ام سلمه ام سلمه ام سلمه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ام سلمه ام سلمه ام سلمه ام سلمه ام سلمه

ام سلمه

 همسر رسول خدا(صلی الله علیه و اله)؛ دفن شده در بقیع نام او هند[1] یا رَمْله[2] دختر ابوامیة بن مغیره مخزومی از تیره بنی‌مخزوم قریش بود. نام پدرش حذیفه یا سهیل[3] مشهور به «زاد الرکب» بود؛ زیرا او از سخاوتمند‌ترین قریشیان بود

 همسر رسول خدا(صلي الله عليه و اله)؛ دفن شده در بقيع

نام او هند[1] يا رَمْله[2] دختر ابوامية بن مغيره مخزومي از تيره بني‌مخزوم قريش بود. نام پدرش حذيفه يا سهيل[3] مشهور به «زاد الركب» بود؛ زيرا او از سخاوتمند‌ترين قريشيان بود كه هنگام سفر، ديگران از سفره او مي‌خوردند.[4] مادرش عاتكه دختر عامر بن ربيعه از بني‌كنانه بود.[5] نخستين جد مشترك پيامبر(صلي الله عليه و اله) و ام سلمه، مُرّة بن كعب است كه جد ششم پيامبر و جد هفتم وي بوده است.[6]

 

هنگام تولد او دقيقاً مشخص نيست. با توجه به گفته فرزندش عمر كه او را هنگام وفاتش به سال 61ق.[7] 84 ساله دانسته[8]، مي‌توان گفت هنگام تقريبي تولدش 10 سال پيش از بعثت بوده است.

 

او از پيشتازان در پذيرش اسلام بود.[9] شماري از تاريخ‌نگاران، هنگام اسلام آوردنش را پيش از ورود مسلمانان به خانه ارقم بن ابي ارقم* مي‌دانند.[10] اين در حالي بود كه برادرش عبدالله و پسر عمويش ابوجهل از سرسخت‌‌ترين دشمنان اسلام به شمار مي‌رفتند.[11]

نخستين همسرش عبدالله بن عبدالاسد، مكنّا به ابوسلمه، از قبيله بني‌مخزوم، برادر رضاعي پيامبر(صلي الله عليه و اله) و پسر عمه ايشان بود كه پيش از هجرت به حبشه به سال پنجم ق. با او ازدواج نمود و سپس همراه همسرش به حبشه هجرت كرد.[12] آنان در پي شايعه گشايش يافتن كار مسلمانان، در پناه ابوطالب به مكه بازگشتند[13]؛ اما با ديدن وضع نابسامان آن‌جا، بار ديگر به حبشه رهسپار شدند.[14] ام سلمه كه عنوان نخستين زن مهاجر به حبشه را از آن خود كرده[15]، راوي بخشي عمده از رخدادهاي اين هجرت است كه از جمله آن‌ها تلاش نمايندگان اعزامي مشركان قريش به دربار نجاشي براي بازگرداندن مهاجران است.[16]

 

سلمه كه پدر و مادرش از وي كنيه گرفته‌اند، در حبشه زاده شد.[17] اين زوج بر خلاف عمدة مهاجران، پيش از پيمان عقبه اول به مكه بازگشتند.[18] آنان با مشاهده تداوم آزار مشركان، قصد مهاجرت به يثرب را داشتند. بني‌مخزوم مانع هجرت ام سلمه و پسرش سلمه شدند و به سال سيزدهم ق. ابوسلمه به تنهايي راهي يثرب شد[19] و عنوان نخستين مرد مهاجر به مدينه را از آن خود كرد.[20] خويشان آن‌ها، سلمه را نيز از مادرش گرفتند و در اين كشمكش دست سلمه آسيب ديد.[21] سرانجام در پي حدود يك سال[22] آه و زاري در بيابان‌هاي مكه در مسير مدينه، خويشان او فرزندش را به وي بازگرداندند و به او اجازه هجرت دادند و او همراه عثمان بن طلحه، درون هودج وارد مدينه شد[23] و نخستين زني لقب يافت كه با هودج وارد مدينه شده است.[24] بر اثر اين سختي‌ها، ام سلمه خانواده خود را مصيبت‌ديده‌‌‌ترين خانواده در راه هجرت معرفي كرده است.[25]

 

پس از شهادت ابوسلمه در محرم سال چهارم ق. بر اثر زخم‌هاي نبرد اُحُد[26]، ام سلمه سخت اندوهگين شد و خود را غريبِ در سرزمين غربت خواند و مي‌خواست آن قدر بگريد كه زبانزد شود.[27] او يك روز در ماه را در اُحُد به زيارت شهداي احد مي‌رفت؛ زيرا باور داشت كه هر كس به شهداي احد سلام دهد، تا روز قيامت به او پاسخ مي‌دهند. از همين رو، غلامش بنهان را كه بر شهدا سلام نمي‌داد، سرزنش كرد.[28]

 

ام سلمه در دوران بيماري همسرش قصد نمود پس از او ازدواج نكند تا در بهشت با وي همراه باشد. اما همسرش او را از اين تصميم بازداشت و از خداوند خواست تا همسري بهتر از خود را نصيب او كند.[29] ابوبكر و عمر از نخستين خواستگاران وي بودند كه آن‌ها را رد كرد.[30] در برابر پيشنهاد ازدواج پيامبر، سه مشكل سن، غيرت و داشتن فرزنداني يتيم را ياد كرد. پيامبر(صلي الله عليه و اله) سن خود را از ام سلمه بيشتر دانست و يتيم‌هاي او را عيال خدا و رسولش به حساب آورد و از خدا خواست كه غيرت زنانه را از او دور سازد.[31] سرانجام در پي موافقت ام سلمه در جمادي الاولي سال سوم يا چهارم[32] و يا دوم ق.[33] رسول خدا با او كه 25 ساله بود، ازدواج كرد و وي را در خانه زينب دختر خزيمه معروف به ام المساكين كه درگذشته بود، جاي داد.[34]

 

ورود ام سلمه به خانواده پيامبر(صلي الله عليه و اله) را مي‌توان آغاز دوره‌اي مهم در زندگي او به شمار آورد. زيبايي او باعث رشك و حسادت ديگر همسران پيامبر از جمله عايشه ‌شد تا جايي كه وي زبان به اعتراف گشود و او را بسيار زيباتر از آن چه شنيده بود، خواند.[35] نيز پختگي، تجربه و تيزهوشي وي از او زني با عقلي رسا و رأيي صائب ساخته بود[36] كه حتي گاه پيامبر(صلي الله عليه و اله) با او مشورت مي‌كرد.[37] به همين سبب، خانه ام سلمه محل تصميم‌گيري براي برخي امور از قبيل تقسيم نوبت ميان همسران بود.[38] حتي گويند كه در آن‌جا وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و اله) نازل مي‌شد.[39] همين سبب شده كه عايشه او را نخستين مهاجر و بزرگ امهات المؤمنين بخواند.[40]

 

ام سلمه در طول دوران حضور خود در خانه پيامبر(صلي الله عليه و اله) در رويدادهاي گوناگون به ويژه بحران‌ها كنار ايشان بود. ‌گزارش‌هايي از حضور او در رخدادهاي تاريخي همانند نبرد بني‌المصطلق[41] (5ق.)، نبرد خندق[42] (5ق.)، صلح حديبيه[43] (6ق.)، نبرد خيبر[44] (7ق.)، فتح مكه[45] (8ق.)، و نبرد حنين[46] (8ق.) در دست است كه خود وي راوي ‌گزارش‌هايي مهم از اين رخدادها است.[47]

 

براي نمونه، در يكي از ‌گزارش‌هاي خود، حضور مؤثر پيامبر(صلي الله عليه و اله) در نبرد خندق و نگهباني دادن ايشان در هواي بسيار سرد و شبيخون دشمن و واكنش حضرت در برابر آن‌ها را ‌گزارش و وضع دشوار نبرد را به خوبي ترسيم كرده است.[48]

 

از رويدادهاي مربوط به حرمين، مي‌توان به توبه ابولبابه اشاره كرد كه در پي خيانتش به مسلمانان در غزوه بني‌قريظه، خود را به ستوني در مسجد النبي(صلي الله عليه و اله) بست كه بعدها «استوانة التوبه»* نام گرفت. هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) در منزل ام سلمه بود، خداوند توبه او را پذيرفت و وي از پيامبر(صلي الله عليه و اله) خواست تا اين بشارت را خود به ابولبابه بدهد.[49]

 

ماجراي ديگر، حضور ام سلمه در صلح حديبيه (6ق.) است. در پي سازش پيامبر(صلي الله عليه و اله) با مشركان مكه، مقرر شد مسلمانان آن سال به مدينه بازگردند و سال بعد عمره بگزارند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و اله) به ياران خود فرمان داد تا قرباني‌هاي خود را ذبح كنند و سرهايشان را بتراشند و از احرام بيرون آيند. با آن كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) سه بار اين دستور را تكرار كرد، كسي اجابت نكرد. از اين رو، پيامبر(صلي الله عليه و اله) با ناراحتي به چادر ام سلمه وارد شد و وي به پيامبر(صلي الله عليه و اله) دلداري داد و پيشنهاد كرد كه نخست پيامبر(صلي الله عليه و اله) خود قرباني و تقصير كند. اصحاب كه چنين ديدند، براي قرباني و تراشيدن سر هجوم آوردند.[50]

 

در سفر حجة الوداع به سال دهم ق. پيامبر(صلي الله عليه و اله) ام سلمه و ديگر همسران را همراه داشت[51] و آن‌ها توانستند نخستين حج ابراهيمي را در دوره اسلامي به جاي آورند. در همين دوره، براي ام سلمه به صورت فردي يا جمعي، نقش‌هايي در شأن نزول برخي از آيات ‌گزارش شده است[52] كه عمده آن‌ها درباره پرسش از كم لطفي‌هايي است كه به پندار او اسلام درباره زنان روا داشته است؛ مانند پرسش از راز نازل نشدن آيه‌اي درباره هجرت زنان كه در پي آن، آيه 195 آل عمران/3 نازل شد[53]: {فَاستَجَابَ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثَي بَعضُكُم مِن بَعضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لأكَفِّرَنَّ عَنهُم سَيِّئَاتِهِم وَلأدخِلَنَّهُم جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحتِهَا الأنهَارُ ثَوَابًا مِن عِندِ اللهِ و اللهُ عِندَهُ حُسنُ الثَّوَابِ}. نيز آن گاه كه درباره ياد نشدن از زنان در قرآن پرسيد، آيات 33-35 احزاب/33 نازل گشت: {إِنَّ الْمُسْلِمِينَ و المُسْلِمَاتِ ... أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا}.[54] همچنين در پاسخ به علت اختصاص جهاد به مردان و سهم ويژه زنان از ارث، آيه 32 نساء/4 نازل شد[55]: {وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّلَ اللهُ بِهِ بَعضَكُم عَلي‏ بَعضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ...}.

 

نيز آورده‌اند كه چون دو تن از همسران پيامبر ام سلمه را مسخره كردند، آيه 11 حجرات/49 نازل شد[56]: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسخَر قَومٌ مِنْ قَومٍ...}. گويند كه ام سلمه همراه ديگر زنان پيامبر(صلي الله عليه و اله) برخي درخواست‌هاي مادي از ايشان(صلي الله عليه و اله) داشتند. پيامبر(صلي الله عليه و اله) ناخرسند گشت و يك ماه از آنان دوري گزيد. با نزول آيات 28-29 احزاب/33 خداوند از آن‌ها خواست تا از دنيا و آخرت يكي را برگزينند: {يا أَيُّهَا النَّبيِ‏ُّ قُل لِأَزوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيَوةَ الدُّنيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَين‏َ أُمَتِّعكُنَّ وَ أُسَرِّحكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا * وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللهَ أَعَدَّ لِلمُحسِنَتِ مِنكُنَّ أَجرًا عَظِيمًا}. در پي نزول اين آيه، ام سلمه نخستين همسر وي بود كه برخاست و اعلام كرد كه خدا و پيامبرش را بر مال دنيا ترجيح مي‌دهد.[57]

 

 

ام سلمه و اهل بيت (عليهم السلام)

 افزون بر منابع شيعي، برخي ‌گزارش‌هاي اهل سنت نيز از همراهي ام سلمه با اهل بيت(عليهم السلام) در موارد گوناگون خبر مي‌دهد. در برخي ‌گزارش‌ها، ارتباط عميق ميان او و حضرت زهرا(عليها السلام) به خوبي آشكار است. اين ارتباط در پي ورود او به خانه پيامبر(صلي الله عليه و اله) گسترده‌تر شد؛ اما پيشتر نيز وجود داشت. اوج اين پيوند هنگامي است كه ميان آن‌ها عقد خواهري برقرار شد.[58] او در ازدواج امير مؤمنان علي(عليه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله عليها) نقشي ويژه داشت و در اين زمينه، رواياتي از پيامبر(صلي الله عليه و اله) ‌گزارش كرده است.[59] وي در دوران ولادت فرزندان فاطمه نيز حاضر بود و به فرمان پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) در گوش فرزندش حسن(عليه السلام) اذان و اقامه گفت.[60]

از مهم‌‌ترين روايات فضيلت‌هاي اهل‌بيت(عليهم السلام) كه ام سلمه در ‌گزارش آن نقشي بسزا داشته، حديث كساء است كه در ذيل آيه 33 احزاب/33 معروف به آيه تطهير[61] ‌گزارش شده است. وي در اين گزارش، افزون بر آن‌كه بر خلاف برخي ديدگاه‌ها، اهل‌بيت(عليهم السلام) را ويژه خمسه طيبه مي‌داند، از حضور خود در واقعه و اجازه ندادن پيامبر براي درآمدن زير كساء خبر مي‌دهد. سخن پيامبر(صلي الله عليه و اله) اين بوده كه گر چه ام سلمه بر خير و خوبي راه مي‌سپرد، فقط اهل بيت(عليهم السلام) مشمول آن آيه هستند و حق حضور زير كساء را دارند.[62]

 

وي همچنين راوي حديث‌هايي درباره جايگاه امام علي(عليه السلام) مانند حديث «علىّ مع الحق و الحق مع علىّ و لن يفترقا حتي يردا علىّ الحوض يوم القيامه»[63] و حديث غدير به ويژه جمله «من كنتُ مولاه فهذا علىّ مولاه» است.[64] در شماري از منابع متأخر، از تبريك‌گويي او به امام علي(عليه السلام) همراه ديگر همسران پيامبر در پي خطبه پيامبر در غدير سخن رفته است.[65]

 

نقش ام سلمه در پي رحلت پيامبر(صلي الله عليه و اله) چشمگير‌تر شد. او پيوسته وفاداري خود را به امام علي(عليه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله عليها) و فرزندان او نشان مي‌داد و در بيان فضيلت‌هاي علي(عليه السلام) و توجه دادن مردم به ولايت وي بسيار كوشيد.[66] او از موقعيت علي(عليه السلام) نزد پيامبر(صلي الله عليه و اله) به خوبي آگاهي داشت؛ زيرا بار‌ها رابطه تنگاتنگ آن دو، از جمله ماجراي خلوت طولاني پيامبر(صلي الله عليه و اله) با علي را در خانه خود ديده بود.[67] در همان روز بود كه پيامبر ام سلمه را از نزول جبرئيل و رخدادهاي آينده آگاه ساخت و او را شاهد بر وصايت علي(عليه السلام) قرار داد و به او فرمود: علي بن ابي ‌طالب وصي و خليفه پس از من و در دنيا و آخرت حامل پرچم من است. سپس علي(عليه السلام) را قاتل ناكثين و قاسطين و مارقين دانست و نشانه‌هاي اين سه گروه را برايش بيان كرد.[68]

 

در شماري از منابع شيعي ياد شده كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) وصيت خود را درباره جانشيني علي(عليه السلام) نوشت و آن را به ام سلمه سپرد تا به جانشينش بدهد. هنگامي كه مردم با علي(عليه السلام) بيعت كردند، ام سلمه امانتي را كه همسرش به او سپرده بود، به علي(عليه السلام) سپرد و به فرزندش گفت: همواره همراه علي باش كه من در پي پيامبر(صلي الله عليه و اله) امامي جز او نمي‌بينم.[69] بر پايه ‌گزارش شماري از منابع شيعي، دوران بيماري پيامبر(صلي الله عليه و اله) در خانه ام سلمه سپري شد.[70] هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) خواست برادرش علي را فراخوانند، عايشه و حفصه در پي پدر خود فرستادند و ام سلمه نيز علي(عليه السلام) را آگاه نمود تا خود را به پيامبر(صلي الله عليه و اله) برساند.[71] روشنگري‌هاي ام سلمه در پي رحلت پيامبر(صلي الله عليه و اله) در حمايت از علي(عليه السلام) بر پايه همين وصاياي رسول خدا(صلي الله عليه و اله) بود. او در رويداد فدك* به دفاع از حضرت زهرا(عليها السلام) برخاست و به عنوان شاهد زهرا و معترض بر ابو‌بكر سخن گفت. آورده‌اند كه به همين سبب، مقرري وي از بيت المال قطع شد.[72]

 

در دوران خلافت عمر (13-23ق.) هنگامي كه وي سياست حبس صحابه در مدينه را در پيش گرفت، همسران پيامبر(صلي الله عليه و اله) نيز حق بيرون آمدن از مدينه را نداشتند. از اين رو، ام سلمه و ديگر همسران ايشان حتي از حج ‌گزاردن نيز منع شدند. در واپسين سال حكومت عمر، آنان اجازه يافتند كه زير نظر عثمان و عبد‌الرحمن بن عوف با حضور خود وي به حج روند. برخي ‌گزارش‌ها حاكي از هشدار ام سلمه به عمر است كه او را از دخالت در زندگي شخصي پيامبر(صلي الله عليه و اله) با همسرانش بازداشته است.[73]

 

هنگامي كه حضرت فاطمه(عليها السلام) در بستر بيماري بود، ام سلمه به عيادتش آمد و از حال او جويا شد. حضرت زهرا(عليها السلام) در پاسخ او، وضع خود و همسرش و ستمي را كه بر آنان رفته بود و نيز علل غصب خلافت را بيان كرد.[74] طبق وصيت حضرت زهرا(عليها السلام)، ام سلمه در مراسم خاكسپاري ايشان شركت داشت و از محل دفن او آگاه بود.[75]

 

در شورش مردم بر ضدّ عثمان، ام سلمه كه مانند بسياري از عملكرد عثمان ناخرسند بود، نزد او رفت و وي را نصيحت و فرجام كارش را گوشزد كرد. عثمان نيز عهد بست كه به اين سفارش‌ها عمل كند.[76] پس از كشته شدن عثمان، هنگامي كه عايشه به خونخواهي وي با همراهي طلحه و زبير بر علي(عليه السلام) شوريد، ام سلمه مردم را به حمايت علي(عليه السلام) فرا‌خواند و ‌گفت: از علي پيروي كنيد. به خدا سوگند! در روزگار شما بهتر از او را سراغ ندارم.[77] عايشه براي همراه كردن ام سلمه با خود بسيار كوشيد و ام سلمه نيز براي باز‌گرداندن او از راه‌هاي گوناگون وارد شد. او در ملاقاتي كه با عايشه داشت، به پيشگويي‌هاي رسول خدا اشاره كرد كه خود عايشه شاهد آن‌ها بوده است. از مهم‌‌ترين سخنان ام سلمه، تغيير روش عايشه در رفتار با عثمان و حكومت وي بود. عايشه پيشتر مردم را بر ضد عثمان تحريك مي‌كرد و او را نَعْثَل (پير نادان) مي‌خواند؛ اما بعد نداي خون‌خواهي او را سر ‌داد. ام سلمه به او سفارش نمود كه به توصيه پيامبر(صلي الله عليه و اله) براي خارج نشدن از خانه عمل ‌كند و وصاياي پيامبر(صلي الله عليه و اله) را درباره پسر عمويش علي(عليه السلام) ناديده نگيرد.[78] وي در پي اتمام حجت‌ با عايشه و ديگر مخالفان، فرزندش عُمَر را نزد علي(عليه السلام) فرستاد و اهداف مخالفان را براي امام روشن كرد و پيغام داد: اگر امر خدا و سفارش پيامبر(صلي الله عليه و اله) درباره بيرون نشدن از خانه نبود، تو را همراهي مي‌كردم. اكنون محبوب‌‌ترين فرد نزد رسول خدا و شما، فرزندم عمر، را همراه شما مي‌فرستم.[79]

 

ام سلمه پس از شهادت علي(عليه السلام) از مخالفان سرسخت معاويه و كار‌گزاران او بود. هنگامي كه بدعت لعن بر علي(عليه السلام) در همه جا مرسوم شد، او مردم كوفه را چنين سرزنش مي‌كرد: شما پيامبر را شتم كرده‌ايد؛ زيرا كسي را لعن مي‌نماييد كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را دوست مي‌داشت.[80] سبّ علي(عليه السلام) سبّ رسول خدا(صلي الله عليه و اله) است.[81]

 

در ماجراي ترور و غارت كه به دست معاويه براي نا‌امن كردن منطقه حكومتي علي(عليه السلام) انجام مي‌شد، هنگامي كه بُسْر بن ارطاة به تعقيب صحابه در مدينه و مكه از جمله جابر بن عبد‌الله پرداخت، جابر به خانه ام سلمه پناه برد و با او درباره بيعت با ظالمان مشورت كرد. ام سلمه از او خواست با بيعت جان خود را حفظ كند.[82] بر پايه ‌گزارش شماري از منابع، هنگامي كه امام حسين(عليه السلام) به سوي عراق رفت، وصيت‌نامه و ديگر امانت‌ها را به ام سلمه سپرد و از او خواست هر گاه فرزند بزرگش نزد وي آمد، آن‌ها را به او بسپارد. ام سلمه در پي شهادت حسين(عليه السلام) هنگامي كه امام سجاد(عليه السلام) به ديدنش آمد، آن امانت را به ايشان سپرد.[83] برخي ام سلمه را نخستين گريه‌كننده بر امام حسين(عليه السلام) در مدينه مي‌دانند. در اين هنگام، ام سلمه دوران كهولت خود را سپري مي‌كرد وهمواره نگران واپسين بازمانده اصحاب كساء بود. او دوران كودكي امام حسين(عليه السلام) را به ياد مي‌آورد كه در خانه‌اش بازي مي‌كرد و پيامبر(صلي الله عليه و اله) به او مي‌نگريست و مي‌گريست. چون ام سلمه علت را ‌پرسيد، پيامبر(صلي الله عليه و اله) از آينده حسين(عليه السلام) خبر داد و مقداري از تربت او را كه جبرئيل آورده بود، به ام سلمه داد و فرمود: هر گاه اين خاك خونين شد، بدان كه حسين كشته شده است. ام سلمه پيوسته آن تربت را مي‌نگريست تا روزي آن را خونين ديد و چنان ناله برآورد و ضجه زد كه زنان از هر سو آمدند و از كشته شدن حسين(عليه السلام) آگاه شدند.[84]

 

ام سلمه و نقل حديث

 ام سلمه راوي روايت‌هاي فراوان به ويژه درباره رويدادهاي تاريخي و نيز فضيلت‌هاي اهل بيت: است.[85] سند بسياري از روايت‌هاي او به رسول خدا(صلي الله عليه و اله)، حضرت زهرا(عليها السلام) و همسرش ابوسلمه مي‌رسد. اصحابي همانند فرزندانش عمر و زينب و نيز ابن عباس، عايشه، ابوسعيد خدري و تابعيني همچون ابوثابت و عطاء بن يسار از او روايت كرده‌اند.[86] روايت‌هاي ‌گزارش شده از وي 378 حديث[87] در زمينه‌هاي فقهي، اخلاقي، تاريخي، دعا و نيايش، حالات پيامبر(صلي الله عليه و اله) و فضيلت‌هاي اهل‌بيت: است.[88] بخشي فراوان از روايت‌هاي فقهي او درباره حج و مناسك آن است. برخي از آن‌ها در فضيلت و ثواب حج هستند كه حج را برابر با جهاد و كفاره گناهان دانسته‌اند.[89] شماري نيز به فضيلت روز عرفه پرداخته‌اند.[90] دسته‌اي ديگر به فضيلت رمي جمرات و احكام مربوط به آن اشاره كرده‌اند.[91] شماري هم احكام حج از جمله حكم معذوران از رمي[92] و لباس احرام را ياد كرده‌اند.[93] بخشي از روايت‌هاي ‌گزارش شده از او در باب حج، درباره مشكلات و موضوعاتي است كه براي خود وي يا ديگران پيش آمده و پيامبر(صلي الله عليه و اله) حكم آن‌ها را براي ام سلمه بيان كرده است؛ مانند آن‌كه وي از ازدحام مطاف شكايت كرد و پيامبر به او فرمود كه پشت سر نماز‌‌گزاران، سواره طواف كند.[94]

 

وفات و نسل ام سلمه: ام سلمه واپسين تن از امهات المؤمنين بود كه درگذشت.[95] سخن مشهور آن است كه وي در سال 61ق. درگذشت.[96] برخي تاريخ وفات او را سال 59ق. دانسته‌اند[97] كه صحيح نيست؛ زيرا بعضي‌گزارش‌ها بيانگر ديدار عبدالله بن صفوان و حارث بن ابي ربيعه با وي در روزگار يزيد به سال 60ق. است.[98]. تحويل دادن امانت‌هاي امامت به حضرت سجاد(عليه السلام) و عزاداري او بر امام حسين(عليه السلام) در پي شهادت ايشان، دليل زنده بودن او تا اوايل دوران حكومت يزيد است.

 

آورده‌اند كه ام سلمه وصيت كرد تا سعيد بن زيد، حاكم مدينه، بر او نماز بگزارد. برخي گفته‌اند ابو‌هريره بر او نماز ‌گزارد و حكمران مدينه نيز وليد بن عتبه بود.[99] اين ‌گزارش‌ها درخور نقد هستند؛ زيرا سعيد بن زيد به سال 50 يا 51ق. و نيز ابوهريره ميان سال‌هاي 57 تا 59ق. درگذشتند.[100] اصرار بر اين ‌گزارش‌ها به انگيزه اثبات مرگ وي پيش از شهادت امام حسين(عليه السلام) صورت پذيرفته است تا بتوانند روايت‌هاي او را درباره شهادت امام(عليه السلام) انكار كنند.[101] او را در بقيع به خاك سپردند.[102] هنگام خاك‌سپاري وي، فرزندانش عمر و سلمه و خواهرزاده‌اش عبد‌الله بن عبدالله درون قبر شدند و جسد وي را در گور نهادند.[103] قبر او در بقيع نزديك قبر محمد بن زيد قرار دارد. بر پايه ‌گزارشي، محمد بن زيد بن علي هنگامي كه در بقيع مشغول حفر قبر بود، سنگي شكسته را ديد كه بر آن نوشته شده بود: «ام سلمه زوج النبى». سپس به خانواده خود وصيت كرد كه پس از مرگ، او را نزديك همان جا به خاك سپارند.[104]

 

از ام سلمه چهار فرزند بر جاي ماندند كه همه از شوهرش سلمه بودند: دو دختر به نام‌هاي دُرّه و بَرّه و دو پسر با نام‌هاي سَلَمه و عُمَر. دره از زنان فاضل بود و به ام حبيبه شهرت داشت.[105] بره كه هنگام ازدواج ام سلمه با پيامبر(صلي الله عليه و اله) شيرخواره بود، با تربيت پيامبر(صلي الله عليه و اله) رشد كرد و پيامبر(صلي الله عليه و اله) نام او را به زينب تغيير داد. او از زنان دانشمند مدينه به شمار مي‌آمد.[106] سلمه در هنگام ازدواج پيامبر(صلي الله عليه و اله) با مادرش به قدري رشد يافته بود كه توانست خطبه عقد مادرش را بخواند و پيامبر(صلي الله عليه و اله) دلبستگي فراوان به او داشت.[107] مهم‌‌ترين فرزند وي عمر بود كه در حبشه زاده شد و دوران نوجواني و جواني خود را با تربيت پيامبر(صلي الله عليه و اله) سپري كرد و در دوران حكومت امام علي(عليه السلام) كنار او قرار گرفت و در نبردهاي جمل و صفين حضور يافت و فرمانداري بحرين در دوران علي(عليه السلام) را در كارنامه خود ثبت كرد و به سال 83ق. در مدينه درگذشت.[108]

 

… منابع

الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1417ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ ام سلمه و نقش او در تاريخ اسلام: مرضيه محمدزاده، نشر شهيد سعيد محبي، 1379ش؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ الامامة و التبصره: ابن بابويه (م.329ق.)، قم، مدرسه امام هادي عليه‌السلام، 1404ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمودي، بيروت، اعلمي، 1394ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ بصائر الدرجات: الصفار (م.290ق.)، به كوشش كوچه‌باغي، تهران، اعلمي، 1404ق؛ بلاغات النساء: احمد بن ابي طاهر طيفور (م.280ق.)، قم، الرضي؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ حرم ائمه بقيع عليهم‌السلام: محمد صادق نجمي، قم، مشعر، 1385ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير ماوردي (النكت و العيون): الماوردي (م.450ق.)، به كوشش ابن عبدالمقصود، بيروت، دار الكتب العلميه؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دائرة المعارف قرآن كريم: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم، بوستان كتاب، 1386ش؛ دلائل الامامه: الطبري الشيعي (م.قرن 4)، قم، بعثت، 1413ق؛ رسائل المرتضي: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني و رجايي، قم، دار القرآن، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار عليهم‌السلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش جلالي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيح من سيرة النبي صلي‌الله‌عليه‌وآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الغمه: علي بن عيسي الاربلي (م.693ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1405ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، ابراهيم الحسيني، قاهره، دار الحرمين، 1415ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مناقب آل‌ ابي‌ طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ مناقب علي بن ابي طالب عليه‌السلام: احمد بن مردويه (م.410ق.)، قم، دار الحديث، 1424ق؛ المناقب: الخوارزمي (م.568ق.)، به كوشش مالك محمودي، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛ المنتخب من كتاب ذيل المذيل: الطبري (م.310ق.)، بيروت، اعلمي؛ موسوعة الامام علي بن ‌ابي طالب عليه‌السلام: ري‌شهري و ديگران، قم، دار الحديث، 1421ق؛ نهج البيان عن كشف معاني القرآن: محمد بن الحسن الشيباني (م.قرن 7ق.)، به كوشش درگاهي، تهران، دائرة المعارف اسلامي، 1413ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.

 

رؤيا باقري

 

 
[1]. المعارف، ص136؛ الاستيعاب، ج4، ص1939؛ اسد الغابه، ج5، ص560.

[2]. الطبقات، ج8، ص86؛ الاستيعاب، ج4، ص1939؛ اسد الغابه، ج5، ص560.

[3]. الطبقات، ج8، ص86؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284.

[4]. الطبقات، ج8، ص86؛ اسد الغابه، ج5، ص560؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284.

[5]. الطبقات، ج8، ص86؛ المحبر، ص83؛ الاصابه، ج8، ص342.

[6]. جمهرة انساب العرب، ص141.

[7]. الاصابه، ج8، ص344؛ تاريخ دمشق، ج3، ص211؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284.

[8]. الطبقات، ج8، ص96.

[9]. ‌الاصابه، ج8، ص405.

[10]. الطبقات، ج3، ص239.

[11]. المعارف، ص136؛ الاستيعاب، ج3، ص868.

[12]. اسد الغابه، ج5، ص560.

[13]. سيره ابن اسحق، ج1، ص158؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص151.

[14]. سيره ابن اسحق، ج1، ص205؛ الطبقات، ج1، ص206؛ سبل الهدي، ج2، ص363، 368.

[15]. المحبر، ص84؛ اسد الغابه، ج5، ص560؛ الوافي بالوفيات، ج27، ص229.

.[16] الطبقات، ج1، ص207.

[17]. الاصابه، ج8، ص404.

[18]. السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص321.

[19]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص321؛ الاصابه، ج8، ص404-405.

[20]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص322؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص215.

[21]. الاصابه، ج8، ص405.

[22]. اسد الغابه، ج5، ص588؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص312.

[23]. الاصابه، ج8، ص404-405.

[24]. ‌المحبر، ص85؛ الاستيعاب، ج4، ص1939.

[25]. اسد الغابه، ج5، ص589.

[26]. المغازي، ج1، ص300؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص153؛ عيون الاثر، ج2، ص386.

[27]. صحيح مسلم، ج3، ص39.

[28]. المغازي، ج1، ص314؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص40.

[29]. الطبقات، ج8، ص88؛ صحيح مسلم، ج3، ص37.

[30]. الطبقات، ج8، ص89؛ اسد الغابه، ج5، ص589.

[31]. سيره ابن اسحق، ج5، ص243؛ المحبر، ص84-85؛ صحيح مسلم، ج3، ص39.

[32]. الاصابه، ج8، ص404؛ قس: الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص245.

[33]. المناقب، ج1، ص138؛ الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص245.

[34]. الاصابه، ج8، ص406.

[35]. الطبقات، ج8، ص94؛ الاصابه، ج8، ص343؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284.

[36]. الاصابه، ج8، ص406؛ سبل الهدي، ج5، ص79.

[37]. المغازي، ج2، ص613؛ سبل الهدي، ج5، ص79.

[38]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص217؛ الغدير، ج9، ص83.

[39]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص217؛ الغدير، ج9، ص83.

[40]. شرح نهج البلاغه، ج6، ص217؛ الغدير، ج9، ص83.

[41]. المغازي، ج1، ص407.

[42]. المغازي، ج2، ص467.

[43]. المغازي، ج2، ص574.

[44]. الاستيعاب، ج4، ص1939.

[45]. تاريخ الاسلام، ج2، ص536.

[46]. تاريخ طبري، ج2، ص343؛ الطبقات، ج2، ص149.

[47]. المغازي، ج2، ص467.

[48]. ‌المغازي، ج2، ص467-468.

[49]. تاريخ طبري، ج2، ص247.

[50]. المغازي، ج2، ص613؛ المعجم الكبير، ج20، ص14؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص35.

[51]. الطبقات، ج2، ص173.

[52]. نك: دائرة المعارف قرآن كريم، ج4، ص367-368.

[53]. جامع البيان، ج4، ص284؛ التبيان، ج3، ص89.

[54]. روض الجنان، ج15، ص421؛ نهج البيان، ج4، ص225.

[55]. مجمع البيان، ج3، ص440؛ تفسير قرطبي، ج5، ص106.

[56]. مجمع البيان، ج9، ص202.

[57]. تفسير ماوردي، ج4، ص395.

[58]. الغدير، ج3، ص112.

[59]. الامالي، طوسي، ج1، ص41؛ بحار الانوار، ج43، ص95-96.

[60]. كشف الغمه، ج2، ص148؛ بحار الانوار، ج43، ص255.

[61]. نك: دائرة المعارف قرآن كريم، ج1، ص422-425، «آيه تطهير».

[62]. مسند احمد، ج6، ص292؛ المعجم الكبير، ج3، ص52-53؛ اسد الغابه، ج2، ص12.

[63]. تاريخ بغداد، ج14، ص322؛ الامالي، صدوق، ص150؛ تاريخ دمشق، ج42، ص449؛ نك: موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج2، ص239.

[64]. كنز العمال، ج11، ص602؛ الغدير، ج1، ص17.

[65]. نك: ام سلمه و نقش او در تاريخ، ص320.

[66]. الغدير، ج3، ص177-178.

[67]. الامالي، صدوق، ص463-464؛ المناقب، خوارزمي، ص146؛ المناقب، ابن مردويه، ص105.

[68]. الامالي، صدوق، ص463-464؛ المناقب، ابن مردويه، ص105؛ تاريخ دمشق، ج42، ص471؛ المناقب، خوارزمي، ص87.

[69]. الامامة و التبصره، ص45-46؛ الكافي، ج1، ص235-236؛ بصائر الدرجات، ص206.

[70]. الارشاد، ج1، ص182؛ اعلام الوري، ج1، ص264.

[71]. مناقب آل ابي طالب، ج1، ص203.

[72]. دلائل الامامه، ص124.

[73]. صحيح البخاري، ج6، ص69-70.

[74]. مناقب آل ابي طالب، ج2، ص49؛ بحار الانوار، ج43، ص156.

[75]. دلائل الامامه، ص132.

[76]. بلاغات النساء، ص7.

[77]. انساب الاشراف، ص224.

[78]. الفتوح، ج2، ص454-456؛ الامامة و السياسه، ج1، ص76؛ رسائل المرتضي، ج4، ص66-68.

[79]. تاريخ طبري، ج4، ص470-471؛ الفتوح، ج2، ص456.

[80]. المعجم الاوسط، ج1، ص111.

[81]. شرح الاخبار، ج1، ص167-168.

[82]. تاريخ طبري، ج4، ص106-107؛ الكامل، ج3، ص383.

[83]. الكافي، ج1، ص304.

[84]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص245-246؛ الفتوح، ج4، ص324؛ تهذيب الكمال، ج6، ص408-409.

[85]. المعجم الكبير، ج3، ص52-53؛ الامالي، صدوق، ص559؛ اسد الغابه، ج2، ص12.

[86]. تهذيب الكمال، ج35، ص317-319؛ المعجم الكبير، ج23، ص421-246.

[87]. الاعلام، ج8، ص98.

[88]. المعجم الكبير، ج23، ص246-421.

[89]. المعجم الكبير، ج23، ص293؛ كنز العمال، ج5، ص12، 115.

[90]. كنز العمال، ج5، ص71.

[91]. مجمع الزوائد، ج3، ص257؛ كنز العمال، ج5، ص78.

[92]. مجمع الزوائد، ج3، ص257.

[93]. المعجم الكبير، ج23، ص312.

[94]. سنن النسائي، ج5، ص223.

[95]. تهذيب الكمال، ج1، ص205.

[96]. تاريخ دمشق، ج3، ص211؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284؛ الاصابه، ج8، ص407.

[97]. الطبقات، ج8، ص87.

[98]. اسد الغابه، ج5، ص560؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284؛ الاصابه، ج8، ص407.

[99]. اسد ‌الغابه، ج5، ص560؛ الوافي ‌بالوفيات، ج27، ص229؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284.

[100]. الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص248.

[101]. الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص249-250.

[102]. المنتخب، ص96؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص284؛ الوافي بالوفيات، ج27، ص229.

[103]. اسد ‌الغابه، ج5، ص560؛ الوافي ‌بالوفيات، ج27، ص229.

[104]. تاريخ المدينه، ج1، ص120؛ نك: تاريخ حرم ائمه بقيع، ص225.

[105]. الاستيعاب، ج4، ص1835.

[106]. الاستيعاب، ج4، ص1855؛ الاصابه، ج8، ص160.

[107]. تاريخ الاسلام، ج5، ص488-489.

[108]. الاستيعاب، ج3، ص1159؛ الامامه و التبصره، ص45-46.

 


| شناسه مطلب: 86566




حديث كسا



نظرات کاربران