بنیاسد بن عبدالعزی
از خاندان‌های تاثیرگذار مکه در دوران جاهلیت و اسلام بنی‌اسد خاندان پدری خدیجه (س) اُم‌المومنین و از تیره‌های اصلی قریش در مکه است. افزون بر وجود چهره‌های برجسته و نقش‌آفرین در رویداد‌های عصر جاهلی و دوران پی
از خاندانهاي تاثيرگذار مكه در دوران جاهليت و اسلام
بنياسد خاندان پدري خديجه (س) اُمالمومنين و از تيرههاي اصلي قريش در مكه است. افزون بر وجود چهرههاي برجسته و نقشآفرين در رويدادهاي عصر جاهلي و دوران پيامبر (ص)، اهميت آنها به جهت تشكيل تنها دولت با مركزيت مكه است. آنان فرزندان اسد بن عبدالعزي بن قُصَيّ بن كلاب، جد چهارم پيامبر (ص) شامل خُوَيلد پدر حضرت خديجه3 و جد زبير صَيفي، حُوَيرث، عمرو، مطلب، حارث، نوفل، حبيب، هاشم، مُهاشم، طُوَيلب و طالب بودند كه پنج تن اخير در جنگهاي فِجار كشته شدند.[1] بنياسد بن عبدالعزي يكي از 25 تيره قريش[2] و از بَطائِح (ساكنان پيرامون كعبه) است.[3] مادر اسد، ريطه يا حَظياء/حَطيا دختر كعب بن سعد بن تَيم بن مره بود.[4] بنياسد از طريق اُمحبيب دختر اسد بن عبدالعزي با رسول خدا (ص) پيوند نسبي دارد؛ زيرا وي جده مادري آمنه، مادر رسول خدا (ص) است.[5] ميان عرب، تيرههايي ديگر نيز با نام بنياسد شناخته ميشوند كه اسد بن ربيعة بن نَزار، بنياسد از قبيله اَزد شَنوءَه يمن و بنياسد بن خُزَيمه از آن جمله به شمار ميروند.[6]
بنياسد پيش از اسلام
اسد، بزرگ اين تيره، از اشراف و سران قريش در روزگار جاهليت بود. بر پايه گزارشي، وي كنار ديگر سران مكه مانند عبدالمطلب، امية بن عبدشمس و عبدالله بن جدعان تيمي به ديدار سيف بن ذي يَزَن پادشاه يمن رفت.[7] اما او از صاحبان مناصب كعبه نبود و تبار او نيز در جايگاهي فروتر از تيرههايي مانند بنيهاشم و بنياميه قرار داشت. بر پايه گزارشي از زبير بن بكار، اسد ميان قريشياني كه با يكديگر كدورت داشتند، آشتي برقرار ميكرد و از اين رو، مُسلِم (سازش دهنده) لقب يافت.[8] پس از اسد، خُوَيلِد بن اسد و عثمان بن حُوَيرِث بر اين خاندان رياست داشتند.[9]
بنياسد همچون ديگر قبايل قريش، بتها به ويژه بت عزي را ميپرستيدند.[10] اما افرادي انگشتشمار از آنها مانند ورقة بن نوفل و عثمان بن حُويرث، در روزگار جاهليت به كيش مسيحيت درآمدند.[11] عثمان بن حويرث كوشش كرد تا با تشويق قيصر روم براي ماليات بستن به كاروانهاي تجاري قريش كه به شام ميرفتند، همراه كسب جايگاه ويژه در دربار قيصر از سوي او بر قريش حكمراني كند و مسيحيت را دين رسمي مكه نمايد. اما قريش به رياست سعيد بن عاص اموي و وليد بن مغيره مخزومي، با اين امر مخالفت نمودند و او را در اين كار ناكام نهادند و با كوشش برخي درباريان قيصر او را مسموم كردند.[12]
آنان در مراسم حج تلبيهاي ويژه داشتند: «لبَّيْكَ اللهُمَّ لبَّيْكَ. رَبنا أَقْبَلَتْ بنوأسدِ. أهلُ الوفاءِ والنوالِ والجَلَدِ. فينا النَّدَي والذرّي والعَدَدِ) (والمالُ والبنون فينا والوَلَدِ. الواحدُ القَهَّارُ والربُّ الصَمَدِ. لا نَعْبدُ الأَصنامَ حتى نَجتَهدَ لِربِّها ونَعْتَبِدَ. لِحِجَّةٍٍٍ لَها الدِّما وحَجُّها حتى نَرِدُ»[13]؛ «خدايا! اسديان به تو روي آوردند و دعوتت را اجابت كردند؛ آنان كه وفاداراني پرمايه و سخاوتمندند و جمعيتي فراوان دارند. اي يكتاي قهار و بيهمتا! ما بتان را نميپرستيم، مگر براي بندگي خداي بتان و نزديك شدن به او و اين پرستش ما در حجي است كه شامل قرباني و ريختن خون و احترام و بزرگداشت بتها است».
بنياسد در اختلاف ميان بنيعبدمناف و بنيعبدالدار بر مناصب رفادت و سقايت حاجيان همراه تيرههايي چون بنيزهرة بن كلاب، بنيتيم بن مرّه، و بنيحارث بن فهر به پشتيباني از بنيعبدمناف پرداختند و از تيرههايي بودند كه در «حلف المُطَيِّبين»* حضور داشتند.[14] آنها همچنين در حِلف الفُضُول* به حمايت از مظلومان همسوگند شدند[15] و سالها بعد در اسلام نيز بر اين پيمان اعلان وفاداري كردند.[16]
بنياسد در يوم شَمطَه از بزرگترين جنگهاي فِجار[17] بر ضد هوازن، با بنيهاشم و ديگر تيرههاي قريش متحد شدند.[18] پس از اين كه بنيعبدالمطلب با حفر چاههاي گوناگون مردم را سيراب كردند و بر افتخارات خود افزودند، بنياسد نيز همانند ديگر تيرههاي قريش به حفر چاه روي آوردند. از جمله چاهي در مكه به نام شفيه/سقيه حفر كردند كه بعدها در محدوده دار زبيده قرار گرفت[19] و تا روزگار ازرقي (قرن سوم ق.) در اين خانه بود.[20]
بنياسد در بازسازي كعبه به دست قريش كه به گفته مشهور، پنج سال[21] پيش از بعثت پيامبر رخ داد، با قرعهكشي همراه بنيعبدالدار و بنيعَدي بن كَعب، بازسازي ضلع شامي كعبه را بر عهده گرفتند.[22]
بنياسد و پيامبر (ص)
بنياسد مانند بسياري از قبايل ديگر، هنگام ظهور اسلام واكنشهاي متفاوت از خود نشان دادند و در مجموع ميتوان آنها را در جبهه برابر اسلام يافت. البته شماري اندك از بنياسد در صف نخستين حاميان پيامبر بودند و در عرصههاي گوناگون با او همراهي كردند.[23] زبير بن عوام، عَمرو بن اميه[24]، خالد بن حُزام، برادر زاده خديجه[25]يزيد بن معاوية ابن أسود[26] و أسود بن نَوفل از مهاجران اسدي به حبشه بودند[27] و كساني چون حَولاء دختر تُوَيت و حاطِب بن ابيبَلْتَعه نيز در شمار مهاجران به مدينه جاي داشتند.[28]
در ميان بدريان، زبير بن عوّام، حاطب بن ابيبلتعه (همپيمان بنياسد) و سعد بن خولي كلبي مولي حاطب حضور داشتند.[29] در نبرد اُحد نيز از سائب بن عوام[30] ياد شده است؛ از مسلمانان بنياسد در مجموعه غزوههاي مهم پيش از فتح مكه مانند خندق (5ق.)، حديبيه (6ق.)، و خيبر (7ق.) جز كساني مانند زبير و برادرش سائب[31] و حاطب بن ابيبلتعه[32] سخني به ميان نيامده است. در ميان دشمنان و آزاردهندگان اصلي پيامبر و در جمع توطئهچينان بر ضد مسلمانان، چهرههاي شاخص و گوناگون از بنياسد حضور داشتند. اسود بن مطلب بن اسد از دشمنان اصلي پيامبر و استهزاء كنندگان بود. خداوند با وعده كفايت شر آنان، پيامبر را به دعوت عمومي فرمان داد. (شوري/42، 94-95)[33]
گزارشهايي درباره ياري پنهان حكيم بن حُزام و ابوالبَختري به تحريم شدگان در محاصره اقتصادي بنيهاشم در شعب ابيطالب[34] در دست است. نيز از همراهي زَمْعَة بن اسود اسدي در نقض اين عهدنامه ياد شده است.[35] اما اينان و زمعة بن اسود كنار ديگر سران قريش در جلسه دار الندوه براي توطئه بر ضد پيامبر در سال سيزدهم بعثت شركت داشتند.[36]
در نبرد بدر، برخي از بنياسد، قريش را همراهي كردند و برخي از آنها مانند حكيم بن حزام، عبدالرحمن بن عوام و عبدالله بن عوام برادران زبير[37]، سائب بن ابيحُبَيش، حُوَيرث/حارث بن عبّاد و حارث بن عُثْمَان بن حويرث به اسارت مسلمين در آمدند.[38] زمعة بن اسود، عقيل بن اسود، حارث بن زمعه، ابوالبختري عاص بن هشام و نوفل بن خويلد نيز در اين نبرد به قتل رسيدند.[39]
در نبرد اُحد (3ق.) عبدالله بن حميد بن زهير بن حارث بن اسد همراه سه تن ديگر تصميم به قتل پيامبر داشتند كه ناكام ماندند.[40] عبدالله به دست امام علي (ع) كشته شد.[41] همين ميتواند از دليلهاي موضعگيري آنها در برابر امام علي در دورههاي بعد باشد؛ سران بنياسد در غزوه خندق (5ق.) نيز ميان قبايل متحد با ابوسفيان به محاصره مدينه پرداختند.[42]
سرانجام بنياسد در فتح مكه همچون ديگر قريش مسلمان شدند و برخي از آنها پيامبر را در غزوههاي بعد همراهي كردند. از جمله اسدياني كه در جنگ حنين يا طائف[43] به شهادت رسيدند، يزيد بن زمعه[44] از مشاوران مهم قريش در جاهليت[45]، زيد بن ربيعه/زمعه[46] و يزيد بن معاوية بن اسود[47] بودند. أبوسنابل بن بعكك و حكيم بن حزام دو تن از بنياسد را نيز ميان «مولفة قلوبهم» نام بردهاند.[48] وهب بن زمعه نيز در حجة الوداع پيامبر را همراهي كرد.[49]
بنياسد پس از پيامبر (ص)
گزارشي كه به طور مشخص رويكرد بنياسد پس از سقيفه را بيان كرده باشد، در دست نيست؛ اما با توجه به همكاري چهرههاي گوناگون از بنياسد با جريان خلافت، ميتوان رويكرد آنها را همسو با اين جريان دانست. تنها چهره شاخص بنياسد كه پس از پيامبر (ص) در صحنههاي گوناگون به جانبداري از امام علي (ع) پرداخت، زبير بود. وي مخالف جريان سقيفه بود[50] و حتي براي مبارزه مسلحانه با دستگاه خلافت اعلام آمادگي كرد.[51] همو در شوراي شش نفره خلافت به نفع امام علي (ع) كنار رفت[52] و به پشتيباني و همراهي اهل بيت پيامبر و امام علي (ع) پرداخت.[53] اما بيشتر اسديان به همكاري با خلفا پرداختند؛ سائب در نبرد يمامه (13ق.) در برابر مسيلمه كذاب به قتل رسيد.[54] به روايتي بجير بن عوام، برادر زبير، نيز در اين نبرد كشته شد.[55] بر پايه گزارشي، هشام بن حكيم نيز در نبرد اجنادين (13ق.) در دوران ابوبكر كشته شد.[56] حاطب ابيبلتعه، قاصد ابوبكر نزد مقوقس پادشاه مصر بود و با وي قرار داد صلح بست.[57]
عَدَي بن نوفل كارگزار عمر و عثمان بر حَضْرَموت بود.[58] در برابر، گزارشي وجود دارد كه عمر به هشام اختيارات گسترده براي امر به معروف و نهي از منكر داد، به گونهاي كه او را همتاي خود در اين كار ميدانست.[59] عبدالرحمن بن عوّام برادر زبير كه مادرش أم الخير دختر مالك عبدري بود، در نبرد يرموك (15ق.) در دوران عمر كشته شد.[60]
زبير نيز در نبرد يرموك (15ق.) همراه پسرش عبدالله كه به سبب اندك بودن سن، در نبرد شركت نكرد، حضور داشت[61] و دلاوري فراوان از خود نشان داد.[62] آوردهاند كه او در سفر عمر به شام (15ق.) در جابيه دمشق با او همراهي كرد.[63] گزارشهايي نيز از حضور و سرداري زبير در فتح مصر واسكندريه و عين شمس به سال 20ق. وجود دارد.[64] او به سال 21ق. ميان جمع مشاوران عمر حضور داشت.[65]
عبدالله بن زمعه نيز در حمايت از عثمان، با ابن مسعود كه به كوششهاي خليفه معترض بود، درگير شد و او را در مسجد مدينه به زمين كوبيد.[66] عبدالله[67] در دفاع از عثمان همراه عبدالله بن وهب[68]، عبدالله و عبيدالله پسران عبدالرحمن بن عوام و عبدالله بن زبير[69] حضور داشتندكه جز عبيدالله بن عبدالرحمن و عبدالله بن زبير به دست شورشيان به قتل رسيدند.[70] حكيم بن حزام پس از قتل عثمان، پنهاني در گروهي محدود كنار زبير و فرزندانش عبدالله و منذر، جسد عثمان را تشييع و دفن كرد.[71]
بنياسد و امام علي (ع)
در اين دوره، زبير و طلحه از نخستين بيعتكنندگان با امام علي بودند[72]؛ اما به دليل محروم ماندن از حكومت كوفه و بصره، بيعت خود را شكستند و نبرد جمل را در سال 36ق. در برابر او به راه انداختند. پيش از آغاز نبرد، در پرتو سخنان امام علي (ع) زبير از نبرد كناره گرفت.[73] اسود بن ابوالبختري نيز در مدينه همراه مروان، مردم را از ياري امام علي بازميداشت. همو با معاويه همكاري ميكرد.[74] عبدالله بن معبد در جمل در ياري عايشه كشته شد.[75] عبيدالله بن عبدالرحمن بن عوام نيز در همين نبرد يا صفين، در ستيز با امام علي كشته شد.[76] در هجوم بُسْر بن اَرطاة به مدينه، معاويه به او سفارش كرد كه در كارهاي خود با اسود مشورت نمايد.[77]
منذر بن زبير در دوران معاويه همراه 30 تن از بنياسد براي فتح قسطنطنيه كوشش كرد كه نتيجهاي در بر نداشت.[78] معاويه وصيت كرده بود منذر او را در قبرش بگذارد.[79]
دولت بنياسد (تيره زبيري)
بنياسد نخستين كساني هستند كه مكه را مركز خلافت خود كردند؛ خلافتي كه حدود 10 سال به درازا انجاميد. عبدالله بن زبير با ياري خاندان و برادرانش پس از مبارزه با حكومت يزيد و شعار بركناري او و تشكيل شوراي خلافت[80] پس از مرگ يزيد، در نهم رجب سال 64ق.[81] مردم را به بيعت با خود، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره خلفا فراخواند.[82] مردم همه شهرها جز مناطقي در شام با او بيعت كردند.[83] در اين ميان، مردم مدينه با عبدالله بن مُطيع عَدوي به نيابت از ابن زبير بيعت كردند[84] و عثمان بن محمد، حاكم يزيد و ديگر بنياميه را از آن جا بيرون راندند.[85] آنها پيشنهاد يزيد را درباره همكاري با لشكر شام براي سركوب ابن زبير نپذيرفتند. همين سبب شد كه شاميان در 28 ذيحجه سال 63ق. به مدينه هجوم آورند.[86] پس از شكست مردم مدينه، با قتل عام مردم و صحابه پيامبر و هتك حرمت نواميس، فاجعه حرّه در مدينه رقم خورد.[87] در اين رخداد، افراد گوناگون از بنياسد از جمله خاندان زمعه مورد خشم لشكر يزيد قرار گرفتند وكشته شدند.[88]
سرانجام ابن زبير پس از محاصره دوم مكه به دست شاميان زير فرمان حجاج بن يوسف ثقفي، در جمادي الثاني سال 73ق. در مسجدالحرام به قتل رسيد[89] و با مرگ او دولت زبيريان برچيده شد. پس از شكست ابن زبير،گروهي از بنياسد، عزلت گزيدند وگروهي ديگر خود را به حكمرانان اموي و عباسي نزديك كردند. از جلوههاي همراهي بنياسد با مروانيان، رخداد قديد بود. در اين رويداد، پس از حمله خوارج به سركردگي ابوحمزه مختار بن عوف خارجي به سال 130ق. به حجاز، لشكري از مردم مدينه به حمايت از مروانيان برخاستند و بنياسد نيز سهم درخوري در اين زمينه دارا بودند. اما با شبيخون نيروهاي مخالف، اين لشكر كه جنگاوران كارآزمودهاي نداشت، به سرعت فروريخت و افراد بسياري از آن كشته شدند.[90] كشتههاي بنياسد را در اين رويداد 40 تن از جمله حمزة بن مصعب بن زبير و پسرش عماره و پسر برادرش مصعب بن عكاشه و عتيق بن عامر بن عبدالله بن زبير و پسرش عمرو و صالح بن عبدالله بن عروه و پسرعمويشان حكم بن حيي و منذر بن عبدالله بن منذر بن زبير و سعيد بن محمد بن خالد بن زبير دانستهاند.[91]
اميران اسدي حرمين
افراد گوناگون از بنياسد به ويژه در دوران خلافت زبيريان به حكمراني مدينه رسيدند كه عبارتند از: منذر بن زبير (حك: 64 ق.)، عبيدالله بن زبير (64-65ق. براي بار دوم)، جعفر بن زبير (64ق.)، عبيدة بن زبير (64ق.)، مصعب بن زبير (65ق.)، عبدالله بن مصعب زبيري (183ق.)، بكار بن عبدالله بن مصعب (183-194ق.)، ابوالبختري وهب بن وهب (194-195ق.)[92]. گويا جز عبدالله بن زبير كه خود را خليفه ميخواند، شخصي ديگر از بنياسد، به حكمراني مكه دست نيافت.
بنياسد و بازسازي كعبه و مسجدالحرام
از افتخارات بنياسد ميتوان به بازسازي كعبه و گسترش مسجدالحرام به دست ابن زبير اشاره كرد. پس از محاصره كعبه از جانب لشكر يزيد به سركردگي حصين بن نمير،كعبه به سبب اصابت منجنيق[93] و آتشسوزي[94] در حال فروپاشي بود. به همين دليل، ابن زبير آن را در پانزدهم جمادي الثاني سال 64ق.[95] تا پايههاي ابراهيمي ويران كرد[96] و طبق روايت عايشه از پيامبر[97] آن را بازسازي نمود.[98] او قسمتهايي از حجر اسماعيل را در كعبه درون كرد[99] و ارتفاعش را به 27 ذراع رساند.[100] براي آن دري ديگر نيز در ضلع غربي قرار داد و درهاي آن را بر كف مسجد نهاد[101] و در ركن شامي نردباني براي رفتن به بام ساخت.[102] وي با خريد خانههاي پيرامون مسجدالحرام، آن را از سمت شرق از سوي ركن شامي و نيز ركن يماني گسترش داد. اين گسترش مسجد را تا دره پس از صفا و دار الندوه وسعت بخشيد[103] و مساحت آن را به بيش از هفت جريب معادل 25200 ذرع مربع رساند.[104] اما بناي جديد كعبه چندان نپاييد و پس از مرگ ابن زبير و سلطه يافتن حجاج بن يوسف به مكه به سال 73ق. حجاج به فرمان عبد الملك بن مروان، درِ غربي كعبه را مسدود كرد و حجر اسماعيل را به حالت پيشين بيرون از كعبه بازگرداند و دركعبه را به اندازه ارتفاع سابق كوتاه كرد.[105]
شخصيتهاي بنياسد در آغاز اسلام
چهرههاي برجسته بنياسد در آن روزگار عبارتند از: خديجه دختر خويلد نخستين زن مسلمان و يگانه همسر پيامبر[106] و نيز ورقة بن نوفل بن اسد كه در گزارشهاي بعثت، محدثان زبيري با ويژگيهايي مبالغهآميز از ياري او به پيامبر (ص) ياد كردهاند.[107] حكيم بن حزام را تنها جواني ميدانند كه در 15 سالگي به گروه مشاوران دار الندوه پيوست و تا دوران معاويه اختيار دار الندوه را بر عهده داشت. او دار الندوه را به 100000 درهم به معاويه فروخت و در پاسخ به اعتراض ابن زبير، قسمت خانه را در راه خدا انفاق كرد.[108] اسود بن مطلب بن اسد[109] در رويداد بازسازي كعبه به دست قريش، از سوي بنياسد در قرار دادن حجرالاسود در موضع پيشين شركت كرد.[110] ابوالبَختري عاص بن هشام بن حارث بن اسد از ديگر اسديان است كه كمترين دشمني را با پيامبر داشت و به پاس خدماتش براي رفع محاصره اقتصادي بنيهاشم، پيامبر در نبرد بدر سفارش كرد كه مسلمانان او را نكشند.[111] هَبّار بن اسود بن مطلب بن اسد كسي است كه به تعقيب زينب دختر پيامبر رفت و در حين تعقيب با نيزهاي او را كه باردار بود، آزرد و باعث شد سقط جنين نمايد. پيامبر به دليل اين جرم و نيز اشعاري كه ضد اسلام سروده بود، خون او را هدر اعلام كرد؛ اما با مسلمان شدن هبار، از گناه او گذشت.[112] نوفل بن خويلد ابن اسد از كساني است كه در مكه برخي مسلمانان را براي بازگشت از اسلام شكنجه ميداد.[113] او كه به اسد قريش و اسد مطيبين شهرت داشت، همراه زمعة بن اسود، در نبرد بدر از فراهم كنندگان آذوقه لشكر كفر بود.[114]
از شخصيتهاي بنياسد در دورههاي بعد ميتوان به اين افراد اشاره كرد: عروة بن زبير (22/26-94ق.) از فقيهان هفتگانه و محدثان بزرگ مدينه[115] كه او را صاحب نخستين تصنيفات در فقه و مغازي دانستهاند.[116] وي با امام علي (ع) چندان كينه داشت كه به او در مسجد مدينه اهانت ميكرد و پسرش يحيي از اين كار او اظهار تعجب ميكرد.[117] اين كينه، او را واداشته بود كه در نكوهش امام، حديث جعل كند.[118] مصعب بن ثابت بن عبدالله(م.157ق.) نيز از اين چهرهها است. همچنين عبدالله بن مصعب بن ثابت (م.184ق.) شاعر و از نزديكان مهدي (حك: 158-169ق.) و هارون عباسي (حك: 170-193ق.) بود كه ولايت عك و يمن را يافت.[119] نيز زبير بن خبيب بن عبدالله از دانشمندان و عابدان و زاهدان مشهور بود. زبير بن بكار بن عبدالله بن مصعب (م.255ق.)[120] نيز قضاوت كوفه را در مدتي طولاني از سوي عباسيان عهدهدار شد و تأليفات فراوان داشت.[121] از فرزندان عروه نيز هشام بن عروه (61-146ق.)[122] و عبدالله بن عروه و يحيي بن عروه محدثاني مشهور بودند.[123] يزيد بن رومان (م.130ق.)[124] و حميد اَعْرج (م.130ق.) قاري اهل مكه كه در مسجدالحرام مردم مكه تنها براي قرائت او گرد ميآمدند و همراه او ختم قرآن ميكردند[125] و موسي بن عُقبه تاريخنگار و مغازي نويس مشهور مدني (م.142ق.)[126] از وابستگان و مواليان آل زبير از بنياسد هستند؛ عمر بن عبدالعزيز بن منذر از نسل هبار بن اسود بود كه پس از قتل متوكل خليفه عباسي (حك:232-247ق.) در سند خروج كرد و حكمراني خاندانش تا سده پنجم ق. در المنصوره (مولتان هند) پابرجا بود.[127]
تيرههاي بنوبدر، بنومصلح، بنورواق، بنورمضان، بنيمصعب، بنيعروه و بنوغني از شاخههاي منشعب شده از نسل زبير بودند كه شغل بيشتر آنها كشاورزي و رمهداري بود.[128] بنيتويت بن حبيب و بنيحميد بن اسامه نيز از ديگر خاندانهاي بنياسد به شمار ميروند.[129]
خانههاي بنياسد در حرمين
بنياسد خانههاي گوناگون در مكه داشتند؛ از جمله خانه حميد بن زهير، جد حميدي، كه چسبيده به مسجدالحرام و پشت به كعبه قرار داشت و او آن را وقف كعبه كرده بود.[130] خانه ابوالبختري ميان دار خياطين/حناطين و مسجدالحرام قرار داشت و از آن دري به مسجد باز ميشد كه به باب ابيالبختري معروف بود. اين خانه هنگام ساخت دار زبيده (188ق.) به آن پيوست. در اين خانه، چاه اسود كه از چاههاي دوران جاهليت منسوب به اسود بن مطلب بود، جاي داشت.[131] در محله حُزاميه، بناهاي متعلق به زبير و حكيم بن حزام قرار داشت كه يكي از آنها خانهاي بود كه پيامبر با خديجه در آن ازدواج كرد و امروز در فضاي باز پشت مسعي و روبهروي كوه ابوقُبَيس دارد كه سابقاً به عنوان «مولد السيدة فاطمة الزهراء» نزديك مكتبة المكة المكرمه شناخته ميشد.[132] عبدالله بن زبير نيز سه خانه تودرتو به نام دار العَجَله، دار البُخاتي و دار الزَنْج خريد كه در كوه قُعَيقَعان قرار داشتند و از آنها براي امور حكومتي، از جمله نگهداري خزانه حكومتي، استفاده ميكرد.[133]
خاندانهاي گوناگون بنياسد در مدينه نيز خانههاي بسيار داشتند. از جمله در قطعه زميني به نام بقيع زبير كه در سمت شرقي مسجدالنبي نزديك بقيع الغرقد كه پيامبر پس از مرگ كعب بن اشرف يهودي، به زبير و مادرش صفيه واگذار كرده بود، خانههاي خاندان زبير از جمله فرزندانش عبدالله و مصعب و عروه و منذر و نيز خانه برادرش، عبدالرحمن بن عوام، مشهور به دار الرَّيان قرار داشت.[134]
خانه ذُوَيب بن حبيب كنار بازار يثرب جاهلي نزديك مسجدالنبي[135] ميان دار عبدالملك بن مروان و كوچه قَفاصين قرار داشت.[136] خانه حكيم بن حزام كنار خانه مطيع بن اسود و در بَلاط* (زميني خالي ميان مسجدالنبي و بازار مدينه[137]) جاي داشت و حكيم آن را وقف كرد.[138] خانه عَدي بن نوفل نيز در همين مكان بود.[139] خانه هبار بن اسود ميان محله بنينصر و بنيزُرَيق قرار داشت.[140]
منابع
آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، مشهد، مرتضي، 1403ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الازمنة و تلبية الجاهليه: قطرب محمد بن المستنير (م.206ق.)، به كوشش الضامن، الرساله، 1405ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آلالبيت عليهمالسلام، 1417ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1389ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب المتفقه: ابن القيسراني (م.507ق.)، به كوشش دي يونج، ليدن، بريل، 1282ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ امراء المدينه: عارف عبدالغني، دمشق، دار كنان؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميدالله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش مصطفي السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات الكبري (الطبقات الخامسه): ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش السلمي، الطائف، مكتبة الصديق، 1414ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ قلائد الجمان: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش الابياري، دار الكتاب المصري، 1402ق؛ كتاب سليم بن قيس: الهلالي (م.76ق.)، قم، الهادي، 1415ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ اللباب في تهذيب الانساب: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ محاضرة الابرار و مسامرة الاخيار: ابن عربي (م.638ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1422ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ نقد و بررسي منابع سيره نبوي: رسول جعفريان و ديگران، تهران، سمت، 1378ش؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
محمد سعيد نجاتي
[1]. انساب الاشراف، ج9، ص419؛ جمهرة انساب العرب، ص117.
[2]. مروج الذهب، ج2، ص269.
[3]. قلائد الجمان، ص138.
[4]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص120؛ انساب الاشراف، ج9، ص419؛ الطبقات، ج1، ص51.
[5]. السيرة النبويه، ج1، ص110؛ دلائل النبوه، ج1، ص103.
[6]. الانساب، ابن قيسراني، ج1، ص7، 171؛ اللباب، ج1، ص53؛ نهاية الارب، ج16، ص138.
[7]. محاضرة الابرار، ج1، ص194؛ نهاية الارب، ج16، ص138؛ سبل الهدي، ج1، ص125.
[8]. جمهرة نسب قريش، ص512.
[9]. المنمق، ص332.
[10]. معجم قبائل العرب، ج1، ص24.
[11]. السيرة النبويه، ج1، ص222؛ المنمق، ص153؛ البداية و النهايه، ج2، ص238.
[12]. انساب الاشراف، ج9، ص465؛ المنمق، ص156؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص391.
[13]. الازمنة و تلبية الجاهليه، ج1، ص40؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص255؛ المفصل، ج11، ص376.
[14]. السيرة النبويه، ج1، ص131-132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المنمق، ص51.
[15]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص18؛ التنبيه و الاشراف، ص180؛ المنتظم، ج2، ص309-310.
[16]. السيرة النبويه، ج1، ص135؛ الطبقات، خامسه1، ص345.
[17]. اسد الغابه، ج1، ص23.
[18]. انساب الاشراف، ج1، ص112-113؛ المنمق، ص177.
[19]. فتوح البلدان، ص57؛ معجم البلدان، ج3، ص229.
[20]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص224.
[21]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص20؛ الطبقات، ج1، ص116.
[22]. انساب الاشراف، ج1، ص109؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص161.
[23]. السيرة النبويه، ج1، ص324؛ ج2، ص363؛ انساب الاشراف، ج1، ص228-229.
[24]. الاستيعاب، ج2، ص510؛ اسد الغابه، ج3، ص690.
[25]. الاستيعاب، ج2، ص431؛ اسد الغابه، ج1، ص569.
[26]. انساب الاشراف، ج1، ص229.
[27]. انساب الاشراف، ج1، ص229؛ الاستيعاب، ج1، ص88.
[28]. الطبقات، ج4، ص84؛ اسد الغابه، ج6، ص75؛ الاصابه، ج2، ص4.
[29]. الطبقات، ج3، ص85؛ الاصابه، ج3، ص45؛ السيرة النبويه، ج1، ص680.
[30]. الطبقات، ج4، ص89؛ المنتظم، ج4، ص92؛ اسد الغابه، ج2، ص166.
[31]. الطبقات، ج4، ص89؛ المنتظم، ج4، ص92؛ اسد الغابه، ج2، ص166.
[32]. عيون الاثر، ج1، ص318؛ الاستيعاب، ج1، ص312.
[33]. انساب الاشراف، ج1، ص168؛ اعلام الوري، ج1، ص113.
[34]. السيرة النبويه، ج1، ص353-354؛ تاريخ طبري، ج2، ص336؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص223.
[35]. الطبقات، ج1، ص164؛ انساب الاشراف، ج1، ص272؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص223.
[36]. السيرة النبويه، ج1، ص480-481؛ تاريخ طبري، ج2، ص371؛ عيون الاثر، ج1، ص205-206.
[37]. الاصابه، ج4، ص289.
[38]. انساب الاشراف، ج1، ص362؛ ج9، ص464؛ نهاية الارب، ج17، ص52.
[39]. المغازي، ج1، ص149؛ انساب الاشراف، ج1، ص357.
[40]. انساب الاشراف، ج1، ص391؛ امتاع الاسماع، ج14، ص339.
[41]. السيرة النبويه، ج2، ص128؛ الطبقات، ج2، ص33.
[42]. سبل الهدي، ج4، ص377.
[43]. المغازي، ج3، ص926؛ الطبقات، ج4، ص90.
[44]. السيرة النبويه، ج2، ص459؛ الكامل، ج2، ص266.
[45]. العقد الفريد، ج3، ص271.
[46]. اسد الغابه، ج2، ص135.
[47]. انساب الاشراف، ج1، ص229.
[48]. المنمق، ص422-423؛ اسد الغابه، ج3، ص766.
[49]. الاستيعاب، ج4، ص1560؛ اسد الغابه، ج4، ص682.
[50]. الاستيعاب، ج3، ص973؛ انساب الاشراف، ج1، ص263.
[51]. كتاب سليم بن قيس، ص581؛ الاحتجاج، ج1، ص81.
[52]. الامامة و السياسه، ج1، ص44؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص160.
[53]. الامامة و السياسه، ج1، ص28؛ اسد الغابه، ج3، ص139.
[54]. الطبقات، ج4، ص89؛ اسد الغابه، ج2، ص166.
[55]. الاصابه، ج1، ص403.
[56]. اسد الغابه، ج4، ص623؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص663.
[57]. الاستيعاب، ج1، ص314.
[58]. الاستيعاب، ج3، ص1061؛ جمهرة انساب العرب، ص120.
[59]. الاستيعاب، ج4، ص1538.
[60]. اسد الغابه، ج3، ص375-376؛ الاصابه، ج4، ص289.
[61]. تاريخ طبري، ج3، ص571.
[62]. البداية و النهايه، ج7، ص249.
[63]. تاريخ دمشق، ج18، ص332.
[64]. تاريخ طبري، ج4، ص108؛ المنتظم، ج4، ص292.
[65]. تاريخ طبري، ج4، ص122-123.
[66]. انساب الاشراف، ج6، ص147.
[67]. انساب الاشراف، ج6، ص199؛ جمهرة انساب العرب، ص119.
[68]. اسد الغابه، ج3، ص311؛ الاصابه، ج4، ص225.
[69]. تاريخ المدينه، ج4، ص1280.
[70]. اسد الغابه، ج3، ص376.
[71]. انساب الاشراف، ج6، ص205؛ الامامة و السياسه، ج1، ص64.
[72]. تاريخ طبري، ج4، ص428؛ الفتوح، ج2، ص436.
[73]. الفتوح، ج2، ص470؛ مروج الذهب، ج2، ص363.
[74]. انساب الاشراف، ج3، ص83؛ تاريخ طبري، ج4، ص555.
[75]. الاصابه، ج5، ص22.
[76]. تاريخ دمشق، ج38، ص9.
[77]. الاستيعاب، ج1، ص88؛ اسد الغابه، ج1، ص99-100.
[78]. اسد الغابه، ج6، ص437؛ البداية و النهايه، ج8، ص246.
[79]. البداية و النهايه، ج8، ص246؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص257.
[80]. انساب الاشراف، ج5، ص315-318؛ الكامل، ج4، ص122.
[81]. تاريخ خليفه، ص160.
[82]. انساب الاشراف، ج5، ص318-372؛ البدء و التاريخ، ج6، ص18.
[83]. انساب الاشراف، ج5، ص374؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص255.
[84]. انساب الاشراف، ج5، ص337؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص255.
[85]. مروج الذهب، ج3، ص69.
[86]. المنتظم، ج6، ص16.
[87]. الامامة و السياسه، ج1، ص231؛ البداية و النهايه، ج8، ص220.
[88]. الاستيعاب، ج3، ص912؛ تاريخ دمشق، ج58، ص107.
[89]. الاخبار الطوال، ص315؛ انساب الاشراف، ج7، ص128.
[90]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص339؛ تاريخ طبري، ج7، ص393.
[91]. تاريخ خليفه، ص256؛ الاغاني، ج23، ص168.
[92]. تاريخ امراء المدينه، ص500.
[93]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص199؛ الامامة و السياسه، ج2، ص19.
[94]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص198، 203.
[95]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص206؛ الطبقات، خامسه2، ص72.
[96]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص207؛ البداية و النهايه، ج8، ص251.
[97]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص206.
[98]. الطبقات، خامسه2، ص73؛ البداية و النهايه، ج1، ص166.
[99]. البداية و النهايه، ج8، ص251.
[100]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209.
[101]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص260.
[102]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209.
[103]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص222.
[104]. شفاء الغرام، ج1، ص305.
[105]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص211.
[106]. تاريخ طبري، ج2، ص309.
[107]. الطبقات، ج1، ص153؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص23؛ تاريخ طبري، ج2، ص300.
[108]. المنتظم، ج5، ص270؛ البداية و النهايه، ج8، ص68؛ شذرات الذهب، ج1، ص254.
[109]. انساب الاشراف، ج1، ص148؛ اعلام الوري، ج1، ص113.
[110]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص20؛ الطبقات، ج1، ص116.
[111]. السيرة النبويه، ج1، ص629؛ نهاية الارب، ج17، ص46.
[112]. انساب الاشراف، ج2، ص24؛ المغازي، ج2، ص857؛ عيون الاثر، ج2، ص225.
[113]. السيرة النبويه، ج1، ص709؛ اعلام الوري، ج1، ص109.
[114]. المغازي، ج1، ص128.
[115]. انساب الاشراف، ج3، ص483؛ مروج الذهب، ج3، ص77.
[116]. البداية و النهايه، ج9، ص101.
[117]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص102.
[118]. شرح نهج البلاغه، ج4، ص63.
[119]. جمهرة انساب العرب، ص123.
[120]. نقد و بررسي منابع سيره نبوي، ص65-80.
[121]. الانساب، سمعاني، ج6، ص266؛ الاعلام، ج3، ص42.
[122]. الطبقات، ج5، ص375.
[123]. الطبقات، ج5، ص374-376.
[124]. الطبقات، ج5، ص412.
[125]. تاريخ دمشق، ج15، ص298.
[126]. تاريخ دمشق، ج60، ص468.
[127]. جمهرة انساب العرب، ص118؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص391.
[128]. معجم قبائل العرب، ج2، ص731، 467.
[129]. معجم قبائل العرب، ج1، ص136، 292، 304.
[130]. الاصابه، ج2، ص111.
[131]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص251؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص308.
[132]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص251؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص308؛ آثار اسلامي، ص156.
[133]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص252؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص3۰9.
[134]. تاريخ المدينه، ج1، ص17، 230-231؛ وفاء الوفاء، ج4، ص33؛ المعالم الاثيره، ص52.
[135]. تاريخ المدينه، ج1، ص230.
[136]. تاريخ المدينه، ج1، ص230.
[137]. وفاء الوفاء، ج2، ص248؛ المعالم الاثيره، ص53.
[138]. تاريخ المدينه، ج1، ص230.
[139]. جمهرة انساب العرب، ص120.
[140]. تاريخ المدينه، ج1، ص231.