غزوه بدر
نخستین غزوه مهم رسول خدا در سال دوم ق. غزوه بدر از مهم‌ترین جنگ‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که در سرزمینی به همین نام رخ داد. نزول چندین آیه در قرآن در شأن این نبرد (آل عمران/3، 13، 123-125، 169؛ انفال/8، 5، 7، 9، 11، 15-17، 41،
نخستين غزوه مهم رسول خدا در سال دوم ق.
غزوه بدر از مهمترين جنگهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) است كه در سرزميني به همين نام رخ داد. نزول چندين آيه در قرآن در شأن اين نبرد (آل عمران/3، 13، 123-125، 169؛ انفال/8، 5، 7، 9، 11، 15-17، 41، 65، 67-68؛ سجده/32، 21؛ دخان/44، 16 و نيز جايگاه حاضران در اين نبرد نزد مسلمانان، بيانگر اهميت آن در اسلام است. از نبرد بدر با نامهاي بدر الكبري يا بدر القتال نيز ياد شده[1] كه آن را از غزوات بدر الاولي يا سفوان (2ق.[2]) و بدر الموعد (4ق.[3]) متمايز ميكند.
بدر نخستين غزوهاي است كه در سورههاي قرآن از جمله انفال و آل عمران بازتاب يافته و از آن به «يوم الفرقان» (انفال/8، 41) يعني روز جدايي حق از باطل و نيز آيتي براي مردم (آل عمران/3، 13) تعبير شده است.
بدر در آن هنگام مكاني براي گردهمايي اعراب به شمار ميرفت و هر سال از آغاز ماه ذيقعده به مدت هشت روز بازاري در آن بر پا ميشد.[4] اكنون منطقه بدر به شهري تبديل شده و آن از مدينه 150 و از مكه 310 و از درياي سرخ حدود 45 كيلومتر فاصله دارد.[5]
زمينههاي شكلگيري نبرد بدر
مسلمانان تا پيش از هجرت به مدينه، در برابر آزار مشركان به صبر فراخوانده ميشدند. اما در پي هجرت، خداوند با برشمردن برخي از آزارهاي مسلمانان به دست مشركان، همچون آواره ساختن مسلمانان از خانه و كاشانه خود، غارت و تصرف دارايي مسلمانان مهاجر و نيز بازداشتن آنان از مسجدالحرام و انجام مناسك حج (انفال/8، 34) به ايشان اجازه نبرد داد. (حجّ/22، 39-40) خداوند در آيهاي ديگر، ظلمهاي مشركان را گناهي بدتر از نبرد در ماه حرام دانسته است. (بقره/2، 217) اين آيه در پي سريه نخله (2ق.) نازل شد كه در ماه حرام رخ داد و به كشته شدن يك تن از كافران به نام عمرو بن حضرمي و ضبط اموال اين كاروان انجاميد.[6] قريش اين شكست را موجب سرافكندگي خود در ميان قبايل عرب دانست و خواهان خونبهاي او گشت. اين يكي از بهانههاي ابوجهل براي ترغيب و تشويق مكيان در نبرد با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. اما عامل اصلي نبرد بدر، تهديد كاروان تجاري مكيان به دست مسلمانان بود. اين كاروان كه به سركردگي ابوسفيان رهسپار غزه بود[7]، مورد تعقيب مسلمانان قرار گرفت. مسلمانان نتوانستند در مسير رفت بر كاروان دست يابند؛ اما بر آن شدند كه كاروان را در بازگشت از غزه تصرف كنند. ابوسفيان كه در زرقاء شام از تعقيب كاروانش از سوي مسلمانان آگاه شد[8]، دانست كه در بازگشت هم مسلمانان در كمين كاروان او خواهند بود. از اين رو، ضمضم بن عمرو غفاري را براي بسيج مكيان با هدف نجات كاروان تجاري، به مكه فرستاد.[9]
طلحة بن عبيدالله تيمي و سعيد بن سويد انصاري كه به فرمان پيامبر مسير كاروان قريش را زير نظر داشتند، مسلمانان را از بازگشت كاروان آگاه كردند.[10] زمان بيرون آمدن پيامبر از مدينه را هشتم يا دوازدهم رمضان سال دوم ق. در نوزدهمين ماه هجرت گزارش كردهاند.[11] آيات 5-6 انفال/8 به نارضايتي گروهي از مسلمانان درباره بيرون آمدن از مدينه و مجادله آنان با پيامبر اشاره مينمايد و آنها را مانند كساني وصف ميكند كه به سوي مرگ كشانده ميشوند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آغاز راه براي بازديد سپاهيان در سُقْيا، نزديك مدينه، فرود آمد و كساني را كه كمسن و ناتوان از جهاد بودند، به مدينه بازگرداند[12] و در همان روز همراه بيش از 300 نفر به سوي بدر رهسپار شد كه 232 يا270 تن از انصار و ديگران از مهاجران بودند.[13] برخي شمار سپاه رسول خدا را به اندازه سپاه طالوت دانستهاند. از آنجا كه شمار سپاه طالوت 313 تن بود، اين عدد به عنوان شمارگان سپاه بدر مشهور شد.[14] اهميت نبرد بدر آن قدر بود كه در رويدادهاي پسين تاريخ اسلام به شمار آنان توجه شده است. از شمار ياران اصلي امام مهدي منتظر[ نيز با همين رقم ياد شده است.[15]
از آن سوي، پيك ابوسفيان، ضمضم، در حالي كه بيني شترش را دريده و گريبان چاك زده بود، با زين واژگون و
حالتي تأثرانگيز وارد مكه شد و با نعرههاي پياپي، مشركان را براي نجات كاروان فراخواند.[16] مشركان با ديدن اين وضعيت به جنبش درآمدند. ابوجهل نيز بالاي كعبه رفت و مكيان را براي نجات اموالشان تشويق كرد.[17] بيم از دست رفتن كارواني كه سرمايه قريشيان را در خود داشت و آبرويشان را در گرو حفظ آن ميديدند و نيز فراخوان تني چند از بزرگان قريش براي نجات كاروان، مكيان را وا داشت كه خود براي نجات كاروان بروند يا كسي ديگر را به بدر بفرستند؛ از جمله ابولهب كه به دليل بيماري يا بر پايه نظر واقدي، بيم از كابوس عاتكه كه سرنوشتي دردناك را براي مكيان پيشبيني كرده بود[18]، در بدر شركت نكرد[19] و به جاي خود، عاص بن هشام مخزومي را فرستاد.[20] تكاپو براي خريد اسلحه و آذوقه و كمك به ناتوانانِ از حضور در نبرد، آغاز شد. اما شك و بيم و دودلي بر گروهي از بزرگان قريش چون امية بن خلف، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، و حكيم بن حزام اسدي سايه افكنده بود. علت آن را خواب عاتكه و سخن عداس مسيحي[21] در نهي از همراهي با سپاه مكه و نيز قرعه زدن با تير و نهي از رفتن[22] و سابقه دشمني قريش با بكر بن وائل و نگراني از تعرض اين قبيله به مكه در غياب جنگاوران قريش[23] دانستهاند. سرانجام قريش در واكنش به سرزنشها و تمسخرهاي ابوجهل و عتبة بن ابي معيط كه آنها را افرادي ترسو ميخواندند[24]، با 950 يا 1000 تن همراه تشريفات و ساز و برگ بسيار بيرون آمدند، در حالي كه صد اسب را نيز براي خودنمايي يدك ميكشيدند.[25] آيه 47 انفال/8 با وصف خودنمايي و غرور و نخوت مشركان هنگام خروج، مسلمانان را از پيروي از آنان در اين كار بازداشته است.[26]
حالتي تأثرانگيز وارد مكه شد و با نعرههاي پياپي، مشركان را براي نجات كاروان فراخواند.[16] مشركان با ديدن اين وضعيت به جنبش درآمدند. ابوجهل نيز بالاي كعبه رفت و مكيان را براي نجات اموالشان تشويق كرد.[17] بيم از دست رفتن كارواني كه سرمايه قريشيان را در خود داشت و آبرويشان را در گرو حفظ آن ميديدند و نيز فراخوان تني چند از بزرگان قريش براي نجات كاروان، مكيان را وا داشت كه خود براي نجات كاروان بروند يا كسي ديگر را به بدر بفرستند؛ از جمله ابولهب كه به دليل بيماري يا بر پايه نظر واقدي، بيم از كابوس عاتكه كه سرنوشتي دردناك را براي مكيان پيشبيني كرده بود[18]، در بدر شركت نكرد[19] و به جاي خود، عاص بن هشام مخزومي را فرستاد.[20] تكاپو براي خريد اسلحه و آذوقه و كمك به ناتوانانِ از حضور در نبرد، آغاز شد. اما شك و بيم و دودلي بر گروهي از بزرگان قريش چون امية بن خلف، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، و حكيم بن حزام اسدي سايه افكنده بود. علت آن را خواب عاتكه و سخن عداس مسيحي[21] در نهي از همراهي با سپاه مكه و نيز قرعه زدن با تير و نهي از رفتن[22] و سابقه دشمني قريش با بكر بن وائل و نگراني از تعرض اين قبيله به مكه در غياب جنگاوران قريش[23] دانستهاند. سرانجام قريش در واكنش به سرزنشها و تمسخرهاي ابوجهل و عتبة بن ابي معيط كه آنها را افرادي ترسو ميخواندند[24]، با 950 يا 1000 تن همراه تشريفات و ساز و برگ بسيار بيرون آمدند، در حالي كه صد اسب را نيز براي خودنمايي يدك ميكشيدند.[25] آيه 47 انفال/8 با وصف خودنمايي و غرور و نخوت مشركان هنگام خروج، مسلمانان را از پيروي از آنان در اين كار بازداشته است.[26]
از برخي نشانهها همچون ظاهر اين آيه كه خطاب به مسلمانان است و با برشمردن چگونگي بيرون آمدن مكيان، مسلمانان را از اين گونه خروج بازميدارد، ميتوان دريافت كه مشركان پيش از مسلمانان به سوي بدر حركت كرده بودند. حضور قريش پيش از مسلمانان در بدر يا تلاقي همزمان آنان در بدر به رغم دوري مسافت آنان، مؤيد اين ادعا است.[27] اما ظاهر گزارشهاي تاريخنگاراني چون ابن اسحق و واقدي نشان ميدهد كه مسلمانان پيش از كافران قريش از مدينه به سوي بدر بيرون شدند و از همين رو، بدون آمادگي جنگي و به تصور دستيابي به كاروان تجاري، از مدينه حركت نمودند و چون خبر بيرون آمدن سپاه قريش را شنيدند، گفتند: ما براي نبرد بيرون نيامده بوديم.[28] اما اين توجيه با آيات و شواهدي كه بيان شد، سازگاري ندارد؛ به ويژه كه مفسران نزول آيه: {وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللهُ إِحْدَي الطَّـائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ...} (انفال/8، 7) را پيش از آيه {كَمَآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ...} (انفال/8، 5) دانستهاند.[29]
مكيان پيكي را براي آگاهي ابوسفيان از حركتشان نزد او فرستادند؛ اما به دليل تغيير مسير كاروان تجاري قريش، پيك با ابوسفيان ديدار نكرد. ابوسفيان با ديدن سرگين مأموران پيامبر در بدر، از حضور مسلمانان يقين يافت و با تغيير مسير كاروان به سوي كناره درياي سرخ، از دسترس مسلمانان بيرون شد و با فرستادن پيكي به سوي قريش، از آنان خواست تا به مكه بازگردند.[30]
در جحفه، روستايي در راه مدينه با فاصله حدود 15۰ كيلومتري مكه كنار ساحل دريا[31]، برخي قريشيان با دريافت خبر نجات كاروان تجاري، در ادامه دادن حركت خود ترديد كردند. برخي نيز كابوس جهيم بن صلت را كه از كشته شدن بزرگان قريش حكايت ميكرد، دليل اين ترديد دانستهاند.[32] اما برخي از ايشان بازگشت را مايه سرافكندگي خود دانسته، ميخواستند با قدرتنمايي، شكست سريه نخله را جبران كنند. آنان سرسختانه اعلام كردند تا سه روز در بدر به عيش و نوش و نوازندگي نپردازند و از اين راه قدرت خود را نمايان نكنند، بازنخواهند گشت.[33] تنها بنيزهره، خويشاوندان مادري پيامبر[34] و بنوعدي، قبيله عمر، به مكه بازگشتند.[35]
در لشكركشي قريش، 12 نفر از آنان تأمين خوراك سپاه را بر عهده داشتند: ابوجهل، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، نبيه و منبه فرزندان حجاج، ابوالبختري بن هشام، نضر بن حارث، حكيم بن حزام، ابي بن خلف، زمعة بن اسود، حارث بن عامر، و عباس بن عبدالمطلب. اين افراد كه از آنان با عنوان «مطعمين» ياد شده، در قرآن نكوهش شدهاند و هزينه كردن مالشان، مايه حسرت به شمار رفته و از احضار آنان به دوزخ خبر داده شده است. (انفال/8، 36)[36]
صفآرايي دو سپاه در بدر
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پانزدهم رمضان به روحاء، روستايي در حدود 74 كيلومتري مدينه كه فاصلهاش را در دو روز ميپيمودند و محل سكونت قبيله مزينه بود[37]، رسيد و كنار چاهِ آن نماز گزارد و بزرگان قريش از جمله ابوجهل و زمعة بن اسود را نفرين كرد.[38] در حالي كه مسلمانان در انتظار دستيابي به كاروان قريش بودند، نزديك بدر، جبرئيل خبر رسيدن سپاه دشمن را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابلاغ كرد.[39]
سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) اصحاب خود را به مشورت طلبيد. به رغم سخنان ترسآميز و نااميدكننده برخي مهاجران كه مايه رويگرداني و خشم پيامبر شد[40]، مقداد از ميان ايشان[41] و نيز سعد بن معاذ به نمايندگي از انصار، اطاعت خود را از پيامبر اعلام داشتند. اين در حالي بود كه انصار به موجب پيمان عقبه دوم (13ق.) تنها پيمان سپرده بودند كه از رسول خدا در مدينه حمايت نمايند.[42] رسول خدا از سخنان آنان بسيار خرسند شد و به ياران خود وعده پيروزي داد.[43] مسلمانان در شب هفدهم رمضان در بدر فرود آمدند.[44]
مسلمانان از محل دقيق لشكرگاه مشركان، به دليل وجود تپههاي شني كه ميان آنان بود، خبر نداشتند. در پي اسير كردن دو تن از نيروهاي قريش و بازجويي از آنها، از شمار تقريبي مشركان و حضور بزرگان قريش در لشكر مكه آگاهي يافتند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: مكه جگرگوشههاي خود را به سوي شما روانه كرده است.[45]
بر پايه گزارشي، در پي نظرخواهي پيامبر از ياران خود درباره محل جاي گرفتن لشكر، به صلاحديد حباب بن منذر انصاري، لشكر اسلام كنار چاههاي بدر فرود آمد.[46] بر پايه روايتي كه مورد نقد برخي از محققان نيز قرار گرفته[47]، جبرئيل نظر حباب را تأييد كرد و او را حباب ذوالرأي (كاردان) خواندند.[48] برخي از مشركان در پي آگاهي از حضور سپاه مسلمانان در بدر، با بيهوده دانستن لشكركشي خود، به ابوجهل اعتراض نمودند و از بيم شبيخون مسلمانان، آن شب را پاسداري دادند و حتي نتوانستند گوشتهايي را كه كباب كرده بودند، بخورند و آن شب را گرسنه سپري كردند.[49] در برابر، آن شب مسلمانان خوابي آرام داشتند كه در آيه 11 انفال/8 از الطاف خداوند بر آنان شمرده شده است. در اين آيه، باراني كه ريگستان زير پاي آنان را محكم ساخت، نيز از اين امدادها شمرده شده است.[50] آبهاي گردآوري شده در اين حوضها با اجازه پيامبر، مورد استفاده مشركان نيز قرار گرفت.[51]
صبحدم پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حال آرايش صفوف بود كه سپاه قريش با جمعيتي انبوه همراه نخوت و غرور و با يقين از پيروزي خود، از تپه عَقَنقُل ظاهر شد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با ديدن آنان، هلاكت و نابوديشان را از خدا خواست[52] و درخطبهاي[53] دستور خداوند در آيه 65 سوره انفال/8 درباره تكليف ويژه مسلمانان در اين نبرد براي پايداري در برابر دشمن با نسبت 20 مسلمان در برابر 200 مشرك را اعلام كرد و بدريها را از هرگونه عقبنشيني در برابر كافران، سخت بر حذر داشت و به متخلفان وعده دوزخ داد. (انفال/8، 15-16) برخي مفسران اين را ويژه بدريها دانستهاند.[54]
آيه {إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ} (انفال/8، 9) نشان ميدهد كه پيش از آغاز نبرد، مسلمانان بيمناك و پريشان بودند و با همه وجود از خدا ياري ميطلبيدند. به گزارشي، در اين وضعيت، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نيز به درگاه خداوند استغاثه كرد.[55]
موقعيت سپاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) چنان بود كه پشت به آفتاب و رو به مشركان بودند و مشركان رو به آفتاب قرار داشتند.[56] پرچم اصلي مسلمانان، عقاب نام داشت[57] و در دست علي(عليه السلام) بود.[58] نخست پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پيامي، بيميلي خود براي نبرد با قريش را اعلام كرد و از آنان خواست تا نبرد با او را به گروههاي ديگر عرب كه با پيامبر خويشاوندي نداشتند، واگذار نمايند. اين پيام از جانب افرادي چون حكيم بن حزام اسدي، منصفانه تلقي شد و آنان خواهان بازگشت شدند. اما جنگطلبي و گردنفرازي ابوجهل در اينجا نيز مانع بازگشت قريش شد.[59] مشركان عمير بن وهب جُمَحي را براي خبر آوردن از مسلمانان و اطمينان از كمين نزدن ايشان فرستادند. او مسلمانان را گروهي بي ساز و برگ، ولي مصمم براي مرگ وصف نمود. حكيم بن حزام براي پيشگيري از نبرد نزد عتبة بن ربيعه رفت و از وي خواست تا با پرداخت خونبهاي عمرو بن حضرمي و بهاي كالاهايي كه مسلمانان در سريه نخله گرفته بودند، سپاه را به مكه بازگرداند. اما با واكنش ابوجهل، تلاش او بينتيجه ماند. وي در ميان مردم فرياد برآورد و دليل تعلل عتبه را در نبرد، ترس و ارتباط نسبياش با پيامبر(صلي الله عليه و آله) و حضور پسرش كنار ايشان اعلام كرد.
در گزارشي، دليل اصرار ابوجهل، بيم از بالا گرفتن كار و نفوذ بيشتر عتبه در ميان مكيان ياد شده است.[60] او پيش از آغاز نبرد تن به تن، براي تحريك بيشتر عواطف مكيان، عامر حضرمي را واداشت تا سر خود را بتراشيده و با خاك ريختن بر سر خود، به خونخواهي برادرش بپردازد. عامر، خود، نخستين كسي بود كه به صفوف مسلمانان يورش برد.[61] پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور داده بود مسلمانان پيش از نزديك شدن مشركان، دست به شمشير نبرند و تنها آماده تيراندازي باشند.[62] زخم زبانهاي پيوسته ابوجهل و قريش به عتبه، او را واداشت تا آغازگر جنگي باشد كه خود براي خاموشي آن تلاش ميكرد. از اين رو، او همراه پسرش وليد و برادرش شيبه، پا به ميدان نهاد و نبرد تن به تن را آغاز كرد.[63] پيامبر(صلي الله عليه و آله) شايد بر پايه پيمان عقبه دوم كه انصار متعهد به پاسداري از ايشان در مدينه شده بودند، نميخواست انصار در نخستين درگيري روياروي قريش قرار گيرند.
از اين رو، حمزه و علي(عليه السلام) و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب را به ميدان فرستاد. حمزه، عتبه را و علي(عليه السلام) وليد را و عبيده با كمك حمزه و علي(عليه السلام) شيبه را كشتند. بر پايه روايتي از علي(عليه السلام) آن امام در كشتن هر سه تن شركت داشته است.[64] آيه {هَـذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُواْ فِي...} (حجّ/22، 19) درباره اين نبرد تن به تن نازل شد.[65] عبيده كه زخمي شده بود، در بازگشت به مدينه، به شهادت رسيد. كشته شدن اين سه تن، ضربهاي سخت به قريش بود. ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمينان ميداد كه پيروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: لنا العُزّي ولا عُزّي لكم. منادي پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: الله مولانا و لا مولا لكم.[66] پيامبر(صلي الله عليه و آله) با برداشتن مشتي خاك و پاشيدن آن به سوي كافران، آنان را نفرين كرد.[67] بر پايه روايتي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) از علي(عليه السلام) خواست تا از مكاني خاص، مشتي خاك به او دهد و علي(عليه السلام) اين را از مناقب ويژه خود ميدانست.[68] بنا بر روايتي از ابن عباس، آيه {وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللهَ رَمَي} (انفال/8، 17) در اين زمينه نازل شد.[69]
بدين گونه، نبرد ميان صفوف مسلمانان و مشركان آغاز شد. شعار مسلمانان در بدر اين بود: «يا منصور أمِتْ»؛ «اي ياري شده! دشمن را بميران».[70] ابن هشام اين شعار را «أحدٌ أحدٌ» دانسته است.[71] بعدها اين شعار اهل بدر، با توجه به جايگاهشان، در رويدادهاي گوناگون به كار رفت؛ از جمله در قيام مسلم بن عقيل در دوران حكومت ابن زياد به سال 6۰ق.[72]، قيام مختار ثقفي به سال 66ق.[73]، قيام زيد بن علي بر ضد هشام در كوفه به سال 122ق.[74] و درگيري عباسيان با مروانيان در نبرد زاب به سال 132ق.[75]
بر پايه گزارشي كه مورد نقد جدي برخي از محققان است[76]، براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) سايباني (عريش) ساختند.[77] اما بر پايه سخن امير المؤمنين(عليه السلام) پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بدر از همه مسلمانان به دشمن نزديكتر بود و هر گاه نبرد سخت ميشد، مسلمانان به ايشان كه سختتر از همه ميجنگيد، پناه ميبردند.[78]
امدادهاي غيبي در بدر
خداوند مسلمانان را به شيوههاي گوناگون ياري كرد؛ از جمله: چيره شدن خواب بر آنان براي آرامش، فروفرستادن باران براي طهارت و محكم شدن زمين شني زير پاي آنان، و كثرت و قلت نيروهاي دو طرف به گونهاي كه موجب تقويت روحيه مسلمانان و تضعيف روحيه مشركان در نتيجه غرور شود.[79]
حضور فرشتگان در بدر
حضور فرشتگان از امدادهاي غيبي است كه در قرآن و گزارشهاي تاريخي بازتاب يافته است.[80] ظاهر آيه: {فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائكَةِ مُرْدِفِينَ} (انفال/8، 9) نشان ميدهد كه فرشتگان از آغاز نبرد حضور داشتهاند. شمار هزار نفري فرشتگان، در آيه بعد به سه هزار تن افزوده گشت (آل عمران/3، 124) و به مؤمنان وعده داده شد كه اگر صبر و تقوا پيشه كنند، اين شمار به پنج هزار تن افزايش خواهد يافت. (آل عمران/3، 125)[81] برخي مفسران شمار ملائكه را به هشت يا نه هزار تن نيز رساندهاند.[82]
منابع از دستارهاي سبز، زرد، و سرخ رنگ براي فرشتگان ياد كردهاند.[83] حضور فرشتگان در بدر از سوي مشركان مانند سهيل بن عمرو و ابواسيد ساعدي[84] و مسلمانان حاضر در نبرد، مانند ابن مسعود، نيز گزارش شده است.[85] به گزارش ابن عباس، نبرد بدر تنها نبردي بود كه فرشتگان در آن همراه مسلمانان جنگيدند؛ اما برخي تنها به حضور آنان اشاره دارند.[86] حضور يك فرشته مقرب الهي براي از ميان بردن مشركان كافي بود؛ اما چنانكه آيه 1۰ انفال/8 اشاره دارد، دليل حضور اين فرشتگان آرامشبخشي و پايدار ساختن مسلمانان در نبرد و اراده خداوند براي عذاب كافران با شيوه عادي (دستان مؤمنان) بود. بدين سان، فراواني شمار فرشتگان براي ياري رساندن به مسلمانان توجيه ميشود.
از امدادهاي غيبي كه نقشي بسيار مهم در شكست مشركان داشت، وحشت و هراسي بود كه خداوند به دل مشركان انداخت. خداوند در آيات گوناگون به اين هراس و وحشت اشاره كرده است. (انفال/8، 10، 12) رسول خدا نيز از ياري يافتن خود با ترسي كه خداوند در دل دشمنان انداخت، ياد كرده است.[87] به تصريح قرآن، شيطان كه به تشويق مشركان پرداخته، به آنان وعده پيروزي ميداد، با ديدن فرشتگان و سپاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به عقب بازگشت و از آنان دوري جست.[88]
پايان نبرد بدر
نبرد بدر كه نيمروز بيشتر طول نكشيد، با كشته شدن هفتاد تن و اسارت همين شمار از مشركان و تنها با شهادت 14 تن از مسلمانان، شش تن از مهاجران و هشت تن از انصار، پايان يافت.[89] آيات 154 بقره/2 و 169 آل عمران/3 بر خلاف سخن شماري كه شهيدان را مرده و محروم از لذتهاي دنيوي ميپنداشتند، تصريح ميكند كه خداوند آنان را زنده و بهرهمند از نعمتهاي بهشتي دانسته است.
ابن قتيبه شمار كشتگان قريش را 50 تن و اسيران آنها را 44 تن دانسته است.[90] از مهمترين كشتههاي آنان ميتوان به ابوجهل اشاره كرد كه پيامبر او را رأس ائمة الكفر و فرعون امت ناميده بود.[91] نوفل بن خويلد[92] و زمعة بن اسود زهري[93] نيز در اين نبرد كشته شدند. مجاهدت امير المؤمنين(عليه السلام) در اين نبرد چنان بود كه گفتهاند 35 تن از مشركان تنها به دست وي به هلاكت رسيدند.[94] پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره اين نبرد فرمود: هيچگاه شيطان كوچكتر و درماندهتر از روز عرفه نبوده، مگر در روز بدر.[95]
خداوند نبرد بدر را به منزله عذاب الهي بر مشركان دانسته (دخان/44، 16) و آن را روز عذاب كوچك پيش از عذاب بزرگتر ناميده است. (سجده/32، 21) در آيات گوناگون، خداوند نزول اين عذابها بر سپاه قريش را به سبب مخالفت آنان با خدا و رسولش (انفال/8، 13) و نيز بازداشتن مردم از مسجدالحرام (انفال/8، 34) شمرده است.
غنايم بدر
غنيمتهاي بدر، جز نبرد افزارها و وسايل شخصي كشته شدگان، شامل 150 شتر، 10 اسب، مقداري چرم و پارچه و ابزارهاي نبرد بود[96] كه گفتوگو درباره چگونگي تقسيم آن موجب بروز اختلاف ميان اصحاب شد. حتي شماري پيامبر را به برداشتن بخشي از غنيمتها متهم كردند.[97] آيات اول سوره انفال به بيان اين اختلاف و حكم آن پرداخته است. آيه نخست بيان ميكند كه اصحاب پيوسته نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) ميآمدند و از او درباره غنيمتها سؤال ميكردند. خداوند با تأكيد بر اطاعت از پيامبر، خمس غنيمتها را از آنِ خدا و رسولش و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان دانست. (انفال/8، 41) از اين رو، پيامبر باقيمانده غنيمتها را ميان حاضران در نبرد تقسيم كرد و سهمي نيز براي كساني در نظر گرفت كه آنان را در مدينه و قبا جانشين خود كرده بود. نيز سهمي به سعد بن عباده خزرجي پرداخت كه نتوانسته بود به دليل مارگزيدگي مسلمانان را همراهي كند؛ ولي انصار را براي حضور در بدر تشويق كرده بود.[98]
موضوع ديگر اختلاف، مسأله اسيران بود. شماري همچون عمر بن خطاب و سعد بن معاذ و عبدالله بن رواحه، بر كشتن آنان و برخي بر آزاد ساختن ايشان در ازاي دريافت فديه اصرار داشتند.[99] از مقايسه آيات 67 انفال/8 و 4 محمد/47 چنين برميآيد كه مسلمانان را از اسير گرفتن در هنگام نبرد نهي نموده؛ اما در پي چيرگي بر دشمن، اين كار را جايز شمرده و مسلمانان را مخير به آزادي اسيران در ازاي فديه يا بدون آن دانسته است.[100]
آيه 67 انفال/8: {ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتَّي يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ...} درباره كشتن كافران وپرهيز از اسارت آنان، پيش از پيروزي كامل در نبرد است. از اين رو، به باور فقيهان شيعه، اسيراني كه هنگام نبرد اسير ميشوند، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مخير به آزادي آنها با دريافت فديه يا بدون آن است.[101] بر اين اساس، سوره محمد نسخ آيه انفال نيست؛ چنانكه برخي گمان كردهاند نخست حكم اسيران كشتن آنان بود، اما بعد نسخ شد.[102]
بازگشت به مدينه و آزادي اسرا
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سه روز در بدر ماند[103] و در پي خاكسپاري شهدا و انداختن كشتههاي متعفن مشركان[104] در يكي از چاههاي بدر[105] با گرفتن غنيمتهاي بسيار و اسرا به مدينه بازگشت و در ميانه راه، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه را فرستاد تا خبر پيروزي مسلمانان را به مدينه برسانند.[106]
مسلمانان به فرمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اسرا رفتاري نيكو داشتند. غذاي خود را با آنان تقسيم مينمودند و گاه خود پياده بودند و آنها را سوار ميكردند.[107] تنها در ميانه راه، در صفراء، سه تن از اسرا يعني عقبة بن ابي معيط، نضر بن حارث بن كَلَده و طعيمة بن ابي عدي كه در شكنجه و آزار مسلمانان در مكه از عوامل اصلي بودند، محكوم به قتل شدند و امير مؤمنان علي(عليه السلام) حكم برخي از آنان را اجرا كرد.[108] قريش نخست نميخواست تا هم كشته داده باشد و هم فديه پرداخت نمايد. از اين رو، مطلب بن ابي وداعه سهمي، نخستين كسي را كه براي آزادي پدرش فديه داد، سرزنش كردند؛ اما بعدا ممنوعيت پرداخت فديه را برداشتند.[109] اسرا با پرداخت فديه آزاد شدند و شماري از آنان كه توان خواندن و نوشتن داشتند، به شرط آموزش به ده تن از كودكان مدينه، آزاد گشتند.[110] برخي از بني هاشم مانند عباس و عقيل و نيز ابوعاص بن ربيع، داماد پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز با پرداخت فديه آزاد شدند.[111]
پيامدهاي نبرد بدر
نبرد بدر در ميان مسلمانان، يهوديان و منافقان مدينه بازتابي گسترده داشت.[112] نخست به انكار آن پرداختند و آن را برآمده از بيم و وحشت زيد بن حارثه و عبداللّه بن رواحه پنداشتند واز كشته شدن سران قريش اظهار شگفتي كردند. در برابر، شماري ديگر با شادماني به استقبال رسول خدا رفتند و اين پيروزي را تبريك گفتند و كساني كه در اين غزوه حاضر نشده بودند، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عذرخواهي كردند.[113] كساني مانند سوده، از همسران رسول خدا كه شاهد زبوني اسراي مشرك بود، خطاب به سهيل بن عمرو، از اسرا، از اينكه آنان ذلت اسارت را بر كشته شدن با عزت برتري دادهاند، اظهار تعجب كردند. اما پيامبر فرمود: روا نيست مشركان را بر ضد خدا و رسولش تحريك كني! و او از گفته خود پوزش خواست.[114]
كعب بن اشرف، رئيس يهود بنينضير، از شدت ناخرسندي به مكه رفت و براي تحريك قريش، به مرثيهسرايي بركشتگان قريش پرداخت.[115]
از پيامدهاي ديگر نبرد بدر در مدينه، نگراني انصار درباره همپيمانان يهودي خود بود. از اين رو، انصار از آنان خواستند پيش از آنكه به بلاي قريش گرفتار شوند، اسلام را بپذيرند.[116]
بازتاب نبرد بدر در مكه، به دليل كشته و اسير شدن بزرگان قريش، بسيار گستردهتر از مدينه بود. خبر شكست مشركان را حَيْسُمان بن حابس خزاعي به مكه رساند.[117] مكيان نيز اين خبر را نخست انكاركردند و او را به هذيانگويي متهم نمودند.[118]
پس از بازگشت شكست خوردگان قريش به مكه، ابوسفيان براي روشن نگه داشتن شعله خشم مشركان، آنان را از هر گونه گريستن و نوحه و مرثيهسرايي بر كشته شدگان و هر نوع خوشكامي و لذتجويي بر حذر داشت.[119] با ورود كعب بن اشرف به مكه و مرثيهسرايي او بر كشتگان قريش، مكيان نيز عزاداري خود را آشكار كردند.[120] سرودههاي غمانگيز قريش در اين مصيبت، در كتابهاي تاريخي و ادبي بازتاب يافته است.[121] تصميم عمير بن وهب جمحي با حمايت صفوان بن اميه، براي ترور پيامبر، از جمله كارهاي قريش در مواجهه با شكست بدر بود.[122] نيز بدر موجب كينهورزي قريش به بنيهاشم شد.[123] اوج اين دشمني را در رخداد كربلا و ستم به اهل بيت: ميتوان ديد كه يزيد آن را انتقام از بنيهاشم دانست.[124] رويداد حره (63ق.) نيز كه در آن صدها تن از انصار و مردم مدينه به سبب كينهتوزي قريش كشته شدند[125]، در اين مسير ارزيابي شده است.
بازتاب اين نبرد به بيرون از شبه جزيره نيز كشيده شد؛ چنانكه نجاشي از اين رخداد شادمان گشت و خبر اين پيروزي بزرگ را به مسلمانان در حبشه رساند.[126]
منزلت بدريها از ديدگاه قرآن و روايات
وجود برخي روايتهاي تفسيري و تطبيق برخي آيات همچون 11 مجادله/58 و 100 توبه/9: {وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ...} در شأن بدريها، بيانگر جايگاه آنان نزد مفسران است.[127] اين منزلت چندان بود كه برخي از غايبان بدر، آرزوي حضور در آن را داشتند تا همانند آنان ثواب و اجر ميداشتند. اما هنگامي كه روز احد فرارسيد، آنان گريختند و خداوند در آيه 143 آل عمران/3 ايشان را چنين عتاب نمود: {وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ}.[128]
به اميرالمؤمنين(عليه السلام) نسبت دادهاند كه تنها بدريها صلاحيت انتخاب و تعيين خليفه را دارند.[129] اما اين بر خلاف اصول مسلم است كه از سخنان ايشان و ديگر اهل بيت گزارش شده كه فقط خداوند صلاحيت انتخاب امام معصوم را دارد. پشتوانه آن نسبت، رواياتي ضعيف است كه بر فرض صدور آنها، بايد گفت كه بر پايه قواعد جدل و براي محكوم كردن مخاطب بر اساس اصول پذيرفته شدهاش بيان شدهاند.[130]
حضور نيروهاي بدري در هر سپاه و گروه و حزب، امتيازي ويژه براي آن به شمار ميرفت. اين از باورهاي اجتماعي در سده اول ق. بود. سعيد بن قيس ارحبي براي تشويق نيروهاي خويش براي نبرد با معاويه و تبيين درستي راه خود، به حضور هفتاد بدري در سپاه و در رأس آنان امير المؤمنين(عليه السلام) اشاره كرد و تأكيد نمود كه بدين سان، ديگر جاي هيچ گونه شك و شبههاي در حقانيت آنان و راهشان نيست.[131] از ابان بن تغلب پرسيدند: آيا صحابه در جنگهاي علي(عليه السلام) حضور داشتهاند؟ ابان گفت: گويا شما ميخواهيد با حضور آنان حقانيت امير المؤمنين(عليه السلام) را به دست آوريد؛ اما او ميزان سنجش ديگران است.[132]
بدريها از نظر اقتصادي و اجتماعي نيز جايگاهي ممتاز داشتند. خليفه دوم در ديوان بيت المال براي بدريها امتيازي ويژه برنهاد و سهم هر يك از آنان را سالانه پنج هزار درهم بيش از ديگران قرار داد.[133] شايد بر همين اساس است كه صحابهنگاراني چون ابن سعد و ابونعيم در معرفي صحابه، بدريها را بر ديگران مقدم داشتهاند.[134] در منابع و روايتهاي شيعه نيز شمار اصحاب حضرت مهدي به شمار اصحاب بدر آمده است.[135]
استناد اهل سنت به روايت پيامبر كه بدريها مورد بخشش خدا قرار دارند و بهشت بر آنان واجب است[136]، افزون بر اعتقادشان به اصل عدالت صحابه، بدريها را از ديگران ممتاز ساخته است. اما اين باور با سنت و سيره رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سازگار نيست؛ زيرا ايشان از طلب آمرزش براي فرد سارق حاضر در بدر خودداري كرد[137] و نيز حد افك بر مسطح بن اثاثه بدري جاري نمود[138] و يكي از خلفا حد شرب خمر را بر قدامة بن مظعون جمحي بدري جاري ساخت.[139] برخي دانشمندان اسلامي، اعتقاد به برائت بدريها را به نقد كشيدهاند.[140]
اهل سنت بر اين باورند كه بدريها بر پايه آيه 68 انفال/8: (لَوْلاَ كِتَابٌ مِنْ اللهِ سَبَقَ...). مورد بخشش گناهان گذشته و آينده قرار دارند[141] و خداوند هيچ يك از ايشان را عذاب نخواهد كرد.[142] حتي شماري از آنان در ترسيم اين جايگاه دچار اغراق شدهاند.
جايگاه ويژه بدريها نزد مسلمانان موجب شد تا از همان سدههاي نخستين اسلامي، كتابهايي درباره آنان نوشته شود كه برخي از آنها عبارتند از: كتاب من شهد صفين مع علي(عليه السلام) من البدريين از هشام كلبي (م.204ق.)[143]؛ هالة ابدر في عدد اهل بدر از ذهبي (م.748ق.)[144]؛ اشراق البدر في اهل البدر از احمد بن علي صنهاجي هشتوكي (م.1046ق.)[145]؛ ضوء البدر في عدة اسماء اهل بدر از محمد بن مصطفي حسيني شهاوي دسوقي نقشبندي (م. پس از 1167ق.)[146]؛ شرح الصدر في غزوة اهل البدر از عبدالله بن محمد بن شرف الدين شبراوي (1172ق.)[147]؛ العرين لأسماء الصحابة البدريين از سيد جعفر بن سيد حسن مدني شافعي برزنجي (م.1177ق.)[148]؛ الفتح المبين في ذكر أسماء الصحابة البدريين از مصطفي بن محمد بن عبدالباقي حلبي شافعي (زنده به سال 1185ق.)[149]؛ اسماء اهل بدر از قاضي ابراهيم بن مصطفي معروف به حنيف رومي (م.1189ق.)[150]؛ منظومة في البدريين از محمد ماني بن محمد صنهاجي (م.1333ق.).[151]
منابع
اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش غفاري، بيروت، دار المعرفه، 1399ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ ايضاح المكنون: اسماعيل پاشا البغدادي (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بلاغات النساء: احمد بن ابي طاهر طيفور (م.280ق.)، قم، الرضي؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تفسير ابن ابي حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير صنعاني (تفسير عبدالرزاق): عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش مصطفي مسلم، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير مجاهد: مجاهد (م.102ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد، اسلام آباد، مجمع البحوث الاسلاميه؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجمل و النصرة لسيد العتره: المفيد (م.413ق.)، قم، مكتبة الداوري؛ الخرائج و الجرائح: الراوندي (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدي؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛ دولت رسول خدا: صالح احمد علي، ترجمه: انصاري، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه: آقا بزرگ تهراني (م.1389ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1403ق؛ رجال النجاشي: النجاشي (م.450ق.)، به كوشش شبيري زنجاني، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن الدارمي: الدارمي (م.255ق.)، احياء السنة النبويه؛ سيد المرسلين: جعفر الهادي، قم، جامعه مدرسين، 1427ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيح من سيرة النبي صلياللهعليهوآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبد ربه (م.328ق.)، به كوشش الابياري، بيروت، دار الكتاب العربي؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ فضائل الاوقات: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش القيسي، مكتبة المناره، 1410ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ كمال الدين: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مدينهشناسي: سيد محمد باقر نجفي، 1364ش؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مسند الشافعي: الشافعي (م.204ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المصنّف: ابن ابي شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم المؤلفين: عمر كحّاله، بيروت، دار احياء التراث العربي ـ مكتبة المثني؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش العزازي، الرياض، دار الوطن، 1419ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دار الكتاب، 1385ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المواعظ و الاعتبار: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش خليل المنصور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الموطّأ: مالك بن انس (م.179ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نظام الحكم في الاسلام: حسينعلي منتظري، هاشميون، 1380ش؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.
محمدرضا هدايتپناه
[1]. المغازي، ج1، ص7-8؛ السيرة النبويه، ج1، ص606؛ الطبقات، ج2، ص8.
[2]. السيرة النبويه، ج1، ص601؛ تاريخ خليفه، ص20؛ تاريخ طبري، ج2، ص406.
[3]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص67؛ انساب الاشراف، ج1، ص416.
[4]. المغازي، ج1، ص384؛ مدينهشناسي، ج2، ص28.
[5]. دولت رسول خدا، ص212؛ المعالم الاثيره، ص44.
[6]. المغازي، ج1، ص13-19.
[7]. المغازي، ج1، ص28.
[8]. المغازي، ج1، ص28.
[9]. المغازي، ج1، ص28.
[10]. المغازي، ج1، ص20.
[11]. نك: السيرة النبويه، ج1، ص612؛ المغاري، ج1، ص21؛ الطبقات، ج2، ص8.
[12]. المغازي، ج1، ص21.
[13]. المغازي، ج1، ص23؛ المعارف، ص152؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص45.
[14]. الطبقات، ج2، ص14؛ مسند احمد، ج4، ص290؛ صحيح البخاري، ج5، ص5؛ مجمع البيان، ج1، ص709.
[15]. اعلام الوري، ج2، ص189؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص551؛ كمال الدين، ج1، ص268.
[16]. المغازي، ج1، ص31.
[17]. الكشاف، ج2، ص197.
[18]. المغازي، ج1، ص29-31، 33، 41-42؛ السيرة النبويه، ج1، ص610.
[19]. المغازي، ج1، ص33.
[20]. السيرة النبويه، ج2، ص610؛ المغازي، ج1، ص33؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص45.
[21]. المغازي، ج1، ص33، 35، 42.
[22]. المغازي، ج1، ص33-34.
[23]. السيرة النبويه، ج1، ص610؛ المغازي، ج1، ص38.
[24]. المغازي، ج1، ص36-37.
[25]. المغازي، ج1، ص39؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص45.
[26]. المغازي، ج1، ص39؛ تفسير صنعاني، ج2، ص260؛ التبيان، ج5، ص133.
[27]. المغازي، ج1، ص31.
[28]. المغازي، ج1، ص21؛ جامع البيان، ج9، ص123.
[29]. التبيان، ج5، ص81.
[30]. السيرة النبويه، ج1، ص618؛ المغازي، ج1، ص39-41.
[31]. معجم البلدان، ج2، ص111؛ الروض المعطار، ص156.
[32]. المغازي، ج1، ص42؛ السيرة النبويه، ج1، ص618.
[33]. السيرة النبويه، ج1، ص618؛ المغازي، ج1، ص43-44.
[34]. السيرة النبويه، ج1، ص619؛ المغازي، ج1، ص44؛ المعارف، ص153.
[35]. السيرة النبويه، ج1، ص619؛ المغازي، ج1، ص44-45؛ المعارف، ص153.
[36]. اسباب النزول، ص159؛ كشف الاسرار، ج4، ص43.
[37]. مراصد الاطلاع، ج2، ص638؛ الروض المعطار، ص277؛ المعالم الاثيره، ص131.
[38]. المغازي، ج1، ص46.
[39]. المغازي، ج1، ص131.
[40]. السيرة النبويه، ج1، ص614؛ سيد المرسلين، ج2، ص61.
[41]. المغازي، ج1، ص48؛ عيون الاثر، ج1، ص288.
[42]. السيرة النبويه، ج1، ص615.
[43]. السيرة النبويه، ج1، ص614-615؛ المغازي، ج1، ص48- 49.
[44]. السيرة النبويه، ج1، ص626؛ الطبقات، ج2، ص10.
[45]. المغازي، ج1، ص51-53؛ السيرة النبويه، ج1، ص616- 617.
[46]. السيرة النبويه، ج1، ص620؛ المغازي، ج1، ص53.
[47]. الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص29-30.
[48]. السيرة النبويه، ج1، ص620؛ المغازي، ج1، ص53-54.
[49]. المغازي، ج1، ص55.
[50]. نك: التبيان، ج5، ص86؛ جامع البيان، ج9، ص257-259؛ الميزان، ج9، ص22.
[51]. المغازي، ج1، ص61.
[52]. السيرة النبويه، ج1، ص621.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص673؛ المغازي، ج1، ص58-59،81.
[54]. جامع البيان، ج9، ص266.
[55]. جامع البيان، ج9، ص251؛ صحيح مسلم، ج5، ص156؛ مجمع البيان، ج4، ص807.
[56]. المغازي، ج1، ص56.
[57]. الطبقات، ج1، ص81؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص721.
[58]. السيرة النبويه، ج1، ص613؛ الاغاني، ج4، ص180؛ الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص37؛ ج6، ص115-121.
[59]. المغازي، ج1، ص61.
[60]. السيرة النبويه، ج1، ص622؛ المغازي، ج1، ص62-64.
[61]. المغازي، ج1، ص64-65.
[62]. السيرة النبويه، ج1، ص625؛ المغازي، ج1، ص67؛ تاريخ طبري، ج2، ص446.
[63]. المغازي، ج1، ص66-67.
[64]. روض الجنان، ج5، ص48.
[65]. المغازي، ج1، ص68-70؛ جامع البيان، ج17، ص172-173؛ اسباب النزول، ص207.
[66]. سبل الهدي، ج4، ص36.
[67]. السيرة النبويه، ج1، ص628؛ المغازي، ج1، ص81.
[68]. الخصال، ص576؛ تفسير عياشي، ج2، ص67.
[69]. المعجم الكبير، ج11، ص227؛ الكشاف، ج2، ص207؛ مجمع الزوائد، ج6، ص84.
[70]. المغازي، ج1، ص72؛ الطبقات، ج2، ص10؛ سبل الهدي، ج4، ص44.
[71]. السيرة النبويه، ج1، ص634.
[72]. تاريخ طبري، ج5، ص368؛ البداية و النهايه، ج8، ص154.
[73]. انساب الاشراف، ج6، ص390؛ تاريخ طبري، ج6، ص2۰؛ البداية و النهايه، ج8، ص266.
[74]. تاريخ طبري، ج7، ص183؛ تجارب الامم، ج3، ص142.
[75]. انساب الاشراف، ج9، ص317؛ سبل الهدي، ج4، ص148.
[76]. نك: الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص41-45.
[77]. المغازي، ج1، ص55؛ السيرة النبويه، ج1، ص620؛ الطبقات، ج2، ص11.
[78]. مسند احمد، ج1، ص86، 126؛ الطبقات، ج1، ص17؛ تاريخ طبري، ج2، ص426.
[79]. السيرة النبويه، ج1، ص673؛ البداية و النهايه، ج3،ص269.
[80]. السيرة النبويه، ج1، ص633؛ المغازي، ج1، ص76، 78-79، 81، 91؛ الطبقات، ج2، ص20.
[81]. تفسير ابن ابي حاتم، ج3، ص752؛ مجمع البيان، ج2، ص828؛ روض الجنان، ج5، ص52-56.
[82]. مجمع البيان، ج2، ص828؛ روض الجنان، ج5، ص56.
[83]. الكافي، ج6، ص461؛ تفسير عياشي، ج1، ص196.
[84]. المغازي، ج1، ص76.
[85]. الكشاف، ج2، ص201.
[86]. المغازي، ج1، ص79؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص469؛ المعجم الكبير، ج11، ص133.
[87]. جامع البيان، ج9، ص256.
[88]. السيرة النبويه، ج1، ص663؛ المغازي، ج1، ص135.
[89]. الطبقات، ج2، ص12؛ براي اطلاع از اسامي آنان، نك: المغازي، ج1، ص145-152.
[90]. المعارف، ص155.
[91]. المغازي، ج1، ص91؛ المعجم الكبير، ج9، ص84؛ الامالي، طوسي، ص310.
[92]. المغازي، ج1، ص91.
[93]. السيرة النبويه، ج1، ص643؛ المغازي، ج1، ص80-81.
[94]. روض الجنان، ج5، ص50.
[95]. الموطّأ، ج1، ص422؛ المصنف، صنعاني، ج4، ص378؛ المغازي، ج1، ص77-78؛ فضائل الاوقات، ص355.
[96]. المغازي، ج1، ص100، 102-103.
[97]. المغازي، ج1، ص102.
[98]. المغازي، ج1، ص101.
[99] المغازي، ج1، ص110؛ السيرة النبويه، ج1، ص676؛ جامع البيان، ج10، ص56.
[100] الخلاف، ج4، ص190-191؛ سبل الهدي، ج4، ص93.
[101]. الخلاف، ج4، ص191؛ جواهر الكلام، ج21، ص125.
[102]. جامع البيان، ج10، ص58؛ التسهيل، ج1، ص332؛ سبل الهدي، ج4، ص61.
[103]. المنتظم، ج3، ص119.
[104]. السيرة النبويه، ج1، ص639؛ صحيح البخاري، ج5، ص8؛ صحيح مسلم، ج8، ص164.
[105]. السيرة النبويه، ج1، ص639؛ تاريخ طبري، ج2، ص456.
[106]. المغازي، ج1، ص114-115؛ السيرة النبويه، ج1، ص642.
[107]. المغازي، ج1، ص119؛ السيرة النبويه، ج1، ص645؛ تاريخ طبري، ج2، ص460-461.
[108]. السيرة النبويه، ج1، ص644؛ المعارف، ص155؛ سبل الهدي، ج4، ص64.
[109]. السيرة النبويه، ج2، ص302-303.
[110]. الطبقات، ج2، ص13، 16.
[111]. السيرة النبويه، ج2، ص281؛ المغازي، ج1، ص131، 138؛ المعارف، ص155.
[112]. نك: السيرة النبويه، ج1، ص643؛ المغازي، ج1، ص121-124.
[113]. المغازي، ج1، ص114-116.
[114]. المغازي، ج1، ص118-119.
[115]. المغازي، ج1، ص121-122.
[116]. جامع البيان، ج6، ص372؛ مجمع البيان، ج3، ص318.
[117]. المغازي، ج1، ص120؛ السيرة النبويه، ج1، ص646.
[118]. نك: السيرة النبويه، ج1، ص646؛ المغازي، ج1، ص121-124.
[119]. المغازي، ج1، ص121، 123.
[120]. المغازي، ج1، ص122-123.
[121]. نك: العقد الفريد، ج3، ص300-301؛ الاغاني، ج1، ص23-24؛ مجمع البيان، ج2، ص706.
[122]. المغازي، ج1، ص125-127.
[123]. نك: الجمل، ص99؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص22-23.
[124]. مقاتل الطالبيين، ص80؛ بلاغات النساء، ص21.
[125].تاريخ يعقوبي، ج2، ص250.
[126]. المغازي، ج1، ص120؛ الكافي، ج2، ص121.
[127]. مجمع البيان، ج5، ص97؛ اسباب النزول، ص276؛ زاد المسير، ج2، ص291.
[128]. تفسير مجاهد، ج1، ص137؛ جامع البيان، ج4، ص145-146.
[129]. الامامة و السياسه، ج1، ص65؛ اسد الغابه، ج3، ص610.
[130]. نظام الحكم في الاسلام، ص187.
[131]. وقعة صفين، ص236؛ شرح نهج البلاغه، ج5، ص188.
[132]. رجال النجاشي، ص12.
[133]. فتوح البلدان، ص437؛ المواعظ و الاعتبار، ص174.
[134]. نك: معرفة الصحابه، ج1، ص9.
[135]. دلائل الامامه، ص560؛ كمال الدين، ج2، ص654؛ مجمع البيان، ج5، ص218.
[136]. مسند الشافعي، ص316؛ مسند احمد، ج1، ص80، 105؛ سنن الدارمي، ج2، ص313.
[137]. المغازي، ج1، ص102.
[138]. نك: الميزان، ج19، ص236-238؛ نك: كشف الاسرار، ج6، ص503.
[139]. الاصابه، ج5، ص324.
[140]. شرح نهج البلاغه، ج20، ص18-19.
[141]. التبيان، ج5، ص157؛ زاد المسير، ج3، ص225-226؛ تفسير قرطبي، ج8، ص50.
[142]. جامع البيان، ج10، ص61.
[143]. الذريعه، ج22، ص229.
[144]. ايضاح المكنون، ج2، ص716.
[145]. الاعلام، ج1، ص181.
[146]. هدية العارفين، ج2، ص330.
[147]. ايضاح المكنون، ج2، ص45؛ الاعلام، ج4، ص130.
[148]. هدية العارفين، ج1، ص256؛ معجم المؤلفين، ج3، ص137.
[149]. معجم المؤلفين، ج12، ص279.
[150]. هدية العارفين، ج1، ص39.
[151]. الاعلام، ج7، ص17؛ معجم المؤلفين، ج11، ص169.