انصار انصار انصار بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
انصار انصار انصار انصار انصار

انصار

 حامیان مدنی پیامبر (صلی الله علیه و آله) انصار جمع ناصر به معنای یاری‌کننده است.[1] هر کمکی را نصرت نمی‌گویند[2]؛ بلکه یاری‌رسانی به گروهی در برابر گروهی دیگر را نصرت گویند.[3] بر این اساس، پیوستن اهالی یثرب به پیامبر در مواجهه او

 حاميان مدني پيامبر (صلي الله عليه و آله)

انصار جمع ناصر به معناي ياري‌كننده است.[1] هر كمكي را نصرت نمي‌گويند[2]؛ بلكه ياري‌رساني به گروهي در برابر گروهي ديگر را نصرت گويند.[3] بر اين اساس، پيوستن اهالي يثرب به پيامبر در مواجهه او با قريش و ديگر كافران را نصرت دانسته‌اند.

 

واژه انصار در آيات 1۰۰ و 117 توبه/9 كه پس از سال ششم ق. نازل شده، كنار نام مهاجران آمده كه بيانگر رواج اين نام در آن دوره است. در پي هجرت پيامبر به يثرب، مسلمانان آن شهر به دو دسته بوميان و مهاجران تقسيم ‏شدند. به عبارت ديگر، يثرب در يك دوره تنها مكان امن شبه جزيره براي مسلمانان بود و انصار تنها حاميان قابل اعتماد بودند. در چنين وضعيتي مفهوم «هجرت» و «نصرت» شكل گرفت. اما با تغيير وضعيت و تسلط پيامبر بر شبه جزيره در سال‌هاي پاياني و نامه‏‌نگاري‌هاي او با حاكمان دوردست، واژه هجرت براي مهاجران به يثرب به كار نرفت، چنان كه واژه نصرت نيز منحصر به يثربيان نبود، گر چه بر ديگران نيز اطلاق نشد. بر اين اساس، واژه انصار در نخستين دوره در معناي حاميان بومي پيامبر در برابر كافران شبه جزيره به ‏كار رفت و به قبيله و آيين خاصي محدود نمي‏شد. به تدريج واژه انصار در فضاي اداري‌ ـ ‌اقتصادي به سهميه‌گيران اوسي و خزرجي مدينه اطلاق شد. اين امر با تأسيس ديوان عطا در دهه دوم از سوي خليفه دوم همراه بود.[4] بعدها در سده دوم و در كاربرد نسب‌شناسان، انصار معادل اوس و خزرج به كار رفت. ويژگي اصلي اين واژه در اين دوره، روابط نَسَبي است.[5]

 

روابط مؤثر يثربيان با پيامبر از سال يازدهم بعثت آغاز شد. در نخستين ديداري كه در اين سال رخ داد، شش تن از خزرجيان در سفر به مكه مسلمان شدند.[6] در حج سال بعد 12 تن از آن‌ها بر پايه پيمان عقبه اول (بيعت النساء) و ضمن تعهدهاي اخلاقي، با پيامبر بيعت كردند.[7] در بيعت عقبه دوم (13 بعثت) برخي سران تيره‏هاي اوسي (بني‏عبدالأشهل) و خزرجي (بني‏سلمه) در ميان جمع بيعت كننده با پيامبر كه حدود 70 تن بودند، حضور داشتند. رسول خدا در پي تعهد آنان در دفاع از او همچون زنان و فرزندانشان به يثرب هجرت كرد.[8] به ‏رغم صدور حكم جهاد به سال نخست ق. هيچ ‏يك از اهالي يثرب در اعزام‌هاي نخستين پيامبر براي حمله به‏كاروان‌هاي تجاري قريش حضور نداشت.[9]

 

با بالا گرفتن ستيز ميان مشركان مكه و مسلمانان، جنگ‌هاي مختلف روي داد و رابطه‏اي نو ميان مسلمانان مدينه و مهاجران شكل گرفت كه سرآغاز آن نبرد بدر بود. اين نبرد زماني آغاز شد كه پيامبر به‏كاروان قريش در بدر دست نيافت و چون متوجه نزديك شدن سپاه اعزامي از مكه شد، با ياران خود مشورت كرد. اما به آمادگي مهاجران و ديدگاه‌هاي آنان اكتفا نكرد و از انصاريان نيز نظر خواست. انصار بر پايه پيمان عقبه دوم، متعهد به نصرت ايشان در بيرون از مدينه نبودند.[10] سعد بن معاذ، از سران انصار، برخاست و خود و ديگر انصار حاضر را تابع پيامبر و وحي الهي دانست.[11] از اين روي نقش يثربيان كه تا اين هنگام محدود به دفاع از مهاجران در يثرب بود، به نصرت افزايش يافت. اين افزايش نقش در سوره انفال كه هم‌زمان با نبرد بدر به سال دوم ق. نازل شده، بازتاب يافته و از يثربيان با عبارت: {...وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَـرُوا...}؛ «كساني كه پناه دادند و نصرت كردند.» (انفال/8، 74) ياد شده است.

 

چنين برمي‌آيد كه نام‌‌گذاري انصار در مقام تشبيه آنان به حاميان حضرت عيسي صورت گرفته كه به درخواست وي در برابر ديگر يهوديان از الله حمايت كردند. در دو آيه ديگر از آيات مدني (صف/61، 14؛ آل عمران/3، 52) اين نقش براي حواريون در نظر گرفته شده و اشاره شده است كه خداوند با تأييد خود باعث غلبه آنان بر يهوديان گشت. از اين رو، واژه انصار مي‏توانست حس معنوي ويژه‏اي ميان بوميان مسلمان يثرب ايجاد كند؛ به ‏گونه‏اي كه آنان خود را ياران و سربازان خداوند احساس كنند و اين احساس بر ايمان و نگرش آن‌ها به زندگي تأثيري عميق نهد. انتظار جهاد[12]، پيشتازي در نبرد، آمادگي براي شهادت[13]، شجاعت[14] و آمار بسيار شهدا و زخمي‌هاي آنان مي‏تواند نشاني از اين تأثير باشد. بر پايه ‌گزارش‌هاي واقدي، شهداي احد (66 از 70 تن)، شهداي بئر معونه (حدود 37 از 40 تن)، شهداي خندق (6 تن)، شهداي خيبر (9 از 15 تن)[15] و 4 تن از شهداي حنين، از ياران يثربي پيامبر بودند[16] كه پشتوانه نظامي حكومت ايشان شمرده مي‏شدند. در پي نبرد بدر، همواره بدنه سپاه پيامبر را انصار تشكيل مي‌دادند تا اين‌كه قدرت پيامبر از مدينه فراتر رفت و در فتح مكه، طائف، حنين و اعزام موته و تبوك نيروهاي ديگر نيز افزوده شدند. به دليل روابط مستمر پيامبر با انصار، نيروهاي انصاري بخش قابل اتكا و وفادار سپاه ايشان را در بر مي‌گرفتند. در برخي از غزوات مانند اُحد و حنين، از پايداري انصار ياد شده است.[17]

 

افزون بر نصرت نظامي، بايد به نقش انصار در تبليغات بر ضد دشمنان پيامبر و رويارويي با تبليغات منفي آنان اشاره كرد. اين نقش را شاعران برجسته انصاري بر عهده داشتند. در اين زمينه، مي‌توان به سه تن از شاعران يثربي حسان بن ثابت، كعب بن مالك و عبدالله بن رواحه از قبيله خزرج اشاره كرد.[18]

 

پشتيباني‌هاي مالي انصار

 انصار، مهاجران را همچون افراد خودي پذيرفتند و كاستي‌هايشان را جبران كردند و زمينه ادامه زندگاني آن‌ها را در يثرب فراهم نمودند. پيش از آن كه پيامبر به يثرب برسد، بسياري از مهاجران مجرد در منطقه قبا و در خانه سعد بن خيثمه كه به بيت العزّاب[19] (خانه مجردان) مشهور گشت، مستقر شده بودند. با ساخته شدن مسجد و بناي صفّه، آن‌جا مسكن موقت مهاجران مجرد شد و انصاريان كمك‌هاي غذايي خود را به آن‌جا مي‏فرستادند.[20] در آيه 267 بقره/2 از مؤمنان خواسته شده از محصولات مرغوب خود انفاق كنند و بدان‌ها گوشزد شده كه خداوند از آن‌ها بي‏نياز است. به روايت سدّي، اين آيه درباره انصار و كمك‌هاي آن‌ها نازل شده است.[21] برخي مهاجران به ويژه قريشيان در ميان تيره‏هاي گوناگون انصار پخش شدند و انصاريان در رقابت با همديگر، بر پايه قرعه، حمايت از خانواده‏هاي مهاجر را بر عهده مي‏گرفتند.[22] انصار موجوديِ منزل خود را در اختيار مهاجران قرار مي‏دادند[23] و آنان را در محصولات كشاورزي خود شريك مي‌كردند و برخي از آنان زمين‌هاي پيرامون منازل مسكوني خود را به پيامبر بخشيدند.[24] روابط ميان انصار و مهاجران با پيمان برادري كه پيامبر ميان حدود 45 انصاري و مهاجر بست، تقويت گشت.[25] به درستي نمي‏توان گفت اخوت چون حِلف يا وِلاء، مهاجران را به انصار پيوند مي‏داد يا نه. شايد ارث بردن مهاجر از برادر انصاري خود نشان دهد كه در آغاز همين‏گونه بوده است. مفسران به اين امر اشاره مي‏كنند و معتقدند اين حكم با آيه 75 انفال/8 لغو شده است.[26]

 

حمايت مالي و معيشتي انصار از مهاجران تا سال چهارم ق. و غزوه بني‌نضير[27] ادامه يافت. در آن سال، يهود بني‌نضير از مدينه تبعيد شدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) از انصار خواست درباره اراضي مرغوب و آب‌هاي بني‌نضير، يكي از دو گزينه را انتخاب كنند: يكي آن‌كه مهاجران همچنان از اموال انصار بهره‌مند بمانند و در برابر انصار نيز مانند مهاجران از زمين‌هاي بني‌نضير سهم ببرند. ديگري اين‌كه همه آن زمين‌ها در ميان مهاجران توزيع شود و در برابر، مهاجران اموالي را كه از انصار دريافت كرده‏ بودند، بدان‌ها پس دهند. انصار از پيامبر خواستند تا ضمن تقسيم آن اراضي در ميان مهاجران، شراكت مهاجران در اموال آن‌ها نيز استمرار يابد. اين اوج ايثار انصار را نشان مي‌دهد؛ زيرا زمين‌هاي كشاورزي بني‌نضير بسيار مرغوب بود.[28] به اين مناسبت، آيه نهم سوره حشر، انصار را رستگاراني دانست كه از آزمندي نفس خويش در امان هستند. پيامبر رفتار انصار با مهاجران را به محبت والدين به فرزندشان تشبيه كرد.[29] همانند اين تعبير در سخن عباس عموي پيامبر درباره نبرد حنين وجود دارد. بر پايه اين ‌گزارش، زماني كه همه در حال فرار بودند، چون به خواست پيامبر(صلي الله عليه و آله) انصار فراخوانده شدند، همچون توجه مادر به نداي فرزندي كه به خطر افتاده، به ايشان توجه كردند.[30] در ‌گزارش‌هاي ديگر آمده كه مهاجران با مشاهده رفتار انصار، از آن بابت نگران شدند كه انصار همه پاداش خدا را به خود اختصاص دهند.[31]

 

به‏رغم پشتيباني انصار از مهاجران، گاه تنش‌هايي ميان برخي مهاجران و انصار به ويژه كساني كه متهم به نفاق بودند، روي مي‏داد. در نبرد بني‌مصطلق (6ق.) يكي از مهاجران با يكي از انصار رفتاري تند كرد. عبدالله بن اُبي انصاري در واكنش به اين رفتار، انصار را بر اثر حمايت‌هايشان از پيامبر و مهاجران سرزنش نمود و تهديد كرد كه پس از بازگشت، مسلمانان را از مدينه اخراج خواهد كرد.[32] در پي اين رويداد، آيات 7 تا 10 منافقون/63 نازل شد كه با اشاره به اين تهديد، مؤمنان را به پايداري فرا‏خوانده و از ايشان خواسته به انفاق و حمايت خود ادامه دهند تا در شمار صالحان جاي گيرند.[33]

 

انصار و پيامبر

 درباره حمايت انصار از پيامبر نيز ‌گزارش‌هاي فراوان در دست است. ابوايوب انصاري تا ساخته شدن مسجد، چند ماه يك طبقه از خانه خود را در اختيار پيامبر نهاد.[34] وي و برخي از انصار چون سعد بن عباده، سعد بن مُعاذ و عمارة بن حزم براي پيامبر غذا مي‏فرستادند.[35] نيز پيامبر مسجد مركزي خود را در زمين‌هاي انصاريان خزرجي طايفه بني‌نجار بنا كرد. به رغم ميل آنان، پيامبر هزينه زمين را پرداخت كرد.[36] در نخستين مرحله به سال دوم ق. ابعاد اين زمين، نزديك 30 در 35 متر بود.[37] پنج سال بعد زمين‌هايي ديگر خريداري و به مساحت مسجد افزوده شد. اين افزايش به دليل گسترش اسلام و افزايش جمعيت مسلمانان رخ داد. در دوره خلافت عمر بن خطاب، وي بسياري از زمين‌هاي پيرامون مسجد را خريداري كرد و شماري فراوان از انصار نيز زمين‌هاي خود را هديه كردند.[38] به سال 29ق. نيز انصار زمين‌‌هايي را براي گسترش حرم نبوي بخشيدند. افزون بر مسجد نبوي، ديگر مساجد مدينه چون قبا، قبلتين، فضيخ و مسجدهايي كه پيامبر در آن نماز ‌گزاردند، در زمين‌هاي اهدايي انصار بنا شد.

 

حارثة بن ‏نعمان چند خانه در اختيار مهاجران نهاد كه برخي زنان و نيز دختر پيامبر، فاطمه (سلام الله عليها) و علي(عليه السلام) در آن جاي داشتند.[39] زنان انصاري همسايه پيامبر، براي ايشان و همسرانش شير مي‏فرستادند[40] و برخي از آنان كه زندگي ساده پيامبر را ديدند، برايشان رختخواب و لباس بافتني فراهم كردند.[41] برخي نيز فرزندان خود را به خدمتكاري نزد ايشان فرستادند و براي شيردهي به ابراهيم، فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) ، با يكديگر رقابت مي‏كردند.[42] همچنين آنان در وفات پيامبر به سر و صورت خود مي‌زدند و به دليل شيون و ناله‌هاي بسيار، صدايشان گرفته بود.[43]

 

انصار دلبستگي ويژه‌اي به پيامبر داشتند. براي نمونه، در نبرد احد (3ق.) هنگامي كه جان پيامبر به خطر افتاد و به مدافعان خود وعده بهشت ‏داد، تنها انصاريان در دفاع از پيامبر به استقبال شهادت رفتند كه مايه گلايه پيامبر از بيشتر مهاجران شد.[44] هنگام توزيع سهم پيامير از خمس غنيمت‌هاي حنين (8ق.) ميان تازه مسلمانان مكه (مؤلفة قلوبهم)، انصار در پي سخنان پيامبر كه اعلام كرد با وجود فتح زادگاهش مكه، همراه ايشان به مدينه بازخواهد گشت، به اين تقسيم پيامبر خشنود شدند.[45] ايشان چون انصار را راضي ديد، جدايي ناپذيري خود از آنان را هر چند بر خلاف همه مردم باشد، تكرار كرد.[46] اين سخن نشان مي‏دهد كه ايمان و رفتار انصار نزد پيامبر در اواخر زندگاني ايشان از چه اعتباري برخوردار بوده است. ايشان سپس مسلمانان را سفارش كرد تا پس از حياتش به انصار نيكي كنند[47] و دشمني با آن‌ها را نشانه نفاق دانست.[48]

 

انصار پس از پيامبر

 رابطه گسترده انصار با پيامبر موجب شد تا ايشان ميراث‌دار بخشي گسترده از تعاليم نبوي شوند. براي نمونه، بيشتر كساني كه در دوران پيامبر قرآن را جمع كردند، انصاري بودند كه خليفه دوم در پي فتح شام، سه تن از ايشان را براي تعليم قرآن به تازه مسلمانان بدان جا فرستاد.[49] بسياري از مفتيان برجسته[50] انصاري بودند و فرزندان آن‌ها نيز فتوا مي‏دادند.[51] در دوره تابعان 120 انصاري به سؤال‌هاي ديني پاسخ مي‏دادند.[52] ابن عباس بسياري از حديث‌هاي نبوي را نزد آنان يافت و از ايشان دريافت كرد.[53]

 

حضور پوياي انصار در صحنه‌هاي نبرد اسلام با مشركان مكه، زمينه را براي كينه‌توزي و اختلاف ميان قريشيان و انصار كه سابقه اختلاف ميان اعراب شمالي عدناني (قريش مكه) و جنوبي يماني (اهل مدينه) داشتند، بيش از پيش فراهم ‌كرد. نگراني از اين اختلاف، در روايتي مشهور از پيامبر كه بي‏مهري به انصار را در پي رحلت خود پيشگويي كرد[54]، هويدا است. با توجه به همين جنبه است كه مي‌توان اجتماع انصار در سقيفه بني‌ساعده* براي پيشدستي در تعيين جانشين پيامبر از ميان انصار يا پيشنهاد امارت مشترك ميان انصار و مهاجر را تبيين كرد. البته اين پيشنهاد با مخالفت عمر و ابوبكر رويارو و به بيعت با ابوبكر منتهي شد. اين موضع‌گيري انصار، قريشيان طرفدار خلافت را واداشت تا عمرو عاص را به سرزنش انصار تشويق نمايند. او در خطابه‌اي، انصار را به جاه‌طلبي و فراموشي نقش و جايگاه قريش در هدايت و به سامان رسيدن اوضاع آنان متهم كرد. اما امام علي(عليه السلام) سخنان عمرو بن عاص را تخطئه كرد و دوستي با انصار را نشانه ايمان و دشمني با آنان را نفاق دانست و خدمات انصار به اسلام و پيامبر را يادآور شد و از پسر عمويش فضل بن عباس خواست تا با سروده‌هايي عمرو را پاسخ دهد. حسان بن ثابت با سپاس از اين حمايت امام، در سروده‌هايي از ايشان قدرداني كرد.[55] به همين جهت، در دوره خلفاي نخستين، منصبي مهم به انصار وا‌گذار نشد و بزرگ ايشان، سعد بن عباده، كه با خليفه وقت بيعت نكرده بود، به گونه‌اي شك‌برانگيز در دوران خلافت عمر كشته شد.[56]

 

بسياري از انصار نيز در جنگ‌هاي رِدّه (11-12ق.) كشته شدند.[57] برخي از انصار در نبرد سرنوشت‌ساز يرموك در جبهه شام نيز حضور داشتند.[58] در لشكركشي خالد به عراق، عمير بن سعد انصاري اوسي شركت داشت. با نامه ابوبكر به خالد به سال 13ق. براي پيوستن به ابوعبيده، فرمانده مسلمانان در شام، عمير مأمور شد زنان و ناتوانان سپاه عراق را به مدينه بازگرداند.[59] وي در فتح قبرس نيز حضور داشت.[60] به سال 21ق. و در پي درگذشت فرماندهان اين محور، ابوعبيده و عياض، فرماندهي به او وا‌گذار شد. همو در پي فتح عينُ الوَردَه، نخستين لشكركشي تابستانه بر ضد بيزانس را بر عهده گرفت.[61] عبادة بن صامت انصاري خزرجي در محور شام حضور داشت و والي حمص گرديد.[62] او در فتح قبرس نيز حضور داشت و لاذقيه، انطرطوس و جبله را فتح كرد.[63] مسجد جامع لاذقيه به كوشش او ساخته شد.[64] وي در پي درگيري با معاويه به مدينه بازگشت؛ ولي عمر او را بازگرداند و ولايت معاويه را از او برداشت. وي كه قرآن را در زمان پيامبر گرد آورده بود، از دانشوران برجسته دوران خود در شام به شمار مي‌آمد و نخستين قاضي فلسطين بود و در قيام مردم بر ضد عثمان، آنان را به حمايت از وي فراخواند.[65] بشير بن سعد انصاري در پي فتح عين تمر از دنيا رفت و همان جا دفن شد.[66] رويفع بن ثابت انصاري، طرابلس افريقيه را به سال 47ق. فتح كرد.[67] ابوايوب انصاري نيز در فتح جزيره قبرس حضور داشت و به سال 51ق. پاي ديوار قسطنطنيه، پايتخت بيزانس كه به محاصره مسلمانان درآمده بود، درگذشت.[68] فضالة بن عبيد كه در فتوحات شام از جمله قبرس حضور داشت، در دوره معاويه متولي قضاوت در پايتخت امويان شد.[69]

 

انصار و امام علي(عليه السلام)

 در پي خلافت اميرمؤمنان، برخي از انصار همانند محمد بن مسلمه و وهب بن صيفي و حسان بن ثابت با ايشان بيعت نكردند[70]؛ اما قاطبه انصار ضمن بيعت، در نبردهاي آن دوران با او همراه بودند. حجاج بن غزيه از ديگر انصاريان خواست بار ديگر نصرت خود را محقق سازند؛ همان‏گونه كه نخستين بار پيامبر را نصرت دادند.[71]

 

نخستين حضور گسترده انصار، در سپاه امير مؤمنان، در نبرد جمل (36ق.) بود. بر پايه روايت‌هاي گوناگون 700[72] يا 800[73] انصاري در آن نبرد حضور داشتند. ابوقتاده نعمان بن ربعي انصاري در جمل فرمانده پياده نظام بود.[74] پيش از نبرد صفين، بشير بن عمرو انصاري همراه تني از ياران امام نزد معاويه رفتند تا وي را مجاب به همكاري سازند؛ اما نپذيرفت.[75] در نبرد نهروان، امام علي، ابوايوب انصاري را فرمانده سواره نظام و ابوقتاده نعمان انصاري را فرمانده پياده نظام و قيس بن سعد بن عباده را فرمانده انصاريان حاضر در نبرد ساخت.[76] سپس ابوايوب كارگزار امام بر مدينه گشت.[77] قيس بن سعد بن عباده از فرماندهان و واليان زيرك و دلير امام علي بود و مدتي ولايت مصر را بر عهده داشت و در پي شركت در نبرد صفين[78]، كارگزار آذربايجان شد. او در پي شهادت امام، مردم را به بيعت با امام حسن ترغيب كرد و خود نخستين فردي بود كه با ايشان بيعت كرد.[79] وي در واكنش به نامه معاويه كه او را به خود فراخوانده بود، پاسخي تند نوشت؛ چنان‌كه معاويه از او دست شست.[80]

 

در پي وفات پيامبر، همواره انصارياني وارد دستگاه خلافت شدند. ابوحليمه معاذ بن حارث انصاري امام نماز تراويح در دوره خليفه دوم بود.[81] كساني چون كعب بن عجره انصاري و مسلمة بن مخلد انصاري در پي انتقام از قاتلان عثمان برآمدند.[82] نعمان بن بشير انصاري نيز لباس خونين عثمان را به شام برد[83] و در نبرد صفين، انصار را به سبب مواجهه با معاويه سرزنش كرد.[84] وي فرماندهي يكي از حملات (غارات) برضد امام علي را بر عهده داشت و بعدها والي كوفه شد.[85] نعمان در دوره يزيد نخست به عنوان نماينده وي با ابن زبير كه در مكه مستقر شده بود، گفت‌وگو كرد و سپس به وي پيوست.[86] مسلمة بن مخلد انصاري نيز از هواداران معاويه بود و در صفين كنار او حاضر شد و سپس امارت مصر و مغرب را بر عهده گرفت.[87]

 

بيشتر انصار به دليل حمايت از امام علي، در دوره امويان زير فشار فراوان قرار گرفتند. در حملاتي كه سپاهيان معاويه در اواخر خلافت امير مؤمنان، به مناطق گوناگون كردند، بسر بن ارطاة در رأس سپاه خود به مدينه آمد و در پي تحقير انصار و مسؤول دانستن آنان در قتل عثمان، از جانب معاويه از آن‌ها بيعت گرفت.[88] معاويه با سياست‌هاي ويژه، همچون محروم كردن انصار از بيت‏المال[89]، آنان را با بحران مالي رويارو ساخت و دارايي‌هاي آن‌ها را با بهاي اندك خريد.[90] در نتيجه، انصار در دوران معاويه دچار فقر شدند.[91] معاويه هنگام مرگ به يزيد سفارش كرد در صورت فراهم بودن زمينه مناسب از آنان انتقام گيرد و مسلم بن عقبه مري (مسرف) را مأمور اين كار كند.[92] مسلم در فاجعه حرّه (63ق.) به فرمان يزيد، به كشتار و غارت و تجاوزي گسترده دست زد[93] و سه روز شهر را در اختيار سپاه خود نهاد[94] و سپس به عنوان بردگان يزيد از آنان بيعت گرفت.[95] در اين رخداد 306 تن از زادگان انصار و مهاجران به قتل رسيدند.[96] در دوره عبدالملك بن مروان به سال 74ق. حجاج بن يوسف ثقفي سه ماه والي مدينه بود. وي با انصار سرسختي نشان داد و آنان را قاتلان عثمان خواند و بر دست و گردن بزرگان انصاري به سان بردگان داغ نهاد.[97] در همين دوره، عبدالرحمن بن ابي ليلي، فقيه و مقري كوفي، در قيام ابن اشعث بر ضد امويان شركت كرد و در مواجهه با حجاج ثقفي به سال 83ق. كشته شد.[98] عدي بن ثابت انصاري (م.110ق.) امامت مسجد شيعيان كوفه را بر عهده داشت. قيام زيد بن علي در كوفه به سال 122ق. از خانه معاوية بن اسحق انصاري آغاز شد.[99]

 

برجستگان و كار‌گزاران انصار

 از آن‌جا كه انصار نسبت به ديگر مسلمانان، بيشترين ارتباط را با پيامبر داشتند، در نقل حديث و نيز قرائت قرآن از دانش بسيار برخوردار بودند. اين دانش موجب مي‌شد در بسياري از دوران‌ها آنان منصب قضاوت يك شهر را نيز بر عهده گيرند. عبدالرحمن بن يزيد بن جاريه (م.93ق.) از قضات مدينه[100]، ابوامامه اسعد بن سهل بن حنيف (م.100ق.) از علماي مدينه، خارجة بن زيد بن ثابت انصاري (م.100ق.) از فقيهان هفت‌گانه مدينه، ابوبكر محمد بن حزم انصاري از دانشوران و قاضيان برجسته مدينه، ابوعبدالله محمد انصاري (م.121ق.) صاحب حلقه افتاء در مدينه، و اسحق بن عبدالله انصاري (م.132ق.) از فقيهان مدينه بود كه مالك او را برتر از همه مي‌دانست. عبدالله بن ابي بكر انصاري مدني (م.135ق.) استاد مالك و بنيان‌‌گذار مذهب مالكي است. عاصم بن عمر بن انصاري (م.120ق.) راوي اخبار جابر و استاد محمد بن اسحق، نخستين سيره‌نويس در تاريخ اسلام، بود.[101]

 

دانشوران انصاري در دوره عباسيان نيز مناصب حكومتي پذيرفتند. يحيي بن سعيد انصاري فقيهي برجسته و قاضي القضات ابوعباس سفاح بنيان‌‌گذار عباسيان بود كه به قضاوت خود در دوره منصور ادامه داد.[102] ابوعبدالرحمن محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري (م.148ق.) فقيه و مفتي و قاضي كوفه بود.[103] اسماعيل بن جعفر انصاري مدني (م.180ق.) قاري و محدث مدينه بود.[104] ابوزيد سعيد بن اوس انصاري بصري (م.215ق.) استاد برجسته لغت، ابوعبدالله محمد بن عبدالله انصاري بصري (م.215ق.) دانشور و قاضي بصره و از شيوخ بخاري، عفّان بن مسلم انصاري بصري (م.220ق.) از اندك محدثان برجسته دوران خود، ابوالقاسم عبدالملك بن علي انصاري (م.444ق.) محدث و زاهد بصره، ابوالحسن هبة الله بن عبدالرزاق انصاري (م.491ق.) محدث بغداد[105]، و ابومعمّر انصاري ازجي بغدادي (م.549ق.)[106] از محدثان برجسته انصاري عراق به شمار مي‌آيند.

 

در خراسان و ماوراء النهر مي‌توان از ابوموسي اسحق بن موسي (م.244ق.) قاضي نيشابور[107]، فرزندش موسي (م.297ق.) قاضي نيشابور و اهواز[108]، ابوالمظفر موسي بن عمران (م.486ق.) از محدثان و صوفيان خراسان، ابوالفضل بكر بن محمد (م.512ق.) از علماي برجسته حنفي در زرنج بخارا، ابوالقاسم سلمان بن ناصر (م.512ق.) فقيه و متكلم و صوفي نيشابور، ابومحمد عبدالرحمن بن ابي شُريح (م.392ق.) محدث هرات، ابوذر عبد بن احمد هروي (م.434ق.) فقيه و شيخ حرم مكه، و ابواسماعيل عبدالله بن محمد (م.481ق.) صوفي هرات نام برد.[109]

 

در جبال، ابوبشر محمد بن احمد انصاري (م.310ق.) از محدثان ري[110] و ابوالفرج محمد بن ابي حاتم انصاري (م.501ق.) فقيه قزوين حضور داشتند. در شام، ابوعلي محمد بن هارون انصاري دمشقي (م.353ق.)، ابوالفرج عبدالواحد بن محمد انصاري (م.486ق.) فقيه و زاهد و شيخ شام كه مدتي نيز در شيراز مي‌زيست، و ابومحمد هبة الله انصاري دمشقي (م.524ق.) محدث و تاريخ‌نگار شامي[111] بودند. ابوطاهر اسماعيل، اديب و فقيه شافعي دمشق در سده هفتم ق. كه چندي متصدي امور بيت المال بود و شمس‌الدين محمد بن اسماعيل معروف به ابن خباز، محدث شافعي دمشق در سده هفتم و هشتم ق. به عبادة بن صامت نسب مي‌رساندند.[112] از ديگر نام‌آوران ايشان مي‌توان به افرادي چون قاضي ابوبكر انصاري استاد ابن جوزي تاريخ‌نگار و مفسر بزرگ سده ششم ق.[113] و شيخ الشيوخ عبدالعزيز بن محمد انصاري، استاد امام نووي فقيه و تاريخ‌نگار دمشق، اشاره كرد.[114]

 

در اندلس نيز انصارياني حضور داشتند كه نامشان در عرصه دانش ماندگار شده است؛ از جمله ابومحمد عبدالله بن وليد انصاري اندلسي (م.448ق.)، عبدالله بن سهل انصاري (م.480ق.) مقري اندلس، و ابوالحسن سعدالخير انصاري اندلسي (م.541ق.) كه به چين نيز سفر كرد.[115]

 

اين پراكندگي به خوبي مي‌تواند بيانگر مهاجرت انصاريان به قلمروهاي فتح شده باشد. افزون بر اين، شواهد ديگري بر اين حقيقت دلالت مي‌كند.كوچه‌اي در گرگان[116]، روستايي در حوالي بصره، و مسجدي بزرگ در بغداد[117] به نام انصار خوانده شده كه حاكي از حضور انصار در آن مناطق است. همچنين منابع از حضور انصاريان در شهر ينبع در حاشيه درياي سرخ[118]، مَنفلوط مصر[119] و اندلس[120] خبر مي‌دهند؛ چنان‌كه سلسله بني نصر يا بني‌احمر چند سده در جنوب اندلس (غرناطه) حكم راندند و طايفه بني‌هارون در قرطبه[121] نيز انصاري تبارند.

 

امراي انصاري مدينه

 پس از گسترش قلمرو اسلامي، مدينه به دست يكي از امرا اداره مي‌شد. از اين رو، تا اوايل دوره امام علي به سال 35ق. كه مدينه پايتخت مسلمانان بوده است، نمي‌توان از اداره مستقل مدينه به دست فردي جز خليفه سخن گفت. نخستين امير مدينه، تميم بن عبد عمرو انصاري است كه در پي عزيمت امام علي به بصره، براي ستيز با اصحاب جمل، اداره مدينه را بر عهده گرفت.[122] ابوايوب خزرجي انصاري و فرد ناشناخته انصاري ديگري واليان مدينه در دوره امام علي بودند.[123] وي عثمان بن حنيف انصاري را والي بصره، و قرظة بن كعب انصاري و ابومسعود عقبه انصاري را والي كوفه ساخت.[124]

 

پس از وي، عموم واليان از قريش، به ويژه از بني‌اميه بودند تا اين‌كه در دوران يزيد به سال 62ق. عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه قيام كرد و اداره مدينه را بر عهده گرفت. سپاهيان يزيد با سركوب اين قيام، فجايع فراوان در مدينه به بار آوردند. تا چهار دهه بعد تقريباً هيچ انصاري به ولايت مدينه دست نيافت. در سال‌هاي 99 تا 101ق. محمد بن عبدالرحمن انصاري (م.124ق.) اداره امور مدينه را از سوي عمر بن عبدالعزيز بر عهده گرفت. ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم انصاري (م.120ق.) از سوي وليد بن عبدالملك (حك: 86-96ق.) و نيز سليمان بن عبدالملك (حك: 96-99ق.) امارت مدينه را بر عهده داشت.[125] در پي او امويان و عباسيان هيچ‌گاه اداره امور مدينه را به انصار وا‌گذار نكردند و حكومت اين شهر در ميان اشراف اموي و عباسي دست به دست مي‌شد. اين امر به خوبي بيانگر تفاوت نگرش امام علي(عليه السلام) با ديگر حاكمان زمانه است.

 

انصار‌نگاري

 در گذر تاريخ، درباره نسب، مناقب و فضيلت‌هاي انصار كتاب‌هايي نگاشته شده كه برخي از آن‌ها عبارتند از: من شهد صفين مع عليّ من الأنصار از كلبي[126]، نسب الانصار از عبدالله بن محمد انصاري مشهور به ابن القداح[127]، فضائل الانصار از ابي داوود صاحب سنن[128]، فضائل الانصار از قاضي ابوالبختري[129]، الاستبصار في نسب الأنصار از ابن قدامه مقدسي[130]، نزهة الابصار بفضائل الانصار از ابي حسن بكري[131]، جلاء الافكار في مناقب الانصار از دباغ[132]، مسارح الانظار في انساب الانصار از سيد جعفر اعرجي[133]، تحفة الاخيار في فضائل الانصار از نورالدين انصاري، و باب مناقب الأنصار در صحيح بخاري.[134]

 

… منابع

الآحاد و المثاني: ابن ابي عاصم (م.287ق.)، به كوشش باسم فيصل، رياض، دار الدرايه، 1411ق؛ الاتحاف بحبّ الاشراف: الشبراوي، به كوشش سامي، دار الكتاب الاسلامي، 1423ق؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش قمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ اخبار الدولة العباسيه: به كوشش الدوري و المطلبي، بيروت، دار الطليعه، 1391ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ اسماء الرجال: عبدالكريم بن محمد رافعي قزويني (م.623ق.)، به كوشش حسيني ارموي، تهران، 1334ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ ايضاح المكنون: اسماعيل پاشا البغدادي (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ جرجان: حمزة بن يوسف السهمي (م.427ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيد، بيروت، عالم الكتب، 1407ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ التعريف بتاريخ و معالم المسجد النبوي الشريف: ضياء محمد عطار، جده، كنوز المعرفه، 1432ق؛ تفسير ابن ابي حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تهذيب الكمال: المزّي (م.742ق.)، به كوشش زكار و ديگران، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه: آقا بزرگ تهراني (م.1389ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1403ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ السيرة النبويه: ابن‏كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ صحيح ابن حبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن‏ سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العين (ترتيب العين): خليل (م.175ق.)، به كوشش بكايي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الغارات: ابراهيم ثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ الفائق في غريب الحديث: الزمخشري (م.538ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الظنون: حاجي خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحرر الوجيز: ابن عطية الاندلسي (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم الفروق اللغويه: ابوهلال العسكري (م.395ق.)، قم، انتشارات اسلامي، 1412ق؛ معجم المؤلفين: عمر كحّاله، بيروت، دار احياء التراث العربي ـ مكتبة المثني؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش العزازي، الرياض، دار الوطن، 1419ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

مهران اسماعيلي

 

 
[1]. العين، ص808؛ معجم مقاييس اللغه، ج5، ص435؛ لسان‏العرب، ج14، ص160، «نصر».

[2]. العين، ص808؛ معجم مقاييس اللغه، ج5، ص435؛ لسان‏العرب، ج14، ص160، «نصر».

[3]. معجم الفروق اللغويه، ص540.

[4]. الطبقات، ج3، ص6، 296.

[5]. تاريخ طبري، ج2، ص106؛ المعارف، ص109؛ صبح الاعشي، ج6، ص48.

[6]. السيرة النبويه، ج2، ص293؛ تاريخ طبري، ج2، ص86.

[7]. تاريخ طبري، ج2، ص87؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص38؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص295.

[8]. المستدرك، ج2، ص625-626؛ السنن الكبري، ج8، ص145-146؛ صحيح ابن حبان، ج14، ص172-173.

[9]. المغازي، ج1، ص11؛ الطبقات، ج2، ص6.

[10]. الطبقات، ج2، ص14؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص298.

[11]. تاريخ‌الاسلام، ج1، ص298؛ تاريخ طبري، ج2، ص140-141.

[12]. الطبقات، ج2، ص150-151؛ الثقات، ج1، ص221-224.

[13]. تاريخ طبري، ج2، ص189؛ اسد الغابه، ج5، ص30؛ الاصابه، ج6، ص357.

[14]. المغازي، ج1، ص282.

[15]. المغازي، ج1، ص300، 347؛ ج2، ص700.

[16]. المغازي، ج3، ص922.

[17]. انساب الاشراف، ج1، ص365.

[18]. الاغاني، ج4، ص144؛ تاريخ دمشق، ج28، ص96؛ اسد الغابه، ج2، ص4-5.

[19]. تاريخ طبري، ج2، ص186؛ اسد الغابه، ج2، ص194.

[20]. اسباب النزول، ص55-56؛ روض الجنان، ج4، ص65.

[21]. المحرر الوجيز، ج1، ص361؛ زاد المسير، ج1، ص241-242.

[22]. نك: الطبقات، ج3، ص396.

[23]. انساب الاشراف، ج1، ص270.

[24]. الطبقات، ج1، ص238؛ ج3، ص22؛ انساب الاشراف، ج1، ص270.

[25]. الطبقات، ج1، ص238؛ انساب الاشراف، ج1، ص270.

[26]. احكام القرآن، ج3، ص261-262؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج5، ص1742.

[27]. الطبقات، ج2، ص57.

[28]. تاريخ المدينه، ج2، ص489.

[29]. الآحاد و المثاني، ج3، ص393؛ المستدرك، ج4، ص83.

[30]. الطبقات، ج4، ص18؛ المصنف، ج5، ص380.

[31]. تاريخ المدينه، ج2، ص490.

[32]. نك: تاريخ المدينه، ج1، ص351-374؛ تاريخ طبري، ج2، ص261.

[33]. مجمع البيان، ج10، ص442.

[34]. الطبقات، ج1، ص172؛ انساب‌الاشراف، ج1، ص266-267.

[35]. الطبقات، ج8، ص163.

[36]. السيرة‌النبويه، ابن‌كثير، ج2، ص303؛ الطبقات، ج1، ص239.

[37]. التعريف بتاريخ، ص20.

[38]. نك: التعريف بتاريخ، ص226-240.

[39]. الطبقات، ج8، ص166؛ المنتظم، ج3، ص87.

[40]. الطبقات، ج1، ص401، 403.

[41]. الطبقات، ج1، ص457.

[42]. الطبقات، ج1، ص136.

[43]. انساب الاشراف، ج1، ص574.

[44]. صحيح مسلم، ج5، ص178؛ السنن الكبري، ج9، ص44.

[45]. صحيح البخاري، ج4، ص59؛ الارشاد، ج1، ص145-146.

[46]. الطبقات، ج2، ص251.

[47]. الآحاد و المثاني، ج3، ص351؛ سنن الترمذي، ج5، ص371.

[48]. صحيح البخاري، ج1، ص10؛ الآحاد و المثاني، ج3، ص328.

[49]. الطبقات، ج2، ص355.

[50]. الطبقات، ج2، ص350.

[51]. الطبقات، ج2، ص3، 379.

[52]. الطبقات، ج6، ص109-110.

[53]. الطبقات، ج2، ص368؛ انساب الاشراف، ج4، ص34.

[54]. انساب الاشراف، ج4، ص53؛ عيون الاثر، ج2، ص355.

[55]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص128؛ شرح‏نهج البلاغه، ج6، ص35.

[56]. الاستيعاب، ج2، ص599؛ تهذيب الكمال، ج7، ص92-95؛ الاصابه، ج3، ص56.

[57]. الاستيعاب، ج3، ص1362-1412؛ اسد الغابه، ج1، ص231، 280؛ الاصابه، ج1، ص210-236.

[58]. فتوح البلدان، ص138.

[59]. تاريخ طبري، ج3، ص415.

[60]. فتوح البلدان، ص155.

[61]. فتوح البلدان، ص138، 177؛ الكامل، ج3، ص117.

[62]. فتوح البلدان، ص133.

[63]. فتوح البلدان، ص135، 155.

[64]. الكامل، ج2، ص492.

[65]. الاستيعاب، ج2، ص808.

[66]. الكامل، ج2، ص395.

[67]. شذرات الذهب، ج1، ص240.

[68]. فتوح البلدان، ص155؛ شذرات الذهب، ج1، ص246.

[69]. فتوح البلدان، ص155؛ اسد الغابه، ج4، ص134.

[70]. انساب الاشراف، ج2، ص207؛ الارشاد، ج1، ص243.

[71]. النهايه، ج5، ص206؛ الفائق، ج3، ص371.

[72]. الانساب الاشراف، ج2، ص233.

[73]. تاريخ خليفه، ص138؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص484.

[74]. انساب الاشراف، ج2، ص239.

[75]. انساب الاشراف، ج2، ص302؛ تاريخ طبري، ج3، ص569.

[76]. الاخبار الطوال، ص210؛ الامامة و السياسه، ج1، ص128؛ تاريخ طبري، ج4، ص63.

[77]. انساب الاشراف، ج2، ص454؛ الغارات، ج2، ص602.

[78]. انساب الاشراف، ج2، ص301.

[79]. انساب الاشراف، ج3، ص28.

[80]. انساب الاشراف، ج3، ص39-40.

[81]. شذرات الذهب، ج1، ص284.

[82]. انساب الاشراف، ج2، ص291، 390.

[83]. الامامة و السياسه، ج1، ص45.

[84]. الامامة و السياسه، ج1، ص97.

[85]. انساب الاشراف، ج2، ص445.

[86]. انساب الاشراف، ج5، ص307؛ الاصابه، ج6، ص347.

[87]. اسد الغابه، ج4، ص398؛ شذرات الذهب، ج1، ص282.

[88]. الاستيعاب، ج1، ص162؛ تاريخ دمشق، ج59، ص119؛ وفاء الوفاء، ج1، ص43.

[89]. الامامة و السياسه، ج1، ص228.

[90]. الامامة و السياسه، ج1، ص228.

[91]. اخبار الدولة العباسيه، ص45.

[92]. تاريخ خليفه، ص182؛ تاريخ طبري، ج4، ص272؛ تاريخ دمشق، ج58، ص104-105.

[93]. الاتحاف، ص173-174؛ وفاءالوفاء، ج1، ص102.

[94]. الطبقات، ج3، ص50؛ تاريخ دمشق، ج39، ص350.

[95]. تاريخ خليفه، ص183؛ تاريخ طبري، ج4، ص380.

[96]. شذرات الذهب، ج1، ص283.

[97]. تاريخ طبري، ج5، ص35؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص265؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص317-318.

[98]. شذرات الذهب، ج1، ص340.

[99]. شذرات الذهب، ج2، ص77، 92.

[100]. شذرات الذهب، ج1، ص369.

[101]. شذرات الذهب، ج1، ص157، 230.

[102]. احسن التقاسيم، ص131؛ شذرات الذهب، ج1، ص212.

[103]. تاريخ الاسلام، ج9، ص275.

[104]. شذرات الذهب، ج2، ص356.

[105]. شذرات الذهب، ج4، ص39، 189.

[106]. شذرات الذهب، ج6، ص254.

[107]. شذرات الذهب، ج3، ص413.

[108]. شذرات الذهب، ج2، ص105.

[109]. شذرات الذهب، ج2، ص274؛ ج3، ص254، 365؛ ج4، ص34.

[110]. شذرات الذهب، ج4، ص52.

[111]. شذرات الذهب، ج3، ص13؛ ج4، ص73، 113.

[112]. شذرات الذهب، ج5، ص288؛ ج8، ص307.

[113]. شذرات الذهب، ج1، ص47.

[114]. شذرات الذهب، ج5، ص309.

[115]. شذرات الذهب، ج5، ص205؛ ج6، ص210.

[116]. تاريخ جرجان، ص173.

[117]. الفهرست، ص29؛ تاريخ بغداد، ج6، ص6.

[118]. معجم ما استعجم، ج2، ص656.

[119]. صبح الاعشي، ج1، ص372.

[120]. فتح الباري، ج6، ص390.

[121]. جمهرة انساب العرب، ص354.

[122]. اسد الغابه، ج1، ص260.

[123]. تاريخ خليفه، ص152.

[124]. انساب الاشراف، ج2، ص222، 296.

[125]. انساب الاشراف، ج8، ص145، 191؛ شذرات الذهب، ج2، ص99.

[126]. الذريعه، ج22، ص229.

[127]. الطبقات، ج3، ص513؛ تاريخ بغداد، ج10، ص62.

[128]. كشف الظنون، ج2، ص1274.

[129]. الفهرست، ص146؛ هدية العارفين، ج4، ص51.

[130]. ايضاح المكنون، ج3، ص70؛ هدية العارفين، ج5، ص459.

[131]. ايضاح المكنون، ج4، ص634؛ هدية العارفين، ج6، ص239.

[132]. هدية العارفين، ج2، ص84.

[133]. الذريعه، ج20، ص376.

[134]. معجم المؤلفين، ج13، ص121.

 


| شناسه مطلب: 86589




حاميان پيامبر



نظرات کاربران