اهل حدیث
فرقه‌ای از اهل سنت با اندیشه ظاهرگرایی و اکتفا به حدیث در فهم و استنباط شریعت، در برابر اصحاب رأی اصحاب یا اهل حدیث کسانی هستند که در گردآوری حدیث می‌کوشند و در استنباط احکام از نصوص بیرون نمی‌شوند و از قیاس می‌پرهیزند. این تع
فرقهاي از اهل سنت با انديشه ظاهرگرايي و اكتفا به حديث در فهم و استنباط شريعت، در برابر اصحاب رأي
اصحاب يا اهل حديث كساني هستند كه در گردآوري حديث ميكوشند و در استنباط احكام از نصوص بيرون نميشوند و از قياس ميپرهيزند. اين تعبير بر محدثان حجاز، ياران مالك بن انس، ياران شافعي، سفيان ثوري، احمد حنبل و داود اصفهاني اطلاق ميگردد.[1]
تعبير اصحاب يا اهل حديث را با سه كاربرد ميتوان يافت:
1. اصحاب حديث نخستين تدوينگران حديث نبوي هستند. در پي آزاد شدن گزارش و تدوين حديث در روزگار عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101ق.) وي به كارگزارانش در مدينه دستور داد كساني به گردآوري و تدوين حديث نبوي پردازند.[2] اين افراد كه در عرصه حديث و شناخت آن كوشيدند، به تدريج به دليل همين اهتمام، به اصحاب حديث[3] يا اهل حديث و آثار[4] شناخته شدند. البته اين تعبير بر گروهي ويژه اطلاق نميگشت.[5] با توجه به تدوين حديث، در مباحث نظري، نزديكي معنايي اصطلاحات محدث، حافظ و اصحاب حديث بررسي ميشد.[6]
گزارش و ضبط حديث كه فضيلتي پر ارج تلقي ميگشت، اهل حديث را واميداشت تا در پاسداري از حديث توصيههايي بنمايند.[7] اهل حديث براي ساماندهي اصول و مباني اسناد حديثي به عباراتي چون «الاسناد من الدين»، «الإسناد سلاح المؤمن»[8] و «إِنَّمَا الدِّينُ بِالْآثَارِ لَيْسَ بِالرَّأْي»[9] متوسل ميشدند و شناخت اسناد را تنها راه دستيابي به احكام شرعي تلقي مينمودند.[10]اين تعابير ويژه گزارش حديث نبود؛ بلكه شامل بررسيهاي رجالي و شناخت راوي ثقه از مجهول و ضعيف نيز ميشد.[11] اصحاب حديث، افزون بر تدوين حديث، به تطبيق حديث بر قرآن (عَرض) و پژوهش در علل، معاني، اختلاف و مشكلات احاديث و سنجش معيارهاي محدثان نيز توجه داشتند.[12] آنان خود را حافظان حديث و سنت نبوي و پاسداران شريعت ميدانستند.[13] حتي برخي به صراحت نوشتند در ميان فرقههاي اسلامي، به پشتوانه حديث افتراق امت، اهل حديث مصداق فرقه ناجيهاند.[14] در برابر، مخالفان درباره اصحاب حديث عنوان حشويه، مجبره و مجسمه به كار بردهاند.[15]
از روزگار صحابه، در مسجدالنبي حلقههاي درس و بحث فقه و حديث برقرار بود و كساني چون ابي بن كعب، ابوهريره، ابن عمر (م.73ق.) و سعد بن مالك هسته نخستين مباحث حديثي در مدينه را تشكيل ميدادند. در مكه نيز مجلس ضبط و روايت و تدوين حديث، به ابوهريره، ابن عباس (م.68ق.)، ابن عمر، ابوسعيد خدري (م.74ق.) جابر بن عبدالله (م.78ق.) و عايشه (م.57ق.) تعلق داشت.[16] در روزگار تابعين، اين فعاليت علمي حديثي تداوم يافت و اين سنتهاي تدريسي، حلقات درس و مجالس حديث به مثابه ميراث خانوادگي به شاگردان نوجوان منتقل شد.[17] كساني چون مَسروق بن اَجدع همداني (م.64ق.)، علقمه نخعي (م.62ق.)، اَسوَد بن يزيد (م.75ق.)، سعيد بن جُبير (م.94ق.) و عامر شَعبي (م.102ق.) از مشهورترين تابعان و پايهگذاران مكتب حديث عراق بودند و خود را به بهرهوري از دانش صحابه حجاز پايبند ميدانستند.[18] در مراحل بعد، كساني مانند عبدالملك جُرَيح (م.150ق.)، ابن اسحق (م.151ق.)، مَعمَر راشد (م.153ق.)، اوزاعي (م.157ق)، سُفيان ثوري (م.161ق.)، عبدالله مبارك (م.181ق.)، وَكيع جراح (م.197ق.) و سفيان عُيينه (م.197ق.) در گزارش حديث اهتمام داشته و از اصحاب حديث نام گرفتهاند.[19] نتيجه اين روند، شكل گرفتن مجامع روايي مهم چون المصنف ابن ابي شيبه، موطّأ مالك، مسند شافعي و كتابهاي حديثي اهل عراق بود. مردمان شهرهاي دور دست، براي فراگيري حديث به حجاز ميآمدند و از سفيان عيينه در مكه و مالك انس در مدينه بهره حديثي ميبردند. به اين ترتيب، تدوين حديث مراحل گوناگون را پشت سر نهاد تا در دوران احمد بن حنبل (م.241ق.) به تكامل رسيد.[20]
2. اصحاب حديث به كساني اطلاق ميگردد كه به ظاهر احاديث اكتفا ميكنند[21] و در برابر اهل رأي كه از ظاهر الفاظ بيرون شده، به تأويل رو ميآورند، قرار دارند. اهل حديث، ارزش پرهيز از تأويل را به آيه 7 سوره آل عمران مستند كرده، از مشرب خود دفاع ميكنند.[22] آنها با نگارش آثار گوناگون به رد تأويل پرداخته، باورداران تأويل را نقد كردند.[23] به باور اهل حديث، اين روش از حديثگرايي با اجتهاد منافاتي ندارد؛ به اين معنا كه اصحاب حديث هم اجتهاد مينمودند و هم از ظاهر نصوص بيرون نمي شدند.[24] مدافعان اهل حديث ضمن اشاره به ضرورت اجتهاد، معتقدند كه حديثگرايان در حد ميانه افراط اهل رأي و تفريط اهل ظاهر قرار دارند.[25]
3. سومين كاربرد اين اصطلاح كه اهل حديث بيشتر با آن شناخته ميشوند، اين است كه اصحاب حديث در استنباط احكام شرعي منابع خود را به كتاب و سنت منحصر كرده، به نقش عقل در استنباط شريعت اعتنايي نداشتند.[26] به همين سبب، اصحاب حديث را «اهل ظاهر» خواندهاند.[27] بر پايه همين كاربرد، ابوحاتم رازي، منكران قياس و رأي و پيروان حديث نبوي و روايات صحابه و تابعين را اصحاب حديث خوانده است.[28] در برابر اصحاب حديث، رأيگرايان دريافتهاي عقلي خود را در استنباط احكام دخالت ميدهند و از اين رو به اهل قياس نامبردارند.[29] در توصيفي ديگر، اصحاب قياس چون در تبيين مشكلات حديث يا موضوعاتي كه حديثي درباره آن نيامده، به راي خود رجوع ميكنند، به اصحاب راي نامبردار شدند.[30] از لحاظ مفهومي، رأي در اين كاربرد شامل نظر مخالف نص، گمانپردازي در دين، سخنان اهل بدعت، و تمسك جستن به قياس و استحسان است.[31] شايد براي مخالفت مطلق با رأي است كه گاه در اصطلاح، اهل حديث را در تقابل با اهل بدعت تعريف ميكنند.[32] مخالفت اصحاب حديث با دانش كلام، در جهت بياعتنايي آنها به عقل ارزيابي شده است.[33]
براي دوري از رأي و قياس، گاه اصطلاح سلف را به حديثگراياني چون مالك انس (م.179ق.)، سفيان ثوري (م.161ق.)، احمد حنبل (م.241ق.)، و داود بن علي اصفهاني (م.270ق.) اطلاق كردهاند؛ با اين توجيه كه اينان بر طريق متقدمان رفته و تابع آنها بودهاند.[34]
در باره پراكندگي جغرافيايي اهل حديث، گزارشهاي گوناگون در دست است. گويند عراقيان به رأي؛ و اهل حجاز به حديث گرايش داشتند.[35] حنبليان با اينكه بيشتر اهل حديث را تشكيل ميدادند، در عمل كمتر توانستند غلبه سياسي مذهبي بيابند.[36] در گزارشي ديگر به رؤساي اصحاب حديث در مناطق مهم اشاره كرده و گفتهاند كه حُمَيدي در حجاز و احمد حنبل در عراق و اسحق راهويه در خراسان، سه ضلع اصلي مدافعان حديث و سنت بودند و كسي توان غلبه بر آنها را نداشت.[37]
ايراد بيشتر حديثگرايان بر اهل رأي اين است كه اصحاب رأي افزون بر به كارگيري قياس، در آراي خود سخت اختلاف دارند و در هر مسئله، بر مذهبي ويژه هستند و نظر ديگر متكلمان را نفي ميكنند.[38] نقد ديگر اين است كه اختلافهاي اصحاب رأي تنها در فروع و سنن و آداب نيست؛ بلكه در توحيد و صفات و آخرت و ديگر معارف ديني نيز دچار تشتت و اختلاف هستند.[39] همچنين اهل حديث براي نقد نگرش رأيگرايان به حديث لقاح نخل كه به مفهوم ظن و گمان به كار رفته، استناد كردهاند و بر آنند كه نبايد آن را در معارف و مسائل شرعي به كار برد.[40]
اهل حديث در مخالفت با رأيگرايي و دانش كلام، حتي بر ضد اشاعره كه شريعتگرا و مدافع سنتي معارف دينياند، كوتاهي نكرده و مكتب كلامي اشاعره را قدح و رد نمودهاند؛ زيرا اشاعره همانند ديگر مدافعان تعقل و نظرورزي، پاي از سنت و حديث بيرون كشيده و به انحراف افتادهاند. اشاعره نيز موضع خصومتآميزي بر ضد اهل حديث دارند.[41]
فقه اهل حديث
ابن نديم (م.385ق.) فقيهاني همچون سفيان ثوري، ابن ابي ذئب (م.159ق.)، ابن ابي الزناد (م.174يا180ق.)، سفيان بن عيينه، محمد بن فضيل ضُبي (م.195ق.)نگارنده المناسك، فضل بن دُكَين نگارنده المناسك، حماد بن سلمه داراي كتابي در مناسك، و ابوعبدالله فَريابي كبير نگارنده المناسك را با عنوان «فقيهان اصحاب الحديث» معرفي كرده و به تاريخ و تحولات و نامآوران حديثگرايي در حوزه فقه پرداخته است.[42] اين گزارش نشان ميدهد كه فقه اصحاب حديث در سده سوم ق. شكل ويژه خود را يافته و صاحب جايگاهي در تاريخ اين دانش شده بود.
در سده اول ق. تابعان نخستين در فهم شريعت خود را با نسل جواني از شاگردانشان رويارو ديدند كه به فقه فرضي و تقديري رو آورده، از چارچوب سنت و حديث بيرون ميشدند. در نسل دوم تابعان در مكه، گرايش به پديده أرأيت (طرح مسائل فرضي و تقديري و احتمالي در فقه) بيشتر بود؛ اما در مدينه هنوز بر تقديرستيزي اصرار ميورزيدند. پيدايش پديده أَرَأَيت در بصره با حجاز پيوندي تاريخي داشت.[43] در نيمه دوم سده دوم ق. فقه نظامگرا به فقه تدويني تبديل شد[44]، در حالي كه مكتب فقهي مدينه در استنباط مسائل فقهي بر حديث تكيه داشت و فراواني احاديث، آنها را از مراجعه به رأي بازداشت و كمتر مسئلهاي پيش ميآمد كه در كتاب و سنت يا آثار صحابه، مستندي نداشته باشد. اما كوفيان به دليل كمبود حديث بر اثر بازدارندگي خلفا از تدوين و كتابت حديث، به رأي رو آوردند و مسائل فرضي در فقه طرح كردند و فقه مبتني بر نظر و رأي را شكل دادند.[45]
البته در ميان حديثگرايان كساني مانند عطاء بن ابي رباح، مفتي مكه، كه در پارهاي از نظرياتش به فقه رأيي و اجتهاد گرايش داشت، يافت ميشدند. سفيان بن عيينه به اصحاب حديث آموزش ميداد كه در فقه حديث بكوشند تا مغلوب اصحاب رأي نشوند؛ زيرا به گفته او، در سخن ابوحنيفه چيزي نبود كه درباره آن يك يا چند حديث نباشد.[46] نعمان بن ثابت ابوحنيفه (م.150ق.) جريان رأيگرا را در فقه به اوج رساند. او معتقد بود دين جز رأي نيكو نيست.[47] در منابع اهل سنت، گاه ابوحنيفه را در زمره سلف و بر راه اهل حديث معرفي كردهاند.[48] ابراهيم بن يزيد نخعي (م.96ق.) سركرده اهل رأي و قياس و شيخ حماد بن ابوسليمان، شيخِ ابوحنيفه، بود كه در يافتن علل و حكمتهاي احكام كوشا بود و به آراي عقلي خود رجوع ميكرد.[49] زُفَر بن هذيل (م.158ق.) شاگرد ابوحنيفه نيز در بصره به رأي گرايش داشت.[50] اوزاعي[51] در نقد رأيگرايي ابوحنيفه، او را نه از باب رأيگرايي بلكه از باب رد حديث نبوي نقد مينمايد. برخي از اهل حديث، ابوحنيفه را از اين باب كه خبر واحد صحيح را رد ميكند، نكوهش و نقد مينمايند.[52] حُمَيدي كه بيشترين تأثير را از سفيان بن عيينه و شافعي پذيرفته[53]، از منتقدان ابوحنيفه بود و در حلقه درس خود در مسجدالحرام به وي بد ميگفت.[54]
در منابع شيعي، مالك بن انس به شيخ فقيهان و اصحاب الحديث نامبردار است.[55] ديدگاههاي تابعاني چون سعيد بن مسيب، ابن شهاب زهري (م.124ق.) و عروة بن زبير در شكلگيري فقه نظري مالك بن انس (م.179ق.) نقش داشته است. در سراسر الموطّأ افزون بر آراي صحابه، فتاوي و سيره تابعان مدني گنجانيده شده است. مالك بر فقيهان اثرگراي پيش از خود تأثير نهاد و از اين جهت با اخلاف اصحاب حديث پيوند دارد. او در شيوه فقاهت از استادان اهل رأي خود نيز تأثير آشكار پذيرفته و در چارچوبي محدود، به قياس و شيوه رأيگرايانه رجوع كرده است.[56] مالك بيش از هر چيز به اجماع و عمل مدنيان شكل مدوّن فقهي داد. سنت مدنيان كه به اجماع اهل مدينه نيز تعبير ميشد، آن قدر مهم بود كه موضوع نظرورزي و تأمل شافعي در برساختن بنيادهاي مباحث اصولي در الرساله قرار گرفت.[57]
فقه دانشوران و محدثاني چون مسلم بن خالد زنجي و سفيان عيينه در ميراث فقهي شافعي نمودار است.[58] فقه محمد بن ادريس شافعي مكي (م.204ق.) در كليت و ساختار با اصحاب حديث منطبق بود و تأثيري روشن بر اهل حديث گذاشت.[59] از نظر او، حجيت قياس محدود به موارد ضروري و فقدان نص است. نظر و عمل شافعي در موضوع قياس آن قدر ابهام و تعارض داشت كه برخي را واداشت تا به طرح اين نكته پردازند كه شهرت شافعي در عمل به قياس، به اندازه شهرت ابوحنيفه در عمل به رأي بود. شافعي نقطه تحولي مهم در فقه اصحاب حديث بود و شرايط مساعدي را فراهم آورد تا احمد حنبل و اسحق راهُويه طرحي نو در فقه اصحاب حديث دراندازند.[60] شافعي دانش را به دو نوع تقسيم كرد: علمي كه از نص قرآني يا حديث عام نبوي ميآيد و در گزارش و فهم آن اختلاف نظر وجود ندارد؛ و ديگري علمي كه از خبر خاص نشأت ميگيرد.[61] وي بر اساس اين تقسيمبندي، به بررسي مباني فهم خبر خاص پرداخته و سپس معني اجماع، قياس، اجتهاد، استحسان و اختلاف را تبيين كرده است. اين مباحث او، بياني نظري از خاستگاه اختلاف ميان روش اهل حديث با اهل رأي در مراجعه به منابع استنباط است.
احمد حنبل (م.241ق.) را كه حديثگرايي در روزگار او به كمال رسيد، امام اهل حديث خواندهاند.[62] او در هر مسئله چنانچه از حديث و سنت صحابه مدركي نمييافت، از اجتهاد پرهيز ميكرد و در پرداختن به مسائل فقهي بر شيوه پيشينيان بود.[63] همچنين اسحق بن راهويه كه از بزرگان اصحاب حديث و تابع احمد حنبل بود و در حديث به شناخت معاني الحديث توجه داشت، همين روش را دنبال ميكرد.[64] در سدههاي متأخر، ابن قيم جوزيه، ابن تيميه (م.728ق.) و بعدها محمد عبدالوهاب (م.1206ق.) به عنوان جريان سلفي و تندرو در حديثگرايي تابع مشرب احمد حنبل بودهاند. ابن تيميه خود را مجتهد ميدانست و از كسي تقليد نميكرد.[65]
نقش اهل حديث در علوم اسلامي
اهل حديث در تفسير پيشتاز بودند. تفسير ضحاك بن مزاحم[66] در گردآوري روايات تفسيري پيشگام است. نقش اسماعيل بن عليه (م.193ق.) از دانشوران حديثگرا، در گزارش روايات قصص انبيا، سرگذشت صحابه و تابعين، رويدادهاي آغاز اسلام، و مقتل عثمان قابل توجه است.[67] ابوعبيد قاسم بن سلام در مقاتلنگاري نقشي مؤثر داشت و اثري با عنوان مقتل الحسين[68] نگاشت. طبري (م.310ق.) با نگارش تاريخ الرسل و الملوك، دانش تاريخ از ديدگاه اهل حديث را كمال بخشيد.
محنه خلق قرآن
در ماجراي خلق قرآن (218ق.)[69] گروهي از اصحاب حديث از بيم جان و با فشار حكومت عباسي مدافع اعتزال، به مخلوق بودن قرآن تن دادند. احمد حنبل زير بار اجبار حكومت نرفت؛ اما در منابع، سخنان گوناگون در باب ماهيت قرآن از او گزارش كردهاند. احمد بيش از هر چيز تعمق و خوض در اين مسئله را نميپسنديد.[70] از كساني چون اسماعيل بن عليه دانشور بصره[71] و هشام بن عمار(245ق.) دانشور شام[72] از باورداران نظريه خلق قرآن نام بردهاند. در موضوع خلق قرآن، آن چه همواره مورد تأكيد اصحاب حديث و سلف بود، كلام الله بودن قرآن است. از اين رو، آنها بيشتر از اين باره قرآن نميگفتند و اجازه گفتن نيز نميدادند.[73]
امامت و خلافت از نظر اصحاب حديث
جريان غالب در محافل اهل حديث كوفه، برتر شمردن حضرت علي بر عثمان بود. حتي گاه از برتري علي بر شيخين سخن به ميان ميآمد.[74] تفضيل شيخين به عنوان نظريه عمومي اصحاب حديث ياد شده[75] و گزارش مخالف آن نيز از اهل حديث در دست است.[76] آنان در مسئله امامت به نظريه اختيار اعتقاد دارند و قائل به نص نيستند.[77] در عين حال، اعتقاد به وجود نص بر امامت ابوبكر را به برخي از ايشان نسبت دادهاند.[78] آنها خوارج و معاويه را كه در برابر امام علي ايستادند، گمراه ميدانند.[79]
بعد از ظهور احمد حنبل، اين انديشه در محافل اهل حديث غلبه يافت كه اطاعت از امامان مسلمين لازمه پيروي از سنت است.[80] ابوحنيفه در تعليل دشمني اصحاب حديث با اصحاب رأي ميگفت: ما خلافت علي را ثابت ميكنيم و آنها نميكنند.[81] گويند احمد حنبل به ترتيب چهارگانه خلفا باور داشت و فضيلت آنان را به ترتيب تاريخي ميپذيرفت[82] و در قولي حتي پس از تفضيل ترتيبي خلفاي سهگانه، درباره بعديها سكوت ميكرد.[83]
عقايد اصحاب حديث
اصحاب حديث در طرح مسائل به شيوه جدلي و نه برهاني، به بحث رو آورده، عباراتي همسان به كار بردهاند. آنها بر اين باورند كه حديث ما را از ديگر منابع معرفتي كه خاستگاهشان به باور و رأي انساني بازميگردد، بينياز ساخته و همه مسائل و موضوعات و عقايد را در بر گرفته است. از اين رو، نقصاني در حديث نيست تا به رأي رجوع كنيم.[84] همچنين در بيان سعي دارند بر« الفاظ آثار» بمانند و از ارائه تحليل و ديدگاه نو بپرهيزند. آنان در مخالفت با نظر مرجئه، ايمان را قول و عمل ميدانند. از نظر آنها، ايمان تصديق قلبي و اقرار زباني و عمل جوارحي است.[85] بحث درباره اينكه اسماي الهي غير يا عين ذات او است، بدعتي ساخته متكلمان است و تنها ميتوان گفت كه اسماء الله نامهاي نيكوي خدايند.[86] مالك بن انس در مسئله صفات به ويژه درباره اِستوا بر عرش، اصل صفت را ثابت نموده و بر ظاهر تطبيق داده و كيفيت آن را مجهول دانسته است.[87] احمد حنبل در بررسي احاديث صفات، نگرش عقلي در فهم اين احاديث را نميپذيرفت.[88] از نظر اهل حديث، خداوند با دستانش آدم را آفريد و دستان خدا در انفاق به هر كه خواهد، باز است؛ اما كيفيت آن معلوم نيست.[89] اهل حديث با اينكه به صفات الهي باور دارند، از تشبيه ميگريزند.[90] بحث كيفيت مجهول صفات الهي[91] در مباحث دانشوراني چون عبدالعزيز ماجشون (م.166ق.) و مالك بن انس كه در مسائل عقيدتي تنها به نص اكتفا مينمودند و عدول از آن را باور نداشتند، بازتاب يافته است.[92]
از ديدگاه اهل حديث، قرآن كلام خدا و غير مخلوق است.[93] اصحاب حديث باور دارند كه افعال مردمان آفريده خدا است.[94] از نظر احمد حنبل، سنت منحصر در تمسك به سيره صحابه و ترك بدعت است و از اين سنت، ميتوان معارف قرآن را فهميد و تفسير كرد.[95] احمد كتاب الرد علي الجهميه را نوشت.[96] او سخت با جدل و مناظره و كلام مخالف بود و پيروانش را از نظرورزي در مسائل كلامي همچون خلق قرآن پرهيز ميداد و به رؤيت خدا در قيامت و شفاعت پيامبر ايمان داشت. آن چه تعاليم احمد حنبل را از حديثگرايان پيشين متمايز ميساخت، بيشتر مربوط به برخورد با نصوص اعتقادي بوده است. اعتقاد او به حقانيت نصوص مأثوري كه مفهوم آنها به اجمال دانسته ميشود، از پرهيز سخت او از هر گونه تأويل عقلي نشأت ميگيرد.[97] در اعتقادنامه سفيان ثوري نيز بر پارهاي از اين مسائل تأكيد شده است. او به عدم خلق قرآن، قول و عمل بودن ايمان، بحث صفات و ذات الهي و بلا كيف بودن نزول الهي باور دارد.[98] در منابع، با نام اعتقادنامه به عقيده ويژه هريك از دانشوران حديثگرا پرداخته شده است. از جمله به عقايد مالك بن انس، اوزاعي، عبدالله مبارك، سفيان عيينه، امام شافعي، عبدالله حميدي، ابوعبيد قاسم بن سلام (م.224ق.)، اسماعيل بخاري (م.256ق.)، محمد بن يحيي ذهلي (م.258ق.)، محمد بن جرير طبري (م.310ق.)، ابوعثمان صابوني (م.449ق.)، خطيب بغدادي (م.463ق.)، نصر مقدسي (م.490ق.)، محفوظ كلوذاني حنبلي (م.510ق.)، احمد سلفي (م.576ق.) و ديگر اصحاب حديث پيرامون صفات و ذات الهي، قَدَر و اختيار، ايمان، خلق قرآن، رؤيت خدا، ارتكاب كبيره، شفاعت نبوي، صحابه و پرهيز از كلام و جدل اشاره كردهاند.[99] بسياري از اينان درباره عقايد و مباني اهل حديث كتاب نوشتهاند.[100] البته درباره اتفاق اصحاب حديث در تمامي اين مسائل نبايد اغراق كرد؛ زيرا از اوايل سده دوم ق. همواره اختلاف روش و نظر ميان جناحهاي گوناگون اصحاب حديث در برخورد با مسائل عقيدتي وجود داشته است.[101] اهل حديث در شناخت معارف ديني به رغم تفاوتها و گاه تعارضها، نقاط عقيدتي مشترك دارند. به گفته ابن قتيبه، عقيده به جبر و نامخلوق بودن قرآن و رؤيت خداوند در قيامت از باورهاي مشترك اهل حديث است.[102]
در زماني كه توجه به حديث و تدوين آن شكل گرفت، حديثگرايي و ارزشمند شدن هر حديث موجب شد تا بسياري از احاديث ضعيف و اسرائيليات وارد دستگاه فكري اصحاب حديث اهل سنت شود. يكي از نقدهاي مخالفان به نياز مبرم و افراطي اصحاب حديث به حديث در مشروعيت دادن به عقايد خود بازميگردد. حديثگرايان به سبب اتكا بر ظاهر احاديث، دچار جزميت و خطا شدند و تحجرگرايي را به اوج رساندند. اصحاب حديث حتي تا آنجا پيش رفتند كه معتقد شدند سنت ميتواند قرآن را نسخ كند و اعتقاد به عَرْض حديث به قرآن را به زنادقه نسبت دادند. خاستگاه اين معضل از آنجا بود كه احاديث نبوي با جعليات فرقههاي غير مسلمان آميخته بود.[103]
نقد ديگر مخالفان درباره اهل حديث و حَشويه كه گروهي از همين اصحاب حديث هستند[104]، مربوط به سخن آنها در امكان ارتكاب گناه، به استثناي دروغ، از جانب پيامبران است. سيد مرتضي پس از اشاره به اين ديدگاه، يادآوري ميكند كه براي پاسخ به اين نظر نادرست اهل حديث و حشويه، كتاب تنزيه الانبياء را نوشته است.[105]
در گزارش كتابهاي فرقهشناسي، در بحث صفات الهي، تشبيه و تجسيمگرايي، بيشتر از ديگر فرقهها به اهل حديث و اصحاب مالك و شافعي و احمد حنبل نسبت داده شده است.[106] شهرستاني در گزارشي تا حدودي متعارض از اين موضوع، زمينه شكلگيري اهل حديث را در پرهيز آنها از تشبيه و تكيه بر نصوص كتاب و سنت دانسته است. در عين حال، همو به گروهي از اهل حديث يعني حشويه، تشبيه در صفات را نسبت ميدهد.[107] افزون بر اين نقدها، مخالفان اصحاب حديث، گروهي از حشويه حديثگرا را قائل به تحريف قرآن دانسته، باور به پيدايش نقصان در قرآن را به آنها نسبت ميدهند. در توضيح اين عقيده، اصحاب حديث درباره قرآن گفتهاند: وجود پارهاي احاديث و گزارشهاي ضعيف و جعلي و التزام و تعصب حديثگرايان به اين گزارشها، خاستگاه چنين نگرشي شده است.[108]
نقد ديگر بر اهل حديث، ناتواني آنها در تبيين مسائل و مباحث عقلي است. آنها بر اين باورند كه بحث از اينكه صفات عين ذات يا غير ذات هستند و نيز اصطلاحات كلامي و فلسفي در سخنان سلف به كار نرفتهاند. از اين رو، اين مفاهيم را در تبيين معارف اسلامي به كار نميبرند و اين اصطلاحات را كلماتي توخالي و تهي از معني ميدانند.[109]
منابع
ابكار الافكار: علي الآمدي (م.631ق.)، به كوشش احمد محمد، قاهره، دار الكتب، 1423ق؛ ابن حنبل حياته و عصره: ابوزهره، قاهره، دار الفكر العربي، 1418ق؛ الاتجاهات الفقهيه: عبدالمجيد محمود، اردن، دار الفكر، 1428ق؛ اثر علل الحديث في اختلاف الفقهاء: ماهر ياسين الهيتي، عمان، هجر للطباعة و النشر، 1413ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، به كوشش محمد مخزوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ الاحكام في اصول الاحكام: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دار الآفاق الجديده، 1400ق؛ الأزمة العقيديه بين الاشاعرة و اهل الحديث: خالد كبير علال، الجزائر، دار الامام مالك، 1426ق؛ اسلام پژوهشي تاريخي و فرهنگي: آذرتاش آذرنوش، تهران، وزارت فرهنگ، 1384ش؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اضواء علي السنة المحمديه: محمود ابوريّه (م.1385ق.)، دار الكتاب الاسلامي؛ الاعتبار في الناسخ و المنسوخ: محمد بن موسي الحازمي همداني (م.584ق.)، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1359ق؛ اعتقاد اهل السنه شرح اصحاب الحديث: محمد بن عبدالرحمن الخميس، السعوديه، وزارة الشؤون الاسلامية و الاوقاف، 1419ق؛ اعتقاد ائمة الحديث: احمد بن ابراهيم الاسماعيلي (م.371ق.)، به كوشش الخميس، رياض، دار العصامه، 1412ق؛ اعتقاد ائمة السلف اهل الحديث: محمد بن عبدالرحمن الخميس، كويت، دار ايلاف الدوليه، 1420ق؛ الاعلان بالتوبيخ: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، به كوشش فرانز روز، بيروت، دار الكتب العلميه؛ الانتصار لاصحاب الحديث: منصور السمعاني (م.489ق.)، به كوشش الجيزاني، مدينه، اضواء المنار، 1996م؛ الانتصار لاهل الحديث: محمد عمر بازمول، رياض، دار الهجره، 1997م؛ الانتصار: السيد المرتضي (م.436ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1415ق؛ الانتقاء: ابن عبدالبر (م.463ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ الايضاح: الفضل بن شاذان (م.260ق.)، به كوشش الحسيني الارموي، دانشگاه تهران، 1363ش؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تأويل مختلف الحديث: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش اسماعيل اسعردي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ تبصرة العوام: سيد مرتضي بن داغر حسين (م.قرن6ق.)، به كوشش آشتياني، تهران، اساطير، 1364ش؛ تدريب الراوي: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش الفاريابي، دار طيبه؛ جامع المقاصد: الكركي (م.940ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1411ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابي حاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ الجمل و النصرة لسيد العتره: المفيد (م.413ق.)، قم، مكتبة الداوري؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ دانشنامه كلام اسلامي: جمعي از محققان، قم، مؤسسه امام صادق عليهالسلام، 1387ش؛ دائرة المعارف الاسلاميه: ترجمه: شنتاوي و ديگران، بيروت، دار المعرفه، 1933م؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ الذخيره: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛ الرساله: الشافعي (م.204ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، المكتبة العلميه؛ السنه: عبدالله بن احمد، به كوشش القحطاني، الدمام، دار ابن القيم، 1406ق؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ شرف اصحاب الحديث: الخطيب البغداداي (م.463ق.)، به كوشش محمد سعيد، دار احياء السنة النبويه؛ طبقات الحنابله: محمد بن ابي يعلي (م.521ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ طبقات الشافعية الكبري: تاج الدين السبكي (م.771ق.)، به كوشش الطناحي و عبدالفتاح، هجر للطباعة و النشر، 1413ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ غاية المرام: علي الآمدي (م.631ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ فرق الشيعه: النوبختي (م.310ق.)، به كوشش محمد صادق، نجف، المكتبة المرتضويه، 1355ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ قواعد العقائد: نصير الدين طوسي (م.672ق.)، به كوشش سبحاني، قم، مؤسسه امام صادق عليهالسلام؛ كتاب السنه: عمر بن ابي عاصم الشيباني (م.287ق.)، به كوشش محمد الباني، بيروت، المكتب الاسلامي، 1413ق؛ المدرسة الحديثية في مكة و المدينه: محمد الثاني عمر موسي، رياض، دار المنهاج، 1428ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم الفاظ الفقه الجعفري: احمد فتح الله، الدمام، 1415ق؛ معرفة علوم الحديث: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش سيد معظم حسين و ديگران، بيروت، دار الآفاق الحديثه، 1400ق؛ مفتاح الجنه: السيوطي (م.911ق.)، مدينه، الجامعة الاسلاميه، 1409ق؛ مقالات الاسلاميين: ابوالحسن الاشعري (م.324ق.)، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الملل و النحل: السبحاني، قم، نشر اسلامي، 1420ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ وضوء النبي: سيد علي الشهرستاني، قم، ستاره، 1415ق.
علي احمدي ميرآقا
[1]. الايضاح، ص7.
[2]. الاعلان بالتوبيخ، ص43.
[3]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص206.
[4]. الانتصار لاصحاب الحديث، ص44.
[5]. اعتقاد اهل السنه، ص9.
[6]. تدريب الراوي، ج1، ص29-31.
[7]. مفتاح الجنه، ج1، ص8-12.
[8]. اثر علل الحديث، ج1، ص50-51.
[9]. شرف اصحاب الحديث، ص6.
[10]. شرف اصحاب الحديث، ص92.
[11]. نك: الجرح و التعديل، ج2، ص27.
[12]. نك: الاتجاهات الفقهيه، ص190-250.
[13]. شرف اصحاب الحديث، ج1، ص10.
[14]. شرف اصحاب الحديث، ص45-46؛ اعتقاد ائمة الحديث، ص79؛ اعتقاد اهل السنه، ص9-10.
[15]. فرق الشيعه، ص7؛ اعتقاد اهل السنه، ص13.
[16]. نك: المدرسة الحديثيه، ج1، ص53-322.
[17]. المدرسة الحديثيه، ج1، ص29، 33-35.
[18]. الاحكام، ج2، ص114؛ الاتجاهات الفقهيه، ص39.
[19]. نك: دانشنامه كلام اسلامي، ج1، ص564.
[20]. ابن حنبل حياته و عصره، ص88-90.
[21]. الازمة العقيديه، ص140.
[22]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص104.
[23]. الازمة العقيديه، ج1، ص162-168.
[24]. نك: الاتجاهات الفقهيه، ص335-337.
[25]. اعتقاد اهل السنه، ص9-10.
[26]. نك: الانتصار لاصحاب الحديث، ص4-5، 75-82.
[27]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص220-221.
[28]. الجرح و التعديل، ج1، ص4، 13.
[29]. معجم الفاظ الفقه، ص75.
[30]. شرح اصول كافي، ج11، ص257؛ ج12، ص334.
[31]. الانتصار لاهل الحديث، ج1، ص11.
[32]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص220.
[33]. كشف المراد، ص24، «پاورقي».
[34]. نك: الملل و النحل، ص103.
[35]. اضواء علي السنة المحمديه، ص396، «پاورقي»؛ معجم لغة الفقهاء، ص71.
[36]. احسن التقاسيم، ص379.
[37]. طبقات الشافعية الكبري، ج2، ص141.
[38]. تأويل مختلف الحديث، ص21.
[39]. تأويل مختلف الحديث، ص21-22.
[40]. الاعتبار في الناسخ و المنسوخ، ج1، ص167؛ الانتصار لاهل الحديث، ص7.
[41]. نك: الازمة العقيديه، ج1، ص105، 129، 145، 150، 173.
[42]. الفهرست، ص281-287.
[43]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص113-114.
[44]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص113-114.
[45]. الاصابه، ج1، ص59.
[46]. معرفة علوم الحديث، ص25، 66.
[47]. تاريخ بغداد، ج13، ص387-390.
[48]. نك: اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص10.
[49]. الفهرست، ص285؛ جامع المقاصد، ج1، ص16.
[50]. الفهرست، ص256.
[51]. نك: دائرة المعارف الاسلاميه، ج5، ص1406-1408.
[52]. اضواء علي السنة النبويه، ج1، ص369.
[53]. نك: طبقات الشافعية الكبري، ج2، ص140.
[54]. تاريخ بغداد، ج13، ص36، 408؛ دانشنامه جهان اسلام، ج14، ص235.
[55]. الانتصار، ص420.
[56]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص116-117.
[57]. نك: الرساله، ص533-536، «پاورقي».
[58]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي ج9، ص115.
[59]. نك: الاتجاهات الفقهيه، ص261.
[60]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص117-118.
[61]. الرساله، ص357-359.
[62]. الانتقاء، ص107.
[63]. ابن حنبل حياته و عصره، ص73.
[64]. الانتقاء، ص109.
[65]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج3، ص172، «ابن تيميه».
[66]. الفهرست، ص36.
[67]. نك: انساب الاشراف، ج5، ص73؛ تاريخ طبري، ج3، ص291.
[68]. الانساب، ج1، ص178.
[69]. تاريخ طبري، ج7، ص197-203.
[70]. نك: ابن حنبل حياته و عصره، ص108-115.
[71]. تاريخ بغداد، ج6، ص227-237.
[72]. ميزان الاعتدال، ج4، ص302-303.
[73]. نك: السنه، ج1، ص136، 139، 151-155.
[74]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص120.
[75]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص23؛ نك: ابكار الافكار، ج5، ص317.
[76]. ميزان الاعتدال، ج2، ص248.
[77]. غاية المرام، ص376.
[78]. ابكار الافكار، ج5، ص140.
[79]. الجمل و النصره، ص68.
[80]. طبقات الحنابله، ج1، ص243-244؛ اسلام پژوهشي تاريخي و فرهنگي، ص337.
[81]. وضوء النبي، ج1، ص375.
[82]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص121، «اصحاب حديث».
[83]. طبقات الحنابله، ج1، ص241-246.
[84]. نك: شرف اصحاب الحديث، ص9.
[85]. قواعد العقائد، ص148.
[86]. اعتقاد اهل السنه، ص111.
[87]. اعتقاد اهل السنه، ص23؛ الازمة العقيديه، ج1، ص4.
[88]. طبقات الحنابله، ج1، ص241.
[89]. اعتقاد ائمة الحديث، ص51.
[90]. اعتقاد اهل السنه، ص15.
[91]. اعتقاد ائمة الحديث، ص50.
[92]. نك: مقالات الاسلاميين، ص586؛ اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص229.
[93]. اعتقاد ائمة الحديث، ص57.
[94]. اعتقاد ائمة الحديث، ص57، «پاورقي».
[95]. طبقات الحنابله، ج1، ص241.
[96]. الفهرست، ص285.
[97]. اسلام پژوهشي تاريخي و فرهنگي، ص338.
[98]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص23.
[99]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص20-135.
[100]. اعتقاد ائمة السلف، ج1، ص217؛ اعتقاد اهل السنه، ص5-6.
[101]. ميزان الاعتدال، ج2، ص127؛ اسلام پژوهشي تاريخي و فرهنگي، ص338.
[102]. تأويل مختلف الحديث، ص22.
[103]. الملل و النحل، سبحاني، ج1، ص129-130.
[104]. نك: دانشنامه جهان اسلام، ج13، ص491-495، «حشويه».
[105]. الذخيره، ص338.
[106]. تبصرة العوام، ص76.
[107]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص105-106.
[108]. الذخيره، ص362-363.
[109]. كشف المراد، ص431.