اعتکاف اعتکاف اعتکاف بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اعتکاف اعتکاف اعتکاف اعتکاف اعتکاف

اعتکاف

 توقف در مسجدالحرام، مسجدالنبی و برخی مساجد دیگر با ویژگی‌هایی به قصد عبادت خدا   اعتکاف از ریشه «ع ـ ک ـ ف» به معنای محبوس کردن، روی آوردن به چیزی به طور پیوسته و روی نگرداندن از آن است.[1] راغب آن را به معنای روی آوردن ب

 توقف در مسجدالحرام، مسجدالنبي و برخي مساجد ديگر با ويژگي‌هايي به قصد عبادت خدا

 

اعتكاف از ريشه «ع ـ ك ـ ف» به معناي محبوس كردن، روي آوردن به چيزي به طور پيوسته و روي نگرداندن از آن است.[1] راغب آن را به معناي روي آوردن به چيزي و پايبندي به آن همراه بزرگداشت آن چيز دانسته است.[2] شماري ديگر گفته‌اند: معناي اصلي اين واژه، ماندن نزد چيزي و احاطه كردن آن است، خواه به صورت مادي و خواه معنوي است.[3]

 

در اصطلاح فقه امامي، اعتكاف عبارت است از ماندن و توقف پيوسته براي عبادت[4] و يا توقف در مسجد يا مسجد جامع به قصد عبادت[5] با ويژگي‌هاي معين.[6] اعتكاف در مذاهب ديگر اسلامي نيز همين تعريف را دارد.[7] مثلاً شافعيان آن را توقف افرادي خاص در مسجد همراه نيت[8] و حنبليان آن را حضور پيوسته در مسجد با صفتي خاص از سوي مسلمان عاقل، بالغ و طاهر از حدث اكبر دانسته‌اند.[9] وجه اين نام‌گذاري آن است كه معتكف، خود را پايبند مسجد سازد و از آن جدا نشود.[10]

 

به باور بيشتر فقيهان شيعه و اهل سنت، اعتكاف دو‌گونه است: مستحب و واجب.[11] فقيهان برخي مذاهب اسلامي، آن را به سه‌گونه واجب، مستحب و سنت مؤكد تقسيم كرده و اعتكاف سنت را آن دانسته‌اند كه براي الگوپذيري از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در دهه پاياني ماه مبارك رمضان انجام گيرد و سنتي كفايي است؛ يعني اگر برخي آن را انجام دهند، از عهده ديگران برداشته مي‌شود.[12]

 

قرآن كريم در آياتي از اعتكاف و گوشه‌گيري براي عبادت در شرايع و ملل گوناگون، با مشتقاتي از «ع ـ ك ـ ف» ياد كرده است. از جمله در آيه 125 بقره/2 از فرمان خداوند به پيامبران خويش به مقصود تطهير كعبه براي اعتكاف‌كنندگان: {طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ} و در آيه‌اي ديگر، از ممنوعيت آميزش هنگام اعتكاف در شريعت اسلام ياد شده است: {وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُم عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ}. (بقره/2، 187) همچنين در آياتي، از توقف مشركان و حضور پيوسته آنان نزد بت‌ها براي عبادت با همين تعبير ياد شده است؛ مانند ملازمت آزر و قوم وي: {إِذ قَالَ لأبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ} (انبياء/21، 52) و نيز گروهي از بت پرستان ديگر: {فَأَتَوا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُم} (اعراف/7، 138) و ملازمت قوم موسي(عليه السلام) نزد گوساله سامري: {قَالُوا لَن نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى}. (طه/20، 91) اين موارد گونه‌اي عبادت به شمار مي‌روند؛ اما از دايره اعتكاف اصطلاحي بيرون هستند.

 

ƒ پيشينه اعتكاف

عزلت‌گزيني به قصد اعتكاف و عبادت در خانه خدا، از كارهاي پيشينه‌دار در اديان توحيدي گذشته است. پيامبران الهي و صالحان‌گاه مدتي از جامعه دوري مي‌گزيدند و در مساجد يا معابد به عبادت و مناجات با خدا مي‌پرداختند. از آيه 125 بقره/2: {وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ} برمي‌آيد كه اعتكاف در شريعت حضرت ابراهيم و اسماعيل8 نيز وجود داشته است.[13] همچنين گزارش شده كه حضرت سليمان(عليه السلام) مدتي طولاني اعتكاف مي‌كرد.[14] در برخي حديث‌ها، هنگام اعتكاف ايشان يك يا دو ماه و حتي يك يا دو سال و مكان آن بيت المقدس ياد شده است.[15] درباره حضرت موسي(عليه السلام) نيز گزارش شده كه تورات پس از 40 روز اعتكاف بر ايشان نازل شد.[16] در آيات 16ـ17 مريم/19 از كناره‌گيري حضرت مريم از قوم خود ياد شده كه در برخي از تفاسير، مقصود از آن، كناره‌گيري براي عبادت خداوند و اعتكاف به شمار رفته است.[17]

 

در برخي از روايات. از وجود گونه‌اي اعتكاف و گوشه‌گيري براي عبادت در روزگار جاهليت سخن به ميان آمده كه «تحنث» ناميده مي‌شده است.[18] از جمله در روايتي گزارش شده كه پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) به كوه حراء مي‌آمد و در آن‌جا به تحنث مي‌پرداخت.[19] اين كار پيامبر هر سال به مدت يك ماه تكرار مي‌شد.[20] بر پايه رواياتي ديگر، قرآن كريم نيز در يكي از همين موارد تحنث پيامبر، بر ايشان نازل شد.[21] همچنين به گزارشي ديگر، پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) در مكه نذر كرد كه يك ماه همراه حضرت خديجه اعتكاف كند.[22] در حديثي نيز از نذر عمر براي اعتكاف در روزگار جاهليت[23] و اعتكاف عبدالمطلب به مدت يك ماه در اين دوران ياد شده است.[24] برخي او را نخستين تحنث‌كننده در حراء دانسته‌اند.[25]

 

پس از بعثت نيز سنت اعتكاف رواج داشت و پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان به اين سنت الهي پايبند بودند. از جمله روايت شده است كه در دهه پاياني ماه رمضان، براي پيامبر سايباني در مسجد نصب مي‌كردند و فرشي مي‌گستردند تا ايشان به اعتكاف ‌پردازد.[26] به سال دوم ق. كه نبرد بدر در ماه رمضان رخ داد، ايشان به انجام اين عبادت توفيق نيافت. از اين رو، در سال ديگر، قضاي آن را به جاي آورد و دو برابر معمول، يعني 20 روز به اعتكاف پرداخت.[27] بر پايه روايتي ديگر، ايشان نخست در دهه اول ماه رمضان اعتكاف كرد و در سال بعد در دهه مياني و در سال سوم در دهه آخر اين ماه معتكف شد و از آن پس هر ساله در دهه آخر ماه رمضان اعتكاف مي‌كرد.[28] نيز گزارش شده است كه پيامبر در سال وفات خويش، 20 روز اعتكاف كرد.[29] در برخي روايت‌ها، مكان اعتكاف ايشان پشت ستون توبه دانسته شده است.[30] افزون بر اين، اصحاب پيامبر نيز همراه ايشان اعتكاف مي‌كردند و گاه كه نياز جنسي داشتند، نزد همسر خود مي‌رفتند و سپس به مسجد بازمي‌گشتند. از اين رو، آيه 187 بقره/2 نازل شد و آنان را از هم‌بستري با زنان هنگام اعتكاف بازداشت.[31] در روايت‌هايي، از اعتكاف همسران پيامبر[32] و معصومان:‌[33] پس از پيامبر ياد شده است.

 

ƒ اهميت اعتكاف

اعتكاف در شرايع الهي چندان اهميت دارد كه خداوند به دو پيامبر بزرگ خويش، ابراهيم و اسماعيل8 فرمان داده كه خانه‌اش را براي اعتكاف‌كنندگان تطهير كنند. (بقره/2، 125) اهميت اين سنت پسنديده را در اسلام از اهتمام فراوان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به آن مي‌توان دريافت؛ به گونه‌اي كه ايشان تا پايان عمر آن را ترك نكرد.[34] حتي در سال نبرد بدر كه ايشان نتوانست اعتكاف كند، در سال بعد قضاي آن را به جاي آورد.[35] به فرموده امير مؤمنان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) حتي هنگام ريزش باران و گِل آلود شدن سر و صورتش اعتكاف را رها نكرد.[36] افزون بر اين، انجام هر ساله اين عبادت را از سوي ايشان در حالي كه‌ عهده‌دار مسئوليت حكومت اسلامي و داراي اشتغال‌هاي فراوان بود، بايد دليلي بر اهميت و جايگاه والاي اين عبادت در اسلام دانست.[37] التزام ديگر پيشوايان دين به اعتكاف نيز دليلي بر اهميت آن است.[38]

وجه ديگر اهميت و جايگاه والاي اعتكاف، پاداش فراوان آن است. بر پايه روايتي، پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) اعتكاف در ماه رمضان را برابر با دو حج و عمره دانست.[39] در حديثي ديگر، اعتكاف همراه ايمان و اخلاص را سبب آمرزش همه گناهان پيشين برشمرد.[40] همچنين پاداش اعتكاف همراه ترك گناه، برابر با پاداش همه كارهاي نيك به شمار رفته است.[41] امام رضا(عليه السلام) اعتكاف يك شب ماه رمضان را با يك حج؛ و اعتكاف يك شب در مسجدالنبي را با يك حج و عمره برابر دانسته است.[42] بر پايه حديثي ديگر، پس از وحي الهي به ابراهيم به قصد پاكيزه كردن كعبه براي اعتكاف‌‌كنندگان، خداوند 170 درجه از رحمت الهي را بر كعبه فرود آورد كه از اين ميان، 60 درجه آن براي طواف‌‌كنندگان، 50 درجه براي اعتكاف‌‌كنندگان، 40 درجه براي نماز‌گزاران و 20 درجه براي نگاه‌‌كنندگان به كعبه است.[43] در حديثي ديگر، يك روز اعتكاف مايه فاصله افتادن سه خندق ميان انسان و آتش دوزخ به شمار رفته است.[44]

 

ƒ احكام اعتكاف

‚1. مشروعيت اعتكاف: ادله گوناگون بر مشروع بودن اعتكاف در اسلام در دست است؛ از جمله آيه 187 بقره/2 كه در آن از برخي احكام اعتكاف در اسلام ياد شده است[45]: {وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُم عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ}. نيز آيه 125 بقره/2[46] و نيز حديث‌هايي كه از فضيلت و اهميت اعتكاف ياد كرده‌اند.[47] دليل ديگر، سيره پيامبر ‌گرامي[48]، امامان معصوم و مسلمانان است. در روايت‌هاي گوناگون، از اعتكاف پيامبر ‌گرامي(صلي الله عليه و آله) در ماه رمضان يا شوال سخن به ميان آمده است.[49] در حديث‌هايي نيز از اعتكاف حضرت علي(عليه السلام) در مسجد كوفه[50]، امام حسن(عليه السلام) در مسجدالحرام[51]، امام حسين(عليه السلام)[52]، همسران پيامبر پس از ايشان[53] و برخي صحابه در مسجدالحرام و مسجد بصره ياد شده است.[54] اجماع فقيهان شيعه[55] و اهل سنت[56] نيز بر مشروعيت اعتكاف دلالت دارد.

 

‚2. استحباب اعتكاف: به باور فقيهان شيعه[57] و اهل سنت[58] اعتكاف در اصل عبادتي مستحب و در ماه رمضان، به ويژه دهه پاياني آن، با الگوپذيري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) مستحب مؤكد است.[59] البته ممكن است با نذر و عهد و سوگند واجب شود.[60] به باور بسياري از فقيهان، اعتكاف پس از آغاز كردن آن واجب مي‌شود.[61] شماري ديگر بر آنند كه پس از گذشت دو روز، واجب مي‌گردد.[62] در برابر، برخي گفته‌اند: اعتكاف همواره مستحب است و با آغاز انجامش واجب نمي‌شود و معتكف هرگاه بخواهد، مي‌تواند آن را قطع كند.[63]

 

‚3. هنگام اعتكاف: اعتكاف هنگام ويژه‌اي ندارد و تنها شرطش آن است كه روزه در آن زمان مباح باشد. بهترين هنگام آن، ماه رمضان، به ويژه دهه پاياني آن است؛ زيرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) اعتكاف در اين روزها را با پاداش دو حج و عمره برابر دانست. سيره ايشان نيز اعتكاف در اين روزها تا پايان عمر بود.[64] همچنين اعتكاف در ايام البيض (سيزدهم تا پانزدهم هر ماه قمري) پاداشي بيشتر دارد؛ زيرا روزه در اين سه روز داراي پاداش بسيار است و پيامبر بر روزه اين روزها تا پايان عمر پايداري مي‌كرد.[65]

 

‚4. شرايط اعتكاف: افزون بر شرايط عام تكليف همچون بلوغ[66]، عقل[67] و نيز اسلام كه شرط صحت اعتكاف شمرده شده[68]، براي اعتكاف شرايطي ديگر نيز ياد شده كه برخي به اعتكاف‌كننده و شماري به خود اعتكاف از جمله زمان و مكان آن مربوط هستند. اين شرايط عبارتند از:

 

أ. نيت و قصد وجه: اعتكاف بدون نيت صحيح نيست.[69] شماري از فقيهان، افزون بر اين، قصد وجه يعني تعيين وجوب يا استحباب اعتكاف را لازم دانسته‌اند.[70]

 

 ب. روزه گرفتن:[71] شماري از فقيهان روزه را شرط صحت اعتكاف شمرده‌اند. پس اعتكاف در روزهايي‌كه روزه‌داري جايز نيست، صحيح به شمار نمي‌رود.[72] البته روزه مي‌تواند واجب يا مستحب باشد.[73] حنفيان روزه را تنها در اعتكاف نذري و واجب لازم مي‌دانند[74] و شافعيان و حنبليان روزه گرفتن را در اعتكاف واجب نمي‌شمرند و به استحباب آن باور دارند.[75] اينان اعتكاف در شب و روزهاي عيد از جمله روزهاي تشريق را جايز شمرده‌اند، با اين‌كه روزه در برخي از اين روزها حرام است.[76] با توجه به شرط روزه در اعتكاف، فقيهان در جواز اعتكاف براي مسافر ديدگاه‌هاي متفاوت دارند. برخي تنها اعتكاف در مساجد چهارگانه را براي مسافر جايز شمرده‌اند.[77] گروهي اعتكاف مسافر را صحيح[78] و برخي آن را مستحب دانسته‌اند؛ با اين استدلال كه اعتكاف، در نظر شارع پسنديده است و حضور در وطن نيز در آن شرط نشده است.[79]

 

 ج. حداقل مدت اعتكاف: به باور فقيهان امامي، حداقل زمان اعتكاف سه روز است.[80] اما فقيهان اهل سنت درباره حداقل زمان آن ديدگاه‌هاي گوناگون دارند؛ از جمله نيمي از روز، نيمي از شب، يك روز، يك شبانه‌روز[81]، يك ساعت يا يك لحظه.[82] برخي بر آنند كه اعتكاف كمتر از 10 روز صحيح نيست؛ زيرا اعتكاف پيامبر(صلي الله عليه و آله) 10 روز بوده است.[83]

 

د . مكان اعتكاف: فقيهان شيعه[84] و برخي مذاهب اهل سنت[85] بر اين باورند كه اعتكاف بايد در مسجد صورت گيرد. حنفيان و شافعيان اعتكاف زن را در مسجد خانه‌اش يعني جاي نماز ‌گزاردن وي جايز دانسته‌اند.[86] حتي گزارش شده كه ابوحنيفه و شافعي به حرمت يا كراهت اعتكاف زنان در جايي جز مسجد خانه خود، باور داشته‌اند.[87]

 

به اين شرط در قرآن كريم نيز اشاره شده است: {وَأَنتُم عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ}. (بقره/2، 187) اما درباره مصداق‌هاي مسجد محل اعتكاف، اختلاف نظر وجود دارد. نظر مشهور و حتي اجماع فقيهان شيعه آن است كه اعتكاف تنها در چهار مسجد روا است: مسجدالحرام، مسجدالنبي، مسجد كوفه و مسجده بصره[88]؛ بدين استناد كه اعتكاف بايد در مسجدي انجام گيرد كه پيامبر يا وصي او در آن نماز ‌گزارده است و تنها اين مساجد به‌گونه قطعي داراي اين شرط هستند.[89] برخي به جاي مسجد بصره، مسجد مدائن را ياد كرده‌اند[90] و گروهي مسجد مدائن را نيز به آن چهار مسجد افزوده و اعتكاف را در غير آن‌ها جايز ندانسته‌اند.[91] شماري از فقيهان اهل سنت اعتكاف را تنها در مسجدالحرام و مسجدالنبي يا دو مسجد ياد شده و مسجدالاقصي جايز شمرده‌اند.[92] در برابر، شماري ديگر از فقيهان شيعه و اهل سنت بر آنند كه اعتكاف بايد در مسجد اعظم
يا جامع هر شهر صورت پذيرد.[93] شماري  ديگر اعتكاف را در هر مسجدي كه نماز جماعت در آن بر‌گزار شود، جايز مي‌دانند. برخي انجام اعتكاف را در هر مسجدي جايز شمرده‌اند[94]؛ بدين استناد كه واژه «المساجد» در آيه 187 بقره/2 عام است و همه مساجد را در بر مي‌گيرد.[95]

 

ه‍ . باقي ماندن در مسجد: بر پايه اين شرط، به باور فقيهان شيعه[96] و اهل سنت[97] بيرون رفتن از مسجد هنگام اعتكاف بدون ضرورت جايز نيست. اما شماري از فقيهان اين شرط را ويژه اعتكاف واجب مي‌دانند و بر آنند كه در اعتكاف مستحب، معتكف مي‌تواند هرگاه بخواهد، از مسجد بيرون شود.[98] از جمله موارد استثناي حرمت بيرون رفتن از مسجد محل اعتكاف، عبارتند از: بيرون رفتن براي تخلي، غسل جنابت، فراهم كردن نيازهاي زندگي يا غذاي خود، عيادت بيماران، تشييع جنازه[99]، شهادت دادن، حضور در محفل علمي و شركت در نماز جمعه.[100]

 

و. طهارت از حدث اكبر: به پشتوانه اين شرط، اعتكاف براي جنب و حائض جايز نيست[101] و اگر معتكف جنب يا حايض شود، بيرون رفتن از مسجد بر وي واجب است.[102]

 

ز. اجازه صاحب حق: بر پايه منابع فقهي، اجازه گرفتن زن از شوهر[103]، اجير از كارفرما[104]، عبد از مالك[105] و فرزند از پدر و مادر خود ـ هرگاه اعتكاف او مايه آزار پدر و مادر شود[106] ـ لازم است. از فقيهان اهل سنت، تنها مالكيان اعتكاف زن را بدون اجازه شوهر صحيح شمرده، هر چند او را در اين صورت گناهكار دانسته‌اند.[107] شماري از فقيهان نياز به اجازه از صاحب حق را تنها ويژه اعتكاف مستحب مي‌دانند.[108] شرط ديگر كه شماري از فقيهان اهل سنت بدان باور دارند، اشتغال به عبادت در حد توان و امكان است.[109]

 

‚5. محرمات اعتكاف: برخي كارها بر معتكف حرام و چه بسا مايه باطل شدن اعتكاف است. اين امور عبارتند از:

 أ. آميزش: به پشتوانه آيه 187 بقره/2 و ادله ديگر، آميزش جنسي هنگام اعتكاف حرام و مايه ابطال آن است.[110] زمان آميزش و نيز عمدي يا سهوي بودن آن، در رفع اين حرمت نقشي ندارند.[111] البته شماري از فقيهان آميزش بر اثر اشتباه يا جهل يا اكراه را مايه بطلان اعتكاف ندانسته‌اند.[112] جماع يا هر آميزشي كه به انزال مني بينجامد[113] و حتي لمس و بوسيدن آميخته با شهوت، سبب بطلان اعتكاف مي‌شود.[114] به باور فقيهان شيعه و اهل سنت، در بطلان اعتكاف به سبب آميزش، تفاوتي ميان روز و شب نيست.[115]

 

 ب. جدال: مقصود از جدال يا مراء كه به پشتوانه روايات در اعتكاف جايز نيست، مجادله كردن در امر دنيايي يا ديني با انگيزه چيرگي بر ديگري يا با هدف اثبات فضيلتي براي خويش است.[116] اما اگر مقصود از اظهار نظر، بيان مطلبي علمي يا يادآوري خطاي كسي باشد، از برترين عبادات به شمار مي‌رود.[117]

 

 ج. استمناء: به باور مشهور فقهي، استمناء حرام است و مايه بطلان اعتكاف مي‌شود.[118] برخي اين كار را حرام شمرده‌اند؛ اما آن را مايه بطلان اعتكاف ندانسته‌اند.[119]

 

 د. خريد و فروش: به باور فقيهان شيعه[120] و بسياري از فقيهان اهل سنت[121] خريد و فروش هنگام اعتكاف حرام است؛ زيرا هدف از اعتكاف، عبادت است كه با سوداگري منافات دارد.[122] برخي اين حكم را شامل همه انواع تجارت دانسته‌اند كه انسان را از عبادت بازمي‌دارد.[123] برخي چنين معامله‌اي را باطل[124] و شماري آن را مايه بطلان اعتكاف نيز دانسته‌اند.[125] اما بيشتر فقيهان تنها به حرمت آن حكم كرده‌اند.[126] در برابر، شماري از فقيهان اهل سنت خريد و فروش را مباح يا مكروه شمرده‌اند.[127] البته خريد و فروش ضروري مانند تهيه نيازهاي شخصي، از ديد فقهي منعي ندارد.[128]

 

 ه‍ . بوييدن بوي خوش: بوييدن بوي خوش از ديگر محرمات اعتكاف نزد فقيهان امامي است[129] كه بر حرمت آن ادعاي اجماع شده است[130]، هر چند شماري از فقيهان جواز و كراهت آن را باور دارند.[131]   و. انجام دادن مبطلات روزه: از آن‌جا كه روزه شرط اعتكاف است، كارهايي مانند خوردن و آشاميدن در روز ممنوع است[132] و با بطلان و فساد روزه، اعتكاف نيز باطل مي‌شود.[133] همچنين به باور مشهور فقيهان شيعه، نشستن يا حركت معتكف زير سايه در صورت بيرون شدن وي از مسجد جايز نيست.[134]

 

‚6. كفاره محرمات اعتكاف: در صورت ابطال اعتكاف با آميزش جنسي، به باور همه فقيهان امامي و شماري از فقيهان اهل سنت، كفاره واجب مي‌گردد.[135] اما درباره وجوب كفاره در ديگر محرمات اعتكاف، اختلاف نظر وجود دارد. فقيهان اهل سنت در ديگر محرمات، كفاره را واجب نشمرده‌اند.[136] شماري از فقيهان امامي‌كفاره را در ديگر محرمات نيز واجب شمرده‌اند[137] و گروهي آن را واجب ندانسته‌اند.[138] شماري ديگر تنها در اعتكاف ماه رمضان و نيز اعتكاف‌هاي واجب، كفاره را لازم شمرده‌اند، نه در همه اعتكاف‌هاي مستحب.[139] كفاره ابطال اعتكاف، آزاد كردن برده يا روزه گرفتن به مدت دو ماه پياپي و يا اطعام 60 مسكين است.[140]

‚7. قضاي اعتكاف: اگر اعتكاف واجب باشد، در صورت باطل كردن آن، قضاي آن واجب است.[141] در فرض ارتداد اعتكاف‌كننده و بازگشت او به اسلام، برخي از اهل سنت قضاي اعتكاف را واجب ندانسته‌اند.[142] اما در صورت بطلان اعتكاف مستحب، فقيهان قضاي آن را واجب نمي‌دانند[143]، مگر آن‌ها كه ادامه دادن اعتكاف را پس از آغاز واجب شمرده‌اند.[144]

 

‚8. آداب اعتكاف: در مذاهب گوناگون، به پشتوانه روايات، احكامي مستحب و مكروه ياد شده‌اند كه به عمده‌ترين موارد آن‌ها اشاره مي‌شود:

 

 أ. مستحبات: مستحبات اعتكاف عبارتند از: اشتراط يعني شرط كردن با خداوند در آغاز اعتكاف براي بيرون رفتن از مسجد در فرض ضرورت[145]، اشتغال به آموختن مباحث علمي كه حتي از نماز مستحب برتر شمرده شده است[146] ـ البته شماري از فقيهان اهل سنت اشتغال بسيار به آن را مكروه شمرده‌اند[147] ـ ، پرداختن در حد توان به نماز، تلاوت قرآن، ذكر الهي، استغفار، تفكر قلبي، ذكر صلوات، دعا، تفسير قرآن، سخن گفتن با مردم، رفع نيازهاي مردم[148]، و اعتكاف در ماه رمضان، به ويژه دهه پاياني آن.[149]

 

 ب. مكروهات: برخي به پشتوانه روايات معصومان: كارهايي از جمله گفت‌وگو درباره امور دنيا، جابه‌جا شدن و تغيير دادن محل اعتكاف خود، خشم گرفتن و ابراز ناخشنودي را در حال اعتكاف مكروه شمرده‌اند.[150] فقيهان اهل سنت نيز مكروهاتي را ياد كرده‌اند؛ از جمله سكوت به‌گونه مطلق، اعتكاف به مدت كمتر از 10 روز، غذا خوردن در راهروي مسجد، اشتغال به كاري جز عبادت، سلام دادن به ديگري از راه دور، و اشتغال به تدريس قرآن و علوم.

 

… منابع

احقاق الحق: نور الله الحسيني الشوشتري (م.1019ق.)، تعليقات شهاب الدين نجفي، قم، كتابخانه نجفي؛ ارشاد الاذهان: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش الحسون، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ اعتكاف سنتي محمدي: رحيم نوبهار، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1375ش؛ اعتكاف هم‌نشيني با خدا: محمد صادق يوسفي مقدم، قم، امير العلم؛ اقبال الاعمال: ابن طاوس (م.664ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1390ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانتصار: السيد المرتضي (م.436ق.)، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ ايضاح الفوائد: محمد بن حسن حلي (م.770ق.)، به كوشش سيد حسين موسوي كرماني، قم، المطبعة العلميه، 1387ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1111ق.)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق؛ بدائع الصنائع: ابوبكر الكاشاني (م.587ق.)، المكتبة الحبيبيه، پاكستان، 1409ق؛ بداية المجتهد: القرطبي (م.595ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار الفكر؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تحرير الاحكام: العلامة الحلي (م.726ق.)، مشهد، آل البيت:؛ تحرير الوسيله: روح الله الخميني1 (م.1409ق.)، نجف، مطبعة الآداب، 1390ق؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1368ش؛ تذكرة الفقهاء: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، آل البيت:، 1414ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات؛ جامع احاديث الشيعه: حسين طباطبايي بروجردي (م.1383ق.)، قم، المطبعة العلميه، 1399ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجامع الصغير: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1367ش؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش محمد تقي ايرواني، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1417ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الدروس: الشهيد الاول (م.786ق.)، قم، نشر اسلامي، 1412ق؛ ذخيرة المعاد: محمد باقر السبزواري (م.1090ق.)، قم، مؤسسة آل البيت:؛ رسائل المرتضي: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني و رجايي، قم، دار القرآن الكريم، 1405ق؛ رسائل فقهيه: النجفي (م.1266ق.)، نسخه خطي؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الروضة البهيه: الشهيد الثاني (م.966ق.)، قم، داوري، 1410ق؛ روضة الطالبين: النووي (م.676ق.)، به كوشش عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ سبل الهدي و الرشاد: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد، بيروت، الكتب العلميه، 1414ق؛ السرائر: ابن ادريس (م.598ق.)، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛ سلسلة الينابيع الفقهيه: علي اصغر مرواريد، بيروت، دار التراث، 1410ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار الفكر؛ سنن ابي‌داود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، قاهره، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ الشرح الكبير: ابوالبركات (م.1201ق.)، بيروت، دار احياء الكتب العربيه؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتح العزيز: عبدالكريم بن محمد الرافعي (م.623ق.)، بيروت، دار الفكر؛ فتح الوهاب: زكريا محمد بن الانصاري (م.936ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الفقه الاسلامي و ادلته: وهبة الزحيلي، دار الفكر، دمشق، 1418ق؛ فقه السنه: سيد سابق، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1388ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الصادر، 1386ق؛ كتاب الصوم: ابوالقاسم خوئي (م.1413ق.)، قم، المطبعة العلميه، 1364ش؛ كتاب الطهاره: ابوالقاسم خوئي (م.1413ق.)، قم، دار الهادي، 1410ق؛ كشف الرموز: الفاضل الآبي (م.690ق.)، به كوشش اشتهاردي و يزدي، قم، نشر اسلامي، 1408ق؛ كنز الدقايق: المشهدي (م.1125ق.)، به كوشش مجتبي عراقي، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1409ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ المبسوط: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، المكتبة المرتضويه، 1387ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الفائدة و البرهان: المحقق الاردبيلي (م.993ق.)، به كوشش عراقي و ديگران، قم، انتشارات اسلامي، 1416ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الفكر؛ المحلي: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دار الفكر؛ مختلف الشيعه: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1412ق؛ مدارك الاحكام: سيد محمد بن علي موسوي العاملي (م.1009ق.)، قم، مؤسسة آل البيت:، 1410ق؛ المدونة الكبري: مالك بن انس (م.179ق.)، مصر، مطبعة السعاده؛ مسالك الافهام: الشهيد الثاني (م.966ق.)، قم، مؤسسه معارف اسلامي، 1413ق؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، قم، آل البيت:، 1408ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعتبر: المحقق الحلي (م.676ق.)، قم، مؤسسه سيد الشهداء، 1364ش؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مغني المحتاج: محمد الشربيني (م.977ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتاب العربي؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر كتاب، 1409ق؛ المقنع: الصدوق (م.381ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادي7، 1415ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، جامعه مدرسين، 1404ق؛ منتهي المطلب: العلامة الحلي (م.762ق.)، به كوشش پيشنماز، تبريز، 1333ش؛ منهاج الصالحين: سيد محسن الحكيم (م.1390ق.)، بيروت، دار الصفوه، 1415ق؛ الموسوعة الفقهيه: كويت، وزارة الاوقاف، 1409ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1412ق.)، قم، جامعه مدرسين؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت:، 1414ق؛ هداية العباد: محمد رضا موسوي گلپايگاني (م.1414ق.)، قم، دار القرآن الكريم، 1413ق.

 

سيد جعفر صادقي فدكي، سيد محمود رضوي

 
[1]. معجم مقاييس اللغه، ج4، ص108؛ لسان العرب، ج9، ص255، «عكف».

.[2] مفردات، ص343-344، «عكف».

[3]. التحقيق، ج8، ص200-201، «عكف».

[4]. شرائع الاسلام، ج1، ص158؛ مسالك الافهام، ج2، ص89.

[5]. الدروس، ج1، ص297؛ مدارك الاحكام، ج6، ص308.

[6]. الدروس، ج1، ص297؛ ذخيرة المعاد، ج1، ص538.

[7]. الشرح الكبير، ج1، ص541؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1750.

[8]. المجموع، ج6، ص474؛ فتح الوهاب، ج1، ص217.

[9]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1750.

[10]. مجمع البيان، ج4، ص346؛ المجموع، ج6، ص474.

[11]. جواهر الكلام، ج17، ص190؛ الموسوعة الفقهيه، ج5، ص208؛ مفردات، ص342.

[12]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1757.

[13]. التفسير الكبير، ج2، ص276؛ كنز الدقائق، ج1، ص336.

[14]. روح المعاني، ج22، ص123.

[15]. مجمع البيان، ج8، ص204؛ بحار الانوار، ج14، ص141.

[16]. بحار الانوار، ج86، ص39.

[17]. الميزان، ج14، ص34-35.

[18]. السيرة النبويه، ج1، ص154؛ تاريخ طبري، ج2، ص48.

[19]. مسند احمد، ج6، ص233؛ صحيح البخاري، ج1، ص3.

[20]. السيرة النبويه، ج1، ص154؛ بحار الانوار، ج15، ص363.

[21]. اسباب النزول، ص5؛ الدر المنثور، ج6، ص368.

[22]. امتاع الاسماع، ج2، ص388؛ سبل الهدي، ج2، ص61.

[23]. صحيح البخاري، ج2، ص256؛ التفسير الكبير، ج5، ص125.

[24]. احقاق الحق، ج29، ص609.

[25]. الكامل، ج2، ص15؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص382.

[26]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص184؛ وسائل الشيعه، ج10، ص533.

[27]. مسند احمد، ج2، ص336؛ وسائل الشيعه، ج10، ص533.

[28]. وسائل الشيعه، ج10، ص534؛ جامع احاديث الشيعه، ج9، ص520.

[29]. سنن ابن ماجه، ج1، ص562؛ الكافي، ج4، ص175.

[30] سنن ابن ماجه، ج1، ص564؛ فتح الباري، ج4، ص236.

[31]. جامع البيان، ج2، ص245؛ الدر المنثور، ج1، ص201.

[32]. مسند احمد، ج6، ص92.

[33]. جامع احاديث الشيعه، ج9، ص513؛ ج16، ص131.

[34]. سنن ابي داود، ج1، ص550؛ الكافي، ج4، ص175؛ المبسوط، سرخسي، ج1، ص13.

[35]. مسند احمد، ج5، ص141؛ الكافي، ج4، ص175.

[36]. مستدرك الوسائل، ج7، ص466؛ جامع احاديث الشيعه، ج9، ص61.

[37]. اعتكاف سنتي محمدي، ص41-42.

[38]. المعتبر، ج2، ص732؛ جامع احاديث الشيعه، ج9، ص513؛ ج16، ص131.

[39]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص188؛ كنز العمال، ج8، ص530.

[40]. كنز العمال، ج8، ص530-532؛ الجامع الصغير، ج2، ص575.

[41]. سنن ابن ماجه، ج1، ص567؛ كنز العمال، ج8، ص531.

[42]. اقبال الاعمال، ج1، ص358؛ بحار الانوار، ج95، ص151.

[43]. مستدرك الوسائل، ج9، ص378؛ بحار الانوار، ج96، ص50.

[44]. كنز العمال، ج8، ص532.

[45]. المبسوط، سرخسي، ج3، ص114؛ منتهي المطلب، ج2، ص628.

[46]. جواهر الكلام، ج17، ص160؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1751؛ منتهي المطلب، ج2، ص628.

[47]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص188؛ كنز العمال، ج8، ص530.

[48]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1751.

[49]. الكافي، ج4، ص175؛ وسائل الشيعه، ج10، ص533.

[50]. المعتبر، ج2، ص732.

[51]. بحار الانوار، ج94، ص129؛ جامع احاديث الشيعه، ج9، ص513.

[52]. وسائل الشيعه، ج16، ص370؛ جامع احاديث الشيعه، ج16، ص131.

[53]. صحيح البخاري، ج2، ص255؛ السنن الكبري، ج2، ص257.

[54]. المعتبر، ج2، ص732.

[55]. تحرير الاحكام، ج1، ص517؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص239.

[56]. مغني المحتاج، ج1، ص449؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1751.

[57]. ايضاح الفوائد، ج1، ص252؛ سلسلة الينابيع، ج6، ص145.

[58]. فتح العزيز، ج6، ص474؛ الفقه الاسلامي، ج2، ص1757.

[59]. الروضة البهيه، ج2، ص149؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1757.

[60]. ارشاد الاذهان، ج1، ص305؛ الروضة البهيه، ج2، ص153.

[61]. المعتبر، ج2، ص737؛ الشرح الكبير، ج3، ص118؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص284.

[62]. تذكرة الفقهاء، ج6، ص284.

[63]. الشرح الكبير، ج3، ص118؛ المعتبر، ج2، ص737؛ مختلف الشيعه، ج3، ص581.

[64]. تحرير الاحكام، ج1، ص517؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص240.

[65]. جواهر الكلام، ج17، ص94-96؛ وسائل الشيعه، ج10، ص436.

[66]. الروضة البهيه، ج2، ص149؛ الموسوعة الفقهيه، ج4، ص162.

[67]. مجمع الفائده، ج5، ص363؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1761.

[68]. مختلف الشيعه، ج3، ص585؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1761.

[69]. مسالك الافهام، ج2، ص89؛ كتاب الصوم، ج2، ص329؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

[70]. مسالك الافهام، ج2، ص89؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

[71]. السرائر، ج1، ص432؛ المجموع، ج6، ص458.

[72]. المبسوط، طوسي، ج1، ص390؛ المجموع، ج6، ص485.

[73]. السرائر، ج1، ص423.

[74]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

[75]. المجموع، ج6، ص485؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

[76]. فتح العزيز، ج6، ص484؛ روضة الطالبين، ج2، ص260.

[77]. ذخيرة المعاد، ج1، ص524؛ مختلف الشيعه، ج3، ص445.

[78]. المبسوط، طوسي، ج1، ص292؛ مختلف الشيعه، ج3، ص585.

[79]. مختلف الشيعه، ج3، ص585؛ رسائل فقهيه، ص185.

[80]. المبسوط، طوسي، ج1، ص290؛ المعتبر، ج2، ص728.

[81]. المدونة الكبري، ج1، ص234؛ المجموع، ج6، ص489.

[82]. المجموع، ج6، ص489؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1750.

[83]. المدونة الكبري، ج1، ص234؛ المحلي، ج5، ص180.

[84]. مدارك الاحكام، ج6، ص321.

[85]. المجموع، ج6، ص478.

[86]. الخلاف، ج2، ص225؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

.[87] فتح الباري، ج4، ص238؛ عمدة القاري، ج11، ص143.

[88]. الخلاف، ج2، ص225؛ السرائر، ج1، ص421.

[89]. السرائر، ج1، ص421؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص243.

[90]. السرائر، ج1، ص421؛ مختلف الشيعه، ج3، ص576.

[91]. المقنع، ص209.

[92]. المبسوط، سرخسي، ج3، ص115؛ بدائع الصنائع، ج2، ص113.

[93]. مختلف الشيعه، ج3، ص576؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1756-1757.

[94]. المبسوط، سرخسي، ج3، ص115؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص243؛ مختلف الشيعه، ج3، ص576.

[95]. المبسوط، سرخسي، ج3، ص115.

[96]. المعتبر، ج2، ص733؛ مختلف الشيعه، ج3، ص587.

[97]. المبسوط، سرخسي، ج3، ص117؛ بداية المجتهد، ج1، ص255.

[98]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1763.

[99]. تذكرة الفقهاء، ج6، ص286؛ الموسوعة الفقهيه، ج4، ص168.

[100]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1764-1770.

[101]. كتاب الطهاره، ج6، ص404؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1762.

[102]. تذكرة الفقهاء، ج6، ص267.

[103]. جواهر الكلام، ج17، ص175؛ تحرير الوسيله، ج1، ص305-306.

[104]. المعتبر، ج2، ص728؛ جواهر الكلام، ج17، ص175.

[105]. المعتبر، ج2، ص728؛ تحرير الاحكام، ج1، ص518.

[106]. هداية العباد، ج1، ص278؛ منهاج الصالحين، ج1، ص354.

[107]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1763.

[108]. تحرير الاحكام، ج1، ص519.

[109]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1763.

[110]. المبسوط، طوسي، ج1، ص294؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1777.

[111]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1777.

[112]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1777؛ تحرير الاحكام، ج1، ص527.

[113]. المبسوط، طوسي، ج1، ص294؛ تحرير الاحكام، ج1، ص527.

[114]. تحرير الاحكام، ج1، ص527؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص254.

[115]. رسائل المرتضي، ج3، ص61؛ المبسوط، سرخسي، ج3، ص123.

[116]. المغني، ج3، ص148؛ مسالك الافهام، ج2، ص109؛ الموسوعة الفقهيه، ج4، ص171.

[117]. مدارك الاحكام، ج6، ص345؛ ذخيرة المعاد، ج1، ص542؛ جواهر الكلام، ج17، ص203.

[118]. الخلاف، ج2، ص238؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص256؛ الموسوعة الفقهيه، ج3، ص90.

[119]. الموسوعة الفقهيه، ج3، ص92.

[120]. المعتبر، ج2، ص741؛ مدارك الاحكام، ج6، ص344.

[121] . بدائع الصنائع، ج2، ص117؛ المغني، ج3، ص148.

[122]. تذكرة الفقهاء، ج6، ص257؛ المعتبر، ج2، ص741.

[123]. تحرير الاحكام، ج1، ص528.

[124]. المعتبر، ج2، ص741.

[125]. االحدائق، ج13، ص493؛ جواهر الكلام، ج17، ص207.

[126]. المعتبر، ج12، ص741؛ الحدائق، ج13، ص493.

[127]. المجموع، ج6، ص529.

[128]. المغني، ج3، ص148؛ مسالك الافهام، ج2، ص108؛ الموسوعة الفقهيه، ج4، ص170.

[129]. الخلاف، ج2، ص239؛ المعتبر، ج2، ص741.

[130]. الخلاف، ج2، ص239.

[131]. ذخيرة المعاد، ج1، ص542.

[132]. تحرير الاحكام، ج1، ص528؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1778.

[133]. منتهي المطلب، ج2، ص639؛ الموسوعة الفقهيه، ج4، ص171.

[134] . الانتصار، ص203؛ مختلف الشيعه، ج3، ص598.

[135]. المبسوط، طوسي، ج1، ص294؛ المعتبر، ج2، ص741؛ الشرح الكبير، ج3، ص143.

[136]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1776-1779.

[137]. تحرير الاحكام، ج1، ص528؛ الحدائق، ج13، ص495.

[138]. مختلف الشيعه، ج3، ص592؛ الحدائق، ج13، ص495.

[139]. كشف الرموز، ج1، ص320؛ تحرير الاحكام، ج1، ص528.

[140]. تحرير الاحكام، ج1، ص528؛ المعتبر، ج2، ص741.

[141]. مختلف الشيعه، ج3، ص581-582؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1779.

[142]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1779.

[143]. سلسلة الينابيع، ج6، ص119.

[144]. الموسوعة الفقهيه، ج4، ص175.

[145]. تحرير الاحكام، ج1، ص529؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص305.

[146]. تحرير الاحكام، ج1، ص528؛ تذكرة الفقهاء، ج6، ص260؛ فقه السنه، ج1، ص480.

[147]. الفقه الاسلامي، ج3، ص1775.

[148]. المغني، ج3، ص148؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1772؛ اعتكاف همنشيني با خدا، ص172-188. 

[149]. عروة الوثقي، ج3، ص667؛ الفقه الاسلامي، ج3، ص1773.

[150]. اعتكاف همنشيني با خدا، ص193-197.

 




نظرات کاربران