بعثت بعثت بعثت بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بعثت بعثت بعثت بعثت بعثت

بعثت

برانگیختن محمد بن عبدالله(ص) به پیامبری از سوی خدا و نقطه آغازین دین اسلام   بعثت از ریشه «ب- ع- ث»[1] به معنای ارسال[2] و برانگیختن[3] یا روانه کردن[4] است. در کاربردهای گوناگون این ریشه، مفهومی مرکب از برگزیدن و فرستادن لحاظ شده ک

برانگيختن محمد بن عبدالله(ص) به پيامبري از سوي خدا و نقطه آغازين دين اسلام

 

بعثت از ريشه «ب- ع- ث»[1] به معناي ارسال[2] و برانگيختن[3] يا روانه كردن[4] است. در كاربردهاي گوناگون اين ريشه، مفهومي مركب از برگزيدن و فرستادن لحاظ شده كه از آن به «برانگيختن» تعبير مي‌شود.[5] در اصطلاح ديني و كلام اسلامي، بعثت به برانگيختن پيامبران از سوي خدا براي هدايت مردمان اطلاق مي‌شود.[6] اين مفهوم برگرفته از آيات قرآن كريم است و در آياتي مانند (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) (نحل/16، 36؛ بقره/2، 21؛ اسراء/17، 15) طرح شده است. مفهوم عام بعثت به بر انگيخته شدن هر پيامبري اطلاق مي‌گردد؛ ولي به دليل برتري پيامبر(ص) و خاتميت ايشان و نيز كاربرد بيشتر اين اصطلاح در فرهنگ اسلامي، دامنه معنايي اين اصطلاح محدود گشته وتنها به بعثت محمد بن عبدالله(ص) قرشي هاشمي اطلاق شده است.

 

ƒ وضع عقيدتي و فرهنگي جزيرة العرب در آستانه بعثت

جهان در دوران بعثت، شاهد فروپاشي امپراتوري‌هايي مانند ساسانيان و روم شرقي و نيز آميختگي مذاهبي بزرگ چون مسيحيت و زرتشتي‌گري به خرافات بود. گرفتاري مردم به جهل و ظلم، آشوب‌ها و فتنه‌ها، و نيرنگ و تزوير[7] و وجود قوانين ظالمانه، اختلافات عميق طبقاتي، جنگ‌هاي قبيله‌اي[8]، تعصب‌هاي ناروا[9]، عادات و آداب غلط، رفتار ناپسند با زنان[10] از جمله اين تيرگي‌ها بوده است. از اين رو، قرآن كريم وضعيت آن دوران را با تعبير «گمراهي آشكار» وصف مي‌نمايد. (جمعه/62، 2) از اين عصر در منابع اسلامي به روزگار جاهليت ياد مي‌شود. انسان‌ها از ديدگاه مذهبي متشتت و پراكنده بودند؛ عده‌اي خدا را به پديده‌ها تشبيه مي‌كردند و شماري ديگر نام‌هاي ارزشمند و صفات پسنديده را به بت‌ها نسبت مي‌دادند.[11] اعراب و قريشيان به عنوان متوليان كعبه، در برگزاري آيين‌هاي مذهبي بدعت‌هايي نهاده بودند؛ ترك وقوف در عرفات، اجبار مردم ديگر مناطق به خريد و استفاده از غذا و لباس ويژه قريش در ورود به مكه، جابه‌جا نمودن زمان ماه‌هاي حرام و هنگام حج از جمله اين بدعت‌ها است.[12]

 

پس از عروج حضرت مسيح به آسمان، حدود 600 سال پيامبري براي هدايت انسان‌ها ارسال نشد.[13] در جزيرة العرب مردم دچار تشتت در مسائل ديني و گرايش‌هاي گوناگون اعتقادي بودند. رايج‌ترين آيين اعراب، بت‌پرستي بود و آن چنان ميان اعراب هوادار داشت كه به سرعت بر شمار بت‌ها افزوده شد و تا 360 بت در كعبه نصب و نگهداري مي‌شدند. بت‌هاي منات[14]، لات[15]، عزي[16] و هبل[17] ارج و قرب بيشتري نزد مشركان داشتند. افزون بر بت‌پرستي، يهوديت، مسيحيت، و ثنويت از جمله دين‌هاي رايج ميان اعراب عصر بعثت بود. از لحاظ شمار پيروان، دين يهود دومين دين ميان مردم جزيرة العرب بود. بيشتر يهوديان كه پس از ويراني اورشليم به منطقه حجاز مهاجرت نموده بودند، در مناطق يمن و بخشي از حيره و غسان ساكن شدند و مردم آن مناطق را به دين خود متمايل نمودند. در يثرب نيز حضور يهوديان بني‌نضير و بني‌قريظه و خيبر در پيرامون مدينه، عامل ترويج براي دين آن‌ها ميان دو طايفه شهرنشين اوس و خزرج بود[18] و از آن پس، مركز اصلي گرد آمدن يهوديان اين مناطق كه از آراميان و عربان نويهودي بودند، شهر يثرب و مناطق شمالي آن مانند خيبر، فدك، و تيما گشت.[19] سرسختي و لجاجت يهوديان باعث شد كه آن‌ها درحالي كه از بعثت حضرت رسول آگاهي كامل داشتند، آشكارا يا پنهاني در موقعيت‌هاي گوناگون به رويارويي با ايشان و آيين نوپاي اسلام برخيزند. (بقره/2، 90)

 

بعد از يهود، سومين آيين پر طرفدار در جزيرة العرب، مسيحيت بود كه بيشتر در منطقه نجران رواج داشت. در برخي گزارش‌ها از نصراني شدن برخي افراد مهم قريش مانند عثمان بن حويرث[20]، اسد بن عبدالعزي و ورقة بن نوفل[21] ياد شده است.[22] مسيحيان نسبت به يهوديان، در برابر دعوت رسول خدا ملايمت بيشتر داشتند.[23] قرآن كريم به اين نكته اشاره دارد و آن‌ها را ستايش نموده است. (مائده/5، 82)

 

تفكر صابئي نيز به عنوان يك دين در شهر حران گسترش يافته بود. صابئيان داراي باورهاي متفاوت بودند. اعتقاد افراطي به دانش نجوم و ارتباط حركات ستارگان با مقدرات زميني و نيز اعتقاد به دختر خدا بودن ملائكه[24]، و پرستش جن[25] يا يكي از اجرام آسماني[26] از باورهاي فرقه‌هاي اين دين بوده است.

 

 ƒاهداف بعثت

بعثت پيامبران از جانب خداوند حكمت و اهدافي را در پي دارد و بيهوده نيست.[27] مهم‌ترين اهداف بعثت انبياء عبارتند از: از ميان برداشتن ابهام‌هاي پيش روي عقل براي شناخت درست خداوند، تبليغ اوامر و نواهي او[28] (بقره/2، 151) و آگاه نمودن بندگان از راه سعادت و كمال حقيقي و مايه‌هاي مصلحت و خير دنيا و آخرت آن‌ها.[29] قرآن كريم يكي از مهم‌ترين اهداف بعثت انبياء را اتمام حجت بر بندگان و بستن راه عذر جهل آن‌ها به فرمان‌هاي الهي و راه صحيح معرفي مي‌نمايد: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل) (نساء/4، 165).[30] تعليم و تربيت بندگان (جمعه/62، 2)، رفع اختلاف بندگان[31]، قضاوت عادلانه ميان آن‌ها[32] و آزادي انسان‌ها از چنگ ظالمان[33] از ديگر اهداف و حكمت‌هاي بعثت انبياء به شمار مي‌رود.

 

ƒ بعثت رسول خدا (ص)

 پس از گذشت دوران فترت در ارسال پيامبران الهي و در روزگاري كه پرستش خداوند يگانه با انحرافاتي پيوند خورده بود و بت‌پرستي و چندگانه‌پرستي و جهل و ناهنجاري اخلاقي[34] و باورهاي متعارض اهل كتاب در حجاز گسترش يافته بود، رسولي از ميان عرب برانگيخته شد و نداي توحيد سرداد. در آيه 2 جمعه/62 رسالت پيامبر و فلسفه و اهداف آن بازگو شده است: (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ).

 

بر پايه گزارش سيره‌نويسان، رويدادهاي شگفتي هم‌زمان با تولد پيامبر رخ دادند.[35] قرآن كريم نيز به منع شياطين از صعود به آسمان‌هاي بالا براي استراق سمع، مقارن با بعثت پيامبر (جنّ/72، 9) اشاره دارد.[36] بشارت تولد پيامبر و وقوع اين رويداد مهم در كتاب‌هاي آسماني وجود داشته است و اهل كتاب بر پايه بشارات و اخبار عهدين، بعثت پيامبري از نسل حضرت اسماعيل را در سرزمين حجاز انتظار مي‌كشيدند.[37] بر پايه آيات قرآن كريم، ويژگي‌هاي اين پيامبر در عهدين ياد شده بود. (صف/61، 6؛ بقره/2، 142؛ انعام/6،20) از اين روي، آن‌ها در ضرورت شناخت و مشاهده اين پيامبر الهي مصمم بودند.[38] كاهنان عرب نيز از بعثت پيامبري در حجاز گزارش مي‌دادند.[39] از جمله منابع حاوي اين گزارش‌ها مي‌توان به قصة الاحبار ابن اسحق اشاره كرد كه به بازگويي پيشگويي‌هاي اَحبار و دانشوران اهل كتاب درباره بعثت محمد امين(ص) پرداخته است. برخي اهل كتاب مانند مخيرق كاهن بزرگ[40] نيز به سبب وجود دليل‌هاي روشن به رسول خدا ايمان آورده بودند.[41]

 

در حدود 40 سال پس از رخداد اصحاب فيل، پيامبر(ص) از سوي خداوند براي هدايت انسان‌ها مبعوث شد.[42] بر پايه گزارش مشهور، نخستين وحي و آغاز بعثت در 40 سالگي[43] و در نقلي ديگر، در 43 سالگي پيامبر بوده است.[44]

 

درباره روز بعثت نيز سخنان متفاوت ياد شده است. مشهور اماميه، 27 رجب[45] و اهل سنت 17 ماه مبارك رمضان[46] را روز مبعث مي‌دانند. ديگر سخنان در اين زمينه عبارتند از: دهم ربيع الاول[47]، دوازدهم ربيع الاول[48]، هجدهم رمضان[49] و بيست و چهارم رمضان[50]. وجه مشترك همه اين گزارش‌ها آن است كه هنگامي كه پيامبر براي تحنّث و عبادت، مجاور غار حرا بود، نخستين وحي الهي با نزول آياتي چند از قرآن كريم آغاز شد. آورده‌اند كه براي آسان شدن تحمل فرشته، خداوند از كودكي، فرشته‌اي را براي تربيت و آموزش فضيلت‌هاي اخلاقي به ايشان قرار داد[51] تا بسياري از استعدادهاي او را به فعليت رساند و ايشان را براي دريافت وحي و ارتباط با جهان غيب آماده نمايد. عبادت‌هاي پياپي در برخي ايام سال نيز به جان و روح او صفا بخشيده بود. با ترك محرمات و هوا و هوس‌ها، راه اتصال به غيب براي او هموارتر شد و به تدريج آماده دريافت پيام الهي و ارتباط با فرشته وحي شد. در برخي روايت‌ها گزارش شده كه نخستين مرحله از اين ارتباط با غيب، ديدن روياهاي صادق پيش از مبعوث شدن به پيامبري بود.[52]

 

مجموع رواياتي كه درباره نخستين وحي به دست آمده، از برخي صحابه گزارش شده كه ميان منقولات آن‌ها اشتراك و افتراق موضوعي وجود دارد. در روايت ابن اسحق گزارش شده كه عبدالله بن زبير از عبيد بن عمير ليثي مي‌خواهد حكايت بعثت را گزارش نمايد.[53] روايت‌هاي ديگر رويداد بعثت از عايشه[54]، ابن عباس[55] و برخي كه شهرت كمتري دارند، گزارش شده است. حضور آل زبير در اين رخداد تا حدودي كه مربوط به ورقة بن نوفل و خديجه است كه هر دو از طايفه بني‌اسد هستند و نيز تأكيد بر نقش ورقه، نمايان است.[56]

 

نقل مشهور درباره اين رويداد، مستند به گزارشي از عايشه است كه در جوامع حديثي اهل سنت گزارش شده است.[57] بر پايه اين نقل، هنگامي كه حضرت در حال عبادت بود، حالت ويژه به ايشان دست داد و در آن وضع، فرشته‌اي را ديد كه با پارچه‌اي ديبا نزد وي آمد و به او عرضه داشت: بخوان! حضرت پاسخ داد كه نمي‌تواند بخواند. فرشته او را سخت فشرد و سپس درخواست خواندن نمود و همان جواب را شنيد. در فشار سوم، ناگهان وي احساس كرد مي‌تواند لوحي را كه در دست فرشته است، بخواند.[58]

 

با وجود شهرت زياد، اين روايت از چند جهت ايراد دارد. راوي اصلي اين حديث عايشه بنت ابي‌بكر در روزگار بعثت يا هنوز به دنيا نيامده بود و يا سه يا هفت ساله بود.[59] بر پايه قواعد دانش حديث، او نمي‌تواند راوي اين حديث باشد.[60] ديگر راويان اين روايت نيز همگي از ديدگاه اهل حديث، مطرود و ضعيف هستند.[61] بر پايه اين روايت، پيامبر پيش از سخن ورقه در صحت رسالت خويش شك داشته و تنها به واسطه سخن ورقه به مبعوث شدن خويش اطمينان يافت؛ ولي بر پايه روايت‌هاي صحيح، وي از نخست به رسالت خويش آگاه بود.[62] بر پايه اين روايات، هنگامي كه حضرت رسول در غار حراء بود، وحي بر وي نازل شد و سپس او با سرور و شادي از كرامتي كه خداوند به وي ارزاني داشته بود، به سوي خانواده خويش بازگشت، درحالي كه به رسالت خويش اطمينان داشت و هيچ شكي در صحت آن چه ديده بود، نمي‌ورزيد.[63]

 

از سوي ديگر، بر پايه ظاهر روايت گزارش شده از عايشه، پيامبر اسلام(ص) از خواندن مطلبي كه بر ديبايي نوشته شده بود، اظهار ناتواني نمود؛ اما وحي عبارت است از القاي كلام خداوند به قلب پيامبر كه نوعي آگاهي دروني است.[64]

 

مبعت پيامبر اسلام نخستين رخداد مهم در تاريخ مسلمانان بود و عمر پيشنهاد داد كه مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گيرد؛ ولي اين امر تحقق نيافت و با پيشنهاد علي(ع) هجرت رسول خدا به عنوان مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت.[65]

 

 ƒنخستين آيات نازل شده

آورده‌اند كه پنج آيه نخست سوره علق، نخستين آياتي بوده كه بر پيامبر نازل شده است.[66] برخي ديگر آيات سوره مدثر[67] يا سوره فاتحة الكتاب[68] را نخستين آيات نازل شده بر پيامبر دانسته‌اند. مدتي نزول وحي بر ايشان قطع شد كه به دوران فترت معروف است.[69] درباره مقدار اين زمان اختلاف نظر وجود دارد. اين مدت سه روز، 12 روز[70]، 15 روز[71]، 40 روز، دو سال و نيم، و سه سال گزارش شده است.[72] پس از اين ايام، سوره والضحي[73] يا سوره مدثر[74] بر ايشان نازل گشت و ديگر بار نزول وحي از سر گرفته شد.[75]

 

ƒآغاز دعوت و نخستين ايمان آورندگان

با نزول نخستين آيات از پيام وحي، پيامبر رسالت خويش را آغاز نمود. همسر رسول خدا، خديجه بنت خويلد اسدي، نخستين فرد از زنان است كه در پي آگاهي از بعثت، مسلمان شد.[76] در اين زمينه، اختلاف نظري ميان تاريخ‌نويسان نيست[77]؛ ولي درباره اشخاص ديگر اختلاف نظرهايي وجود دارد. بر پايه ديدگاه مشهور شيعيان و اهل سنت، نخستين مرد مسلمان حضرت علي(ع)[78] بود كه از دوران كودكي تحت سرپرستي حضرت رسول قرار داشت و در همه كارها پيرو وي بود و لحظه‌اي به خداوند شرك نورزيد.[79] البته بر پايه روايت‌هاي معتبر، وي نخستين شخصي است كه اسلام آورده يا نماز خوانده و يا ايمان آورده است[80] و تعبير «نخستين مرد» منافاتي با «نخستين مسلمان» بودن ايشان ندارد.[81] پس از ايشان نيز زيد بن حارثه[82] به دعوت پيامبر ايمان آورد.[83]

 

پس از نزول نخستين آيات از قرآن كريم، در روز دوم بعثت، جبرئيل نزد حضرت آمد و طريقه وضو گرفتن و نماز خواندن را به وي آموخت. حضرت علي7 نيز آن را از پيامبر9 فراگرفت و نخستين نماز بر پايه آموزش جبرئيل در ظهر اين روز به پاي داشته شد.[84]

در پي گذشت مدتي از دعوت پنهاني، مسلمانان براي انجام فرايض خويش به دره‌هاي پيرامون مكه مي‌رفتند. پيامبر(ص) نيز در خانه ارقم* مخزومي كه در دامنه كوه صفا قرار داشت، مردم را به اسلام دعوت مي‌كرد[85] كه ثمره آن اسلام آوردن40 تن بود.[86] پس از سپري شدن دوران دعوت پنهاني، آياتي بر حضرت نازل شد كه بر پايه آن، رسول خدا مأمور شد مردم را آشكارا به دين اسلام دعوت نمايد.[87] بر همين اساس، ايشان نخست سران و بزرگان قريش اعم از بني‌هاشم، بني‌عبدالمطلب، بني‌عبدالشمس و فرزندان عبدمناف را به مهماني دعوت نمود تا موضوع رسالت را به آن‌ها اعلام نمايد و آن‌ها را به آيين اسلام و يكتاپرستي فراخواند. در آن همايش كه به رخداد يوم الدار شهرت يافت، حضرت پس از بيان رسالت و مأموريت خويش براي هدايت انسان‌ها، از آن‌ها خواست تا دعوت او را بپذيرند؛ ولي هيچ كس جز حضرت علي(ع) به دعوت او پاسخ نداد.[88] سپس پيامبر دعوت آشكار خويش را آغاز نمود و مردم را به سوي خدا دعوت كرد[89] و با واكنش قريش روبه‌رو شد.[90]

 

 ƒآيين پيامبر پيش از بعثت

درباره دين و شريعت حضرت پيش از بعثت، نظريه‌هاي گوناگون ارائه شده است؛ شماري مانند ابوالحسن بصري[91]، قاضي ابوبكر[92] و قاضي عياض[93] بر اين باورند كه ايشان به هيچ شريعتي پايبند نبوده است. شماري ديگر مانند ابوالمعالي[94]، غزالي[95]، قاضي عبدالجبار[96]، سيد مرتضي[97] و عبدالوهاب سبكي[98] موضع توقف برگزيده و نظري مشخص نداده‌اند. برخي نيز بر اين باورند كه حضرت متعبد به شريعت نوح[99]، ابراهيم[100]، موسي[101]، عيسي[102] يا گروهي از پيامبران[103] و يا شريعتي درست اما غير مشخص بوده‌ است.[104] گروهي باور دارند كه پيامبر از شريعت خود بهره مي‌جسته است.[105] نظر همانند ديگر اين است كه حضرت پيش از بعثت از جانب روح القدس تأييد مي‌گشته[106] و فرشته با حضرت سخن مي‌گفته است. ايشان تا چهل سالگي داراي مقام نبوت بود[107] و احكام شرعي به او وحي مي‌شد و به همان صورت خداوند را عبادت مي‌نمود.[108] هنگامي كه در چهل سالگي فرشته وحي را ديد، به تبليغ شريعت جديد موظف شد.[109] رواياتي در تأييد اين ديدگاه وجود دارد[110]؛ از جمله رواياتي كه بيان مي‌دارد اسرافيل حدود سه سال پيش از جبرئيل نزد پيامبر مي‌آمده است.[111] حضرت علي نيز به وجود فرشته بزرگ الهي براي مراقبت از اعمال و رفتار حضرت از آغاز كودكي اشاره دارد.[112] بر پايه اين شواهد، پيامبر در دوران پيش از بعثت، موحد و مومن بود و خدا را عبادت مي‌كرد و با احكامي كه از سوي خدا بر وي الهام مي‌شد، آشنا بود[113] و در پاره‌اي موارد بر پايه شناخت قطعي حاصل از عقل سليم و فطرت، رفتار مي‌نمود.[114]

 

 ƒشبهات پيرامون بعثت نبوي

 برخي شبهات مربوط به بعثت، از سوي عرب جاهلي و برخي نيز در دوران‌هاي بعد و از جانب خاورشناسان و غربيان طرح شده است. شماري از خاورشناسان بر اين باورند كه وحي محصول ضمير ناخودآگاه و سير و سلوك عارفانه شخص پيامبر بوده است. آن‌ها پس از مطالعه زندگي و سيره حضرت محمد(ص)، اذعان نموده‌اند كه وي فردي امين و درستكار و نابغه و برخوردار از خلاقيت و هوش ويژه‌ بوده كه توانسته استعداد خويش را در راه تبليغ كارهاي درست و پسنديده صرف نمايد و همين امور خوب را در قالب وحي و كلمات الهي به مردم منتقل كرده است. شماري از همين افراد بر پايه اصول روان‌شناسي تجربي، وحي را محصول حالات رواني و تخيل خلاق و حس ششم رسول خدا مي‌دانند.[115]

 

برخي دگرانديشان معاصر نيز در پرتو اين ديدگاه، وحي را ظهور آرزوهاي پيامبر و محصول ضمير ناخودآگاه ايشان شمرده‌اند. از ديدگاه اينان، فرشته وحي، همان ضمير ناخودآگاه است.[116] اشكال اين نظريه‌ها آن است كه اولا تنها دارا بودن حالات رواني و باطني و نيز نبوغ ويژه، اثبات نمي‌كند كه نبوت و وحي را به آن حالات ارجاع دهيم. نبوغ و خصوصيات رواني، زمينه اعطاي مقام بعثت به فردي است كه خداوند او را برگزيده است. اين بدان معنا است كه هم داشتن مجموع صفات برجسته انساني و هم گزينش الهي در بعثت و پيامبري نقش دارند. چنين نسبت‌هايي در آغاز بعثت از سوي مشركان به حضرت داده مي‌شد و او را گاه شاعر مي‌ناميدند (انبياء/21، 5) و وحي را برآمده از خواب‌هاي آشفته (انبياء/21، 5) و خيال‌پردازي او (ص/38، 7) مي‌دانستند. اما مضامين عالي قرآن و مفاهيم فرابشري آن و نيز گسترش سريع و معجزه‌آساي اسلام، همه اين تهمت‌ها و نظريات نادرست را بي‌اثر ساخت. ثانيا قرآن معجزه عيني پيامبر است و آوردن سوره و قطعاتي فصيح همانند آن ناممكن است. اين پاسخ گر چه درون‌ديني است، اعتبار و ارزش آن فرا‌ديني و عيني است؛ زيرا قرآن با عنصر تحدي و مطالبه پاسخ، از ادعاهاي خود دفاع مي‌كند و اين نكته ربطي به معارف و تعاليم ويژه اسلام ندارد.[117]

 

شبهه ديگر آن است كه حضرت رسول تعاليم و معارف قرآن و تاريخ اقوام و ملل گذشته را از دانشمندان يهودي و مسيحي گرفت[118] و آن‌ها را به گونه‌اي كه با مباني عقلي سازگار باشد، گزارش نمود. در آيه 103سوره نحل به يكي از اين شبهات اشاره شده است. هنگامي كه پيامبر در مروه كنار جواني مسيحي كه غلام بني‌خضرم بود، مي‌نشست تا او را به دين اسلام دعوت نمايد، مشركان به او تهمت زدند كه مطالب قرآن را از وي فراگرفته است.[119] همچنين در آيه 103 سوره نحل به ايرادي ديگر از سوي مشركان اشاره شده است: هنگامي كه پيامبر اسلام در صفا كنار جواني غير عرب مي‌نشست و با او سخن مي‌گفت، مشركان گفتند كه او قرآن را از وي فراگرفته است. نام اين شخص را ابي‌فكيهه مولي ابن حضرمي[120]، يسار مولي علاء حضرمي[121]، عداس مولي حويطب[122] يا جبر[123] مولي عامر كه از موالي معتقد به مسيحيت بود و در مكه به خواندن كتاب‌هاي مقدس و نوشتن آن مي‌پرداخت، ثبت كرده‌اند.[124] در گزارشي ديگر، اين جوان را سلمان فارسي دانسته‌اند.[125] اين سخن نمي تواند درست باشد؛ زيرا سلمان در مدينه با رسول خدا آشنا شد و اسلام آورد؛ اما نحل، سوره‌اي مكي است.[126] بيشتر قرآن در مكه نازل شده است. در مدينه چه بخش‌هايي از معارف باقي مانده بود تا سلمان آن را به پيامبر آموزش دهد؟[127] مضمون پاسخ قرآن كريم به اين شبهه چنين است: اگر مراد شما اين است كه آن شخص الفاظ قرآن را به صورت املاء بر پيامبر تلقين نموده، چگونه ممكن است يك غير عرب سخني به فصاحت و بلاغت قرآن و يا مطالبي به گستردگي موضوعات و مباحث آن بگويد يا بنويسد؟[128] اگر مقصود شما اين است كه آن شخص غير عرب معاني را به پيامبر آموخته و او با فصاحتي كه داشته، آن معاني را در قالب جمله‌هاي فصيح و بليغ بيان نموده و سپس آن را به افترا و دروغ به خداوند اسناد داده، بايد گفت كه آيات قرآن كريم در برگيرنده معارف حقي است كه شكي در صحت آن وجود ندارد. پيامبر نيز مانند ديگران به آن ايمان دارد و به همين روي، خداوند وي را هدايت نموده است. كسي كه خداوند او را هدايت نموده و به مضامين قرآن كريم ايمان دارد، هيچ گاه سخن خود را به جاي سخن خدا قرار نمي‌دهد و بر او افترا نمي‌بندد.[129] افزون بر اين، خبرهاي غيبي قرآن يا خبر دادنش از آينده و نيز آيات قرآن در مخالفت با اهل كتاب، نادرستي اين ادعا را نشان مي‌دهد.[130]

 

… منابع

الابهاج في شرح المنهاج: تقي الدين السبكي (م.756ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش سعيد، لبنان، دار الفكر، 1416ق؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاحكام في اصول الاحكام: علي الآمدي (م.631ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، النور، 1402ق؛ ارشاد الاذهان: العلامة الحلي (م 726ق.)، به كوشش الحسون، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاصفي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1418ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الاوائل: الطبراني (م.310ق.)، به كوشش شكور، بيروت، دار الفرقان، 1403ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ بيست و سه سال: علي دشتي، 1373ش؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الخميس: حسين الديار بكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ تاريخ تمدن: ويل دورانت (م.1981م.)، ترجمه: آرام و ديگران، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1365ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ عرب قبل از اسلام: عبدالعزيز سالم، ترجمه: صدري‌نيا، تهران، علمي و فرهنگي، 1380ش؛ تاريخ عرب: فيليپ خوري حتي، ترجمه: پاينده، تهران، علمي و فرهنگي، 1380ش؛ التاريخ القويم: محمد طاهر الكردي، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ حق اليقين: الشبّر (م.1242ق.)، تهران، اعلمي، عرفان، 1352ق؛ خصائص التصور الاسلامي: سيد قطب؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ الذريعة الي اصول الشريعه: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش گرجي، دانشگاه تهران، 1340ش؛ راز بزرگ رسالت: جعفر سبحاني، قم، مؤسسه امام صادق عليه‌السلام، 1386ش؛ الرعاية في علم الدرايه: الشهيد الثاني (م.965ق.)، به كوشش عبدالحسين، قم، مكتبة النجفي، 1408ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ السيرة النبويه: ابن‏كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ سيرة ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله‏، معهد الدراسات و الابحاث؛ سيره رسول خدا: رسول جعفريان، قم، دليل؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفي صلي‌الله‌عليه‌وآله: قاضي عياض (م.544ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيح من سيرة النبي صلي‌الله‌عليه‌وآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العدة في اصول الفقه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش انصاري قمي، قم، ستاره، 1417ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ فرهنگ شيعه: پژوهشكده تحقيقات اسلامي، محمد خطيبي كوشك و ديگران، قم، زمزم هدايت، 1385ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم: محمد علي تهانوي، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996م؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، مصطفي البابي، 1385ق؛ كنز الدقائق: المشهدي (م.1125ق.)، به كوشش درگاهي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ محمد پيامبر و سياستمدار: مونتگمري وات، ترجمه: اسماعيل والي‌زاده، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1361ش؛ محمد في الكتب المقدسه: سامي عامري، قاهره، مركز التنوير الاسلامي، 1416ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المستشرقون و القرآن الكريم: محمد امين بني‌عامر، اردن، دار الامل، 2004م؛ المستصفي: الغزالي (م.505ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ المعتمد في اصول الفقه: ابوالحسن البصري المعتزلي (م.436ق.)، به كوشش الميس، بيروت، دار الكتب العلميه، 1403ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1422ق؛ من هدي القرآن: سيد محمد تقي مدرسي، تهران، دار محبي الحسين عليه‌السلام، 1419ق؛ المنخول: الغزالي (م.505ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1419ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نهج البلاغه (شرح عبده): قم، دار الذخائر، 1412ق؛ وَ انّ محمداً رسول الله: انيماري شيمل، ترجمه: عيسي العاكوب، تهران، مؤسسة الهدي، 1428ق؛ الوحي المحمدي: محمد رشيد رضا، ترجمه: خليلي، تهران، بنياد علوم اسلامي.

 

حسن رضايي

 


[1]. مفردات، ج1، ص132، «بعث».

[2]. العين، ج2، ص112، «بعث».

[3]. التحقيق، ج1، ص295، «بعث».

[4]. مفردات، ج1، ص133.

[5]. التحقيق، ج1، ص295.

[6]. فرهنگ شيعه، ص159.

[7]. نهج البلاغه، خطبه89.

[8]. تاريخ عرب، ص38.

[9]. تاريخ عرب، ص38.

[10]. تاريخ تمدن، ج4، ص202-204.

[11]. نهج البلاغه، خطبه1.

[12]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص129.

[13]. تاريخ طبري، ج1، ص633.

[14]. الاصنام، ص13.

[15]. الاصنام، ص16.

[16]. تاريخ عرب قبل از اسلام، ص379.

[17]. الاصنام، ص27.

[18]. تاريخ عرب، فيليپ حتي، ص132.

[19]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص257.

[20]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص258.

[21]. الميزان، ج20، ص328.

[22]. المفصل، ج7، ص112.

[23]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص571-584.

[24]. الملل و النحل، ج2، ص239.

[25]. الاصنام، ص34.

[26]. خصائص التصور الاسلامي، ص38.

[27]. الاحتجاج، ج1، ص208.

[28]. ارشاد الاذهان، ص558.

[29]. الكافي، ج1، ص168.

[30]. من هدي القرآن، ج2، ص257.

[31]. الميزان، ج2، ص131-132.

[32]. الميزان، ج3، ص198.

[33]. الكافي، ج8، ص386؛ الميزان، ج12، ص243.

[34]. الميزان، ج4، ص152-154.

[35]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص103؛ الامالي، ص360- 361.

[36]. الامالي، ص360؛ كنز الدقائق، ج13، ص477-478؛ البرهان، ج‌3، ص‌334.

[37]. نك: محمد في الكتب المقدسه، ص193، 243-351.

[38]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص117؛ اتحاف الوري، ج1، ص187-190.

[39]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص123؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج1، ص286.

[40]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص260.

[41]. سيره ابن اسحق، ص62-65.

[42]. امتاع الاسماع، ج1، ص32؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص24؛ البداية و النهايه، ج2، ص321.

[43]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص22.

[44]. سيره ابن اسحق، ص114.

[45]. بحار الانوار، ج18، ص190؛ الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص64-65.

[46]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص158؛ الطبقات، ج1، ص193-194.

[47]. التنبيه و الاشراف، ص198.

[48]. تاريخ طبري، ج2، ص44.

[49]. تاريخ طبري، ج2، ص44.

[50]. بحار الانوار، ج18، ص190.

[51]. نك: نهج البلاغه، خطبه192؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص341-342.

[52]. صحيح البخاري، ج1، ص3.

[53]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص154؛ تاريخ طبري، ج2، ص48-49.

[54]. تاريخ طبري، ج2، ص47.

[55]. انساب الاشراف، ج1، ص104-105.

[56]. سيره رسول خدا، ج1، ص227-229.

[57]. صحيح البخاري، ج8، ص67؛ صحيح مسلم، ج1، ص97.

[58]. صحيح البخاري، ج8، ص67؛ سيره ابن اسحق، ص101- 102.

[59]. الصحيح من سيرة النبي، ج3، ص286-287.

[60]. الرعاية في علم الدرايه، ص182.

[61]. الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص294.

[62]. الميزان، ج20، ص325.

[63]. الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص308.

[64]. الميزان، ج12، ص206.

[65]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص145.

[66]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص155؛ تفسير قمي، ج2، ص428.

[67] صحيح البخاري، ج6، ص74؛ الاوائل، ص43.

[68]. الكشاف، ج4، ص270؛ مجمع البيان، ج10، ص398؛ الاتقان، ج1، ص77.

[69]. تفسير ابن كثير، ج8، ص271؛ الدر المنثور، ج6، ص368.

[70]. تفسير قرطبي، ج20، ص92.

[71]. التفسير الكبير، ج31، ص211.

[72]. انساب الاشراف، ج1، ص108-109؛ امتاع الاسماع، ج3، ص14؛ سبل الهدي، ج2، ص271.

[73]. تفسير قمي، ج2، ص427.

[74]. تاريخ طبري، ج2، ص52؛ تفسير قرطبي، ج19، ص60.

[75]. جامع البيان، ج29، ص180.

[76]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص23.

[77]. السيرة الحلبيه، ج1، ص382.

[78]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص162.

[79]. مروج الذهب، ج2، ص276؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص435.

[80]. الغدير، ج3، ص95.

[81]. الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص324.

[82]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص23.

[83]. امتاع الاسماع، ج1، ص32.

[84]. تاريخ طبري، ج2، ص57؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص23.

[85]. المستدرك، ج3، ص574.

[86]. الاصابه، ج1، ص197.

[87]. الطبقات، ج1، ص157.

[88]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص27؛ الارشاد، ص34.

[89]. تاريخ طبري، ج2، ص62.

[90]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص24.

[91]. المعتمد في اصول الفقه، ج1، ص276.

[92]. سبل الهدي، ج8، ص70-71.

[93]. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص148.

[94]. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص148.

[95]. المنخول، ص319.

[96]. الاحكام، ج4، ص137.

[97]. الذريعه، ج2، ص597.

[98]. الابهاج، ج2، ص275.

[99]. المنخول، ص318.

[100]. مجمع البيان، ج6، ص209.

[101]. تفسير قرطبي، ج16، ص57؛ المستصفي، ج1، ص165.

[102]. تفسير قرطبي، ج16، ص57؛ المنخول، ص319.

[103]. روح المعاني، ج7، ص217.

[104]. تفسير قرطبي، ج16، ص57.

[105]. عدة الاصول، ج2، ص590؛ بحار الانوار، ج18، ص277؛ حق اليقين، ج1، ص178.

[106]. حق اليقين، ج1، ص179.

[107]. بحار الانوار، ج26، ص75؛ ج18، ص278.

[108]. بحار الانوار، ج18، ص278.

[109]. تاريخ الخميس، ج1، ص254.

[110]. بحار الانوار، ج18، ص278.

[111]. البداية و النهايه، ج3، ص254؛ التاريخ القويم، ج1، ص157.

[112]. نهج البلاغه، خطبه192.

[113]. الميزان، ج18، ص77.

[114]. نك: الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص198-202.

[115]. الوحي المحمدي، ص20-21.

[116]. بيست و سه سال، ص21-23.

[117]. نك: راز بزرگ رسالت، ص219-222.

[118]. نك: المستشرقون، ص225؛ و اَنَّ محمداً رسول الله، ص24.

[119]. الكشاف، ج2، ص429؛ المفصل، ج7، ص121.

[120]. تفسير قمي، ج1، ص390؛ بحار الانوار، ج9، ص221؛ الاصفي، ج1، ص663.

[121]. اسباب النزول، ص193.

[122]. نك: التبيان، ج6، ص422.

[123]. تفسير قرطبي، ج10، ص177.

[124]. المفصل، ج7، ص121.

[125]. نك: جامع البيان، ج14، ص234؛ التبيان، ج6، ص222.

[126]. تفسير ابن كثير، ج2، ص608؛ نك: سيره رسول خدا، ج1، ص281.

[127]. الميزان، ج1، ص64.

[128]. راز بزرگ رسالت، ص189-190؛ سيره رسول خدا، ج1، ص281.

[129]. الميزان، ج12، ص348-349.

[130]. الميزان، ج1، ص64.

 

 


| شناسه مطلب: 86688




جاهليت پيامبري



نظرات کاربران