اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف اُمیّة بن خَلَف

اُمیّة بن خَلَف

از مخالفان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مکه امیة بن خلف بن عمرو جُمَحی از اشراف طایفه بنی‌جُمَح، تیره‌ای از قریش به شمار می‌رفت[1] و به «غِطْریف» یعنی بزرگ بزرگان اشتهار داشت.[2] گفته‏اند که او در یکی از نبردهای ف

از مخالفان سرسخت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مكه

امية بن خلف بن عمرو جُمَحي از اشراف طايفه بني‌جُمَح، تيره‌اي از قريش به شمار مي‌رفت[1] و به «غِطْريف» يعني بزرگ بزرگان اشتهار داشت.[2] گفته‏اند كه او در يكي از نبردهاي فِجار[3] فرماندهي تيره بني‌جُمح را عهده‏دار بوده است.[4] برخي او، پدر، برادر و فرزندش را از سخاوتمندان دوران جاهلي برشمرده‏اند.[5] در پي بعثت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) او از مخالفان سرسخت ايشان شد و براي پيش‌گيري از گسترش اسلام، با سرسختي و عناد فراوان در همه مراحل برخورد قريش با پيامبر(صلي الله عليه و آله)، همراه آنان بود و به شيوه‌هاي گوناگون در آزار ايشان كوشيد.[6] به گفته ابن اثير، اميّه و برادرش ابيّ بن خلف، بد‌ترين آزار دهندگان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و تكذيب كنندگان وي بودند.[7] عقبة بن ابي‌مُعيط به تحريك او به صورت ايشان آب دهان افكند.[8]

 

به گفته تاريخ‌نگاران، وي در واپسين روزهاي زندگاني ابوطالب، چندين بار خودش يا با واسطه ديگران نزد وي رفت و از پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او شكايت كرد و از وي خواست تا ايشان را از رسالتش بازدارد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پي شنيدن خواسته‌هاي ايشان، فرمود: اگر شهادتين بر زبان جاري سازيد، از شما دست برمي‏دارم.[9] وي از هفت نفري بود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مقام ابراهيم، رو به كعبه آنان را نفرين كرد.[10]

 

اميه در آزار مسلمانان از هيچ كوششي فرو‌گذار نكرد. او براي آن‌كه برده مسلمان شده خود، بلال حبشي، را از اسلام بازدارد، وي را به سختي شكنجه كرد.[11] نيز هنگامي كه زني به نام زنيره ‌كه چشماني كم‏سو داشت، ‌مسلمان شد، اميه و شماري ديگر از اشراف مشرك مكه به استهزاي او پرداخته، به خنده گفتند: اگر دين محمد خيري داشت، زنيره در گرايش به آن از ما سبقت نمي‏گرفت![12] مقصود از «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا» در آيه 11 احقاف، اميه و برخي سران مشرك دانسته شده‌اند.[13] تاريخ‌نگاران و مفسّران وي را از «مستهزئين» برشمرده‏اند كه همراه با وليد بن مغيره و ابوجهل به استهزاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌پرداختند.[14] برخي مفسران در شأن نزول آيات {فَقَد كَذَّبُوا بِالحَقِّ ... مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِئُونَ}[15] (انعام/6، 5) {وَلَقَدِ استُهزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبلِكَ ... مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِئُونَ}[16] (انعام/6، 10) {إِنَّا كَفَينَاكَ المُستَهزِئِينَ * الَّذِينَ يَجعَلُونَ مَعَ اللهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوفَ يَعلَمُونَ}[17] (حجر/15، 95-96) استهزاكنندگان را برخي سران قريش، از جمله امية بن خلف شمرده‌اند. گويند وليد بن مغيره، اُميّة بن خلف، و أخنس بن شريق در رهگذر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ياران او مي‏نشستند و ناسزا مي‏گفتند و با چشم و ابرو اشاره مي‏كردند. خداوند با فرو فرستادن سوره همزه/104 به نكوهش آنان پرداخت و فرجام شوم آنان را بيان كرد.[18] به گفته برخي، اين سوره تنها درباره اميّة بن خلف نازل شده است.[19]

 

اميه را از «مُقْتَسمين» دانسته‏اند. در ذيل آيات {كَمَا أَنزَلنَا عَلَي المُقتَسِمِينَ * الَّذِينَ جَعَلُوا القُرآنَ عِضِينَ}[20] (حجر/15، 90-91) آمده است كه مقتسمين 16[21] يا 17[22] تن از كافران بودند كه هر سال در موسم حج با جاي گرفتن در ورودي‌هاي مكه و تقسيم آن‌ها ميان خود، مردم را از گرايش به اسلام و پيامبر(صلي الله عليه و آله) باز‏مي‌داشتند[23] و نسبت‌هايي مانند مجنون، ساحر، شاعر و كاهن به وي مي‌دادند.[24] در برابر، پيامبر نيز برخي مسلمانان را همراه عبداﷲ بن مسعود مأمور كرد تا هر يك فردي از آن مشركان را تكذيب كند.[25]

 

مفسران در شأن نزول چندين آيه ديگر از اميه ياد كرده‌اند: نكوهش او به سبب بخل[26] (ليل/92، 8-10)، خودداري او از دادن حق يتيم[27] (فجر/89، 15-17)، انكار قيامت و حشر و نشر[28] (مريم/19، 66-67)، درخواست نابجاي او از پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي پراكنده ساختن صحابه تهيدست[29] (كهف/18، 28)، رويگرداني از اسلام و تكذيب پيامبر(صلي الله عليه و آله)[30] (ليل/92، 15-16)، شدت كفر[31] (عبس/80، 17)، افسانه دانستن قرآن[32] (انعام/6، 18)، و درخواست‌هاي نامعقول از پيامبر.[33] (اسراء/17، 90-93)

 

اميّة بن خلف از سران قريش بود كه براي يافتن راه چاره‏اي جهت پيش‌گيري از گسترش اسلام، به سال سيزدهم بعثت در دارالندوه گرد آمدند. در اين جلسه، پيشنهادهايي مانند تبعيد، حبس و قتل پيامبر(صلي الله عليه و آله) ارائه شد و سرانجام به كشتن پيامبر تصميم گرفتند[34]؛ اما توطئه آنان با هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به يثرب خنثي شد.[35] برخي مفسران شأن نزول آيه {وَإِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا...} (انفال/8، 30) را همين دسيسه‌چيني سران كفر در دارالندوه دانسته‌اند.[36] آورده‌اند كه اميه از مشركاني بود كه در تعقيب پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا دهانه غار ثور حضور داشت.[37]

 

پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز اميّه همچنان به دشمني خود ادامه داد. او در غزوه بُواط در كاروان تجاري قريش كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن را تهديد كرده بود، حضور داشت.[38] به سال دوم ق. هنگام آماده شدن سپاه مشركان براي شركت در نبرد بدر، به سبب آگاهي از پيشگويي پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره كشته شدنش، از همراهي با سپاه خودداري ‏كرد.[39]

 

به گفته واقدي، وي در پي آگاهي از سلامت كاروان تجاري قريش، از مخالفان ادامه حركت سپاه اعزامي از مكه براي نبرد بدر بود. اما بر اثر متهم شدن به بزدلي از سوي ابوجهل و ديگران، مخالفتش بي‏نتيجه ماند[40] و با اصرار ابوجهل و عُقبه و نضر بن حارث، ناگزير همراه آنان به سوي مدينه رفت.[41] اميّه از مطعمان (طعام دهندگان) لشكر كفر در نبرد بدر بود. آيه آغازين سوره محمد(صلي الله عليه و آله) درباره او و ديگر مطعمان نازل شد: {الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللهِ أَضَلَّ أَعمَالَهُم}. (محمّد/47، 1) در روايتي از ابن عباس، نام هر 12 تن اين مطعمان از جمله اميّه آمده است.[42] گويند او با كشتن نُه شتر در يك وعده[43] همه سپاه قريش را اطعام كرد.[44]

 

وي از كشته‌شدگان بدر بود.‌گزارش‌ها درباره چگونگي قتل و قاتل وي متفاوتند. به موجب ‌گزارشي، حُباب بن مُنذر و خُبَيب بن يساف به تحريك بلال، بدون آگاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به اميه و پسرش علي حمله‏ور شدند و در حالي‌كه اسير عبدالرحمن بن عوف، از دوستان قديمي اميه، بودند، آنان را از پاي درآوردند و تلاش عبدالرحمن براي زنده ماندن آنان بي‏نتيجه ماند[45]، حال آن‌كه هنوز درباره اسيران تصميم قطعي گرفته نشده بود.[46] با كشته شدن آن دو، عبدالرحمن دريغ مي‌خورد و مي‌گفت: زره‌هايم از دست رفتند و اسيرم نيز كشته شد.[47] هنگام دفن اجساد مشركان، جنازه اميه درون زره باد كرده بود و بر اثر جابه‌جايي از هم مي‌پاشيد. از اين ‌رو، او را همان جا با سنگ و خاك پوشاندند.[48] فرزند اميه، صفوان، از نقش‌آفرينان نبرد احد و در شمار فرماندهان آن جنگ بود.[49] صفوان در فتح مكه گريخت؛ اما با امان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بازگشت و در نبرد حنين از مؤلفة قلوبهم بود كه پيامبر سهمي از غنيمت‌ها بدانان بخشيد.[50] نواده او يحيي بن حكيم به هنگام مرگ معاويه امير مكه بود كه يزيد او را بركنار كرد.[51]

 

… منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التحرير و التنوير: ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.)، تونس، الدار التونسيه، 1997م؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.‌671‌ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417‌ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ جامع البيان: الطبري (م.‌310‌ق)، به‌كوشش صدقي جميل،‌ بيروت، دار الفكر، 1415‌ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.‌911‌ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414‌ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي و الرشاد: محمد‌ بن يوسف الصالحي (م.‌942‌ق.)، به‌كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414‌ق؛ السيرة ‌النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.‌151‌ق.)، به كوشش زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368‌ش؛ الصحيح من سيرة النبي صلي‌الله‌عليه‌وآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414‌ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.‌230‌ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418‌ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.528ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، اميركبير، 1361ش؛ الكامل في التاريخ: ابن‌اثير (م.‌630‌ق.)، به‌كوشش القاضي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407‌ق؛ اللباب في علوم الكتاب: ابوحفص عمر بن علي الدمشقي (م.880ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.‌‌782‌‌ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب ‌الاسلامي، ‌‌1411‌‌ق؛ مجمع ‌البيان: الطبرسي (م.‌548‌ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406‌ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش اليزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المعارف: ابن قتيبه (م.‌376‌ق.)، به‌كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373‌ش؛ المغازي: الواقدي (م.‌207‌ق.)، به‌كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409‌ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.‌245‌ق.)، به‌ كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ النسب: ابن سلّام (م.‌224‌ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410‌ق.

 

عليرضا ايماني مقدم

 

 
[1]. النسب، ص212؛ المحبر، ص140؛ اللباب، ج1، ص198.

[2]. المنمق، ص332؛ جمهرة انساب العرب، ص159.

[3]. المنمق، ص171.

[4]. الاغاني، ج22، ص67.

[5]. المحبر، ص140.

[6]. السيرة النبويه، ج1، ص356.

[7]. الكامل، ج2، ص72.

[8]. جامع البيان، مج11، ج19، ص12؛ كشف الاسرار، ج7، ص27-28؛ الكامل، ج2، ص269.

[9]. سيره ابن اسحق، ص236.

[10]. سيره ابن اسحق، ص211.

[11]. السيرة النبويه، ج1، ص318.

[12]. التفسير الكبير، ج10، ص696.

[13]. كشف الاسرار، ج10، ‌ص517.

[14]. سيره ابن اسحق، ص211.

[15]. نك: الدر المنثور، ج3، ص252.

[16]. نك: كشف الاسرار، ج3، ص292-293.

[17]. نك: مبهمات القرآن، ج2، ص96.

[18]. كشف الاسرار، ج10، ‌ص609.

[19]. مبهمات القرآن، ج2، ص741؛ البحر المحيط، ج10، ‌ص540-541.

[20]. نك: تفسير قرطبي، ج10، ص39؛ روض الجنان، ج11، ص346.

[21]. تفسير قرطبي، ج10، ص39.

[22]. المحبر، ص160.

[23]. المحبر، ص160.

[24]. تفسير قرطبي، ج10، ص39.

[25]. المحبر، ص161.

[26]. مبهمات القرآن، ج2، ص723؛ التحرير و التنوير، ج15،ص382.

[27]. كشف الاسرار، ج10، ص488؛ مبهمات القرآن، ج2، ص198.

[28]. كشف الاسرار، ج10، ص488؛ مبهمات القرآن، ج2، ص712.

[29]. كشف الاسرار، ج5، ص681-680؛ تفسير قرطبي، ج10، ص255.

[30]. الكشاف، ج4، ص764.

[31]. مجمع البيان، ج10، ص665.

[32]. كشف الاسرار، ص326؛ روض الجنان، ج7، ص257.

[33]. جامع البيان، مج9، ج15، ص205؛ مبهمات القرآن، ج2، ص136-137.

[34]. مجمع البيان، ج2، ص826؛ سبل الهدي، ج3، ص231.

[35]. مجمع البيان، ج2، ص826 ؛ مبهمات القرآن، ج1، ص512.

[36]. مجمع البيان، ج2، ص826 ؛ مبهمات القرآن، ج1، ص512.

[37]. سبل الهدي، ج3، ص241.

[38]. المغازي، ج1، ص12؛ الطبقات، ج2، ص5-6.

[39]. المغازي، ج1، ص36-35؛ الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص15.

[40]. المغازي، ج1، ص37.

[41]. السيرة النبويه، ج2، ص610 ؛ المغازي، ج1، ص37.

[42]. كشف الاسرار، ‌ج10، ص609.

[43]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص45

[44]. المحبر، ص162؛ المعارف، ص154.

[45]. المغازي، ج1، ص83 ؛ السيرة النبويه، ج2، ص632.

[46]. الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص116-119.

[47]. الاشتقاق، ص129.

[48]. السيرة النبويه، ج1، ص638.

[49]. انساب الاشراف، ج1، ص312-316.

[50]. انساب الاشراف، ج1، ص362.

[51]. الاخبار الطوال، ص227.

 




نظرات کاربران