انس بن مالک انس بن مالک انس بن مالک بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
انس بن مالک انس بن مالک انس بن مالک انس بن مالک انس بن مالک

انس بن مالک

 از صحابه و خادمان خاص پیامبر(صلی الله علیه و آله) انس بن مالک بن نضر از بنی‌نجار، تیره‌ای از خزرج است.[1] نسب مادرش اُم‌سُلَیم با نام‌های احتمالی سهله، رمیله، غمیساء و ...[2] دختر مِلحان بن خالد نیز به بنی‌نجار می‌رس

 از صحابه و خادمان خاص پيامبر(صلي الله عليه و آله)

انس بن مالك بن نضر از بني‌نجار، تيره‌اي از خزرج است.[1] نسب مادرش اُم‌سُلَيم با نام‌هاي احتمالي سهله، رميله، غميساء و ...[2] دختر مِلحان بن خالد نيز به بني‌نجار مي‌رسد.[3] رواياتي از دعاي خير پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره او در برخي كتاب‌هاي روايي آمده است.[4] ام سُليم راوي حديث از رسول خدا است.[5] از انس به كنيه ابوحمزه[6] و لقب «خادم الرسول»[7] و «ذوالأذنين» كه پيامبر از روي مزاح او را چنين خطاب كرد[8] و نيز انصاري[9] ياد شده است.

 

انس تنها كسي است كه از كودكي به خدمت پيامبر درآمد. در هشت يا 10 سالگي، هنگامي كه انصار به پيشگاه پيامبر هديه و تحفه مي‌آوردند، به خواست مادرش و به جاي تحفه به خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد[10] و نُه[11] يا 10[12] سال در خدمت ايشان بود. انس با فن نويسندگي آشنايي داشت[13]؛ اما از كتابت او در منابع سخني به ميان نيامده است. وي در بسياري از غزوه‌ها پيامبر(صلي الله عليه و آله) را همراهي كرد. شركت او در نبرد بدر به سبب خردسالي مورد ترديد است.[14] به گفته خودش در غزوه بدر همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده[15] و شايد به سبب خردسالي نامش در شمار جنگجويان بدر نيامده است.[16] با توجه به سن او، اين گزارش بعيد است. به نقل پسرش موسي بن انس، او در غزوه‌هايي[17] چون احزاب، حديبيه، خيبر، عمرة القضاء، فتح مكه، حنين، طائف و تبوك حضور داشته است.[18] نقش‌آفريني چشم‌گيري براي وي در اين غزوه‌ها ياد نشده است.

 

انس در دوران خلفا

 وي در پي رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) با خلفا همكاري كرد. همراه برادرش براء در سركوبي اهل ردّه يمامه به سال 12ق. شركت داشت[19] و بعدها از سوي ابوبكر با مشورت عمر و به سبب بهره‌وري از سواد نوشتن و خردمندي‌اش، مأمور گردآوري زكات بحرين شد.[20] وي يكي از 10 تن انصاري بود كه به سال 19ق. از مدينه با حاكم جديد بصره، ابوموسي اشعري، همراه شد.[21]

 

به سال 20ق. در نبرد شوشتر شركت كرد[22] و بر پايه گزارش‌هايي، فرماندهي بخشي از نيروها را بر عهده داشت. [23] در پي تسليم شدن هُرمُزان، حاكم شوشتر، ابوموسي او و همراهانش را با 300 تن به فرماندهي انس بن مالك به مدينه فرستاد.[24] گويا از آن پس، او ساكن بصره شد. به سال 35ق. در ماجراي قيام مسلمانان در برابر بني‌اميه و اعتراضشان به عثمان، همراه عُمران بن حُصين و هِشام بن عامر در بصره، مردم را به حمايت از عثمان ترغيب مي‌كرد.[25]

 

از مواضع انس در دوران خلافت امام علي(عليه السلام) آگاهي چنداني در دست نيست، مگر ‌گزارشي از ابن ابي الحديد كه وي را از كساني مي‌داند كه امام علي(عليه السلام) را در جنگ‌هايش تخطئه مي‌كردند.[26] مطابق گزارش‌هايي، هنگامي كه امام علي(عليه السلام) در كوفه، از صحابه حاضر در مجلس به صورت ضمني خواست تا سخنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غدير خم درباره او را اذعان كنند، خودداري نمود[27] و از همين رو، امام وي را نفرين كرد و بر اثر آن به بيماري پيسي دچار شد.[28]

 

بر پايه ‌گزارشي، در پي اين بيماري، سوگند ياد كرد كه ديگر هيچ يك از فضيلت‌هاي علي(عليه السلام) را كتمان نكند.[29] در دوران حكومت معاويه، در دمشق به ديدار او شتافت و روايتي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را برايش ‌گزارش كرد.[30] در پي دستيابي زياد بن ابيه به حكومت در بصره، انس از صحابه‌اي بود كه با او همكاري ‌كرد و عهده‌دار غنيمت‌ها شد.[31] امام حسين(عليه السلام) هنگام محاجّه با سپاهيان عراق در كربلا، درباره جايگاه خودش نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آنان را به صحابه زنده، همچون انس بن مالك ارجاع داد.[32] هنگامي كه سر مبارك حسين بن علي(عليه السلام) در تشتي برابر عبيدالله بن زياد در كوفه بود، او در برابر اهانت‌هاي عبيدالله به سر مبارك امام، اعتراض كرد و با يادآوري شباهت امام حسين(عليه السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت كه رسول خدا همان لب و دنداني را پياپي مي‌بوسيده كه عبيدالله آن را با چوبدستي مي‌زند.[33]

 

با مرگ يزيد و آشوب در عراق به ويژه بصره، انس با عراقيان همسو شد. به سال 64ق. در پي اخراج كار‌‌گزاران اموي از بصره و گرايش اهل آن شهر به ابن زبير، در نامه‌اي از سوي ابن زبير، امامت جماعت بصريان به مدت 40 روز يا دو ماه به او سپرده شد.[34] انس به سال 66ق. در نهضت مختار با عراقيان همراهي كرد و گويا به همين سبب، مُصعب بن زبير در پي پيروزي بر مختار، او را همراه چند تن از بزرگان بصره احضار كرد.[35] انس در مجلس مصعب به جايگاه انصار نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) اشاره كرد و او را به خداوند و خدمتي كه به رسول خدا كرده بود، سوگند داد كه از وي درگذرد. مصعب بر اثر سخنان او، با دادن هدايايي آزادش كرد.[36] وي از صحابه‌اي بود كه به سال 74ق. در پي سركوبي قيام عبدالله بن زبير از سوي حجاج تحقير گشتند و بر گردنشان داغ نهاده شد. از اين رو، وي همواره از حجاج تنفر داشت و اطاعت مسلمانان از او را حرام مي‌دانست و مردم را به نبرد با او فرامي‌خواند.[37]

 

هنگامي كه ابن جارود در بصره بر حجاج شوريد (75ق.)، عبدالله بن انس به او پيوست و كشته شد.[38] نضر فرزند ديگر انس نيز به قيام ابن اشعث (85ق.) پيوست.[39] در پي سركوبي قيام ابن جارود، حجاج دستور داد همه اموال انس را ضبط و او را با خواري نزدش حاضر كنند. حجاج با توهين به انس، او را پيشواي گمراهي و جولان دهنده در فتنه‌ها خواند و به همكاري با ابوتراب (علي(عليه السلام، ابن زبير، و ابن جارود متهم و سوگند ياد كرد كه او را به سختي بكشد. انس به سفارش فرزندانش با ارسال نامه‌اي شكايت‌آميز به عبدالملك از او خواست تا دست حجاج را از او كوتاه كرده، حرمتش را بازگرداند. عبدالملك با دلجويي از انس، در نامه‌اي به حجاج با يادآوري خدمت شش ساله وي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آگاهي او از اسرار ايشان، حجاج را ناچار كرد پياده به خانه انس رفته، از او عذرخواهي كند و رضايت‌نامه كتبي بگيرد.[40] از آن پس، انس از حجاج آزاري نديد. در سال‌هاي 78 و80ق. قضاوت شهر بصره بر عهده موسي بن انس بود.[41] دينوري و ابن كثير برخورد حجاج با انس را در سال‌هاي پس از قيام ابن اشعث مي‌دانند. اما روايت بلاذري به واقعيت نزديك‌تر است؛ زيرا قيام ابن اشعث در 85ق. روي داد. انس از مخالفت با بدعت‌هاي امويان پروا نداشت. بر پايه ‌گزارشي، او در حال گريه گفت كه از آيين و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تنها نماز باقي مانده بود كه آن نيز تباه شد.[42] انس فتواي حجاج را كه دستور داده بود هنگام وضو بيرون وكف و مچ دست‌ها و پاها را بشويند، مخالف آيه وضو (مائده/5، 6) مي‌دانست كه به مسح كردن و نه شستن پاها فرمان مي‌دهد.[43]

 

انس واپسين صحابي است كه تا روزگار وليد بن عبدالملك (85-96ق.) زنده بود.[44] او به سال 92ق. به ديدار اين خليفه رفت و از جامع اموي بازديد كرد.[45] سال وفات وي را از 90 تا 93ق. و عمر او را ميان 100 تا 110 سال ياد كرده‌اند.[46] او در قصرش در بصره درگذشت.[47]

 

انس در شمار شش محدثي است كه احاديثشان افزون بر 1000 حديث ‌گزارش شده است.[48] ابن حزم شمار حديث‌هاي او را 2286 ‌گزارش كرده است.[49] از اين ميان، 168 حديث را بخاري و مسلم و 83 حديث را تنها بخاري و 71 حديث را تنها مسلم ‌گزارش كرده است.[50] بر پايه گفته خود انس، همه روايت‌هايي كه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت داده، از خود ايشان نشنيده، بلكه برخي را به اعتماد راوي خبر، بدون ذكر نام راوي، به پيامبر نسبت ‌داده است.[51]

 

روايت‌هاي فراواني به نقل از انس در آثار شيعي يافت مي‌شود كه بسياري از آن‌ها در مناقب اهل بيت است؛ از جمله حديث متواتر مرغ بريان (طير مَشْويّ) كه در كتاب‌هاي شيعي و سني ‌گزارش شده و دانشمندان بزرگي چون طبري، ابن عُقْده، ابونُعيم، حاكم نيشابوري، و ذهبي كتاب‌هايي درباره سند آن نوشته‌اند. بر پايه آن حديث، هنگامي كه براي پيامبر مرغ برياني هديه آوردند، ايشان(صلي الله عليه و آله) از خدا خواست تا محبوب‌‌ترين خلقش را نزد او بفرستد كه در خوردن آن با او همسفره شود كه در اين هنگام علي بن ابي طالب آمد. اما انس كه دوست داشت اين افتخار نصيب يكي از انصار شود، به علي گفت كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشغول است و اين حادثه سه بار تكرار شد. بار سوم پيامبر(صلي الله عليه و آله) به انس فرمان داد تا علي(عليه السلام) را به درون فراخواند و به انس فرمود: تو نخستين كسي نيستي كه قومت را دوست داري.[52]

 

از روايت‌هاي وي درباره اهل‌بيت حديثي بدين مضمون است: تا شش ماه در پي نزول آيه تطهير، هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي نماز صبح از برابر خانه فاطمه (سلام الله عليها) مي‌گذشت، اهل خانه را با عنوان «اهل‌بيت» به نماز فرامي‌خواند و آن آيه را تلاوت مي‌كرد.[53]

 

انس از اصحابي ديگر همچون ابوبكر، عمر، عثمان، معاذ بن جبل و ابوهريره حديث ‌گزارش مي‌كرد.[54] بسياري از تابعين، همچون ابن سيرين، شعبي، مكحول، و قتاده از او حديث نقل كرده‌اند. شمار راويان از انس را تا 200 تن برشمرده‌اند.[55] بر پايه برخي گزارش‌ها، ابوحنيفه، انس و چند تن ديگر از صحابه مانند ابوهريره را عادل نمي‌شمرد.[56] بر پايه سخني از امام صادق(عليه السلام) انس و ابوهريره از كساني هستند كه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت دروغ مي‌دادند.[57] به نقل از امام باقر(عليه السلام) رواج شكنجه متهمان و مجرمان در دربار اموي، در پي ‌گزارش دروغي است كه انس به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نسبت داده كه ايشان دست مردي را به ديوار ميخ‌كوب كرد.[58] به گفته برخي رجاليان، گروهي از جاعلان حديث، روايت‌هاي جعلي خود را به او نسبت داده‌اند.[59] از ديگر روايت‌هاي مشهور انس، روايت معراج و نيز شَقّ صدر (شكافته شدن سينه مبارك پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دست جبرئيل براي شست‌وشو و پاك كردن آن) است[60] كه بسياري از پژوهشگران آن را افسانه‌اي بيش نمي‌دانند؛ هر چند در كتاب‌هاي حديثي معتبر اهل سنت ‌گزارش شده است.[61]

 

انس را آزمند‌ترين صحابي در گردآوري ثروت دانسته‌اند.[62] او در نقاط گوناگون بصره صاحب چهار خانه بزرگ[63] از جمله خانه مجللي معروف به «قصر انس» بود[64] و بوستاني با گل‌هايي معطر و گياهاني متنوع داشت كه سالانه دو بار محصول مي‌داد.[65] از او 78 پسر و دو دختر به نام‌هاي حفصه و ام عمرو بر جاي ماند.[66] گويند او به سبب دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) صاحب سرمايه، اموال و فرزندان فراوان شده بود.[67]

 

منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاستبصار: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البلدان: ابن الفقيه (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري): بلعمي (م.325ق.)، به كوشش روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جامع بيان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م.463ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ جوامع السيره: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احسان عباس، مصر، دار المعارف، 1900م؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، جامعه مدرسين، 1403ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رجال كشّي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش مصطفوي، دانشگاه مشهد، 1348ش؛ الرده: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش الجبوري، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1410ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح ابن خزيمه: ابن خزيمه (م.311ق.)، به كوشش محمد مصطفي، المكتب الاسلامي، 1412ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصراط المستقيم: زين الدين العاملي النباطي (م.877ق.)، به كوشش بهبودي، المكتبة المرتضويه، 1384ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مسند الحميدي: عبدالله بن الزبير الحميدي (م.219ق.)، به كوشش الاعظمي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، الهيئة المصرية للكتاب، 1992م؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ مناقب آل ابي طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، قم، انتشارات علامه، 1379ش.

 

محمد حسن الهي‌زاده

 

 
[1]. الاستيعاب، ج1، ص109.

[2]. الاستيعاب، ج4، ص1940؛ اسد الغابه، ج6، ص345.

[3]. الاستيعاب، ج4، ص1940؛ البداية و النهايه، ج5، ص331.

[4]. نك: صحيح مسلم، ج8، ص26؛ مسند الحميدي، ج2، ص504.

[5]. الاستبصار، ج1، ص207؛ التهذيب، ج1، ص302.

[6]. الطبقات، ج1، ص109؛ ج7، ص207؛ الاستيعاب، ج2، ص54؛ الاصابه، ج1، ص276.

[7]. الاستيعاب، ج1، ص110؛ اسد الغابه، ج5، ص406.

[8]. اسد الغابه، ج1، ص151؛ ج2، ص18؛ الاصابه، ج1، ص276.

[9]. الطبقات، ج1، ص194.

[10]. الاستيعاب، ج1، ص109؛ الاصابه، ج1، ص276.

[11]. انساب الاشراف، ج1، ص506؛ اسد الغابه، ج1، ص152.

[12]. اسد الغابه، ج1، ص151؛ البداية و النهايه، ج5، ص331.

[13]. انساب الاشراف، ج1، ص506؛ اسد الغابه، ج1، ص152.

[14]. البداية و النهايه، ج5، ص332.

[15]. اسد الغابه، ج1، ص151؛ الاستيعاب، ج1، ص110.

[16]. الاستيعاب، ج1، ص110؛ اسد الغابه، ج1، ص151؛ الاصابه، ج1، ص276.

[17]. دلائل النبوه، ج5، ص426؛ الاصابه، ج1، ص276.

[18]. الطبقات، ج2، ص127؛ البداية و النهايه، ج5، ص332.

[19]. تاريخ خليفه، ص55؛ الرده، ص122؛ دلائل النبوه، ج6، ص354.

[20]. الاستيعاب، ج3، ص1086؛ الاصابه، ج1، ص278؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص293.

[21]. تاريخ طبري، ج4، ص71؛ الاخبار الطوال، ص118؛ انساب الاشراف، ج1، ص491.

[22]. الفتوح، ج2، ص276؛ تاريخ خليفه، ص82.

[23]. فتوح البلدان، ص369؛ الاخبار الطوال، ص130.

[24]. تاريخ طبري، ج4، ص86؛ تجارب الامم، ج1، ص371؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص552.

[25]. تاريخ طبري، ج4، ص352؛ تجارب الامم، ج1، ص442؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص596.

[26]. شرح نهج البلاغه، ج20، ص20.

[27]. انساب الاشراف، ج1، ص156-157.

[28]. انساب الاشراف، ج2، ص157؛ رجال كشي، ص45؛ المناقب، ج2، ص283.

[29]. رجال كشي، ص45.

[30]. تاريخ دمشق، ج9، ص333.

[31]. تاريخ طبري، ج5، ص224؛ تاريخ بلعمي، ج4، ص690؛ البداية و النهايه، ج8، ص29.

[32]. الطبقات، ج1، ص469؛ تاريخ طبري، ج5، ص425؛ البداية و النهايه، ج8، ص179.

[33]. الطبقات، ج1، ص482؛ انساب الاشراف، ج3، ص222-223؛ البداية و النهايه، ج6، ص232.

[34]. تاريخ طبري، ج5، ص528؛ تاريخ خليفه، ص161؛ انساب الاشراف، ج5، ص407؛ ج6، ص342؛ ج7، ص155.

[35]. انساب الاشراف، ج7، ص15-16.

[36]. نك: تاريخ طبري، ج6، ص195؛ اسد الغابه، ج1، ص152.

[37]. انساب الاشراف، ج13، ص380.

[38]. انساب الاشراف، ج7، ص295.

[39]. تاريخ خليفه، ص180.

[40]. انساب الاشراف، ج7، ص296-297؛ الاخبار الطوال، ص323-324؛ البداية و النهايه، ج9، ص91، 133-134.

[41]. البداية و النهايه، ج9، ص32.

[42]. صحيح البخاري، ج1، ص134؛ جامع بيان العلم، ج2، ص200؛ فتح الباري، ج2، ص11.

[43]. السنن الكبري، ج1، ص71؛ الصراط المستقيم، ج3، ص265.

[44]. الاخبار الطوال، ص328.

[45]. البداية و النهايه، ج9، ص89.

[46]. المعارف، ص341؛ تاريخ خليفه، ص194؛ الاستيعاب، ج1، ص110-111.

[47]. الطبقات، ج7، ص13.

[48]. الاصابه، ج1، ص88.

[49]. جوامع السيره، ص276.

[50]. صحيح مسلم، نووي، ج1، ص127.

[51]. الطبقات، ج7، ص15؛ المعرفة و التاريخ، ج2، ص634؛ الاصابه، ج1، ص67-68.

[52]. المستدرك، ج3، ص130-131؛ السنن الكبري، ج5، ص107؛ البداية و النهايه، ج7، ص351.

[53]. مسند احمد، ج3، ص259، 285؛ المستدرك، ج3، ص158.

[54]. نك: الطبقات، ج7، ص15.

[55]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص396.

[56]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص68.

[57]. الخصال، ص190.

[58]. علل الشرايع، ج2، ص541.

[59]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص396.

[60]. جامع البيان، ج15، ص5؛ سنن الترمذي، ج12، ص217؛ مسند احمد، ج4، ص207.

[61]. صحيح البخاري، ج2، ص167؛ صحيح مسلم، ج1، ص103-104؛ صحيح ابن خزيمه، ج1، ص153.

[62]. الطبقات، ج7، ص13.

[63]. تاريخ دمشق، ج9، ص336.

[64]. البلدان، ص232؛ فتوح البلدان، ص345؛ شرح نهج البلاغه، ج8، ص146.

[65]. اسد الغابه، ج1، ص151؛ امتاع الاسماع، ج12، ص20؛ الاصابه، ج1، ص276.

[66]. الاستيعاب، ج1، ص110-111؛ اسد الغابه، ج1، ص152.

[67]. دلائل النبوه، ج6، ص194-196؛ اسد الغابه، ج1، ص152؛ الاصابه، ج1، ص277.

 




نظرات کاربران