بُغَیبِغَه
از اقطاعات پیامبر(ص) و در زمره موقوفات مدینه از جانب حضرت علی(ع) بُغَیبِغَه تصغیر کلمه «بَغْبَغ» به معنای آواز گونه‌ای از پرندگان است.[29] واژه «بُغَیْبِغ» به چاه‌های آبی اطلاق می‌شود که عمق بسیار نداشته باشند و ز
از اقطاعات پيامبر(ص) و در زمره موقوفات مدينه از جانب حضرت علي(ع)
بُغَيبِغَه تصغير كلمه «بَغْبَغ» به معناي آواز گونهاي از پرندگان است.[29] واژه «بُغَيْبِغ» به چاههاي آبي اطلاق ميشود كه عمق بسيار نداشته باشند و زود به آب برسند.[30] نيز گفتهاند كه بغيبغ چاه آبي است كه عمق آن به اندازه قامت يك انسان باشد.[31]
بغَيْبِغَه از لحاظ موقعيت جغرافيايي در چهار فرسخيِ[32] منطقهاي به نام يَنْبُع قرار دارد[33] و از معروفترين و كهنترين چاههاي آب آن منطقه به شمار ميآيد.[34] بغيبغات رشته قناتهايي است كه امير مؤمنان(ع) در ينبع احداث كرد. از سه چشمه به نام خيف الاراك، خيف ليلي و خيف بسطاس در آن نام بردهاند. پيامبر(ص) در راه غزوه ذوالعشيره مدتي در اين مكان اقامت كرد.[35] او به عنوان اِقطاع*، بخشي از اين سرزمين را در اختيار شخصي به نام كُسَد الجُهَني[36] (كشد)[37] قرار داد. وي به دليل كهولت از پيامبر خواست تا اين سرزمين را به برادرزادهاش واگذارد و پيامبر موافقت فرمود. پس از چندي عبدالرحمن بن سعد بن زراره انصاري آن را به مبلغ 30000 درهم از برادرزاده كسد الجهني خريد[38]؛ اما در آن جا دچار مصيبت و بلا شد و از اين رو، آن جا ماندگار نشد. در راه بازگشت، با امام علي(ع) ديدار كرد و از او خواست تا آن را از وي بخرد. امام نيز درخواست وي را پذيرفت.[39] بر پايه گزارشي ديگر، پيامبر(ص) اين سرزمين را به امام علي(ع) بخشيد.[40]
علي(ع) در نخستين گام همراه ابو نَيْزَر، پسر نجاشي پادشاه حبشه كه پيش از بلوغ به اسلام گرويد و تا هنگام رحلت پيامبر در خانه او بود و سپس به خانه حضرت فاطمه3 رفت و با فرزندان آن بزرگوار به سر برد[41]، به حفر چاهي كمعمق در آن جا پرداخت و امور آن جا را سامان داد.[42] به گزارش ابونيزر، امام علي(ع) با دست خود در حفر چاه و بازسازي قنات اين منطقه كوشيد و پس از جوشيدن آب فراوان از آن، بيدرنگ دو چشمه آن را براي فقيران مدينه و در راه ماندگان وقف كرد.[43]
از منابع كهن برميآيد كه چاههاي آب گوناگون در آن جا حفر شد.[44] اين كار باعث رونق كشاورزي و آباداني فراوان آن منطقه براي سالهاي متمادي شد.[45] به مرور بعضي از مناطق اين سرزمين به نام برخي كارگزاران او مشهور شد. براي نمونه ميتوان به «عين ابينَيْزَر» اشاره كرد. شايد نامگذاري اين چشمه به نام ابينيزر، به سبب قدرداني از كوششهاي مقدماتي او در حفر اين چاه يا آباداني و نگهداري وي از آن منطقه بوده است. در ماجراي اعتراض مردم به عثمان كه به قتل وي انجاميد، آوردهاند كه حضرت علي(ع) در مدينه حضور نداشت و در بغيبغه به سر ميبرد.[46]
اين منطقه در طول زندگاني او و امام حسن(ع) به صورت وقف باقي ماند؛ اما در عهد امام حسين(ع) از حالت وقف بيرون شد؛ زيرا بر پايه وقفنامه آن، امام حسن و امام حسين(ع) در صورت نياز ميتوانستند آن را بفروشند.[47] بر پايه گزارشهاي بلاذري و ابن سعد، امام حسين(ع) اين منطقه را به دختر عبدالله بن جعفر واگذاشت و وي به سفارش امام به جاي ازدواج با يزيد بن معاويه، با پسرعمويش قاسم ازدواج كرد.[48] به روايتي، امام علي(ع) محصولات اين منطقه را صدقه ميداد.[49] ايشان در زمان قتل عثمان در آن جا ساكن بود.[50]
پس از مرگ معاويه و شهادت امام حسين(ع)، يزيد آن مزرعه را تصرف كرد. چون يزيد هلاك شد، ابن زبير (حك: 63-73ق.) آن را به فرزندان ابوطالب بازگرداند. پس از كشته شدن ابن زبير، عبدالملك بن مروان (حك: 73-86ق.) آن را به خاندان معاويه رجعت داد. چون عمر بن عبدالعزيز (حك: 87-101ق.) حاكم شد، آن را به خاندان علي(ع) بازگرداند و آن گاه كه يزيد بن عبدالملك (حك: 102-105ق.) به حكومت رسيد، آن را بازپس گرفت و به خاندان معاويه واگذاشت. وليد بن يزيد بن عبدالملك نيز موضوع را به قاضي ارجاع داد.[51] گزارشهاي تاريخي حكايت دارند كه خاندان عبدالله بن جعفر به بازپس گرفتن اين سرزمين موفق شدند و تا روزگار مأمون عباسي از آن استفاده ميكردند. هنگامي كه مأمون به قدرت رسيد (حك: 198-218ق.) و ماجراي اين سرزمين را شنيد، عوض آن را به ايشان پرداخت و آن سرزمين را از دست نوادگان عبدالله بن جعفر بيرون آورد و به حالت وقف بازگرداند.[52] امروز به اين منطقه ينبع النخل ميگويند. اين نام بر سرزمين پهناور و بيساكن آن جا اطلاق ميشود.[53]
منابع
الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابنسعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
سيد علي حسينپور
[1]. العين، ج2، ص112؛ تهذيب اللغه، ج2، ص201؛ تاج العروس، ج3، ص171، «بعث».
[2]. آشنايي با امور اجرايي حج ايران، ص37، 54.
[3]. الاحكام السلطانيه، ص172.
[4]. الدروس، ج1، ص496-498.
[5]. جهانگشاي نادري، ص387-391.
[6]. ميقات حج، ش48، ص108، 110.
[7]. خاطرات وحيد، ش6، ص18.
[8]. حج و زيارت در آيينه قوانين و مقررات، ص32.
[9]. كارنامه حج1352، ص15.
[10]. حج و زيارت در آيينه قوانين و مقررات، ص20.
[11]. حج و زيارت در آيينه قوانين و مقررات، ص59.
[12]. صحيفه حج، ج1، ص22، 71.
[13]. حج و زيارت در آيينه قوانين و مقررات، ص152.
[14]. حج و زيارت در آيينه قوانين و مقررات، ص59.
[15]. با كاروان صفا، ص77.
[16]. با كاروان صفا، ص72.
[17]. با كاروان صفا، ص262.
[18]. حج28، ص24.
[19]. با كاروان صفا، ص104.
[20]. حج27، ص468.
[21]. با كاروان صفا، ص291.
[22]. حج27، ص373.
[23]. با كاروان صفا، ص103-104.
[24]. حج25، ص82، 103.
[25]. آشنايي با امور اجرايي حج ايران، ص16.
[26]. آشنايي با امور اجرايي حج ايران، ص15-17.
[27]. آشنايي با امور اجرايي حج ايران، ص14.
[28]. آشنايي با امور اجرايي حج ايران، ص65-66.
[29]. معجم ما استعجم، ج1، ص262؛ معجم البلدان، ج1، ص469؛ الروض المعطار، ص112.
[30]. معجم ما استعجم، ج1، ص262؛ معجم البلدان، ج1، ص469.
[31]. نك: معجم البلدان، ج1، ص469.
[32]. انساب الاشراف، ج2، ص206.
[33]. معجم ما استعجم، ج1، ص262.
[34]. معجم قبائل العرب، ج5، ص318.
[35]. الروض الانف، ج5، ص60؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص47.
[36]. تاريخ المدينه، ج5، ص441؛ معجم البلدان، ج4، ص127؛ الاصابه، ج5، ص441.
[37]. الطبقات، ج2، ص8؛ تاريخ المدينه، ج1، ص219.
[38]. تاريخ المدينه، ج1، ص219؛ الاصابه، ج5، ص441.
[39]. تاريخ المدينه، ج1، ص219-220.
[40]. تاريخ المدينه، ج1، ص221؛ الكافي، ج7، ص54. .[41] معجم البلدان، ج4، ص175-176.
[42]. تاريخ المدينه، ج1، ص219-220.
[43]. تاريخ المدينه، ج1، ص220؛ الكافي، ج7، ص54؛ السنن الكبري، ج6، ص160.
[44]. تاريخ المدينه، ج1، ص221؛ وفاء الوفاء، ج4، ص30.
[45]. نك: الروض المعطار، ص112-113.
[46]. انساب الاشراف، ج2، ص206.
[47]. معجم البلدان، ج4، ص176؛ الاصابه، ج7، ص343.
[48]. انساب الاشراف، ج5، ص149-150؛ الطبقات، خامسه1، ص414-415؛ معجم البلدان، ج1، ص469.
[49]. نك: الكافي، ج4، ص22؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص71.
[50]. انساب الاشراف، ج2، ص206؛ بحار الانوار، ج34، ص329.
[51]. الطبقات، ج5، ص413.
[52]. معجم البلدان، ج1، ص469-470؛ الروض المعطار، ص112-113.
[53]. المعالم الاثيره، ص50.