امرای مدینه امرای مدینه امرای مدینه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
امرای مدینه امرای مدینه امرای مدینه امرای مدینه امرای مدینه

امرای مدینه

 حاکمان مدینه در دوره اسلامی از آغاز تاکنون امرا جمع امیر از ماده (ا‌ـ ‌م‌ـ ‌ر) به معنای والی، صاحب فرمان، فرمانده و پادشاه است.[1] مدینه دومین شهر مهم در اسلام از لحاظ مذهبی و فرهنگی و در برهه‌ای از لحاظ سیاسی بوده است. ا

 حاكمان مدينه در دوره اسلامي از آغاز تاكنون

امرا جمع امير از ماده (ا‌ـ ‌م‌ـ ‌ر) به معناي والي، صاحب فرمان، فرمانده و پادشاه است.[1] مدينه دومين شهر مهم در اسلام از لحاظ مذهبي و فرهنگي و در برهه‌اي از لحاظ سياسي بوده است. اين شهر از هنگام زندگاني پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) تا سال 35ق. مركز حكومت اسلام و پس از رحلت آن بزرگوار، به سبب در بر گرفتن حرم شريف ايشان كه تمام مسلمانان زيارت آن را بر خود لازم مي‌دانند[2] و نيز به دليل سكونت اهل بيت: و صحابه بزرگ پيامبر در آن، از جايگاهي ويژه برخوردار بوده است. خلفاي اموي و عباسي همواره يكي از وابستگان خود را به امارت آن منصوب مي‌كردند. اميران مدينه بسته به توانايي‌ها و ويژگي‌هاي خود، گاه عهده‌دار نقش‌هاي بزرگي در مسائل سياسي ـ اجتماعي جهان اسلام و نيز توسعه مسجد النبي شده‌اند.

 

از آغاز اسلام تاكنون حدود 5۰۰ امير بر اين شهر حكومت كرده‌اند كه امارتشان يا با فرمان رسمي قدرت مسلط بر حجاز (امارت استكفايي) يا در ضمن مأموريت نظامي براي مدتي كوتاه (امارت خاصه) يا با شورش بر ضد دولت مركزي در شهر مدينه (امارت استيلايي) بوده است. مي‌توان كنار اين سه گونه امارت، گونه‌هايي ديگر از امارت را مانند استنابه‌اي و افتخاري برشمرد. در امارت استنابه‌اي يا وكالتي، اميري كه در در مدينه قدرت داشت و امور امارت را به انجام مي‌رساند، وكيل و جانشين فردي با نفوذ در دربار خليفه بود كه با توجه به جايگاه و شأن خود حكم امارت مدينه را داشت. شايد بتوان جانشينان پيامبر اسلام به هنگام ترك مدينه كه اختياراتي محدود درباره اميران ديگر دوره‌ها داشتند را با تسامح، اميران استنابه‌اي ناميد. اين گونه امارت در مدينه منوره تا دوره سعودي ادامه يافت.[3] امارت افتخاري در برخي زمان‌ها مرسوم شد كه سلطان فردي از نزديكان خود را به صورت افتخاري و تشريفاتي در هنگامي كه به حج مي‌رفت، امير مدينه مي‌كرد و فرمانش براي تمام واليان مطاع بود. اين فرد مسؤوليت و وظايف ثابت امير واقعي را نداشت. از جمله اين افراد، اشناس و ايتاخ از كار‌گزاران قدرتمند خلافت عباسي بودند كه به هنگام سفر حجشان از سوي خلفاي عباسي به امارت تمام مناطقي كه در مسير حج قرار داشت، منصوب شدند.[4]

 

پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در حكمي براي يكي از كار‌گزاران خود، مسؤوليت فرماندهي نظامي، بيان شريعت و تعليم دين، قضاوت و اجراي احكام و حدود و فصل خصومت‌ها و امامت جمعه و جماعت را به عنوان وظايف اميران و حاكمان ياد كرده است.[5] بر پايه ‌گزارشي، ايشان اطاعت از اميراني را كه تعيين كرده بود، به منزله اطاعت از خود و نافرماني از آنان را نافرماني از خود دانست[6] و براي اميران و كار‌گزاران خود افزون بر مبلغي براي رفع نيازهاي عمومي مانند مسكن و ازدواج و مركب سواري[7] درصورت نياز، حقوق و درآمدي مشخص را تعيين كرد.[8]

 

در دوره‌هاي پسين، ابوالحسن ماوردي (364-450ق.) و ابويعلي فراء (380-458ق.) وظايف اميران مسلمان را چنين برشمرده‌اند: فرماندهي نيروهاي نظامي و لشكري، اجراي احكام شرعي حدود و قضاوت، گردآوري و توزيع خراج و صدقات و وا‌‌گذاري مناصب سياسي و نظامي و اجتماعي، دفاع و نگاهباني از مرزها و شريعت و حفظ حقوق مردم، امامت جمعه و جماعت، تجهيز و گسيل كاروان‌هاي حاجيان كه اين امور را مستقيماً يا با نصب يك مسؤول براي هر كدام انجام مي‌داد.[9]

 

اميران مدينه در طول چهارده سده را مي‌توان با توجه به قدرت‌هاي سياسي حاكم بر جهان اسلام و مدينه و نيز ويژگي‌هاي زماني و خانداني، اين گونه تقسيم‌بندي كرد:

 

دوران پيامبر و خلفاي سه‌گانه (1-36ق.)، دوران خلافت امام علي(عليه السلام) (36-4۰ق.)، دوران خلافت امويان (4۰-132ق.)، دوران خلافت زبيريان (64-73ق.)، دوران خلافت عباسيان (132-363ق.)، امارت اشراف علوي بر مدينه كه پس از انحطاط خلافت عباسي به يكي از خاندان‌هاي قدرتمند منطقه‌اي و در نهايت دولت اشراف در حجاز وابسته بودند، امارت اميران سعودي بر مدينه (1344ق. تاكنون).

 

سير تحول امارت در مدينه

 گستره اختيارات امير مدينه در طول اين سال‌ها دگرگوني فراوان يافته است، به ويژه اگر جانشينان پيامبر و خلفاي سه‌گانه را جزء اميران مدينه بدانيم. امير در آن برهه كمترين اختيار ممكن را داشته و تنها به طور موقت عهده‌دار امامت جماعت و امور روزمره مدينه مي‌شد كه گاه از يكديگر تفكيك مي‌شد. از هنگام خلافت امام علي(عليه السلام) به بعد، امير مدينه تقريباً تمام اختيارات يك حكمران را دارا بود. در روزگار اموي، به سبب نزديك‌تر بودن اين شهر به پايتخت خلافت در شام، گاه دامنه اختيارات حاكم از اين نيز فراتر مي‌رفت و امارت مكه و شهرهاي مهم حجاز را نيز شامل مي‌شد.[10] البته در دوران خلافت عباسي، امارت مدينه گاه سير معكوس مي‌يافت و زير مجموعه امارت مكه مي‌شد. اين اوج و فرود در عصر امارت اشراف ادامه داشت (← اشراف) تا آن‌كه در دوران ايوبيان و مماليك، اداره حرم شريف نبوي از سيطره امير مدينه بيرون شد و بر عهده مجموعه اغوات و سرپرست آنان شيخ الحرم قرار گرفت.[11] (← اغوات) خطيب مسجد النبي و قاضي از سوي دربار آنان تعيين مي‌گرديد تا اين‌كه در روزگار عثماني، اختيارات شيخ الحرم توسعه يافت و امير نيروي نظامي مدينه و قاضي و رئيس پليس مدينه زير نظر او رفتار مي‌كردند و امارت مدينه يك مقام كاملا تشريفاتي شد.[12] تنها پس از انقلاب شريف حسين و استقلال حجاز از عثماني بود كه امارت مدينه با اختيارات پيشين احيا شد. در روزگار سعودي، امير مدينه كه از ميان شاهزادگان اين خاندان انتخاب مي‌شود، به سطح وزير ارتقا يافته و از توجه ويژه پادشاهان اين كشور برخوردار است

 

منابع تاريخ اميران مدينه

با توجه به اهميت موضوع اميران مدينه، تك‌نگاري‌هاي گوناگون با اين عنوان نگاشته شده است؛ از جمله:  امراء المدينه از عمر بن شبه بصري (م.261ق.)[13] و امراء المدينه از علي بن محمد مدائني (م.277ق.) كه مفقود هستند؛ همچنين امراء الالمدينة المنورة و حكامها من العهد النبوي حتي اليوم از احمد ياسين الخياري المدني، چاپ موسسة الطباعة و النشر به سال 1382ق.[14] و تاريخ امراء المدينة المنوره (سال‌هاي 1 تا 1417ق.) از عارف احمد عبدالغني، دار كنان، دمشق، 1417ق. نيز تحقيق الامنية بمنظومة امراء مدينة خير البريه از سيد ضياء بن محمد بن مقبول به سال 1428ق. از انتشارات توبه، رياض كتاب مفيدي است كه در ابياتي نام تمام اميران مدينه را در دوره اسلامي ياد كرده و در پاورقي به توضيحي مختصر درباره آنان پرداخته است. اين كتاب برگرفته از اثري ديگر از همين مؤلف در اين موضوع به نام جلاء العينين بذكر امراء الحرمين الشريفين است.[15] از ديگر كتاب‌هاي سودمند در اين زمينه كتاب التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفه از سخاوي زاده به سال 831ق. است. وي در اين كتاب پس از مقدمه‌اي طولاني كه سيره نبوي را از آغاز هجرت به مدينه ياد كرده و شامل زندگينامه دانشوران و اميران ساكن مدينه است، نام امراي مدينه را از هجرت پيامبر تا قرن دهم ق. ياد كرده است. نيز كتاب التاريخ الشامل للمدينة المنوره از ديگر منابع پژوهش است كه نويسنده در آن به بررسي سياسي ـ اجتماعي تاريخ مدينه منوره از آغاز تا روزگار معاصر، البته با گرايش‌ نظري متمايل به وهابيت، پرداخته است.

 

جانشينان پيامبر و خلفاي نخستين در مدينه

 يثرب تا پيش از هجرت رسول خدا، به سبب نظام قبيلگي كه بر پايه آن، هر قبيله به دست بزرگ آن اداره مي‌شد، فاقد دولت و امير بود. تنها گاهي برخي قبايل يهودي برآن تسلط داشتند.[16]

 

هجرت پيامبر به يثرب، آغازي براي حكومت رسمي بر آن شهر بود. در روزگار نبوي، مدينه بر پايه نظام قبيله‌اي اداره مي‌شد و هنوز نيازي به شرطه و پاسبان يا لشكر و سپاه منظم و حرفه‌اي حس نمي‌شد. وظيفه حفظ امنيت و مجازات مجرمان را افراد داوطلب يا رؤساي قبيله‌ها و يا اشخاص تعيين شده از سوي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) عهده‌دار بودند. ضامن اصلي اجراي قانون در اين دوران، دلبستگي و ايمان مردم به پيامبر گرامي به عنوان حاكم جامعه اسلامي بود و پيامبر تمام وظايف امير را نيز بر عهده داشت.[17] پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) به هنگام سفرها و غزوه‌ها، فردي را جايگزين خود مي‌كرد. از اين افراد، ابن ام مكتوم بود كه به ‌گزارش خليفة بن خياط 13 مرتبه به اين كار گماشته شد.[18] البته در بسياري از موارد، وظايف امير ميان افراد تقسيم مي‌شد. از جمله در مواردي كه ابن ام مكتوم جانشيني را بر عهده داشت، به احتمال فراوان، تنها عهده‌دار نماز جماعت بود و اموري چون قضاوت و اجراي احكام كه از توان او به سبب نابينايي‌اش بيرون بود، به ديگران وا‌گذار مي‌شد.[19] اين تفكيك وظايف در ديگر امرا نيز ديده مي‌شود؛ چنان‌كه مأموريت عمرو بن حزم انصاري از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در نجران اقامه نماز و مأموريت ابوسفيان گردآوري صدقات و زكات بود.[20] اين شيوه اداره مدينه تاسال 35ق. و انتقال مركز خلافت اسلامي به كوفه ادامه داشت. از آن پس منصب امارت مدينه از سوي خلفا و حاكمان اسلامي به افرادي اعطا مي‌شد. از اين رو، آغاز واقعي امارت مدينه را بايد از سال 35 دانست.

 

 

امارت مدينه در خلافت امام علي(عليه السلام)

 از آن پس كه امام كوفه را مركز خلافت اسلامي تعيين كرد، از اهميت سياسي مدينه كاسته شد و اين شهر به اميرنشين تابع خلافت اسلامي تبديل گشت. از آن هنگام، امير مدينه افزون بر امامت جماعت مسجدالنبي، وظايف ديگر امارت يعني گردآوري زكات و هزينه آن، دفاع از شهر، و رياست نيروي نظامي و امنيتي را عهده‌دار شد.[21]

 

سَهل بن حُنَيف انصاري چند ماه پس از آغاز خلافت امام علي(عليه السلام) به سال 36ق. جانشين و امير ايشان در مدينه گشت و خود امام براي رويارويي با اصحاب جمل راهي عراق شد.[22] البته شماري از منابع، از انتصاب تمام بن عباس به عنوان امير مدينه ياد كرده‌اند.[23] بنا بر ‌گزارشي، با حمله بسر بن ارطاة به مدينه به سال 39ق. ابوايوب انصاري كه امير مدينه بود، گويا با توجه به نداشتن نيروي نظامي از آن شهر بيرون شد[24] و بسر در مدت يك ماه امارت بر مدينه، كساني را به جرم همراهي در قتل عثمان به قتل رساند و سوگند خورد اگر سفارش معاويه نبود، تمام مردم مدينه را از دم تيغ مي‌گذراند.[25] لشكر بُسر در پي آگاهي از آمدن سپاه جارية بن قدامه كه از سوي امام علي(عليه السلام) فرستاده شده بود، از مدينه گريخت و جاريه وارد مدينه شد و از مردم آن شهر براي امام حسن(عليه السلام) كه به تازگي در پي شهادت امير مؤمنان خليفه شده بود، بيعت گرفت.[26] در منابع اشاره‌اي به انتصاب امير مدينه از سوي امام حسن نشده است.

 

سهل بن حنيف (37ق.)، تمام بن عباس (37-38ق.)، ابوايوب انصاري (39ق.)، و جارية بن قدامه (39-4۰ق.) را از اميران مدينه در اين دوران شمرده‌اند.[27]

 

امارت مدينه در عصر امويان

 سياست امويان در رويگرداني از انصار به سبب حمايتشان از پيامبر در آغاز اسلام و همراهي در قتل عثمان[28] و تعصب نژادي امويان در ترجيح عرب شمالي بر جنوبي، باعث شد كه در زمان آنان تنها افرادي از همين خاندان و وابستگان آنان بر مدينه حكم برانند. در اين دوره، جز نُه سال كه زبيريان بر مدينه چيره بودند، 30 امير بر مدينه حاكم شدند.[29] شمار اميران مدينه در حكومت امويان به تناسب شمار خلفا بسيار است كه مي‌توان دليل آن را در دوران معاويه، كنترل قدرت شاخه مرواني دانست كه رقيبان تيره معاويه براي كسب قدرت بودند و معاويه تلاش مي‌كرد با ايجاد دشمني و رقابت ميانشان، آنان را از انديشه كسب خلافت بيرون آورد.[30] در دوران يزيد، اختلاف و نارضايتي عمومي برآمده از ناشايست دانستن يزيد براي خلافت و نيز سياست سركوب يزيد كه در كربلا و حره و محاصره مكه به صورت پياپي اعمال شد، سبب اين رويداد بود. در دوران بني‌مروان، اختلاف سياست خليفه جديد با خليفه پيشين يا شكايت مردم مدينه از عملكرد يك امير و يا وضعيت خاص مردم مدينه در همراهي يا بي‌توجهي به رقيبان امويان، علت اين پديده بوده است.[31] انتقال مركز خلافت به شام از اعتبار سياسي مدينه كاست؛ هر چند به سبب وجود فعالان سياسي و رقباي خلفاي اموي در اين شهر، مورد توجه خاص امويان بود و در قياس با شهرهاي مكه و طائف اهميت داشت.[32]

 

اميران مدينه در دوران اموي به تبع بني‌اميه به مردم مدينه به چشم بدبيني و كينه‌توزي به سبب قتل عثمان نگاه مي‌كردند؛ چنان‌كه عبدالملك خليفه اموي[33]و امرايي چون بسر بن اَرطاة (ابي ارطاة)[34]، حُبَيش بن دَلجه[35] و حجاج بن يوسف به اين نكته تصريح كرده‌اند. سياست آنان اقتضا مي‌كرد كه به تناسب همراهي مردم مدينه با منافع آنان، از خود روي خوش نشان دهند يا برآنان سختگيري نمايند. بيشتر مردم مدينه بدون توجه به سياست‌ها و حاكمان در پي زندگي آرام و بي‌دردسر بودند، اماگروهي نيز خلافت بني‌اميه را نامشروع مي‌دانستند. در برابر، برخي افراد، بني‌اميه را خونخواه واقعي عثمان دانسته، طرفدار آن‌ها بودند.[36]

 

مروان بن حكم، امير مدينه در روزگار معاويه، از آن‌جا كه معاويه بدون نظرخواهي از او يزيد را به جانشيني برگزيده بود، از پذيرفتن بيعت يزيد سر باززد و به نشانه اعتراض به شام رفت. معاويه او را بركنار كرد و سعيد بن عاص را مأمور بيعت گرفتن از بزرگان مدينه براي يزيد و فشار بر مدنيان نمود.[37]

 

به سال 63 يا 64ق. در دوران يزيد، مدينه در معرض هجوم لشكر اموي قرار گرفت كه به واقعه حره شهرت دارد و در آن، مردم با غارت، كشتار و هتاكي بي‌نظير روبه‌رو شدند.[38] حُبيش بن دلجة قيني، فرمانده نظامي و امير مدينه در خلافت كوتاه مدت مروان، به سركردگي لشكري از اهل شام با لشكر ابن زبير درگير شد و مدينه را در حال ترس و وحشت مردم شهر تصرف كرد. سپس بر فراز منبر خرما خورد و هسته‌هايش را به روي مردم پرتاب كرد و اين كار را اقدامي براي خوار كردن و تحقير آنان كه در قتل عثمان سكوت كرده بودند، دانست.[39]‏ در امارت عثمان بن حيان مُرّي در خلافت وليد بن عبدالملك، وي براي رويارويي با فضايي كه در دوران امارت عمر بن عبدالعزيز در مدينه ايجاد شده بود، ضمن خطبه‌اي در آغاز امارتش مردم مدينه را به نفاق متهم و آنان را تهديد نمود. او متهماني را كه تحت تعقيب حجاج بن يوسف بودند، دستگير و تمام بازرگانان عراقي را از مدينه اخراج كرد و جارچيانش اعلام نمودند كه امير از كساني كه عراقي‌ها را پناه دهند، سلب امنيت مي‌نمايد.[40] همچنين عثمان، محمد بن منكدر، از محدثان و قاريان مدينه[41] و شماري ديگر را به دليل امر به معروف و نهي از منكر شلاق زد.[42] فراوانيِ سوء استفاده‌هاي مالي و بهره‌گيري از قدرت در دوران ابراهيم بن هشام در خلافت هشام بن عبدالملك و دست‌اندازي بر اموال عمومي، اعتراض مردم مدينه را برانگيخت. ابراهيم با هماهنگي خليفه، با ساختن دكان‌هايي در بازار مدينه كه كاسبان از آن بدون پرداخت اجاره استفاده مي‌كردند، آنان را در تنگنا قرار داد.[43] مردم مدينه پس از مرگ هشام، اين بازار را با اشاره اطرافيان خليفه جديد ويران كردند.[44]

 

در دوران كوتاهي از روزگار اموي، برخي اميران با خشونت كمتر بر مدينه حكم راندند؛ از جمله: ابان بن عثمان (76-83ق.)، عمر بن عبدالعزيز (87-93ق.)، ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم انصاري (96-1۰1ق.)، عبد الواحد بن عبدالله نضري (1۰4-1۰6ق.)، عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز (126-129ق.).[45] امارت عمر بن عبد العزيز به سال 87ق. به فرمان وليد بن عبدالملك، نقطه عطفي در امارت عهد اموي بود. او بر خلاف ديگر اميران اموي، با مشورت خواستن از چهره‌هاي محبوب و معتمد و نيز ملاطفت با مخالفان، چهره مسالمت‌آميزي به نمايش گذاشت.[46] وي پس از ورود به مدينه، ده تن از فقيهان مدينه را گرد آورد و از آنان خواست تا در تمام امور به او مشورت دهند و اگر ستم يا شكايتي ديدند، وي را آگاه سازند.[47] شكايت حاجيان به خليفه از اين‌كه فراريان و مجرمان عراق با استفاده از امنيت دوره امارت عمر بن عبد العزيز، در حرمين شريفين جمع شده‌اند و نيز مخالفت عمر بن عبد العزيز با پيشنهاد وليد براي بركناري برادرش سليمان از ولايت عهدي و نصب پسرش به جاي او، باعث شد تا وليد به سال 93ق. او را بركنار كند.[48]

 

امارت ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم در خلافت سليمان بن عبدالملك (96ق.) و عمر بن عبدالعزيز نيز در شكوفايي علمي مدينه اثر نهاد؛ زيرا ابوبكر، خود، از محدثان و فقيهان بود[49] و پس از لغو قانون منع كتابت حديث در دوران عمر بن عبدالعزيز، شكوفايي چشمگيري در اين زمينه پديد آمد.[50] امارت ابان بن عثمان بن عفان نيز كه از تابعين و مؤلفان سيره نبوي است، در دوران عبدالملك، در شكوفايي علمي مدينه نقش داشت.[51] تساهل سياسي در حكومت عبدالواحد بن عبدالله نصري / نضري/ قسري نيز ديده مي‌شد؛ چنان‌كه او را از محبوب‌‌ترين اميران مدينه در اين دوران خوانده‌اند.[52]

 

از اميران استيلائي در دوران اموي، ابوحمزه مختار بن عبدالله اباضي بود كه به سال 129ق. با لشكري از خارجيان اباضي به مدينه حمله كرد و پس از شكست لشكر اهل مدينه در قَديد و كشتن چهار هزار تن، بر مدينه چيره شد. وي انگيزه خود را رويارويي با ستم حكمرانان مرواني دانست و به مردم وعده داد كه به عدل و سيره پيامبر امارت كند. او پس از سه ماه حكومت در مدينه به سال 13۰ق. در معركه‌اي با لشكر مروانيان به فرماندهي محمد بن عبدالملك سعدي در وادي القري كشته شد. پس از آگاهي مردم مدينه از شكست خوارج، آنان نيز بقاياي خارجيان را در مدينه از ميان بردند.[53]

 

امارت مدينه در دوره خلافت ابن زبير

 در دوره نه ساله حكومت زبيريان (ربيع الثاني 64 - 15 جمادي الاول 73ق.) يازده امير بر مدينه منصوب شدند. شايد بتوان دليل شمار فراوان اميران زبيري در اين دوره را ناتواني واليان در اداره مدينه دانست.

 

مدينه در بيشتر اين سال‌ها عرصه رقابت نيروهاي عبدالملك اموي و ابن زبير بود. مهم‌ترين اين درگيري‌ها واقعه حرّه بود[54] كه در آن، يزيد لشكري را براي سركوب ابن زبير به حجاز گسيل داشت.[55] به فرمان يزيد، اين لشكر نخست مدينه را محاصره كرد و سه روز به مردم مدينه مهلت داد تا با فرمانبرداري از يزيد، با لشكر شام براي سركوب ابن زبير همكاري كنند. اما مردم مدينه نپذيرفتند و به فرماندهي عبدالله بن حنظله بر انصار و فرماندهي ابن مطيع بر مهاجران كه از سوي ابن زبير منصوب شده بود[56]، با لشكر شام در 28 ذي‌حجه سال 63 جنگيدند.[57] فرمانده شاميان، مسلم بن عُقبه مُري، پس از شكست دادن سپاه مدينه، به فرمان يزيد، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدينه را بر لشكر خود مباح كرد.[58] شاميان با قتل عام مردم و صحابه پيامبر و هتك حرمت نواميس، فاجعه حره را رقم زدند و در پي اعتراف گرفتن از افراد باقيمانده به بردگي براي يزيد، براي دستيابي به ابن زبير به سوي مكه روان شدند.[59] درگيري‌هاي چندگانه نظامي ميان امويان و زبيريان، مسير كاروان‌هاي تجاري در حركت ميان مكه و مدينه و شام را نا امن كرد و كاهش منافع تجاري مدينه را به دنبال داشت. خست ورزيدن ابن زبير در عطا به مردم، بي‌كفايتي حاكمان زبيري مدينه، ضعف دولت زبيري در حمايت از مدينه در برابر بني‌اميه، و جبهه‌گيري‌هاي افراطي ابن زبير بر ضد اهل بيت پيامبر مانند محاصره و تهديد به سوزاندن بني‌هاشم مايه رويگرداني مردم مدينه از زبيريان شد.[60]

 

امراي مدينه در خلافت عبدالله بن زبير
عبيدالله بن زبير بن عوام
64
جعفربن زبير بن عوام
64
عبيدة بن زبير بن عوام
64
مصعب بن زبير بن عوام
65
عبدالله ابوثور
65
حارث بن حاطب
 
ابو قيس
 
جابر بن اسود
 
وهب بن معتب
65
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث
68
طلحة بن عبدالله بن عوف
70-72

 

 

 

امارت مدينه در دوران اقتدار خلافت عباسي (132-247ق.)

 شهر مدينه تا اواخر سده سوم كاملا وابسته به خلافت بود و بيشتر به دست افرادي از خاندان خلافت اداره مي‌شد. اين از اهميت امارت مدينه نزد خلفاي عباسي نشان داشت. در اين دوران، گاه امارت مناطق گوناگون حجاز مانند مكه و طائف و گاه مناطقي ديگر مانند يمن و يمامه نيز به امير مدينه تفويض مي‌شد.[61] از حوادثي كه در اين دوران اميران مدينه با آن درگير بودند، قيام علويان بودكه گاه دامنه آن تا مدينه امتداد مي‌يافت. قيام ابوالسرايا (199ق.)[62]، حسين شهيد فخ (169ق.)[63]، محمد بن صالح بن عبدالله[64] و محمد بن يوسف بن ابراهيم (252-255ق.[65]) از آن جمله‌اند. برخي از اين افراد به امارت استيلائي مدينه براي مدتي محدود دست يافتند. اينان رقيبان اصلي بني‌عباس در تصدي خلافت بودند. رهبران اين قيام‌ها كه بيشتر خاستگاهشان مدينه بود، نه تنها داعيه‌دار امارت بر مدينه بلكه مدعي خلافت بر جهان اسلام بودند.

 

ستمگري و سخت‌گيري اميران مدينه باعث مي‌شد تا گاه مردم با برخي از اين قيام‌ها همچون قيام محمد بن عبدالله حسني، ملقب به نفس زكيه، به سال 145ق. همراهي كنند. اين قيام‌ها نه تنها خلافت عباسي را ناگزير از سركوب سخت و خونين آن‌ها مي‌كرد،
بلكه براي پيشگيري از تكرار آن‌ها گاه سياست سختگيرانه بر ضد بني‌هاشم به دست اميران مدينه اعمال مي‌شد. (← ادامه مقاله) خلفاي عباسي در كنار اين فشارها، گاه با اكرام و بذل عطا و پاداش فراوان به مردم مدينه و گاهي با بهره‌گيري از برخي علويان همسوي خود مانند حسن بن زيد بن حسن به سال 15۰ق.[66] و عبيدالله بن حسن، از فرزندان عباس بن علي و اميرحرمين در روزگار مأمون[67] در امارت مدينه، به جلب نظر آنان مي‌پرداختند.

 

ضعف امير مدينه عبدالله بن ربيع حارثي[68] كه به سال 145ق. در پي سركوب قيام نفس زكيه به عنوان امير عباسي بر مدينه حكم راند، باعث شد تا به دليل ستم لشكريان، بردگان مدينه سربه شورش ‌گذارند و او و لشكرش را از مدينه فراري دهند. اين شورش تنها در پي پا در مياني افرادي چون ابوبكر بن ابي سبره، از فقيهان و محدثان مدينه[69] و دعوت سپاهيان به آرامش و فراخواندن امير به مدينه كه بيم حمله ديگر بار لشكر عباسي بدان مي‌رفت[70]، فروكش نمود.[71] از آن پس تا 152ق. امارت مدينه در آرامش گذشت.[72]

 

در امارت زفر بن عاصم هلالي[73] و به نقلي جعفر بن سليمان بن علي[74] به سال 16۰ق. سفر مهدي عباسي به مدينه رخ داد. وي در اين سفر، ضمن اكرام مردم مدينه و با هزينه كردن خراج مصر و يمن در حرمين، به توسعه مسجد نبوي از سوي شمال طي سال‌هاي 16۰-162/يا 165 پرداخت.[75] از ديگر تلاش‌هاي امارت مدينه در اين سال‌ها، تأسيس بريد (چاپارخانه) ميان مدينه و مكه و يمن در امارت جعفر بن سليمان بن علي به سال 166ق. بود[76]

 

امارت مدينه به سال 196ق. تابع امارت مكه و زير نظارت داود بن عيسي گشت وفرزندش سليمان از سوي او نايب مدينه بود.[77] در اين سال، با رسيدن فرمان امين عباسي براي ياد نكردن از برادرانش در خطبه‌ها و يادكردن از فرزندش، داود و به تبع او سليمان، بر پايه عهدنامه‌اي كه امين در روزگار پدر امضا كرده بود، او را از خلافت بركنار كردند و به نام مأمون خطبه خواندند. مأمون نيز به پاداش اين كار، امارت حرمين را با عطاياي بسيار در اختيار آنان گذاشت.[78] به اين ترتيب، مدينه و مكه در درگيري ميان امين و مأمون در آرامش به سر بردند.

 

امارت اشراف حسيني بر مدينه تا هنگام سلطه عثمانيان برحجاز (923ق.)

 پس از متوكل با قدرت يافتن تركان در دستگاه خلافت، حكومت عباسي اقتدار خود را از دست داد و اميران مناطق گوناگون داعيه‌دار استقلال شدند و تنها به صورت تشريفاتي از خليفه بغداد در خطبه‌هاي خود ياد مي‌كردند.[79] امارت مدينه نيز از اين قاعده مستثنا نبود و با گرفتاري خلفاي عباسي و فاطمي به درگيري‌ها و آشفتگي‌هاي داخلي و بحران‌هاي سياسي و اقتصادي، امارت مدينه دچار تحول شد. بسته به كمك مادي يا تهديد نظامي خليفه عباسي بغداد يا خليفه فاطمي مصر و پس از آن‌ها حكمرانان ايوبي و مملوكي، از يكي از آن‌ها درخطبه‌هاي موسم ياد مي‌شد و همين مايه اعتبار آنان مي‌گشت.

 

اين قدرت‌ها در موارد فراوان، در ازاي پرداخت‌هاي سالانه و هدايا و عطاياي ديگر، به سلطه‌اي نمادين بر مدينه و ياد شدن نام حاكمشان در خطبه‌هاي حرم نبوي بسنده مي‌كردند. از اين دولت‌ها طاهريان (حك: 205-254ق.)، صفاريان (حك: 254-27۰ق.)، اخشيديان (حك: 33۰-358ق.)، طولونيان (حك: 279-292ق.)[80]، فاطميان (حك: 297-567ق.)، ايوبيان (حك: 567-648ق.)، و مماليك (حك: 648-923ق.) بودند[81] كه هر كدام مدتي امارت مدينه منوره را در اختيار گرفت. نفوذ اين حكومت‌ها در مدينه با توجه به اقتدار و هزينه‌اي كه براي مدينه صرف مي‌كردند، متفاوت بود. محمد بن عبدالله طاهري به سال 248ق. به حكم مستعين خليفه عباسي (حك: 248-252ق.) امارت مكه و مدينه را يافت.[82]

 

 بر پايه ‌گزارشي، معتمد عباسي (حك: 256-279ق.) به سال 257ق. امارت تشريفاتي مكه و مدينه را به عمرو بن ليث صفاري تفويض كرد.[83] به سال 279ق. در پي صلح طولونيان با خليفه بغداد به امر معتضد عباسي (حك: 279-289ق.) نام خمارويه
امير طولوني در خطبه‌هاي مناطق گوناگون مدينه برده شد.[84] اخشيديان (حك: 323-358ق.) نيز مدتي بر حرمين چيره شدند و اشراف مدينه مورد عنايت و توجه خاص آنان بودند.[85]

 

كنار اين دولت‌ها، سادات علوي نيز گاه با قيام مسلحانه مدتي امارت مدينه را در دست داشتند؛ از جمله به سال 271ق. محمد و علي نوادگان امام صادق بر مدينه به مدت يك ماه چيره شدند.[86] در اين ميان، درگيري ميان شاخه‌هاي گوناگون علويان نيز براي تصاحب قدرت ديده مي‌شود. به سال 266ق. درگيري ميان شاخه جعفري، فرزندان جعفر بن ابي طالب، كه قيم مدينه و امير آن به شمار مي‌رفتند، روي داد كه به قتل برخي از جعفريان انجاميد. اين مسئله به سال 271ق. با هجوم محمد و علي از علويان حسيني به مدينه تكرار شد و افزون بر مردمي كه در اين درگيري كشته شدند، حدود ده تن از سادات جعفري نيز قرباني گرديدند.[87]

 

هنگامي كه صاحب نفوذاني چون خلفاي بغداد توازن قوا را ميان اين گروه‌هاي درگير حفظ مي‌كردند، ستيزها فروكش مي‌كرد؛ چنان‌كه در دوران واثق چنين شد. اما با سنگين شدن كفه قدرت به سوي يك طرف از اين گروه‌ها، درگيري‌ها فزوني مي‌يافت.[88]

امارت مدينه در اواخر سده سوم و چهارم ق. ميان سادات حسيني ونوادگان جعفر بن ابي طالب دست به دست مي‌شد تا آن‌كه در ميان سادات حسيني مستقر شد.[89] سپس تا روزگار عثماني، شاخه‌هايي از سادات حسيني همانند بني‌مهنا، بني‌جماز و بني‌منصور امارت مدينه را عهده‌دار شدند.[90]

 

مذهب بيشتر اشراف و علويان حاكم بر مدينه تشيع بود[91]؛ هر چند تمايل به اهل سنت در برخي برهه­ها ديده مي‌شد.[92] به دليل وابستگى اشراف به دولت‌هاي مماليك و عثمانى و وجود اكثريت سنى شهر و نيز حاجيان ديگر كشورها، حتى كسانى كه شيعه بودند، معمولاً ناچار به تقيّه بودند. در سراسر دوره صفوى، شماري فراوان از دانشوران شيعه عرب و ايرانى در مدينه و مكه زندگى مى‏كردند.[93] ابن فرحون رواج تشيع امامي را از دوره بني‌مهنا و با حمايت‌هاي آنان از دانشوران شيعه مي‌داند.[94] نيز ‌گزارش شده كه با حمايت‌هاي دولت مماليك كار به جايي رسيد كه در حكومت اشراف شيعي مذهب، شيعيان به سبب رفتار بر پايه مذهب خود، گاه محاكمه و از جانب سخنوران اعزامي از مصر، توبيخ و سرزنش مي‌شدند.[95] اين ماجرا تا بدان جا رسيد كه گرايش‌هاي امير مدينه به اهل سنت و مخالفت با شيعيان در امارت زهير بن سليمان (865 ـ 874ق.) و اميراني ديگر چون فارس بن شامان (901ق.)[96] مايه ناخرسندي شيعيان شد. [97]

 

قدرت يافتن اهل سنت در امارت اشراف بدان جارسيد كه به ‌گزارش سخاوي، در سال 865ق. به فتواي قاضي مالكي مدينه، شيخ عبدالوهاب بن جعفر شامي معروف به فخر را كه از بزرگان شيعه در مدينه بود، به اتهام اهانت به صحابه پيامبر گردن زدند.[98] با اين حال، در شماري از منابع متعصب ضد شيعه، ‌گزارش‌هايي از كارهاي افراطي برخي
اشراف امير مدينه مانند ثابت بن نُعَير بن هِبه (829ق.) و زبير بن قيس بن ثابت (855ق.) ضد اهل سنت ديده مي‌شود.[99]

 

اميران مدينه در اين دوران طي تشريفات ويژه با حضور فراشان و خادمان حرم نبوي به زيارت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) مي‌رفتند و در حالي كه پيشاپيش آنان يكي از مؤذنان بزرگ شهر با صداي بلند بر پيامبر سلام و صلوات مي‌فرستاد، آنان در دو مكان، يكي روبه‌روي ميخ نقره‌اي كه در ديوار غربي حجره شريف بود ـ و به روايتي، با تكيه به ستون حرس روضه مطهر ـ و ديگري روبه‌روي صورت پيامبر گرامي مي‌ايستادند. نيز به همين ترتيب روبه‌روي ضريح شيخين قرار مي‌گرفتند و همين گونه به آنان سلام و اظهار محبت مي‌كردند.[100] البته فيروزآبادي اين اداي احترام به شيخين را از ويژگي‌هاي امير مدينه هم‌روزگار خود، گويا عطية بن منصور از آل مهنا، دانسته و آن را ستوده است.[101]

 

روابط اميران اشراف مدينه و قدرت‌هاي مجاور

 نفوذ فاطميان در حرمين با ميانجيگري المعز لدين الله (حك: 365ق.) فاطمي به سال 348ق. كه توانست درگيري ميان سادات حسني و حسيني را فرونشاند، آغاز شد.[102] محمد بن طاهر، ملقب به مسلم، از اميران حسيني مدينه بود كه به نام المعز خطبه خواند و همراه وي به مصر رفت و مورد توجه خاص او بود؛ به گونه‌اي كه المعز بر او نماز خواند.[103] به سال 359ق. به طور رسمي، به نام خليفه فاطمي در مدينه خطبه خوانده شد.[104] روابط اميران مدينه با فاطميان در 39۰ق. با انكار نسب آنان از جانب اميران آل مهنا دچار تنش شد و همين باعث گشت كه الحاكم فاطمي در اين سال همراه كاروان حج مصريان، لشكري را براي سيطره بر مدينه بفرستد. او توانست به فرماندهي ابوالفتوح، امير مكه، آل مهنا را مدتي از مدينه فراري دهد و مدينه را تصرف كند.[105] سلطه فاطميان بر امارت مدينه تا سال 492ق. ادامه يافت و در اين برهه صد ساله، سلطه آل مهنا با افت و خيزهايي استمرار داشت.[106] اين سلطه در برهه‌هايي همچون دوران بحران اقتصادي مصر به سال 461ق. و هنگام وعده پاداش خليفه بغداد براي تبعيت امير مدينه از بغداد به سال 462ق. متزلزل شد.[107] به سال492ق. در پي ماليات بستن حسين بن مهنا بر زائران مدينه، حسين بن احمد علوي مشهور به مِخْيَط قيام كرد و امير مدينه را فراري داد؛ اما امارتش هفت ماه به طول انجاميد.[108]

 

اميران مدينه با ضعيف شدن فاطميان مناسبات خود را با عباسيان گسترش دادند. روابط خوب اميران مدينه با بني‌عباس، با سفر قاسم بن مهنا به بغداد به سال 576ق. در خلافت مستضيء بالله كه با استقبال گرم خليفه عباسي و تأييد امارت قاسم بر مدينه مواجه شد، گسترش يافت. با سلطه ايوبيان بر مصر، نام حاكم ايوبي كنار خليفه بغداد در خطبه‌هاي مدينه ياد مي‌شد. در دوران صلاح الدين ايوبي، به سال 576ق. او استقبال گرمي از قاسم بن مهنا، امير مدينه، در مصر انجام داد و در فتح انطاكيه (584ق.) قاسم را همراه خود برد.[109] اين روابط مايه توجه صلاح الدين به حرمين شد كه از نشانه‌هاي آن مي‌توان به پرداخت هزينه ماليات حجاج[110]، تعيين خادمان براي مسجد نبوي و تأسيس مقام شيخ الحرم براي نظارت بركار خدام حرم دانست كه تا سال‌هاي بعد باقي ماند.[111]

 

چنين برمي‌آيد كه كمك‌هاي صلاح الدين و نيز ياري‌هايي كه همان سال‌ها از بغداد به امارت مدينه رسيد، در اين تغيير موضع سياسي ـ مذهبي قاسم تأثير داشت.[112] از اين سال به بعد نام حاكمان ايوبي در پي نام خليفه عباسي در خطبه‌هاي مدينه برده مي‌شد، بي‌آن كه ايوبيان در امور حكومتي دخالت كنند.[113]

 

در دوره مماليك، تلاش آنان براي ايفاي نقش پويا در حرمين و نفوذ در امارت مدينه به خوبي نمايان است. از جمله در اختلاف ميان مالك بن منيف و عزالدين جماز درباره حق مشاركت او در امارت مدينه به سال 665ق. حاكم بَيبَرس به تقاضاي مالك، ميان آن دو واسطه شد و جماز را به رعايت قراردادشان در اين زمينه ملزم كرد و جماز هم پذيرفت.[114]

 

بر پايه ‌گزارش ابن فرحون، از دوران سلطان قلاوون مملوكي براي امامت جمعه و خطبه‌ها و قضاوت ميان اهل سنت، يكي از دانشوران سني از سوي سلطان مصر به مدت شش ماه به مدينه فرستاده مي‌شد. برخي از اين افراد با صراحت به مخالفت با شيعيان و آيين‌هاي مذهبي آن‌ها مي‌پرداختند و حتي اميران مدينه را زير فشار قرار مي‌دادند.[115] سلطه مماليك و پشتيباني از اهل سنت به سال 75۰ق. با اعزام امير سعد بن ثابت به اوج رسيد تا آن‌جا كه قضاوت همه كس جز قاضي اعزامي مصر، ممنوع شد.[116] از سال 583ق. اميراني ديگر از نسل مهنا با نام بني‌مهنا و بني‌جماز به امارت رسيدند. ‌گزارش‌هايي كه در اين دوران از اميران مكه با عنوان امير الحرمين ياد كرده‌اند، تابعيت امارت مدينه از مكه را نشان مي‌دهند.[117]

 

ويران شدن قلعه مدينه بر ناامني‌هاي پديد آمده از قبايل افزود تا اين‌كه جمال الدين ابوجعفر محمد بن علي اصفهاني، حاكم موصل و وزير اتابك زنگي، به بازسازي قلعه مدينه همت گمارد و كاروانسرايي براي مسافران در جوار مسجد نبوي ساخت.[118] در اين هنگام، امير مدينه جانشين امير مكه گشت و نامش به عنوان سومين تن در پي نام سلطان مصر و امير حرمين در خطبه‌ها برده ‌شد.[119]

 

از رويدادهاي مهم مدينه در امارت عزالدين بن شَيحه حسيني كه به سال 654ق. روي داد، زلزله‌هاي آتشفشاني سخت در پيرامون مدينه و جاري شدن مايع مذاب به سوي آن بود كه مردم را بسيار هراساند. شريف سنان، قاضي وقت مدينه، از امير خواست كه براي رفع اين بلا به درگاه الهي توبه كند. امير نيز همه بردگان خود را آزاد كرد و اموال مردم را به آنان بازگرداند و ماليات زائران را لغو كرد و همراه مردم مدينه دو شب را در مسجد نبوي و پيرامون روضه مطهر به عبادت و تضرع به درگاه خدا پرداخت. پس از سه روز مسير اين مواد مذاب از مدينه منحرف شد و امنيت برقرار گشت. البته هيأت اعزامي امير مدينه نتوانست علت جاري شدن اين مواد مذاب را بيابد.[120]

در امارت قسيطل بن زهير به سال 884ق. امير مملوكي برجي قايتباي به مدينه آمد و با انجام خدمات فراوان در عمران و آباداني مدينه، كمك مالي فراوان به اميران نمود.[121] ياد كردني است كه آرامگاه برخي اشراف امير مدينه در صحن مسجد النبي قرار دارد.[122]

 

امارت مدينه در دوران سلطه عثمانيان (923-1337ق)

 اين دوره در سال 923ق. با سقوط دولت مماليك در پي تصرف مصر به دست سلطان سليم عثماني آغاز شد. شريف مكه‏ در اين زمان، ‏فرزندش بركات بن محمد را با كليد كعبه به ديدار سلطان سليم فرستاد و حجاز سلطه عثماني را به رسميت شناخت و حكومت حرمين از سوي سليم به او و پسرش وا‌گذار شد. بدين ترتيب مدينه نيز زير سلطه شريف مكه درآمد و او به تدريج بر سراسر حجاز حكومت ‏يافت.

 

حكمرانان عثمانى از اواخر سده يازدهم تلاش كردند تا به تدريج امارت مدينه را نيز از اميران علوي بستانند و به دست شيخ حرم بسپارند. در اين مدت، هنوز علويانِ حسنى در مدينه قدرت داشتند و بخشى از اداره سياسى اين شهر در اختيار آن‌ها بود.[123] در اين دوره، مسؤوليت‌هاي حرم نبوي و امارت مدينه ميان چهار تن تقسيم شد: 1. قاضي كه دست‌كم به مدت يك سال از ميان تركان عثماني انتخاب مي‌شد. 2. شيخ الحرم كه بالا‌ترين كارگزار و واسطه قواي ديگر در آستانه و دربار عثماني بود. او بايد در استانبول علوم ديني را مي‌آموخت و تبار عثماني مي‌داشت و سنش بيش از 60 سال بود. او محلي ويژه در مسجد نبوي به نام «دكة شيخ الحرم» داشت. حقوق ماهانه شيخ حرم در حد حقوق صدر اعظم عثماني بود. 3. رئيس پليس كه مسؤوليتش برقراري امنيت داخلي و ادراه امور انتظامي شهر بود. 4. استاندار مدينه كه فرمانده لشكر و نيروي نظامي مدينه نيز بود. در روز‌هاي جمعه، مقام‌هاي ياد شده و نيز مفتي‌هاي مذاهب چهارگانه، و مدير خزانه و امور مالي در دفتر شيخ حرم براي بررسي و حل مسائل شهر گرد مي‌آمدند كه بدان «مجلس اداره» مي‌گفتند.[124]

 

در اين دوره، امير مدينه تنها يك مقام سنتي تشريفاتي براي اداره امور اوقاف مربوط به اشراف به شمار مي‌رفت و نامش در پي نام سلطان عثماني و امير مكه كه بالاتر از او بود، در خطبه‌ها ياد مي‌شد. انجام كارهاي تبعيض‌آميز و فشار كارگزاران عثماني بر مردم مدينه و مهاجرت اجباري براي بسياري از آنان براي اجراي سياست ترك‌سازي حجاز[125] و نيز ناآرامي‌ها و نبرد قدرت ميان اميران مدينه و عثماني‌ها به زندگي مردم آسيب فراوان وارد كرد.[126] اين درگيري‌ها به حدي بود كه عبدالرحمن انصاري (م.1342ق.) در فاصله حدود 90 سال ميان 1111 تا 1203ق. هفت درگيري را در مدينه ‌گزارش كرده كه با دار و دسته يكي از اغوات مرتبط بود.[127]

 

در دوران دولت اول سعودي، به سال 122۰ق. مدينه به محاصره نيروهاي سعودي و وهابي درآمد و امارت مدينه به سعود بن عبدالعزيز سپرده شد. وي با توقيف و تصرف همه اموال موجود در خزائن حرم نبوي، دستور ويران كردن همه گنبد‌هاي بقيع را صادر كرد.[128] از اين هنگام تا سال 1227ق. مبارك بن مضيان ظاهري از سوي عبدالعزيز بن سعود امارت مدينه را بر عهده داشت.[129]

 

با توجه به موج اعتراض مسلمانان كشور‌هاي اسلامي به ويران‌سازي گنبدهاي بقيع، دولت عثماني كه به بازستاندن حرمين شريفين از آل سعود ميل داشت، لشكري انبوه را براي تصرف مدينه به حجاز فرستاد و توانست به سال 1227ق. مدينه را از آل سعود بازپس گيرد. در سال 1233ق. به فرمان سلطان محمد عثماني، بازسازي گنبد‌هاي بقيع انجام شد.[130]

 

پس از سلطه ديگر بار عثمانيان برمدينه، فرمانده نظامي مدينه، طوسون پاشا، مقام امارت را به استانداري زير نظر حكمران حجاز تبديل كرد و استاندار را رئيس شورايي از شيخ الحرم و قاضي شهر و مفتي و ... كرد.[131]بدرفتاري اميران عثماني مدينه و افزايش ماليات باعث ناخرسندي مردم ‌شد تا بدان جا كه گاه به شورش عمومي مي‌انجاميد. از جمله در دوره علي پاشا به سال 1326ق. شورش مردم بدان جا كشيد كه امير مدينه به فرمان مستقيم سلطان عبد الحميد عثماني كه شكايت مردم مدينه را با تلگراف دريافت كرده بود، بركنار گرديد.[132] در فاصله سال‌هاي 1328 تا 1337ق. مدينه به گونه مستقيم با وزارت كشور عثماني ارتباط يافت و استاني مستقل گشت.[133]

 

امارت مدينه در دولت هاشميان (1337-1344ق.)

 در پي شكست و ناكامي دولت عثماني در جنگ جهاني اول (1914-1918م.) شريف حسين به سال 1335ق. خود را خليفه مسلمانان خواند و پادشاهي مستقل حجاز را اعلان كرد.[134] وي براي تأسيس دولتي مستقل از عثمانيان با همكاري انگلستان تلاش نمود. او به سال 1337ق. امارت مدينه را پس از محاصره‌اي طولاني از سلطه عثمانيان بيرون آورد[135] و فرزندش علي را در 17 رجب 1337ق. امير مدينه تعيين كرد. در اين مدت، حدود 18 هزار تن از مردم مدينه كه ناچار به هجرت از آن شده بودند، با حمايت دولت هاشمي به آن شهر بازگشتند.[136] اما هنگامي كه شريف حسين در اداره حرمين ناكام ماند، آل سعود زمينه را براي تسلط بر حرمين مناسب ديد و نخست مكه و سپس مدينه و جده را از دست اشراف بيرون ساخت.[137] مردم مدينه در پي طولاني شدن محاصره شهر به دست نيروهاي طرفدار آل سعود، دو پيك نزد ملك عبدالعزيز فرستادند و اعلام كردند كه حاضرند به يكي از فرزندان وي تسليم شوند. عبدالعزيز پسرش محمد را به امارت مدينه برگزيد و در 19 جمادي الثاني 1344ق. امارت مدينه رسماً از شريف احمد بن منصور به وي سپرده شد.[138]

 

اميران مدينه در دولت هاشميان (1337-1344)[139]

شريف علي بن حسين (1337-1343ق.)؛ شريف احمد بن منصور (1343-1344ق.)؛ شريف شحات بن علي (1344ق.) قائم مقام مدينه.

 

اميران مدينه در دوره سعودي از 1344ق. تاكنون

 هم‌زمان با تشكيل حكومت سعودى به رهبرى ملك عبدالعزيز به سال 1344ق. وي بر اين شهر تسلط يافت. او در آغاز به دولت‌هاي اسلامي وعده داده بود تا در صورت تسلط بر حجاز، آن را به صورت يك جمهوري مشترك ميان ملل اسلامي اداره كند؛ اما بر خلاف اين قرار، خود را پادشاه حجاز خواند.[140] با تسلط سعوديان وهابي بر مدينه، در اين سال، دومين ويران‌سازي بقاع متبرك بقيع به فتواي بزرگان وهابيت و به دست سعوديان روي داد.[141] محمد بن عبدالعزيز تا سال 1385ق. امير مدينه بود. وي در همان آغاز به رياض بازگشت و افرادي را طي سال‌ها به عنوان وكيل خود با اختيارات امير در مدينه گماشت.[142]

 

در اين دوران، امير مدينه از ميان فرزندان ملك سعود يا ديگر افراد اين خاندان تعيين مي‌شد و وظايفي تعريف شده براي او وجود نداشت. تنها امور شرعي و ديني بر عهده قاضي منطقه بود. به سال 1359ق. با تصويب قانون نظام اميران مناطق و مجالس اداري، اميران هر منطقه ملزم به رعايت اين قانون شدند كه آنان را داراي سلطه بر همه شؤون اداري و جزئي منطقه با رعايت عدل و انصاف مي‌نمود.[143] بر پايه اين قانون، وظايف امير هر منطقه عبارت است از: نظارت بر برقراري نظم و امنيت منطقه، اجراي احكام قضايي در پي نهايي شدن آن، حفظ حقوق و آزادي‌هاي شهروندان در چارچوب دين و نظام، تلاش براي پيشرفت اجتماعي و اقتصادي و عمراني منطقه، كوشش براي رشد خدمات شهري در منطقه، مديريت استان‌ها و مراكز تابع، حفظ املاك و اموال دولتي، نظارت بر سازمان‌هاي دولتي و حسن انجام وظايف كارمندان، تماس مستقيم با وزيران و سران دولتي براي رفع نيازها و مديريت امور منطقه، تقديم ‌گزارش سالانه به وزير كشور درباره انجام وظيفه درست ادارات و سازمان‌هاي منطقه.[144] امير منطقه مدينه در رتبه وزير است و نايب امير دررتبه ممتاز و وكيل امير در رتبه پسين قرار دارند و استانداري زير نظر مستقيم وكيل امير اداره مي‌شود.

 

در دوره سعودى، مدينه گسترش فراوان يافته و از توجه خاص برخوردار بوده است. اما با اين گسترش، شكل تاريخي ـ طبيعى شهر نابود شده و نه تنها بسيارى از اماكن متبرك به بهانه اين گسترش از ميان رفته، بلكه برخى از اماكن تاريخى و نيز كوه‏هاى مهم كاملا محو شده است[145] و آن چه كه خبيب بن عبدالله در گسترش زمانه عمر بن عبدالعزيز از آن بيم داد، محقق شد.

 

اميران مدينه و اهل بيت (عليهم السلام)

 در پي خلافت امام علي(عليه السلام) به فراخور رفتار و جهت‌گيري خلفاي اموي و عباسي، رفتار امير مدينه با اهل بيت پيامبر تغيير مي‌كرد. در دوران حكومت اشراف بر مدينه كه خود به اهل بيت پيامبر نسب مي‌بردند، جز در مواردي اندك، رويكرد اميران مدينه به اهل بيت را مي‌توان مثبت شمرد.

 

در دوران اموي، اميران مدينه به فرمان معاويه، لعن و دشنام‌گويي به امام علي(عليه السلام)[146] بر منابر مدينه را همچون اميران ديگر مناطق اجرا مي‌كردند.[147] مروان بن حكم[148]، حجاج بن يوسف[149]، و هشام بن اسماعيل[150] از اين اميران بودند. امارت مجدد مروان بن حكم بر مدينه، به منزله قدرداني معاويه از وي به سب بسيج دو هزار نيروي اموي در جلوگيري از دفن امام حسن(عليه السلام) كنار جدش رسول خدا بود.[151]

 

در دوران امارت وليد بن عتبه، ميان امام حسين(عليه السلام) و وليد اختلافي ملكي روي داد. وليد قصد داشت بخشي از املاك امام را غصب كند. امام سوگند خورد كه اگر وليد از اين كار دست برندارد، با ياري خواستن از اعضاي حلف الفضول، داد خود را از وليد بستاند. اين تهديد كه با اعلام آمادگي برخي اعضاي اين پيمان چون عبدالله بن زبير رويارو شد، وليد را از تصميم خود منصرف ساخت.[152] همچنين در زمانه امارت وي در پي مرگ معاويه، يزيد به او فرمان داد تا امام حسين(عليه السلام) و ابن زبير و ابن عمر را ناچار به بيعت با يزيد كند. اين افراد با نرمي از بيعت با يزيد سر باززدند.

 

وليد بر خلاف نظر مروان و به روايتي بر خلاف فرمان يزيد [153] كه از او مي‌خواست در صورت خودداري اين افراد گردنشان را بزند، قتل امام حسين را گناهي عظيم شمرد كه در برابر همه دارايي‌هاي دنيا، به انجام آن تن نمي‌دهد. به گزارشي، او اين كار را قطع رحم دانست و اين افراد مخفيانه به مكه رفتند.[154] يزيد به دليل اين مداراي وليد بن عتبه، وي را از امارت مدينه بركنار كرد.[155] وليد در دوران امارتش مانع ديدار دوستان امام حسين با ايشان مي‌شد و به اين سبب، ايشان به وي اعتراض مي‌نمود.[156]

 

به ‌گزارش‌هايي در منابع اهل سنت، برخي اميران مدينه مانند مروان و سعيد بن ابي عاص با اهل بيت رابطه مناسب داشتند.[157] اين ‌گزارش‌ها اسناد معتبر ندارند و بر فرض پذيرش، بايد آن را به طور نسبي در مقايسه با رفتار ديگر اميران مدينه ارزيابي كرد. خودداري امام حسن و امام حسين يا فقط امام حسين از ازدواج خواهرشان ام كلثوم با سعيد بن عاص در دوران امارتش بر مدينه[158] و جواب رد به خواستگاري امير مدينه مروان بن حكم از دختر عبدالله بن جعفر براي ازدواج با يزيد[159] شواهدي ديگر بر بطلان اين ادعا هستند.

 

از ديگر اميران دشمن اهل بيت در اين دوره، مي‌توان به حجاج بن يوسف ثقفي اشاره كرد. او افزون بر سب و اهانت به امام علي و حسنين: مردم را با شكنجه و تهديد يا تشويق و تطميع، به اين كار وادار مي‌كرد.[160] در پي سركوب ابن زبير به سال 74ق. از سوي عبدالملك، او امارت مدينه و مكه و طائف را يافت. وي در مدينه مردم را آماج اهانت‌ها و تهديد‌هاي خود قرار داد و به بهانه حمايت نكردن آنان از عثمان، بر گردن برخي صحابه داغ نهاد.[161]

 

با امارت هشام بن اسماعيل مخزومي، مرحله جديد اهانت به امام علي(عليه السلام) بر منبر‌ها و ستم‌هاي فراوان به علويان آغاز شد.[162] وي به طور ويژه امام سجاد(عليه السلام) را بسيار آزرد.[163] در پي مرگ عبدالملك به سال 86ق. پسرش وليد پس از دو سال هشام بن اسماعيل را بركنار نمود[164] و به جاي او عمر بن عبدالعزيز را گمارد و به او فرمان داد تا هشام را در جايي نزديك‌ دار مروان ناچار به ايستادن كند تا هركس از او شكايتي دارد، دادخواهي نمايد.[165] هشام كه بيش از همه به امام سجاد آزار داده بود، از همه بيشتر از مجازات ايشان بيم داشت؛ اما ايشان به اطرافيان و پيروانش سفارش كرد تا از هشام شكايت نكنند. در پي اين رفتار، هشام با خواندن آيه «الله اعلم حيث يجعل رسالته» انعام/6، 124 به شايستگي خاندان رسالت اعتراف كرد.[166] هشام به فرمان عبدالملك، آل علي و آل زبير را ناچار به دشنام‌گويي به امير مؤمنان و زبير نمود و آنان را براي واداشتن به اين كار شكنجه داد.[167] سب و لعن امام علي(عليه السلام) ادامه يافت تا اين‌كه در دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز در سال 91ق. به جاي لعن ايشان آيه {إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل...} در خطبه خوانده ‌شد.[168] وي در دوران امارتش در مدينه، به اهل بيت اظهار دلبستگي مي‌كرد و آنان را محبوب‌ترين افراد، حتي برتر از خاندان خود، نزد خويش مي‌دانست.[169]

 

در دوره امارت عبدالرحمن بن ضحاك فهري بر مدينه[170]، وي فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) را تهديد كرد كه اگر به ازدواج او درنيايد، پسرش عبدالله را به تهمت شرب خمر شلاق خواهد زد. اين تهديد باعث شد كه فاطمه نزد خليفه يزيد بن عبدالملك (حك: 101-105ق.) شكايت كند و يزيد عبدالرحمن را بركنار و مجازات كرد.[171] اميران اموي مدينه افزون بر فشار مستقيم بر علويان، از سياست تفرقه‌اندازي ميان آنان نيز استفاده مي‌كردند. از جمله اين تلاش‌ها، ايجاد اختلاف ميان سادات حسني و حسيني در اداره اوقاف اختصاصي آنان بود. خالد بن عبدالملك، امير مدينه از سوي هشام، زيد بن علي و عبدالله بن حسن را فرمان داد تا براي اثبات برتري تيره خود جهت اداره اوقاف، با يكديگر در مسجد پيامبر مناظره كنند و افتخارات خود و نقطه ضعف‌هاي رقيبشان را بيان نمايند. اما اين دو نفر پس از ديدن نتايج اين اختلاف، از شكايت نزد امير پشيمان شدند و از حق خود انصراف دادند.[172]

 

در دوره عباسيان، برخي اميران مدينه به آزار و دستگيري علويان مأمور شدند. شماري از آنان عبارتند از: محمد بن خالد قسري، رياح بن عثمان مري[173]، عمر بن عبدالعزيز عمري[174]، بَكّار بن عبدالله زبيري[175]، عمرو بن فرج رُخجي[176]، عيسي بن يزيد جلودي.[177] نخستين امير عباسي در مدينه، داود بن علي بن عبدالله عموي سفاح بود.[178] وي به سبب قتل صحابي امام صادق، معلي بن خنيس، و آزار اهل بيت مورد نفرين ايشان واقع شد و در همان شب به طور ناگهاني درگذشت.[179]

 

اميران مدينه و فدك

 از ميان اميران مدينه، تنها مروان بن حكم بود كه معاويه در پي درخواست او به سال 40ق. فدك را به وي بخشيد تا اهل بيت را خشمگين كند.[180] البته معاويه به سال 48ق. آن را از او بازستاند.[181] اما ديگر بار آن را به او بازگرداند و فدك از وي به عمر بن عبدالعزيز رسيد.[182] امير مدينه ابوبكر بن عمر بن حزم در دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز، به فرمان وي كه درباره فدك و سهم خمس بني‌هاشم و مقام حضرت فاطمه3 با او مشورت كرده و حديث شنيده بود[183]، فدك را به فرزندان حضرت فاطمه3 بازگرداند. به گزارشي، او با فشار امويان بر اين اساس كه اين كار باعث خدشه به فرمان خلفاي پيشين است، فدك را بازستاند و تنها درآمدش را ميان آنان تقسيم كرد.[184] اين وضع چندان نپاييد و امير مدينه در دوران يزيد بن عبدالملك ديگر بار فدك را تا پايان دولت اموي از علويان غصب كرد.[185] در دوران بني‌عباس نيز تنها در زمانه اندكي از خلفا، فدك به مالكان واقعي آن رسيد.

 

 از جمله در دوره مأمون به سال 210ق. قُثَم بن جعفر، امير مدينه، فرمان يافت تا نامه خليفه در تخطئه غصب فدك را در موسم حج بخواند و آن را به علويان فاطمي بازگرداند.[186] اين وضع تا خلافت متوكل دوام آورد. وي فدك را در اختيار يكي از فرماندهانش، عبدالله بن عمر بازيار، قرار داد و او نخل‌هايي را كه پيامبر با دستان خود كاشته بود، از ريشه درآورد.[187] با توجه به مداركي كه اميران مدينه در دوره اشراف را متوليان موقوفات اشراف مي‌شمرد، گويا آن چه از فدك باقي مانده بود، در اين دوره در اختيار اشراف ماند. البته ‌گزارشي كه به صراحت اين مطلب را تأييد كند، يافت نشده است. تنها ‌گزارشي درباره حسن بن ابي حسين مُهَفهَف از اشراف حسني بر جا مانده است كه در خلافت معتضد عباسي به فرمان او سرپرست فدك شد و اين در دودمانش باقي ماند.[188]

 

اميران مدينه و آباداني شهر

 بيشتر اميران مدينه با توجه به وابستگي مالي و سياسي به قطب‌هاي ديگر، نقشي مستقيم در عمران مدينه نداشتند و آنان معمولاً كار‌گزار بانيان ديگر در اين زمينه بوده‌اند. در اين ميان، نام چند امير كه نقشي برجسته‌تر در اين زمينه داشته‌اند، آمده است. به ‌گزارش سمهودي، مروان بن حكم در دوران امارتش بر مدينه، به دستور معاويه، از قسمت عاليه در جنوب مدينه، قناتي را به سوي شمال مدينه در كنار كوه احد حفر كرد. در اثناي عمليات حفاري، بدن شهداي احد بيرون آمد و فرزندانشان به دفن آن همت كردند.[189] او همچنين محوطه پيراموني مسجد را سنگ‌فرش نمود و خانه‌اي را كنار مسجد براي خود ساخت كه بعدها به عنوان ‌دار مروان و ‌دار الاماره مدينه شناخته ‌شد. همچنين با حفر قنات از پشت مسجد قبا، چشمه معروف به زرقاء را در برابر مسجد النبي جاري ساخت.[190]

 

عمر بن عبدالعزيز به فرمان وليد بن عبدالملك، با خريد خانه‌هاي پيرامون مسجد نبوي و حجره‌هاي همسران پيامبر، آن‌ها را ويران ساخت و به مسجد نبوي افزود. او در پاسخ به اعتراض خُبَيب بن عبدالله بن زبير كه اين كار را مايه محو آثار اسلامي و قراين تاريخي و تفسيري آيات قرآن دانست، او را شكنجه كرد و سبب مرگ وي شد.[191] امير مدينه، حسن بن زيد بن حسن به سال 150ق. در خلافت مهدي عباسي، مرمر روبه‌روي منبر پيامبر را عوض كرد و اين قسمت از مسجد را گسترش داد.[192]

 

به ‌گزارش سمهودي، عبدالواحد بن عبدالله به سال 1۰4ق. در دوران امارتش براي مسجد النبي ايوان شُرفات ساخت.[193] به سال 161ق. مهدي عباسي فرمان گسترشي گسترده را با مساحت تقريبي 2450 متر به امير مدينه جعفر بن سليمان صادر كرد كه تا سال 166ق. به طول انجاميد و مهم‌ترين گسترش دوران عباسي بود.[194]

 

در امارت عبدالصمد بن علي عباسي، عموي منصور، به سال 156ق. آب‌گرفتگي معابر مدينه تا نزديك مسجد النبي روي داد كه با راهنمايي برخي پيران شهر، آبراهي براي تخليه آب‌هاي مدينه در يكي از بستان‌هاي صدقات پيامبر به نام «برقه» يافت شد كه آب را از مركز مدينه به سوي وادي بطحان انتقال مي‌داد و بدين ترتيب، مشكل آب‌گرفتگي از ميان رفت.[195] امير مدينه داود بن عيسي به سال 178ق. هزينه روغن چراغ‌هاي مسجد مدينه را كه تا پيش از آن بر عهده بازاريان مدينه بود، بر عهده بيت المال نهاد.[196]

 

امير مدينه در خلافت هارون، ابوالبختري وهب بن وهب، به سال 193ق. تعدادي از تيرهاي چوبي شكسته سقف مسجد را تعويض كرد.[197] وي براي پيشگيري از نفوذ آب به سوي قبله مسجد النبي، ديوار آن سمت را با سنگ پوشاند. همچنين مسجد مقمل را كه به فاصله دو روز از مدينه در مردابي قرار داشت و پيامبر در آن نماز خوانده بود، با هزينه 80 درهم در دوران امارت خود بازسازي كرد.[198]

 

مسجد النبي هنگام برخورد صاعقه به مناره آن در سال 886ق. دچار آتش‌سوزي شد و همه سقف آن تخريب گشت. امير مدينه، منيف بن شيحة بن هاشم، و به گزارشي، زين الدين فيصل جمازي، براي خاموش كردن آتش مسجد بسيار كوشيد و جهت بازسازي آن، نخست با مستعصم عباسي و در پي مايوس شدن از او كه گرفتار حمله هلاكو به بغداد شده بود، با قايتباي مملوكي نامه‌نگاري كرد و بازسازي آن را به سال 891ق. به انجام رساند.[199]

 

درخواست شيخ الحرم و امير وقت مدينه، داود پاشا، و نيز اشراف مدينه از سلطان عبدالمجيد اول عثماني در باب ضرورت بازسازي مسجد النبي باعث شد تا به فرمان وي بازسازي عظيمي طي سال‌هاي 1255 تا 1277ق. در مسجد نبوي انجام شود. در اين تلاش، افزون بر بازسازي نقاط آسيب ديده در حدود 1293 متر مربع به فضاي مسجد النبي افزوده شد.[200]

 

امير مدينه، جماز بن ابي عيسى شيحه، به سال 657ق. بر روي كوه سَلع در شمال مدينه، قلعه امير مدينه را ساخت تا از فراز آن بر همه جاي شهر اشراف داشته باشد.[201] اين قلعه با مساحت 15000 متر مربع و ديوارهايي به طول 3000 متر و ارتفاع 15 متر به سال 994ق. به دست سلطان سليمان عثماني براي استفاده نيروهاي نظامي عثماني بازسازي و تجهيز شد.[202]

 

امير مدينه، زين الدين ضَيغَم / ضَغِيم منصوري به سال 881ق. مسجد امام علي(عليه السلام) نزديك مسجد غمامه در ناحيه مصلاي عيد[203] و نيز مسجد منسوب به امام علي از مساجد سبعه مشهور به مساجد فتح را به سال 876ق. بازسازي كرد.[204] وي همچنين دروازه غربي مدينه به نام باب الحوش را ساخت.[205]

 

در روزگار سلطان عبدالمجيد (1265-1277ق.) بازسازي گسترده مسجد النبي با نظارت امير مدينه صورت گرفت.[206]

 

اميران مدينه در تفاخر و فضل‌فروشي ميان اهل مدينه و مكه نقش داشتند و گاه به اين كار دامن مي‌زدند. از جمله، مروان بن حكم در پي سخني طولاني در فضيلت مكه كه ايهام بي‌توجهي به مدينه را داشت، مورد اعتراض برخي صحابه قرار گرفت كه مدعي برتريِ مدينه بودند.[207] نيز داود بن عيسي بن موسي عباسي كه به امارت حرمين برگزيده شده و پسرش سليمان را به نيابت خود امير مدينه كرده بود، مدتي طولاني در مكه ساكن شد. طولاني شدن سكونت وي در مكه باعث نامه‌نگاري مدنيان و سرودن اشعاري در فضيلت سكونت در مدينه شد كه با تشويق داود، از جانب شعراي مكه پاسخ گرفت.[208] دامنه اين اختلاف به امامان مذاهب گوناگون نيز رسيد؛ چنان‌كه مالك بر خلاف ابوحنيفه و شافعي و ابن حنبل، مدينه را برتر مي‌دانست.[209] اين رفتار امويان و عباسيان را مي‌توان به دليل وابستگي قومي ايشان به مكه و نيز فضل‌فروشي به انصار دانست.

 

اميران مدينه و نيروي نظامي

 امير مدينه از نخست فاقد نيروي نظامي كارآمد بود. به همين دليل، كمتر توان رويارويي با نيروهاي مهاجم را داشت و در صورت رويارويي، همچون واقعه‌هاي قديد و حره، جز شكست به نتيجه‌اي دست نمي‌يافت. شايد به همين دليل، بسياري از اميران ترجيح مي‌دادند كه شهر را بدون خونريزي به نيروي مهاجم وا‌گذار كنند؛ مانند ابوايوب انصاري، امير مدينه به سال 39ق. و نيز احمد بن منصور، واپسين امير مدينه به سال 1344ق. پيش از سيطره سعوديان. اين ضعف از عوامل مهم دخالت قدرت‌هاي منطقه‌اي مجاور در امارت مدينه بود؛ چنان‌كه بارها حكمرانان مملوكي و ايوبي و عثماني با ارسال نيروي نظامي، اميران نافرمانبردار مدينه را سركوب كرده، به زندان مي‌افكندند، مانند اتفاقي كه براي عنان بن مغامس بن رميثه به سال 788ق. روي داد.[210] هرچند مدينه نيروي نظامي درخور توجهي نداشت، منابع از حضور لشكر مدينه در برخي رويدادها ياد كرده‌اند؛ از جمله در دوران وليد بن عبدالملك (حك: 86-96ق.) 15۰۰ تن و در دوران هشام 4۰۰۰ تن رهسپار كشورگشايي شدند.[211]

 

ناتواني اميران مدينه در تامين امنيت شهر و راه‌هاي منتهي به آن، موجب تعرض و غارت اعراب بدوي شد.[212] غارتگري قبيله «زِعب» به سال 545ق. از آن جمله بود كه باعث شد در موسم حج، مدينه جز شماري اندك زائر نداشته باشد.[213] هجوم قبايل غارتگر عرب به كاروان همسر خليفه و خواهر سلطان مسعود سلجوقي در 545ق. نشان دهنده اوج گستاخي قبايل عرب در غارت كاروان‌هاي حاجيان و ناامني راه‌ها است.[214] كار به جايي رسيد كه به سال 59۰ق. در امارت سالم بن هاشم، در نبود او، اعراب قبيله زعب به مدينه حمله كردند و برادر امير، قاسم، براي دفاع از شهر بيرون رفت و در اين راه جان نهاد.[215]

 

حمله صليبيان به فرماندهي ريموند دي شامون اَرناط طي دو عمليات پياپي به سوي مدينه در سال‌هاي 577 و 578ق. از ديگر شواهد ضعف نيروي نظامي امير مدينه است كه توانايي رويارويي با يك نيروي 3۰۰ نفره را نداشت. لشكر ايوبيان اين نيروها را كه تا رسيدن به مدينه يك روز فاصله داشتند، سركوب كرد.[216] تنها در دوران عثماني و هاشمي، قلعه مدينه بازسازي شد و يك نيروي نظامي در آن‌جاي گرفت

 

اميران مدينه و مسائل اقتصادي

 يكي از مسؤوليت‌هاي امير مدينه، نظارت بر گردآوري زكات و درآمد و بودجه در دوران گوناگون بود.[217] زكات مدينه در سال‌هاي نخست حكومت امويان، ميان مردم تقسيم مي‌شد. اما پس از مدتي به افرادي ويژه كه نامشان در ديوان خليفه ثبت شده بود، اختصاص يافت و باقيمانده آن به دمشق فرستاده مي‌شد.[218] به دستور عمر بن عبدالعزيز، خليفه وقت، زكات هر منطقه را به جاي ارسال به مركز خلافت، در همان منطقه ميان نيازمندان تقسيم مي‌كردند. به همين دليل، در اين زمان، وضع اقتصادي مدينه رشدي روزافزون يافت.[219] در دوران بني‌اميه، برخي گزارش‌ها از محدوديت اختيارات امير مدينه در امور اقتصادي حكايت دارد. ابراهيم بن هشام مخزومي، از اميران مدينه، در پي اعتراض مدنيان به اين‌كه عطاي آنان از بودجه زكات و صدقه تأمين شده و اين درخور شأن آنان نيست، براي ساكت كردن مردم، ناگزير از كسب تكليف از خليفه هشام بن عبدالملك و دريافت دستور مستقيم او براي تأمين عطاي آنان از درآمد سرزمين‌هاي فتح شده بود.[220] به رغم هداياي همراه كاروان‌هاي حج، كمبود بودجه باعث شد تا اميران مدينه از سال 52۰ق. درآمد صدقات و موقوفات پيامبر را نيز به دارايي‌هاي خود بيفزايند، بي‌آن كه هيچ يك از خلفاي عباسي يا فاطمي آنان را نكوهش كنند.[221] همچنين برخي اميران مدينه همچون منصور بن جماز براي حل اين مشكل، به گردآوري خمس افزون بر ماليات‌هاي ديگر از مردم مدينه پرداختند[222] و اميران مدينه بارها به دست اندازي بر ذخاير نبوي روي آوردند؛ از جمله طفيل بن منصور بن جماز به سال 75۰ق. و جماز بن هبه در 811ق. و عجلان بن نعير در 83۰ق. و ثابت بن نعير و غرير بن هيازع در 824ق. نيز حسن بن زبيري در 9۰1ق. قصد داشت با گرو نگه‌ داشتن 14 تن از ثروتمندان مدينه، اموال آنان را مصادره كند و به غارت برخي قنديل‌هاي طلا و نقره و هداياي حرم نبوي پرداخت.[223] همچنين به سال 862ق. به فرمان سلطان مملوكي مصر، ماليات مكوس برداشته شد و به جاي آن، سلطان درآمد يك آبادي را براي امير مدينه قرار داد.[224]

 

پس از وابسته شدن اميران مدينه به محمد بن بركات، امير مكّه، درآمد‌هاي مالي آنان سخت كاهش يافت و به برخي اوقاف محدود شد.[225]

 

… منابع

آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ الاحكام السلطانيه: الماوردي (م.450ق.)، قاهره، دار الحديث؛ الاحكام السلطانيه: محمد القاضي ابويعلي ابن الفراء (م.458ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاخبار الغريبه: السيد جعفر بن حسين هاشم (م.1342ق.)، قاهره، مكتبة الخانجي، 1413ق؛ الادارة في عصر الرسول: احمد عجاج كرمي، قاهره، دار السلام، 1427ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ اطلس شيعه: رسول جعفريان، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387ش؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1417ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بغية الطلب في تاريخ حلب: عمر ابن العديم (م.660ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله محمد المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد شوقي، رياض، مكتبة الملك فهد، 1425ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن‏ خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ امراء المدينه: عارف عبدالغني، دمشق، دار كنان، 1417ق؛ تاريخ الخميس: حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق؛ تاريخ المدينة المنوره (نصيحة المشاور): ابن فرحون (م.769ق.)، به كوشش شكري، بيروت، دار الارقم؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ سيستان: ناشناس (م.قرن5ق.)، به كوشش ملك الشعراي بهار، تهران، كلاله خاور، 1366ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ معالم المدينه: احمد ياسين الخياري (م.1380ق.)، رياض، مكتبة ملك فهد، 1419ق؛ تاريخ مكة المشرفه: محمد ابن الضياء (م.854ق.)، به كوشش علاء و ايمن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره: اصغر قائدان، تهران، مشعر، 1386ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق.)، به كوشش الجبوري، تهران، ميراث، 1420ق؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تحفة المحبين و الاصحاب: عبدالرحمن الانصاري (م.1195ق.)، به كوشش العرويسي، تونس، المكتبة العتيقه، 1390ق؛ تحقيق الامنيه: ضياء بن محمد عطار، مكتبة التوبه، 1432ق؛ التذكرة الحمدونيه: محمد ابن حمدون (م.562ق.)، به كوشش احسان عباس و ديگران، بيروت، دار صادر؛ تذكرة الخواص: سبط بن الجوزي (م.654ق.)، بيروت، اهل بيت عليهم‌السلام؛ تذكرة الحفّاظ: الذهبي (م.748ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ ترتيب الاداره (نظام الحكومة النبويه): عبدالحي الكتاني، بيروت، دار الكتاب العربي؛ تنظيمات الدولة في عهد الملك عبدالعزيز: ابراهيم بن عويض، رياض، العبيكان، 1414ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ الدرة الثمينه: محمد ابن نجار (م.643ق.)، به كوشش شكري، بيروت، دار الارقم؛ دولت عباسيان: محمد سهيل طقوش، ترجمه: جودكي، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380ش؛ رقابت عباسيان و فاطميان: سليمان الخراشيه، ترجمه: جعفريان، مشعر، 1385ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1427ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ الشافي في الامامه: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني، تهران، مؤسسة الصادق عليه‌السلام، 1410ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار عليهم‌السلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش جلالي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شرف النبي (شرف المصطفي): ابوسعيد خرگوشي (م.406ق.)، مكه، دار البشائر، 1424ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، ترجمه: مقدس، مشعر، 1386ش؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ الصراط المستقيم: زين‏ الدين العاملي النباطي (م.877ق.)، به كوشش بهبودي، المكتبة المرتضويه، 1384ق؛ الضوء اللامع: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار مكتبة الحياة؛ الطبقات الكبري (الخامسه): ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش اسلمي، طائف، مكتبة الصديق، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن‏ سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العرب في العصور القديمه: لطفي عبدالوهاب، دار المعرفة الجامعيه؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ عمارة و توسعة المسجد النبوي: ناجي محمد حسن عبدالقادر، به كوشش عطيه محمد، بيروت، نادي المدينة المنوره، 1416ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، قم، انصاريان، 1417ق؛ عيون اخبار الرضا عليه‌السلام: الصدوق (م.381ق.)، بيروت، اعلمي، 1404ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الغارات: ابراهيم ثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة القري، 1409ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فخري: ابن الطقطقي (م.709ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار القلم، 1418ق؛ فدك في التاريخ: محمد باقر الصدر (م.1401ق.)، به كوشش عبدالجبار، مركز الغدير، 1415ق؛ فدك: محمد باقر حسيني جلالي، قم، كنگره ميراث علمي و معنوي حضرت فاطمه، 1384ش؛ فصول من تاريخ المدينة المنوره: علي حافظ، جده، شركة المدينة المنوره، 1417ق؛ الفقه علي المذاهب الاربعة و مذهب اهل‏البيت عليهم‌السلام: عبدالرحمن الجزيري، محمد غروي و مازج ياسر، بيروت، الثقلين، 1419ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ قصة الاشراف و ابن سعود: علي الوردي، بيروت، دار الوراق، 2007م؛ قلائد الجمان: قلقشندي (م.821ق.)، به كوشش ابياري، دار الكتب الحديثه، 1383ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الارتياب: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش امين، مكتبة الحريس، 1382ق؛ كشف الغمه: علي بن عيسي الاربلي (م.693ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1405ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المجدي في انساب الطالبيين: علي بن محمد العلوي (م.709ق.)، به كوشش المهدوي، قم، مكتبة النجفي، 1409ق؛ محاضرة الابرار: ابن عربي (م.638ق.)، دار الكتب العلميه؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المدينة المنورة في التاريخ: عبدالسلام هاشم حافظ، دمشق، ملتزم الطبع، 1402ق؛ المدينة المنوره (مجله): مركز بحوث و دراسات المدينة المنوره؛ المدينة المنورة في العصر المملوكي: عبدالرحمن المديرس، مركز الملك فيصل، 1422ق؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا (م.1353ق.)، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1376ش؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معالم المدينة المنورة بين العمارة و التاريخ: عبدالعزيز بن عبدالرحمن كعكي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1419ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغانم المطابه: محمد الفيروزآبادي (م.817ق.)، مدينه، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1423ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دار الكتاب، 1385ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ موجز التاريخ الاسلامي: احمد معمور العسيري، دمام، 1417ق؛ موسوعة التاريخ الاسلامي العصر المملوكي: مفيد الزيدي، عمان ـ اردن، دار اسامه، 2003م؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

محمد سعيد نجاتي

 
[1]. لسان العرب، ج‌4، ص26-27؛ الصحاح، ج‌2، ص581؛ تاج العروس، ج‌6، ص32، «امر».

[2]. الكافي، ج‌4، ص272؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ج‌1، ص953-954؛ جواهر الكلام، ج‌20، ص52.

[3]. نك: فصول من تاريخ المدينه، ص55.

[4]. تاريخ طبري، ج9، ص167؛ الكامل، ج6، ص420، 521؛ نهاية الارب، ج22، ص258-259.

[5]. السيرة النبويه، ج2، ص595؛ فتوح‏البلدان، ص78؛ التراتيب الاداريه، ج1، ص216.

[6]. مسند احمد، ج2، ص244؛ فتح الباري، ج8، ص191؛ امتاع الاسماع، ج3، ص134.

[7]. المعجم الكبير، ج2۰، ص3۰4؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص165؛ الادارة في عصر الرسول، ص110.

[8]. السيرة النبويه، ج2، ص500؛ البداية و النهايه، ج4، ص368؛ الادارة في عصر الرسول، ص110.

[9]. الاحكام السلطانيه، ماوردي، ص51؛ الاحكام السلطانيه، ابن فراء، ج1، ص30.

[10]. العقد الثمين، ج5، ص355؛ غاية المرام، ج1، ص233.

[11]. تحفة المحبين، ص53؛ نك: تاريخ امراء المدينه، ص249.

[12]. فصول من تاريخ المدينه، ص35؛ تاريخ امراء المدينه، ص249.

[13]. الفهرست، ص125.

[14]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص438؛ الاعلام، ج1، ص267؛ هدية العارفين، ج1، ص14.

[15]. تحقيق الامنيه، ص12-62.

[16]. نك: البدء و التاريخ، ج4، ص130؛ بهجة النفوس، ج1، ص136؛ العرب في العصور القديمه، ج1، ص342.

[17]. الادارة في عصر الرسول، ص107-108.

[18]. تاريخ خليفه، ص60؛ نك: الطبقات، ج4، ص155؛ الاستيعاب، ج3، ص1198.

[19]. السيرة الحلبيه، ج2، ص280؛ الادارة في عصر الرسول، ص97-98.

[20]. تاريخ طبري، ج3، ص318؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص491.

[21]. التاريخ الشامل، ج1، ص317.

[22]. تاريخ خليفه، ص135؛ اسد الغابه، ج1، ص213؛ ج2، ص365.

[23]. تاريخ طبري، ج5، ص93؛ اسد الغابه، ج1، ص213، 218؛ امتاع الاسماع، ج13، ص237.

[24]. انساب الاشراف، ج2، ص454؛ البداية و النهايه، ج7، ص321.

[25]. الطبقات، خامسه2، ص186؛ تاريخ طبري، ج5، ص139؛ الاستيعاب، ج1، ص162؛ الكامل، ج3، ص383، 385.

[26]. انساب الاشراف، ج2، ص454؛ تاريخ طبري، ج5، ص140؛ الغارات، ج2، ص639.

[27]. التحفة اللطيفه، ج1، ص49؛ تاريخ امراء المدينه، ص44-51؛ تاريخ معالم المدينه، ص382.

[28]. شرف المصطفي، ج4، ص20-21.

[29]. التاريخ الشامل، ج1، ص447-448؛ المدينة في العصر الاموي، ص219.

[30]. نك: تاريخ طبري، ج5، ص294؛ البداية و النهايه، ج10، ص48؛ المدينة في العصر الاموي، ص82-83، 219، 225.

[31]. المدينة في العصر الاموي، ص219-225.

[32]. التاريخ الشامل، ج1، ص448؛ المدينة في العصر الاموي، ص82؛ فصول من تاريخ المدينه، ص22.

[33]. مروج الذهب، ج3، ص122.

[34]. تاريخ طبري، ج5، ص139؛ الغارات، ج2، ص602-603؛ البداية و النهايه، ج7، ص321.

[35]. انساب الاشراف، ج6، ص291؛ تاريخ دمشق، ج12، ص87-88.

[36]. التاريخ الشامل، ج1، ص324؛ آثار اسلامي، ص57-58.

[37]. الامامة و السياسه، ج1، ص198-199؛ المدينة في العصر الاموي، ص82-83.

[38]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص250؛ تاريخ طبري، ج5، ص495.

[39]. الطبقات، خامسه2، ص74-75؛ انساب الاشراف، ج6، ص290-291؛ المحبر، ص481.

[40]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص290؛ المنتظم، ج6، ص317؛ نك: انساب الاشراف، ج5، ص605.

[41]. تذكرة الحفاظ، ج1، ص127-128.

[42]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص660؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص261.

[43]. تاريخ المدينه، ج1، ص270-271؛ نك: وفاء الوفاء، ج2، ص258-260؛ التاريخ الشامل، ج1، ص417.

[44]. تاريخ المدينه، ج1، ص271؛ وفاء الوفاء، ج2، ص260؛ التاريخ الشامل، ج1، ص427.

[45]. التاريخ الشامل، ج1، ص451؛ المدينة في العصر الاموي، ص177-181.

[46]. انساب الاشراف، ج8، ص128-129.

[47]. تاريخ طبري، ج6، ص427-428؛ الكامل، ج4، ص526؛ التاريخ الشامل، ج1، ص395.

[48]. تاريخ طبري، ج6، ص481-482؛ تاريخ الاسلام، ج7، ص189؛ التاريخ الشامل، ج1، ص400-4۰1.

[49]. الطبقات، ج5، ص335-336؛ المنتظم، ج7، ص206؛ اعيان الشيعه، ج2، ص308.

[50]. انساب الاشراف، ج8، ص127؛ التاريخ الشامل، ج1، ص431.

[51]. الطبقات، ج5، ص115-116؛ البداية و النهايه، ج9، ص233-234؛ التاريخ الشامل، ج1، ص388-389؛ الاعلام، ج1، ص27.

[52]. تاريخ طبري، ج7، ص14؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص106.

[53]. انساب الاشراف، ج9، ص296-3۰4؛ البداية و النهايه، ج10، ص35-36؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص210-211.

[54]. الامامة و السياسه، ج1، ص228-234؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-324.

[55]. انساب الاشراف، ج5، ص322-324؛ تاريخ طبري، ج4، ص380-383؛ تاريخ دمشق، ج28، ص209.

[56]. البداية و النهايه، ج8، ص219-220، 262؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص353.

[57] المنتظم، ج6، ص16.

[58]. تاريخ الاسلام، ج5، ص23-25.

[59]. الامامة و السياسه، ج1، ص231، 241؛ البداية و النهايه، ج8، ص219-220.

[60]. التاريخ الشامل، ج1، ص382؛ المدينة في العصر الاموي، ص172-174.

[61]. التاريخ الشامل، ج2، ص4.

[62]. تاريخ طبري، ج8، ص529.

[63]. تاريخ طبري، ج8، ص200-201؛ مقاتل الطالبيين، ص285.

[64]. مقاتل الطالبيين، ص397.

[65]. مروج الذهب، ج4، ص91، 94؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16.

[66]. الكامل، ج6، ص80؛ البداية و النهايه، ج10، ص106؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص253.

[67]. الطبقات، ج5، ص505؛ تاريخ طبري، ج8، ص576.

[68]. تاريخ خليفه، ص341.

[69]. المعارف، ص489.

[70]. المنتظم، ج8، ص68-69.

[71]. تاريخ طبري، ج7، ص610-614؛ تجارب الامم، ج3، ص409-413؛ الكامل، ج5، ص555-556.

[72]. التاريخ الشامل، ج2، ص57-60.

[73]. تاريخ طبري، ج8، ص132؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص261.

[74]. تاريخ خليفه، ص348؛ فتوح‏البلدان، ص56؛ سبل الهدي، ج3، ص340.

[75]. الاخبار الطوال، ص386؛ فتوح البلدان، ص17؛ عيون الاثر، ج1، ص226؛ سبل الهدي، ج3، ص340.

[76]. تاريخ الاسلام، ج10، ص25؛ البداية و النهايه، ج10، ص149؛ تاريخ امراء المدينه، ص131.

[77]. تاريخ طبري، ج8، ص438، 44۰؛ المنتظم، ج10، ص27.

[78]. تاريخ طبري، ج8، ص440-441؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص44؛ تجارب الامم، ج4، ص84-85.

[79]. نك: دولت عباسيان، ص167-180.

[80]. التاريخ الشامل، ج2، ص127.

[81]. موجز التاريخ الاسلامي، ص275.

[82]. تاريخ طبري، ج9، ص258؛ الكامل، ج7، ص118؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص375.

[83]. تاريخ سيستان، ص234؛ شفاء الغرام، ج2، ص298.

[84]. بغية الطلب في تاريخ حلب، ج7، ص3383.

[85]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص409؛ صبح الاعشي، ج4، ص302؛ تاريخ مكه، ص228-229.

[86]. النجوم الزاهره، ج3، ص65؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص15.

[87]. تاريخ طبري، ج9، ص552-553؛ المجدي، ص303؛ الكامل، ج7، ص413.

[88]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص139.

[89]. صبح الاعشي، ج4، ص302؛ اطلس شيعه، ص416.

[90]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16، 140-141.

[91]. قلائد الجمان، ج1، ص165-166؛ صبح الاعشي، ج4، ص306؛ اطلس شيعه، ص416.

[92]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص84.

[93]. آثار اسلامي، ص197.

[94]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص194؛ المدينة المنورة في العصر المملوكي، ص196.

[95]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص2۰۰-2۰5.

[96]. التحفة اللطيفه، ج1، ص58.

[97]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص84؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص58، 359-360؛ تاريخ امراء المدينه، ص312.

[98]. التحفة اللطيفه، ج2، ص222، 403.

[99]. التحفة اللطيفه، ج1، ص229، 357.

[100]. المغانم المطابه، ج1، ص174؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص34.

[101]. المغانم المطابه، ج1، ص174.

[102]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130؛ التاريخ الشامل، ج2،  ص134.

[103]. صبح الاعشي، ج4، ص302.

[104]. الكامل، ج8، ص612.

[105]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ امتاع الاسماع، ج14، ص625؛ التاريخ الشامل، ج2، ص146.

[106]. صبح الاعشي، ج4، ص303-304؛ تاريخ امراء المدينه، ص5۰4-505.

[107]. تاريخ مكه، ص257.

[108]. المنتظم، ج16، ص180؛ النجوم الزاهره، ج5، ص104؛ عمدة الطالب، ص308؛ رقابت عباسيان و فاطميان، ص64؛ تاج العروس، ج10، ص254، «خيط».

[109]. تاريخ الاسلام، ج40، ص39؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص368؛ ج4، ص140؛ تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص214-215.

[110]. نك: النجوم الزاهره، ج6، ص79؛ تاريخ امراء المدينه، ص249.

[111]. تحفة المحبين، ص53-54؛ تاريخ امرا ء المدينه، ص252.

[112]. التاريخ الشامل، ج2، ص183.

[113]. التاريخ الشامل، ج2، ص193.

[114]. نهاية الارب، ج30، ص147؛ موسوعة التاريخ الاسلامي، ص154.

[115]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص192، 199، 2۰1، 2۰5.

[116]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص2۰6-2۰7؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص271.

[117]. التحفة اللطيفه، ج1، ص193؛ ج2، ص374، 368؛ تاريخ امراء المدينه، ص245-246؛ التاريخ الشامل، ج2، ص216.

[118]. النجوم الزاهره، ج5، ص365؛ التاريخ الشامل، ج2، ص172.

[119]. وفاء الوفاء، ج2، ص145؛ التاريخ الشامل، ج2، ص318.

[120]. البداية و النهايه، ج13، ص190؛ تاريخ الخميس، ج2، ص373؛ وفاء الوفاء، ج1، ص116-117.

[121]. وفاء الوفاء، ج2، ص230؛ التاريخ الشامل، ج2، ص31۰.

[122]. تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص257.

.[123] آثار اسلامي، ص197.

[124]. فصول من تاريخ المدينه، ص35؛ تاريخ معالم المدينه، ص387-389.

[125]. قصة الاشراف و ابن سعود، ص174؛ فصول من تاريخ المدينه، ص40، 48.

[126]. المدينة المنورة في التاريخ، ص148.

[127]. الاخبار الغريبه، ص8، 20-90.

[128]. من اخبار الحجاز و النجد، ص1۰4؛ عنوان المجد في تاريخ نجد، ص137؛ البقيع، ص84-85.

[129]. تاريخ امراء المدينه، ص4۰۰.

[130]. مرآة الحرمين، ص478؛ البقيع، ص91-92.

[131]. تاريخ امراء المدينه، ص4۰5.

[132]. فصول من تاريخ المدينه، ص41؛ تاريخ امراء المدينه، ص42۰.

[133]. تاريخ امراء المدينه، ص421-422.

[134]. قصة الاشراف و ابن سعود، ص212-213؛ فصول من تاريخ المدينه، ص48-49.

[135]. تنظيمات الدوله، ص88؛ فصول من تاريخ المدينه، ص48-49.

[136]. فصول من تاريخ المدينه، ص49.

[137]. تنظيمات الدوله، ص94-95؛ فصول من تاريخ المدينه، ص55.

[138]. فصول من تاريخ المدينه، ص55.

[139]. تاريخ معالم المدينه، ص388-389؛ تاريخ امراء المدينه، ص426-428.

[140]. قصة الاشراف و ابن سعود، ص305-306.

[141]. كشف الارتياب، ص287؛ قصة الاشراف و ابن سعود، ص313.

[142]. فصول من تاريخ المدينه، ص55.

[143]. تنظيمات الدوله، ص176-187.

[144]. سايت رسمي وزارت كشور عربستان سعودي.

[145]. آثار اسلامي، ص250.

[146]. تذكرة الخواص، ص65؛ التذكرة الحمدونيه، ج3، ص396.

[147]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص59؛ الفخري، ص129؛ تاريخ الخميس، ج2، ص316-317.

[148]. الكامل، ج4، ص193.

[149]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص617؛ نك: الغارات، ج2، ص842-843.

[150]. تاريخ طبري، ج11، ص631؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص215.

[151]. الطبقات، خامسه1، ص364-365؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص228-229.

[152]. السيرة النبويه، ج1، ص134-135؛ انساب الاشراف، ج2، ص14.

[153]. الفتوح، ج5، ص17-18؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص241.

[154]. الفتوح، ج5، ص15-21؛ انساب الاشراف، ج5، ص302-303؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص169-170.

[155]. تاريخ الاسلام، ج4، ص170.

[156]. انساب الاشراف، ج5، ص302-303؛ ج3، ص156-157.

[157]. الكامل، ج4، ص193؛ الصراط المستقيم، ج3، ص218.

[158]. تاريخ الاسلام، ج4، ص227؛ نك: البداية و النهايه، ج8، ص86.

[159]. انساب الاشراف، ج5، ص143.

[160]. انساب الاشراف، ج7، ص383؛ الطبقات، ج6، ص168؛ نك: الغارات، ج2، ص841-843.

[161]. التاريخ الشامل، ج1، ص385.

[162]. تاريخ طبري، ج11، ص631؛ كشف الغمه، ج2، ص312؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص215.

[163]. الطبقات، ج5، ص95، 170 ؛ تاريخ طبري، ج11، ص631؛ ج6، ص428؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص283.

[164]. تاريخ خليفه، ص241؛ المنتظم، ج6، ص279.

[165]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص283؛ تاريخ طبري، ج6، ص427-428.

[166]. الطبقات، ج5، ص170؛ تاريخ طبري، ج6، ص428؛ كشف الغمه، ج2، ص312.

[167]. انساب الاشراف، ج9، ص450؛ تاريخ دمشق، ج13، ص68.

[168]. الطبقات، ج5، ص307؛ الفخري، ص129؛ تاريخ الخميس، ج2، ص317.

[169]. الطبقات، ج5، ص302؛ سبل الهدي، ج11، ص15.

[170] التاريخ الشامل، ج1، ص4۰9.

[171]. انساب الاشراف، ج2، ص197-198؛ تاريخ طبري، ج7، ص13؛ نهاية الارب، ج21، ص395-396.

[172]. تاريخ طبري، ج7، ص164؛ تجارب الامم، ج3، ص129-130؛ التاريخ الشامل، ج1، ص419.

[173]. تاريخ طبري، ج7، ص531-532؛ تاريخ الاسلام، ج9، ص17.

[174]. مقاتل الطالبيين، ص294-296.

[175]. تاريخ طبري، ج8، ص244؛ تجارب الامم، ج3، ص509- 510.

[176]. مقاتل الطالبيين، ص479.

[177]. شرح الاخبار، ج3، ص337؛ عيون اخبار الرضا، ج1، ص172.

[178]. انساب الاشراف، ج3، ص83؛ تاريخ طبري، ج7، ص458.

[179]. شرح الاخبار، ج3، ص302-303؛ الارشاد، ج2، ص184-185؛ اعلام الوري، ج1، ص524.

[180]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص223؛ فدك، ص210.

[181]. تاريخ طبري، ج5، ص231؛ مروج الذهب، ج3، ص25.

[182]. الطبقات، ج5، ص303.

[183]. الطبقات، ج5، ص303-304؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص278.

[184]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص278؛ الشافي في الامامه، ج4، ص102-104.

[185]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص306.

[186]. فتوح البلدان، ص42؛ معجم البلدان، ج4، ص240؛ الكامل، ج2، ص225.

[187]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص217؛ فدك في التاريخ، ص36-42؛ كشف الغمه، ج2، ص117.

[188]. عمدة الطالب، ص86؛ تحفة الازهار، ج1، ص183.

[189]. وفاء الوفاء، ج3، ص149-15۰؛ فصول من تاريخ المدينه، ص22؛ التاريخ الشامل، ج1، ص329؛ نك: تاريخ المدينه، ابن شبه، ج1، ص16-17.

[190]. تاريخ المدينه، ابن شبه، ج1، ص17؛ وفاء الوفاء، ج3، ص149؛ المعالم الاثيره، ص204.

[191]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص284؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج9، ص93؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص345-346.

[192]. تاريخ المدينه، ج1، ص17-18؛ وفاء الوفاء، ج1، ص264.

[193]. وفاء الوفاء، ج2، ص98.

[194]. وفاء الوفاء، ج2، ص106؛ فصول من تاريخ المدينه، ص98؛ عمارة و توسعة المسجد النبوي، ص112.

[195]. تاريخ المدينه، ابن شبه، ج1، ص169-170؛ وفاء الوفاء، ج3، ص214؛ التاريخ الشامل، ج2، ص62.

[196]. صبح الاعشي، ج4، ص308؛ الدرة الثمينه، ص122.

[197]. وفاء الوفاء، ج2، ص123-124، 205.

[198]. وفاء الوفاء، ج2، ص205.

[199]. وفاء الوفاء، ج2، ص185؛ المغانم المطابه ج2، ص452؛ اعيان الشيعه، ج11، ص138.

[200]. فصول من تاريخ المدينه، ص98؛ عمارة و توسعة المسجد النبوي، ص146-153.

[201]. تحفة الازهار، ج2، ص370؛ معالم المدينة المنوره، ج1، ق1، ص334.

[202]. تحفة الازهار، ج2، ص346؛ فصول من تاريخ المدينه، ص50.

[203]. وفاء الوفاء، ج3، ص7؛ مرآة الحرمين، ص471.

[204]. وفاء الوفاء، ج3، ص44؛ تحفة الازهار، ج2، ص443.

[205]. وفاء الوفاء، ج2، ص272.

[206]. تاريخ و آثار اسلامي، ص222؛ آثار اسلامي، ص265.

[207]. شرف المصطفي، ج2، ص407؛ امتاع الاسماع، ج10، ص364.

[208]. محاضرة الابرار، ج1، ص264؛ تاريخ دمشق، ج17، ص175.

[209]. شرح الشفا، ج2، ص163؛ تاريخ الخميس، ج1، ص124؛ امتاع الاسماع، ج10، ص346؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص40.

[210]. الضوء اللامع، ج6، ص147-148.

[211]. الطبقات، ج5، ص154؛ تاريخ طبري، ج7، ص29؛ التاريخ الشامل، ج1، ص452-453.

[212]. التاريخ الشامل، ج2، ص169.

[213]. الكامل، ج11، ص148-149؛ الوافي بالوفيات، ج29، ص85؛ تاج العروس، ج2، ص55، «زعب».

[214]. تاريخ الاسلام، ج37، ص27؛ شذرات‏الذهب، ج4، ص139؛ التاريخ الشامل، ج2، ص174.

[215]. الكامل، ج12، ص110؛ التاريخ الشامل، ج2، ص193.

[216]. السلوك، ج1، ص1۰-11؛ تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص226؛ التاريخ الشامل، ج2، ص186-189.

[217]. حجاز در صدر اسلام، ص231.

[218]. التاريخ الشامل، ج1، ص453؛ المدينة في العصر الاموي، ص228.

[219]. نك: الطبقات، ج5، ص268؛ التاريخ الشامل، ج1، ص4۰6.

[220]. الطبقات، ج5، ص323؛ تاريخ دمشق، ج7، ص153؛ التاريخ الشامل، ج1، ص415.

[221]. وفاء الوفاء، ج3، ص153-154؛ ج2، ص145؛ التاريخ الشامل، ج2، ص17۰.

[222]. تاريخ المدينه، ابن فرحون، ص232.

[223]. وفاء الوفاء، ج2، ص141-142، 153؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص45؛ تحفة الازهار، ج2، ص416؛ التاريخ الشامل، ج2، ص32۰.

[224]. غاية المرام، ج1، ص543.

[225]. وفاء الوفاء، ج2، ص145؛ التاريخ الشامل، ج2، ص318.

 




نظرات کاربران