اِقطاع
اعطای زمین، معدن و عواید و محصولات آن به صورت تملیک و غیر تملیک اقطاع از ریشه «ق ـ ط ـ ع» به معنی سرزنش کردن، فرارسیدنِ زمان چیدن خرما، بریدن و جدا کردن و بخشیدن چیزی یا زمینی به دیگری است.[1] اقطاع در اصطلاح فقه به این معنا است که حاکم اسل
اعطاي زمين، معدن و عوايد و محصولات آن به صورت تمليك و غير تمليك
اقطاع از ريشه «ق ـ ط ـ ع» به معني سرزنش كردن، فرارسيدنِ زمان چيدن خرما، بريدن و جدا كردن و بخشيدن چيزي يا زميني به ديگري است.[1] اقطاع در اصطلاح فقه به اين معنا است كه حاكم اسلامي قطعه زمين موات و كوهها و معادني را كه بهرهبرداري از آنها نياز به كار و صرف هزينه دارد، در اختيار فرد يا گروهي قرار دهد تا از آنها بهرهبرداري كنند.[2] به آن چه بدينگونه در اختيار افراد قرار ميگيرد، اِقطاعه يا قَطعيه گفته ميشود[3] و در فارسي از آن با تُيول كه واژهاي تركي است، تعبير ميشود.[4]
ميگويند نخستين كسي كه در مكه، زمينهايي را اِقطاع كرد و در اختيار ديگران قرار داد، قُصي بن كِلاب، از نياكان پيامبر، بود. او هر گروه از قريش را در بخشي از اين زمينها ساكن ساخت و بخش برابر وجه كعبه را براي خود برگزيد.[5] به گفته سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم، منزل متعلق به جدش در مكه از اقطاعات قصي بن كلاب بوده و نيز ديگر منازل قريش در مكه به اقطاع قصي، واگذار شدهاند.[6]
پس از اسلام، پيدايش اقطاع با واگذاري سرزمينهاي تصرف شده به دست پيامبر به مهاجران و درخواستكنندگان آغاز شده است.[7] بر پايه سنت پيامبر در اقطاع، فقيهان سدههاي بعد به تدوين اصول و شرايط و ضوابط آن همت گماشتند.[8]
اقطاع در فقه
اقطاع به دو شكل انجام ميشده و هر يك از اين دو، داراي گونههايي بوده است:
أ. اقطاع به شكل تَمليك كه مورد اِقطاع به مالكيت مُقْطَعله درميآمده[9] و از آن به عنوان اقطاع تمليك تعبير شده است.[10] اقطاع تمليك عموماً از زمينهاي مَوات بوده، مگر در برخي موارد كه از زمينهاي آباد نيز صورت گرفته است. اين اقطاع ممكن است وراثتي باشد و به وراث منتقل گردد يا منحصر به دوران حيات مُقْطَعله باشد كه در منابع با عنوان عُمرا و معاش از آن ياد شده است.[11]
اقطاع تمليك نيز خود دوگونه است: 1. اِقطاع زمين و معدن براي احيا و بهرهبرداري از آن. 2. اِقطاع زمين براي خانهسازي (اقطاع دُور). در هر صورت، شخص مُقْطَعله پس از به كارگيري آنچه به وي اقطاع شده، مالك آن ميگردد. برخي فقيهان، اقطاع دور را از گونه غير تمليك دانستهاند؛ زيرا به باور آنان اقطاع دور كه به دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) انجام ميشده، مانند سكونت دادن مهاجران در خانههاي انصار[12] موقتي بوده است. فقيهان شيعه همه زمينهاي موات و حتي زمينهاي آباد بدون صاحب را ملك امام معصوم دانستهاند.[13] اما فقيهان اهل سنت اقطاع زمينهاي موات را جايز ميدانند.[14] برخي فقيهان اهل سنت براي امام اقطاع غير موات را آن هم به نحو تمليك و انتفاع به خاطر وجود مصلحت جايز دانستهاند.[15]
در اينكه آيا به محض اِقطاع و واگذاري، شخص مُقْطَعله زمين يا معدن را مالك ميشود، فقيهان شيعه[16] و برخي مذاهب اهل سنت[17] همچون حنبليان بر اين باورند كه اقطاع ملكيتآور نيست و اقطاع امام همچون تَحْجِير است.[18] در مقابل، برخي ديگر از فقيهان اهل سنت، خود اِقطاع را موجب ملكيت دانستهاند.[19] در هر حال، اگر مُقْطَع له در احيا و آباد كردن زمين كوتاهي و تأخير كند، چنانچه عذري موجه براي تأخير داشته باشد و از امام و حاكم مهلت بطلبد، به وي مهلت داده ميشود و اگر عذري نداشته باشد، حاكم به او اختيار ميدهد كه به احياي زمين بپردازد يا آن را به ديگري واگذارد. اگر وي اين كار را انجام ندهد، زمين از او پس گرفته ميشود.[20]
فقيهان اهل سنت در اين فرض كه كسي بدون اجازه مُقْطَعله به احياي زميني كه از سوي امام به او اقطاع شده، بپردازد، سخناني گوناگون ارائه كردهاند: برخي آن را ملك احياكننده دانستهاند و شماري گفتهاند كه اگر پيش از گذشت سه سال از وقت اقطاع به احياي آن بپردازد، آن ملك از آنِ مُقْطَع له است و پس از سه سال از آنِ احياكننده. در اين زمينه، سخناني ديگر نيز طرح شده است.[21]
ب. اقطاع به شكل غير تمليك كه شخص مقطعله زمين و معدن را مالك نميشده و تنها از درآمد و محصولات و منافع ديگر آن بهره ميبرده است.[22] اين گونه از اقطاع سه نوع دارد: 1. اقطاع اِستِغلال. در اين گونه اقطاع، مقداري معين از درآمد و خراج زمينهاي خراجي به نظاميان و كارمندان دولت به عنوان حقوق و مستمري آنان پرداخت ميشده است.[23] فقيهان شيعه درباره جواز دريافت اين گونه اقطاع در دوران غيبت ديدگاههاي گوناگون ارائه كردهاند.[24] 2. اقطاع طُعْمه (اطعام) كه اعطاي محصول و عوائد زمين به صورت دائم يا موقت به اشخاص بوده است.[25] 3. اقطاع اِرفاق كه درباره جايگاههاي نشستن و بساط كردن در بازارها و ميدانها و كنار راههاي عمومي و صحن مساجد براي كسب و كار است. فقيهان شيعه بر اين باورند كه واگذاري ارفاق از آن رو كه به عموم مردم تعلق دارد و همگان در استفاده از آن مساوي هستند، جايز نيست.[26] البته شماري از فقيهان اين حق را براي امام معصوم قائل شدهاند.[27] فقيهان اهل سنت اِقطاع اِرفاق را براي سلطان و حاكم اسلامي جايز ميدانند.[28] فقيهان درباره جواز اقطاع معادن ديدگاههايي گوناگون ارائه كردهاند:
أ. معادن ظاهري (معادن سطحي) يعني معادني كه برداشت از آنها نياز به كار اضافي و حفاري و صرف هزينه ندارد و در دسترس همگان است؛ مانند معادن نمك، موميا، سرمه، ياقوت، كبريت و برخي معادن نفت و قير. شماري از فقيهان گفتهاند كه امام ميتواند آنها را به اِقطاع به ديگران واگذار كند. اما شماري ديگر قائل به اشتراك همه مسلمانان در اين معادن هستند. در اين صورت، اگر كسي اين معادن را احيا كند، مالك آنها نميشود. همچنين اگر كسي آنها را تَحْجير نمايد، اين معادن به او اختصاص نمييابد.[29]
ب. معادن باطني و غير آشكار (زير سطحي) كه دسترسي به آنها نياز به كار و صرف هزينه دارد؛ همچون آهن، طلا، نقره، سرب، مس، و بلور. شماري از فقيهان اينگونه معادن را متعلق به امام دانستهاند كه به هر كه خواهد، بر پايه مصلحت، اقطاع كند. شماري ديگر قائل به عدم اختصاص اين معادن به امام هستند؛ اما جايز ميدانند كه امام پيش از تحجير و احياي آن به دست ديگران، آن را اقطاع كند.[30] برخي فقيهان مذاهب اهل سنت در اقطاع معادن، ديدگاهي نزديك به شيعه دارند[31] و شماري ديگر داراي ديدگاههايي متفاوت هستند.[32]
اقطاعات نبوي
هدف از اقطاعات پيامبر(صلي الله عليه و آله) شكوفايي اقتصادي، اشتغالزايي، فقرزدايي و حل مشكلات معيشتي جامعه مسلمانان بوده است. اقطاع پيامبر به اقوامي از جُهينه، اين هدف اقتصادي را آشكارا نشان ميدهد.[33] گاه نيز اقطاع براي تأليف قلوب، استوار كردن بنيانهاي حكومت اسلامي، و پاداش دادن به تلاشگران و مجاهدان بوده است.[34] پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از اقطاع زميني به اندازه تاخت يك اسب، به محمد بن مسلمه، فرمود كه در صورت نشان دادن توانايي در به ثمر رساندن زمين، آن زمين اقطاعي، افزايش خواهد يافت و آبادكننده آن ميتواند زميني بيشتر بگيرد.[35] از آنجا كه هدف از اقطاعات نبوي، توليد كار و ثروت و بهبود وضع معيشتي مردم بوده است، هر گاه افراد داراي مال و مكنت و توان احياي زمين از پيامبر تقاضاي اقطاع ميكردند، ايشان ميپذيرفت.[36] برخي بر اين باورند كه دور كردن قبايل يهودي از پيرامون مدينه و اعطاي زمينهاي آنها به مهاجران، موجب برقراري نظام مالكيت فردي جديدي در اسلام شد.[37] اقطاعات نبوي به افرادي از سربازان و مجاهدان در راه خدا، نمايندگان گروههاي تازه مسلمان، مهاجران و ذوي القربي و نيز كساني كه از آن حضرت درخواست ميكردهاند، اعطا شده است. بيش از 30 مورد از اقطاعات پيامبر(صلي الله عليه و آله) مكتوب بوده و نام كاتب آن نيز مشخص است.[38] نامههاي پيامبر در اين زمينه، كوتاه و شامل وضعيت اقطاع و ضرورت رعايت آن بوده و از چند كلمه تجاوز نميكرده است.[39] در اقطاعنامهاي كه پيامبر به بلال بن حارث داد، بر رعايت شرايط اقطاع تأكيد گشته است.[40] همچنين در اقطاعنامه وفد بنيعقيل، بر اين نكته پافشاري شده است.[41]
زمينهايي كه پيامبر گرامي به شكل اقطاع واگذار ميكرده، در حقيقت ملك ايشان بوده[42]؛ زيرا فيء يا انفال به شمار ميرفته است. بر پايه آيه 1 انفال/8: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الأَنفالِ قُلِ الأَنفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول ... .» انفال ملك پيامبر(صلي الله عليه و آله) و امام(عليه السلام) است.[43] مقصود از انفال، هر زميني است كه بدون نبرد فتح شود و نيز هر زميني كه اهل آن بدون نبرد رها كنند كه فقيهان آن را فيء ناميدهاند.[44] اراضي موات، زمينها و اموال كسي كه وارث ندارد، جنگلها، درياها، دشتها، معادن و نيز اموال و املاكي كه پادشاهان براي خود برگزيدهاند[45] و غصبي نيست، در شمار فيء هستند.[46] برخي زمينهاي واگذار شده از طريق فيء در مالكيت حضرت بوده است و آيه 6-7 سوره حشر/59: {وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنهُمْ ... . مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ ِمِن أَهلِ القُرى...}. بر اين نكته دلالت دارد. اين آيات و پيش از آن درباره فتح زمينهاي بنينضير* است كه بدون نبرد فتح شده و آنها مجبور شدند زمينها و اموال خود را رها كنند.[47] در منابع شيعه و اهل سنت ميان فيء و انفال تفاوت نهادهاند، با اين توضيح كه جاهايي كه مسلمانان براي فتح آن جنگيدهاند و نيز آن چه فتح ميشود، خواه با نبرد و خواه با امان دادن، غنيمت و از انفال است، مانند دژهاي خيبر. اما فيء به آن بخش از سرزمينهاي مشركان گفته ميشود كه بدون درگيري به دست آيد، مانند اموالي كه مشركان به سبب ناچاري و ترس از مسلمانان رها ميكنند.[48] شباهت انفال و فيء در اين است كه هر دو از متعلقات خمس هستند و نيز كساني كه خمس به آنان تعلق ميگيرد و نامشان در آيه غنيمت و آيه فيء آمده است، يكسانند.[49] بر پايه برخي روايتهاي شيعه، فيء و انفال همسانند و فرقي ميانشان نيست. از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فيء و انفال هر زميني است كه يا براي فتح آن خوني ريخته نشده يا بر آن صلح شده يا كافران به دست خود تسليم كردهاند و نيز زمينهاي غيرآباد و دشتها كه همه اينها از آن رسول خدا است.[50]
آنچه بر اثر فتوحات در اختيار پيامبر قرار ميگرفته يا ديگران به ايشان هِبه ميكردهاند، مانند هفت باغي كه مُخَيرِيق پس از اسلام آوردن به پيامبر بخشيد و نيز زمينهايي كه انصار در مدينه به آن حضرت بخشيدند، از جمله مكان بازار مدينه[51] از املاك ايشان به شمار ميرود. از اين رو، پيامبر در اقطاع اين گونه زمينها به ديگران، اشكالي نميديده؛ زيرا اين زمينها در ملكيت ايشان بودهاند. بخشهاي موات و معادن غيرآباد سرزمينهايي كه اهل آن به اسلام گرويدهاند و همچنان ساكنان آنجا بودهاند، در حكم زمينهاي موات است و به پيامبر(صلي الله عليه و آله) تعلق دارد.[52] نيز زمينهاي آبادي كه در سرزمينهاي اسلام است و صاحب معين ندارد، از آنِ امام است.[53] بر پايه برخي منابع، صوافي يا خالصههاي پيامبر سه مورد بوده است: اموال و زمينهاي بنينضير، خيبر، و فدك.[54]
از اقطاعات پيامبر به ذوي القربي، اعطاي فدك به حضرت فاطمه3 است كه به دستور خداوند و در پي نزول آيه 26 اسراء/17 {وَ آتِ ذَا القُربى حَقَّهُ...} انجام پذيرفته است.[55] فدك ناحيهاي است در پيرامون مدينه كه از آنجا تا مدينه دو يا سه روز راه فاصله است.[56] اهل فدك پس از شنيدن خبر پيروزي پيامبر بر اهل خيبر از ايشان خواستند كه بدون لشكركشي با آنها مصالحه كند، بدين گونه كه نيمي از فدك و محصولات و اموالشان از آن او باشد. پيامبر اين درخواست را پذيرفت[57] و بدين ترتيب، فدك كه بدون لشكركشي فتح شد، برپايه آيه {وَ ما أَفاءَ اللهُ عَلى رَسُولِهِ مِنهُم فَما أَوجَفتُم عَلَيهِ مِن خَيلٍ وَ لا رِكابٍ} (حشر/59، 6) خالصه رسول خدا است.[58] زُهري بر پايه اين آيه، فدك و ديگر قُراي عربي را از آن رسول خدا دانسته است.[59] فدك پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به دست خليفه اول غصب شد[60] و بعدها نيز عثمان آن را به مروان بخشيد.[61]
زبير بن عوام نيز از كساني است كه چندين زمين به شكل اقطاع از پيامبر(صلي الله عليه و آله) دريافت نمود؛ از جمله زمين موات نقيع كه به اندازه دويدن اسبي با يك نفس بوده است. زبير پس از آنكه اسبش از نفس افتاد و ايستاد، شلاق اسبش را به جلو پرت كرد و آن مقدار را نيز از پيامبر درخواست كرد و ايشان نيز تقاضاي او را پذيرفت.[62] نَقيع كه ميان مدينه و مكه است و سه مرحله تا مدينه فاصله دارد، از آنِ رسول خدا بوده است.[63] قسمت بالا و پايين شُواق از زمينهاي خيبر نيز به زبير بن عوام اقطاع شده است.[64] خيبر منطقهاي در فاصله 250 ميلي شمال مدينه است. خيبر به منزله مخزن طعام، روغن و گوشت حجاز بوده و غله آن به 4000 وَسق ميرسيده است. چون خيبر به دست علي(عليه السلام) با شمشير فتح شد[65]، خمس آن به رسول خدا رسيد كه از جمله آن، همه دژ كَتيبه است.[66] كتيبه يكي از هفت دژ خيبر بوده است[67] كه گويا بيشتر اقطاع طُعمه از آن بوده است.[68] پيامبر يك ملك موات ديگر را به مردي از انصار به نام سُلَيط داد و او آن را احيا كرد و پس از احيا به پيامبر بازگرداند و ايشان آن را به زبير بخشيد.[69] در شماري از منابع، از اقطاع زميني از زمينهاي بنينضير به زبير كه داراي نخل بوده، ياد شده است.[70]
اعطاي معادن و زمينهاي منطقه قَبَليه به بلال بن حارث مُزَني شامل دشتها و ارتفاعات و زمينهاي قابل كشت آن و نيز اعطاي عقيق و نخل به همو، از اقطاعات گسترده نبوي است.[71] وادي عقيق در جنوب مدينه قرار دارد.[72] شافعي گفته است كه اقطاع بلال از ناحيه فُرع بوده است و از آن معادن تا امروز غير از زكات[73] چيزي ديگر گرفته نشده است. به باور ميرسد منظور شافعي از اقطاع فُرع، اقطاع عقيق است. در روزگار خلافت عمر، برخي از اقطاعات پيامبر از بلال بن حارث كه قادر به احياي آن نبود، پس گرفته و ميان مسلمانان تقسيم شد.[74] در گزارشي ديگر آمده كه عمر همه عقيق را به زبير داد.[75]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) چهار زمين فقيرين، چاه قيس و چاه شجره را به علي(عليه السلام) اقطاع كرد.[76] فقيرين نام دو ناحيه نزديك مدينه است.[77] گويا اين زمينها از زمينهاي بنينضير بوده است. پس از پيمانشكني بنينضير و توطئه آنان براي قتل پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ايشان 10 روز به بنينضير مهلت داد تا سرزمين خود را ترك كنند. اما آنان به تحريك منافقان به فرمان پيامبر بها ندادند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سال سوم يا چهارم ق. در ماه ربيع الاول بنينضير را 15 روز محاصره كرد[78] و آنان را ناچار ساخت قلعه را رها كنند و به خيبر و شام كوچ نمايند.[79] آيه 2 سوره حشر/59 {هُوَ الَّذِى أَخرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتَابِ مِن دِيَارِهِم...} بر همين ماجرا دلالت دارد.[80] زمين بنينضير نخستين زميني بوده كه رسول خدا فتح كرد[81] و نيز نخستين خالصه (صافيه) ايشان بود[82] كه ميان مهاجراني كه زندگي سختي داشتند و نيز دو تن از نيازمندان انصار اقطاع شد.
همچنين از اقطاعات پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) زمين يَنبُع است[83] كه حدود چهار روز از مدينه فاصله دارد.[84] حضرت آن را در غزوه ذوالعشيره به علي(عليه السلام) داد.[85] بر پايه شماري از منابع، عمر نيز در ينبع زميني به علي(عليه السلام) اقطاع كرد و سپس علي(عليه السلام) زميني را كه كنار آن بود، نيز خريد و مشغول حفر چاه شد. برخي گزارش كردهاند كه علي(عليه السلام) ينبع را از عبدالرحمن بن سعد انصاري خريد.[86] ميتوان پذيرفت كه بخشي از آن خريداري شده و بخشي نيز به دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ايشان اقطاع شده باشد.
پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) چاه حِجر را به ابوبكر، چاه جَرم را به عمر، سُواله را به عبدالرحمن بن عوف، ضراطه را به صهيب بن سنان، و بُويله را به زبير بن عوام و سلمة بن عبدالاسد اقطاع كرد. نيز به سهل بن حنيف و ابودجانه از انصار، دارايياي را كه به مال ابن خراشه شهرت داشت، اعطا نمود.[87] همچنين ايشان از اموال بنينضير هزينههاي سالانه خانواده خود را پرداخت ميكرد.[88]
اقطاع دُور
پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از ورود به مدينه[89] مشكل اسكان مهاجران را از ميان برداشت و قطعه زمين مواتي را به نام الدور (اسم مكاني در مدينه)[90] كه شايد بعدها به اين نام مشهور شد و پشت خانهها و نخلستانهاي انصار قرار داشت[91] براي خانهسازي در اختيار برخي از افراد همچون عبدالله بن مسعود، عتبة بن مسعود، مقداد، زبير بن عوام، ابوبكر، عثمان و شماري ديگر قرار داد. افزون بر زمين ياد شده، پيامبر زمينهايي را در بخشهاي آباد و مناطق مسكوني در اختيار انصار قرار داد.[92] ايشان در اقطاع زمين براي خانهسازي از زمينهاي موات استفاده ميكرد.[93] مواردي كه از زمينهاي آباد و مسكوني استفاده كردهاند، زمينهايي بوده كه به نحوي در اختيار ايشان قرار گرفته، مانند آن چه انصار در نقاط مسكوني به ايشان بخشيدهاند.[94]
شافعي و شماري ديگر گفتهاند كه مقصود از اقطاع دُور به دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) واگذاري خانههاي انصار به مهاجران براي سكونت است[95] كه با رضايت انصار بوده است.[96] اما با توجه به احاديث، اقطاع و تمليك زمين براي اين كار و خانهسازي بوده است.[97] پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) پس از بناي مسجد، منازل خود را كنار مسجد بنا كرد و زمينهايي نيز به اصحاب داد تا پيرامون مسجد خانه بسازند. از آن جمله به حضرت حمزه(عليه السلام)، و حضرت علي(عليه السلام)[98] پشت مسجد بنيزهره و نيز عبدالرحمن بن عوف و عبدالله و عتبه فرزندان مسعود و همچنين زبير بن عوام زميني گسترده كنار منازل بنيغنم و شرق منازل بنيزُريق كه به بقيع زبير مشهور بوده، اعطا كردند. به طلحه، ابوبكر، عثمان، خالد بن وليد، عمار بدين سان، ياسر، عمرو بن حريث[99] و نيز شماري فراوان از اصحاب[100] زمينهايي براي خانهسازي اقطاع شد.
از ديگر اقطاعات پيامبر(صلي الله عليه و آله) از زمينهاي خيبر، اعطاي شواق و اَذام/ اُذام (جايي در وادي تهامه يا وادي مشهوري در مكه) به گروهي از قبيله بنيسليم به نمايندگي حرام بن عبد عوف يا شاخهاي از بنيسليم به نام حرام بن سمال بن عوف[101] و اعطاي جفر در ناحيه ضَريه از مناطق مدينه به هوذة بن نبيشه السملي[102] و نيز اعطاي عقيق يمامه كه از آن بنيعقيل بوده و روستاها و نخلهاي فراوان داشته، به نمايندگان وَفْد بنيعقيل بود. اين اقطاع مشروط به اقامه نماز و دادن زكات و اطاعتپذيري اقطاع گيرندگان بوده است.[103]
اقطاع طُعمه
پس از فتح خيبر، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از محصولات و عوائد آن شامل خرما و جو، به همسران خود و ابوبكر و ديگران اعطا كرد.[104] بر پايه روايات، به هر يك از همسران خود100 وَسَق (وسق: 60 صاع[105]) خرما و 20 وَسَق جو در هر سال اعطا نمود.[106] در شماري از منابع، اين مقدار را 80 وسق خرما و 20 وسق جو ياد كردهاند.[107]
به گزارش شماري از منابع، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خيبر را به 36 سهم تقسيم كرد[108] و 18 سهم آن را ميان مسلمانان قسمت نمود. هر سهم آن را به 100 تن از آنان داد و سهم خود ايشان نيز مانند يكي از آنان بود. 18 سهم ديگر نيز براي مخارج گروهها و كساني كه به ديدار ايشان ميآمدند، قرار داد.[109] براي اين سهام، نوشته ثابتي[110] نگاشت كه نام شماري فراوان از افراد و مقدار وَسَقي كه به آنان اعطا شده، در آن آمده است؛ از جمله ابوبكر، عقيل بن ابيطالب، بنيجعفر بن ابيطالب، ربيعة بن حارث، و ابوسفيان بن حارث.[111] نيز ايشان از گندم خيبر مقدار 180 وسق به همسرانش، 85 وسق به حضرت فاطمه3، 40 وسق به اسامة بن زيد، 15 وسق به مقداد بن اسود و پنج وسق به اُم رميثه اعطا كرد.[112] نيز 100 وسق به حضرت علي اعطا شده است.[113] به حمنه بنت جَحْش خواهر زينب همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه در نبرد اُحد به تشنهها آب ميداد و مجروحان نبرد را مداوا ميكرد، 30 وسق[114] و به اُم الزبير[115] و اَميمه بنت عبدالمطلب[116] 40 وسق اعطا شد. خليفه دوم برخي از اينها را پس گرفت و برخي را تبديل كرد؛ از جمله طعمههاي حفصه و عايشه را به زمين تبديل نمود.[117] او آن چه را پيامبر(صلي الله عليه و آله) به عباس و ديگران داده بود، بازستاند تا به جاي آن مالي ديگر به آنان بدهد؛ اما اين كار را نكرد و سپس عثمان نيز به اين بهانه كه عمر به آنان عوض نداده، چنين نكرد.[118] همچنين از طعمههاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به يهود بنينضير، مقدار 10 وسق گندم و 10 وسق جو در هنگام درو آن و نيز 50 وسق خرما در هنگام برداشت آن در هر سال بوده است.[119]
در منابع فقهي شيعه و سني براي زمينهاي موات سه گونه حكم بيان شده است: احيا، حمي، اقطاع.[120] حِمَي به معني قرقگاه، ناحيهاي گياهي است كه مورد حمايت قرار ميگيرد تا ديگران حيوانات خود را در آن نچرانند.[121] حماي نقيع در جنوب مدينه، از آنِ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده است.[122] روايت شده كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مقمّل، ناحيهاي در نقيع، آمد و درباره چراگاه نقيع فرمود: براي اسبهاي مجاهدان در راه خدا، نيكو مرتعي است. سپس آن را در تصرف گرفت و بر آن نگهباني گمارد.[123] همچنين از حماهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) قرقگاهي است كه به درخواست عمرو بن سلمة بن سَكَن بن قُريط پس از اسلام آوردن به او داده شد. اين حمي به طول نُه ميل و عرض شش ميل در جنوب مدينه و در نقيع قرار داشت. گروهي از بنيجعفر بن كلاب بدون اذن او ستوران خود را در آنجا چرانيدند. چون پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين خبر را شنيد، خشمگين شد و فرمان اخراج آنان را داد.[124]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در ديگر سرزمينهاي حجاز از جمله در مكه نيز اقطاعاتي داشت؛ مانند اقطاع زمين به اندازه پرتاب دو تير و يك سنگ در رُهاط (ناحيهاي در فاصله سه شب از مكه) به راشد بن عبد رب السلمي[125] و اقطاع محدب يا مَحدث/مُحدث (محلي ميان مكه و عُسفان يا طائف) به عبدالله وقاص و فرزندان قمامه از قبيله سلمي[126] و نيز اقطاع زمين ذات الحباطي به سلمة بن مالك سلمي[127] و اعطاي رحيح / رخيخ / رجيج (در طريق مكه و بصره) به سُعير بن عَداء.[128]
از قَطائع خلفاي سهگانه و حكمرانان[129] پس از آنها به افراد فراوان ياد شده است. عثمان، خليفه سوم، اموال فراوان را با عناوين گوناگون به خويشاوندان و اصحاب خود اقطاع كرد.[130] از اين رو، حضرت علي(عليه السلام) هنگامي كه به خلافت رسيد، قَطائع عثمان را به مسلمانان برگرداند و فرمود كه اگر اين مال را در مهريه زنان به كار برده يا با آن كنيز خريده باشند، آن را به بيت المال مسلمانان برميگرداند.[131]
منابع
الاحكام السلطانيه: الماوردي (م.450ق.)، به كوشش خالد، بيروت، دار الكتاب العربي، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الاراضي: محمد اسحق الفياض، بغداد، المكتبة الوطنيه، 1981م؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الاقتصاد الهادي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش حسن سعيد، تهران، مكتبة جامع چهل ستون، 1400ق؛ الام: الشافعي (م.204ق.)، بيروت، دار الفكر، 1403ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ بدائع الصنائع: علاء الدين الكاساني (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبيه، 1409ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تحرير الاحكام في تدبير اهل اسلام: محمد بن ابراهيم (م.733ق.)، به كوشش عبدالله بن زيد آل محمود، قطر، دار الثقافه، 1408ق؛ تذكرة الفقهاء: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1414ق؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ جامع المقاصد: الكركي (م.940ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1411ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، تهران، مشعر، 1375ش؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ الدر المختار: الحصكفي (م.1088ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الروضة البهية: الشهيد الثاني (م.965ق.)، به كوشش كلانتر، قم، داوري، 1410ق؛ السرائر: ابن ادريس (م.598ق.)، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛ السقيفة و فدك: الجوهري (م.333ق.)، به كوشش اميني، بيروت، شركة الكتبي، 1413ق؛ سنن ابي داود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ عون المعبود: العظيم آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ غنية النزوع: الحلبي (م.585ق.)، به كوشش بهادري، قم، مؤسسه امام صادق عليهالسلام، 1417ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفقه الاسلامي و ادلته: وهبة الزحيلي، دمشق، دار الفكر، 1418ق؛ فقه السنه: سيد سابق، بيروت، دار الكتاب العربي؛ فقه القرآن: الراوندي (م.573ق.)، به كوشش الحسيني، قم، مكتبة النجفي، 1405ق؛ قواعد الاحكام: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1413ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشاف القناع: منصور البهوتي (م.1051ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418ق؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه): محمد باقر السبزواري (م.1090ق.)، اصفهان، مدرسه صدر مهدوي؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ لغتنامه: دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1377ش؛ المبسوط في فقه الاماميه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، المكتبة المرتضويه؛ مجله تاريخ اسلام: قم، دانشگاه باقر العلوم؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، فرهنگ اسلامي، 1408ق؛ مجمع الفائدة و البرهان: المحقق الاردبيلي (م.993ق.)، به كوشش عراقي و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحلي بالآثار: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دار الفكر؛ مختصر المزني: المزني (م.263ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ مسالك الافهام الي تنقيح شرائع الاسلام: الشهيد الثاني (م.965ق.)، قم، معارف اسلامي، 1416ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعتبر: المحقق الحلي (م.676ق.)، مؤسسه سيد الشهداء، 1363ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش مصطفي السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مغني المحتاج: محمد الشربيني (م.977ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المقنعه: المفيد (م.413ق.)، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ مناقب آل ابي طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ منتهي المطلب: العلامة الحلي (م.726ق.)، مشهد، آستان قدس رضوي، 1412ق؛ موسوعة التاريخ الاسلامي: محمد هادي يوسفي غروي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ق؛ الموسوعة الفقهيه: كويت، وزارة الاوقاف و الشؤون الاسلاميه، 1410ق؛ الموطّأ: مالك بن انس (م.179ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق؛ المهذب: القاضي ابن البراج (م.481ق.)، به كوشش جمعي از محققان، قم، نشر اسلامي، 1406ق؛ نهج البلاغه: شرح عبده، قم، دار الذخائر، 1412ق؛ نيل الاوطار: الشوكاني (م.1255ق.)، بيروت، دار الجيل، 1973م؛ الوسيلة الي نيل الفضيله: ابن حمزه (م.560ق.)، به كوشش الحسون، قم، مكتبة النجفي، 1408ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
محمد مهدي خراساني- علي ميرآقا
[1]. لسان العرب، ج8، ص276؛ مجمع البحرين، ج4، ص381، «قطع».
[2]. الوسيله، ج1، ص134؛ الاراضي، ص415.
[3]. العين، ج1، ص135، «قطع».
[4]. لغتنامه، ج4، ص6357، «تيول».
[5]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص259-260.
[6]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص260.
[7]. حجاز در صدر اسلام، ص344.
[8]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص643.
[9]. لسان العرب، ج8، ص281؛ تحرير الاحكام، ص107.
[10]. لسان العرب، ج8، ص281؛ عمدة القاري، ج12، ص220.
[11]. فتح الباري، ج5، ص36؛ مغني المحتاج، ج2، ص367-368.
[12]. فتح الباري، ج5، ص36.
[13]. الخلاف، ج3، ص525؛ جامع المقاصد، ج7، ص29-30.
[14]. بدائع الصنائع، ج6، ص194؛ المجموع، ج15، ص227-230.
[15]. كشاف القناع، ج4، ص238.
[16]. الروضة البهيه، ج7، ص159؛ مسالك الافهام، ج12، ص418-419.
[17]. المجموع، ج15، ص227؛ الشرح الكبير، ج6، ص169؛ كشاف القناع، ج4، ص237-238.
[18]. المجموع، ج15، ص227؛ المغني، ج6، ص169.
[19]. الموسوعة الفقهيه، ج2، ص239.
[20]. جامع المقاصد، ج7، ص29-30.
[21]. المجموع، ج15، ص231.
[22]. نيل الاوطار، ج6، ص56.
[23]. الاحكام السلطانيه، ص290-291.
[24]. مسالك الافهام، ج3، ص443-449.
[25]. مجله تاريخ اسلام، ش12، ص5-14، «طعمه و تحول آن در تشكيلات اداري و مالي صدر اسلام».
[26]. المهذب، ج2، ص34؛ الغنيه، ص294؛ جواهر الكلام، ج38، ص86-87.
[27]. المهذب، ج2، ص33-34.
[28]. المغني، ج6، ص163-164؛ كشاف القناع، ج4، ص238.
[29]. قواعد الاحكام، ج2، ص271؛ الدر المختار، ج6، ص756-757.
[30]. المهذب، ج2، ص34؛ شرائع الاسلام، ج4، ص796؛ قواعد الاحكام، ج2، ص272.
[31]. المغني، ج6، ص156-158؛ المجموع، ج15، ص227-232؛ نيل الاوطار، ج6، ص54-55.
[32]. الفقه الاسلامي، ج5، ص580-887.
[33]. سنن ابي داود، ج2، ص49؛ السنن الكبري، ج6، ص149؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص523.
[34]. مكاتيب الرسول، ج3، ص536.
[35]. الطبقات، ج4، ص303؛ المغازي، ج2، ص658.
[36]. امتاع الاسماع، ج9، ص360-363؛ كنز العمال، ج3، ص918.
[37] حجاز در صدر اسلام، ص342-348.
[38]. نك: مكاتيب الرسول، ج3، ص654.
[39]. امتاع الاسماع، ج9، ص359، 363؛ حجاز در صدر اسلام، ص259-260.
[40]. مسند احمد، ج1، ص306؛ المبسوط، طوسي، ج3، ص268؛ السرائر، ج1، ص479.
[41]. الطبقات، ج1، ص302؛ البداية و النهايه، ج5، ص90.
[42]. شرح اصول كافي، ج11، ص400؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص524، 531.
[43]. الام، ج7، ص354؛ المقنعه، ص278.
[44]. المقنعه، ص275، 279؛ المعتبر، ج1، ص633؛ مجمع البحرين، ج4، ص355، «نفل».
[45]. المقنعه، ص278؛ الاقتصاد، ص284؛ غنية النزوع، ص204.
[46]. غنية النزوع، ص204؛ الاقتصاد، ص284.
[47]. التبيان، ج9، ص563-564؛ فقه القرآن، ج1، ص250؛ الدر المنثور، ج6، ص188.
[48]. الخلاف، ج4، ص179؛ المبسوط، ج2، ص64؛ المغني، ج7، ص298-299.
[49]. المغني، ج7، ص300.
[50]. التهذيب، ج4، ص133؛ منتهي المطلب، ج2، ص936؛ مجمع الفائده، ج4، ص334.
[51]. شرح اصول كافي، ج11، ص400.
[52]. المبسوط، ج3، ص278؛ المقنعه، ص274.
[53]. الخلاف، ج3، ص525.
[54]. فتوح البلدان، ص29؛ المناقب، ج1، ص147؛ بحار الانوار، ج16، ص109.
[55]. الكافي، ج1، ص543؛ الدر المنثور، ج4، ص177؛ الغدير، ج2، ص275.
[56]. معجم البلدان، ج4، ص238.
[57]. فتوح البلدان، ص38-39.
[58]. فتوح البلدان، ص39.
[59]. سنن ابي داود، ج2، ص22؛ السنن الكبري، ج3، ص50؛ كنز العمال، ج4، ص523.
[60]. تاريخ المدينه، ج1، ص199-210؛ المقنعه، ص289-290؛ السقيفة و فدك، ص101.
[61]. المعارف، ص195؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص198؛ نيل الاوطار، ج6، ص51.
[62]. المجموع، ج15، ص230.
[63]. معجم البلدان، ج5، ص301-302؛ امتاع الاسماع، ج7، ص260.
[64]. الطبقات، ج1، ص274؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص458.
[65]. فتوح البلدان، ص32-38؛ الارشاد، ج1، ص63-64.
[66]. الطبقات، ج5، ص389؛ تاريخ طبري، ج2، ص306.
[67]. معجم البلدان، ج4، ص437؛ وفاء الوفاء، ج4، ص136.
[68]. مكاتيب الرسول، ج3، ص629.
[69]. مكاتيب الرسول، ج1، ص330.
[70]. الطبقات، ج3، ص104؛ سنن ابي داود، ج2، ص49.
[71]. المبسوط، ج3، ص268؛ المجموع، ج15، ص232؛ وفاء الوفاء، ج4، ص131.
[72]. وفاء الوفاء، ج2، ص45.
[73]. الموطّأ، ج1، ص248-249؛ الطبقات، ج1، ص272؛ المجموع، ج6، ص75.
[74]. السنن الكبري، ج6، ص149؛ كنز العمال، ج3، ص918.
[75]. فتوح البلدان، ص22.
[76]. فتوح البلدان، ص23؛ وفاء الوفاء، ج4، ص128.
[77]. وفاء الوفاء، ج4، ص127-128.
[78]. الطبقات، ج2، ص57-58؛ فتوح البلدان، ص27-28؛ مغني المحتاج، ج4، ص209.
[79]. الطبقات، ج2، ص57-58؛ مجمع البيان، ج9، ص425؛ موسوعة التاريخ الاسلامي، ج2، ص403-407.
[80]. فتوح البلدان، ص27-30؛ مجمع البيان، ج9، ص424-427.
[81]. فتوح البلدان، ص26.
[82]. فتوح البلدان، ص27؛ الارشاد، ج1، ص93.
[83]. تاريخ المدينه، ج1، ص220-221؛ وفاء الوفاء، ج4، ص166.
[84]. وفاء الوفاء، ج2، ص166.
[85]. تاريخ المدينه، ج1، ص221.
[86]. تاريخ المدينه، ج1، ص219-220؛ الاصابه، ج5، ص441؛ وفاء الوفاء، ج4، ص166.
[87]. الطبقات، ج2، ص58.
[88]. نيل الاوطار، ج8، ص230؛ فقه السنه، ج2، ص676.
[89]. مكاتيب الرسول، ج1، ص350.
[90]. كفاية الاحكام، ج2، ص557.
[91]. الام، ج4، ص51؛ مختصر المزني، ص130.
[92]. مسالك الافهام، ج12، ص418؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص352-353.
[93]. مكاتيب الرسول، ج1، ص350-351.
[94]. معجم البلدان، ج5، ص86؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص350.
[95]. فتح الباري، ج5، ص36؛ عون المعبود، ج8، ص232.
[96]. نيل الاوطار، ج6، ص56.
[97]. جواهر الكلام، ج38، ص55.
[98]. مكاتيب الرسول، ج1، ص350-351.
[99]. السنن الكبري، ج6، ص145؛ نيل الاوطار، ج6، ص56؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص350-356.
[100]. مكاتيب الرسول، ج1، ص350-356.
[101]. الطبقات، ج1، ص274؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص434-435.
[102]. الطبقات، ج1، ص273؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص441-443.
[103]. الطبقات، ج1، ص302؛ البداية و النهايه، ج5، ص105؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص502-504.
[104]. امتاع الاسماع، ج9، ص282-283.
[105]. فتوح البلدان، ص64؛ مجمع البحرين، ج4، ص500، «وسق».
[106]. تاريخ المدينه، ج1، ص178؛ المنتقي، ص166.
[107]. فتوح البلدان، ص34.
[108]. تاريخ المدينه، ج1، ص181؛ المبسوط، ج8، ص133.
[109]. فتوح البلدان، ص35.
[110]. فتوح البلدان، ص37.
[111]. المغازي، ج2، ص694.
[112]. السيرة النبويه، ج3، ص813.
[113]. السيرة النبويه، ج3، ص811.
[114]. الطبقات، ج8، ص241؛ السيرة النبويه، ج3، ص812.
[115]. الطبقات، ج8، ص47؛ الاصابه، ج4، ص394.
[116]. الطبقات، ج8، ص46؛ الاصابه، ج8، ص34.
[117]. تاريخ المدينه، ج1، ص184-185؛ صحيح مسلم، ج5، ص26.
[118]. تاريخ المدينه، ج1، ص182.
[119]. الطبقات، ج1، ص279؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص255.
[120]. المبسوط، ج3، ص270؛ المجموع، ج15، ص230؛ تذكرة الفقهاء، ج2، ص411.
[121]. لسان العرب، ج1، ص802، «حمي».
[122]. صحيح البخاري، ج3، ص78؛ مسند احمد، ج2، ص155؛ وفاء الوفاء، ج3، ص218.
[123]. وفاء الوفاء، ج3، ص217-219؛ معجم ما استعجم، ج4، ص1324.
[124]. الاغاني، ج24، ص314-315؛ معجم البلدان، ج3، ص354.
[125]. الطبقات، ج1، ص274؛ البداية و النهايه، ج5، ص365؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص436-438.
[126]. مكاتيب الرسول، ج3، ص443.
[127]. الطبقات، ج2، ص34؛ اسد الغابه، ج2، ص339؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص446.
[128]. الطبقات، ج1، ص282؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص460.
[129]. فتوح البلدان، ص146-149؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص4-7؛ ج3، ص285-286؛ الكامل، ج7، ص130.
[130]. فتوح البلدان، ص146؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص269.
[131]. نهج البلاغه، شرح عبده، ج1، ص46.