بدرفتاري ذونواس، پادشاه يهودي يمن، با پيروان مسيح و سوزاندن و شكنجه آنها آزرده بود، يكي از سرداران خويش به نام ارياط بن اصحمه را براي رويارويي با وي فرستاد و پس از شكست دادن او، سالياني در يمن بر تخت پادشاهي نشست.[7] چندي بعد ابرهه بر ارياط شوريد و سرانجام عتوده، غلام ابرهه، با نيرنگ از پشت به ارياط حمله برد و او را كشت و سپاه وي به ابرهه پيوست.[8] چون نجاشي از اين رويداد آگاه شد، بر ابرهه خشم گرفت و به مسيح سوگند ياد كرد كه موي پيشاني او را بكند، خونش را بريزد و خاك زير پايش يعني خاك يمن را لگدمال نمايد.[9] چون اين خبر به ابرهه رسيد، چارهاي انديشيد و مقداري از موي پيشاني خويش را كند و در عاج فيل نهاد و كمي از خون خود را در شيشهاي ريخت و مقداري از خاك يمن را در كيسهاي ريخت و همراه هدايا و تحفههاي فراوان براي نجاشي فرستاد و در نامهاي به او به فرمانبرداري از وي اعتراف كرد. او با اين ابتكار خواست تا سوگند نجاشي را تحقق بخشد و خشم او را فرونشاند.[10] آنگاه كه نامه به نجاشي رسيد، چارهجويي او را پسنديد و خردمندياش را تحسين كرد و از او درگذشت و ابرهه را از جانب خويش در يمن باقي نهاد.[11] ابرهه به پاس اين اقدام، كارهاي فراوان كرد؛ از جمله ساختن كليسايي شكوهمند در صنعا با منارههايي از طلا به نام نجاشي كه ساخت آن چهار سال به درازا انجاميد و آن را «قُلَّيْس»٭ ناميد.[12]
سپس ابرهه به اين انديشه افتاد كه به سان كعبه، كليساي ساخته خويش را مكان حج سازد. پس فرمان داد تا همه مردم يمن گرد آن طواف كنند[13] و عرب براي حج گزاردن به جاي مكه، به يمن آيند.[14] ابرهه، محمد خزاعي و برادرش قيس از مردم حجاز را براي دعوت ايشان به آنجا فرستاد.[15] هنگامي كه محمد خزاعي به قبيله بنيكنانه رسيد، به دست فردي كشته شد و برادرش قيس به يمن گريخت و ابرهه را از قتل وي آگاه كرد.[16] همزمان با اين رويداد، فردي از بنيفقيم، تيرهاي از كنانه، به سبب كارهاي ابرهه، كينه او را به دل گرفت و خود را به كليساي قليس رساند و آنجا را آلوده كرد.[17] نيز آتش گرفتن اتفاقي كليسايي بر اثر منزل گرفتن كارواني از قريش در كنار آن، بر خشم ابرهه بيشتر افزود.[18]
در پي آن، ابرهه تصميم گرفت به حجاز لشكركشي كند و كعبه را ويران نمايد. از اين رو، سپاهي با 000/50 يا 000/60 جنگجو فراهم كرد و چند فيل همراه برد كه شمار آنها را يك، هشت، 12، 13 يا 1000 نوشتهاند. در ميان آنها فيل نجاشي به نام محمود نيز قرار داشت.[19] درباره اين فيل افسانههايي ياد شده؛ از جمله اينكه سخن انسان را درمييافت و با تكان دادن سر به آن پاسخ ميداد. نيز گفتهاند كه هرگاه نجاشي با اين فيل به نبرد ميرفت، پيروز بازميگشت.[20] در شمار لشكريان ابرهه و همچنين شماره فيلها نيز اغراق فراوان به چشم ميخورد.
درباره انگيزه تهاجم اصحاب فيل به سرزمينهاي مركزي شبه جزيره، افزون بر تخريب خانه خدا، از گسترش سلطه و نفوذ امپراتوري حبشه و همپيمانان رومي آن از طريق چيرگي بر همه سرزمينهاي عربي و ايجاد پايگاهي در برابر امپراتوري ايران و تضعيف نقش ساسانيان در روابط بازرگاني ميان روم با خاور دور، ياد شده است.[21]
سپاهيان ابرهه در رويارويي با هر قبيلهاي در ميان راه خود، آن را سركوب ميكردند.[22] آنها در آستانه ورود به حجاز، بر دو گروه چيره گشتند: «ذونَفَر» كه از پهلوانان عرب بودند و نيز قبيله «خَثْعم» به رهبري نفيل بن حبيب خثعمي. اين رويداد ديگر قبايل عرب را به هراس افكند و سپس مقاومتي از جانب آنان در برابر ابرهه و سپاهيانش ديده نشد.[23] لشكر ابرهه در ادامه مسير به طايف رسيد و مسعود بن مُعتَب همراه بزرگان قبيله ثقيف كه نسب آنان به معد بن عدنان ميرسيد، نزد ابرهه آمد و اظهار پيروي و بندگي كرد.[24] در برخي گزارشها از فردي به نام ابورغال٭ ياد شده كه وظيفه راهنمايي سپاه ابرهه را بر عهده گرفت. اما او ميان راه درگذشت و مدفون شد و نام و محل گور وي به بدشومي و نفرينزدگي شهرت يافت.[25]
در آستانه ورود سپاهيان به مكه، مكيان براي دريافت رهنمود نزد عبدالمطلب، بزرگ قريش، رفتند و او به آنان پاسخ داد: ما را ياراي رويارويي با اين لشكر نيست و بايد با زنان و فرزندانمان به كوهها پناه بريم.[26] گفتهاند كه ابوقحافه پدر ابوبكر نخستين كسي بود كه خبر ورود سپاه ابرهه را به مكيان داد.[27] روز ورود اصحاب فيل به مكه را برابر با يكشنبه 13 روز مانده به محرم دانستهاند.[28]
ابرهه فردي به نام اسود بن مقصود از مردم حبشه را براي اسارت مردم و نيز گرفتن گاو، گوسفند، اسب و شتر از حوالي شهر مكه فرستاد. اسود به فرمان او عمل كرد. از ميان اشياي دزديده شده، 200 شتر از اموال عبدالمطلب بود.[29] ابرهه فردي را از حميريان به نام «حناطه» به مكه فرستاد تا به مكيان پيغام دهد كه تنها قصد تخريب كعبه را دارد و آنان اگر مقاومت نكنند، در امان خواهند بود و ابرهه تقاضاي ديدار بزرگشان را دارد.[30] ابرهه عبدالمطلب را در مكاني به نام جب المخصب يا جنب المحصب[31] با احترام پذيرفت[32] و جمال و شكوهش در چشمش نيكو جلوه كرد.[33] از اين رو، از او خواست كه نيازهايش را بيان كند. اما عبدالمطلب تنها 200 شتر خويش را طلب كرد. ابرهه از كلام وي تعجب كرد و به كنايه از كار قريش كه او را رئيس خويش برگزيده بودند، اظهار شگفتي كرد.[34] عبدالمطلب به او فهماند كه او خداوندگار شتران خويش است و كعبه را خداوندگاري است كه اگر بخواهد، آن را محافظت ميكند. برخي اين گفته عبدالمطلب را دليل اطمينان و اعتقاد او به امن بودن خانه خدا دانستهاند.[35] ابرهه فرمان بازگرداندن شتران را داد و عبدالمطلب ديگر اجازه ورود به پيرامون كعبه را نيافت[36] و به مكيان فرمان داد به كوههاي پيرامون پناه برند. خود و خاندان خويش نيز به حراء پناه جستند.[37] بر پايه گزارشي ديگر، عبدالمطلب از مكه بيرون نرفت و گفت: از حرم خدا بيرون نميروم و جز به خداوند پناه نميبرم.[38]
اصحاب فيل نخست فيلهايشان را براي ويراني كعبه پيش فرستادند. اما فيلها در آستانه محدوده حرم بازايستادند و با هيچ فشاري قدم از قدم برنداشتند.[39] در پارهاي گزارشهاي تاريخي آمده كه عبدالمطلب يا نفيل بن حبيب در آغاز ورود فيل نجاشي، محمود، به مكه، خود را به وي رساند و در گوش او گفت: از حركت بايست كه اين جا سرزمين امن خداوند است. آنگاه فيل بر جايش نشست و فقط به سوي مخالف خانه خدا حركت ميكرد.[40]
سرانجام به فرمان الهي پرندگاني فرارسيدند كه در قرآن با وصف ابابيل٭ خوانده شدهاند.[41] بر پايه گزارش برخي روايتهاي تاريخي، هريك از اين پرندگان سه پاره گل به نام «سجيل» يعني گل آميخته به سنگ با خود داشتند. دو پاره به چنگالها و يك پاره به منقار داشتند و بر سر هر يك از سپاهيان ابرهه پارهاي انداختند. بر اثر اين پارههاي گل و سنگ، گويي آتش فرود ميآمد و اندام آنان از هم ميپاشيد.[42] گفتهاند كه «سجّيل» معرب سنگگل به معناي گل پخته[43] يا سنگي با دروني گلين[44] يا گلي است كه در آتش جهنم پخته شده بود.[45] در گزارشي، سبب هلاكت اصحاب فيل، فراگيري بيماري آبله ميان آنان دانسته شده[46] و چند شاهد تاريخي نيز بر اين موضوع ياد كردهاند.[47]
بيشتر تاريخنگاران و مفسران گزارش كردهاند كه مرگ سپاهيان ابرهه بيدرنگ پس از نزول عذاب الهي رخ داد.[48] در گزارشي ديگر آمده كه بعضي از سپاهيان ابرهه از معركه جان سالم به در بردند و گريختند و چون به «حَضْرَموت» رسيدند، خداوند سيلي را بر ايشان جاري ساخت و همگي را نابود كرد.[49] گزارش كردهاند كه تنها يك تن توانست خود را نجات دهد و نزد نجاشي برسد. او نيز پس از گزارش كردن رويداد، با سنگريزه يكي از همان مرغان در حضور نجاشي، نابود شد.[50] ابرهه نيز با برخورد اين سنگها به هلاكت رسيد و بر پايه گزارشي، هنگام فرار كشته شد.[51] محل هلاكت سپاهيان در وادي مُحَسَّر درون حرم يا منطقهاي بيرون از محدوده حرم دانسته شده است.[52] از اسيراني با نامهاي «ذونفر» و «نفيل» نزد سپاهيان ابرهه ياد شده كه پس از آن رويداد آزاد شدند.[53] نيز از وجود برخي كنيزكان و بردگان در مكه از بقاياي سپاه ابرهه ياد كردهاند.[54]
پس از اين رخداد، عزت و احترام كعبه و عبدالمطلب نزد عرب افزون گشت.[55] به گزارش ابن اسحاق، چون خداوند سپاهيان ابرهه را به آن عذاب و نقمت دچار ساخت، قريش در نظر عرب عظمت بسيار يافت و از آنان به «أهل الله» تعبير شد كه خداوند از ايشان دفاع كرده و دشمن آنان را نابود ساخته است.[56] شاعران فراوان چون ابن زبعري، ابن أسلت، طالب بن ابيطالب، امية بن ابيالصلت، فرزدق، و ابن رقيات در اين زمينه شعر سرودهاند.[57] سال وقوع آن رويداد به عام الفيل شهرت يافت و از سرآغازهاي تاريخ عرب جاهلي گشت.[58] نيز اين رخداد سبب غرور و تفاخر قريش و زمينهساز ستمورزي آنها به ديگر قبايل شد. از اين رو، برخي دوره موسوم به جاهليت را ميان عام الفيل تا ظهور اسلام شمردهاند.[59]
در بيان اهميت اين رويداد، به مخاطب قرار دادن پيامبر در سوره فيل اشاره شده است: آيا آن كار بزرگ پروردگارت را با اصحاب فيل نديدي؟ مقصود از ديدن در اين آيه، رسيدن خبر است.[60] دليل اينگونه خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تلقين آرامش قلب از جانب خداوند به وي دانستهاند؛ يعني خداوند ميتواند تكذيبكنندگان رسالت او را نيز نابود كند.[61]
درباره شأن نزول سوره فيل گفتهاند: روزي ابوطالب نزد پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) آمد و از او درباره گستره رسالتش پرسيد. پيامبر هدايت همه انسانها از عرب و عجم و رومي را جزء اهداف رسالت خويش برشمرد. چون اين سخن به گوش قريش رسيد، زبان به طعنه گشودند كه اگر مردم ايران و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان بيرون ميرانند و سنگهاي كعبه را قطعه قطعه خواهند كرد. پس از اين سخنان، سوره فيل نازل و يادآور شد كه خداوند چگونه اصحاب فيل را كه درگذشته براي ويراني كعبه آمده بودند، نابود كرد.[62]
منابع
انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ پرتوي از قرآن: سيد محمود طالقاني، شركت سهامي انتشار؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي،بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ تفسير طنطاوي (الجواهر في تفسير القرآن): طنطاوي جوهري (م.1358ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1425ق؛ تفسر قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التفسير الكاشف: المغنيه، بيروت، دار العلم للملايين، 1981م؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ روضة الواعظين: الفتال النيشابوري (م.508ق.)، به كوشش سيد محمد مهدي، قم، الرضي؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ عون المعبود: العظيم آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1978م؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نيل الاوطار: الشوكاني (م.1255ق.)، بيروت، دار الجيل، 1973م.
عبدالحميد كاظمي
[1]. تاريخ خليفه، ص15؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص7.
[2]. مجمع البيان، ج10، ص821؛ روح المعاني، ج30، ص465.
[3]. تفسير قرطبي، ج20، ص195.
[4]. مجمع البيان، ج10، ص825؛ روح المعاني، ج30، ص464؛ المفصل، ج3، ص507.
[5]. تاريخ طبري، ج2، ص154.
[6]. مجمع البيان، ج10، ص824.
[7]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص42؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص199.
[8]. مروج الذهب، ج2، ص53؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص69.
[9]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص69-70.
[10]. مروج الذهب، ج2، ص53-54.
[11]. تاريخ طبري، ج2، ص130.
[12]. المنمق، ص70.
[13]. جامع البيان، ج30، ص193؛ مجمع البيان، ج10، ص822.
[14]. الكامل، ج1، ص442.
[15]. تاريخ طبري، ج2، ص131.
[16]. تاريخ طبري، ج2، ص131؛ جامع البيان، ج30، ص194.
[17]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص43؛ تاريخ طبري، ج1، ص130-131.
[18]. مجمع البيان، ج10، ص824؛ المفصل، ج3، ص510، 512.
[19]. مجمع البيان، ج10، ص824؛ روح المعاني، ج30، ص465.
[20]. براي نمونه نك: البرهان، ج5، ص760.
[21]. المفصل، ج3، ص517-518؛ پرتوي از قرآن، ج5، ص260-261.
[22]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص46؛ تاريخ طبري، ج2، ص132.
[23]. تاريخ طبري، ج2، ص132.
[24]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص47.
[25]. نك: عون المعبود، ج8، ص240-241.
[26]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص48؛ جامع البيان، ج30، ص195.
[27]. انساب الاشراف، ج10، ص100.
[28]. المحبر، ص10.
[29]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص48؛ جامع البيان، ج30، ص195؛ تفسير طنطاوي، ج25، ص294.
[30]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص48.
[31]. تاريخ طبري، ج1، ص555؛ مجمع البيان، ج10، ص445.
[32]. مروج الذهب، ج2، ص104.
[33]. البرهان، ج5، ص761.
[34]. بحار الانوار، ج15، ص139-140.
[35]. تفسير طنطاوي، ج25، ص294.
[36]. البرهان، ج4، ص507.
[37]. تاريخ طبري، ج2، ص135-139.
[38]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص252.
[39]. المصنف، ج8، ص234.
[40]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص52؛ روح المعاني، ج30، ص423.
[41]. تاريخ طبري، ج2، ص135-136.
[42]. مجمع البيان، ج10، ص823؛ مروج الذهب، ج2، ص105.
[43]. التبيان، ج6، ص45؛ الصافي، ج5، ص376.
[44]. جامع البيان، ج30، ص384.
[45]. شرح اصول الكافي، ج11، ص465.
[46]. الكافي، ج8، ص84.
[47]. المفصل، ج3، ص516.
[48]. براي نمونه نك: دلائل النبوه، ج1، ص124.
[49]. الصافي، ج5، ص377.
[50]. روح المعاني، ج30، ص467.
[51]. مجمع البيان، ج10، ص823؛ الدر المنثور، ج6، ص396.
[52]. سبل الهدي، ج8، ص474.
[53]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص46؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص31؛ تاريخ طبري، ج2، ص132.
[54]. المجموع، ج15، ص307.
[55]. تاريخ طبري، ج2، ص139.
[56]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص56-57.
[57]. براي ديدن اشعار، نك: السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص57-61.
[58]. المفصل، ج3، ص507؛ الميزان، ج20، ص361.
[59]. نك: نيل الاوطار، ج5، ص118.
[60]. مجمع البيان، ج10، ص542.
[61]. التبيان، ج10، ص409؛ التفسير الكاشف، ج7، ص610.
[62]. الدر المنثور، ج6، ص394؛ روضة الواعظين، ص54.