اصحاب فیل اصحاب فیل اصحاب فیل بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اصحاب فیل اصحاب فیل اصحاب فیل اصحاب فیل اصحاب فیل

اصحاب فیل

 سپاهی همراه فیل با عزم تخریب کعبه این عنوان برای سپاهیان یمنی به کار رفته که به فرماندهی ابرهه با انگیزه‌های گوناگون به مکه یورش بردند و در صدد تخریب کعبه برآمدند[1] و از آن‌جا که فیل همراه داشتند، به اصحاب فیل مشهور شدند.[2] قرآن کریم

 سپاهي همراه فيل با عزم تخريب كعبه

اين عنوان براي سپاهيان يمني به كار رفته كه به فرماندهي ابرهه با انگيزه‌هاي گوناگون به مكه يورش بردند و در صدد تخريب كعبه برآمدند[1] و از آن‌جا كه فيل همراه داشتند، به اصحاب فيل مشهور شدند.[2] قرآن كريم در سوره‌اي مستقل به بيان كوتاه اين رخداد و فرجام آن پرداخته است: {أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ}.

 

درباره زمان اين هجوم اختلاف است، هر چند همه مردم مكه شاهد اين رويداد بزرگ بوده‌اند.[3] مشهور تاريخ‌‌نگاران، آن را هم‌زمان با سال تولد پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) يعني40 سال پيش از بعثت شمرده و از ارهاصات (نشانه‌هاي ظهور پيامبر جديد) دانسته‌اند.[4] در اين صورت، آن رخداد به 53 سال پيش از هجرت بازمي‌گردد.[5] به گزارش از كلبي و مقاتل، هنگام اين ماجرا به ترتيب 23 و 40 سال پيش از ميلاد پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) بوده است.[6]

 

رويداد اصحاب فيل به روي كار آمدن ابرهه در يمن بازمي‌گردد كه بر اثر ستيز يهوديان و مسيحيان و حمايت نجاشي، پادشاه حبشه، از مسيحيان رخ داد. نجاشي كه از بدرفتاري ذونواس، پادشاه يهودي يمن، با پيروان مسيح و سوزاندن و شكنجه آ‌ن‌ها آزرده بود، يكي از سرداران خويش به نام ارياط بن اصحمه را براي رويارويي با وي فرستاد و پس از شكست دادن او، سالياني در يمن بر تخت پادشاهي نشست.[7] چندي بعد ابرهه بر ارياط شوريد و سرانجام عتوده، غلام ابرهه، با نيرنگ از پشت به ارياط حمله برد و او را كشت و سپاه وي به ابرهه پيوست.[8] چون نجاشي از اين رويداد آگاه شد، بر ابرهه خشم گرفت و به مسيح سوگند ياد كرد كه موي پيشاني او را بكند، خونش را بريزد و خاك زير پايش يعني خاك يمن را لگدمال نمايد.[9] چون اين خبر به ابرهه رسيد، چاره‌اي انديشيد و مقداري از موي پيشاني خويش را كند و در عاج فيل نهاد و كمي از خون خود را در شيشه‌اي ريخت و مقداري از خاك يمن را در كيسه‏اي ريخت و همراه هدايا و تحفه‏هاي فراوان براي نجاشي فرستاد و در نامه‌اي به او به فرمانبرداري از وي اعتراف كرد. او با اين ابتكار خواست تا سوگند نجاشي را تحقق بخشد و خشم او را فرونشاند.[10] آن‌گاه كه نامه به نجاشي رسيد، چاره‌جويي او را پسنديد و خردمندي‌اش را تحسين كرد و از او درگذشت و ابرهه را از جانب خويش در يمن باقي نهاد.[11] ابرهه به پاس اين اقدام، كارهاي فراوان كرد؛ از جمله ساختن كليسايي شكوهمند در صنعا با مناره‌هايي از طلا به نام نجاشي كه ساخت آن چهار سال به درازا انجاميد و آن را «قُلَّيْس»٭ ناميد.[12]

 

سپس ابرهه به اين انديشه افتاد كه به سان كعبه، كليساي ساخته خويش را مكان حج سازد. پس فرمان داد تا همه مردم يمن گرد آن طواف كنند[13] و عرب براي حج گزاردن به جاي مكه، به يمن آيند.[14] ابرهه، محمد خزاعي و برادرش قيس از مردم حجاز را براي دعوت ايشان به آن‌جا فرستاد.[15] هنگامي كه محمد خزاعي به قبيله بني‌كنانه رسيد، به دست فردي كشته شد و برادرش قيس به يمن گريخت و ابرهه را از قتل وي آگاه كرد.[16] هم‌زمان با اين رويداد، فردي از بني‌‌فقيم، تيره‌اي از كنانه‏، به سبب كارهاي ابرهه، كينه او را به دل گرفت و خود را به كليساي قليس رساند و آن‌جا را آلوده كرد.[17] نيز آتش گرفتن اتفاقي كليسايي بر اثر منزل گرفتن كارواني از قريش در كنار آن، بر خشم ابرهه بيشتر افزود.[18]

 

در پي آن، ابرهه تصميم گرفت به حجاز لشكركشي كند و كعبه را ويران نمايد. از اين رو، سپاهي با 000/50 يا 000/60 جنگجو فراهم كرد و چند فيل همراه برد كه شمار آن‌ها را يك، هشت، 12، 13 يا 1000 نوشته‌اند. در ميان آن‌ها فيل نجاشي به نام محمود نيز قرار داشت.[19] درباره اين فيل افسانه‌هايي ياد شده؛ از جمله اين‌كه سخن انسان‌ را درمي‌يافت و با تكان دادن سر به آن پاسخ مي‌داد. نيز گفته‌اند كه هرگاه نجاشي با اين فيل به نبرد مي‌رفت، پيروز بازمي‌گشت.[20] در شمار لشكريان ابرهه و همچنين شماره فيل‌ها نيز اغراق فراوان به چشم مي‌خورد.

 

درباره انگيزه تهاجم اصحاب فيل به سرزمين‌هاي مركزي شبه جزيره، افزون بر تخريب خانه خدا، از گسترش سلطه و نفوذ امپراتوري حبشه و هم‌پيمانان رومي آن از طريق چيرگي بر همه سرزمين‌هاي عربي و ايجاد پايگاهي در برابر امپراتوري ايران و تضعيف نقش ساسانيان در روابط بازرگاني ميان روم با خاور دور، ياد شده است.[21]

 

سپاهيان ابرهه در رويارويي با هر قبيله‌اي در ميان راه خود، آن را سركوب مي‌كردند.[22] آن‌ها در آستانه ورود به حجاز، بر دو گروه چيره گشتند: «ذونَفَر» كه از پهلوانان عرب بودند و نيز قبيله «خَثْعم» به رهبري نفيل بن حبيب خثعمي. اين رويداد ديگر قبايل عرب را به هراس افكند و سپس مقاومتي از جانب آنان در برابر ابرهه و سپاهيانش ديده نشد.[23] لشكر ابرهه در ادامه مسير به طايف رسيد و مسعود بن مُعتَب همراه بزرگان قبيله ثقيف كه نسب آنان به معد بن عدنان مي‌رسيد، نزد ابرهه آمد و اظهار پيروي و بندگي كرد.[24] در برخي گزارش‌ها از فردي به نام ابورغال٭ ياد شده كه وظيفه راهنمايي سپاه ابرهه را بر عهده گرفت. اما او ميان راه درگذشت و مدفون شد و نام و محل گور وي به بدشومي و نفرين‌زدگي شهرت يافت.[25]

 

در آستانه ورود سپاهيان به مكه، مكيان براي دريافت رهنمود نزد عبدالمطلب، بزرگ قريش، رفتند و او به آنان پاسخ داد: ما را ياراي رويارويي با اين لشكر نيست و بايد با زنان و فرزندانمان به كوه‌ها پناه بريم.[26] گفته‌اند كه ابوقحافه پدر ابوبكر نخستين كسي بود كه خبر ورود سپاه ابرهه را به مكيان داد.[27] روز ورود اصحاب فيل به مكه را برابر با يك‌شنبه 13 روز مانده به محرم دانسته‌اند.[28]

 

ابرهه فردي به نام اسود بن مقصود از مردم حبشه را براي اسارت مردم و نيز گرفتن گاو، گوسفند، اسب و شتر از حوالي شهر مكه فرستاد. اسود به فرمان او عمل كرد. از ميان اشياي دزديده شده، 200 شتر از اموال عبدالمطلب بود.[29] ابرهه فردي را از حميريان به نام «حناطه» به مكه فرستاد تا به مكيان پيغام دهد كه تنها قصد تخريب كعبه را دارد و آنان اگر مقاومت نكنند، در امان خواهند بود و ابرهه تقاضاي ديدار بزرگشان را دارد.[30] ابرهه عبدالمطلب را در مكاني به نام جب المخصب يا جنب المحصب[31] با احترام پذيرفت[32] و جمال و شكوهش در چشمش نيكو جلوه كرد.[33] از اين رو، از او خواست كه نيازهايش را بيان كند. اما عبدالمطلب تنها 200 شتر خويش را طلب كرد. ابرهه از كلام وي تعجب كرد و به كنايه از كار قريش كه او را رئيس خويش برگزيده بودند، اظهار شگفتي كرد.[34] عبدالمطلب به او فهماند كه او خداوندگار شتران خويش است و كعبه را خداوندگاري است كه اگر بخواهد، آن را محافظت مي‌كند. برخي اين گفته عبدالمطلب را دليل اطمينان و اعتقاد او به امن بودن خانه خدا دانسته‌اند.[35] ابرهه فرمان بازگرداندن شتران را داد و عبدالمطلب ديگر اجازه ورود به پيرامون كعبه را نيافت[36] و به مكيان فرمان داد به كوه‌هاي پيرامون پناه برند. خود و خاندان خويش نيز به حراء پناه جستند.[37] بر پايه گزارشي ديگر، عبدالمطلب از مكه بيرون نرفت و گفت: از حرم خدا بيرون نمي‏روم و جز به خداوند پناه نمي‏برم.[38]

 

اصحاب فيل نخست فيل‌هايشان را براي ويراني كعبه پيش فرستادند. اما فيل‌ها در آستانه محدوده حرم بازايستادند و با هيچ فشاري قدم از قدم برنداشتند.[39] در پاره‌اي گزارش‌هاي تاريخي آمده كه عبدالمطلب يا نفيل بن حبيب در آغاز ورود فيل نجاشي، محمود، به مكه، خود را به وي رساند و در گوش او گفت: از حركت بايست كه اين جا سرزمين امن خداوند است. آن‌گاه فيل بر جايش نشست و فقط به سوي مخالف خانه خدا حركت مي‌كرد.[40]

 

سرانجام به فرمان الهي پرندگاني فرارسيدند كه در قرآن با وصف ابابيل٭ خوانده شده‌اند.[41] بر پايه گزارش برخي روايت‌هاي تاريخي، هريك از اين پرندگان سه پاره گل به نام «سجيل» يعني گل آميخته به سنگ با خود داشتند. دو پاره به چنگال‌ها و يك پاره به منقار داشتند و بر سر هر يك از سپاهيان ابرهه پاره‌اي انداختند. بر اثر اين پاره‌هاي گل و سنگ، گويي آتش فرود مي‌آمد و اندام آنان از هم مي‌پاشيد.[42] گفته‌اند كه «سجّيل» معرب سنگ‌گل به معناي گل پخته[43] يا سنگي با دروني گلين[44] يا گلي است كه در آتش جهنم پخته شده بود.[45] در گزارشي، سبب هلاكت اصحاب فيل، فراگيري بيماري آبله ميان آنان دانسته شده[46] و چند شاهد تاريخي نيز بر اين موضوع ياد كرده‌اند.[47]

 

بيشتر تاريخ‌‌نگاران و مفسران ‌گزارش كرده‌اند كه مرگ سپاهيان ابرهه بي‌‌درنگ پس از نزول عذاب الهي رخ داد.[48] در گزارشي ديگر آمده كه بعضي از سپاهيان ابرهه از معركه جان سالم به در بردند و گريختند و چون به «حَضْرَموت» رسيدند، خداوند سيلي را بر ايشان جاري ساخت و همگي را نابود كرد.[49] گزارش كرده‌اند كه تنها يك تن توانست خود را نجات دهد و نزد نجاشي برسد. او نيز پس از ‌گزارش كردن رويداد، با سنگريزه يكي از همان مرغان در حضور نجاشي، نابود شد.[50] ابرهه نيز با برخورد اين سنگ‌ها به هلاكت رسيد و بر پايه گزارشي، هنگام فرار كشته شد.[51] محل هلاكت سپاهيان در وادي مُحَسَّر درون حرم يا منطقه‌اي بيرون از محدوده حرم دانسته شده است.[52] از اسيراني با نام‌هاي «ذونفر» و «نفيل» نزد سپاهيان ابرهه ياد شده كه پس از آن رويداد آزاد شدند.[53] نيز از وجود برخي كنيزكان و بردگان در مكه از بقاياي سپاه ابرهه ياد كرده‌اند.[54]

 

پس از اين رخداد، عزت و احترام كعبه و عبدالمطلب نزد عرب افزون گشت.[55] به گزارش ابن اسحاق، چون خداوند سپاهيان ابرهه را به آن عذاب و نقمت دچار ساخت، قريش در نظر عرب عظمت بسيار يافت و از آنان به «أهل الله» تعبير شد كه خداوند از ايشان دفاع كرده و دشمن آنان را نابود ساخته است.[56] شاعران فراوان چون ابن زبعري‏، ابن أسلت‏، طالب بن ابي‌طالب‏، امية بن ابي‌الصلت‏، فرزدق، و ابن رقيات‏ در اين زمينه شعر سروده‌اند.[57] سال وقوع آن رويداد به عام ‌الفيل شهرت يافت و از سرآغازهاي تاريخ عرب جاهلي گشت.[58] نيز اين رخداد سبب غرور و تفاخر قريش و زمينه‌ساز ستم‌ورزي آن‌ها به ديگر قبايل شد. از اين رو، برخي دوره موسوم به جاهليت را ميان عام‌ الفيل تا ظهور اسلام شمرده‌اند.[59]

 

در بيان اهميت اين رويداد، به مخاطب قرار دادن پيامبر در سوره فيل اشاره شده است: آيا آن كار بزرگ پروردگارت را با اصحاب فيل نديدي؟ مقصود از ديدن در اين آيه، رسيدن خبر است.[60] دليل اين‌گونه خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تلقين آرامش قلب از جانب خداوند به وي دانسته‌اند؛ يعني خداوند مي‌تواند تكذيب‌‌كنندگان رسالت او را نيز نابود كند.[61]

 

درباره شأن نزول سوره فيل گفته‌اند: روزي ابوطالب نزد پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) آمد و از او درباره گستره رسالتش پرسيد. پيامبر هدايت همه انسان‌ها از عرب و عجم و رومي را جزء اهداف رسالت خويش برشمرد. چون اين سخن به گوش قريش رسيد، زبان به طعنه گشودند كه اگر مردم ايران و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان بيرون مي‌رانند و سنگ‌هاي كعبه را قطعه قطعه خواهند كرد. پس از اين سخنان، سوره فيل نازل و يادآور شد كه خداوند چگونه اصحاب فيل را كه درگذشته براي ويراني كعبه آمده بودند، نابود كرد.[62]

 

… منابع

انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ پرتوي از قرآن: سيد محمود طالقاني، شركت سهامي انتشار؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي،بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ تفسير طنطاوي (الجواهر في تفسير القرآن): طنطاوي جوهري (م.1358ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1425ق؛ تفسر قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التفسير الكاشف: المغنيه، بيروت، دار العلم للملايين، 1981م؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ روضة الواعظين: الفتال النيشابوري (م.508ق.)، به كوشش سيد محمد مهدي، قم، الرضي؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ عون المعبود: العظيم آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المصنّف: ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1978م؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نيل الاوطار: الشوكاني (م.1255ق.)، بيروت، دار الجيل، 1973م.

 

عبدالحميد كاظمي

 

 
[1]. تاريخ خليفه، ص15؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص7.

[2]. مجمع البيان، ج10، ص‌821؛ روح المعاني، ج30، ص465.

[3]. تفسير قرطبي، ج20، ص195.

[4]. مجمع البيان، ج10، ص825؛ روح المعاني، ج30، ص‌464؛ المفصل، ج3، ص507.

[5]. تاريخ طبري، ج2، ص154.

[6]. مجمع البيان، ج10، ص824.

[7]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص‌42؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص199.

[8]. مروج الذهب، ج2، ص53؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص69.

[9]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص69-70.

[10]. مروج الذهب، ج2، ص53-54.

[11]. تاريخ طبري، ج2، ص130.

[12]. المنمق، ص70.

[13]. جامع البيان، ج30، ص‌193؛ مجمع البيان، ج10، ص‌822.

[14]. الكامل، ج1، ص442.

[15]. تاريخ طبري، ج2، ص131.

[16]. تاريخ طبري، ج2، ص131؛ جامع البيان، ج30، ص‌194.

[17]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص43؛ تاريخ طبري، ج1، ص130-131.

[18]. مجمع البيان، ج10، ص‌824؛ المفصل، ج3، ص‌510، 512.

[19]. مجمع البيان، ج10، ص‌824؛ روح المعاني، ج30، ص‌465.

[20]. براي نمونه نك: البرهان، ج5، ص760.

[21]. المفصل، ج3، ص‌517-‌518؛ پرتوي از قرآن، ج5، ص‌260-‌261.

[22]. السيرة ‌النبويه، ابن هشام، ج1، ص‌46؛ تاريخ طبري، ج2، ص132.

[23]. تاريخ طبري، ج2، ص132.

[24]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص47.

[25]. نك: عون المعبود، ج8، ص240-241.

[26]. السيرة ‌النبويه، ابن هشام، ج1، ص‌48؛ جامع البيان، ج30، ص195.

[27]. انساب الاشراف، ج10، ص100.

[28]. المحبر، ص10.

[29]. السيرة ‌النبويه، ابن هشام، ج1، ص‌48؛ جامع البيان، ج30، ص195؛ تفسير طنطاوي، ج25، ص294.

[30]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص48.

[31]. تاريخ طبري، ج1، ص555؛ مجمع البيان، ج10، ص445.

[32]. مروج الذهب، ج2، ص104.

[33]. البرهان، ج5، ص761.

[34]. بحار الانوار، ج15، ص139-140.

[35]. تفسير طنطاوي، ج25، ص294.

[36]. البرهان، ج4، ص507.

[37]. تاريخ طبري، ج2، ص135-139.

[38]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص252.

[39]. المصنف، ج8، ص234.

[40]. السيرة ‌النبويه، ابن هشام، ج1، ص‌52؛ روح المعاني، ج30، ص‌423.

[41]. تاريخ طبري، ج2، ص135-136.

[42]. مجمع البيان، ج10، ص823؛ مروج الذهب، ج2، ص105.

[43]. التبيان، ج6، ص45؛ الصافي، ج5، ص376.

[44]. جامع البيان، ج30، ص384.

[45]. شرح اصول الكافي، ج11، ص465.

[46]. الكافي، ج8، ص‌84.

[47]. المفصل، ج3، ص‌516.

[48]. براي نمونه نك: دلائل النبوه، ج1، ص124.

[49]. الصافي، ج5، ص377.

[50]. روح المعاني، ج30، ص‌467.

[51]. مجمع البيان، ج10، ص‌823؛ الدر المنثور، ج6، ص‌396.

[52]. سبل الهدي، ج8، ص474.

[53]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص46؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص31؛ تاريخ طبري، ج2، ص132.

[54]. المجموع، ج15، ص307.

[55]. تاريخ طبري، ج2، ص139.

[56]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص56-57.

[57]. براي ديدن اشعار، نك: السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص57-61.

[58]. المفصل، ج3، ص507؛ الميزان، ج20، ص‌361.

[59]. نك: نيل الاوطار، ج5، ص118.

[60]. مجمع البيان، ج10، ص542.

[61]. التبيان، ج10، ص409؛ التفسير الكاشف، ج7، ص610.

[62]. الدر المنثور، ج6، ص394؛ روضة الواعظين، ص54.

 




نظرات کاربران