اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه

اُمّ کلثوم بنت عُقْبَه

نخستین زن مهاجر به مدینه پس از صلح حدیبیه ام کلثوم بنت عقبة بن ابی مُعیط (ابان) بن ابی عمرو از بنی‌امیه[1]، خواهر مادری عثمان[2] و از اشراف‌زادگان قریش بود. پدرش در دشمنی با پیامبر گرامی(صلی الله علیه و اله) سرسختی فراوان نشان داد و در پی اسا

نخستين زن مهاجر به مدينه پس از صلح حديبيه

ام كلثوم بنت عقبة بن ابي مُعيط (ابان) بن ابي عمرو از بني‌اميه[1]، خواهر مادري عثمان[2] و از اشراف‌زادگان قريش بود. پدرش در دشمني با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) سرسختي فراوان نشان داد و در پي اسارت در نبرد بدر (2ق.) به فرمان رسول خدا كشته شد.[3] مادرش أَروَي دختر كُريز بن ربيعه، از نوادگان دختري عبدالمطلب بود كه نخست به ازدواج عفان، پدر عثمان، درآمد و سپس همسر عقبه شد.[4]

 

ام كلثوم در مكه اسلام آورد و با پيامبر بيعت كرد.[5] هنگام دقيق اسلام آوردنش مشخص نيست. با هجرت مسلمانان به يثرب، وي بر اثر مخالفت خانواده‌اش از هجرت بازماند. در پي صلح حديبيه (6ق.) ام كلثوم تصميم گرفت به مدينه مهاجرت كند. از اين رو، به بهانه رفتن به مزرعه‌اي در پيرامون مكه، راه مدينه را در پيش گرفت و چون با مسير آشنا نبود، مردي از خزاعه، هم‌پيمانان پيامبر در صلح حديبيه، او را تا مدينه همراهي كرد. برادرانش، وليد و عماره، پس از چند روز جست‌وجو به مدينه آمدند و از پيامبر خواستند بر پايه پيمان حديبيه، او را به آنان بسپارد. ام كلثوم از ناتواني خود در برابر فشارها و شكنجه‌هاي كافران مكه سخن گفت و پيامبر(صلي الله عليه و اله) به فرمان خداوند در آيه 10 ممتحنه/60 كه در اين هنگام نازل شد، از بازگرداندن او خودداري كرد.[6] در اين آيه، به پيامبر فرمان داده شده كه ايمان زنان مهاجر به مدينه را بيازمايد و اگر آنان را مؤمن يافت، از بازگرداندنشان به كافران چشم بپوشد[7]: {إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ...}. ام كلثوم تنها زن قرشي بود كه از خانواده مشرك خود گريخت و بدون همراهي خويشانش به مدينه مهاجرت كرد.[8] در مدينه، زيد بن حارثه، زبير بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، و عمرو بن عاص از او خواستگاري كردند. وي در پي مشورت با برادرش عثمان و طبق نظر پيامبر، با زيد ازدواج كرد.[9] به گزارشي ديگر كه بيشتر مفسران آن را ترجيح داده‌اند، ام كلثوم چون مي‌خواست به ازدواج پيامبر درآيد، خود را به ايشان بخشيد؛ اما ايشان او را به ازدواج زيد درآورد.

 

بر پايه برخي ‌گزارش‌هاي تفسيري، ام كلثوم كه انتظار ازدواج با كسي مانند زيد را نداشت، نخست رنجيد. سپس آيه 36 احزاب/33 نازل شد: {وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم ...} وي دريافت كه در تصميم پيامبر خيري نهفته است و به آن خرسند شد.[10] برخي نزول اين آيه را درباره ازدواج زينب بنت جحش با زيد بن حارثه دانسته‌اند.

 

ام كلثوم براي زيد فرزنداني به نام‌ زيد و رقيه زاد.[11] در پي شهادت زيد در سَريه مؤته (8ق.)[12] و به گزارشي، طلاق گرفتن او از زيد[13]، به همسري زبير بن عوام درآمد و براي او دختري به نام زينب به دنيا آورد. از آن‌جا كه زبير بر زنان خود سخت مي‌گرفت، زندگي‌اش با او دوام نيافت و از وي طلاق گرفت.[14] آن ‌گاه چند تن از او خواستگاري كردند كه پيامبر از ميان آنان، عبدالرحمن بن عوف را براي وي برگزيد.

 

ام كلثوم در زندگي خود با عبدالرحمن، صاحب فرزنداني به نام ابراهيم، حميد[15]، محمد، اسماعيل[16]، حميده و أمة الرحمن[17] شد. وي در دوره خلافت عمر بن خطاب، به سبب هجرتش به مدينه، از عطاياي خليفه بهره گرفت كه ميزان آن را متفاوت ياد كرده‌اند.[18] عبدالرحمن در حيات پيامبر با عثمان عقد اخوت بسته بود.[19] ازدواج او با ام كلثوم، خواهر مادري عثمان، در گرايش عبدالرحمن به عثمان در شوراي شش نفره براي تعيين خليفه سوم نقش فراوان داشت. امير مؤمنان امام علي(عليه السلام) به اين حقيقت اشاره كرده است.[20] عبدالرحمن مردي ثروتمند بود و چون درگذشت، ارث فراواني از او به ام كلثوم رسيد.[21]

 

سپس وي به همسري عمرو عاص درآمد.[22] به ‌گزارش طبري، عثمان، عمرو عاص را به سال 27ق. از ولايت مصر بركنار كرد.[23] ‌گزارش‌هايي از مرگ ام كلثوم يك ماه پس از ازدواج با عمرو عاص حكايت دارند.[24] ام كلثوم از راويان حديث پيامبر است[25] و طوسي و ابن حبان از او نام برده‌اند.[26] كساني چون سعيد بن مسيب از او نقل حديث كرده‌اند.[27] از مدفن وي گزارشي در دست نيست؛ اما با توجه به سكونتش در مدينه، مي‌توان حدس زد كه در بقيع به خاك سپرده شده باشد.

 

منابع

الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع‌ البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رجال طوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش القيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.

 

مهران اسماعيلي

 

 
[1]. الاستيعاب، ج4، ص1953؛ اسد الغابه، ج6، ص386.

[2]. الطبقات، ج8، ص182-183؛ اسد الغابه، ج6، ص386.

[3]. المغازي، ج1، ص113-114؛ دلائل‌النبوه، ج3، ص94.

[4]. الطبقات، ج8، ص182-183؛ الاصابه، ج8، ص9.

[5]. الطبقات، ج8، ص183؛ اسد الغابه، ج6، ص386.

[6]. الطبقات، ج8، ص183؛ المغازي، ج2، ص629-630؛ اسد الغابه، ج6، ص386.

[7]. المغازي، ج2، ص629-631؛ التبيان، ج9، ص584؛ زاد المسير، ج8، ص8.

[8]. المغازي، ج2، ص631؛ الطبقات، ج8، ص183-184.

[9]. الطبقات، ج3، ص631.

[10]. جامع البيان، ج22، ص10؛ مجمع البيان، ج8، ص563.

[11]. الطبقات، ج3، ص33.

[12]. الطبقات، ج8، ص184؛ الاستيعاب، ج4، ص1954؛ اسد الغابه، ج1، ص53.

[13]. الطبقات، ج3، ص33.

[14]. الطبقات، ج8، ص184؛ الاستيعاب، ج4، ص1954.

[15]. الطبقات، ج8، ص94، 184؛ الاستيعاب، ج4، ص1954؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص277.

[16]. الطبقات، ج3، ص94؛ الاستيعاب، ج4، ص1954؛ تاريخ دمشق، ج7، ص31.

[17]. الطبقات، ج3، ص94؛ تاريخ دمشق، ج7، ص31.

[18]. الطبقات، ج3، ص226؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص153.

[19]. تاريخ دمشق، ج35، ص254؛ اسد الغابه، ج3، ص315.

[20]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص189.

[21]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص90؛ المصنف، ج6، ص178.

[22]. الاستيعاب، ج4، ص1954؛ الاصابه، ج8، ص464.

[23]. تاريخ طبري، ج4، ص253.

[24]. الاستيعاب، ج4، ص1954؛ الاصابه، ج8، ص463.

[25]. مسند احمد، ج7، ص552-553.

[26]. الثقات، ج3، ص458؛ رجال طوسي، ص52.

[27]. اسد الغابه، ج6، ص40.

 




نظرات کاربران