بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه بَدر بن حَسَنوَیه

بَدر بن حَسَنوَیه

 امیر کرد شیعی ایرانی در منطقه جبل، کوشا در امور حاجیان و حرمین حَسَنویه یا حَسنوَیه بن حسین (م.369ق.) بنیان‌گذار حکومت خاندانی شیعه مذهب از کردان بَرْزَکانی ایران است که حدود نیمه دوم سده 4ق. بر قسمت‌هایی از جبال و کردستان و لرستان فرما

 امير كرد شيعي ايراني در منطقه جبل، كوشا در امور حاجيان و حرمين

حَسَنويه يا حَسنوَيه بن حسين (م.369ق.) بنيان‌گذار حكومت خانداني شيعه مذهب از كردان بَرْزَكاني ايران است كه حدود نيمه دوم سده 4ق. بر قسمت‌هايي از جبال و كردستان و لرستان فرمان راندند. نفوذ و اقتدار اين خاندان تا حدود خوزستان و آذربايجان رسيد و حكمراني آنان بيش از 60 سال پاييد.[1] حسنويه را به عدالت‌پيشگي و برقراري امنيت ستوده‌اند.[2] او به امور حرمين توجه ويژه داشت و براي مردم و مجاوران حرمين، انفاق‌ها و هداياي بسيار مي‌فرستاد.[3] شيعي بودن آل حسنويه در ‌گزارش‌هاي منابع معاصر[4] آمده و چنين برمي‌آيد كه از همساني مذهبي آنان با حاكمان آل بويه كه معمولا شيعه شمرده مي‌شوند[5]، چنين نتيجه‌گيري شده است. حسنويه دينوَر، نهاوند، شاپور خواست (خرم‌ آباد) يزدگرد و اسدآباد همدان را به تدريج تصرف كرد و قلعة سَرْماج يا دُزبُز[6] (هرسين كرمانشاه) را بر فراز كوهي بنا نمود و تختگاه خود ساخت كه از آن پس نيز تختگاه اميران حسنويه بود.[7]

 

يكي از فرزندان حسنويه بر ضد حكومت ابوشجاع عضدالدوله بويهي (حك: 338-372ق.) سركشي كرد. همين موجب شد كه عضدالدوله به تصرف اموال و املاك و كشتار همه فرزندان حسنويه بپردازد. عضدالدوله تنها با بدر كه درايت و سياست‌ورزي‌اش را دريافته بود، خوش‌رفتاري كرد و امارت كردستان را به او داد.[8] بدر بن حسنويه به تدريج بر بخش‌هاي گوناگون جبل چيره شد و از 369 تا 405ق. امير مناطقي از جبل بود. در اصطلاح جغرافي‌نويسان اسلامي، جبل به مناطق كوهستاني مغرب ايران گفته مي‌شود و در آن دوران بيشتر بر همدان و دينور و كرمانشاه و كردستان تا نزديكي عراق اطلاق مي‌شده كه بعدها به عراق عجم نام‌بردار شده است.[9] البته قلمرو بدر بن حسنويه در اوج قدرت او، افزون بر مناطق ياد شده، به شاپور خواست، بروجرد، مناطقي از اهواز و گاه نيز قَرْميسين (كرمانشاه) و حُلْوان و شَهْرَزور در كردستان عراق مي‌رسيده است.[10] پس از انجام برخي كارها و كسب خوشنامي در امور حج و حرمين، القادر عباسي در 388ق. به او لقب ناصر الدين و الدوله اعطا كرد. اعطاي القاب افتخاري آميخته با كلمات «دوله» و «دين» به اميران و بزرگان، به باور اشپولر، پيشينه كهن ندارد و پيش از سده پنجم و ششم ق. يعني عهد غزنوي و سلجوقي، كاربرد نداشته است.[11] در تأييد اين ديدگاه مي‌توان گفت كه در پاره‌اي گزارش‌ها، لقب اعطايي خليفه به بدر بن حسنويه، ناصر الدوله بوده است.[12] از اين رو، در منابع گاه او را ملقب به ناصر الدوله خوانده‌اند.[13]

 

به سال 367ق. جانبداري بدر بن حسنويه از فخر الدوله بويهي (حك: 366-387ق.) حاكم همدان، اصفهان و ري، شرف الدوله ابوالفوارس پسر و جانشين عضدالدوله بويهي (حك: 372-379ق.) را خشمگين ساخت و سپاهي به فرماندهي قراتكين جَهِشياري را به نبرد بدر فرستاد. نخست بدر شكست خورد؛ اما در يك حمله بي‌باكانه و برق‌آسا از سوي بدر و گزيده‌اي از يارانش، سپاه قراتكين را از هم گسست و او را به بغداد گريزاند.[14] بدين ترتيب، قلمرو بدر بن حسنويه در جبل گسترش يافت. در 377ق. در نبردي ديگر با سپاه شرف الدوله، بدر بن حسنويه پيروز شد و حكومتش بر عراق غربي گسترشي تقريباً كامل يافت.[15] به سال 397ق. بدر بن حسنويه به حمايت از ابوجعفر حجاج سپاهي گران فرستاد كه بغداد را محاصره كردند.[16] در 400ق. ميان بدر و فرزندش هلال جنگي رخ داد[17] كه سبب آن را دوري هلال از پدر و توجه بدر به ديگر فرزندش دانسته‌اند.[18] به سال 405ق. بدر بن حسنويه به حسين بن مسعود كردي يورش برد و او را درقلعه‌اش محاصره كرد. اما با فرارسيدن زمستان و سرد شدن هوا، شماري از سربازان خسته و ناراضي، به او هجوم بردند و وي را به قتل رساندند.[19] تنها در يك ‌گزارش، سال قتل بدر بن حسنويه در 395ق. ثبت شده[20] كه صحيح نمي‌نمايد. جنازه بدر به مرقد امام علي7 در نجف اشرف منتقل و در آن‌جا به خاك سپرده شد.[21] پسرش هلال نيز در همين سال كشته شد و نوه‏اش طاهر بن هلال به حكومت دست يافت. اما نتوانست بيش از يك سال قدرت خود را حفظ كند. وي از شمس الدوله پسر فخرالدوله بويهي (حك: 387- حدود412ق.) حاكم همدان شكست خورد و در پي ترك قلمرو سابق خود، به قتل رسيد. شمس الدوله از ناپايداري و آشفتگي دستگاه بدر بن حسنويه بهره برد و مناطق زير نفوذ او را تصرف كرد.[22]

 

از تدابير بدر بن حسنويه كه نشان از هوشمندي سياسي او دارد، پناه دادن به وزيران، اميران و رجال بركنار شده و فراري بود. او از اين راه مي‌توانست در سياست آينده دستگاه خلافت نفوذ كند.[23] بر پايه آگاهي‌هاي موجود در منابع، بدر بن حسنويه از اميران نيكوكار منطقه جبال به شمار مي‌رفت و در گستره حكومت او، امنيت پايدار برقرار بود. آورده‌اند هر گاه كه بازرگانان در راه خسته مي‌شدند، اموال و شتران خود را وامي‌نهادند و با اين يقين كه پاسداران شهر آن را دست نخورده تحويل صاحبش خواهند داد، به شهر مي‌آمدند.[24] بدر بن حسنويه يك بار براي تنبيه يكي از سردارانش كه بر كشاورزان سخت گرفته بود، مجلسي ترتيب داد و سفره غذاي بدون نان آماده كرد و در پاسخ تعجب حاضران، ستم به كشاورزان را يادآور شد و آن‌ها را سخت تهديد كرد كه انجام اين كارها باعث كشتن آن‌ها خواهد شد. بدر بن حسنويه هر جمعه به فقيران و مسكينان 000/20 درهم مي‌داد.[25] او به هر جا كه سفر مي‌كرد و آبي گوارا مي‌يافت، روستا و دهكده‌اي بنا مي‌نهاد. افزون بر اين كارها، بدر بن حسنويه به تعمير و بازسازي و اصلاح را‌ه‌ها دلبستگي داشت[26] و بودجه‌اي خاص براي اين كار كنار مي‌نهاد. در ‌گزارش‌هاي گوناگون، تاريخ‌نگاران تصريح كرده‌اند كه او بيش از دو هزار يا سه هزار[27] مسجد و كاروانسرا ساخت و در اين زمينه، مال فراوان هزينه كرد. نيز گفته‌اند كه از ديوان خود ماليات‌ها و خراج‌هاي بسيار براي مستحقان و نيازمندان هزينه مي‌كرد. او در رفع نياز مالي اهل دانش كوشا بود و براي فقيهان، مؤذنان و يتيمان و جز آن‌ها مقرري وضع كرد. درباره رفتار ديني و عبادي او نيز به ستايش پرداخته‌اند و وي را اهل نماز و ذكر و عبادت بسيار دانسته‌اند.[28]

 

بدر بن حسنويه سالانه به 20 تن هزار دينار مي‌داد تا به نيابت از مادرش و نيز عضدالدوله كه او را به حكومت رسانده بود، حج بگزارند و براي تعمير نعل اسبان و پا افزارشان 3000 دينار به آهنگران و كفشگران همدان و بغداد سپرده بود.

 

به سال 384ق. كاروان حاجيان عراقي در منزلگاه هبير، ميانه زَباله و ثَعلَبيه، با پيش‌گيري اُصَيفِر اَعرابي كه ماليات و حق راهداري دو سال پيش را طلب كرد، رويارو شد و چون اصيفر راضي نشد، كاروان بازگشت. در اين سال، تنها راه مصر و مغرب برقرار بود و حاجيان آن سرزمين‌ها توانستند حج به جا آورند.[29] پس از اين تجربه، در سال‌هاي بعد كه احمد بن محمد علوي امير الحاج بود[30]، با تدبير بدر بن حسنويه، حاجيان به آرامي از منزلگاه‌ها گذشتند و به سرزمين وحي رسيدند. بدر بن حسنويه از ثروت خود مبلغ 9000 دينار همراه كاروان براي اصيفر اعرابي فرستاد.[31] اين مبلغ تا سال 403ق. برقرار بود. به سال 385ق. بدر بن حسنويه مبلغ 5000 دينار با كاروان خراسان به عنوان ماليات راهداري و بدرقه كاروان (خفارة الطريق) براي اصيفر اعرابي فرستاد.[32] اين مبلغ به تدريج تا مرز 9200 دينار رسيد.[33] موضوع خفارة الطريق در اصل نوعي ماليات راه و حق العمل صاحبان سرزمين‌هاي ميان راه تلقي مي‌شد و پرداخت آن در عرف آن روزگار، براي حفظ امنيت و نگهباني كاروان‌ها مرسوم بود.[34] البته اين رسم هميشه با زياده‌خواهي كساني مانند اصيفر اعرابي همراه مي‌شد.

 

بدر در هيچ سالي از ارسال مال براي حرمين خودداري نمي‌كرد و امنيت طريق حجاز برايش اهميت شايان داشت.[35] وي سالانه صد هزار دينار براي مجاوران حرمين، تعمير آب انبارها و تهيه آب و بازسازي چاه‌هاي آب يا به تعبير برخي، براي رفع نيازها و مصالح راه حجاز[36] انفاق و صرف مي‌كرد.[37] او اموال و انفاق‌هاي ارسالي به حرمين را ميان نوادگان انصار و مهاجر تقسيم مي‌كرد.[38] وي مبلغي مشخص به صاحبان خانه‌ها كه در موسم حج پذيراي حاجيان بودند، اعطا مي‌كرد. در روزگار او، موسم حج رونقي خاص داشت. از اين رو، مورد توجه خليفه واقع شد و به سبب خدمات او به حاجيان، اهتمام در منع تعدي باديه‌نشينان به حاجيان، و پرداخت هزينه و بذل مال در اين راه از او تجليل كرد.[39] پس از دو سال تعطيلي حج به سبب پيشگيري اصيفر اعرابي، در 412ق.[40] گروهي از بزرگان خراسان نزد محمود غزنوي شكايت بردند و نوشتند كه امنيت راه حرمين از تصرف سرزمين كافران برتر است و دوران بدر بن حسنويه و خاطرات خوش گذشته را متذكر شدند و به ياد آوردند كه بدر 20 سال ثروت و تدبير خود را در راه امنيت راه حجاز هزينه كرده بود. اين ‌گزارش نتيجه ‌بخشيد و سلطان غزنوي را واداشت تا با سرعت به آسان‌سازي امور حج همت نمايد.[41]

 

از اين ‌گزارش‌ها برمي‌آيد كه از 383 تا 403ق. بيست سال مردم به آساني و بي‌دغدغه خاطر در موسم حج شركت كردند و بدر بن حسنويه زمينه آرامش خاطر حاجيان را فراهم كرد. او بخشش و تدبير را به گونه متعادل به كار مي‌گرفت و براي تسهيل امور حاجيان، ثروت خود را هزينه مي‌كرد. نيز با درايت و تدبير، با قدرتمندان محلي و رؤساي طوايف گفت‌وگو و آن‌ها را به حفاظت و امنيت راه‌ها مجاب مي‌كرد.[42]

 

منابع

اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن‏ خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ اجتماعي ايران: مرتضي راوندي، تهران، نگاه، 1382ش؛ تاريخ ارتش ايران: غلامرضا علي‌بابايي، تهران، آشيان، 1382ش؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الفي: قاضي احمد تتوي و آصف خان قزويني، به كوشش طباطبايي مجد، تهران، علمي فرهنگي، 1382ش؛ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريان: حسن پيرنيا و عباس اقبال، تهران، خيام، 1380ش؛ تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي: برتولد اشپولر، ترجمه: فلاطوري و ميراحمدي، تهران، علمي فرهنگي، 1373ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ جامع التواريخ: رشيد الدين فضل الله همداني (م.718ق.)، به كوشش روشن، تهران، ميراث مكتوب، 1386ش؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ روضة الصفا: محمد بن خاوند شاه ميرخواند (م.903ق.)، به كوشش كيانفر، تهران، اساطير، 1380ش؛ سفرنامه‌هاي سهام الدوله: سهام الدوله بجنوردي (م.1321ق.)، به كوشش روشني، تهران، علمي فرهنگي، 1374ش؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرفنامه: شرف خان بدليسي (م.قرن10ق.)، به كوشش ولاديمير ولييامينوف، تهران، اساطير، 1377ش؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المواعظ و الاعتبار: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش خليل منصور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي.

 

علي احمدي ميرآقا

 

 
[1]. شرفنامه، ج1، ص21؛ نك: دانشنامه جهان اسلام، ج13، ص368-370، «حسنويه»؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص684-686، «آل حسنويه».

[2]. تاريخ الفي، ج3، ص2055.

[3]. الكامل، ج8، ص706؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص688.

[4]. نك: سفرنامه‌هاي سهام الدوله، ج2، ص274-275؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص684، «آل حسنويه».

[5]. المواعظ و الاعتبار، ج4، ص191؛ تاريخ اجتماعي ايران، ج9، ص230، 243.

[6]. معجم البلدان، ج2، ص454.

[7]. الكامل، ج8، ص706؛ البداية و النهايه، ج11، ص353-354.

[8]. الكامل، ج9، ص5؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص689؛ شرفنامه، ج1، ص21.

[9]. معجم البلدان، ج2، ص99؛ نك: دانشنامه جهان اسلام، ج9، ص537، «جبال».

[10]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص684، «آل حسنويه».

[11]. نك: تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ج1، ص407.

[12]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص689؛ شذرات الذهب، ج5،ص29.

[13]. شرفنامه، ج1، ص21.

[14]. تاريخ الاسلام، ج26، ص482؛ تاريخ الفي، ج3، ص1947.

[15]. تجارب الامم، ج7، ص167؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص689؛ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريان، ص170.

[16]. الكامل، ج9، ص192؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص690.

[17]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص627.

[18]. الكامل، ج9، ص213.

[19]. الكامل، ج9، ص248؛ البداية و النهايه، ج11، ص349،354.

[20]. تاريخ الفي، ج3، ص2055.

[21]. الكامل، ج9، ص248.

[22]. الكامل، ج9، ص248-249؛ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريان، ص182.

[23]. البداية و النهايه، ج11، ص332؛ روضة الصفا، ج4،ص3014-3015؛ تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ج2، ص108.

[24]. تاريخ الفي، ج3، ص2055.

[25]. البداية و النهايه، ج11، ص353-354.

[26]. تجارب الامم، ج7، ص339.

[27]. شذرات الذهب، ج5، ص29.

[28]. البداية و النهايه، ج11، ص353-354؛ تاريخ الفي، ج3، ص2056؛ جامع التواريخ، ص154.

[29]. الكامل، ج9، ص105؛ البداية و النهايه، ج11، ص313؛ اتحاف الوري، ج2، ص423.

[30]. اتحاف الوري، ج2، ص424.

[31]. تاريخ الاسلام، ج27، ص19.

[32] تجارب الامم، ج7، ص339؛ النجوم الزاهره، ج4، ص169.

[33]. اتحاف الوري، ج2، ص425.

[34]. نك: تجارب الامم، ج4، ص129-130؛ تاريخ طبري، ج2، ص221؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص270.

[35]. نك: الكامل، ج9، ص144.

[36]. شذرات الذهب، ج5، ص29.

[37]. تجارب الامم، ج7، ص342.

[38]. تجارب الامم، ج7، ص339.

[39]. الكامل، ج9، ص144.

[40]. تاريخ الاسلام، ج28، ص245.

[41]. الكامل، ج5، ص458؛ النجوم الزاهره، ج4، ص255-256.

[42]. نك: تاريخ ارتش ايران، ص88.

 




نظرات کاربران