افک
رخدادی در آغاز اسلام با نسبت ناروا به عایشه یا ماریه افک به معنای برگرداندن و وارونه کردن[1] یا هر چیزی است که از حقیقتش بازگردانده شود.[2] دروغ را نیز به اعتبارِ وارونه ساختن حقیقت، «افک» گفته‌اند.[3] برخی نیز آن را به معنای درو
رخدادي در آغاز اسلام با نسبت ناروا به عايشه يا ماريه
افك به معناي برگرداندن و وارونه كردن[1] يا هر چيزي است كه از حقيقتش بازگردانده شود.[2] دروغ را نيز به اعتبارِ وارونه ساختن حقيقت، «افك» گفتهاند.[3] برخي نيز آن را به معناي دروغ بزرگ و آشكار دانستهاند.[4] در اصطلاحِ تاريخنگاران و سيرهنويسان، «افك» برگرفته از آيات 11-12 نور/ 24 و اشاره به داستان گروهي از مسلمانان در آغاز اسلام است كه نسبتي ناروا به خانواده پيامبر(صلي الله عليه و آله) دادند و با انتشار آن خواستند به جامعه مسلمانان آسيب برسانند. قرآن كريم در آيات 11-21 نور/24: {إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالإِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم...} به داستان آنان اشاره كرده، از مسلمانان ميخواهد كه آن را خير بدانند.
آنگاه يادآور ميشود هر كس در اين شايعهپردازي شركت كرده، گناه خويش را به دوش ميكشد و كيفر بزرگ از آن كسي است كه سهم عمده در آن داشته است. سپس مردان و زنان مؤمن را به چند سبب نكوهش ميكند؛ از جمله: گمان نيك نبردن به كساني كه بدانها تهمت زده شد؛ دروغ و تهمت نشمردن داستان با نبودِ چهار شاهد؛ دامن زدن به شايعه و خبري كه از آن آگاهي نداشتند؛ كوچك شمردن سخناني كه نزد خداوند بزرگ است؛ و خودداري نكردن از تهمت. آن گاه، به ياد ميآورد كه اگر فضل و رحمت و مهرباني خداوند در دنيا و آخرت نبود، عذابي بزرگ بر آنان نازل ميشد. سپس هشدار ميدهد كه مبادا ديگر بار چنين كنند. كساني كه دوست دارند زشتي و فحشا را درباره مؤمنان بپراكنند، به كيفري دردناك در دنيا و آخرت تهديد ميشوند. مؤمنان نبايد گام در راه شيطان نهند؛ زيرا او به زشتي و بدي فرمان ميدهد. فضل و رحمت خدا است كه سبب پاكي انسان ميگردد.
فخر رازي همه مسلمانان را در نسبت دادن آيات افك به داستان عايشه همباور ميداند.[5] محمد جواد مغنيه با اندكي تفاوت، به همداستاني همه گروههاي مسلمان، جز اندكي، در اين زمينه تصريح ميكند.[6] در واقع، جز تفسير قمي[7] و به تبع آن برخي محدثان[8]، مفسران[9] و محققان شيعه[10] كه داستان را درباره ماريه قبطيه* و تهمت عايشه و شماري ديگر به وي دانستهاند، مفسران اهل سنت[11] و نيز بسياري از مفسران شيعه[12] به پشتوانه رواياتي[13] شأن نزول آيات ياد شده را برائت عايشه از اين اتهام ميدانند. اشاره برخي منابع شيعي سده سوم به حدّ خوردن اهل افك از مسطح بن اثاثه[14]، دست كم مؤيد پذيرش نسبت افك به عايشه است. منابع شيعي متأخر نيز افك را درباره تهمت به عايشه دانستهاند.[15] منابع اهل سنت با وجود گزارش تهمت به ماريه، آن را شأن نزول آيات افك ندانستهاند.[16]
بر پايه گزارش ابن اسحق (م.151ق.) پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگها ميان همسران خود قرعه ميانداخت و يكي را با خود ميبرد. در نبرد بنيمصطلق، قرعه به نام عايشه افتاد. در مسير بازگشت و در يكي از منزلگاههاي نزديك مدينه، شبانگاه اعلان ميكنند كه كاروان حركت كند. عايشه كه براي قضاي حاجت بيرون شده بود، در بازگشت درمييابد كه گردنبندش را گم كرده است و براي يافتن آن بازميگردد. در همان حال، كاروان به گمان اين كه عايشه در كجاوه است، حركت ميكند. او پس از يافتن گردنبند بازميگردد؛ اما ميبيند آنان رفتهاند. به اميد آن كه كاروان براي يافتن او بازميگردد، همان جا ميماند و خوابش ميبرد. صفوان بن معطل سلمي كه از پشت كاروان حركت ميكرد، به عايشه رسيد و از آنجا كه پيش از نزول آيه حجاب او را ديده بود، وي را شناخت. عايشه با شنيدن صداي استرجاع صفوان از خواب برخاست. بر شتر سوار شد و هر دو صبحگاهان به كاروان پيوستند. اهل افك به تهمتپراكني درباره عايشه پرداختند. عايشه در ادامه گزارش ميگويد كه يك ماه بيمار بوده و در اين مدت از خبرسازي بر ضد خود خبر نداشته است. او تنها ميديد كه لطف و محبت پيامبر درباره وي كم شده است. از پيامبر اجازه خواست نزد مادرش برود تا از او پرستاري كند. شبي با اُممسطح براي قضاي حاجت بيرون رفته بود كه او فرزندش مسطح را نفرين كرد. عايشه از كار او شگفتزده شد و اُممسطح دليل اين كار را شايعهپراكني فرزندش بر ضدّ عايشه دانست. عايشه از ناراحتي سخت گريست. مادرش او را دلداري داد و شيوع خبر را برآمده از حسادت ديگر همسرانِ پيامبر و مردم دانست.
عايشه تهمتزنندگان را مرداني از خزرج همراه مسطح و حمنه بنت جَحش به سردستگي عبدالله بن ابي بن سلول ميداند. پيامبر براي مردم خطبه خواند و اعلان كرد: چه كسي مرا در برابر مردمي كه به خانوادهام طعنه ميزنند، ياري ميدهد؟ اُسَيد بن حُضير گفت: اگر از قبيله اوس باشد، مجازاتش ميكنيم و اگر از خزرج باشد، منتظر فرمان شماييم. سعد بن عباده، بزرگ خزرج، بر پايه تعصب با او مشاجره كرد. دو قبيله تا مرز نبرد پيش رفتند و پيامبر آنان را خاموش ساخت. آن گاه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) از علي(عليه السلام) و اسامة بن زيد در اين مسئله مشورت خواست. اسامه عايشه را تبرئه كرد. اما علي(عليه السلام) ضمن تأكيد بر اينكه زنان بسيارند و پيامبر ميتواند با فردي ديگر ازدواج كند، پيشنهاد كرد درباره درستي خبر از بريره، كنيز عايشه، سؤال كنند. سپس بريره را سخت تنبيه كرد و خواست تا راست بگويد. او نيز عايشه را تبرئه كرد. عايشه نزد پدر و مادرش بسيار گريست و زني از انصار نيز با او در گريستن همراه شد. در اين حال، پيامبر وارد شد و او را از سخن مردم درباره وي آگاه كرد و گفت: اگر پاك باشي، خدا تو را تبرئه خواهد كرد و اگر گناهي كردهاي، توبه كن. عايشه با شنيدن اين سخن باز گريست و از پدر و مادرش خواست تا پاسخ پيامبر را بدهند. اما آنان از اين كار خودداري كردند. عايشه تأكيد ميكند خود را شايسته آن نميدانست كه وحي درباره او نازل شود. اما اميدوار بود خدا پاكياش را در خواب به پيامبر نشان دهد. عايشه در واكنش به درخواست پيامبر گفت: «اگر خود را چنان كه هستم، تبرئه كنم، شما باور نميكنيد و اگر بر خلاف واقع به گناهم اعتراف كنم، تصديقم مينماييد. از خدا ميخواهم مرا تبرئه كند.» در همان مجلس، وحي نازل شد و پيامبر به عايشه بشارت داد كه خدا وي را تبرئه كرده است. او نيز گفت: «خدا را ميستايم و نه شما را.» پيامبر نزد مردم رفت و آيه را تلاوت كرد و دستور داد مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت و حمنه بنت جحش را حد بزنند.[17]
ابن اسحق دو طريق براي گزارش بالا ميآورد: عبدالله بن ابي بكر عايشه. نيز: يحيي بن عباد بن عبدالله بن زبير ← عباد بن عبدالله بن زبير ← عايشه. ابن شبّه (م.262ق.) در طريقي متفاوت از حسين بن ابراهيم ← فليح بن سليمان ← ابن شهاب زهري ← عبدالله بن عبيدالله بن عتبه و علقمة بن وقاص ليثي و سعيد بن مسيب و عروة بن زبير ← عايشه، گزارشي بسيار مشابه از داستان را با اندكي پس و پيش آورده است.[18] زهري تصريح ميكند كه بخشهاي روايت را از راويان گوناگون گرفته و كنار هم قرار داده است.[19]
تاريخنگاران وقوع غزوه بنيمصطلق را به سال پنجم يا ششم ق.[20]، ورود پيامبر به مدينه را در آغاز ماه رمضان[21] و نزول آيات برائت عايشه را 37 شب پس از رسيدن به مدينه[22] گزارش كردهاند.
برخي روايات، گزارشهاي ديگري از حواشي داستان را بيان كرده و در مواردي، آن را شأن نزول آيات بعد تا آيه 26 دانستهاند: 1. ابوايوب خالد بن يزيد انصاري در پاسخ به همسرش كه از او درباره سخن مردم درباره عايشه پرسيده بود، سخن آنان را تكذيب كرد و به كنايه گفت: اگر تو چنين گناهي نكردهاي، عايشه از تو بهتر است.[23] 2. افزون بر ابوايوب، سعد بن معاذ را نيز از كساني دانستهاند كه سخنان ناروا درباره عايشه را تكذيب كردند.[24] 3. ابوبكر سوگند خورد كه از آن پس به مسطح كه نيازمند و از خويشاوندان وي بود، انفاق نكند. آيه 22 نور/24 نازل شد و او را از اين كار بازداشت:[25] {وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الفَضلِ مِنكُم وَ السَّعَةِ أَن يُؤتُوا أُولِي القُربي وَ المَساكِينَ وَ المُهاجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللهَ...}. 4. حسان بن ثابت شعري گفت و در آن قوم صفوان بن معطل را سرزنش كرد. صفوان نيز با شمشيري به او زخم زد. ثابت بن قيس شماس خزرجي، صفوان را دست بسته به قبيله خزرج برد. عبدالله بن رواحه دستور داد او را آزاد كنند. آنها نزد پيامبر رفتند و رويداد را گزارش كردند. ايشان براي به دست آوردن دل حسان، به وي زميني همراه كنيزي قبطي بخشيد.[26]
ديگر گزارشهاي اين رويداد با وجود تفاوت در جملهپردازي و اختلاف در برخي جزئيات، ساختاري يكسان دارند و يك داستان را بازميگويند.[27] برخي اختلافها كه در روايتهاي ديگر آمده، عبارتند از: ياد نكردن از وقوع حادثه پس از نبرد بنيمصطلق[28]، توجيه عايشه درباره عدم التفات حاملان كجاوه به دليل غذاي اندك زنان و جثه كوچك آنان در آن روزگار[29]، پيشنهاد علي(عليه السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي پرسش از اُممسطح درباره عايشه[30]، ياد نكردن از تنبيه بدني بريره به دست علي(عليه السلام)[31]، نشستن پيامبر بر روي منبر در مسجد و درخواست ياري از مردم درباره كسي كه او را در اين ماجرا آزرده است[32]، درگيري سعد بن معاذ از قبيله اوس با سعد بن عباده از خزرج[33] يا سعد بن معاذ و اسيد بن حضير با سعد بن عباده[34] به گونهاي كه نزديك بود آتش نبرد برافروخته شود. درباره اجراي حد بر افراد ياد شده نيز اختلاف نظر ديده ميشود. برخي معتقدند دو حد بر عبدالله بن ابي و يك حد بر ديگران جاري شد. شماري ديگر از اجراي يك حد بر عبدالله بن ابي ياد كردهاند و برخي نيز گفتهاند كه بر عبدالله بن ابي، مسطح بن اثاثه و هيچ يك از اهل افك حدي جاري نشد.[35] مقريزي پس از گزارش ديدگاه كساني كه به اجراي حد باور دارند، سخن كساني را استوار ميشمارد كه اجراي حد را نپذيرفتهاند.[36] برخي در توجيه جاري نشدن حد بر عبدالله بن ابي، گفتهاند كه پيامبر به سبب نگراني از فتنه و تفرقه، از اجراي آن خودداري كرد.[37] برخي پژوهشگران جاري نشدن حد را بدين سبب دانستهاند كه حكم حد تنها در صورتي اجرا ميشود كه قذف در حضور شاهد و نزد حاكم و در برابر قذف شدگان صورت گيرد.[38] برخي محققان روايتهاي ديگري را كه از كساني جز خود عايشه گزارش شده، بازتابي از روايت او دانسته و حضور نداشتن آنان در صحنههايي از داستان را مؤيد اين سخن شمردهاند.[39] از ميان روايتهاي موجود، گزارشي نشان ميدهد كه وليد بن عبدالملك، علي بن ابيطالب(عليه السلام) را عامل انتشار دروغ ميدانست. زُهري با رد سخن او، به پشتوانه گروهي از روايات، عامل انتشار شايعه را عبدالله بن ابي دانسته است.[40] شايد اين گزارش از جريان وضع حديث بر ضد علي(عليه السلام)[41] اثر پذيرفته باشد. گزارش منفرد تنبيه بدني بريره به دست علي(عليه السلام) را نيز ميتوان پيامد همين جريان يا شيوع پديده نقل به معنا و اثرپذيري نقلها از عقيده و ذهنيت ناقلان آن دانست. افزون بر اين، يادكرد عايشه از امام علي(عليه السلام) در شمار كساني كه وي را متهم ميكردند، در مسير دشمني وي با ايشان قابل ارزيابي است.
وجود نقلهاي مشابه با طرق گوناگون، از شيوع داستان در نيمه اول سده نخست ق. حكايت دارد. از اين رو، با وجود ضعيف بودن برخي راويان طبقههاي پس از عايشه[42]، نميتوان اين روايتها را برساخته آنان دانست. البته دانشمندان اهل سنت روايات ياد شده را متواتر ميدانند[43]؛ اما اين روايات فاقد شروط تواترند[44]؛ زيرا همه نقلها به عايشه يا به يكي از صحابه ميرسد كه خود در ماجرا حضور نداشته و شايد آن را از خود عايشه برگرفته باشد.
تاريخپژوهان و مفسران شيعه بخشهايي از مضامين روايتها را با برخي احادث ديگر و پارهاي اصول ناسازگار دانستهاند؛ از جمله: ورود بريره به مدينه به سال هشتم و پس از فتح مكه[45]؛ نادرستي پرسش پيامبر از بريره براي اثبات پاكي عايشه به دليل حضور نداشتن او نزد عايشه در ماجرايي كه به افك منجر شد[46]؛ تعارض سخن عايشه درباره عدم توانايي جنسي صفوان در برخي نقلها با رواياتي كه از وجود همسر براي وي ياد كردهاند[47]؛ ناسازگاري ترديد پيامبر درباره عايشه با مقام نبوت و عصمت و نيز آيه 12 نور/ 24 در توبيخ مسلمانان به سبب نداشتن حسن ظن[48]؛ تناقض ميان وقوع غزوه بنيمصطلق به سال ششم با برخي جزئيات ديگر داستان مانند مشاجره سعد بن معاذ با سعد بن عباده با توجه به فوت سعد بن معاذ پيش از سال ششم[49]؛ ناپذيرفتني بودن اجازه دادن پيامبر به همسر جوانش براي تنها بيرون رفتن و سهل انگاري ايشان درباره همسر خويش و پيگيري نكردن اين كه همسرش همراه كاروان است؛ توانا نبودن پيامبر براي تشخيص راست يا دروغ بودن تهمت منافقان؛ تلاش نكردن براي جلوگيري از شايعهسازي منافقان و ايجاد بدگماني درباره شخصيت خود و همسرش.[50] برخي محققان شيعه روايت ياد شده را در مسير روايتهاي گوياي فضيلت عايشه، جعلي دانسته و گفتهاند اين خبر با هدف بزرگ جلوه دادن شخصيت عايشه در نظر مسلمانان براي توجيه برخي كارهاي وي مانند فرمان قتل عثمان و برپايي نبرد جمل ساخته شده است.[51] با وجود اين، دليلي قاطع در دست نيست تا داستان افك به عايشه را از اصل نادرست بشماريم.
در برابر داستان ياد شده، تفسير قمي رويداد افك را درباره ماريه قبطيه ميداند. بر پايه گزارش منبع ياد شده، با سندي به واسطه زراره از امام باقر(عليه السلام)، پيامبر بر اثر مرگ فرزندش ابراهيم اندوهگين بود. عايشه به پيامبر گفت: اندوهگين نباش كه ابراهيم فرزند ابن جريح قبطي است. پيامبر علي(عليه السلام) را فرستاد تا ابن جريح را به قتل برساند. جريح كه با ديدن شمشير و چهره خشمگين علي(عليه السلام) به بالاي نخلي رفته بود، با تعقيب حضرت روبهرو شد و به ناچار خود را به پايين افكند. در اين لحظه، عورتش آشكار گشت و روشن شد كه براي فرزنددار شدن توانايي ندارد. علي(عليه السلام) نزد پيامبر بازگشت و رويداد را بازگفت. پيامبر خداوند را سپاس گفت كه بدي را از اهل بيت دور گردانيده است.[52]
ديگر منابع شيعي اصل داستان را با اندكي تفاوت و گاه از ديگر معصومان آوردهاند.[53] اما هيچ يك از روايتها به نزول آيات افك درباره ماريه اشاره نميكنند. روايت ياد شده را محدثان اهل سنت نيز با كمي اختلاف گزارش كردهاند. اما آنان نيز آن را شأن نزول آيات افك ندانستهاند.[54] نكته نمايان در نقلهاي سني، شك پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره انتساب ابراهيم به ايشان است كه گويا از عقيده ناقلان تأثير پذيرفته است. مؤلف تفسير قمي، داستان را ذيل آيات افك آورده و نزول آنها را درباره تهمت عايشه به ماريه دانسته؛ اما همين رويداد را به عنوان شأن نزول آيه نبأ (حجرات/49، 6) نيز ميآورد.[55] گزارش عايشه از شگفتي پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره ماريه به سبب زيبايي[56] و رشك و حسادت او درباره ماريه بر پايه اخباري از
خود عايشه[57] را ميتوان مؤيد درستي اصل رويداد به شمار آورد.[58] افزون بر اين، نزول سوره نور و آيه افك به سال هشتم[59] و همزماني آن با سال وفات ابراهيم فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله)[60] مؤيد باور كساني است كه اين داستان را شأن نزول آيات افك ميدانند. با اين حال، برخي مفسران پارهاي نقدها را بر شأن نزول دوم وارد كردهاند؛ مثلا آيات قرآن گوياي شيوع داستان در ميان مردم و سپري شدن دورهاي است كه در آن، حرمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) رعايت نشد؛ اما ظاهر اين روايتها بر آن دلالت نميكند. نيز لازمه آيات افك، برائت ظاهري شخص مورد تهمت و لزوم اجراي حد بر تهمت زننده است. اما سندي درباره اجراي حد بر عايشه وجود ندارد.[61]
خود عايشه[57] را ميتوان مؤيد درستي اصل رويداد به شمار آورد.[58] افزون بر اين، نزول سوره نور و آيه افك به سال هشتم[59] و همزماني آن با سال وفات ابراهيم فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله)[60] مؤيد باور كساني است كه اين داستان را شأن نزول آيات افك ميدانند. با اين حال، برخي مفسران پارهاي نقدها را بر شأن نزول دوم وارد كردهاند؛ مثلا آيات قرآن گوياي شيوع داستان در ميان مردم و سپري شدن دورهاي است كه در آن، حرمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) رعايت نشد؛ اما ظاهر اين روايتها بر آن دلالت نميكند. نيز لازمه آيات افك، برائت ظاهري شخص مورد تهمت و لزوم اجراي حد بر تهمت زننده است. اما سندي درباره اجراي حد بر عايشه وجود ندارد.[61]
داستان ماريه خاستگاه گفتوگوهاي فراوان ميان گروههاي مسلمان بوده است. اهل سنت و معتزله بر جواز خطا در احكام پيامبر استدلال كردهاند. گروهي تشريع پيامبر را گاه به نص و گاه به اختيار ايشان دانستهاند. برخي نيز بر آنند كه پيامبر بر پايه ديدگاه شخصي، حكمي را صادر ميكرد و گاه از آن برميگشت و با صلاحديد خود در حالتهاي گوناگون حكم ميكرد.[62]
برخي مفسران اهل سنت آيات افك را فضيلتي براي عايشه و دليل بر برائت واقعي وي دانستهاند.[63] برخي مفسران شيعه با رد اين سخن، آن را تنها گوياي برائت ظاهري عايشه يا ماريه ميدانند و براي برائت واقعي آن دو، به دليل عقلي براي لزوم پاك بودن خانواده پيامبر از چنين گناهاني در مسير هدف كلي رسالت، استناد ميكنند.[64] گويا جايگزين ساختن داستان ماريه به جاي عايشه در پارهاي منابع شيعي، واكنشي در برابر فضيلت شمردن داستان افك براي عايشه بوده است.
منابع
الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق؛ احاديث ام المؤمنين عائشه: سيد مرتضي العسكري، التوحيد للنشر، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اضواء علي السنة المحمديه: محمود ابوريّه (م.1385ق.)، دار الكتاب الاسلامي؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الايضاح: الفضل بن شاذان (م.260ق.)، به كوشش الحسيني الارموي، دانشگاه تهران، 1363ش؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن ابي يعقوب (م.284ق.)، قم، اهل البيت عليهمالسلام؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تصوير خانواده پيامبر در دائرة المعارف اسلام: محمود تقيزاده داوري، قم، شيعهشناسي، 1387ش؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكاشف: المغنيه، بيروت، دار العلم للملايين، 1981م؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ رسالة حول خبر ماريه: المفيد (م.413ق.)، به كوشش الصباحي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كنز الدقائق: المشهدي (م.1125ق.)، به كوشش درگاهي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، بيروت، الوفاء، 1403ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المصباح المنير: الفيومي (م.770ق.)، قم، دار الهجره، 1405ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ مناقب آل ابي طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق.
مهدي ملك محمدي
عليرضا جمالي شهر بابك
[1]. معجم مقاييس اللغه، ج1، ص118، «افك».
[2]. مفردات، ص79-80؛ المصباح، ج1، ص17، «افك».
[3]. لسان العرب، ج10، ص390؛ التحقيق، ج1، ص99، «افك».
[4]. مجمع البيان، ج7، ص206؛ الكشاف، ج3، ص217؛ مجمع البحرين، ج5، ص254، «افك».
[5]. التفسير الكبير، ج23، ص337.
[6]. التفسير الكاشف، ج5، ص403.
[7]. تفسير قمي، ج2، ص99.
[8]. بحار الانوار، ج22، ص245.
[9]. كنز الدقائق، ج9، ص260-262.
[10]. احاديث ام المؤمنين، ج2، ص187.
[11]. جامع البيان، ج18، ص69؛ تفسير ثعلبي، ج7، ص72؛ التفسير الكبير، ج23، ص337؛ الدر المنثور، ج5، ص25-26.
[12]. التبيان، ج7، ص415؛ مجمع البيان، ج7، ص206؛ جوامع الجامع، ج3، ص97.
[13]. السيرة النبويه، ج3، ص764-770؛ صحيح البخاري، ج3، ص154.
[14]. الايضاح، ص514.
[15]. مجمع البيان، ج7، ص206؛ اعلام الوري، ج1، ص197.
[16]. نك: المستدرك، ج4، ص40؛ مجمع الزوائد، ج9، ص161.
[17]. نك: السيرة النبويه، ج3، ص764-769؛ تاريخ المدينه، ج1، ص328-335.
[18]. تاريخ المدينه، ج1، ص311-317.
[19]. تاريخ المدينه، ج2، ص311؛ السيرة النبويه، ج3، ص764؛ اسباب النزول، ص328-329.
[20]. امتاع الاسماع، ج1، ص203.
[21]. الطبقات، ج2، ص65؛ احاديث ام المؤمنين، ج2، ص95.
[22]. امتاع الاسماع، ج1، ص216.
[23]. تاريخ المدينه، ج1، ص335؛ جامع البيان، ج18، ص77.
[24]. روح المعاني، ج9، ص316.
[25]. تاريخ المدينه، ج1، ص336؛ السيرة النبويه، ج3، ص770.
[26]. السيرة النبويه، ج3، ص771-772.
[27]. نك: تاريخ المدينه، ج1، ص311-334؛ الدر المنثور، ج5، ص27-32.
[28]. صحيح البخاري، ج3، ص154؛ صحيح مسلم، ج8، ص113؛ تاريخ المدينه، ج1، ص319.
[29]. تاريخ المدينه، ج1، ص312؛ صحيح البخاري، ج3، ص154.
[30]. تاريخ المدينه، ج1، ص320.
[31]. نك: تاريخ المدينه، ج1، ص328-333؛ جامع البيان، ج18، ص72.
[32]. تاريخ المدينه، ج1، ص320؛ صحيح البخاري، ج3، ص156.
[33]. تاريخ المدينه، ج1، ص332.
[34]. صحيح البخاري، ج3، ص156.
[35]. روح المعاني، ج9، ص312.
[36]. امتاع الاسماع، ج1، ص216.
[37]. نك: شرح اصول كافي، ج11، ص307.
[38]. احاديث ام المؤمنين، ج2، ص174.
[39]. احاديث ام المؤمنين، ج2، ص113-114؛ نك: تاريخ المدينه، ج1، ص328.
[40]. تاريخ المدينه، ج1، ص337؛ نك: روح المعاني، ج9، ص313-314.
[41]. نك: شرح نهج البلاغه، ج4، ص63-64؛ اضواء علي السنة المحمديه، ص216؛ احاديث ام المؤمنين، ج1، ص373-374.
[42]. الاصابه، ج3، ص357.
[43]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص23.
[44]. نك: شرح صحيح مسلم، ج1، ص131؛ اضواء علي السنة المحمديه، ص276.
[45]. صحيح البخاري، ج6، ص171.
[46]. احاديث ام المؤمنين، ج2، ص168-170.
[47]. الاصابه، ج3، ص357.
[48]. الميزان، ج15، ص101؛ تصوير خانواده پيامبر، ص110-111.
[49]. احاديث ام المؤمنين، ج2، ص172.
[50]. تصوير خانواده پيامبر، ص108-109.
[51]. تصوير خانواده پيامبر، ص104.
[52]. تفسير قمي، ج2، ص99.
[53]. نك: الخصال، ص563.
[54]. صحيح مسلم، ج8، ص119؛ المستدرك، ج4، ص39-40؛ مجمع الزوائد، ج9، ص161.
[55]. تفسير قمي، ج2، ص318-319.
[56]. الاصابه، ج8، ص311.
[57]. الطبقات، ج8، ص212؛ السيرة النبويه، ج4، ص603؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص87.
[58]. تصوير خانواده پيامبر، ص244.
[59]. الاتقان، ج1، ص18.
[60]. البدء و التاريخ، ج5، ص16-17؛ المناقب، ج1، ص140.
[61]. الميزان، ج15، ص104-106.
[62]. نك: رسالة حول خبر ماريه، ص18-20.
[63]. التفسير الكبير، ج23، ص338.
[64]. الميزان، ج15، ص101-104.