اوس
از قبایل اصلی ساکن در مدینه هم‌زمان با ظهور اسلام قبیله اوس از نسل اوس بن حارثة بن ثعلبة بن عمرو، از زیر مجموعه‌های قبیله یمنی اَزْد بود.[1] از پیشینه آنان در یمن تا شیوه انتقال و استقرارشان در یثرب جز ‌گزارش‌هایی افسانه‏گونه در
از قبايل اصلي ساكن در مدينه همزمان با ظهور اسلام
قبيله اوس از نسل اوس بن حارثة بن ثعلبة بن عمرو، از زير مجموعههاي قبيله يمني اَزْد بود.[1] از پيشينه آنان در يمن تا شيوه انتقال و استقرارشان در يثرب جز گزارشهايي افسانهگونه در منابع سده سوم ق. آگاهيهاي درخور اعتماد در دست نيست كه ابن هشام كاملترين آنها را آورده است.[2] مطالعات باستانشناسان و ديگر محققان معاصر نيز به ديدگاهي يكسان در اين زمينه نينجاميده است.[3]
اوس در جاهليت
مهاجرت كلان قبيله ازد از جنوب يمن به شمال آن، به رهبري جدّ دوم اوس، عَمرو ملقب به مُزَيْقياء حاكم منطقه سبأ و رئيس قبيله ازد، صورت گرفت.[4] در پي او پسرش ثَعْلَبَه ملقب به عَنْقاء، رهبري ازد را بر عهده گرفت و در دوران او مهاجرت ازد از حاشيه درياي سرخ تا شام ادامه يافت.[5] در پي ثعلبه، پسرش حارثه به عنوان رهبر قبايل مهاجر كه در اين هنگام به غَسّان شهره بودند، برگزيده شد.[6] وي در آغاز روياروييهايي را در شام بر ضدّ روم رهبري كرد؛ اما به مرور زير تأثير عموي خود جَفْنَه، در حاشيه قرار گرفت و سپس همراه خاندانش به يثرب آمد و پس از بستن پيماني با حاكمان آنجا، در حومه آن شهر اقامت كرد.[7]
از هنگام دقيق مهاجرت اوس به يثرب آگاهي در دست نيست. شايد بتوان با بررسي نسب انصاريان معاصر با پيامبر كه يازده تا هفده واسطه ميان آنان و اوس وجود داشت[8]، به هنگام تقريبي اين مهاجرت دست يافت. بر اين اساس، با عنايت به ميانگين سي سال براي هر نسل، ميتوان سكونت اوس در يثرب را تا ظهور پيامبر(صلي الله عليه و آله) از حدود 330 تا 500 سال دانست.
به تدريج و با افزايش جمعيت، اوسيان توانستند در يثرب براي خود جايگاهي بيابند.[9] از اين زمان تا مدتي دور، از اوس و خزرج كه با هم نسب مشترك داشتند و به فرزندان قيله، دختر ارقم بن عمرو بن جفنه)[10]، مشهور بودند، آگاهي چندان در دست نيست. گويا جمعيت اوس در اين زمان، نسبت به خزرج كمتر افزايش يافته بود. آنان مدتي را نيز زير سلطه يهوديان يثرب سپري كردند.[11]
شاخههاي اصلي اوس
در آستانه ظهور اسلام، اوس به يك قبيله بزرگ با زير شاخههاي گوناگون تبديل شده بود. نسبشناسان براي اوس تنها يك فرزند به نام مالك نام بردهاند كه پنج پسر داشت و طوايف اوسي همگي از آنها ريشه گرفتهاند. عَوف يكي از آن پسران بود كه از نسل او تيرههاي گوناگون از بنيعمرو بن عوف، بنيضُبَيعَة بن زيد، بنيامية بن زيد، بنيعُبَيد بن زيد، بنيجَحجَبا بن كلفه، بنيسميع (بني لوذان بن عمرو بن عوف) و بنيمعاويه پديد آمدند.[12] جز بنيمعاويه كه به دليل اختلاف دروني از آنها جدا شدند، ديگر طوايف منشعب از نخستين شاخه اوس يعني «عَوف» در يثرب بالا (عوالي) و به صورت مشخص در قُبا ساكن بودند.[13] از شخصيتهاي شناخته شده عوفي در روزگار جاهليت ميتوان به اُحَيحَة بن جُلاح از طايفه بنيجحجبا اشاره كرد كه از معاصران جد دوم پيامبر، هاشم، شمرده ميشد.[14] نفوذ و قدرت سياسي احيحه در دوران خود بيش از
ديگر سران اوس بود. وي در هماوردي با يكي از سران خزرج، خود را والاتر از همه خواند و بر سر همين ادعا با طايفه خزرجي بنيسالم در همسايگي خويش وارد نبرد شد و به پيروزي رسيد.[15] با كشته شدن يكي از خزرجيان طائفه بنينجار به دستور احيحه و خونخواهي آنان، بار ديگر نبرد ميان دو گروه آغاز گشت. گر چه در اين نبرد، احيحه ناكام شد،[16] آتش نبرد ميان اوس و خزرج همچنان برافروخته ماند.
ديگر سران اوس بود. وي در هماوردي با يكي از سران خزرج، خود را والاتر از همه خواند و بر سر همين ادعا با طايفه خزرجي بنيسالم در همسايگي خويش وارد نبرد شد و به پيروزي رسيد.[15] با كشته شدن يكي از خزرجيان طائفه بنينجار به دستور احيحه و خونخواهي آنان، بار ديگر نبرد ميان دو گروه آغاز گشت. گر چه در اين نبرد، احيحه ناكام شد،[16] آتش نبرد ميان اوس و خزرج همچنان برافروخته ماند.
سُوَيد بن صامت نيز از شخصيتهاي برجسته اين شاخه به شمار ميرود. وي از اندك اشرافي بود كه توانست لقب كامل را به سبب حكمت در شعر و شرافت در ميان قومش دريافت كند.[17] مادر او ليلي دختر عمرو، خاله عبدالمطلب جد پيامبر(صلي الله عليه و آله) است و از بستگان مادري پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شمار ميآيد.[18] وي در سفر حجي كه در كهنسالي به مكه داشت، از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به اسلام دعوت شد؛ اما پاسخي مشخص به ايشان نداد.[19] در پي بازگشت به يثرب، در موقعيتي غافلگير شد و به دست برخي خزرجيان به قتل رسيد و از آن پس، نبرد بُعاث آغاز گشت.[20] برخي قتل او را در بعاث و در حال مسلماني دانستهاند.[21]
شخصيت با نفوذ ديگر اين شاخه، عبد عمرو بن صَيفي، پدر حنظله غسيل الملائكه، نام داشت كه به ابوعامر راهب مشهور بود. وي در روزگار جاهليت بت پرستي را ترك كرد و به آيين مسيحيت يا حنيفيت گرويد.[22] او كنار دو رهبر ديگر اوس كه از شاخههاي ديگر بودند، نبرد بعاث را برنامهريزي كرد.[23] سخن مِقريزي كه وي را «رأس الاوس» دانسته،[24] بيانگر جايگاه وي نزد اوسيان است.
ابوعفك، شاعر اوسي و يهودي طايفه بنيعمرو بن عوف كه صد و اندي سال زندگي كرد، در دوره اسلامي تأثيرگذار بود.[25] از ديگر شاعران آنان ميتوان به عبيد بن ناقد از طايفه جَحجَبا كه سرودههايي در نبرد سراره ميان بنيحارث از خزرج و بنيعمرو بن عوف و نيز نبرد بقيع سرود[26] و همچنين درهم بن زيد كه سرودههايي در نبرد سمير سرود، اشاره كرد.[27] عصماء دختر مروان يهودي نيز از اين تيره بود كه در پي هجرت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را هجو و از اسلام بدگويي ميكرد و به قتل رسيد.[28]
مُرّة بن مالك از ديگر فرزندان اوس است كه طوايف بنيوائل بن زيد، بنيامية بن زيد و بنيعطية بن زيد از او پديد آمدند و به جعادره شهرت يافتند. اينان همچون شاخه عوف در يثرب بالا ميزيستند. ابوقَيس بن اَسلَت وائلي از رهبران و شاعران اين شاخه پيش از اسلام بود[29] كه به سبب ازدواج با يكي از زنان قريشي، با قريشيان ارتباط داشت.[30] وي در نبردهاي اوس و خزرج از جمله درگيري با بنيمازن بن نجار[31]، نبرد بقيع[32] و نخستين نبرد فجار[33] فرماندهي اوسيان را بر عهده داشت. برخي وي را از بنيخطمه، شاخه ديگر اوس، ميدانند.[34] شاس بن قيس نيز از اشراف و سران برجسته بنيعطية بن زيد بود كه برجي در يثرب ساخته بود[35] كه به نام خودش شناخته ميشد.
جُشَم فرزند ديگر مالك بود كه طايفه بنيخَطَمَه به او ميرسد.[36] از بنيخطمه در روزگار جاهليت آگاهي چندان در دست نيست، جز آنكه در نبرد سمير كنار طايفه اوسي بنيعمرو بن عوف و رهبرش احيحة بن جلاح قرار گرفت.[37]
از امرؤ القيس بن مالك، فرزند ديگر اوس، دو طايفه بنيواقف و بنيسلم منشعب شد. سكونتگاه اين دو شاخه نيز كنار مسجد فضيخ قرار داشت.[38] در پي درگيري اين دو طايفه با يكديگر، بنيسلم به قُبا مهاجرت كرد و به شاخه اوسي عوف پيوست.[39] درباره اين دو طايفه آگاهيهاي ديگر در دست نيست.
عمرو معروف به نبيت فرزند ديگر مالك است كه طوايف سهگانه بنيعبد الاشهَل، بنيظفر و بنيحارثَه به آن ميرسند.[40] اينان در يثربِ پايين زندگي ميكردند. به دليل اختلافهاي درون شاخهاي، بنيحارثه زير فشار بنيعبدالاشهل ناچار به ترك منطقه شد و به خيبر رفت؛ اما با وساطتهاي پسين بازگشت و در مناطق شماليتر اقامت كرد.[41] بنيظفر در روزگار جاهليت به دليل ستيزهاي خونين با طايفه خزرجي بنيمالك بن نجار، وارد نبرد شده بود.[42]
بني عبد الاشهل بزرگترين و مؤثرترين طايفه اوسي اين شاخه است كه در تحولات پيش از اسلام حضور برجستهاي داشته است. بر پايه سخن ابن اثير، نخستين نبرد آنها با خزرج، نبردي است كه بر سر خون يكي از همپيمانانش با بنينجار خزرجي آغاز كرد.[43]
از شخصيتهاي شناخته شده اين شاخه، ميتوان از حُضَير بن سِماك اشهلي ياد كرد كه در نبردهاي سراره، حاطب بقيع و بعاث، اوس را بر ضد خزرج رهبري كرد. برنامهريزي نبرد بعاث، بزرگترين نبرد اوس وخزرج كه با مشاركت و حضور قبايل و همپيمانان خارجي دو طرف رخ داد، با همت و تلاش وي صورت گرفت و چون در صحنه نبرد اوسيان پا به فرار گذاشتند، او با نيزه خود را مجروح ساخت. اين كار وي باعث شد تا اوسيان كه پيش از آن شكست خورده بودند، به حمايت از او به ميدان بازگردند و نبرد به سود آنان و با كشتن رئيس خزرجيان، عمرو بن نعمان، و آتش زدن خانه و نخلستانهايشان به پايان رسيد.[44] او در پي همين جراحت دوام نياورد و درگذشت.[45] معاذ بن نعمان اشهلي نيز از رهبران و اشراف اين شاخه بود كه در نبرد فارع ميان بنو نجار و بنيعبد الاشهل، طايفه خود را به نبرد با طايفه خزرجي بنيمالك بن نجار برد.[46] سعد بن معاذ اشهلي از رهبران اوس در دوران پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرزند او است.[47]
از بزرگان بنيحارثه نيز ميتوان از اوس بن قيظي و مجدعة بن حارثه نام برد[48] كه در گزارشهاي پيش از اسلام، كمتر از آنان ياد شده است. قَيس بن خَطيم از بنيظفر، از شاعران برجسته اين شاخه است كه در برابر شاعران خزرج به هماوردي ميپرداخت. پيش از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) همسر وي به پيامبر ايمان آورده بود. در سفري كه به مكه آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به وي درباره همسرش سفارش كرد. وي پيش از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دست برخي خزرجيان به قتل رسيد.[49]
در منابع تاريخي، نبردهاي گوناگون را به اوس و خزرج نسبت دادهاند.[50] از ميان 13 درگيري كه ابن اثير گزارش كرده، هفت درگيري ميان شاخهاي از اوس با شاخهاي از خزرج روي داده است. از شش نبرد ديگر، جز بُعاث كه به نظر همه تاريخنگاران ميان تمام شاخههاي اوس و خزرج روي داده، يعني درگيريهاي سمير، ربيع، بَقيع، فِجار اول و فجار دوم آگاهيهاي تفصيلي از جمله حضور شاخهها و زيرشاخههاي اوس يا خزرج در دست نيست و فقط گفتهاند كه اين نبرد ميان اوس و خزرج روي داده است.[51]
اعتقادات و باورهاي اوس
منابع از رواج آيين يهود در ميان يثربيان حكايت دارد. در ريشهيابي روابط آنها با يهود، نشانههايي از ارتباط نياكان اوس با كاهنان يهود يمن ديده ميشود.[52] نخستين و جامعترين سند درباره يهوديان اوس، عهدنامهاي است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آغاز ورود خود به مدينه ميان تيرههاي گوناگون بست كه در آن به يهوديان اوس تصريح شده است.[53]
ميتوان معاشرت طولاني اوسيان با يهوديان را عمدهترين عامل گرايش آنان به اين آيين دانست. مفسران مسلمان در اين زمينه به عللي همچون استفاده اوسيان از دايههاي يهودي براي نوزادان و كودكانشان اشاره كردهاند.[54] نزديكي سكونتگاههاي اوس و يهود يثرب را ميتوان از ديگر عوامل گرايش به يهوديگري دانست.[55] اين مجاورت زمينه ارتباط بيشتر و نزديكتر آنها را فراهم آورد تا جايي كه به برقراري پيمانهاي سياسي ميان آنان و يهود بنينضير و بنيقريظه انجاميد.[56] اين ارتباط بيش از پيمان خزرج با بنيقينقاع موثر بود؛ زيرا بنينضير و بنيقريظه خود را از آن رو كه نسب به هارون ميرساندند، كاهن ميناميدند و اعتبار مذهبي ويژه براي خود باور داشتند؛ اما بنيقينقاع چنين ادعايي نداشت.[57]
همچنين برخي اوسيان براي حل و فصل دعاوي خود به كاهنان يهودي مراجعه ميكردند[58] و زماني كه زني از آنها نگران مرگ نوزاد يا كودك خود ميشد، نذر ميكرد در صورت بهبود، فرزند خود را يهودي كند.[59] اين گزارشها به خوبي از اعتبار آيين يهودي در ميان جمعي از اوسيان حكايت دارد.
آنان زير تأثير يهوديان، به محدوديتهايي در روابط جنسي خود با همسرانشان پايبند بودند. آيه 223 بقره/2 در اين زمينه نازل شد و چنين محدوديتهايي را بياساس دانست:[60] {نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم...}.
در باره رواج دين مسيحيت در يثرب، آگاهيهاي تاريخي محدود، از جمله گزارشهايي از تأثير بازرگانان مسيحي بر جوانان يثرب و تغيير كيش آنها به مسيحيت در منابع اسلامي ديده ميشود.[61] ابوعامر از بزرگان اوس در دوران مهاجرت پيامبر به مدينه، زير تأثير مسيحيت قرار گرفته بود.[62]
اوس همچون ديگر شاخههاي ازدي ساكن در يمن الهههاي گوناگون داشت.[63] آنان بت مَنات را كه در ساحل درياي سرخ در منطقه مُشَلَّل و در جايي به نام قُديد، ميان مكه و مدينه[64] معبدي داشت، ميپرستيدند.[65] بسياري از بتهاي يثرب از چوب بودند.[66] در منابع به بتهاي فراوان ميان تيرههاي اوسي چون بنيعبد الاشهل[67]، بنيواقف[68]، بنيحارثه[69]، بنيبَياضه[70] و بنيخَطْمَه[71] اشاره شده است.
با ورود پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، برخي تيرههاي اوسي مسلمان شدند. شماري همچون بنيواقف، بنيخَطْمَه، بنيوائل و بنياميه كه به آنها اوس مَنات گفته ميشد[72]، تا سال پنجم ق. به بتپرستي ادامه دادند و در پي اسلام آوردن به «اوس الله» شهرت يافتند.[73]
حجگزاري اوس در جاهليت
انجام دادن مناسك حج ميتواند نشانه اثرپذيري ايشان از آيين ابراهيمي پيش از هجرت باشد. آنها در ماه ذيحجه احرام بسته، به مكه ميرفتند و در پي طواف و وقوف در عرفات و منا، مكه را به قصد معبد منات در منطقه مُشَلَّل ترك ميكردند و پس از ذكر تلبيه منات، طواف و قرباني مينمودند و سرهاي خود را تراشيده، از احرام بيرون ميآمدند.[74] آنها براي منات چنين تلبيه ميگفتند: «لبيك، اللهم لبيك، لولا ان بكرا دونك يبرّك الناس و يهجرونك. ما زال حج عثج يأتونك، إنا علي عدوائهم من دونك».[75]
اوسيان به بتهايي كه بر صفا و مروه نصب شده بود، اعتقاد نداشتند. از اين رو، سعي ميان اين دو كوه را تعظيم آن بتها شمرده، آن را انجام نميدادند و به همين رو در پي اسلام نيز سعي ميان صفا و مروه را از مصداقهاي شرك ميدانستند و از آن پرهيز ميكردند. بدين دليل، آيه 158 بقره/2 نازل شد و سعي را بخشي از مناسك حج دانست[76]: {اِنَّ الصَّفا و المَروةَ مِن شَعائرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما و مَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَاِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَليم}.
همچنين گزارش شده كه آنها هر گاه به قصد حج يا عمره احرام ميبستند، تا پايان مناسك، زير سقف نميرفتند. از اين رو، هنگام ورود به منازل، براي آن كه از زير سر در خانه عبور نكنند، از روي ديوار يا از شكاف آن وارد خانه ميشدند.[77] برخي اين امر را به گروهي از آنان نسبت ميدهند.[78] اين سنت از سوي بعضي از انصار در پي اسلام نيز تكرار شد كه آيه 189 بقره/2 آنان را از اين كار بازداشت و آن را امري ناپسند دانست[79]: {... و لَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها و لـكِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقي وَأتوا البُيوتَ مِن اَبوابِها واتَّقوا اللهَ لَعَلَّكُم تُفلِحون}.
گسترش اسلام در ميان اوس
در اينكه نخستين مسلمانان يثرب از كدام طوايف بودند، گزارشهاي گوناگون در دست است. اَوسيان معتقدند كه اياس بن مُعاذ اشهلي در يثرب پايين، نخستين يثربي است كه دعوت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را پذيرفت. به گفته منابع، گروهي از اَوسيان در تدارك نبرد بعاث به مكه آمدند تا از آنان همپيماني بگيرند. هيات اَوسي متشكل از 15 تن از طايفه بنيعبد الاشهل در مكه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديدار كرد و با دعوت او آشنا شد. در اين گزارش، تنها به نام اياس بن مُعاذ برادر سعد بن مُعاذ و انس بن رافع معروف به ابوحيسر تصريح شده است. اياس پس از بازگشتن درگذشت و از آنجا كه بستگانش تهليل و تكبير و تسبيح وي را بارها شنيده بودند، او را مسلمان ميدانستند.[80] بر پايه اين گزارش، ميتوان او را نخستين مسلمان يثربي دانست. برخي گزارشها از اسلامِ زني اشهلي به نام حوّاء بنت يزيد پيش از اين ديدار ياد كردهاند كه اسلام خود را از ديگران پنهان ميكرد. از اين رو، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در ديدار هيأت بنيعبد الاشهل، درباره او به همسرش قيس بن خطيم سفارش كرد.[81]
سپس به سال 11 بعثت، در ديدار يثربيان با پيامبر(صلي الله عليه و آله) به روايت عروة بن زبير، دو تن از اوسيان در اين ديدار شركت كردند.[82] اما ابن اسحق تنها به حضور شش خزرجي اشاره نموده و از هيچ اوسي ياد نكرده است.[83] در بيعت عقبه اول (12بعثت) از حضور دو تن از اوسيان ياد شده است. [84] در پي اين پيمان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي دعوت يثربيان به اسلام، مصعب بن عمير را به يثرب فرستاد كه با تبليغات او همه افراد طايفه اوسي عبد الاشهل به رهبري سعد بن معاذ مسلمان شدند. اما اين رخداد براي ديگر طوايف يثرب روي نداد.
اوسيان در بيعت عقبه دوم(13 بعثت) با يازده تن حضورداشتند. اين پيمان با حضور حدود 72 يثربي بسته شد و زمينهساز هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه گشت. در اين پيمان، دوازده تن از يثربيان از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به عنوان نقيب تعيين شدند.[85] در ماجراي اين بيعت و گفتوگو ميان پيامبر و مسلمانان يثرب، ابوالهيثم اشهلي اوسي به نمايندگي از اوسيان بر حمايت قطعي خود از پيامبر تأكيد كرد.[86]
طي سه ماه در پي اين پيمان، مسلمانان مكه كه كمتر از صد تن بودند، به يثرب مهاجرت كردند.[87] بسياري از آنان در قُبا كه موطن تيره اوسي عمرو بن عوف بود، مستقر شدند. منابع تاريخي از خانه سعد بن خيثمه به نام «بيت العزّاب»[88] (خانه مجرّدها) يا عصبه[89] ياد ميكنند كه مهاجران در آنجا گرد آمده بودند..[90]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پي مهاجرت به يثرب با اقامت چهار روزه در قبا، مسجدي را در آنجا بنا نهاد كه به مسجد قبا شهرت يافت.[91] امروز اين مسجد از مهمترين يادمانهايي است كه به اوسيان تعلق يافته و همچنان پا برجا است. با رسيدن علي بن ابي طالب(عليه السلام) از مكه، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قبا را به سوي سكونتگاههاي خزرجي ترك كرد.[92]
پس از جاي گرفتن پيامبر(صلي الله عليه و آله) در يثرب و گسترش اسلام در ميان ساكنان شهر، بسياري از تيرههاي اوسي كه افزون بر همپيماني با يهوديان بنينضير و بنيقريظه[93] زير تأثير بزرگان خود از ابن اسلت بودند، اسلام نياوردند.[94] پنج سال بعد، با تبعيد يهوديان بنينضير وشكست بنيقريظه، ديگر اوسيان نيز اسلام آوردند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نام اوس منات را به «اوس الله» تغيير داد.[95]
روابط اوس و خزرج در دوران نبوي
با هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به رغم اختلافهاي پيشين اوس و خزرج كه حتي در دوران سكونت نخستين پيامبر در قبا نيز خود را نشان داد و بسياري از خزرجيان به سبب درگيريهاي گذشته نميتوانستند به ديدار پيامبر بيايند[96]، روابط اين دو قبيله چنان با شتاب تغيير كرد كه برخي يهوديان از همنشينيهاي اوسيان با خزرجيان شگفتزده شدند و براي آسيب رساندن به پيامبر، تلاش كردند اختلافهاي آنها را احيا كنند. يك بار نقشه آنها مؤثر افتاد و بازگويي خاطرات نبرد بعاث، به يادآوري كينههاي پيشين انجاميد. سپس شماري از هر دو گروه با هم وعده كردند در يكي از حرههاي يثرب با هم مبارزه نمايند. اما در پي حضور سريع پيامبر و شنيدن سخنان ايشان، گريهكنان يكديگر را در آغوش گرفتند. آيات 100-105 آلعمران/3 به اين اختلافها اشاره دارند.[97]
خداوند در اين آيات، اطاعت از يهوديان را بازگشت به كفر دانسته، از مؤمنان ميخواهد بر اسلام خود استوار باشند و اوسيان و خزرجيان را سرزنش ميكند كه چگونه با آن كه به پيامبر خدا و آيات الهي دسترسي دارند، به كفر بازميگردند. در ادامه، خداوند آنان را از تفرقه برحذر داشته، اخوّت و الفت آنان را نعمتي الهي و موجب رهايي از آتش ميداند و از آنان ميخواهد همچون ديگر اقوامِ گرفتار در عذاب، در پي دليلهاي روشني كه دريافت كردهاند، دچار تفرقه و اختلاف نشوند.
يكي از مهمترين مشاجرههاي اوس و خزرج مربوط به رويداد افك است؛ هنگامي كه عبدالله بن ابي خزرجي با دامن زدن به اين شايعه، در صدد فشار بر پيامبر بود. ناراحتي ايشان از عبدالله، واكنش اوسيان را در پي داشت. آنان براي كشتن عبدالله اعلام آمادگي كردند. اين خبر، واكنش سعد بن عباده، بزرگ خزرجيان، و مشاجره دو تيره را در پي داشت.[98] اين اختلاف گاه به افتخارورزي آنان در خدمت به اسلام و شخصيتهاي مؤمن آنها نيز كشيده ميشد. اوسيان در افتخارات خود به شهيدان برجستهاي چون سعد بن معاذ، حنظله غسيل الملائكه، خُزيمة بن ثابت و عاصم بن ثابت تأكيد ميكردند و خزرجيان چهار تن از قاريان خزرجي و برجسته قرآن چون ابي بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابوزيد را از خود ميدانستند.[99]
نفاق اوس
پديده نفاق در سالهاي نخست حكومت نبوي، ميان خزرجيان نمود بيشتر داشت. اما به تدريج، به ويژه در پي تحكيم دولت رسول خدا به سال پنجم ق. و اسلام آوردن كافران اوسي، منافقان اين قبيله تلاشي بيشتر نشان دادند كه اوج آن را ميتوان در رويدادهاي سال نهم ق. از جمله غزوه تبوك مشاهده كرد.
نخستين منافقان اوسي از طايفه بنيحارثه بودند. اينان كه در يثرب پايين زندگي ميكردند، به بهانههاي واهي صحنه نبرد را در غزوه خندق ترك نمودند و از اين رو، به نفاق متهم شدند. آيه 12-13 احزاب/33[100] به اينان اشاره دارد: {... ويَستَـأذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبي يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ وما هِي بِعَورَةٍ اِن يُريدونَ اِلّا فِرارا}.
منافقان اوسي در غزوه تبوك، به رغم دارايي و توانايي، از درخواست پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي شركت در نبرد سر باززدند. برخي اوسيان در محله بنيعبد الاشهل، راتج، در خانهاي گرد آمدند و ديگران را از شركت در غزوه تبوك بازداشتند. به فرمان پيامبر، اين خانه سوزانده شد.[101] شماري ديگر از اوسيان نيز در محلّه بنيعمرو بن عوف به چنين كاري دست زدند.[102]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اين نبرد از مردم كمك مالي خواست. تني چند از اوسيانِ مخالف با اين امر به كساني كه كمك فراواني ميكردند تهمت ريا ميزدند و كساني را كه كمكهايشان ناچيز بود تحقير ميكردند[103] كه آيه {اَلَّذينَ يَلمِزونَ المُطَّوِّعينَ مِنَ المُؤمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ و الذينَ لا يَجِدونَ اِلاّ جُهدَهُم فَيَسخَرونَ مِنهُم سَخِرَ اللهُ مِنهُم ولَهُم عَذابٌ اَليم} توبه/9، 79 بدان اشاره دارد. آيه 38 سوره توبه بيانگر عتاب الهي به منافقان و رسوا كننده نيت پنهان منافقان است و آنان را به عذابي دردناك وعده ميدهد.
بانيان مسجد ضرار نيز اوسي بودند.[104] آنها ميخواستند اين مسجد را پايگاهي براي كارهاي دشمنانه خود قرار دهند[105] كه در پي بازگشت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از غزوه تبوك به سال نهم ق. و به فرمان ايشان سوزانده شد.[106] آيه 107 توبه/9 به همين رويداد اشاره دارد: {والَّذينَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وكُفرًا و تَفريقـًا بَينَ المُؤمِنينَ واِرصادًا لِمَن حارَبَ اللهَ ورَسولَهُ مِن قَبلُ...}.
هر طايفه اوسي مسجدي ويژه خود داشت. مسجد بنيظفر، بنيعبد الاشهل، بنيانيف، بنيخطمه، بنيوائل و بنيامية بن زيد از اين مساجد بودند. برخي مساجد چون مسجد فضيخ يا مسجد بنيقريظه در همان سرزمينهاي اوس ساخته شدند. از ميان اين مساجد، برخي به دليل نمازگزاردن پيامبر در آنها از اهميتي بيشتر برخوردار بودند.[107] به تدريج و در پي مهاجرت طوايف مدينه، بسياري از اين مساجد به ساختمانهاي متروك تبديل شدند و رو به ويراني نهادند. امروزه جز مسجد قبا نميتوان همان نامها را بر برخي ساختمانها و مساجد كنوني تطبيق كرد.[108] با اين حال، مساجد كنوني ذيل را ميتوان از مساجد سرزمينهاي اوسي برشمرد: مسجدي كه در منطقه بنيظفر وجود دارد كه به نام بنيظفر، بغله و مائده خوانده ميشود. در منطقه بنيحارثه مسجدي هست كه بدان مسجد مستراح (استراحتگاه پيامبر در پي نبرد احد) نيز گفته ميشود. مسجد فضيخ و مسجد شمس نيز در سرزمينهاي اوسي ساخته شدند كه هنگام محاصره بنينضير و بنيقريظه تعيين گشتند.[109]
از چهرههاي شاخص اوسي ميتوان به عثمان بن حنيف[110] و سهل بن حنيف[111] اشاره كرد كه به ترتيب والي بصره و مدينه از سوي امام علي(عليه السلام) بودند. عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه نيز به سال 63ق. در رخداد حرّه، رهبري مردم مدينه را بر عهده داشت و به دست سپاه يزيد به قتل رسيد.[112]
منابع
الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي محمد و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ عرب قبل از اسلام: عبدالعزيز سالم، ترجمه: صدرينيا، تهران، علمي فرهنگي، 1380ش؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التعريف بما آنست الهجره: محمد المطري (م.741ق.)، به كوشش الرحيلي، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 1426ق؛ تفسير ابن ابي حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ التيجان في ملوك حمير: وهبة بن منبه، صنعاء، مركز الدراسات اليمنيه؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة النسب: محمد الكلبي (م.204ق.)، به كوشش محمود فردوس، دمشق، دار اليقظة العربيه، 1939م؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دراسات تاريخيه: محمد بيومي مهران، بيروت، دار النهضة العربيه، 1408ق؛ الدرر في اختصار المغازي و السير: ابن عبدالبر (م.463ق.)؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ طبقات الشعراء: محمد بن سلام الجمحي (م.231ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش القاضي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق؛ لباب النقول: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار احياء العلوم؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المساجد الاثرية في المدينة المنوره: محمد الياس عبدالغني، مدينه، مطابع الرشيد، 1421ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المقتضب: ياقوت الحموي (م.626ق.)، دار العربيه، 1987م؛ نسب معد و اليمن الكبير: محمد الكلبي (م.204ق.)، به كوشش محمد فردوس، دمشق، دار اليقظة العربيه، 1939م؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
مهران اسماعيلي
[1]. جمهرة النسب، ج2، ص363 به بعد.
[2]. التيجان، ص293-302.
[3]. دراسات تاريخيه، ج1، ص311-352.
[4]. المعارف، ص640؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص203.
[5]. المقتضب، ص220؛ وفاء الوفاء، ج1، ص138، 172.
[6]. وفاء الوفاء، ج1، ص134، 137.
[7]. التيجان، ص293-297.
[8]. نك: الطبقات الكبري.
[9]. التيجان، ص302؛ السيرة النبويه، ج1، ص13.
[10]. جمهرة انساب العرب، ص332؛ جمهرة النسب، ج2، ص370.
[11]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص197؛ جمهرة النسب، ج2، ص269؛ نسب معد، ج2، ص7204.
[12]. جمهرة انساب العرب، ص470.
[13]. جمهرة انساب العرب، ص470.
[14]. الطبقات، ج1، ص64؛ السيرة النبويه، ج1، ص137؛ المعارف، ص130.
[15]. الاغاني، ج3، ص21؛ الكامل، ج1، ص658-659.
[16]. الكامل، ج1، ص660-661.
[17]. فتوح البلدان، ص455-456؛ الاستيعاب، ج2، ص677.
[18]. البداية و النهايه، ج3، ص147.
[19]. السيرة النبويه، ج1، ص427؛ الاستيعاب، ج2، ص677؛ تاريخ طبري، ج2، ص352.
[20]. انساب الاشراف، ج1، ص238؛ الطبقات، ج3، ص417.
[21]. السيرة النبويه، ج1، ص427؛ تاريخ طبري، ج2، ص352؛ الاستيعاب، ج2، ص677.
[22]. الطبقات، ج5، ص48؛ انساب الاشراف، ج1، ص281.
[23]. الاغاني، ج17، ص123-130.
[24]. امتاع الاسماع، ج1، ص132.
[25]. المغازي، ج1، ص174؛ الطبقات، ج2، ص28؛ ج3، ص366.
[26]. تاريخ دمشق، ج59، ص434؛ الكامل، ج1، ص664، 673.
[27]. الاغاني، ج3، ص17.
[28]. المغازي، ج1، ص172؛ انساب الاشراف، ج1، ص373؛ بحار الانوار، ج108، ص277.
[29]. طبقات الشعراء، ص119؛ السيرة النبويه، ج1، ص58-59؛ وفاء الوفاء، ج1، ص179.
[30]. السيرة النبويه، ج1، ص283، 437.
[31]. الكامل، ج1، ص665.
[32]. الكامل، ج1، ص674.
[33]. الكامل، ج1، ص676.
[34]. السيرة النبويه، ج1، ص58؛ الطبقات، ج4، ص383.
[35]. جمهرة النسب، ج2، ص405؛ جمهرة انساب العرب، ص346؛ وفاء الوفاء، ج1، ص156.
[36]. جمهرة انساب العرب، ص345.
[37]. الاغاني، ج3، ص16.
[38]. جمهرة انساب العرب، ص344؛ وفاء الوفاء، ج1، ص156.
[39]. جمهرة النسب، ج2، ص403-404؛ جمهرة انساب العرب، ص345؛ وفاء الوفاء، ج1، ص156.
[40]. جمهرة انساب العرب، ص471؛ وفاء الوفاء، ج1، ص153-154.
[41]. نك: وفاء الوفاء، ج1، ص153.
[42]. الكامل، ج1، ص666.
[43]. الكامل، ج1، ص668.
[44]. الاغاني، ج17، ص85؛ امتاع الاسماع، ج9، ص187.
[45]. الكامل، ج1، ص662-672، 675؛ امتاع الاسماع، ج9، ص187-188.
[46]. الكامل، ج1، ص669-670.
[47]. الاستيعاب، ج2، ص602.
[48]. المغازي، ج1، ص157-494؛ السيرة النبويه، ج2، ص246؛ الطبقات، ج3، ص490؛ ج4، ص364-369.
[49]. الاغاني، ج3، ص10.
[50]. الكامل، ج1، ص658-684.
[51]. الكامل، ج1، ص658-684.
[52]. نسب معد، ج2، ص1-2.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص501.
[54]. جامع البيان، ج3، ص23-24؛ اسباب النزول، ص53.
[55]. وفاء الوفاء، ج1، ص198.
[56]. الاغاني، ج3، ص26.
[57]. النهايه، ج4، ص215؛ وفاء الوفاء، ج1، ص171.
[58]. اسباب النزول، ص107.
[59]. جامع البيان، ج3، ص21؛ اسباب النزول، ص52.
[60]. صحيح مسلم، ج2، ص1058؛ مجمع البيان، ج2، ص564.
[61]. جامع البيان، ج3، ص22؛ مجمع البيان، ج2، ص630.
[62]. انساب الاشراف، ج1، ص281.
[63]. تاريخ عرب قبل از اسلام، ص360-367.
[64]. الاصنام، ص13.
[65]. السيرة النبويه، ج1، ص85؛ الطبقات، ج2، ص111؛ الاصنام، ص13.
[66]. وفاء الوفاء، ج1، ص249.
[67]. الطبقات، ج3، ص321.
[68]. اسد الغابه، ج4، ص630.
[69]. الطبقات، ج3، ص343.
[70]. الطبقات، ج3، ص448.
[71]. الطبقات، ج4، ص279.
[72]. الاغاني، ج17، ص84.
[73]. السيرة النبويه، ج1، ص437، 500؛ الطبقات، ج4، ص384؛ تاريخ طبري، ج2، ص90.
[74]. الاصنام، ص14؛ اخبار مكه، ج1، ص125؛ معجم البلدان، ج5، ص204.
[75]. المحبر، ص313.
[76]. جامع البيان، ج2، ص61-63؛ اسباب النزول، ص27-28.
[77]. جامع البيان، ج2، ص253-258.
[78]. جامع البيان، ج2، ص256؛ التبيان، ج2، ص142.
[79]. جامع البيان، ص255-258؛ مجمع البيان، ج2، ص508.
[80]. السيرة النبويه، ج1، ص427-428؛ الطبقات، ج3، ص334؛ تاريخ طبري، ج2، ص353.
[81]. الاستيعاب، ج4، ص1814؛ اسد الغابه، ج6، ص73؛ الاصابه، ج8، ص91.
[82]. الطبقات، ج1، ص219.
[83]. تاريخ طبري، ج2، ص354؛ الطبقات، ج1، ص169.
[84]. السيرة النبويه، ج1، ص433.
[85]. السيرة النبويه، ج1، ص443؛ تاريخ طبري، ج2، ص363؛ البداية و النهايه، ج3، ص160.
[86]. السيرة النبويه، ج2، ص442.
[87]. الطبقات، ج1، ص184.
[88]. تاريخ طبري، ج2، ص382.
[89]. انساب الاشراف، ج1، ص258؛ الطبقات، ج2، ص352.
[90]. الطبقات، ج2، ص352؛ وفاء الوفاء، ج1، ص192.
[91]. انساب الاشراف، ج1، ص263-266؛ السيرة النبويه، ج1، ص494.
[92]. السيرة النبويه، ج1، ص493.
[93]. الاغاني، ج3، ص19.
[94]. تاريخ طبري، ج2، ص359؛ السيرة النبويه، ج1، ص437.
[95]. الاغاني، ج17، ص83.
[96]. وفاء الوفاء، ج1، ص249-250.
[97]. جامع البيان، ج4، ص34-54؛ مجمعالبيان، ج2، ص802-808؛ لباب النقول، ص44.
[98]. السيرة النبويه، ج2، ص300؛ تاريخ المدينه، ج1، ص332.
[99]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص432، 487؛ تاريخ دمشق، ج16، ص368-369.
[100]. جامع البيان، ج21، ص158؛ التبيان، ج8، ص323؛ الدر المنثور، ج6، ص575-579.
[101]. السيرة النبويه، ج2، ص517.
[102]. السيرة النبويه، ج2، ص524-525.
[103]. مجمع البيان، ج5، ص84.
[104]. الطبقات، ج3، ص415؛ الدرر، ج1، ص257-258.
[105]. انساب الاشراف، ج1، ص283.
[106]. الدرر، ص257.
[107]. وفاء الوفاء، ج3، ص32-73.
[108]. المساجد الاثريه، ص10-15.
[109]. نك: المساجد الاثريه.
[110]. الاخبار الطوال، ص141؛ انساب الاشراف، ج2، ص222.
[111]. تاريخ خليفه، ص108، 122؛ اسد الغابه، ج1، ص253.
[112]. الطبقات، ج8، ص284؛ تاريخ طبري، ج5، ص487.