امرای مکه امرای مکه امرای مکه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
امرای مکه امرای مکه امرای مکه امرای مکه امرای مکه

امرای مکه

 حاکمان مکه از آغاز تاکنون امرا جمع امیر از ریشه «ا‌ـ ‌م‌ـ ‌ر» به معنای فرمان دادن و از اَمرَ به معنای گفتن و دستور دادن است. در اصطلاح، امیر به کسی گفته می‌شود که سرپرستی امری را بر عهده گیرد.[1] از برابرهای و

 حاكمان مكه از آغاز تاكنون

امرا جمع امير از ريشه «ا‌ـ ‌م‌ـ ‌ر» به معناي فرمان دادن و از اَمرَ به معناي گفتن و دستور دادن است. در اصطلاح، امير به كسي گفته مي‌شود كه سرپرستي امري را بر عهده گيرد.[1] از برابرهاي واژه امير مي‌توان به عامل، والي، سالار، زعيم، رئيس و حاكم اشاره كرد.[2] كاربرد اين اصطلاح در دوران اسلامي درباره حاكمان شهرها، از جمله حجاز، به سده اول ق. بازمي‌گردد[3] و در نامه‌ها و سخنان برخي اشخاص برجسته در خطاب به حاكمان حرمين، از جمله در سخن پيامبر خطاب به عتاب بن اسيد[4] امير مكه و نيز امام حسين(عليه السلام) خطاب به وليد بن عتبه اموي، حاكم مدينه، به كار رفته است.[5] در سده‌هاي پسين، به حاكم مكه، افزون بر امير، صاحب مكه نيز گفته مي‌شد؛ چنان‌كه در دوران عباسيان (حك: 132-656ق.)، فاطميان (حك: 297-567ق.)، ايوبيان (حك: 567-648ق.)[6] و دولت مماليك (حك: 648-923ق.) در منابع از عنوان صاحب مكه فراوان ياد شده است.[7] در دوران كنوني نيز كه آل سعود بر مكه تسلط دارند، از عنوان امير براي حاكمان حرمين شريفين استفاده مي‌شود.[8]

 

مكه پيش از اسلام، افزون بر آن كه به سبب وجود كعبه از قداست و جايگاهي والا برخوردار بود، از آن‌جا كه در مسير تجارت جنوب به شمال و رفت و آمد حاجيان به آن شهر قرار داشت، به كانون تجارت تبديل شده بود و اهميتي ويژه داشت. پس از اسلام نيز به علل ياد شده و نيز از اين رو كه مكّه محل ظهور اسلام و جايگاه پيشگامان اين دين بود، مكانتي بلند داشت. از اين رو، امارت آن شهر نزد عرب جاهلي و مسلمانان از جايگاهي ويژه برخوردار بوده است.

 

شمار اميران مكه از هنگام شكل‌گيري آن، جزئيات و انواع امارت و نيز وظايف اميران تا ظهور اسلام به طور دقيق مشخص نيست. اما از آن دوران، اين شهر شاهد انواع امارت استكفايي، امارت خاصه، استيلايي، استنابه‌اي، افتخاري‌ و امارت شرف بوده است. (←اميران‌ مدينه)

مبحث مربوط به اميران مكه را با توجه به گستره زماني و خاندان‌هاي حكومت‌گر و نيز نفوذ قدرت‌هاي همجوار در امارت آن، مي‌توان چنين تقسيم‌بندي كرد: اميران مكه پيش از اسلام شامل امارت قبايل جرهم، اياد، خزاعه و قريش؛ و اميران مكه در دوره اسلامي شامل دوران نبوي، خلفاي راشدين، بني‌اميه، بني‌عباس، امارت اشراف در دوران فاطميان، ايوبيان، مماليك و عثماني و نيز امارت مكه در دوران آل سعود.

 

الف. امارت مكه پيش از اسلام

مكه و به طور كلي حجاز، تا پيش از اسلام فاقد دولت بوده و با نظام قبيلگي اداره مي‌شده است. با وجود اين، در منابع، از زمان ساخته شدن يا بازسازي كعبه به دست ابراهيم و فرزندش اسماعيل(عليه السلام) از كساني به عنوان حاكم، رئيس و حتي پادشاه مكه ياد شده است. جز امارت ابجد، عمالقه، جديس و طسم[9] كه بيشتر به افسانه مي‌ماند، خاندان‌هايي بر مكه حاكم بودند. مشهور‌ترين اينان شامل پنج خاندان و قبيله هستند كه عبارتند از:

 

1. اسماعيل(عليه السلام) و فرزندانش: اسماعيل(عليه السلام) همراه پدرش در پي بازسازي[10] يا ساخت كعبه[11]، توليت بيت الله الحرام و رياست مكه را تا هنگام رحلت در اختيار داشت.[12] مدت اين توليت دقيقاً دانسته نيست. طول عمر اسماعيل را 130سال دانسته‌اند.[13] بر پايه برخي ‌گزارش‌ها، اسماعيل با دختري از جرهمي‌ها، از قبايل يمني ساكن در مكّه، وصلت كرد و برخي نوادگانش بر مكه رياست داشتند.[14] شماري از تاريخ‌نگاران مدت رياست اسماعيل و فرزندانش تا تسلط جرهم بر مكه را حدود دو سده دانسته‌اند.[15] از فرزندان اسماعيل، نابت و قيدار در شمار متوليان كعبه ياد شده‌‌اند.[16] بر پايه ‌گزارش فأسي، قيدار/ قيدر به معناي پادشاه است.[17]

 

2. امارت جُرهميان: قبيله جرهم در شمار عرب قحطاني است كه از يمن به پيرامون مكه كوچ كردند.[18] در پي پيدايش آب زمزم، دو قبيله جرهم و قَطوراء، از عرب جنوبي در مكه ساكن شدند.[19] محل سكونت جرهم در بخش بالاى مكه و قُعَيقعان و مكان جاي گرفتن قطورا در اجياد و پايين مكه و نواحى آن بود. اين هر دو قبيله از كساني كه از قلمرو ايشان وارد مكه مي‌شدند، ماليات مي‌گرفتند و ستيزي ميان ايشان نبود[20] تا اين‌كه براي تسلط برتمام شهر مكه، كارشان به نبرد وخونريزي انجاميد و با كشته شدن سُميدع، بزرگ قطوراء[21] آن‌ها به صلح با جرهم و رياست آنان رضايت دادند.[22] به ‌گزارش زبير بن بكار، نخستين كسى كه از جرهميان ولايت و سرپرستى كعبه را بر عهده گرفت، فردي به نام مُضاض بن عمرو از نوادگان دختري اسماعيل(عليه السلام) بود.[23] امارت او بر مكه در پي صلح قَطورا با جُرهميان برپا گشت.[24] در گزارش فأسي، اياس بن جرهم نخستين كس از اين قبيله دانسته شده كه بر مكه حكومت يافت.[25]

 

برخي مدت حكومت مضاض را حدود 100 سال ياد كرده‌اند.[26] در پي درگذشت او، توليت كعبه و نيز رياست مكه بر عهده فرزندانش و بازماندگان آنان از عمرو بن مضاض (120سال)، حارث بن عمرو (حدود 100سال)، عمرو بن حارث (200سال) و مضاض بن عمرو اصغر (40 سال) قرار گرفت.[27] بر پايه ‌گزارش ديگر، حارث بن مضاض بن عمرو از نوادگان جرهم، سرپرست قبيله خود و پدر حنفاء همسر اسماعيل(عليه السلام) بود كه در پي مرگ فرزندان بزرگ اسماعيل و نيز پدرش مضاض، به رياست مكه دست يافت.[28]

 

مدت تسلط جرهم بر مكه را 300 يا 560 يا 600 سال دانسته‌اند.[29] به ‌گزارش مسعودي، هنگامي كه جرهمى‏ها با سُميدع بن حوثر[30] به نبرد پرداختند و شكست خوردند، ولايت كعبه به عَماليق، از ساكنان پيشين مكه[31] و سپس ديگر بار به جرهم رسيد. شماري از پژوهشگران اين ديدگاه‌ها را شاذ دانسته‌اند.[32] عبدالله بن جدعان، از بزرگان تيره تَيم قريش، به گفته خود، قبر حارث بن مضاض اكبر را كنار ديگر حكمرانان جرهمي مكه در غاري در پيرامون مكه ديده كه نام و مدت حكومت هر كدام بر لوحي مكتوب بوده است.[33] از رويدادهاي حكومت آنان، وقوع سيل و آسيب ديدن كعبه بود كه جرهميان آن را همچون حالت پيشين بازسازي كردند.[34] ساخت نخستين دَرِ كعبه را نيز به جرهم نسبت داده‌اند.[35] فأسي بابي درباره خاندان جرهم و توليت ايشان بر مكه و شاهان آن از اين قبيله آورده و به اختلاف نظرها درباره آنان پرداخته است.[36]

 

3. امارت اياد بن نزار: نسب قبيله اياد به عنوان قبيله‌اي بزرگ[37] به نزار، جد هجدهم پيامبر، فرزند معد بن عدنان مي‌رسد.[38]مدت امارت آنان روشن نيست. گفته شده واپسين كس از ايادي‌ها كه توليت كعبه را بر عهده داشت، ثعلبة بن إياد بود.[39] بر پايه ‌گزارشي، نزار هنگام رحلت، توليت كعبه را به اياد سپرد و در پي او مدتي در دودمانش باقي ماند.[40] سرانجام درگيري ميان بني‌اياد با فرزندان مُضر، جد هفدهم پيامبر، به اخراج بنو اياد از مكه انجاميد و[41] آنان در تهامه، بخشي از ساحل شرقي درياي سرخ، ساكن شدند.[42] بنو اياد پيش از ترك مكه، حجرالاسود را از كعبه جدا و در محلي دفن كردند[43]؛ اما قبيله خزاعه با آگاهي از پنهان‌گاه حجرالاسود، مضر را به پذيرش توليت خزاعه بر كعبه واداشتند.[44]

 

4. خزاعه: خزاعه از قبايل يمنى از فرزندان قحطان بودند كه گويا در پي شكسته شدن سد مأرب، از يمن به مكه كوچ كردند.[45] هنگام دقيق اين كوچ دانسته نيست. آنان در اواخر سده سوم يا آغاز سده چهارم پيش از ميلاد، در نبردي سه روزه كه گروهي از بني‌كِنانه از قبايل عدناني نيز آنان را ياري كردند، جرهم را شكست دادند و با راندن آنان از مكه[46]، امارت آن شهر را در اختيارگرفتند. علت اقدام خزاعه بر ضد جرهم را ستمگرى آنان بر زائران كعبه، سرقت هداياي كعبه و نيز حلال كردن برخي حرام‌ها دانسته‌اند.[47] بزرگ خزاعه در اين زمان، ربيعة بن حارثه بودكه به امارت مكه دست يافت. خزاعه به پاس همكاري كنانه در اخراج جرهم، اجراى بخشى از مناسك و شعائر حج همانند اجازه، افاضه و نسيء را به آنان وا‌گذار كردند. اين اختيارات نوعي مرجعيت ديني و افتاء در امور حج را براي كناني‌ها به ارمغان آورد.[48]

 

از ديگر اميران مشهور خزاعه در مكه، عمرو بن لُحىّ، رئيس خزاعه، بود كه جايگاهي والا در ميان مردم داشت و سخن او براى مردم در حكم فرمان دين تلقي مي‌شد. ثروت فراوان عمرو منشأ برخي كارها در مكه بود. وي را نخستين كسى دانسته‌اند كه حاجيان را اطعام نمود و در يك سال سه بُرد يمنى به يكايك حاجيان عرب بخشيد. در منابع اسلامي، عمرو از اين رو نكوهش شده كه به عنوان نخستين كس، دين ابراهيم را تغيير داد و بت‏هايي را در پيرامون كعبه[49] و نيز بت هبل را بر كعبه نصب كرد.[50] در روايتي، پيامبر او را نخستين گسترش دهنده بت‌پرستي در جزيرة العرب خوانده است.[51] افزون بر اين، عمرو بن لحي، تلبيه ابراهيم(عليه السلام) را كه به شكل «لبيك لاشريك لك لبيك» در ميان مردم رواج داشت، به صورت تحريف شده «لبيك لا شريك لك الا شريكا هو لك تملكه و ما ملك» درآورد.[52] گفتني است كه امور نسبت داده شده به عمرو، پشتوانه‌اي استوار ندارد. واپسين امير مكه از خزاعه، حُليل بن حُبشي خزاعي بود و در پي او رياست مكه به قريش رسيد.[53]

 

5. قريش: پيش از قريش، شماري از نياكان پيامبر همانند عدنان، جد بيستم[54] و الياس، جد شانزدهم[55] بر مكه رياست داشتند. در امارت خزاعه، نسل اسماعيل در سرزمين‏هاىِ پيرامون حجاز پراكنده شدند. به گزارشي، ابومغيره قصىّ بن كلاب، جد چهارم پيامبر، كه از نسل مُضر بود و در ميان قبيله مادرش قُضاعه مي‌زيست، در پي اجنبي خوانده شدنش از سوي فردي قضاعي، نسب خود را از مادرش شنيد[56] و به مكه بازگشت و با دختر حُليل بن حبشي خزاعى كه بر اين شهر امارت داشت و كليد كعبه در اختيارش بود، ازدواج كرد.[57] حليل به هنگام مرگ، ولايت كعبه و كليد آن را به قصي تسليم كرد.[58] هر چند خزاعه حاضر به پذيرش اين امر نشد، در نبردي كه ميان ياران قصى از بنى كِنانه، از عرب شمالي و از خويشاوندان قصي و قضاعه با خزاعه رخ داد، خزاعه شكست خورد و به سازش تن داد. با حكميت يعمر بن عوف كناني، قصي افزون بر رياست مكه، توليت و پرده‌داري كعبه را نيز بر عهده گرفت.[59]

 

قصي تيره‌هاي گوناگون قريش را كه در پيرامون مكه پراكنده بودند، گرد آورد و براي آن‌ها در مكه مكان‌هايي مشخص كرد. از اين رو، او را «مُجمع» و به اين دسته از قريش در برابر قريش ظواهر يعني ساكنان پيرامون مكّه، «قريش بِِطاح» گفتند.[60] از ديگر تلاش‌هاي قصي، تأسيس دارالنَدوه (مجلس مشورتي قريش)[61] و تقسيم مناصب بيت الله الحرام و مكه ميان فرزندانش بود.[62] امارت قصي در مكه را حدود ميانه سده پنجم ميلادى دانسته‌اند.[63]

 

پس از درگذشت قصي تا ظهور اسلام، رياست مكه در اختيار نسل او بود. البته در مكه حاكميتي متمركز وجود نداشت و مناصب آن شهر ميان برخي تيره‌هاي قريشي تقسيم شده بود؛ اما رياست مكه از آن فرزندان قصي بود. از رويدادهاي مهم اين دوران، رقابت بني‌عبد الدار و بني‌عبد مناف بر سر مناصب مكه بود كه موجب پديد آمدن دو پيمان حلف المطيبين و حلف الاحلاف شد.[64] برخي ‌گزارش‌ها از انتقال رياست مكه به عبد مناف در پي وفات قصي خبر مي‌دهد.[65] همچنين شماري از منابع، از تلاش‌هاي قصي در خريد زمين‌هاي مكه و تقسيم آن ميان قريش ياد كرده‌اند كه ثمره آن، گسترش و آباداني مكه و نيز ايجاد پيمان ميان خزاعه و قريش بود كه امنيت مكه را در پي داشت.[66] با رياست ‌هاشم، جد دوم رسول خدا، بر مكه، برادرزاده‌اش اميه به رقابت با او پرداخت كه براي اميه دستاوردي نداشت. ‌هاشم در دوران رياستش بر مكه، با برپايي دو سفر زمستانى و تابستانى و بستن پيمان با شاميان، تجارت را گسترش داد.[67] امارت مكه در پي ‌هاشم، به برادرش مطلب و سپس فرزندش عبدالمطلب رسيد.[68] در اين دوران، ميان او و عموزادگان اموي‌اش همچنان رقابت وجود داشت. اما جايگاه او در شرف و رياست و وجاهت در قريش چندان بود كه عموزادگانش توانايي برابرى با او را نداشتند. از رويدادهاي دوران امارت او بر مكه، حفر زمزم و لشكركشي ابرهه به مكه بود.[69]

 

در آستانه ظهور اسلام، ابوطالب بر مكه و بني‌هاشم رياست داشت.[70] در پي رحلت ابوطالب به سال دهم بعثت، گزارشي از رياست مكه در دست نيست. شايد بتوان حدس زد كه در اين سال‌ها، بزرگ امويان، ابوسفيان، در پي كشته شدن كساني مانند ابوجهل مخزومي و ديگر سران قريش در نبرد بدر[71] و نيز فقدان چهره‌هاي ‌هاشمي در مكه، رياست را كنار منصب موروثي «قيادت» (فرماندهي قريش در نبردها) در دست داشته است. ياد كردني است كه عبد مناف، ‌هاشم و عبدالمطلب به عنوان نياكان پيامبر، همراه رياست مكه، مناصبي مهم چون سقايت (آب دادن به حجاج)[72] و رفادت (پذيرايي از حجاج)[73] را نيز بر عهده داشتند.

 

 وظايف و اختيارات اميران مكه: در آغاز اسلام، وظايف اميران در حكمي از سوي رسول خدا، شامل موارد زير بوده است: فرماندهي نيروهاي نظامي، تعليم دين و قضاوت، اجراي احكام و حدود، امامت جمعه و جماعات.[74] اميران مكه در دو سده نخست ق. كه برخي فقيه نيز بودند، گاه كار قضاوت را هم انجام مي‌دادند؛ اما از آن پس، قضاتي براي ياري به اميران تعيين مي‌شدند. ‌گزارش‌هايي از درگيري اميران با قاضياني كه خلاف خواست آنان احكامي صادر مي‌كردند، در دست است.[75]

امير مكه گاه وظايف امير الحاج را نيز بر عهده داشته است؛ از جمله اعلان ثبوت هلال ماه ذي‌حجه كه از وظايف امير الحاج به شمار مي‌رفت.[76] در سده‌هاي پسين، افزون بر موارد ياد شده، گردآوري خراج و صدقات، پاسداري از مرزها و تجهيز و اعزام كاروان‌هاي حاجيان همراه نصب متولي براي آن‌ها نيز از وظايف اميران شمرده شده است.[77]

 

در دوره‌اي، استقبال از كاروان‌هاي حج، به وظايف اميران مكه افزوده شده است. در امارت اشراف، آنان معمولا با گروهي كه بر اسبان تزئين شده، سوار بودند و نوازندگان طبل آنان را همراهي مي‌كردند، به استقبال كاروان و امير الحاج مصر كه حامل پرده كعبه بوده است، مي‌رفته‌اند.[78]

 

در منشور امارت دوران عثماني، به وظايف امير مكه اشاره شده است. استقبال از حاجيان و بدرقه آنان و همچنين سفارش به مدارا با مجاوران و زائرين و دعا براي دوام و قوت دولت عثماني از آن جمله‌ است.[79] اين منشور در حرم بر اشراف، دانشوران و ديگران خوانده مي‌شد و سپس بيعت با امير انجام مي‌گشت. در خطبه، نام امير در پي نام سلطان آورده مي‌شد. در عصرگاه هر روز نيز بر درگاه امير طبل كوبيده مي‌شد.[80]

 

وظايف امير از سوي آل سعود، نظارت بر نظم و امنيت محدوده امارت، اجراي احكام قضايي، حفظ حقوق شهروندان در چارچوب دين و نظام، و تلاش براي اعتلاي اجتماعي و عمراني اعلام شده است.[81]

ب. اميران مكه در دوران اسلامي

 

1. اميران مكه در دوران نبوي

پس از فتح مكه به سال هشتم ق. پيامبر(صلي الله عليه و اله) عَتّاب بن اُسَيد اموي، جواني تقريبا20 ساله و درستكار و امانتدار را بر مكه امير كرد و خطاب به وي فرمود: «من تو را بر همسايگان خداوند امير كردم؛ پس با آن‌ها به نيكي رفتاركن!»[82] بر پايه ‌گزارشي، مراسم حج در آن سال نيز به سرپرستي عتاب انجام شد. از اين رو، برخي او را نخستين امير الحاج در تاريخ اسلام دانسته‌اند.[83] از اين پس، امير مكه گاهي امير الحاج نيز بوده است؛ چنان‌كه در دوران ابوبكر، عتاب بن اسيد اموي افزون بر امارت مكه، امير الحاج نيز بود.[84] به ‌گزارش ابن سعد، پيامبر پيش از عتاب و قبل از عزيمت به غزوه طائف، امارت مكه را به هُبيرة بن شِبل عِجلاني ثقفي اعطا كرد[85] و در پي بازگشت از اين غزوه، عتاب را ولايت داد.[86] برخي نيز از امارت معاذ بن جبل انصاري به سال هشتم ق. و هنگام عزيمت رسول الله به حنين ياد كرده‌اند كه مأموريت داشت به مكيان قرآن و احكام را آموزش دهد.[87] البته مشهور است كه عتاب نخستين امير مكه در دوران اسلامي است و كساني مانند معاذ وظايفي ديگر داشته‌اند.

 

2. اميران مكه در دوران خلفاي نخستين (11-40ق.): با عنايت به اهميت فراوان امارت مكه، خلفا مي‌كوشيدند تا فردي خوش‌نام را امير شهر انتخاب كنند. اميران مكه در دوران خلفا بيشتر از خاندان‌هاي مكّه، آن هم از تيره‌هاي مشهور مانند بني‌عبد شمس، بني‌مخزوم، بني‌هاشم، خزاعه و بني‌تيم انتخاب مي‌شدند. امام علي(عليه السلام) نخستين بار اميري از انصار را بر مكه منصوب كرد.[88]

 

در خلافت ابوبكر (11-13ق.)، عتاب بن اسيد همچنان امير مكه بود كه هم‌زمان با مرگ ابوبكر (13ق.) درگذشت.[89] بر خلاف مشهور، برخي حرث / حارث بن نوفل را نيز از اميران مكه در اين هنگام دانسته‌اند.[90]

 

در آغاز خلافت عمر (13-23ق.) امير مكه، مُحرز بن حارثه از بنى عبد شمس بود كه پيشتر از سوي عتاب به عنوان جانشين در سفرهايش تعيين شده بود. البته چندي بعد، خود عمر او را بركنار كرد.[91] در پي او، اميران مكه در دوران عمر عبارت بودند از: قُنفذ بن عُمير بن جُدعان تيمي[92]، نافع بن عبد حارث خزاعى، احمد بن خالد بن عاص مخزومى، طارق بن مرتفع / مريفع كِناني، و حارث بن نوفل بن حارث از بنى‏هاشم.[93] حارث در عهد نبوي برخي كارهاي مكه را عهده‌دار بود و در دوران خلفا امير مكه شد.[94] ميانگين دوره امارت مكه در عهد اين خليفه كمتر از دو سال بود كه شايد دليل آن را بتوان در سختگيري وي بركار‌گزارانش يا بيم از قدرت يافتن آنان دانست.

 

با نگاهي به نَسَب اميران نصب شده عمر در مكه مي‌توان فهميد كه او اين افراد را از تيره‌هاي مشهور قريش انتخاب كرده كه نسبت به ديگر تيره‌هاي قريش از نفوذ بيشتر برخوردار بودند. وي از كار‌گزاري موالي بر مكه اكراه داشت. در سفرش به مكه، هنگامي كه نافع بن حارث براي استقبال از عمر، از مكه بيرون آمد و غلام خويش، عبدالرحمن بن ابزي خزاعي، را جانشين خود قرار داد، خليفه بر نافع خرده گرفت و او را بركنار نمود و خالد بن عاص مخزومي را امير كرد.[95]

 

3. اميران مكه در دوران عثمان (23-35ق.): مكه در اين هنگام، بر خلاف برخي شهرها، دوراني آرام را سپري كرد. مهم‏‌ترين دليل آن را فقدان اقتدار اميران انتصابي عثمان در اين شهر، در مقايسه با ديگر شهر‌ها دانسته‌اند؛ زيرا خاندان‏هاى برجسته مكه با بزرگان مهاجران در مدينه ارتباط داشتند و ‌گزارش‌ها و شكايت‌ها به سرعت ميان دو شهر رد و بدل و گاه موجب بركناري امير مكه مي‌شد. شاهد اين سخن، گزينش اميران متعدد بر اين شهر است.[96] اميران مكه در دوران عثمان، عبارتند از: على بن عدى بن ربيعه از بنى عبد شمس، احمد بن خالد بن عاص از بني‌مخزوم، حارث بن نوفل از بنى عبدالمطلب، عبدالله بن خالد بن اسيد از بني‌عبد شمس، عبدالله بن عامر حَضرمى، نفيع بن عبد حارث از خزاعه، و خالد بن سعيد مخزومي.[97]

 

4. اميران مكه در دوران امام علي(عليه السلام): با آغاز خلافت امير مؤمنان، ايشان خالد بن سعيد مخزومي را كه كار‌گزار عثمان بر مكه بود، بركنار نمود و حارث بن رِبعي بن بلدمه انصاري، معروف به ابوقتاده از بني‌سلمة بن سعد خزرجي، از بزرگان انصار را به امارت برگزيد.[98] شماري از محققان[99] به اشتباه و بر خلاف مشهور، ابوفضاله انصاري بدري را كار‌گزار ايشان دانسته‌اند.

 

امام علي(عليه السلام) در پي مدتي كوتاه، ابوقتاده را از امارت مكه بركنار و به جاي او قُثم بن عباس بن عبدالمطلب را نصب كرد.[100] حضور ابوقتاده در نبردهاي جمل، صفين و نهروان در ركاب ايشان[101] مؤيد كوتاهي زمان امارت او در مكه است. برخي آغاز امارت قثم بر مكه را سال 38ق. دانسته[102] و از تداوم امارت او تا سال بعد خبر داده‌اند.[103] عملكرد وي در مكه را رضايت‌بخش خوانده‌اند. از جلمه، آورده‏اند كه او اموالي فراوان را براى اصلاح امور در مكه به كار گرفت‏.[104] به باور سباعي، اگر حكومت قثم بر مكه استمرار مي‌يافت، آن شهر در مدار صلاح باقي مي‌ماند[105]؛ به ويژه كه مسؤوليت‌هاي سنگين امام علي، كمتر فرصت پرداختن به مسائل مكه را مي‌داد.

 

در امارت قثم، معاويه، يزيد بن شجره رهاوي را همراه لشكري به مكه اعزام كرد (39ق.) تا قثم را اخراج نمايد و از مردم مكه براي معاويه بيعت گيرد. او بدين كار توفيق نيافت و در پي مراسم حج، ديگر بار قثم امارت مكه را بر عهده گرفت تا اين‌كه بسر بن ارطاة عامري، از فرماندهان معاويه، در آستانه شهادت امام علي(عليه السلام) به سال 40ق. با يورش به مكه آن را تصرف كرد[106] و در خطبه‌اي معاويه را سزاوار خلافت دانست و به اجبار از مردم براي وي بيعت گرفت.[107] سلطه بسر بن ارطاة بر مكه را مي‌توان نمونه‌اي از امارت استيلايي در اين دوره دانست.

 

حضور بسر در مكه طولي نكشيد؛ زيرا جاريه / حارثة بن قدامه تميمي از تيره بني‌سعد تميم با 2000 تن از سوي امام علي(عليه السلام) مأمور سركوب فتنه بُسر شد.[108] با نزديك شدن جاريه به مكه، بسر به شام گريخت.[109] او هنگام بازگشت، شيبة بن عثمان عبدري، از پرده‌داران كعبه، را جانشين خود در مكه كرد.[110] جاريه در پي تصرف مكه، هنگامي كه خبر شهادت امام علي و بيعت مردم عراق با امام حسن را دريافت كرد، از اهل مكه براي ايشان بيعت گرفت.[111] از امارت معبد بن عباس بر مكه در دوران امام علي(عليه السلام) نيز ‌گزارشي در دست است.[112]

 

5. امارت مكه در دوره امويان (حك: 41-132ق.): در حكومت حدود 92 ساله امويان، امويان اميران شهر را بر مي‌گزيدند، جز نُه سال در دوران عبدالله بن زبير (حك: 64-73ق.) ( ← ابن زبير) كه وي مكه را مركز خلافت خود قرار داد[113] و نيز برهه‌اي كوتاه به سال 139ق. كه خوارج ازارقه، مكه را تسخير كردند و ابوحمزه خارجي بر آن شهر تسلط يافت.[114]

 

امويان معمولا خويشاوندانشان را براي اين مسؤوليت برمي‌گزيدند؛ چنان‌كه اميران انتخابي برخي خلفاي اموي همانند معاويه، بيشتر از امويان بودند. ديگر خلفاي اموي نيز در صورت انتخاب اميري از غير بني‌اميه، مي‌كوشيدند وي را از ميان تيره‌هاي مشهور قريش برگزينند. اميران مكه بيشتر از ميان امويان و مخزومي‌ها منصوب مي‌شدند. حضور رقبا و برخي فعالان سياسي در مكه، اهتمام امويان به اين شهر را دوچندان كرده بود. حكومت مكه در دوران اموي، بر خلاف برخي دوره‌هاي پسين، از مدينه جدا بود. البته گاه شهرهاي پيراموني مكه مانند طائف و جده، به امارت مكه ضميمه مي‌شدند.

 

در دوران بني‌اميه، برخي اميران مكه فردن با عنوان حاجب برمي‌گزيدند ‌كه كارش مراقبت از اموال او در سرزمين‌هاي فتح شده و نيز انتقال شكايات بود. نيز ‌تعدادي نيروي شامي در اختيار داشت تا در ابطح، جايي ميان منا و مكه، مراقب اوضاع باشد. همچنين كاتباني داشت كه بخشش‌هاي مردم را ثبت و ضبط مي‌كرد. نيز در اين روزگار، ساختماني ويژه بيت المال كنار ‌دار الندوه ساخته شد. برخي اميران مكه در اين دوران كساني را به نيابت از خود در قضاوت و برگزاري نماز جماعت به كار مي‌گرفتند. نيز سازمان بَريد و راه ارتباطي مكه با شام به عنوان مركز خلافت را گسترش دادند.[115]

 

6. دوران معاويه (41-60ق.): در اين دوره، بيشتر اميران مكه از بني‌اميه بودند كه مي‌توان آنان را چنين فهرست كرد: عتبة بن ابي سفيان (برادر معاويه)، مروان بن حكم، سعيد بن عاص، عبدالله بن خالد بن اسيد، عمرو بن سعيد بن عاص، وليد بن عتبة بن ابي سفيان، عثمان بن محمد بن ابي سفيان. اينان همگي به بني‌اميه نسب مي‌بردند. ديگر اميران مكه از اين قرار بودند: عبدالرحمن بن زيد بن خطاب عدوي، حارث بن خالد بن عاص مخزومي، يحيي بن حكيم بن صفوان جُمحي، حارث بن عبدالله بن ابي ربيعه. برخي امارت حارث بن خالد را به نيابت از عمرو دانسته‌اند.[116] امارت عتبه بر مكه از اين رو كه وي در
اين هنگام حكمران مصر يا طائف بوده[117] بعيد است.

 

ناتواني برخي اميران مكه در قانع كردن مخالفان ولايت‌عهدي يزيد به سال 49ق. معاويه را واداشت تا خود با سفر به حرمين[118] و تهديد بزرگان، از مردم براي يزيد بيعت بگيرد.[119]

 

7. دوران خلافت يزيد (61-64ق.): نخستين امير مكه، عمرو بن سعيد بن عاص بود. از رخدادهاي مهم مكه در اين دوران آن بود كه امام حسين(عليه السلام) در پي خودداري از بيعت با يزيد، چند ماه در مكه حضور يافت. هنگام عزيمت به عراق، عمرو بن سعيد براي امام امان‌نامه نوشت؛ اما امام نپذيرفت.[120] نيز عمرو تلاش كرد تا تلاش‌هاي ابن زبير را در مكه با جديت و در عين حال مدارا محدود كند؛ اما به رغم گماردن جاسوساني در ورودي‌هاي شهر، كاري از پيش نبرد.[121] عمرو به دستور يزيد به عنوان امير مدينه رهسپار اين شهر شد و حارث بن خالد بن عاص مخزومي را جانشين خود در مكه قرار داد.[122]

 

يزيد به سال 62 يا 63ق. وليد بن عتبة بن ابي سفيان را به امارت مكه برگزيد. در امارت او ابن زبير حركت خود را آغاز كرد؛ اما با واكنش يزيد رويارو شد. او با اعزام لشكري كه فرماندهي آن را مسلم (مسرف) بن عقبه مري و در پي مرگش حُصين بن نمير بر عهده داشت، مكه را محاصره كرد و كعبه را به منجنيق بست كه موجب آتش گرفتن پرده كعبه و ويراني ديوار آن شد. با مرگ يزيد به سال 64ق. حصين به شام بازگشت.[123] از عثمان بن محمد بن ابي سفيان، حارث بن خالد مخزومي، عبدالرحمن بن زيد بن خطاب، و يحيي بن حكيم نيز به عنوان اميران انتصابي بر مكه از سوي يزيد ياد شده است.[124] عبدالرحمن به سال 63ق. از سوي يزيد بن معاويه مدتي حكمران مكه گشت؛ اما در پي حركت عبدالله بن زبير و ناتواني عبدالرحمن در مهار وي، بركنار شد.[125]

 

خلأ قدرت در پي مرگ يزيد (64ق.) موجب گسيختن قلمرو امويان شد و هر بخش آن در تصرف گروهي درآمد. نقطه اوج اين گسيختگي را مي‌توان در برافراشته شدن چهار پرچم در مراسم حج سال 68ق. براي «خوارج»، «ابن حنفيه»، «ابن زبير» و «بني اميه» ديد.[126]

 

8. دوران ابن زبير: پس از مرگ يزيد، مردم مكه با ابن زبير به عنوان خليفه بيعت كردند و او تا سال 73ق. اين شهر را مركز خلافت خود قرار داد. بدين ترتيب، در خلافت كوتاه مدت مروان بن حكم در شام، يعني كمتر از يك سال و حدود هشت سال از خلافت فرزندش عبدالملك بن مروان (65-73ق.) دست امويان از مكه كوتاه شد.[127]

 

ابن زبير تشكيلاتي ويژه مانند اداره پليس امروزي در مكه پديد آورد و كساني را براي نظارت بر امنيت عمومي و نيز بازار گماشت. همچنين سرعت بَريد با استفاده از چهارپايان تيزرو بيشتر شد.[128]

 

از مشكلات ابن زبير، در‌گيري نيروهاي وي با خوارج و نيز شيعيان به رهبري مختار ثقفي در عراق بود. در اين حال، عبدالملك بن مروان، ابن زبير را به حال خود رها ساخت و در انتظار ماند تا نيروهاي وي در اين درگيري‌ها تضعيف شوند. سپس عبدالملك نخست نيروهاي زبيري در عراق به رهبري مصعب بن زبير را شكست داد و با ارسال پول براي رؤسا و مراكز رهبري زبيري‌ها در حجاز كه زمينه كناره‌گيري آن‌ها از ابن زبير را فراهم كرد[129]، حجاج بن يوسف ثقفي را مأمور دفع شورش ابن زبير در مكه كرد. در همين حال، بزرگان شام به سبب حرمت مكه حاضر به پذيرش چنين اقدامي نبودند.[130] حجاج توانست در مدت محاصره مكه كه برخي آن را هشت ماه و هفده روز دانسته‌اند[131]، ضمن به منجنيق بستن كعبه و مسجدالحرام و كشتن ابن زبير به سال 73ق. حجاز را ديگر بار زير سلطه امويان درآورد.[132]

حجاج پس از كشته شدن عبدالله بن زبير، وارد مكه شد و از مردم براي عبدالملك بيعت گرفت.[133]

 

9. دوره آل مروان: آنان تا پايان حكومت بني‌اميه به سال 132ق. بيست و يك تن را بر مكه امير كردند كه تاريخ‌نگاران درباره برخي اختلاف نظر دارند. به باور سباعي، بهترين فهرست كه بتوان به آن اعتماد نمود، همان است كه فأسي ارائه كرده است.[134] از ويژگي‌هاي اين دوره، وا‌‌گذاري مكه به شخصيت‌هاي توانمند نظامي ـ سياسي و حاكمان برجسته محلي است.

 

حجاج بن يوسف نخستين امير انتصابي از سوي عبدالملك بر حجاز بود. امارت او بر مكه به سال 73ق. آغاز شد و تا سال 75ق. ادامه يافت.[135] وي در اين سال‌ها امير الحاج نيز بود.[136] اين امير در مدت امارتش بر مكه، كعبه را به دستور عبدالملك بازسازي نمود و با تفكيك حِجر اسماعيل از كعبه[137]، آن را با ابريشم پوشاند.[138] نيز نردبان داخلي كعبه را بازسازي كرد و اتاقكي براي آن در نظر گرفت[139] و سدهايي در پيرامون مكه براي ذخيره آب ساخت.[140]

 

در خلافت عبدالملك بن مروان (حك: 65-85ق.) افزون بر حجاج بن يوسف، ديگر اميران مكه عبارت بودند از: مسلمة بن عبدالملك، حارث بن خالد مخزومي[141]، خالد بن عبدالله قسري، عبدالله بن سفيان مخزومي، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد، نافع بن علقمه كناني، يحيي بن حكم بن ابي العاص، هشام بن اسماعيل مخزومي، ابان بن عثمان، قيس بن مخرمه.[142] از ميان اين افراد، حارث بن خالد در دوران يزيد بن معاويه نيز براي مدتي كوتاه امير مكه بود.[143]

 

10. اميران مكه در خلافت وليد بن عبدالملك (حك: 85-95ق.): اميران مكه در اين دوره، دو تن بودند: عمر بن عبدالعزيز، خالد بن عبدالله قسري. در دوره امارت عمر بن عبدالعزيز، برخي عراقي‌ها از ستم حجاج بن يوسف ثقفي در مكه به او پناه بردند. بر اثر بدگويي حجاج، وليد بن عبدالملك، عمر را از امارت آن شهر بركنار نمود و خالد بن عبدالله قسري را بدان منصب گماشت.آغاز امارت وي بر مكه مورد اختلاف است. برخي آن را در پي فتنه ابن زبير و به سال 75ق. و شماري به سال 89ق. در دوران خلافت وليد بن عبدالملك دانسته‌اند.[144] طبري سال 91ق. را آغاز امارت او دانسته و مدت آن را پنج سال نوشته است.[145] سال 91/94ق. نيز زمان آغاز امارت خالد ياد شده است.[146] وي تا سال 96ق. امير مكه بود. از برخي ‌گزارش‌ها برمي‌آيد كه او دو بار به امارت آن شهر رسيده است.[147]

 

در امارت خالد، نخستين بار صف‌هاي نماز جماعت به صورت دايره‌وار پيرامون كعبه تشكيل شد.[148] نيز اخراج عراقي‌ها از مكه به دستور وليد[149]، دستگيري سعيد بن جبير و فرستادن او نزد حجاج در عراق كه منجر به گردن زدن سعيد شد[150]، جدايي ‌انداختن ميان مردان و زنان در حال طواف[151]، تذهيب (طلاكاري) كعبه[152]، و ساختن بركه‌اي براي وضو گرفتن با جاري ساختن آب چاهي از تلاش‌هاي او است. خالد نخستين بار در رمضان كسي را روي كوه ابوقبيس گماشت كه هنگام طلوع فجر، با صداي بلند مردم را از ادامه خوردن و آشاميدن باز‌دارد.[153] برخورد تند او با عبدالله بن شيبه، از پرده‌داران كعبه، براي گشودن در كعبه به هنگام نامعمول[154] و نيز سبّ امام علي(عليه السلام) بر منبر از كارهاي ناپسند خالد در دوران امارتش بر مكه بود.[155]

 

در خلافت كوتاه مدت سليمان بن عبدالملك (حك: 96-99ق.)، خالد بن عبدالله قسري از امارت مكه بركنار و طلحة بن داود حضرمي و در پي او عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بر مكه امارت يافتند.[156]

 

در خلافت عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101ق.) به رغم آن‌كه خلافت وي دو سال بيشتر دوام نيافت، اميران مكه پنج تن بودند كه دلايل كوتاهي دوره امارت آنان دانسته نيست. عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد، محمد بن طلحة بن عبدالله، عروة بن عياض نوفلي، عبدالله بن قيس بن مخرمه، و عثمان بن عبدالله بن سراقه را اميران مكه در اين دوران دانسته‌اند. سخن طبري نشان مي‌دهد كه در خلافت عمر بن عبدالعزيز، تنها عبدالعزيز بن عبدالله امير مكه بوده است.[157] اين خليفه به عبدالعزيز دستور داده بود تا مردم درهاي خانه‌هايشان را به روي حاجيان باز بگذارند و از كرايه دادن آن‌ها خودداري كنند و خانه‌هاي ساخته شده در منا نيز تخريب شوند. از اين رو، مردم به صورت پنهاني خانه‌هايشان را اجاره مي‌دادند.[158]

 

يزيد بن عبدالملك (حك: 101-105ق.) نخست عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد و در پي او عبدالرحمن بن ضحاك را به سال 103ق. به امارت مكه برگزيد. سبب بركناري او خواستگاري تهديدآميزش از فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) و شكايت او نزد يزيد دانسته شده است.[159] عبدالرحمن امارت مدينه را نيز بر عهده داشت. عبدالواحد بن زياد نصري، ابراهيم بن هشام مخزومي، و خالد بن عبدالملك نيز از اميران دوران خلافت يزيد بودند.[160]

 

هشام بن عبدالملك (حك: 105-125ق.) اين افراد را امير مكه انتخاب كرد: عبدالواحد بن زياد نصري، ابراهيم بن هشام مخزومي، محمد بن هشام مخزومي، نافع بن علقمه كناني. برخي محمد بن ابي بكر بن حزم و يوسف بن محمد بن يوسف را نيز از اميران مكه دانسته‌اند.[161]

 

در خلافت وليد بن يزيد (حك: 125-127ق.) يوسف بن محمد بن يوسف ثقفي امير مكه و مدينه بود. وي به دستور خليفه، ابراهيم بن هشام بن عبدالملك[162] و برادرش محمد بن هشام را در مكه دستگير نمود و به شام فرستاد و آن دو همراه خالد بن عبدالله قسري، از اميران پيشين مكه، بر اثر شلاق خوردن و شكنجه به سال 126ق. جان سپردند.[163]رقابت و اختلاف خاندان اموي در اين دوران به اوج رسيد.

 

يزيد بن وليد (حك: 127ق.) در خلافت كوتاه خود در حدود 5 ماه، كسي را به امارت مكه انتخاب نكرد و همچنان عبدالعزيز بن عمر امير مكه بود. مروان بن محمد (حك: 127-132ق.) واپسين خليفه اموي، نخست عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز و در پي او عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك، وليد بن عروه، محمد بن عبدالملك بن مروان، و يوسف بن عروة بن محمد را به امارت مكه برگزيد.[164]

 

در امارت عبدالواحد، در حالي كه امويان بيشتر نيروي خود را براي سر و سامان دادن به اوضاع عراق و خراسان و سركوب دعوت عباسي صرف مي‌كردند، ابوحمزه خارجي در ذي حجه سال 129ق. به مكه يورش آورد و با گريختن عبدالواحد، شهر بدون درگيري به تصرف ابوحمزه درآمد. چنين برمي‌آيد كه اباضيان مكه نيز به جنبش درآمده و زمينه‌هاي ورود نيروهاي ابوحمزه به مكه را فراهم كرده بودند.[165] در حدود چهل روزي كه ابوحمزه در مكه مستقر بود، افرادي ديگر نيز به او پيوستند و شهر طائف هم به وي تسليم شد. پس از پايان مراسم حج، حكمران اموي مدينه، عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك، سپاهي با شش تا هشت هزار تن به نبرد ابوحمزه روانه كرد كه به شكست سپاه اموي و گريختن آنان انجاميد.[166] در رويارويي پسين كه در جمادي ‌الاولي130ق. رخ داد، خوارج شكست خوردند و ابوحمزه همراه سي‌نفر از يارانش كه زنده مانده بودند، به مكه گريخت. در آن‌جا نيز وي مورد حمله نيروهاي اموي به فرماندهي ابن عطيه قرار گرفت و در حالي كه بيمار بود، به قتل رسيد و يارانش كشته و اسير گشتند.[167]

 

مردم مكه كه به سبب اين لشكركشي‌ها و تعطيلي بازار سالانه عُكاظ، وضع اقتصادي خود را در خطر مي‌ديدند و نيز آنان را گروهي منحرف مي‌دانستند، همچون مردم مدينه از سقوط خوارج استقبال كردند. ‌اندكي بعد، ابن عطيه در راه بازگشت به مكه پس از تسخير يمن، به دست دو تن از خوارج كشته شد.[168] بدين ترتيب، مروان واپسين خليفه اموي توانست يكي از سرسخت‌‌ترين جريان‌هاي مخالف نظام اموي را سركوب سازد.

 

11. امارت مكه در دوران عباسي (132-656ق.): اميران مكه در دوران اول عباسي، بيشتر از خويشاوندان خلفا انتخاب مي‌شدند. (ادامه مقاله، جدول امرا) دليل گماشتن اين افراد، اعمال سياست بغداد در همه امور داخلي مكه بود؛ زيرا آن شهر به عنوان كانون مهم ديني براي خلفاي عباسي جلوه مي‌كرد. از اين رو، خلفا اهتمام فراوان به تسلط كامل بر آن داشتند. البته مأمون عباسي براي مكه چند امير علوي نيز برگزيد كه در اين دوران كاري استثنايي به شمار مي‌رود. چنين برمي‌آيد كه هدف او از اين كار، خشنود ساختن بخشي از شيعيان بوده است شايد نيز مأمون خط سير آنان را با ديگر علويان متفاوت مي‌دانسته است.[169] عبيدالله بن حسن بن عبيدالله علوي از علوياني است كه مأمون آنان را امير حرمين ساخت.[170]

 

در اين دوران، گاه امارت مكه مستقل بود و گاه با امارت مدينه همراه مي‌شد.[171] به سال 196ق. داود بن عيسي عباسي امارت مدينه را نيز عهده‌دار گشت و فرزندش سليمان را به نيابت از خود بر آن شهر منصوب كرد.[172] برخي اميران افزون بر مكه، بر طائف و جده نيز هم‌زمان حكومت داشتند.[173] از دل‌مشغولي‌هاي اميران مكه در اين دوران، قيام علويان بود كه خود را براي خلافت شايسته‌تر شمرده، بني‌عباس را غاصب حكومت مي‌دانستند. از اين رو، با فراهم شدن كوچك‌ترين زمينه براي قيام، از خاستگاه خود در مدينه، حركت خويش را آغاز مي‌كردند. قيام‌هاي نفس زكيه به سال 145ق[174]، حسين بن علي حسني (شهيد فخ) در سال 169ق[175]، ابن طباطبا به سال199ق.[176]، محمد بن صالح بن عبدالله[177] و محمد بن يوسف بن ابراهيم در سال 252ق.[178] از آن شمار هستند.

 

پس از قيام نفس زكيه، عباسيان هوشيار شدند و امارت مكه را جز به خاندان عباسي نسپردند تا بتوانند از شورش علويان پيشگيري كنند. آنان همچنين اصرار داشتند كه حكومت طائف و جده را همراه مكه كنند تا دايره نفوذ آن امير را براي همه بلادي كه از نظر آنان وضعي خاص داشت، گسترش دهند.[179]

 

در اواخر اين دوران و با نفوذ تركان در دستگاه خلافت، شماري از آنان به امارت مكه دست يافتند. ايتاخ، از فرماندهان ترك، از آن جمله است.[180] برخي ايرانيان همانند حسن بن سهل، برادر فضل بن سهل وزير مقتول مأمون، در همين دوره از سوي مأمون امير مكه شدند.[181] اين دسته از اميران كه از آنان به عنوان امير مباشرتي مي‌توان ياد كرد، كساني را براي اداره مكه انتخاب مي‌كردند.

 

عباسيان در طول حكومت دراز مدت خود، براي جلب نظر مسلمانان، تلاش‌هاي عمراني بسيار در مكه به دست اميران آن شهر انجام دادند. برخي تلاش‌هاي آنان عبارتند از: گسترش مسجدالحرام، تزئين كعبه و طلاكاري نمودن در آن، فرستادن هداياي گران‌بها براي آويختن در كعبه[182]، تهيه پرده براي كعبه[183]، تزئين مقام ابراهيم، تعمير و بازسازي چاه زمزم، گسترش در مطاف، تعمير حِجر اسماعيل، كشيدن چشمه و احداث بركه‌ها در مكه.[184]در ميان خلفاي عباسي، گسترش و تعميرات دوره ابوجعفر منصور و مهدي عباسي به لحاظ گستردگي از اهميتي بيشتر برخوردار بود.[185] اين تلاش‌ها بيشتر در دوران اول عباسيان (حك: 132-234ق.) انجام پذيرفت. از ويژگي‌هاي اين دوره مي‌توان به نيرومندي و اقتدار دستگاه خلافت و تمركز قدرت در دست خلفا و حضور پررنگ ايرانيان در تشكيلات اداري اشاره كرد.[186]

 

سفاح (132-136ق.): وي نخستين خليفه عباسي بود كه نخست به سال 132ق. مكه را در اختيار عمويش داود بن علي بن عبدالله عباسي نهاد و به او دستور داد تا برخي آثار اموي در مكه مانند مخزن آب ساخته شده به دست خالد بن عبدالله قسري را از ميان ببرد. سفاح در پي بركناري داود، دايي خود، زياد بن عبيدالله حارثي را به امارت مكه منصوب كرد كه تا سال 136ق. بر آن شهر امير بود. در همين سال، وي بركنار گشت و عباس بن عبدالله بن معبد عباسي تا زمان مرگ سفاح، امير مكه شد. عمر بن عبدالحميد بن عبدالرحمن عدوي را نيز از اميران انتصابي سفاح دانسته‌اند.[187]

 

منصور عباسي (136-158ق.): اميران مكه در دوران خلافت او عبارت بودند از: عباس بن عبدالله بن معبد عباسي و زياد بن عبيدالله حارثي. وي تا 141ق. امير مكه بود و به دستور منصور با خريدن خانه‌هاي مجاور سمت شمال و غرب مسجد آن را گسترش داد و به دو برابر دوران بني‌اميه رساند.[188]وي همچنين در پي تخريب ‌دار القضاء (خانه عمر بن خطاب) و تبديل آن به ميدان، در ضلع غربي مسجد دري گشود كه به نام خودش مشهور گشت.[189]

 

از ديگر اميران اين دوره، مي‌توان به هيثم بن معاويه تا سال 143ق. و سري بن عبدالله بن حارث تا 145ق. اشاره كرد.[190] در اين سال، نفس زكيه در پي تسلط بر مدينه، سپاهي را روانه مكه كرد كه موجب فرار امير مكه سري بن عبدالله شد و يكي از علويان به نام حسن بن معاويه علوي[191] يا فرزند او محمد بن حسن[192] به امارت مكه رسيد. اما در پي مدتي كوتاه قيام نفس زكيه سركوب شد و عباسيان ديگر بار بر مكه تسلط يافتند[193]و امارت سري بن عبدالله استمرار يافت. به سال 146ق. او نيز بركنار و عبدالصمد بن علي بن عبدالله، عموي منصور، امير مكه و مدينه شد كه امارتش تا 149 يا 150ق. يا 157ق. ادامه يافت.[194] محمد فرزند ابراهيم امام عباسي واپسين امير انتصابي منصور بر مكه بود كه تا سال 158ق. امارت كرد. منصور نخستين كسي بود كه بر چاه زمزم پنجره نهاد و زمينش را با سنگ مرمر فرش كرد.[195]

 

در دوران خلافت مهدي (حك: 158-168ق.)، ابراهيم بن يحيي بن محمد تا 161ق.[196] و جعفر بن سليمان بن علي تا 166ق. و عبيدالله بن قُثَم بن عبدالله[197] و محمد بن ابراهيم براي بار دوم به امارت مكه دست يافتند.[198] از ديگر اميران مكه، زياد بن عبيدالله حارثي براي بار دوم بود كه باب بني‌جمح به دست او ساخته شد.[199] مهدي در ايام خلافت خود دو بار به سال‌هاي 160 و 164ق. مسجدالحرام را گسترش داد.[200]

 

هادي (حك: 169-170ق.): وي نخست عبيدالله بن قثم بن عبدالله عباسي را امير مكه كرد.[201] در امارت او، حسين بن علي (شهيد فخ) به سال 169ق. در مدينه قيام نمود و در پي تسلط بر آن، به مكه عزيمت كرد؛ اما از سپاه عباسي شكست خورد و به شهادت رسيد[202] و بدين ترتيب، عباسيان بار سوم به مكه دست يافتند. سپس محمد بن عبدالرحمن سفياني امير مكه شد.[203]

 

در دوران خلافت ‌هارون الرشيد (170-193ق.) افراد زير به امارت رسيدند كه ترتيب دقيق آن‌ها مشخص نيست: احمد بن اسماعيل بن علي، حماد بربري، سليمان بن جعفر بن سليمان، عباس بن محمد بن ابراهيم، عبيدالله بن قثم، علي بن موسي، فضل بن عباس بن محمد، محمد بن عبدالله بن سعد، و موسي بن عيسي.[204] در اين دوران، به دستور‌هارون، حاكم مكه مناره‌اي براي مؤذنان بر بالاي سقف مسجد ساخت.[205]

 

در دوران خلافت امين (حك: 193-198ق.) داود بن عيسي بن موسي عباسي امير حرمين شد.[206] وي در مكه ماند و پسرش را به نيابت از خود به مدينه فرستاد.[207] هنگامي كه امين از او خواست تا عهدنامه ‌هارون را كه به كعبه آويخته شده بود، پاره كند و مأمون را از ولايتعهدي بركنار نمايد، برآشفت و در پي گرد آوردن مكيان و با حمايت آنان، امين را از خلافت بركنار ساخت و براي مأمون از آنان بيعت گرفت.[208]وي به دستور امين بركنار شد.

 

به سال 194ق. سالم بن جراح، كارگزار امين عباسي (حك: 193-198ق.) 18000 دينار را كه امين براي او فرستاده بود، براي طلاپوش كردن در ورودي كعبه هزينه كرد. وي پوشش پيشين را كه حدود 28000 مثقال بود، بركند و سكه‌هاي ارسالي را به آن افزود و در كعبه را با صفحه طلا پوشاند. همچنين دو حلقه طلايي براي آن در ساخت و ميخ‌هايي با روكش طلا بر آستانه و گوشه‌هاي آن كوبيد.[209]

 

با غلبه مأمون (حك: 198-218ق.) بر امين، وي به پاداش آن چه داود انجام داده بود، او را ديگر بار بر امارت مكه و مدينه منصوب كرد.[210] وي تا سال 199ق. امير اين دو شهر بود.[211] در امارت داود، حسين بن حسن علوي معروف به افطس كه از سوي ابوالسرايا، صاحب دعوت طباطبا در عراق، به امارت مكه اعزام شده بود، اين شهر را تصرف كرد و به سال 200ق. در پي شنيدن خبر قتل ابوالسرايا، براي محمد ديباج، از فرزندان امام صادق، در مكه بيعت گرفت. از كارهاي او در مكه، كندن جامه‏هاي پيشين كعبه و پوشاندن دو جامه ارسالي ابوالسرايا بر آن بود. بر اين جامه‌ها نوشته شده بود: «تهيه شده به دستور ابوالسرايا تا به جاي جامه ستم‏پيشگان عباسي پوشانده شود و خانه خدا تطهير گردد».[212] استيلاي افطس چندان دوام نيافت و مأمون لشكري فرستاد كه سپاه علوي را شكست داد و بر مكه چيره شد.[213] بدين ترتيب، بار چهارم عباسيان بر مكه چيره شدند و عيسي بن يزيد جلودي فرمانده سپاه مأمون به امارت مكه رسيد و در پي او يزيد بن حنظله مخزومي يا محمد بن جلود امير شد.[214]

 

به سال 202ق. ابراهيم موسي بن جعفر از يمن آمد و بر مكه چيره شد. برخي وي را حاكم انتصابي مأمون دانسته‌اند.[215] هارون بن مسيب، حمدون بن علي بن عيسي، صالح بن عباس، سليمان بن عبدالله، محمد بن سليمان، حسن بن سهل، محمد بن ‌هارون و عبيدالله بن حسن علوي از ديگر اميران مكه بودند. امارت عبيدالله تا سال 209 يا 218ق. ادامه داشته است.[216]

 

در روزگار معتصم (حك: 218-227ق.) امارت مكه نخست در اختيار صالح بن عباس و در پي او به سال 226ق. بر عهده اشناس تركي، از فرماندهان خليفه، قرار گرفت. او محمد بن داود را جانشين خود قرار داد. وي تا مرگ معتصم بر اين منصب باقي بود. اين خليفه به سال 219ق. به طاهر بن عبدالله كه امير مكه بود، دستور داد تا چراغ‌ها (نفاطات) در مأزمان (تنگه ميان مزدلفه و عرفه) در شب عيد قربان و هنگام بازگشت حاجيان روشن شود. اين امير نخستين كسي است كه اين كار را آغاز كرد و سپس چنين خدمتي رسم گرديد.[217] در خلافت واثق (حك: 227-232ق.) محمد بن داود بن عيسي عباسي به نيابت از اشناس تركي، امير مكه بود.[218]

 

12. امارت مكه در دوران دوم عباسي (حك: 234-334ق.): اين دوره كه با تسلط تركان بر دستگاه خلافت شناخته مي‌شود، با خلافت متوكل آغاز شد و در دوران مستكفى خاتمه يافت. از ويژگي‌هاي اين دوران، تجزيه قلمرو خلافت و پديد آمدن حكومت‌هايي مانند صفاريان (254-298ق.) و سامانيان (261-389ق.) در شرق قلمرو خلافت و تشكيل حكومت‏هايى در مصر و شام مانند بني‌طولون (حك: 254-323ق.) [219] و اخشيديان (حك: 33۰-358) بود كه كوشيدند با استيلا بر مكه، از آن براي تقويت پايگاه معنوي خود ميان مسلمانان بهره گيرند.

 

طاهريان (205-259ق.) از حكومت‌هايي بودند كه از سوي خليفه عباسي، عهده‌دار امور حرمين به صورت تشريفاتي شدند. امارت محمد بن عبدالله طاهري در 248ق. به حكم مستعين عباسي از آن جمله است.[220]

 

طولونيان مصر از ديگر سلسله‌هايي هستند كه در اين دوران، براي كسب مشروعيت نزد مسلمانان، با ارسال صدقات و هدايا براي نفوذ در مكه تلاش ‌كردند.[221] آنان براي حذف رقيبشان يعني طاهريان، فردي به نام ماطعان را به سال 257ق. با هزار سوار همراه كاروان حاجيان مصر به مكه فرستادند و به او مأموريت دادند كه در مراسم حج به صورت مسلح حضور يابد تا طاهريان وادار به عقب‌نشيني شوند. پيامد اين حركت، شكست طولونيان بود.[222]

 

رقابت طولونيان در مكه در پي تشكيل دولت صفاريان به دست يعقوب ليث (حك: 247-265ق.) در ايران نيز استمرار يافت. هنگامي كه عمرو بن ليث صفاري از سوي خليفه معتمد عباسي (حك: 259-356ق.) افزون بر حكومت قلمرو خويش، منصب عمل ‏الحرمين را نيز به صورت تشريفاتي دريافت كرد[223]، اين رقابت سخت‌تر شد. به سال 267ق. نماينده ابن طولون در مكه از نماينده عمرو شكست خورد و پرچم عمرو در سمت راست منبر مسجد ابراهيم خليل نصب شد.[224] نيز ابن طولون به سال 269ق. سپاهي را به مكه فرستاد. اما ‌هارون بن محمد ‌هاشمي، كارگزار مكه، در برابر وي مقاومت كرد و با ياري سپاهيان عمرو بن ليث، بر لشكر ابن ‏طولون چيره شد و آن‌ها را از مكه بيرون راند. آن گاه، ابن طولون در مسجدالحرام لعن شد.[225]

 

در اين هنگام، مكه افزون بر رقابت خاندان‌ها و حكومت‌ها، صحنه كشاكش بسياري از مخالفان و شورشيان بر ضد خلافت بود. از جمله آنان علويان بودند كه تصرف مكه را عاملي مهم در سرنگوني خلافت عباسي مي‌شمردند. اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم علوي در همين دوره، به سال 251ق. مدتي كوتاه بر مكه چيره شد.[226]

 

در اين دوره و حتي چند سال پيش از آن، با شكسته شدن صولت و شوكت خلفا نزد مردم و نيز به سبب بي‌توجهي آنان به مردم حجاز به دليل بحران‌هاي رخ داده در بغداد، حج عراقيان تعطيل گشت. اين وضعيت بر اقتصاد حجاز اثر نهاد و قبايل باديه‌نشين مانند بني‌سليم از تبار سُليم بن منصور بن عِكرمه، از عرب عدناني[227] را در سال 230ق. به غارتگري واداشت و همين سرآغاز غارتگري‌هاي ديگر شد. تا مدتي طولاني، قبيله حرب، ميان مكه و مدينه، به تاخت و تاز پرداختند و با سلب امنيت عمومي، سبب دل‌مشغولي حاكمان شدند.[228] به سال 1105ق. شريف سعد بن زيد (م1116ق.) با اين قبيله كه بر ضد او شوريده بودند، در حال مبارزه بود.[229] عثماني‌ها وي را از اين رو كه نتوانسته بود رهزنان را براند، سرزنش نمودند.[230]

 

بي توجهي خلفاي عباسي به وضعيت اقتصادي مكه عامل شورش‌هاي پياپي گشت و به دليل بحران‌هاي پديد آمده در بغداد، حج عراقي‌ها به تعطيلي كشانده شد. اين وضع بر اقتصاد حجاز تاثير نهاد و سبب تعيين ماليات از سوي حاكمان شد. بحران‌هاي ياد شده موجب كاهش ساكنان مكه و مهاجرت بسياري از دانشوران به نقاط ديگر گشت كه از پيامدهاي آن، ركود علم و ادب و هنر در اين شهر بود.[231]

 

در دوران خلافت متوكل (234ق.) علي بن عيسي بن جعفر عباسي تا 239ق. امير مكه بود. با درگذشت او، به ترتيب عبدالله بن محمد بن داود، عبدالصمد بن موسي و محمد بن سليمان بن عبدالله كه همگي از بني‌عباس بودند، به امارت مكه دست يافتند.[232] همچنين متوكل ولايت مكه را به فرزندش منتصر تفويض كرد كه گويا نوعي ولايت شَرَف ( ولايت از راه دور) بوده است و به جاي او برخي فرماندهان متوكل، امارت را بر عهده داشتند. ايتاخ، از فرماندهان ترك، يكي از آنان بود كه افزون بر امارت حرمين و امارت حج، امارت هر سرزميني كه وي بدان وارد ‏مي‌شد، نيز به وي ‏سپرده گشت.[233] پس از چندي وي از امارت حرمين بركنار گشت[234] و در پي بازگشت از حج، به‌ فرمان‌ متوكل، به بند افتاد و از تشنگي‌ جان‌ سپرد.[235]برخي از امارت ايتاخ تا قتل متوكل به سال 247ق. و نيز در دوران خلافت تقريبا شش ماهه پسرش منتصر سخن گفته‌اند.[236]

 

مستعين (حك: 248-252ق.) نخست عبدالصمد بن موسي عباسي را در 249ق. و سپس جعفر بن فضل عباسي را به سال 250ق. به امارت مكه گمارد.[237] در امارت جعفر، اسماعيل بن يوسف از سادات حسني به سال 251ق. با شكست دادن جعفر و گريزاندن وي، بر مكه چيره شد و در پي 50 روز مدينه را نيز تسخير كرد و پس از بازگشت به مكه، به استوار كردن حصار شهر پرداخت. او به سال 252ق. به بيماري آبله مرد و بار ديگر مكه به دست عباسيان افتاد و مستعين فرزندش عباس را به امارت حرمين گماشت.[238] امارت عباس و در پي او محمد بن عبدالله بن طاهر، تلفيقي نبود.[239]

 

معتز (حك: 252-255ق.) عيسي بن محمد بن اسماعيل مخزومي را امير مكه كرد. از احمد بن منصور عباسي، با لقب كعب البقر، نيز به عنوان امير مكه در اين دوران ياد كرده‌اند.[240]

 

در دوران خلافت مهتدي (حك: 255-256ق.) علي بن حسن ‌هاشمي 256ق. امير مكه بود.[241] گويند وي نخستين كسي است كه ميان زنان و مردان در مسجدالحرام جدايي ‌انداخت.[242] در پي روي كار آمدن معتمد (حك: 256-279ق.) وي برادرش موفق را بر قلمرو شرقي مملكت، از جمله مكه، حكومت بخشيد. البته او به صورت مستقيم بر مكه امارت نكرد.[243] وي به سال 263ق. به امير مكه دستور داد پرده كعبه ميان قرشيان، حاجبان خانه خدا، و اهل مكه تقسيم شود.[244] به سال 272ق. از آن پس كه مسجدالحرام به مرور آسيب‌ ديده و بخشي از سقف و ديوار آن ويران شده بود، ‌هارون بن محمد بن اسحق كار‌‌گزار مكه به دستور موفق، برادر معتمد، آن را تعمير كرد.[245] محمد بن متوكل و ابراهيم بن محمد بن اسماعيل به ترتيب در سال‌هاي 257 و 259ق. از اميران مكه بودند. اما چنين برمي‌آيد كه اينان نايباني را براي اداره مكه مي‌فرستادند.[246]

 

از رويدادهاي اين زمانه، اشغال مكه به دست صاحب الزنج علي بن محمد و وا‌‌گذاري امارت آن به محمد بن عيسي بن محمد مخزومي بود. سپس موفق عباسي با اعزام محمد بن ابي الساج، مكه را بازستاند.[247] به سال 269ق. ابن طولون حاكم مصر كوشيد تا كار‌گزاران عباسي را از مكه اخراج كند؛ اما از ‌هارون بن محمد ‌هاشمي شكست خورد. در همين سال، محمد بن ابي الساج ولايت مكه را عهده‌دار شد. فرزند او يوسف بن محمد بن ابي الساج به سال 279ق. به امارت مكه رسيد. وي در پي اختلاف با بدر، امير الحاج اعزامي از سوي احمد طائي امير مدينه، اسير و به بغداد فرستاده شد. پس از او، ابوعيسي محمد بن يحيي امير مكه شد؛ اما پس از اندك زماني معتمد او را بركنار و ابومغيره را منصوب كرد و ابوعيسي در مكه كشته شد.[248]

 

نام و نشان اميران مكه در دوران خلافت معتضد (حك: 279-289ق.) و دو خليفه پسين، مكتفي و مقتدر، تا سال 317ق. و نيز دوران قاهر، چندان روشن نيست. به سال 301ق. محمد بن سليمان بن محمد از سادات حسني و در زمره خاندان سليمانيان، از ضعف عباسيان بهره برد و كارگزار خليفه بر مكه را بيرون راند و خود امور مكه را در اختيار گرفت.[249] مدت امارت او معلوم نيست؛ اما قيام او تا برآمدن اشراف در نيمه دوم سده چهارم ق. واپسين قيام علوي است كه به تسلط ايشان بر مكه انجاميد.

 

عج بن عاج، از غلامان ترك؛ مونس خادم، از غلامان و فرماندهان مكتفي؛ و ابن مخلب[250]/ابن محارب[251] از اميران مكه در اين دوره بودند كه درباره مدت امارتشان بر مكه اختلاف نظر است. ابن مخلب هم‌زمان با خلافت مقتدر، امارت آن شهر را بر عهده داشت[252] كه آغاز و مدت امارت او نامشخص و حتي امارتش مورد ترديد است.[253] مهم‌ترين رويداد دوران امارت وي، حمله ابوطاهر قرمطي به مكه و تسلط كوتاه مدت او بر مكه و غارت اشياي گرانبهاي كعبه[254] به سال 317 يا 316ق. بود.[255] كنده شدن حجرالاسود در چهاردهم ذي‌حجه به دست قرمطيان[256] و انتقال آن به لحسا/احسا از پيامد‌هاي اين حمله بود.[257] بر پايه ‌گزارشي، ابن مخلب امير مكه در اين تهاجم به قتل رسيد.[258] از امارت سليمان بن علي بن عبدالله بن عباسي بر مكه به سال 318ق. نيز ياد شده است.[259]

 

در دوران خلافت متقي (حك: 329-333ق.) و مستكفي (حك: 333-334ق.) و مطيع عباسي (حك.334-363ق.) اخشيديان كه حاكمان مصر از جانب عباسيان بودند، به سال321 يا 331ق. بر مكه چيره شدند.[260] با گسترش قدرت محمد بن طغج[261] در شام و حرمين، خليفه عباسي متقي يا مكتفي[262] با تأييد قدرت او، ولايت حرمين را به فرزندان او ابوالقاسم اُنوجور و ابوالحسن علي سپرد و كافور اخشيدي، خادم ابن طغج، را كفيل آن دو كرد.[263] فأسي بر آن است كه اخشيديان بر حرمين ولايت مستقيم نداشتند و امارتشان به عقد و شَرَف بوده است.[264] از كارهاي آنان بازگرداندن حجرالاسود به مكه بود كه در پي شكست قرمطيان در نبرد با اخشيديان ميان سال‌هاي 330 تا 335ق. و يا سازش با آنان انجام شد.[265] از ديگر رخدادهاي دوران نفوذ آنان در مكه، در‌گيري ميان امير الحاج بغداد عمر بن يحيي علوي و امير كاروان اعزامي كافور به نام ابن طغج بود كه به پيروزي مصريان انجاميد[266] و از آن پس نفوذ آنان در مكه با فراز و فرودهايي ادامه يافت.

 

13. امارت مكه در دوران سوم خلافت عباسي: اين دوره با تسلط آل بويه (حك: 334-447ق.) بر دستگاه خلافت آغاز گشت و با چيرگي طغرِل سلجوقي بر بغداد به سال447ق. پايان يافت. آل بويه با اخشيديان بر سر خطبه‌خواني در حرمين به ستيز پرداختند.[267] خلفاي عباسي و صاحبان نفوذ در دستگاه خلافت، از نفوذ اخشيديان بر مكه ناخرسند بودند و براي نفوذ در آن شهر تدابيري انديشيدند؛ اما در چند نبرد از اخشيديان شكست خوردند و حكومت اين سلسله در مكه تا پايان دولت آنان در حدود سال 357ق. ادامه يافت.[268] در طول حكومت اخشيديان، وضعيت سياسي مكه بحراني بود.[269] معزالدوله بويهي به سال 342ق. كاروان حاجيان عراق را با دو امير الحاج به نام‌هاي ابوالحسن محمد بن عبدالله‏ و ابوعبدالله‏ احمد بن عمر بن يحيي، به مكه گسيل داشت.[270] آن‌ها در مكه با سپاهيان ابن اخشيد كه براي دفاع از موقعيت وي همراه كاروان حاجيان مصر آمده بودند، درگير شدند و توانستند با غلبه بر آن‌ها به نام معزالدوله خطبه بخوانند.[271]در سال 343ق. نيز ميان كاروان اعزامي معزالدوله و اخشيديان درگيري رخ داد. اين بار نيز مصريان مغلوب گشتند و نخست به نام اميران آل بويه، ركن الدوله و معزالدوله و عزالدوله، و سپس ابن اخشيد خطبه خوانده شد.[272]

 

از اميران انتخاب شده اخشيديان بر مكه، كمتر سخن گفته‌اند و شماري از تاريخ‌نگاران به صراحت ياد كرده‌اند كه اميران مكه در اين دوران را نمي‌شناسند.[273]به ‌گزارش ابن ظهيره به سال 338ق. قاضي ابوجعفر محمد بن حسن عباسي از سوي علي بن اخشيد، ولايت مكه را بر عهده داشته است.[274] سلطه اخشيديان ديري نپاييد و جعفر بن محمد از سادات حسني به سال 356 يا 358ق. با تصرف مكه به آن پايان داد[275] و از آن پس امارت اشراف بر مكه آغاز شد و خانداني از آنان تا دوران آل سعود بر آن شهر امارت كردند.

 

14. امارت مكه در دوران فاطميان (حك: 297-567ق.): هم‌زمان با جاي گرفتن فاطميان در مصر، مكه شاهد شكل‌گيري امارت اشراف (سادات) حسني در مكه بود. جعفر بن محمد از نسل موسي الجون از نوادگان حسن مثني در دوران رقابت ميان عباسيان و فاطميان، اين امارت را پديد آورد.[276] وي به سال 358ق. دست اخشيديان از مكه را كوتاه كرد و با آوردن نام خليفه فاطمي المعز در خطبه و دعاخواني براي وي[277] خود را زير حمايت فاطميان مصر قرار داد؛ زيرا آنان در پي شكست دادن اخشيديان در مصر به سال 358ق. نفوذ خود را به شام و حجاز هم سرايت دادند.[278] شايد بيم شريف مكه جعفر از قرمطيان نيز در گرايش آنان به فاطميان بي‌تأثير نبوده است. در اين دوره و نيز در پي آن، امارت اشراف حجاز با فراز و فرودهايي در زمانه‌هاي پسين تا تسلط آل سعود بر مكه استمرار يافت.

 

بر پايه ‌گزارشي ديگر، در سال 363ق. المعز فاطمي با تحريك و همكاري بنوهلال و برخي قبايل‏ ديگر و با بستن راه كاروان حاجيان عراق، موفق شد نامش را در مكه جايگزين نام خليفه عباسي نمايد.[279] از اين هنگام جز در برخي سال‌ها مانند سال 367ق. كه امير الحاج عراق، ابواحمد موسوي نقيب علويان در عراق، توانست امير مكه را قانع كند تا به نام عضدالدوله ديلمي، برجسته‌ترين امير آل بويه، و خليفه عباسي خطبه خوانده شود.[280] اين نام خليفه فاطمي بود كه در سال‌هاي پسين در خطبه‌هاي مكه آورده مي‌شد.[281]

 

تأثير فاطميان در مكه، بيش از عباسيان بود. شايد بتوان دليل آن را نزديكى مصر به حجاز يا ارتباط بيشتر فاطميان با حاكمان آن و تأمين نيازهاي عمومي حرمين دانست كه فرصت مناسبي در اختيار فاطميان براي تسلط بر حرمين نهاد. اين تأثير، خود را در نظام ادارى اشراف مكه و آداب و رسوم عمومى نشان داد؛ چنان‌كه اشراف همانند فاطميان در پى نمايش ابهت در مجالس و مراسم‏ ويژه خود بودند. انتخاب حاجب، ايجاد گروه موسيقى (النوبه) براي نواختن در برابر قصرها و نيز راه‌اندازي كاروانى از سواران به هنگام حركت، از جمله اين موارد هستند. در اين دوره، امير مكه به تقليد از فاطميان، مقام ناظر بازار را نيز به مقام‌هاي اداري ديگر همانند قاضي، مسؤول بيت المال، بريد، محتسب، فرمانده سپاه و صاحب باب الامير افزود كه جايگاه همه آن‌ها در قصر‌هاي پشت ‌دار الندوه و طبقات زيرين خانه‌هاي اميران بود.[282]

 

در امارت اشراف نيز رقابت دولت‌هاي همسايه براي تسلط بر مكه ادامه داشت. اهميت سلطه بر آن شهر، اين ستيزها را دامن مي‌زد. (ادامه مقاله) آن‌ها براي كسب اعتبار و مشروعيت ميان مسلمانان و نيز براي گسترش قلمرو بدون نبرد و هزينه، تلاش خود را براي نفوذ در مكه و خوانده شدن خطبه به نام ايشان و نيز انجام تلاش‌هاي عمراني و خدمت رساني به حاجيان از راه ايجاد امنيت در مسير حج، آبرساني و ديگر كارهاي خير به كار مي‌بستند تا با بازتاب يافتن آن‌ها در سرزمين‌هاي اسلامي، اين دولت‌ها از مشروعيت برخوردار گردند. آل بويه، فاطميان، و سلجوقيان از حكومت‌هايي بودند كه براي اعمال نفوذ در مكه با يكديگر به رقابت پرداختند.

 

اشراف حسني به عنوان اميران مكه در عرصه اين رقابت‌ها معمولاً جانب قدرتي را مي‌گرفتند كه توان نظامي بيشتري داشت و نيز كمك‌هاي مادي افزون‌تري به آنان مي‌كرد تا بدين وسيله امنيت حرم و رفاه اهالي آن را تأمين كنند. اشراف براي بهره‌مندي از كمك‌هاي فاطميان و عباسيان، تلاش داشتند تا با هر دو كانون قدرت ارتباط يابند؛ هر چند بيشتر نگاهشان به خلافت فاطميان بود.[283] با توجه به ديپلماسي كارآمد فاطميان مصر و صرف هزينه بيشتر در مكه، امارت اشراف حدود يك سده و ربع تا سال 480ق. زير نفوذ آن‌ها بود.[284] البته نمي‌توان قرابت مذهبي و نسبي آن دو را نيز در اين روابط ناديده انگاشت.

 

در اين مدت، به رغم تلاش آل بويه و دستگاه خلافت براي تسلط بر حرمين، رقيب سرسخت آنان يعني فاطميان مصر موفق‌تر بودند.[285] امير مكه هر ماه 3000 دينار با اسب و خلعت از مصر دريافت مي‌كرد.[286] فاطميان در مكه استيلاي كامل داشتند و خطبه به نام آن‌ها خوانده مي‏شد. اين روند تا روي كار آمدن سلجوقيان (447-590ق.) تقريباً بدون وقفه ادامه داشت. در پي ضعف فاطميان به دليل رويارويي با هجوم‌ صليبي‌ها و بحران دروني دستگاه خلافت فاطمي و نيز تثبيت حكومت سلجوقيان در عراق و ايران به عنوان منجي دستگاه خلافت عباسي، عباسيان بر حرمين نفوذي بيشتر يافتند.[287]

 

فاطميان تقريباً به طور منظم كاروان‏هاي حاجيان مصر و شام را به مكه اعزام مي‌كردند. راه‌هاي حج در قلمرو فاطميان از امينت بيشتر برخوردار بود. فرستادن جامه كعبه در هر سال و نيز پرداخت مقرري و ارسال هدايا براي خادمان، مجاوران، پرده‏داران و كليدداران مكه از كارهاي آنان بود.

 

15. اميران مكه در دوران فاطميان: افزون بر جعفر بن محمد حسني، فرزندان
او عيسي و حسن (ابوالفتوح) به ترتيب امارت مكه را زير اشراف فاطميان بر عهده داشتند.[288]

 

ابوالفتوح ميانه سال‌هاي 384 تا390ق. افزون بر امارت مكه، بر مدينه نيز چيره شد. به نوشته مقريزي، در همين سال، او به دستور الحاكم فاطمي خانه امام جعفر صادق را در مدينه گشود و اثاث آن را براي حاكم فرستاد.[289] به سال 430ق. در پي رحلت ابوالفتوح، پسرش محمد شكر ملقب به تاج المعالي امير شد و در 453ق. درگذشت. اين دسته از اشراف را كه به سادات موسوي و نيز آل جعفر شناخته مي‌شوند، طبقه اول اشراف ناميده‌اند.[290] مدت حكومت آنان حدود يك سده از سال 358 تا 453ق. به طول انجاميد. از آن‌جا كه محمد فرزندي نداشت، امارت مكه را غلامش بر عهده گرفت كه با واكنش اشراف سليمانيون، شاخه‌اي ديگر از سادات حسني، به رياست شريف محمد بن ابي فاتك رويارو شد.[291] آنان به عنوان طبقه دوم اشراف و نيز سادات موسويون، ‌به دليل انتسابشان به موسي الجون، امارت مكه را تا سال 455ق. در دست داشتند. در اين سال يا سال پيش از آن، سادات هواشم، فرزندان ابوهاشم محمد بن حسن، قدرت را در مكه عهده‌دار شدند.[292] امارت آنان تقريباً تا زمان انقراض فاطميان ادامه يافت. محمد در نخستين گام براي جلب نظر فاطميان، به نام خليفه المستنصر (حك: 427-487ق.) خطبه خواند.[293] اما سال بعد امير مكه نام خليفه فاطمي را از خطبه ‌انداخت. المستنصر فاطمي با توسل به علي بن محمد صُليحي، امير اسماعيليان يمن و لشكركشي او به مكه، امير مكه را واداشت كه ديگر بار خطبه را به نام خليفه فاطمي بخواند.[294]

 

امير مكه با روي كار آمدن آلب ارسلان (حك: 455-465ق.) كه وضعيت سلجوقيان را در مكه بهبود بخشيده بود، با ترغيب ابوالغنائم علوي، امير الحاج، به سال 462ق. خطبه را به نام خليفه عباسي و سلطان سلجوقي خواند.[295] پيش از آن، سلجوقيان با بذل مال ميان قبايل عربي كه در مسير حاجيان عراق ساكن بودند، پس از سال‏ها كارواني از حاجيان عراق را به مكه اعزام كردند. اين كار با واكنش خليفه فاطمي المستنصر رويارو شد و به دستور او ارسال آذوقه از مصر به مكه قطع گشت. با فشار مردم، امير مكه محمد بن ابي هاشم به ناچار بار ديگر خطبه را تا سال 462ق. به نام خليفه فاطمي خواند.[296] در اين سال و در پي پيروزي‌هاي آلب ارسلان در شام و فلسطين و در تنگنا قرار گرفتن فاطميان، امير مكه به نفع قدرت بيشتر تغيير سياست داد و به نام خليفه عباسي و آلب ارسلان خطبه خواند. سلطان سلجوقي با استقبال از اين كار، سي‏هزار دينار با خلعت و هداياي گران‏بها براي امير مكه فرستاد و به او وعده داد در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ده هزار دينار براي او مقرري بفرستد.[297]

 

امير مكه در پي دريافت هداياي مستنصر خليفه فاطمي، به سال 465ق. خطبه را به نام وي خواند. اما اندكي بعد ديگر بار نام وي از خطبه حذف شد و سرانجام با مرگ آلب ارسلان، مستنصر در نامه‏اي به امير مكه از او خواست بار ديگر خطبه به نام وي خوانده شود.[298] بدين گونه پس از چهار سال خطبه به نام عباسيان و سلجوقيان قطع شد.[299] تا اواخر سلطنت ملكشاه سلجوقي (465-485ق.) خطبه‌ها معمولاً به نام فاطميان بود؛ اما در پي پيروزي‌هاي او در شام به سال 479ق. امير مكه با تغيير موضع و حذف نام خليفه فاطمي از خطبه، خود را به سلجوقيان و عباسيان نزديك ساخت.[300] هجوم سپاهيان سلطان سلجوقي به حجاز در سال 484ق. و رفتار نامناسب آنان با مردم، امير مكه را واداشت تا سال بعد براي دادخواهي از خليفه به بغداد سفر كند.[301] مرگ ناگهاني ملكشاه در اين هنگام و آشفتگي اوضاع در پي مرگ او باعث بي‌توجهي سلجوقيان به مكه شد و امير مكه توانست با بيرون راندن سپاه آنان از مكه، خطبه را به نام فاطميان بخواند.[302] اين روند تا روي كار آمدن ايوبيان در مصر و شام ادامه داشت.

 

16. امارت مكه در دوران ايوبيان (حك: 567-648ق.): صلاح الدين ايوبي (حك: 564-589ق.) بنيان‌‌گذار سلسله ايوبيان[303] در پي تسلط بر مصر و پايان دادن به استيلاي فاطميان، با دادن امتيازاتي به اشراف حاكم بر مكه كوشيد كه آنان را متقاعد كند تا براي خلفاي عباسي خطبه بخوانند.[304] بر پايه ‌گزارشي، اشراف براي حفظ منافع، به همكاري با ايوبيان ناچار شدند و نام آنان و خلفاي عباسي را در خطبه‌ها آورده، برايشان دعا كردند.[305] البته ايوبيان با توجه به اقتدار اشراف، تا چند دهه نفوذ چنداني در حرمين نداشتند. برخي اميران مكه همانند شريف مُكثِر، داود بن عيسي و قتادة بن ادريس به رغم ميل ايوبيان، رسوم خود را اجرا و حتي مكوس (ماليات حج) را از حاجيان مصر و عراق دريافت مي‌كردند. صلاح الدين خواستار لغو اين ماليات شد و در برابر، پرداخت مقداري فراوان گندم و وجه نقد را به امير مكه تعهد كرد.[306]

 

از رويدادهاي مكه در اين دوران، مي‌توان به كار طغتكين بن ايوب، برادر صلاح الدين ايوبي، اشاره كرد كه در پي استيلا بر مكه به سال 581ق.[307] «حي علي خير العمل» را كه از هنگام فاطميان در اذان حرمين مرسوم شده بود، حذف كرد.[308]

 

در دوران ايوبيان، امارت مكه از خاندان هواشم (بني فليته) به آل قتاده انتقال يافت. هواشم از فرزندان ابو‌هاشم محمد بن حسن بن محمد بودند. اميران اين سلسله عبارتند از: داود بن عيسي كه به سال 570ق. از سوي پدرش امير مكه شد. وي سال بعد از سوي الناصر عباسي بركنار گشت و به جايش مكثر بن عيسي به امارت برگزيده شد. داود ديگر بار به امارت رسيد؛ اما تا هنگام مرگش (589ق.) امارت ميان او و مكثر دست به دست مي‌شد. از اين سال، مكثر تا هنگام درگذشتش (597ق.) امير مكه بود. با مرگ او، امارت بني‌فليته پايان يافت و به جاي آنان آل قتاده روي كار آمدند.[309]

 

آل قتاده به ابوعزيز قتادة بن ادريس حسني، نسب مي‌برند. از آنان با تعبير طبقه چهارم اشراف ياد مي‌شود. قتاده به سال 597ق. به مكه حمله كرد و با اخراج شريف مكثر بن عيسي و كشتن فرزندش محمد[310]، حكومت مكه را در دست گرفت.[311] قتاده به رغم ناكامي در تصرف مدينه[312] بر برخي سرزمين‌هاي پيرامون آن و نيز طائف، نجد و برخي نواحي يمن چيره شد.[313] پس از او، برخي فرزندانش نيز به امارت مكه دست يافتند. شهاب الدين حسن بن قتاده (حك: 617-619ق.) از سال 617ق. سه سال حكومت مكه را در اختيار داشت.[314] از رويدادهاي دوره امارت او، توطئه برادرش راجح با همكاري آقباش امير الحاج خليفه عباسي الناصر لدين الله بود. حسن در پي آگاهي از آن، راه‌هاي ورودي مكه را به روي حاجيان عراقي بست و به آن‌ها حمله كرد كه به كشته شدن آقباش و فرار راجح به يمن انجاميد.[315] در اين پيروزي، فرزند حسن، ابونمي، نقشي برجسته داشت. از اين رو، پدرش وي را در امارت شريك كرد. اين نخستين بار بود كه مشاركت در امارت مكه آغاز شد و سپس مرسوم گشت.[316]

 

به سال 618ق. يا 619ق. ملك مسعود، حاكم ايوبي يمن، به تحريك راجح كه در پي شكست از برادرش حسن به يمن پناهنده شده بود[317]، به مكه حمله كرد. پيامد اين كار، شكست حسن بن قتاده و فرار او به شام بود.[318] فرزند او جماز بن حسن به سال 651ق. با سپاهي بزرگ از شاميان به مكه يورش برد و در پي كشتن عموزاده اش ابوسعد، حسن بن علي اكبر[319] چند ماه امير مكه شد. وي در اين سال از سپاه راجح بن قتاده شكست خورد.[320] از اين پس راجح مدتي با حاكم يمن به صورت مشترك بر مكه حكومت كرد. همين امر تا مدتي موجب رقابت ميان حاكمان ايوبي يمن و مصر براي تسلط بر مكه شد. هر گاه يمني‌ها بر مكه چيره مي‌شدند، راجح نيز در امارت شركت مي‌يافت.[321] راجح به سال 651ق. در پي كنار زدن جماز بن حسن، توانست آخرين بار و به صورت مستقل بر مكه حاكم شود.[322]

 

ادريس بن قتاده نيز هفده سال بر مكه امارت داشت. او همراه محمد ابونمي اول به سال 652ق. با شورش بر ضد غانم بن راجح، امارت مكه را به دست آورد.[323] ادريس در بيشتر دوران حكومتش با ابونمي، نوه برادرش، به صورت شراكت امارت مكه را بر عهده داشت.[324] از فرزندان او محمد بن ادريس مدتي كوتاه با مباشرت امير الحاج جاشنكير مصر به امارت مكه رسيد.[325] ابونمي اول بيش از 50 سال بر مكه امارت كرد و پس از او تا سده چهاردهم ق. امارت در فرزندان ابونمي ادامه يافت.[326]

 

17. امارت مكه در دوران مماليك (حك: 647-923ق.): در پي تشكيل دولت مماليك در مصر و روي كار آمدن بيبرس، امير مكه شريف ابونمي محمد بن ابوسعيد در 667ق. به نام بيبرس خطبه خواند و امارتش بر مكه از سوي سلطان مملوكي تأييد شد. از آن پس اين شيوه ادامه يافت و امارت اشراف از جانب مماليك تفويض مي‌شد. بيبرس به اميران حجاز نيكي نمود و هر سال براي ابونمي و عمويش ادريس مبلغي پول و غله مي‌فرستاد؛ زيرا آنان ورود به مسجدالحرام را رايگان كرده بودند.[327] همو در اختلاف ميان ادريس و ابونمي ميانجيگري كرد. البته اختلاف اين دو ديگر بار آغاز شد كه به كشته شدن ادريس و بازگشت ابونمى به مكه و حكومت مستقل او بر اين شهر انجاميد.[328]

 

امراى مكه فرمان امارت خود را از مماليك مى‏گرفتند. هنگامي كه يكي از آنان با زور شمشير بر مكه غلبه مى‏كرد، چيزى نمى‏گذشت كه مورد تأييد مماليك قرار مي‌گرفت. آنان هيچ بخلى در حمايت از فرد پيروز به خرج نمى‏دادند.[329] اميران مكه كنار نام سلطان مملوكي، نام خليفه عباسي را نيز در خطبه مي‌آوردند.[330]

 

در دوران مماليك، اشراف آل ابي نمي (651-1079ق.) بر مكه امارت داشتند. آنان را به دو شاخه ابونمي اول و دوم تقسيم كرده‌اند.[331] نسل آنان به شريف ابونمي اول محمد بن ابي سعد حسن از آل قَتاده[332] امير مكه مي‌رسد. پدرش وي را از اوان جواني در امارت خود شريك كرد.[333] در پي درگذشت پدرش به سال 652ق. وي با عمويش ادريس بن قتاده، امارت اين شهر را بر عهده گرفت.[334] از رويدادهاي دوران امارتش، غلبه كوتاه مدت ابن برطاس، فرمانده سپاهيان ملك مظفر حاكم يمن، بر مكه[335] و نيز تسلط چهل روزه پسرعمويش غانم بن ادريس بر آن شهر بود كه به خون‌خواهي پدر و با ياري گرفتن از جماز بن شيحه حسيني امير مدينه و حمايت قلاون سلطان مصر كه امارت مكه را نيز در سال 668ق. به وي وا‌گذار كرده بود، صورت گرفت.[336] ابونمي كه از سال 667ق. يا 669ق. تا 701ق[337] امير مكه بود، در اين سال به سود فرزندانش رميثه و حميضه از امارت كناره گرفت.[338]

 

پس از درگذشت ابونمي، به رغم تعيين جانشينش، فرزندان او براي عهده‌داري امارت مكه با يكديگر درگير شدند. سرانجام ابوالغيث با غلبه بر برادرانش رميثه و حميضه و با تأييد سلطان مملوكي، امارت مكه را در دست گرفت. [339] وي در 714ق. به دست برادرش حميضه كشته شد[340] و امارت مكه به او رسيد. با غلبه رميثه بر مكه (718ق.) حميضه به ايلخانيان مغول در ايران پناه آورد و براي بازپس‌گيري امارت مكه، مورد حمايت آنان قرار گرفت و بدين سان، پاي مغولان به مكه باز شد.[341] رميثه به دست سپاه مصر دستگير و نزد ملك ناصر مملوكي فرستاده شد. در پي آزادي رميثه (722ق.) او در امارت برادرش عطيفه شريك گشت و پس از مرگ عطيفه، مستقلاً امير مكه شد. به سال 746ق. ملك صالح سلطان يمن ولايت مكه را در اختيار فرزند رميثه، عجلان، قرار داد.[342]

 

از ميان پسران او، ثقبه (754ق.)[343]، مغامس (764ق.)[344] و عجلان حدود 30 سال از 745ق. امير مكه بودند.[345] فرزندان عجلان، احمد[346] و حسن نيز به امارت مكه رسيدند. حسن (حك: 809-821ق.) در 809ق. فرزندش بركات را شريك ساخت و در سال بعد، فرزند ديگرش احمد را در امارت مكه شركت داد. جمع سه نفره آن‌ها تا 818ق. بر سراسر حجاز ولايت يافت.[347] علي بن عنان[348] نيز مدتي كوتاه از سوي مماليك، حاكم مكه شد.[349] از مشهور‌ترين اميران مكه در اين دوران، مي‌توان به بركات بن حسن اشاره كرد.[350] وي پيش از اين نيز در يك دوره از سال 810ق. در امارت مكه با پدر شريك بود.[351] او تا پايان عمر (859ق.) چهار بار به امارت مكه رسيد و توانست با آرامش و عدالت بر مكه حكومت كند.[352] وي از اندك اشرافي است كه در معلات (قبرستان ابوطالب) بر قبرشان قبه‌اي ساختند.[353]

 

پس از بركات، ولايت فرزندش محمد از سوي مماليك تأييد شد و امارت او 43 سال به طول انجاميد.[354] فرزندش، بركات دوم، از 877ق. در امارت پدرش تا هنگام درگذشتش (903ق.) شركت داشت.[355] ساختن رباط در مكه براي فقيران و اختصاص موقوفه‌هايي براي آب‌رساني به نُواريه، ميان جده و مكه، از كارهاي او است. فرزندان او جازان، بركات، هَزاع، قايتباي، علي و راجِح در پي مرگ پدر، براي كسب قدرت به ستيز برخاستند[356] كه دست به دست شدن امارت مكه، پيامد آن بود.[357] از ميان اميران آل بركات، بركات دوم حدود 54 سال تا هنگام مرگش (931ق.) بر مكه حكومت كرد.[358] امارت اشراف در نسل او از طريق فرزندش شريف محمد ابي نمي دوم استمرار يافت.

 

از گفتني‌هاي اين دوران و دوره‌هاي پيشين، رقابت اميران مكه با اميران مدينه است؛ چنان‌كه اشراف مكه با آل مهنا كه در مدينه امارت داشتند، چند نوبت درگير شدند كه از پيامدهاي آن، پايمال شدن حقوق زائران و مجاوران دو حرم بود.[359] (← اميران مدينه)

 

‚18. اميران مكه در روزگار عثماني: در پي تسلط عثماني‌ها بر مصر و شام، شريف بركات امير مكه، فرزند خود ابونمي دوم را به سال 923ق. براي تبعيت از عثماني با كليد‌هاي مكه و هداياي گران‌بها نزد سلطان سليم فرستاد. وي مورد استقبال و اكرام قرار گرفت و امارت بركات تنفيذ شد[360] و امپراتور عثماني، سلطان سليم، مبلغي فراوان را براي توزيع ميان اهالي حرمين، در اختيار ابونمي قرار داد.[361] بدين ترتيب، روابط ميان اميران مكه و عثمانى‏ها آغاز شد و اشراف همچنان به عنوان صاحبان مكه باقى ماندند و حتي امارت مدينه نيز مدتي به مكه افزوده شد.[362]

 

تعيين امير مكه، نخست از سوي خود اشراف انجام مي‌پذيرفت و در صورت عدم توافق آنان بر يك شخص، دولت عثماني يكي از اشراف را انتخاب مي‌كرد. گاه رشوه صنجق جده نيز موجب روي كار آمدن امير مي‌شد.[363] درصورت غلبه شريف جديد بر اشراف ديگر، وي در نامه‌اي به سلطان عثمانى، او را از اوضاع جديد آگاه مي‌كرد و منتظر دستور سلطان عثماني مي‌ماند. با انتخاب امير جديد، فرمان امارت او در حرم شريف و نزد بزرگان اشراف و دانشوران در مراسمى با شكوه و ضمن آداب و رسوم ويژه قرائت مي‌شد.[364]

 

مناسبات ميان اميران مكه و عثمانى در طول حدود چهار سده، نشيب و فراز داشت. به طور كلي عثمانى‏ها در مكه، بر خلاف ديگر سرزمين‌هاي قلمرو خود، به صورت مستقيم حكومت نكردند.[365] در بيشتر اين دوره، آنان جز در بركناري و تعيين قاضى و محتسب كه مأموران آن‌ها بودند، دخالت نداشتند. وظيفه افتاء در اين شهر بر عهده دانشوران مكه و با حكم امير و تأييد دولت عثمانى بود.[366] در اين دوران، در شهرهاى مدينه، ينبع و جده، حاكمي ترك به عنوان نماينده دولت عثمانى با كسى كه از سوي امير مكه منصوب بود، در اداره امور مشاركت داشت. افزون بر آن، در جده لشكري عثمانى به فرماندهى يك صنجق نظامى مستقر بود. مَشْيَخَةُ الحرمين نيز براى پرداختن به تعميرات مكه و نيز اشراف بر اداره كارها در مكه وجود داشت كه دستورهاي خود را به گونه مستقيم از استانبول و گاه از والى ترك در مصر دريافت مى‏كرد و در بركناري امير معزول از اشراف و نصب ديگرى و تقديم خلعت، همراهي مى‏كرد. [367]

 

تا سال‌ها در دربار عثماني رسم بود كه حاكم نظامي جده تحت نظارت اداري امير مكه باشد. اما شريف عبدالمحسن به دست صنجق جده بر مكه امارت يافت و فرمان آن با تشريفات ويژه در مسجدالحرام قرائت شد. اين كاري تازه بود كه عثماني‌ها انتخاب امير مكه را به صنجق جده سپردند.[368]

 

نخستين امير مكه در دوران عثماني ابونمي دوم بود. وي از سوي دولت عثماني به سال 974ق. افزون بر امارت مكه، جده، مدينه، ينبع و همه حجاز از خيبر تا نجد را به قلمرو خود افزود. حكومت وي، خواه شراكتي و خواه مستقل، حدود 73 سال به طول انجاميد.[369] از رويدادهاي مهم دوران او، حمله پرتغالي‌ها به جده بود. ابونمي با اعلان جهاد، سپاهياني بسيار فراهم آورد و از ورود پرتغالي‌ها كه نزديك جده جاي گرفته بودند، پيشگيري كرد.[370] در پي ابونمي، فرزندش شريف حسن به سال 992ق. امارت را به دست گرفت. از خدمات او بناي ‌دار السعاده مكه است كه آن را جايگاهي براي امارت خويش و جانشينان پس از خود قرار داد.[371] در پي درگذشت حسن (1010ق.) فرزندش ابوطالب دو سال امير مكه شد. در دوران امارت وي، مكه صحنه رقابت برادرانش و ستيز ميان اشراف و دست به دست شدن امارت ميان او و ادريس بن حسن، محسن بن حسين و احمد بن عبدالمطلب بن حسن بود.[372] در امارت ادريس، برادرانش فُهيد و محسن نيز مدتي با او در امارت شريك بودند.[373]

 

اشراف به سال 1034ق. بر امارت محسن توافق كردند و امارت او را سلطان عثماني نيز تأييد كرد. وي تا سال 1037ق. بر مكه حكومت كرد. با بركناري محسن، احمد بن عبدالمطلب از سوي احمد پاشا، حكمران يمن، به حكومت مكه رسيد. او به سال 1039ق. به قتل رسيد و مسعود بن ادريس امير شد. امارت وي يك سال و ‌اندي بيش نپاييد. در پي درگذشت او، عبدالله بن حسن به حكومت رسيد و نُه ماه بعد به سود فرزندش محمد و نيز زيد بن محسن كه آن هنگام در يمن بود، كناره‌گيري كرد. آن دو مدتي كوتاه به صورت مشترك بر مكه حكم راندند[374]؛ اما اختلاف‌هايي كه از سوي خويشاوندان آن دو دامن زده مي‌شد، موجب قتل محمد و فرار زيد از مكه شد. سپس نامي بن عبدالمطلب در 1041ق. به امارت رسيد. اما زيد ديگر بار به سال 1043ق. بر حكومت مكه دست يافت و به مدت 36 سال تا 1077ق. كه درگذشت، به حكومت پرداخت.[375] او توانست عثماني‌ها را قانع كند تا ماليات واردات جده را كه به خزانه عثماني سرازير مي‌شد، به امارت مكه بازگردانند. از ديگر تلاش‌هاي او، بازسازي برخي آثار حرم به سال 1073ق. بود.[376] وي در پي حدود 53 سال حكومت درگذشت (1077ق.) و فرزندش سعد به امارت رسيد كه با اختلاف‌ اشراف بر سر حكومت مكه مواجه گشت. از اين هنگام، امارت مكه از آل زيد به بركات بن محمد بن ابراهيم بن ابي نمي انتقال يافت و او تا 1095ق. امارت كرد. در اين سال، سعيد بن بركات جانشين پدر شد و اختلاف او با عموزادگان ذوو زيد مايه ستيزهاي فراوان و تغييرهاي پياپي در حاكميت مكه شد. پس از يحيي، فرزندش بركات چهارم در 1135ق. امارت يافت. او در نبرد با مبارك بن احمد شكست خورد و حكومت ديگر بار به آل زيد انتقال يافت.[377]

 

از سده دوازدهم همواره حكومت مكه ميان اشراف آل زيد و آل عبدالكريم و بني‌بركات دست به دست مي‌شد. از خاندان بركات، عبدالكريم بركاتي تا 1123ق. و يحيي بن بركات نيز بيش از دو سال حاكم مكه شدند. واپسين فرد از خاندان بركات، عبدالله بن حسين بركاتي بود كه در 1184ق. با ياري نظاميان مصر در 1184ق. برمكه چيره شد؛ اما امارت او چند ماه بيشتر دوام نياورد.[378] پدرش حسين، جد اشراف بني‌حسين يكي از شاخه‌هاي آل بركات است.[379] سپس شريف احمد، شريف سرور و افرادي از آل زيد تا ظهور آل سعود بر مكه حكومت كردند.[380] واپسين حاكم مكه از آل قتاده شريف حسين بود كه به دست انگليسي‌ها فريفته شد و او و فرزندش علي كه مدتي اندك پس از پدر بر حجاز حاكم بود، به سال 1925م. به دست آل سعود از حكومت مكه بر كنار گرديدند. از فرزندان او، فيصل در عراق و عبدالله در اردن حكومت را به دست گرفتند. با كودتاي عبدالكريم قاسم در عراق، فيصل بركنار شد؛ اما عبدالله و فرزندانش تا امروز بر حكومت اردن باقي مانده‌اند.[381]

 

به طور كلي از نيمه اول سده يازدهم تا سده چهاردهم ق. سه طايفه از نوادگان ابونمي دوم بر سر امارت مكه با يكديگر رقابت داشتند. اين سه طايفه ذوو زيد، ذوو عبدالله، و ذوو بركات بودند.[382]

 

19. امارت مكه در دوران آل سعود: به سال 1222ق. با استيلاي آل سعود بر مكه، آنان تا سال 1228ق. به امارت مكه دست يافتند.[383] اما در همين سال، با حمله محمد علي پاشا حاكم مصر و پسرش به حجاز، مكه مكرمه بار ديگر زير سلطه عثماني‌ها قرار گرفت و حكومت اول سعودي پايان يافت.[384]

 

به سال 1230ق. شخصي به نام اوزون اوغلي امارت مكه را بر عهده گرفت.[385] امارت محمد علي پاشا بر حجاز و مكه تا سال 1256ق. ادامه داشت. در اين سال، دولت عثماني وي را از اين سمت بركنار كرد و خود حكومت عثماني منطقه حجاز و مكه مكرمه را در دست گرفت و پس از چندي اين منصب را به اشراف وا‌گذار كرد.[386] فروپاشي عثماني در جنگ اول جهاني (1914-1918م.) به شريف حسين فرصت داد تا در سال 1335ق. خود را خليفه مسلمانان خوانده، پادشاهي حجاز را مستقل اعلام نمايد.[387] وي مدينه را نيز به سال 1337ق. از عثماني بازستاند.[388] در اين هنگام، آل سعود كه بار سوم در نجد قدرت گرفته بودند، در پي ناكامي شريف حسين، به سال 1343ق. ديگر بار به رهبري عبدالعزيز بن عبدالرحمن بر حجاز و مكه استيلا يافتند.[389] سعودي‌ها به امارت مكه نگاهي ويژه دارند. از اين رو، اميران اين شهر را از ميان شاهزادگان سعودي انتخاب مي‌كنند. اميران سعودي در مكه عبارتند از: خالد بن لؤي (حك:1343ق.)، فيصل بن عبدالعزيز (حك: 1344-1378ق.)، معتب بن عبدالعزيز (حك: 1378-1380ق.)، عبدالله بن سعود (حك: 1380-1382ق.)، مشعل بن عبدالعزيز (حك: 1382- 1390ق.)، فواز بن عبدالعزيز (حك: 1390-1400ق.) و ماجد بن عبدالعزيز (حك: 1400ق.).

 

در باره چگونگي رفتار اميران مكه با پرده‌داران كعبه، يعني بني‌شيبه، آگاهي ‌اندكي در دست است. اميران مكه در دوران اشراف، هنگام‌ تعويض پرده كعبه‌، جامه قديمي‌ را با بني‌شيبه‌ تقسيم مي‌كردند‌ و با ارسال‌ آن‌ نزد حاكمان به‌ عنوان‌ تبرّك‌، هدايا و مبالغي‌ به ‌دست‌ مي‌آوردند.[390] به ‌گزارش فأسي، اميران مكه‌ ‌در ازاي‌ شش‌ هزار درهم كه‌ در اختيار پرده‌داران‌ قرار مي‌دادند، همواره‌ پرده آويخته بر درِِ كعبه‌ و قسمت‌ بزرگي‌ از جامه را از آنِ‌ خويش‌ مي‌كردند. شريف‌ عنان‌ بن‌ مغامس‌‌ به سال788ق. اين‌ سنت‌ را رسم كرد و ديگر اميران مكه نيز معمولاً از او پيروي‌ كردند.[391] اين‌ وضع‌ در دوران‌ امارت شريف‌ عون‌ الرفيق‌ (م.1323ق.) و شريف‌ علي‌ بن‌ عبدالله كه به سال 1326ق. بركنار شد و نيز شريف‌ حسين‌ بن‌ علي‌ به‌ هنگام‌ امارت او و اعلان‌ استقلال‌، ادامه داشت. اميران مكه‌، پردة دَر كعبه‌ و كمربند و جامه مقام‌ ابراهيم‌ خليل(عليه السلام) را از آن‌ خود مي‌كردند.

 

شريف حسن بن عجلان نيز در پي سال‏ها امارت بر مكه، پرده و دَرِ كعبه و جامه مقام ابراهيم را از بني‌شيبه گرفته، در اختيار بزرگان و پادشاهان مي‌نهاد و از عطاياي آن‌ها برخوردار مي‌شد.[392] به ‌گزارش ابن ظهيره (م.950ق.) اميران مكه پس از حسن، همچنان اين سنت را جاري ساختند. پادشاهان مصر نيز گاهى در اين زمينه با پرده‏داران در تقسيم جامه شريك مي‌شدند و به ‏قسمتى از آن دست مى‏يافتند. برخى از اين پادشاهان در برابر پولى كه از بيت ‏المال در اختيار پرده‏داران و اشراف قرار مى‏دادند، سراسر جامه را از آن خود مي‌كردند. [393]گاهي آنان براي دستيابي به همه آن، مبلغي پول به پرده‌داران‌ و اشراف مي‌پرداختند. در اين دوره، جامه كعبه همواره ميان اميران مكه و خاندان بني‌شيب تقسيم مى‏شد و اميران مكه، پرده در كعبه و كمربند و جامه مقام ابراهيم خليل(عليه السلام) را از آن خود مى‏كردند. اين وضع در دوران امارت شريف عون الرفيق (م.1323ق.) و شريف على بن عبدالله كه به سال 1326ق. بركنار گرديد و نيز شريف حسين بن على جريان داشت. گويا اين رسم در امارت پيش از افراد ياد شده نيز برقرار بوده است.

 

از ديگر نمونه‌هاي رفتار اميران مكه با بني‌شيبه اين بود كه اگر پرده‌داري عقيم بود يا فرزندي خردسال داشت، كفالت او را بر عهده مي‌گرفتند. در پي درگذشت عبدالقادر شيبي كه عقيم بود، پرده‌داري به فردي به نام محمد بن زين العابدين رسيد كه كودكي بيش نبود. شريف غالب بن مسعود، امير مكه، كفالت او را بر عهده گرفت و چون وي بزرگ شد، او را رسماً به عنوان پرده‌دار تعيين كرد.[394]

 

نظام مالي اميران مكه: ماليات بر حاجيان (مكوس) از جمله درآمدهاي اميران مكه در دوران امارت اشراف بود كه برخي حكمرانان مانند صلاح الدين ايوبي در ازاي كمك‌هاي ديگر خواستار حذف آن شدند.[395] در اين زمينه، گاه پيماني ميان اميران مكه و دولت صاحب نفوذ تنظيم مي‌شد و آن را در مسجدالحرام پيش چشم همگان مي‌نهادند. اما برخي اميران مكه با گچ‌اندود كردن آن، از حاجيان ماليات مي‌گرفتند؛ چنان‌كه پيمان نقش بسته بر ستون نزديك «باب‏الحزوره» كه از سوى «اشرف شعبان» پادشاه مصر صادر شده بود، گچ‌اندود شد.[396]

 

از ديگر درآمدهاي اميران مكه در هنگامه‌هاي بحراني، برداشتن جواهرات اهدايي كعبه بود. در قحطي سخت سال 462ق. طلاهاي باب الكعبه به دست امير مكه كنده و هزينه شد.[397] تقسيم پرده كعبه با خاندان بني‌شيبه به عنوان پرده‌داران را نيز مي‌توان منبع درآمد آنان دانست.[398]

 

كمك‌ قدرت‌هاي ذي نفوذ در حرمين نيز از در آمدهاي اميران مكه بود. به گفته ناصر خسرو، امير مكه براي اين‌كه اجازه ساختن چهار طاقي را به پسر شاد دل ، امير عدن، بدهد، از وي هزار دينار گرفت.[399] نيمي از درآمد گمرك جده نيز متعلق به اميران مكه بود.[400] والى ترك جده به نام قانصو به سال 1040ق. در پى حوادثى كه روى داد، به سبب ضعف امير مسعود در مكه در آن سال، توانست بر همه اين درآمد دست‏اندازى و آن را به خزانه دولت عثمانى منتقل كند. اين وضع چندان ادامه نيافت. شريف زيد كه در رأس اميران آل زيد بود، حكومت را در اختيار گرفت و خواستار بازگشت درآمد به خزانه امير مكه شد. اما تلاش زيد تنها به بازگشت نيمى از درآمد انجاميد. سپس والى عثمانى‏ها در جده در دوران امارت مسعود بن سعيد تلاش كرد تا از پرداخت حق امير مكه خودداري ورزد. از اين رو، مسعود جده را تصرف نمود و والى ترك را از آن‌جا بيرون راند. سپس امير مكه نامه‏اى در شرح اين اوضاع به دربار عثمانى نوشت كه موجب برقراري حق امير مكه شد.[401] عثماني‌ها هرسال 25000 قرش به امير مكه اعطا مي‌كردند. اين مبلغ نصف جوايز سلطان بود كه عطيه سلطاني نام داشت.[402]

 

 تلاش‌هاي عمراني اميران مكه

 با توجه به وابستگي اميران مكه به قدرت‌هاي همجوار و مشكل اقتصادي، آنان به طور مستقل توان پرداختن به كارهاي عمراني و رفاهي نداشتند. از كارهاي آنان مي‌توان به بازسازي برخي قنات‌ها كه در سيل سال‌هاى 1327 و 1328ق. آسيب ديده بود، اشاره كرد كه شريف حسين پاشا، امير مكه، به بازسازي آن پرداخت.[403]

 

 مذهب و كارهاي مذهبي اميران مكه

 تا هنگام امارت اشراف (حك: 358ق.) اميران مكه بيشتر بر مذهب اهل سنت بودند. با روي كار آمدن اشراف تا دوران مماليك (647-923ق.) بيشتر مذهب زيدي داشتند. شريف قتاده، همچون اماميه، «حي علي خير العمل» را در اذان رسمي كرد.[404] ابن تغري بردي از اين‌كه شريف عجلان در سده هشتم ق. بر مذهب اهل سنت، گويا شافعي، بوده، تعجب كرده و تصريح نموده كه آنان آشكارا به مذهب زيدي پايبند هستند.[405] البته از دوران مماليك، برخي از اشراف به تدريج به مذهب شافعي[406]، مالكي و در دوران عثماني به مذهب حنفي روي آوردند كه شايد دليل آن، حفظ موقعيت و نيز تقيه بوده است. به طور كلي، سياست مذهبي آنان چنان بود كه با موضع سياسي ايشان درباره قدرت‌هاي همسايه و ذي نفوذ در حرمين منافات نداشته باشد. نفوذ تشيع در مكه از هنگام نفوذ دولت فاطميان مصر و قدرت‌گيري اشراف در مكه آغاز شد و سنت‌هاي شيعيان تا آمدن دولت سعودي در مكه ادامه يافت.[407] ‌يك گزارش از زيدي بودن آنان در سده يازدهم ق. حكايت دارد؛ چنان‌كه نابلسي، امير مكه شريف سعد بن زيد را بر اين مذهب دانسته است.[408]

 

 تك‌نگاري‌ها درباره اميران مكه

 نظر به اهميت مكه و حاكمان آن، تك‌نگاري‌هايي درباره اميران مكه نگاشته شده كه برخي عبارتند از: امراء مكه تأليف عمر بن شبه بصري (م.262ق.) كه از كتاب‌هاي گم‌شده به شمار مي‌رود و ابن نديم با همين نام بدان اشاره كرده است.[409] ياقوت[410]، صفدي[411] و بغدادي نيز از اين كتاب با عنوان اخبار امراي مكه ياد كرده‌اند.[412] از ديگر كتاب‌ها مي‌توان به موارد زير اشاره كرد: امراء مكة المكرمه في العهد العثماني از اسماعيل حقي جارشلي، ترجمه خليل علي مراد؛ حكام مكه از جرالدوي غوري، ترجمه رزق الله بطراس و محمد شهاب؛ جداول امراء مكه و حكامها منذ فتح الي الوقت الحاضر از عبد بن منصور حسني؛ امراء البلد الحرام عبر عصور الاسلام از عبدالفتاح حسين؛ تاريخ امارة مكة المكرمه من 8ق.‍-1344ق.‍ از عارف عبدالغني؛ امراء البلد الحرام منذ اولهم في عهد رسول الله حتي الشريف الحسين بن علي از احمد زيني دحلان؛ تاريخ أشراف و أمراء مكة المكرمه از عبدالله بن عبدالشكور بن محمد هندى (م.1257ق.) كه نسخه‏هايى از آن برجاى مانده است. برخي كتاب‌ها نيز بابي را به اميران مكه اختصاص داده‌اند؛ همچون الارج المسكي و العقد الثمين.

 

… منابع

آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ اتعاظ الحنفاء: احمد المقريزي (م.845ق.)، به كوشش الشيال و ديگران، احياء التراث الاسلاميه؛ الاحكام السلطانيه: القاضي ابويعلي ابن الفراء (م.458ق.)، به كوشش الفقي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ اخبار الدول و آثار الاول: احمد بن يوسف القرماني (م.1019ق.)، به كوشش احمد حطيط، بيروت، عالم الكتب، 1412ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار المدينه: محمد ابن زباله (م.199ق.)، به كوشش ابن سلامه، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1424ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الارج المسكي في تاريخ المكي: علي عبدالقادر الطبري (م.1070ق.)، به كوشش الجمال، مكه، المكتبة التجاريه، 1416ق؛ الارج المسكي في تاريخ المكي: علي عبدالقادر الطبري (م.1070ق.)، به كوشش الجمال، مكه، المكتبة التجاريه، 1416ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اشراف الحجاز في القرن الثامن عشر: صبري فالح الحمدي، قاهره، مؤسسة المختار، 1430ق؛ الاشراف علي تاريخ الاشراف: عاتق بن غيث البلادي، بيروت، دار النفائس، 1423ق؛ اشراف مكة المكرمة و امراءها في العهد العثماني: اسماعيل حقي جارشلي، ترجمه: خليل علي مراد، بيروت، دار العربية للموسوعات، 1424ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ اعلام النبوه: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1409ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ افادة الانام: عبدالله‏ بن محمد الغازي (م.1365ق.)، به كوشش ابن دهيش، مكه، مكتبة الاسدي، 1430ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امراء البلد الحرام: زيني دحلان (م.1304ق.)، بيروت، الدار المتحدة للنشر؛ اناشيد الحاج بوي مونثون: ناشناس، ترجمه: اجبيلو و العمير، الرياض، دار الفيصل الثقافيه، 1424ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ الانوار في مولد النبي: احمد بن عبدالله بكري، قم، الرضي، 1411ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بلوغ القري في ذيل اتحاف الوري: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش صلاح الدين و ديگران، دار القاهره؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن‏ خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ امراء البلد الحرام عبر عصور الاسلام: عبدالفتاح حسين راوه، الطائف، مكتبة المعارف، 1407ق؛ تاريخ امراء المدينة المنوره: عارف احمد عبدالغني، دمشق، دار كنان، 1417ق؛ تاريخ امراء مكة المكرمه: عارف عبدالغني، دمشق، دار البشائر، 1413ق؛ تاريخ اولجايتو: عبدالله بن محمد القاشاني، به كوشش همبلي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث‏ الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ الخميس: حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق؛ التاريخ القويم: محمد طاهر الكردي، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ عباسيان طقوش: محمد سهيل طقوش، بيروت، دار النفائس، 1417ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ مكه (اتحاف فضلاء الزمن): محمد بن علي الطبري (م.1173ق.)، به كوشش محسن محمد، قاهره، دار الكتاب الجامعي؛ تاريخ مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، نادي مكة الثقافي، 1404ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تبيين القرآن: سيد محمد الشيرازي، بيروت، دار العلوم، 1423ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تحصيل المرام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به كوشش ابن دهيش، 1424ق؛ تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق.)، به كوشش الجبوري، تهران، ميراث، 1420ق؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تذكرة الخواص: سبط بن الجوزي (م.654ق.)، قم، الرضي، 1418ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجامع اللطيف: محمد ابن ظهيره (م.986ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1423ق؛ جغرافياي تاريخي كشورهاي اسلامي: حسين قرجانلو، تهران، سمت، 1380ش؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ الحرم المكي الشريف و الاعلام المحيطة به: عبدالملك بن عبدالله دهيش، مكه، 1418ق؛ الحقيقة و المجاز في رحلة بلاد الشام: عبدالغني النابلسي (م.1143ق.)، به كوشش رياض عبدالحميد، دمشق، دار المعرفه، 1419ق؛ خلاصة الاثر: محمد امين المحبي (م.1111ق.)، بيروت، دار صادر؛ خلاصة الكلام في بيان امراء البلد الحرام: زيني دحلان (م.1304ق.)، مصر، المطبعة الخيريه، 1305ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ الدرر الفرائد المنظمه: عبدالقادر بن محمد الجزيري (م.977ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ الدرر الكامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالمعيد ضان، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1392ق؛ دولت حمدانيان: فيصل سامر، ترجمه: ذكاوتي، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388ش؛ رحلة ابن جبير: محمد بن احمد (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛ الرحلة الحجازيه: اوليا چلبي، قاهره، دار الآفاق العربيه، 1999م؛ رقابت عباسيان و فاطميان: سليمان الخرايشه، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، قاهره، مكتبة ابن تيميه، 1410ق؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ ريشه‌هاي بحران در خاورميانه: حميد احمدي جلفايي، كيهان، 1369ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سفرنامه حجاز: محمد لبيب البتنوني، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1381ش؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تهران، زوّار، 1381ش؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ سياست‌نامه سير الملوك: المحسن قوام الدين نظام الملك (م.485ق.)، به كوشش بكار، قطر، دار الثقافه، 1407ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ميثم البحراني (م.679ق.)، به كوشش يوسف علي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش يوسف علي، دمشق، دار الفكر، 1987م؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ الضوء اللامع: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار مكتبة الحياة؛ الطبقات الكبري (الطبقة الخامسه): ابن‏ سعد (م.230ق.)، به كوشش السلمه، الطائف، مكتبة الصديق، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن‏ سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، به كوشش آل الطالقاني، نجف، المطبعة الحيدريه، 1380ق؛ الغارات: ابراهيم ثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة القري، 1409ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الفخري في الآداب السلطانيه: محمد بن الطقطقي (م.709ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار القلم القمري، 1418ق؛ فصول من تاريخ المدينة المنوره: علي حافظ، جده، شركة المدينة المنوره، 1417ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ قصة الاشراف و ابن سعود: علي الوردي، بيروت، دار الوراق، 2008م؛ كعبه و جامه آن از آغاز تا كنون: محمد الدقن، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1384ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسالك الابصار: احمد بن فضل الله العمري (م.749ق.)، به كوشش الشاذلي، ابوظبي، المجمع الثقافي، 1423ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم الادباء: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1993م؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، قاهره، دار الحرمين، 1415ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1422ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛ منائح الكرم: علي بن تاج الدين السنجاري (م.1125ق.)، به كوشش المصري، مكه، جامعة ام‏ القري، 1419ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به ‏كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم ‏الكتب، 1405ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ ميقات حج (فصلنامه): تهران، حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت؛ النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي؛ نزهة المشتاق: محمد الادريسي (م.560ق.)، بيروت، عالم الكتب، 1409ق؛ نزهة النفوس في تواريخ الزمان: علي بن داود الصيرفي، به كوشش حسن حبشي، دار الكتب، 1973م؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله‏ الزبيري (م.236ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ الوافي بالوفيات: الصّفدي (م.764ق.)، بيروت، دار صادر، 1411ق؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1412ق؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

سيد محمود ساماني

 

 
[1]. الصحاح، ج2، ص581؛ لسان العرب، ج4، ص31؛ تاج العروس، ج6، ص32، «امر».

[2]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص242-243.

[3]. تاريخ طبري، ج5، ص338.

[4]. تاريخ مكه، سباعي، ص59.

[5]. الفتوح، ج5، ص14.

[6]. نك: رحلة ابن جبير، ص51؛ نزهة المشتاق، ج1، ص135؛ النجوم الزاهره، ج5، ص109.

[7]. نك: الروض المعطار، ص424؛ مسالك الابصار، ج16، ص77.

[8]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص507.

[9]. الارج المسكي، ص317-318.

[10]. جامع اليبان، ج1، ص749؛ مجمع البيان، ج2، ص382؛ ج8، ص323.

[11]. التبيان، ج1، ص462.

[12]. الكافي، ج4، ص203-205؛ علل الشرايع، ج2، ص587.

[13]. شفاء الغرام، ج2، ص22.

[14]. تاريخ مكه، سباعي، ص19-20.

[15]. تاريخ مكه، سباعي، ص20.

[16]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص221-222؛ الكامل، ج2، ص42؛ شفاء الغرام، ج2، ص23.

[17]. شفاء الغرام، ج2، ص25.

[18].تاريخ يعقوبي، ج1، ص221-222.

[19]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص111-112؛ مروج الذهب، ج2، ص22.

[20]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص111-112؛ مروج الذهب، ج2، ص22.

[21]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص112؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص81-82؛ البدء و التاريخ، ج4، ص124.

[22]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص73؛ معجم البلدان، ج5، ص185.

[23]. شفاء الغرام، ج1، ص470.

[24]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص82.

[25]. شفاء الغرام، ج1، ص469.

[26]. مروج الذهب، ج2، ص24؛ شفاء الغرام، ج1، ص470.

[27]. شفاء الغرام، ج1، ص470.

[28]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص222.

[29]. نك: شفاء الغرام، ج1، ص470.

[30]. معجم البلدان، ج1، ص105.

[31]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص84-86؛ مروج الذهب، ج1، ص22-23.

[32]. مروج الذهب، ج2، ص22-23؛ شفاء الغرام، ج1، ص470.

[33]. الروض الانف، ج2، ص79؛ البداية و النهايه، ج2، ص217.

[34]. تاريخ طبري، ج2، ص285.

[35]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص225.

[36]. شفاء الغرام، ج1، ص21.

[37]. الانساب، ج1، ص22؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص52.

[38]. انساب الاشراف، ج1، ص22.

[39]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص254.

[40]. شفاء الغرام، ج2، ص30-33.

[41]. مروج الذهب، ج2، ص24؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص398.

[42]. انساب الاشراف، ج1، ص57.

[43]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص398.

[44]. مروج الذهب، ج2، ص29؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص398.

[45]. المعارف، ص108؛ نك: المفصل، ج8، ص33.

[46]. السيرة النبويه، ج1، ص74.

[47]. نك: اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص90-92.

[48]. المفصل، ج2، ص12؛ ج7، ص14.

[49]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص124.

[50]. الاصنام، ص8؛ مروج الذهب، ج2، ص227؛ المفصل، ج6، ص14-15.

[51]. المعجم الاوسط، ج1، ص72؛ بحار الانوار، ج9، ص84.

[52]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص229، 254-255؛ تاريخ دمشق، ج19، ص501.

[53]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص101.

[54]. انساب الاشراف، ج1، ص20؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص223؛ سبل الهدي، ج1، ص295.

[55]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص227؛ انساب الاشراف، ج1، ص38.

[56]. تاريخ مكه، سباعي، ص23-24.

[57]. انساب الاشراف، ج1، ص55-56؛ تاريخ طبري، ج2، ص255-256.

[58]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص239؛ انساب الاشراف، ج1، ص55-56؛ تاريخ طبري، ج2، ص256.

[59]. السيرة النبويه، ج1، ص124؛ اعلام النبوه، ص180؛ الانوار في مولد النبي، ص19.

[60]. انساب الاشراف، ج1، ص56-58؛ البداية و النهايه، ج2، ص207.

[61]. انساب الاشراف، ج1، ص58.

[62]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص109-110؛ الكامل، ج2، ص21-22؛ موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص510-511.

[63]. تاريخ مكه، سباعي، ص25.

[64]. السيرة النبويه، ج1، ص132-133؛ المنمق، ص54؛ المعارف، ص604.

[65]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص241؛ البدء و التاريخ، ج4، ص110؛ اعلام النبوه، ص192.

[66]. السيرة النبويه، ج1، ص130.

[67]. الطبقات، ج1، ص75؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص242.

[68]. السيرة النبويه، ج1، ص137، 142.

[69]. السيرة النبويه، ج1، ص50، 143.

[70]. نك: تاريخ امراء مكه، ص63.

[71]. المغازي، ج1، ص91، 157.

[72]. الطبقات، ج1، ص63؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص242؛ تاريخ طبري، ج2، ص252.

[73]. انساب الاشراف، ج1، ص63.

[74]. السيرة النبويه، ج2، ص589؛ فتوح البلدان، ص78.

[75]. تاريخ مكه، سباعي، ص180.

[76]. وسائل الشيعه، ج10، ص133.

[77]. الاحكام السلطانيه، ص49-51.

[78]. اناشيد الحاج، ص64-66.

[79]. اناشيد الحاج، ص65؛ اشراف مكه، ص51.

[80]. خلاصة الاثر، ج4، ص448؛ اشراف مكه، ص54.

[81]. نك: سايت رسمي وزارت كشور عربستان سعودي.

[82]. نك: تاريخ مكه، سباعي، ص59.

[83]. مروج الذهب، ج4، ص301.

[84]. تاريخ طبري، ج3، ص342؛ مروج الذهب، ج4، ص301؛ الدرر الفرائد، ج1، ص252.

[85]. الطبقات، ج2، ص145؛ منائح الكرم، ج1، ص502.

[86]. الاصابه، ج4، ص356.

[87]. الطبقات، ج2، ص347.

[88]. تاريخ خليفه، ص122؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص452.

[89]. تاريخ مكه، سباعي، ص59-60.

[90]. حجاز در صدر اسلام، ص267.

[91]. الاستيعاب، ج4، ص1461.

[92]. انساب الاشراف، ج10، ص155؛ تاريخ خليفه، ص87.

[93]. شفاء الغرام، ج2، ص191-192؛ الاصابه، ج3، ص417.

[94]. الطبقات، ج4، ص56.

[95]. الاستيعاب، ج4، ص1490.

[96]. تاريخ مكه، سباعي، ص68.

[97]. شفاء الغرام، ج2، ص192-193؛ تاريخ مكه، سباعي، ص68.

[98]. تاريخ خليفه، ص122؛ الاستيعاب، ج3، ص1304.

[99]. حجاز در صدر اسلام، ص249.

[100]. شفاء الغرام، ج2، ص193.

[101]. انساب الاشراف، ج3، ص146؛ الاخبار الطوال، ص210؛ الاستيعاب، ج3، ص1421.

[102]. تاريخ طبري، ج5، ص132؛ مروج الذهب، ج4، ص302.

[103]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص213؛ تاريخ طبري، ج5، ص136؛ الاصابه، ج3، ص300.

[104]. تاريخ مكه، سباعي، ص78.

[105]. تاريخ مكه، سباعي، ص83.

[106]. الغارات، ج2، ص607.

[107]. الغارات، ج2، ص603-607؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص197-198؛ الكامل، ج3، ص383.

[108]. تاريخ طبري، ج5، ص140؛ مروج الذهب، ج3، ص21؛ الكامل، ج3، ص384.

[109]. الغارات، ج2، ص623؛ انساب الاشراف، ج3، ص212؛ الفتوح، ج4، ص236.

[110]. انساب الاشراف، ج3، ص212؛ الفتوح، ج4، ص234.

[111]. الغارات، ج2، ص621-640؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص198- 199.

[112]. العقد الثمين، ج1، ص320؛ غاية المرام، ج1، ص74.

[113]. تاريخ طبري، ج5، ص494، 582؛ مروج الذهب، ج4، ص303.

[114]. انساب الاشراف، ج9، ص289-290.

[115]. تاريخ مكه، سباعي، ص126.

[116]. نك: شفاء الغرام، ج2، ص194-196.

[117]. المحبر، ص379.

[118]. الكامل، ج3، ص509-510.

[119]. نك: تاريخ يعقوبي، ج2، ص229؛ الامامة و السياسه، ج1، ص209-213.

[120]. الطبقات، خامسه1، ص447-448؛ تاريخ طبري، ج5، ص388؛ اتحاف الوري، ج2، ص48.

[121]. الطبقات، ج5، ص185؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص198-199؛ الكامل، ج4، ص18.

[122]. العقد الثمين، ج3، ص297؛ غاية المرام، ج1، ص138.

[123]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص202-203.

[124]. امراء البلد الحرام، ص10.

[125]. الطبقات، ج5، ص51.

[126]. الكامل، ج4، ص166-167.

[127]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص255-267؛ التنبيه و الاشراف، ص266-272؛ تاريخ مكه، سباعي، ص106.

[128]. تاريخ مكه، سباعي، ص126.

[129]. تاريخ مكه، سباعي، ص98-100.

[130]. تاريخ حبيب السير، ج2، ص149.

[131]. تاريخ‏ طبري، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص124.

[132]. المعارف، ص396-397؛ جمهرة انساب العرب، ص146.

[133]. الطبقات، خامسه2، ص95؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص315؛ تاريخ طبري، ج6، ص187.

[134]. شفاء الغرام، ج2، ص199-206؛ تاريخ مكه، سباعي، ص107.

[135]. مروج الذهب، ج3، ص115، 166.

[136]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص281؛ المحبر، ص24.

[137]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص289؛ الروض المعطار، ص499.

[138]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص253؛ البدء و التاريخ، ج4، ص84؛ معجم البلدان، ج5، ص124.

[139]. الروض المعطار، ص499.

[140]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص281-282.

[141]. نسب قريش، ص202، 313.

[142]. شفاء الغرام، ج2، ص205.

[143]. جمهرة انساب العرب، ص146.

[144]. تاريخ خليفه، ص198؛ الكامل، ج4، ص536.

[145]. تاريخ طبري، ج6، ص464.

[146]. الكامل، ج4، ص536.

[147]. شفاء الغرام، ج2، ص200-202.

[148]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص65.

[149]. تاريخ طبري، ج6، ص464، 485.

[150]. تاريخ طبري، ج6، ص488.

[151]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص20-21.

[152]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص211.

[153]. تاريخ مكه، سباعي، ص130-131.

[154]. تاريخ مكه، سباعي، ص132.

[155]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج15، ص256.

[156]. تاريخ طبري، ج6، ص522.

[157]. تاريخ طبري، ج6، ص522.

[158]. شفاء الغرام، ج2، ص204.

[159]. انساب الاشراف، ج2، ص198؛ تاريخ طبري، ج7، ص12-13؛ تذكرة الخواص، ص251.

[160]. حجاز در صدر اسلام، ص268.

[161]. تاريخ خليفه، ص232؛ اتحاف الوري، ج2، ص155.

[162]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص331.

[163]. تاريخ طبري، ج7، ص226-227؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص331؛ تاريخ مكه، سباعي، ص109.

[164]. تاريخ خليفه، ص266.

[165]. انساب الاشراف، ج9، ص289؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص210.

[166]. انساب الاشراف، ج9، ص296-3۰4؛ البداية و النهايه، ج10، ص35؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص210-211.

[167]. انساب الاشراف، ج9، ص289.

[168]. التنبيه و الاشراف، ص283؛ شرح نهج‌ البلاغه، ابن ميثم، ج2، ص155؛ الاغاني، ج23، ص177.

[169]. تاريخ مكه، سباعي، ص149.

[170]. تاريخ خليفه، ص313.

[171]. التحفة اللطيفه، ج1، ص52.

[172]. تاريخ طبري، ج8، ص438؛ تاريخ امراء المدينه، ص150-152.

[173]. شفاء الغرام، ج2، ص209.

[174]. تاريخ خليفه، ص276.

[175]. تاريخ طبري، ج8، ص200؛ مقاتل الطالبيين، ص372.

[176]. تاريخ طبري، ج8، ص529.

[177]. مقاتل الطالبيين، ص480.

[178]. مروج الذهب، ج4، ص90-91؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16.

[179]. نك: شفاء الغرام، ج2، ص209؛ تاريخ مكه، سباعي، ص149-151.

[180]. شفاء الغرام، ج2، ص220.

[181]. الجامع اللطيف، ص258؛ تحصيل المرام، ج2، ص716.

[182]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص225.

[183]. كعبه و جامه آن، ص97.

[184]. تحصيل المرام، ج1، ص146 به بعد.

[185]. نك: تاريخ مكه، سباعي، ص209-210؛ حجاز در صدر اسلام، ص485.

[186]. نك: تاريخ عباسيان طقوش، ص9.

[187]. شفاء الغرام، ج2، ص209.

[188]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص72-73.

[189]. اخبار المدينه، ص109.

[190]. تاريخ خليفه، ص284؛ تاريخ طبري، ج7، ص515؛ المعرفة و التاريخ، ج1، ص124، 128.

[191]. تاريخ طبري، ج7، ص561، 573-575.

[192]. العقد الثمين، ج6، ص324.

[193]. التنبيه و الاشراف، ص295؛ مروج الذهب، ج3، ص296.

[194]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص63.

[195]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص298.

[196]. تاريخ طبري، ج8، ص115؛ امراء البلد الحرام، ص14؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص63-65.

[197]. تاريخ طبري، ج8، ص141، 154، 163؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص63-65؛ امراء البلد الحرام، ص14؛ تاريخ امراء مكه، ص246-250.

[198]. امراء البلد الحرام، ص14.

[199]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص163-164.

[200]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص74؛ العقد الثمين، ج1، ص25.

[201]. تاريخ خليفه، ص294.

[202]. مروج الذهب، ج3، ص326-327.

[203]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص159.

[204]. تاريخ خليفه، ص305؛ نك: شفاء الغرام، ج2، ص213.

[205]. شفاء الغرام، ج1، ص320.

[206]. العقد الثمين، ج4، ص69.

[207]. تاريخ طبري، ج8، ص438،44۰؛ المنتظم، ج10، ص27؛ شفاء الغرام، ج2، ص213.

[208]. تاريخ طبري، ج8، ص438؛ تجارب الامم، ج4، ص83.

[209]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص169.

[210]. منائح الكرم، ج2، ص128.

[211]. تجارب الامم، ج4، ص85؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص44؛ الكامل، ج6، ص307.

[212]. تاريخ طبري، ج8، ص532، 536.

[213]. الآداب السلطانيه، ص214-215.

[214]. شفاء الغرام، ج2، ص216؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص97.

[215]. البداية و النهايه، ج10، ص268.

[216]. خلاصة الكلام، ص9.

[217]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص287؛ اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص324.

[218]. تاريخ طبري، ج9، ص140؛ تاريخ الاسلام، ج16، ص5.

[219]. التاريخ الشامل، ج2، ص127.

[220]. الكامل، ج7، ص118؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص375.

[221]. النجوم الزاهره، ج3، ص8.

[222]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص509؛ شفاء الغرام، ج2، ص223-224.

[223]. شفاء الغرام، ج2، ص225؛ تاريخ امراء المدينة المنوره، ص194-195.

[224]. تاريخ طبري، ج9، ص599.

[225]. تاريخ طبري، ج9، ص652؛ اتحاف الوري، ج2، ص344.

[226]. الكامل، ج7، ص167؛ العقد الثمين، ج1، ص325.

[227]. انساب الاشراف، ج13، ص301؛ جمهرة انساب العرب،ص261.

[228]. تاريخ مكه، سباعي، ص146-147.

[229]. الحقيقة و المجاز، ج3، ص70-76.

[230]. اشراف مكه، ص112.

[231]. تاريخ مكه، سباعي، ص178-179.

[232]. نك: امراء البلد الحرام، ص18.

[233]. شفاء الغرام، ج2، ص220.

[234]. شفاء الغرام، ج2، ص220.

[235]. نك: تجارب الامم، ج4، ص294-295؛ المنتظم، ج11، ص221-222؛ البداية و النهايه، ج10، ص313.

[236]. امراء البلد الحرام، ص104-105.

[237]. شفاء الغرام، ج2، ص210.

[238]. الكامل، ج7، ص164-166.

[239]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص19، 106.

[240]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص107.

[241]. اخبار مكه، فاكهي، ص477.

[242]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص242.

[243]. تاريخ طبري، ج9، ص476؛ تاريخ امراء مكه، ص343.

[244]. اتحاف الوري، ج2، ص339.

[245]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص176.

[246]. الجامع اللطيف، ص259؛ تاريخ مكه، سباعي، ص166.

[247]. تاريخ طبري، ج9، ص612.

[248]. جمهرة انساب العرب، ص149.

[249]. اخبار الدول، ج2، ص340؛ سمط النجوم، ج4، ص207.

[250]. التنبيه و الاشراف، ص334؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص472؛ غاية المرام، ج1، ص468.

[251]. افادة الانام، ج3، ص71؛ تاريخ الاسلام، ج23، ص380؛ تاريخ الخميس، ج2، ص350.

[252]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص117.

[253]. غاية المرام، ج1، ص468؛ افادة الانام، ج3، ص71؛ موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص438.

[254]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص472.

[255]. تاريخ طبري، ج11، ص119؛ تاريخ الاسلام، ج23، ص380؛ شفاء الغرام، ج2، ص229.

[256]. سفرنامه ناصر خسرو، ص189؛ العقد الثمين، ج1، ص240.

[257]. سياست‏نامه، ص280-282.

[258]. تجارب الامم، ج5، ص279؛ تاريخ الاسلام، ج23، ص380؛ الكامل، ج8، ص207.

[259]. العقد الثمين، ج1، ص53؛ تاريخ امراء مكه، ص378.

[260]. افادة الانام، ج3، ص71-72؛ تاريخ مكه، سباعي، ص174.

[261]. دولت حمدانيان، ص443؛ تاريخ امراء مكه، ص383-385.

[262]. افادة الانام، ج3، ص72؛ امراء البلد الحرام، ص27.

[263]. غاية المرام، ج1، ص476؛ تاريخ مكه، سباعي، ص174.

[264]. شفاء الغرام، ج2، ص229؛ امراء البلد الحرام، ص26-27.

[265]. تاريخ امراء مكه، ص385.

[266]. منائح الكرم، ج2، ص200-201؛ تاريخ امراء مكه، ص386.

[267]. الدرر الفرائد، ج1، ص328؛ تاريخ امراء مكه، ص387.

[268]. نك: تاريخ مكه، سباعي، ص227-229.

[269]. تاريخ مكه، سباعي، ص175.

[270]. اتحاف الوري، ج2، ص398؛ تاريخ مكه، سباعي، ص227- 228.

[271]. الكامل، ج8، ص506؛ اتحاف الوري، ج2، ص398.

[272]. منائح الكرم، ج2، ص201-202؛ افادة الانام، ج3، ص72.

[273]. امراء‌ البلد الحرام، ص27؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص127.

[274]. الجامع اللطيف، ص265؛ منائح الكرم، ج2، ص201-202؛ افادة الانام، ج3، ص72.

[275]. افادة الانام، ج3، ص75.

[276]. الارج المسكي، ص336.

[277]. اتعاظ الحنفاء، ج1، ص225.

[278]. اتعاظ الحنفاء، ج1، ص102-103.

[279]. البداية و النهايه، ج11، ص277؛ اتحاف الوري، ج2، ص410، 631.

[280]. اتحاف الوري، ج2، ص416؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130.

[281]. اتحاف الوري، ج2، ص406، 410، 415؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130؛ سمط النجوم، ج4، ص211.

[282]. تاريخ مكه، سباعي، ص272-273.

[283]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16.

[284]. نك: نامه تاريخ‌پژوهان، سال1384ش، ش3، ص103، «مكه آوردگاه رقابت امراي ايراني و مصري».

[285]. نك: رقابت عباسيان و فاطميان، ص14.

[286]. سفرنامه ناصر خسرو، ص105.

[287]. رقابت عباسيان و فاطميان، ص90.

[288]. خلاصة الكلام، ص16.

[289]. اتعاظ الحنفاء، ج2، ص118-119.

[290]. تاريخ مكه، سباعي، ص200-201؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص128-134؛ امراء البلد الحرام، ص28-31.

[291]. منائح الكرم، ج2، ص225؛ خلاصة الكلام، ص18؛ تاريخ امراء البلد الحرام، ص134.

[292]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص132.

[293]. اتحاف الوري، ج2، ص470.

[294]. رقابت عباسيان و فاطميان، ص19.

[295]. البداية و النهايه، ج12، ص99؛ اتحاف الوري، ج2، ص473.

[296]. اتحاف الوري، ج2، ص470-472؛ العقد الثمين، ج2، ص134-135.

[297]. اتحاف الوري، ج2، ص472-473.

[298]. اتحاف الوري، ج2، ص475.

[299]. اتحاف الوري، ج2، ص477؛ تاريخ الاسلام، ج31، ص29.

[300]. الكامل، ج10، ص158؛ نهاية الارب، ج23، ص249.

[301]. اتحاف الوري، ج2، ص485.

[302]. صبح الاعشي، ج4، ص275.

[303]. الاعلام، ج2، ص38.

[304]. شفاء الغرام، ج2، ص237؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص134؛ الارج المسكي، ص341.

[305]. رحلة ابن جبير، ص23؛ امراء البلد الحرام، ص35.

[306]. شفاء الغرام، ج2، ص278.

[307]. الارج المسكي، ص341.

[308]. شفاء الغرام، ج2، ص237؛ اتحاف الوري، ج2، ص553.

[309]. تحصيل المرام، ج2، ص740-741؛ تاريخ مكه، سباعي، ص284.

[310]. العقد الثمين، ج5، ص463-464؛ تحفة الازهار، ج1، ص442-443.

[311]. عمدة الطالب، ص138؛ الاشراف علي تاريخ الاشراف، ج1، ص47؛ غاية المرام، ج1، ص544.

[312]. الكامل، ج12، ص205؛ تاريخ امراء مكه، ص465-470.

[313]. تحصيل المرام، ج2، ص742.

[314]. اتحاف الوري، ج3، ص35-37؛ منائح الكرم، ج2، ص287؛ غاية المرام، ج1، ص580.

[315]. شفاء الغرام، ج2، ص238؛ اتحاف الوري، ج3، ص30؛ منائح الكرم، ج2، ص288.

[316]. تاريخ مكه، سباعي، ص298.

[317]. اتحاف الوري، ج3، ص30؛ تاريخ مكه، سباعي، ص231-232؛ امراء البلد الحرام، ص39-40.

[318]. الكامل، ج12، ص413؛ العقد الثمين، ج1، ص329.

[319]. شفاء الغرام، ج2، ص240؛ العقد الثمين، ج3، ص283؛ ج4، ص82؛ تاريخ مكه، سباعي، ص300.

[320]. غاية المرام، ج1، ص638؛ تاريخ امراء مكه، ص513.

[321]. العقد الثمين، ج1، ص329-330؛ اتحاف الوري، ج3، ص34.

[322]. الارج المسكي، ص349.

[323]. شفاء الغرام، ج2، ص240.

[324]. العقد الثمين، ج1، ص331؛ غاية المرام، ج1، ص640-641.

[325]. الجامع اللطيف، ص275؛ العقد الثمين، ج2، ص117.

[326]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص137؛ البداية و النهايه، ج14، ص21.

[327]. السلوك، ج2، ص59؛ النجوم الزاهره، ج7، ص97.

[328]. السلوك، ج2، ص72؛ تاريخ مكه، سباعي، ص255.

[329]. تاريخ مكه، سباعي، ص320.

[330]. اتحاف الوري، ج3، ص497.

[331]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص110-115.

[332]. عمدة الطالب، ص142؛ النجوم الزاهره، ج8، ص199.

[333]. عمدة الطالب، ص142-143.

[334]. شفاء الغرام، ج2، ص286؛ العقد الثمين، ج1، ص331؛ غاية المرام، ج1، ص640.

[335]. شفاء الغرام، ج2، ص241؛ الجامع اللطيف، ص274.

[336]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص529؛ اتحاف الوري، ج3، ص101؛ تحصيل المرام، ج2، ص747-748.

[337]. السلوك، ج2، ص345، 351؛ ‌شفاء الغرام، ج2، ص241.

[338]. عمدة الطالب، ص143.

[339]. اتحاف الوري، ج3، ص134-135؛ تحصيل المرام، ج2، ص748-749.

[340]. عمدة الطالب، ص143؛ الرحلة الحجازيه، ص181.

[341]. تاريخ اولجايتو، ص199-200.

[342]. اتحاف الوري، ج3، ص134 به بعد؛ تاريخ مكه، سباعي، ص262-272.

[343]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص110.

[344]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص110.

[345]. السلوك، ج4، ص293؛ الدرر الكامنه، ج1، ص237؛ النجوم الزاهره، ج11، ص139-140.

[346]. الاعلام، ج1، ص168.

[347]. نزهة النفوس، ج3، ص247.

[348]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص188.

[349]. الضوء اللامع، ج1، ص257؛ ج5، ص272؛ سمط النجوم، ج4، ص274-275.

[350]. خلاصة الكلام، ص41؛ تاريخ مكه، طبري، ص212.

[351]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص190-191.

[352]. تحصيل المرام، ج2، ص764-765.

[353]. خلاصة الكلام، ص43.

[354]. تاريخ مكه، طبري، ص249-250؛ خلاصة الكلام، ص44؛ تحصيل المرام، ج2، ص766-767.

[355]. بلوغ القري، ج1، ص1020.

[356]. تاريخ مكه، طبري، ص289-290.

[357]. افادة الانام، ج3، ص320-350؛ تحصيل المرام، ج2، ص768.

[358]. تاريخ مكه، طبري، ص405.

[359]. نك: شفاء الغرام، ج2، ص278؛ العقد الثمين، ج3، ص448.

[360]. تاريخ مكه، طبري، ص359-360؛ سمط النجوم، ج4، ص320؛ اشراف مكه، ص132.

[361]. اشراف الحجاز، ص30؛ اشراف مكه، ص39.

[362]. سمط النجوم، ج4، ص329.

[363]. اشراف مكه، ص49.

[364]. اشراف مكه، ص49، 54.

[365]. تاريخ مكه، سباعي، ص565؛ اشراف مكه، ص59-60.

[366]. تاريخ مكه، سباعي، ص589.

[367]. اشراف مكه، ص60-61.

[368]. نك: تاريخ مكه، سباعي، ص394.

[369]. سمط النجوم، ج4، ص374؛ تاريخ امراء مكه، ص702.

[370]. امراء البلد الحرام، ص76؛ تاريخ مكه، سباعي، ص347.

[371]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص115-116؛ منائح الكرم، ج3، ص432.

[372]. نك: اشراف مكه، ص139-150.

[373]. اشراف مكه، ص141.

[374]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص227-233.

[375]. تاريخ امراء البلد الحرام، ص240.

[376]. تاريخ مكه، طبري، ص216؛ الحرم المكي، ص84.

[377]. نك: اشراف مكه، ص150-177.

[378]. خلاصة الكلام، ص203؛ تاريخ مكه، سباعي، ص435.

[379]. خلاصة الكلام، ص203؛ افادة الانام، ج3، ص648.

[380]. تاريخ مكه، سباعي، ص439-456.

[381]. ريشه‌هاي بحران در خاور ميانه، ص137-176؛ آثار اسلامي مكه، ص61.

[382]. تاريخ مكه، سباعي، ص366.

[383]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص557-558.

[384]. نك: تاريخ امراء مكه، ص356-360.

[385]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص558.

[386]. جغرافياي كشورهاي اسلامي، ج1، ص191.

[387]. قصة الاشراف و ابن سعود، ص212-214.

[388]. فصول من تاريخ المدينه، ص55.

[389]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص558-559.

[390]. نك: شفاء الغرام، ج1، ص171.

[391]. شفاء الغرام، ج1، ص173.

[392]. شفاء الغرام، ج1، ص173.

[393]. كعبه و جامه آن، ص285.

[394]. التاريخ القويم، ج2، ص199.

[395]. شفاء الغرام، ج2، ص287.

[396]. سفرنامه حجاز، ص211.

[397]. البداية و النهايه، ج12، ص99.

[398]. شفاء الغرام، ج1، ص171-173.

[399]. سفرنامه ناصر خسرو، ص139.

[400] اشراف مكه، ص55.

[401]. تاريخ مكه، سباعي، ص427.

[402]. اشراف مكه، ص55.

[403]. سفرنامه حجاز، ص168-169.

[404]. تاريخ الاسلام، ج44، ص360؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16؛ غاية المرام، ج1، ص577.

[405]. النجوم الزاهره، ج11، ص139.

[406]. ميقات حج، ش22، ص66، «تاريخ تشيع در مكه، مدينه، جبل عامل، حلب».

[407]. تاريخ مكه، سباعي، ص216.

[408]. الحقيقة و المجاز، ج3، ص73.

[409]. الفهرست، ص125.

[410]. معجم الادباء، ج16، ص61.

[411]. الوافي بالوفيات، ج22، ص301.

[412]. هدية العارفين، ج1، ص780.

 




نظرات کاربران