بنیساج
سلسله‌ای از امیران ایرانی راهدار حرمین و حاکم آذربایجان در سده سوم ق. بنی‌ساج از سال 276 تا 319ق. در آذربایجان، اَران و گاه ارمنستان و حدود ری حکومت کردند.[1] از امیران ساجی، منصب راهداری حرمین به ابوساج دیوداد بن دیودست(266ق.)، محمد افشین فر
سلسلهاي از اميران ايراني راهدار حرمين و حاكم آذربايجان در سده سوم ق.
بنيساج از سال 276 تا 319ق. در آذربايجان، اَران و گاه ارمنستان و حدود ري حكومت كردند.[1] از اميران ساجي، منصب راهداري حرمين به ابوساج ديوداد بن ديودست(266ق.)، محمد افشين فرزند ديوداد(288 ق.)، و ابوالقاسم يوسف بن ديوداد(288ق.) رسيد و حكومت آذربايجان تنها از آن دو تن اخير شد و خود ابوساج به رغم نقش اساسي در برآمدن خاندانش، به اين مهم دست نيافت؛ ساجيان نخست در روستاهاي جَنبَكاكِث و سويدَك در آسياي ميانه سكونت داشتند.[2] در اين مناطق، مواد نخست سلاحهاي آهنين به دست ميآمد و در فرغانه ساخته ميشد و به سرزمينهاي ديگر تا بغداد صادر ميگشت.[3] نسبت ساجي از زندگي آنها در خانههايي از ني مانند كپرنشينان امروزين، نشأت گرفته است.[4] پارهاي محققان ريشه نامهايي همچون «ديوداد» و «ديودست» را در فرهنگ قوم و زبان سُغدي جستجو كرده و گفتهاند كه اينان پيش از فتح ماوراء النهر به دست مسلمانان كه ديو را بر خلاف زردشتيان ميستودهاند، پيرو يكي از آيينهاي كهن آريايي بودهاند.[5] بر پايه ديدگاه ديگر، ساجيان اصالتاً از فرغانيهاي بودايي بودند و نامهاي نامأنوس آنها از سنت و فرهنگ اين سرزمينها گرفته شده است.[6] نام ديوداد فرزند ديودست را به گونههاي ديگر نيز آوردهاند.[7]معرفي اين خاندان با عنوان ساجدي به جاي ساجي كه در برخي از منابع معاصر آمده،[8] آشكارا خطا است. اميران ساجي، به ويژه يوسف، در دوران حكومت خود در شهرهايي همچون اردبيل، مراغه، و بَردَعه آذربايجان دارالضرب داشتند كه نشانه رونق اقتصادي در قلمرو آنان بود.[9] اكنون در موزه دولتي ارميتاز پترزبورگ سكههايي از يوسف بن ابوساج موجود است كه محل ضرب آن طي سالهاي 293 تا 312ق. در شهرهاي بردعه، مراغه و اردبيل بوده است.[10]
از آغاز ورود ساجيان به دستگاه خلافت عباسي، آگاهي روشني در دست نيست. شماري از پژوهشگران معاصر با توجه به استيلاي مسلمانان بر اُسروشَنه يا اشروسنه، از مناطق كهن ماوراء النهر، و اسلام آوردن واپسين امير آن جا به دست مأمون (حك: 198-218ق.) برآنند كه ابوساج در همين دوره يا اندكي بعد اسلام آورده است.[11] ساجيان را از كهنترين سلسلههاي ايراني مخالف خلافت عباسي(حك: 132-656ق.) دانستهاند.[12] اين نظر كه ساجيان خانداني علمي، داراي جايگاه سياسي و اجتماعي مؤثر بوده و در برابر قشريگرايي دستگاه خلافت مبارزه كردند[13]، با آگاهيهاي موجود از ساجيان كه فرماندهاني جنگجو و مرداني سختكوش و پر هيبت بودند، سازگار نيست. اصل مخالفت آنها با دستگاه خلافت عباسي در برهههاي خاص، رخدادي پذيرفتني است؛ اما بُعد علمي آنها در منابع گزارش نشده است. در تحليلي ديگر، موقعيت يافتن ساجيان را به كوشش خلافت عباسي براي كسب قدرت از طريق حاكمان و خاندانهاي محلي توانمند پيوند دادهاند. گفتهاند كه ساجيان نمونهاي مهم از اينگونه خاندانها بودند كه توجه خلفاي عباسي را به خود جلب كردند. بدين سان، عباسيان بر سپاهي مركب از آذربايجانيان و وابستگان به خاندانهاي فئودالي ساجي تكيه كردند.[14]
آغاز گزارشها از آمدن ساجيان به دستگاه خلافت عباسي، به 222ق. بازميگردد كه به موجب آن، ابوساج از سرداران افشين فرمانده سپاه خليفه عباسي بود[15] و براي نبرد با بابك خرمدين از سوي معتصم (حك: 218-227ق.) به آذربايجان فرستاده شد و در رأس دستهاي از سواران اُشروسِني از خود دليري نشان داد. ابوساج در سال224ق. فرماندهي سپاهي از دماوند را بر عهده داشته كه براي نبرد با مازيار، حكمران محلي طبرستان، اعزام شد.[16] ابوساج در مأموريت سركوب منكجور، حاكم ارمنستان شد[17] و با تغيير خليفه، به سبب خدماتش در سال 244ق. از سوي متوكل عباسي (حك: 232-247ق.) به بازرسي راه مكه مأمور شد.[18] در 249ق. ابوساج پس از سركوبي شورش تَنوخِيها در قِنَسرين در شمال سوريه، حكمران آن جا شد.[19]
در سال 251ق. ابوساج به كاخ ابن هبيره، تختگاه عاملان و راهداران در12 فرسخي بغداد، رفت. در همين اوان، سرپرستي كوفه و سرزمينهاي پيرامون را به او سپردند.[20] قصر ابن هبيره را يزيد بن عمر بن هبيره فزاري، حكمران اموي عهد مروان بن محمد، ساخت[21] و به دليل استقرار كارگزاران در آن، نقشي مهم در مراقبت و نگهباني از راهها داشت. در رونق اين ناحيه كوشش شد و باريكه آبي از فرات به آن كشيدند.[22] شمار منزلگاههاي كوفه تا مكه 31 مورد و مسافتش از طريق مدينه حدود 845 ميل و از طريق نجد 745 ميل(حدود 1300كيلومتر) بود. فيد درست در ميانه اين مسير و منزل پانزدهم بود و به سبب داشتن موقعيت مناسب نظامي، بازار و امكانات رفاهي براي حاجيان، به عنوان پايگاه راهداران انتخاب شده بود. حاجيان وسايل و كالاهاشان را در اين شهر به امانت ميگذاشتند.[23] از گزارشها برميآيد كه ساجيان و سپاه زير نظر آنها پاسداري از منزلگاهها و راهها و بدرقه حاجيان و كاروان عراق و رفت و آمدهاي اين مسير طولاني را بر عهده داشتند؛ ابوساج در همين سال (251ق.) چند بار با تُركها جنگيد و سركرده آنها، بايكباك، را كه مايه ناامني شده بود، همراه گروهي از تركها كشت و شماري را اسير كرد[24] و باقيمانده تركها و مغربيان را از عراق بيرون راند.[25] گويا در همين سال در بازگشت از مكه، 36 نفر از اعراب راهزن را كه مزاحم امنيت حاجيان شده بودند، دستگير كرد و آنها را روانه زندان بغداد كرد.[26] ابوساج پس از خلافت يافتن معتز در 252ق. موقعيتي استوار يافت و فرمان حكومت سواد، كناره رود فرات، را گرفت[27] و مأمور پاسداري از راه كوفه تا حجاز شد؛ ابوساج در انجام مأموريت راهداري مكه سياستهاي اجرايي ويژه به كار بست. او در هر منطقه فرماندهي با نيروي كافي مستقر كرد. يك تن را به انبار و فردي ديگر را به كوفه فرستاد و كساني را روانه قصر ابن هبيره نمود و همراه اين فرماندهان، نظامياني براي انجام مأموريت فرستاد. از سوي ديگر، ابوساج دستهاي نظامي، سواره و پياده، براي بررسي قلمرو و موقعيت راهها و بيرون راندن راهزنان تعيين كرد.[28]
به گزارش طبري، ابوساج براي ايجاد امنيت در راهها، دستههاي ويژه كوچك سامان داد و آنها را مأمور بازرسي راهها و منزلگاهها كرد.[29] سپس خود به بغداد آمد و در آن شهر با گروهي از طالبيان به سركردگي ابوهاشم جعفري كه قصد رفتن به كوفه داشت، روبهرو گشت و مانع سفر آنها شد. سياست ديگر ابوساج در مراقبت از راه كوفه تا مكه، شناسايي و جلب گروههاي مشكوك بود.[30]
ابوساج شايد به جبران آن چه در گذشته در خدمت به عباسيان و پشت كردن به فرماندهان نامدار ايراني كرده بود، در نبرد دير العاقول ميان يعقوب ليث و معتمد عباسي، به هواداري از سپاه ايران شركت جست. از اين رو، از چشم الموفق برادر معتمد افتاد و اموال و املاكش مصادره شد.[31] بعدها وي امير مصر و قنسرين و مرزهاي شام (عواصم) شد[32] و حكمراني اهواز در 261ق. به او سپرده گشت و به سود عباسيان با زنگيان جنگيد.[33] همه اينها براي دور كردن او از پايتخت خلافت بود. وي سرانجام به سال 266ق. در جنديشاپور درگذشت.[34]
در سال 266ق. حكمراني حرمين و راهداري مكه را ابوالمسافر محمد بن ابوساج ديوداد، ملقب به افشين، از پدرش دريافت كرد.[35] بر پايه گزارشي ديگر، محمد بن ابوساج امارت راه مكه و حرمين را از عمرو بن ليث/علي بن ليث)[36] صفاري (حك: 265-287ق.) گرفت.[37] محمد بن ابوساج آن گاه كه به مكه رسيد، با ابن مخزومي كه مدعي همين مقام بود، جنگيد و او را شكست داد.[38] در گزارش ديگر آوردهاند كه به سال 266ق. پس از غارت كَسوه كعبه از سوي گروهي از اعراب، محمد بن ابوساج به مكه آمد و پس از سلطه بر ابن مخزومي كه امير مكه بود، از جانب خليفه، حكم حكمراني حرمين را دريافت نمود.[39] به روايت ابن فهد مكي (م.922ق.) عمرو بن ليث ولايت مكه را از خليفه گرفت و به محمد بن ابوساج واگذار نمود.[40] گزارش تاريخ سيستان در اعطاي ولايت سرزمينهايي بسيار از بغداد و ايران تا هند و سند و منصب عمل الحرمين* به عمرو از سوي خليفه[41] اين نظر را تأييد ميكند. به نظر ميرسد امارت وي بر راههاي حج، ولايت عقد و شرف بوده نه ولايت مستقيم؛ يعني از طريق عمرو بن ليث اين منصب را عهدهدار بوده است. محمد بن ابوساج تا 269ق. قبايل بدوي را كه در مسير كاروانهاي حاجيان راهزني ميكردند، سركوب نمود و رَحبه و قِرقِيسيا را تصرف كرد و عامل انبار و راه فرات شد.[42]
محمد بن ابوساج در 273ق. با كمك خُمارويه بن طولون حاكم مصر، بر جزيره از شهرهاي عراق و موصل تسلط يافت.[43] اندكي بعد، دچار اختلاف شدند و در 275ق. در نبرد ميان آن دو، محمد شكست خورد.[44] در 276ق. محمد بن ابوساج براي سركوب علويان از معتمد عباسي فرمان يافت و راهي آن جا شد.[45] همچنين او به حكمراني آذربايجان دست يافت.[46] سپس بر عبدالله بن حسن همداني، حاكم مراغه كه سر به شورش برداشته بود، چيره شد و تا 280ق. آذربايجان و اران را به تصرف خود درآورد.[47] او در 285ق. از فرمان خليفه سر باززد و به نام افشين (لقب پادشاهان اسروشنه) در آذربايجان ادعاي استقلال كرد.[48] در گزارشي ديگر آمده است كه در 288ق. كه هارون بن محمد هاشمي امير حاج بود، محمد بن ابوساج فرماندهي راهها و منزلگاهها را بر عهده داشت و پس از موسم حج، سپاه خود را به سوي جده رهسپار كرد.[49]
در سال 288ق. وبا آذربايجان را فراگرفت[50] و محمد بن ابوساج و 700 تن از يارانش را به كام مرگ فرستاد.[51] پس از او فرزندش ديوداد به حكمراني آذربايجان برگزيده شد؛ اما عمويش ابوالقاسم يوسف بن ابوساج (حك: 250-315ق.) با او مخالفت كرد و به جنگش برخاست و شكستش داد و به حكومت رسيد. ديوداد ناچار شد به بغداد برود. او بعدها به خدمت حامد بن عباس، وزير مقتدر عباسي، درآمد.[52]
يوسف بن ابوساج در 271ق. در دوران خلافت معتمد عباسي ولايت مكه يافت. در اين سال، احمد طايي كه حاكم مدينه و راهدار منازل مدينه تا مكه بود، غلامش بدر را به امارت حج برگزيده بود. يوسف بن ابوساج نزديك درهاي مسجدالحرام با امير حاج درگير شد. در اين ميان، حاجيان جانبدار بدر شدند و يوسف بن ابوساج را دستگير و روانه زندان بغداد كردند.[53] پس از چندي خليفه عباسي يوسف بن ابوساج را حكمراني آذربايجان داد. يوسف پايتخت خود را از مراغه به اردبيل انتقال داد و حصار مراغه را ويران كرد.[54] چندي بعد از اطاعت مقتدر عباسي سر باززد و بياجازه خليفه، سَمباط پادشاه ارمنستان را كشت و ري و قزوين و زنجان و ابهر را گرفت و لشكر خليفه را شكست داد.[55] سپس سپاه خليفه توانست يوسف بن ابوساج را شكست دهد. وي چند سال متواري بود و در 310ق. اسير و زنداني شد.[56] در گزارش ابن كثير آمده كه وي به سال310ق. آزاد شد.[57] پس از آزادي، خليفه عباسي او را حكومت آذربايجان، ابهر، ري، قزوين و زنجان داد.[58] يوسف بن ابوساج در 313ق. همدان را تصرف كرد.[59] گفتهاند كه محدوده شمالي سرزمين زير فرمانش تا دربند قفقاز ادامه داشت و او سد دربند را براي مصونيت از خطر هجوم روسها و همسايگان شمالي مرمت كرد و اران و شروان را بدين وسيله در امان داشت.[60]
خليفه عباسي در315ق. پس از ناامن شدن راه عراق به حجاز و قتل حاجيان و غارت كاروانها از سوي قرمطيان، يوسف را به نبرد آنها گسيل داشت. اما يوسف شكست خورد و اسير قرمطيان شد و به دست ابوطاهر قرمطي* به قتل رسيد.[61] از اين هنگام تا نزديك دو دهه، قرمطيان بر راههاي اصلي كاروان حاجيان سلطه يافتند و پس از سرقت حجرالاسود و چيره شدن بر طريق حجاز، خود به كاروانها اجازه عبور ميدادند؛ ابوالمسافر فتح بن محمد افشين كه به فرمانروايي آذربايجان رسيد، در 317ق. به دست مفلح يوسفي در اردبيل مسموم گشت.[62] جانشينان بعد ساجيان در قلمرو پهناور آنها از ارمنستان تا ري، ياران و غلامان يوسف بن ابوساج، از جمله وصيف شيرواني، مفلح و ديسم بن ابراهيم بودند.[63]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول: عنايت الله رضا، تهران، وزارت امور خارجه، 1386ش؛ الاعلاق النفيسه: ابن رسته (م. قرن3ق.)، بيروت، دار صادر، 1892م؛ اعلام النبلاء: محمد راغب الطباخ (م.1951م.)، حلب، دار القلم العربي، 1408ق؛ امراء الكوفه و حكامها: محمد علي آل خليفه، به كوشش صلواتي، تهران، مؤسسة الصادق عليهالسلام، 1425ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البلدان: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابنخلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ ادبيات در ايران: ذبيح الله صفا، تهران، فردوس، 1378ش؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ سيستان: ناشناخته (م. قرن5ق.)، به كوشش ملك الشعراي بهار، تهران، پديده خاور، 1366ش؛ تاريخ شروان و دربند: ولاديمير مينورسكي (م.1966م.)، ترجمه: خادم، به كوشش معتمدي، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1375ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ الموصل: يزيد بن محمد ازدي (م.334ق.)، به كوشش احمد عبدالله، بيروت، دار الكتب العلميه، 1427ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، ترجمه: امامي، تهران، سروش، 1376ش؛ تركستاننامه: واسيلي بارتولد (م.1930م.)، ترجمه: كشاورز، تهران، آگاه، 1366ش؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ زبده تاريخ كرد و كردستان: محمد امين زكي بيك (م.1948م.)، ترجمه: روشن اردلان، تهران، توس، 1381ش؛ صورة الارض: محمد بن حوقل (م. قرن4ق.)، بيروت، دار صادر، 1938م؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة القري، 1409ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمل التواريخ و القصص: به كوشش ملك الشعراي بهار، تهران، خاور، 1318ش؛ الملامح الجغرافية لدروب الحجيج: عبدالمجيد البكر، جده، تهامه، 1401ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ النجوم الزاهره: يوسف بن تغري بردي (م.874ق.)، قاهره، به كوشش شلتوت و ديگران، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1392ق؛ نظري به تاريخ آذربايجان: محمد جواد مشكور، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1375ش؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر.
علي احمدي ميرآقا
[1]. اران از دوران باستان، ص442؛ نك: تاريخ ادبيات در ايران، ج1، ص217.
[2]. صورة الارض، ج2، ص506.
[3]. تركستاننامه، ج1، ص378.
[4]. تجارب الامم، ج5، ص179، «پاورقي».
[5]. نك: اران از دوران باستان، ص443.
[6]. نك: مجمل التواريخ، ص369.
[7]. نك: صورة الارض، ج2، ص506؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص363؛ وفيات ابن خلكان، ج6، ص415.
[8]. زبده تاريخ كرد و كردستان، ج2، ص29.
[9]. صورة الارض، ص353-354.
[10]. اران از دوران باستان، ص458.
[11]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص510، «ابوالساج».
[12]. نظري به تاريخ آذربايجان، ص134.
[13]. تجارب الامم، ج5، ص3، «مقدمه».
[14]. تجارب الامم، ج5، ص9، «مقدمه».
[15]. نك: تاريخ طبري، ج9، ص47؛ الكامل، ج6، ص472-473؛ اران از دوران باستان، ص443.
[16] تاريخ طبري، ج9، ص86؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص510.
[17]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص475-478.
[18]. تاريخ طبري، ج9، ص210؛ الكامل، ج7، ص86.
[19]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص497.
[20]. البلدان، ص145؛ امراء الكوفه، ص649-651.
[21]. البلدان، ص145؛ الاخبار الطوال، ص350.
[22]. البلدان، ص145؛ الاعلاق النفيسه، ص308-309.
[23]. نك: احسن التقاسيم، ص254؛ الاعلاق النفيسه، ص174-182؛ الملامح الجغرافيه، ص31.
[24]. تاريخ طبري، ج9، ص327-333؛ تجارب الامم، ج4، ص353؛ الكامل، ج7، ص157.
[25]. تجارب الامم، ج4، ص354؛ الكامل، ج7، ص168.
[26]. امراء الكوفه، ص649.
[27]. تاريخ طبري، ج9، ص353؛ الكامل، ج7، ص168.
[28]. نك: تجارب الامم، ج4، ص347-349.
[29]. تاريخ طبري، ج9، ص353.
[30]. الكامل، ج7، ص168.
[31]. تجارب الامم، ج4، ص442-443؛ الكامل، ج7، ص290-292.
[32]. اعلام النبلاء، ج1، ص192.
[33]. تجارب الامم، ج4، ص440.
[34]. الكامل، ج7، ص333؛ امراء الكوفه، ص651.
[35]. اتحاف الوري، ج2، ص355.
[36]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص427.
[37]. تاريخ طبري، ج9، ص549؛ العقد الثمين، ج2، ص180؛ غاية المرام، ج1، ص456.
[38]. العقد الثمين، ج2، ص332.
[39]. البداية و النهايه، ج11، ص39.
[40]. غاية المرام، ج1، ص456-457.
[41]. تاريخ سيستان، ص234-235.
[42]. تاريخ طبري، ج9، ص549، 553، 590، 613، 621، 628؛ الكامل، ج7، ص333.
[43]. تاريخ موصل، ج2، ص121؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص415؛ البداية و النهايه، ج11، ص51.
[44]. تجارب الامم، ج4، ص483؛ الكامل، ج7، ص428.
[45]. تاريخ طبري، ج10، ص16.
[46]. البداية و النهايه، ج11، ص56.
[47]. الكامل، ج7، ص491؛ النجوم الزاهره، ص115-116.
[48]. الكامل، ج7، ص491.
[49]. العقد الثمين، ج2، ص332.
[50]. الكامل، ج7، ص509؛ تاريخ الموصل، ج2، ص160.
[51]. تاريخ الاسلام، ج21، ص32؛ تاريخ الموصل، ج2، ص160.
[52]. تاريخ طبري، ج10، ص84؛ تجارب الامم، ج5، ص17، 129.
[53]. تاريخ طبري، ج10، ص8؛ المنتظم، ج12، ص244.
[54]. صورة الارض، ص335.
[55]. نظري به تاريخ آذربايجان، ص133.
[56]. تجارب الامم، ج5، ص99-103؛ الكامل، ج8، ص99-102.
[57]. البداية و النهايه، ج11، ص144.
[58]. تجارب الامم، ج5، ص140؛ الكامل، ج8، ص136-137.
[59]. الكامل، ج8، ص144-145.
[60]. اران از دوران باستان، ص451-452.
[61]. تاريخ طبري، ج11، ص111؛ نظري به تاريخ آذربايجان، ص133.
[62]. نظري به تاريخ آذربايجان، ص134.
[63]. البداية و النهايه، ج11، ص167؛ تاريخ شروان و دربند، ص108-109.