بنیعبدالدار
تیره‌ای از قریش، دارای مناصب گوناگون کعبه بنی‌عبدالدار از طوائف بزرگ قریش به شمار می‌روند که ریاست مناصب پرده‌داری کعبه، پرچم‌داری در جنگ‌ها و دار الندوه (مرکز مشورتی قریش) در اختیارشان بود. از این جهت، افراد این
تيرهاي از قريش، داراي مناصب گوناگون كعبه
بنيعبدالدار از طوائف بزرگ قريش به شمار ميروند كه رياست مناصب پردهداري كعبه، پرچمداري در جنگها و دار الندوه (مركز مشورتي قريش) در اختيارشان بود. از اين جهت، افراد اين خاندان از تأثيري ويژه در پيشبرد يا ممانعت از گسترش اسلام برخوردار بودند.
نسب بنيعبدالدار
اين تيره قريش از نسل عبدالدار بن قصيّ بن كلاب از نياكان معروف عرب پيش از اسلام است كه برادر عبدمناف، جدّ سوم پيامبر(ص) به شمار ميرود. عبدالدار كه بر پايه برخي نقلها، نام ديگرش عبدالله بود[1]، نخستزاده قصيّ است.[2] قصي وي را منسوب به خانهاش نام نهاد و دو برادر ديگرش به نام عبدمناف و عبدالعزّي را منسوب به خدايش خواند و عبد بن قصي مشهور به عبد قصي[3] را نيز منسوب به خويش ناميد.[4]
بلاذري (م.279ق.) پنج پسر براي عبدالدار به نام عثمان، وهب، كلده، عبدمناف و سبّاق ياد كرده كه چهار فرزند نخست از هند بنت لؤيّ بن ملكان خزاعي و مادر فرزند پنجم نيز از طايفه هوازن بود. اما ابن حزم (م.456ق.) تنها سه فرزند به نام عثمان، عبدمناف و سبّاق را نام ميبرد.[5] در منابع پيش از بلاذري، نامي از وهب بن عبدالدار نيامده و كلده نيز تنها از جانب ابن سعد (م.230ق.) در ذيل نسب رقيه بنت هاله آمده است. ولي در جاي ديگر، نسب وي را به صورت كلدة بن عبدمناف بن عبدالدار ميآورد[6] كه در اين صورت، سخن ابن حزم درست به نظر ميرسد.[7] منسوبين به قبيله بنيعبدالدار را عبدري يا داري مينامند.[8]
از نسل عبدمناف بن عبدالدار شخصيتهايي اثرگذار در آغاز اسلام پديد آمدهاند: نضر بن حارث، دشمن سرسخت پيامبر[9]؛ فرزندش فراس از مهاجران به حبشه[10]؛ برادرش نضير در زمره «مؤلفة قلوبهم»[11] و بر پايه روايتي ديگر، از مهاجران به حبشه[12]؛ مصعب بن عمير (مصعب الخير) پرچمدار مسلمانان در نبرد بدر[13] و احد[14]؛ ابوالروم برادر مصعب، از مهاجران به حبشه[15] و شهيد در نبرد يرموك[16]؛ برادر ديگرش ابوعزير بن عمير از اسراي مشركان در نبرد بدر[17]؛ عبدشرحبيل بن هاشم و فرزندش ارطاة، پرچمداران شرك در نبرد احد[18]؛ منصور بن عبدشرحبيل نگارنده پيمان محاصره مسلمانان در شعب[19]؛ و عكرمة بن عامر صاحب دار الندوة.[20]
از عثمان بن عبدالدار نيز دو فرزند به نام عبدالعزّي و شريح بر جاي ماندند.[21] برّه بنت عبدالعزّي، جدّ مادري پيامبر اسلام(ص)[22]، قاسط بن شريح پرچمدار شرك در نبرد احد[23]، ابوطلحه عبدالله بن عبدالعزّي رهبر عبدريان در نبرد فجار[24]، طلحة بن ابوطلحه و برادر وي ابوسعد[25] و فرزندانش مسافع و كلاب و جلاس عثمان و ابوسعد و حارث پرچمداران مشركان در نبرد احد[26]، عثمان بن طلحه پرچمدار شرك در نبرد خندق[27] و كليد دار كعبه پس از فتح مكه[28]، شيبه پسر عموي وي كليددار كعبه[29] كه از نسل وي خاندان بنيشيبه به عنوان كليدداران كعبه پديد آمد[30]، و ابراهيم بن عبيدالله از نسل عثمان بن طلحه كه در روزگار هارون الرشيد حكمران يمن بود و در شورش علويان در دوره مأمون كشته شد، از اين خاندان بودند.[31]
از سبّاق بن عبدالدار نيز نسلي فراوان پديد آمدند كه بسياري از آنها بر پايه گزارش تاريخنگاران به سبب ظلم هلاك شدند.[32] از ميان آنها ميتوان به اسود بن عامر كه در نبرد بدر كشته شد و نيز سويبط بن سعد كه از مهاجران به حبشه و بدريان به شمار ميرود، اشاره نمود.[33]
مناصب بنيعبدالدار
بر پايه گزارش تاريخنگاران، عبدالدار از بهره هوشي پاييني برخوردار بود[34] و براي آن كه از ديگر برادران عقب نماند، پدرش مناصب مربوط به كعبه و حج را به وي واگذارد. وي مورد دلبستگي فراوان قصي و نخستزاده او بود.[35] درباره شمار و گونه اين مناصب اختلاف بسيار به چشم ميخورد. برخي اين مناصب را رياست دار الندوه، حجابت (كليدداري كعبه)، لواء (پرچمداري در جنگها)، رفادت (پذيرايي از حجّاج) و سقايت (آب دادن به حجّاج) خواندهاند.[36] برخي نيز از اين مجموعه، سقايت را استثناء كرده و آن را متعلق به عبدمناف در روزگار زندگاني قصي دانسته[37] يا رفادت و سقايت را از آنِ عبدقصي شمردهاند كه پس از وفات قصي، به دستور وي به عبدالدار منتقل شده است[38] و يا از اين ميان، تنها رياست دار الندوه را متعلق به عبدالدار دانسته و رياست و سقايت را از آن عبدمناف و رفادت را از آنِ عبدالعزّي و دو طرف وادي مكه را متعلق به عبدقصي دانستهاند.[39] برخي نيز از زبان معمر بن مثنّي (م.203ق.) سقايت و رفادت را دو منصب واگذارده به عبدمناف در روزگار قصي خواندهاند[40] و يا از ميان همه مناصب، تنها حجابت و لواء را مناصب تفويض شده به عبدالدار شمرده و سقايت و دار الندوه را به عبدمناف و رفادت و مهمانداري ايام مني را متعلق به عبدالعزّي دانستهاند.[41]
سازگار با شواهد روايي، منصب سدانت (خدمتگزاري و محافظت از كعبه) نيز در اختيار بنيعبدالدار بوده است.[42] اين منصب از افتخارات عرب جاهلي به شمار ميرفت[43] كه قصيّ از خزاعيان دريافت نمود.[44] برخي نيز اين منصب را همان حجابت دانستهاند.[45] شماري نيز آن را كنار حجابت از مناصب عبدالدار شمردهاند.[46] با اين حال، تفاوت ميان سدانت و حجابت چندان آشكار نمينمايد. پيرامون برخي از اين مناصب پس از وفات قصّي نزاعي درگرفت كه به سازش انجاميد. نتيجه اين سازش، واگذاري سه منصب دارالندوه، حجابت، و لواء[47] و به روايتي حجابت و لواء[48] به بنيعبدالدار بود. ابن حبيب (م.245ق.) سرپرستي اين مناصب را با ابوطلحة بن عبدالعزّي دانسته است.[49]
1. منصب دار الندوه: دار الندوه به جايي براي مشورت قريش در امور جنگ و صلح و بستن پيمانها و حتي تزويج اطلاق ميگشت[50] كه تا هنگام خلافت معاويه در دست بنيعبدالدار بود. معاويه اين منصب را از عكرمة بن عامر به صد هزار درهم خريداري نمود و دارالاماره خويش گرداند.[51] بر پايه گزارشي ديگر، منصب سرپرستي دار الندوه در روزگار جاهليت به دست حكيم بن حزام از تيره بنيعبدالعزي بن قصي در برابر ظرف شرابي از بنيعبدالدار خريداري شد و حكيم بن حزام دار الندوه را به صد يا صدهزار درهم يا چهل هزار دينار به معاويه فروخت و در پاسخ طعنه عبدالله بن زبير به وي كه شرف قريش ـ يا: قوم خود ـ را فروخته است، پاسخ داد: شرف به تقوا است و من در روزگار جاهليت، آن را به ظرف شرابي خريدم و اكنون پول آن را صدقه قرار دادم.[52] ابن قتيبه (م.276ق.) بدون اشاره به دار الندوه، به فروخته شدن خانه حكيم بن حزام كه در روزگار جاهليت در برابر ظرف شرابي خريداري شده بود، به معاويه در برابر 60000 دينار اشاره نموده[53] و بلاذري (م.279ق.) اين پنداشت را كه آن خانه دار الندوه بوده، اشتباه دانسته است.[54]
2. منصب حجابت (كليدداري): حجابت سمتي است كه به حاجب اختيار اجازه يا ممانعت از ورود ديگران به مكان يا محضر شخصي ويژه را ميدهد. حجابت كعبه به معناي امتياز كليدداري و ممانعت از ورود ديگران به آن است.[55]
حاجبان نخستين كعبه را عبدالدار، عثمان بن عبدالدار، عبدالعزّي بن عثمان، ابيطلحه عبدالله بن عبدالعزي و طلحة بن ابيطلحه دانستهاند.[56] واقدي (م.207ق.) در گزارش فتح مكه، به نحوه ابقاي اين منصب ميان بنيعبدالدار به دست پيامبر اسلام(ص) اشارت نموده كه عثمان بن طلحه به فرمان پيامبر اسلام(ص) و ابلاغ بلال و دخالت ابابكر و عمر[57] و بر پايه گزارشي، بدون دخالت بلال و ابابكر، كليد كعبه را كه نزد مادرش ام سعيد از قبيله بنيعمرو بن عوف و دختر شيبه بود، به اكراه دريافت نمود و آن را به پيامبر(ص) واگذارد.[58] پيامبر(ص) اين منصب را پس از پاكيزه نمودن كعبه براي هميشه به عثمان بن طلحه بازگرداند و فرمود: جز ظالم آن را بازنستاند.[59] آوردهاند كه آن را به شيبة بن عثمان فرزند[60] يا پسر عموي عثمان بن طلحه[61] يا هر دو آنها سپرد.[62] برخي نيز بر آنند كه پيامبر(ص) كليد را نخست به عثمان بن طلحه و پس از وفات وي به شيبه داد.[63] اما تاريخ وفات عثمان بن طلحه در روزگار خلافت معاويه دانسته شده است.[64] ذهبي (م.748ق.) نيز به گزارش از واقدي (م.207ق.) تفويض حجابت به شيبه را به سبب كفر وي درست نميداند.[65] درباره عثمان بن طلحه، برخي بر اسلام آوردن وي پيش از فتح مكه اصرار دارند. اما بعضي اسلام آوردن او را پس از تحويل منصب از جانب پيامبر(ص) دانستهاند.[66] جبرائيل بن شاذان (قرن ششم ق.) اين منصب را نخست در اختيار بنياميه و سپس عامر بن شيبه دانسته است.[67]
درباره تفويض حجابت به بنيعبدالدار، اختلاف فراوان به چشم ميخورد. برخي به درخواست عباس از پيامبر(ص) براي اعطاي منصب كليدداري كعبه به خاندان وي و مخالفت پيامبر(ص) اشاره نمودهاند.[68] شماري اين پيشنهاد را از زبان علي(ع) در حالي كه كليد كعبه در دستش بود، ياد نمودهاند كه خطاب به پيامبر(ص) گفت: حجابت را با سقايت براي ما جمع نما! اما پيامبر(ص) عثمان بن طلحه را فراخواند و فرمود: امروز روز نيكي و وفا است.[69] همچنين از پيشنهاد علي(ع) به عباس براي ستاندن اين منصب از پيامبر، اشاره شده است كه پيامبر به عباس فرمود: من منصبي بهتر از حجابت، يعني سقايت را به شما دادم.[70] بر پايه گزارش فسوي (م.277ق.) خود عباس در پاسخ علي(ع) گفت: آن چه بهتر است را به شما داده است.[71] برخي نيز بي آن كه به درخواست عباس اشاره نمايند از تمايل پيامبر براي اعطاي اين منصب به عباس و يا اعطا و سپس بازپسگيري آن از وي سخن گفتهاند.[72]
درباره علت بازگشت اين منصب به عثمان بن طلحه، آيه (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا...) (نساء/4، 58) نازل شد.[73] ابن حبيب (م.245ق.) در اين زمينه ميافزايد: عثمان بن طلحه از آن پس كه كليد را به پيامبر تحويل داد، به وي گفت: اي پيامبر(ص) اين كليد را به امانت الهي بستان! پيامبر(ص) مايل بود اين منصب را به عباس تفويض نمايد و از اين رو، آيه نازل شد.[74] در گزارش پيشگفته از مقاتل، خود رسول اسلام(ص) جمله ياد شده را پس از نزول آيه به عثمان فرمود. بلاذري نيز بي آن كه سخن عثمان بن طلحه را بازگويد، به نزول آيه ياد شده در اين زمينه اشاره نموده است.[75]
منصب حجابت از مناصب بسيار ارزشمند و مايه مباهات عبدريان بر ديگران شمرده شده است. در ذيل آيه (مَا كَانَ لِلْمُـشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُواْ مَسَاجِدَ الله شَاهِدِينَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ) و نيز: (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمسجدالحرام كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللهِ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ) (توبه/9، 17،19) فخرفروشي بنو ابيطلحه از جمله شيبة بن عثمان بر علي(ع) آن گاه كه در نبرد بدر اسير گشتند، به چشم ميخورد.[76]
منصب حجابت پس از ظهور اسلام نيز باقي ماند. در روايتهاي نبوي با الفاظ مشابه، از ناديده انگاشتن همه مناصب جز دو منصب سقايت و سدانت سخن به ميان آمده است.[77] برخي منابع نيز به تصريح پيامبر اسلام درباره هميشگي بودن منصب حجابت براي بنيعبدالدار اشاره نمودهاند.[78] در برخي گزارشها، به واگذاري اين منصب به شيبة بن عثمان پس از عثمان بن طلحه، و باقي ماندن اين منصب ميان بنيشيبه، تيرهاي از بنيعبدالدار، اشاره شده است.[79]
3. منصب لواء: اين منصب به معناي رهبري نظامي قريش در جنگها، از ديگر سمتهاي بنيعبدالدار به شمار ميرود. اين منصب كنار سرپرستي دار الندوه گزارش از جايگاه ممتاز بنيعبدالدار در سياست و امور نظامي ميدهد. پيش از ظهور اسلام، در قالب نبردهاي فجّار به رهبري طلحة بن ابيطلحه[80] يا عكرمة بن عامر[81] و نيز در سالهاي آغازين هجرت، شاهد پرچمداري بنيعبدالدار هستيم؛ پرچمدار مسلمانان در نبرد بدر را مصعب بن عمير عبدري دانستهاند.[82] اما ابن سعد (م.230ق.) در گزارشي، علي(ع) را پرچمدار اسلام در همه جنگها به شمار ميآورد.[83] پرچمداران سپاه كفر نيز ابيعزيز بن عمير، نضر بن حارث، و طلحة بن ابيطلحه بودهاند كه همگي عبدري هستند. آوردهاند كه تنها طلحة بن ابيطلحه پرچمدار بوده است.[84]
در نبرد احد، در سپاه مشركان، سفيان بن عويف، فردي از حبشيها و طلحة بن ابيطلحه لواء را بر عهده گرفتند. آوردهاند كه سرپرستي پرچم با طلحة بن ابيطلحه پرچمدار قريشيان بود.[85] طلحة بن ابيطلحه به دست علي(ع) كشته شد.[86] كشته شدن وي را پيامبر اسلام(ص) پيشتر در خواب ديده و مژده آن را به مسلمانان داده بود.[87] با كشته شدن وي كه كبش الكتيبه (فرمانده سواره نظام) بود، پيامبر و مسلمانان تكبير گفتند و اظهار خشنودي نمودند و نبرد عمومي درگرفت.[88] حسّان بن ثابت نيز در مدح علي(ع) شعر سرود.[89] پس از وي، پرچمداري با عثمان بن ابيطلحه در پيشاپيش زنان[90] يا ابوسعد/ابوسعيد بن ابيطلحه بود[91] كه به دست سعد بن ابيوقاص يا علي بن ابيطالب كشته شد.[92] عثمان بن ابيطلحه نيز به دست حمزة بن عبدالمطلب هلاك شد.[93] پس از اين سه تن، مسافع بن طلحه، كلاب بن طلحه، جلاس بن طلحه، ارطاة بن (عبد) شرحبيل، و سپس شريح بن قارض كه همگي از بنيعبدالدار بودند، به ترتيب پرچم را برگرفتند و سپس پرچم به دست صوأب، غلام او، افتاد. به گزارش ديگر، پس از مسافع، حارث بن طلحه و سپس ارطاة و شريح و صوأب پرچمداران سپاه قريش بودند،[94] به گزارش سوم، پس از وي، برادرش جلاس و سپس كلاب و حارث پرچم را بر دوش گرفتند. آن گاه ارطاة بن (عبد) شرحبيل يا شرحبيل بن هاشم و سپس زرارة بن عمير (بن هاشم) و آن گاه صوأب غلام حبشي يا نخست قاسط بن شريح و سپس صوأب به ترتيب پرچم را به دست گرفتند.[95]
مسافع و جلاس به دست عاصم بن ثابت أوسي كشته شدند.[96] كلاب نيز به دست زبير بن عوام يا عبدالرحمن بن عوف و به روايتي، قزمان به قتل رسيد[97] و حارث هم به دست قزمان كشته شد.[98] شرحبيل بن هاشم به دست مصعب بن عمير و زرارة بن عمير؛ قاسط بن شريح به دست قزمان[99]؛ ارطاة بن (عبد) شرحبيل به دست علي(ع) يا مصعب و به روايتي حمزه[100]؛ و شريح بن قارض به دست فردي نامعلوم[101] كشته شدند؛ در سپاه اسلام نيز مصعب بن عمير پرچمدار مهاجران شمرده شده است. پيامبر(ص) با آگاهي از پرچمداري بنيعبدالدار در سپاه مشركان اظهار داشت: ما براي وفاداري سزاوارتريم.[102] اما منابع گوناگون از پرچمداري علي(ع) كنار مصعب[103] يا پس از شهادت وي[104] حكايت دارند. بلاذري (م.279ق.) مينويسد: پرچمداري سپاه اسلام نخست با علي(ع) بود و پيامبر آن را به مصعب سپرد.[105] به باور وي، پس از شهادت مصعب، مالك يا برادرش ابوالروم پرچم را در دست گرفت.[106] قاتل مصعب، ابن قمئه/قميئه ليثي بود.[107] برخي منابع به نزول آيه 23 احزاب/33 در شأن مصعب و اصحاب وي اشاره دارند.[108]
در اين نبرد، ابوسفيان با ترفندي زيركانه براي تشجيع بنيعبدالدار، با يادآوري شكست آنها در رويداد بدر و جايگاه پرچمداران در سپاه، آنها را براي ايستادگي مصمم ميكند.[109] در اين ميان، هند و گروهي از زنان نيز با خواندن اين شعر: «ويها بنيعبدالدّار، ويها حماة الأدبار، ضربا بكلّ بتار» آنها را براي نبرد تحريك مينمودند.[110] در نبرد احزاب نيز پرچمداري مشركان با عثمان بن طلحة بن ابيطلحه بوده است.[111]
درباره سرگذشت اين منصب پس از فتح مكه نيز آوردهاند كه پيامبر(ص) به رغم درخواست عبدريان، فرمود: اسلام فراتر از منصب لواء است. بدين وسيله، حق انحصاري اين منصب باطل شد.[112]
نقش بنيعبدالدار در نزاعهاي دروني خاندانهاي قريش
يكي از نقاط عطف در زندگي بنيعبدالدار، ستيز ميان آنها و بنيعبدمناف (عبدشمس، هاشم، مطّلب و نوفل) بر سر مناصب است. برخي اين ستيز را ميان فرزندان قصيّ و بنيعبدالدار دانستهاند؛ اما گروهي بنيعبدشمس را از اين دايره بيرون نمودهاند.[113] رياست بنيعبدمناف با عبدشمس، برادر بزرگتر آنها، يا هاشم بود و رهبري بنيعبدالدار را عامر بن هاشم بر عهده داشت.[114]
اين تنش در روزگار زندگاني مطّلب و هاشم و پيش از آوازه يافتن عبدالمطّلب و هنگامي كه وي تنها نخستزادهاش حارث را داشت، به وقوع پيوست.[115] اين تاريخگذاري با برخي ديگر از گزارهها درباره شركت يكي از دختران عبدالمطلّب در بستن پيمان منافات دارد.[116] به هر حال، در تقدم حلف المطيبين بر حلف الفضول ترديد نيست. (← حلف الفضول) برخي به پشتوانه روايت نبوي حاكي از حضور پيامبر اسلام(ص) در حلف مطيبين[117] اين ديدگاه را تقويت نمودهاند؛ اما اين روايت به قرينه روايتهاي همسياق، مربوط به حلف الفضول است.[118]
اين ستيز بدان سبب روي داد كه بنيعبدمناف كه از وجاهت و شرافتي بالاتر برخوردار بودند، خود را براي اين مناصب سزاوارتر ميدانستند.[119] آنها به رغم واگذاشت مناصب به عبدالدار پس از مرگ قصيّ، در عمل سرپرستي امور را بر عهده گرفتند.[120] برخي دليل اصلي را ستيز بر دو منصب رفادت و سقايت دانستهاند كه عبدالدار پس از مرگ پدر، از برادرش عبد بن قصيّ دريافت كرده بود. گويا بدين جهت، در مصالحه، همين دو منصب به بنيعبدمناف منتقل شد.[121] برخي از تاريخنگاران به حسادت ورزيدن قريشيان و در رأس آنها بنيعبدالدار به افتخارات عبدالمطلب از جمله نجات دادن معجزه آساي مكيان از خشكسالي، اشاره كردهاند.[122]
اين ستيز منشأ دودستگي ميان طوايف قريش شد. بر پايه گزارش مشهور، طوائف بنياسد بن عبدالعزّي، بنيزهرة بن كلاب، بنيتيم بن مرّه، و بنيحارث بن فهر به هواداري از بنيعبدمناف برخاستند و طوائف بنيمخزوم بن يقظه، بنيسهم بن عمرو، بنيجمح بن عمرو، و بنيعديّ بن كعب نيز به هواداري از بنيعبدالدار پرداختند و برخي نيز اعلام بيطرفي نمودند.[123] اين دو طايفه ميان خود پيماني استوار بستند تا خيانت نورزند و يكديگر را تسليم طرف مخالف ننمايند.[124]
در اين جريان، دو گروه احلاف و مطيّبين پديد آمدند و پيمان لَعَقة الدم شكل گرفت. احلاف به بنيعبدالدار و طايفههاي حامي او اطلاق شد؛ از آن رو كه او به ابتكار بنيعدي و به روايتي بنيسهم[125]، ماده شتري نحر نمود و خون آن را در ظرفي ريخته، كنار كعبه نهاد و آنان به نشان پيمان بستن، دست در ظرف فروكردند و بر كعبه كشيدند.[126] در اين هنگام، فردي از بنيعدي اندكي از آن خون را ليسيد. ديگران نيز به نشانه پيمان چنين كردند و از اين رو، اصطلاح «لعقة الدم» را بر همپيمانان يا تنها بر بنيعدي اطلاق نمودند.[127]
بنيعبدمناف و همپيمانان آنها را مطيّبين گويند؛ زيرا پيش از پيمان عبدريان، با فروكردن دستان خود در ظرف عطر و كشيدن دستان بر پرده كعبه، با يكديگر پيمان بستند.[128] اين پيمان كنار كعبه يا در خانه عبدالله بن جدعان كه از نفوذمندان قريش به شمار ميرفت، بسته شد.[129] برخي خانه ابن جدعان را محلّ حلف الفضول دانستهاند.[130] اما منافاتي ميان اين دو گزاره نيست.[131] گويا اين راه حلّي مناسب درباره روايت نبوي حاكي از مشاركت پيامبر در حلف الفضول در خانه ابن جدعان[132] باشد؛ عموم تاريخنگاران اين دو پيمان را مربوط به پيش از صفآرايي و سپس سازش آنها دانستهاند. اما مقدسي (م.507ق.) هنگام اين دو پيمان را پس از سازش ميداند.[133] درباره درگرفتن نبرد ميان مطيبين و احلاف نيز اختلاف نظر وجود دارد. بسياري، نبرد را منتفي ميشمارند[134]؛ اما بلاذري (م.279ق.) سازش را پس از نبرد ميداند.[135]
واكنش بنيعبدالدار در برابر اسلام
رياست بنيعبدالدار بر مناصب مهم جاهلي، آنها را در صف مقدّم مبارزه با اسلام قرار داده بود. آنان در دورههاي گوناگون اسلام به رويارويي با آن پرداختند.
رياست بنيعبدالدار بر مناصب مهم جاهلي، آنها را در صف مقدّم مبارزه با اسلام قرار داده بود. آنان در دورههاي گوناگون اسلام به رويارويي با آن پرداختند.
1. دوره پيش از هجرت: عبدريان در اين دوره به سبب احساس رقابت با آيين جديد و نگراني از فقدان موقعيت خود، به دسيسهچيني بر ضد اسلام پرداختند. اين واقعيت در چند آيه بازتاب يافته است. آيه 42 فاطر/35 كه بيانگر سركشي و عناد كافران در برابر وحي است، در شأن نضر بن حارث وارد شده و نيز درباره توطئههاي اين فرد در برابر پيامبر(ص) به آياتي چون 103 نحل/16 و 5 فرقان/25 مربوط به اتهام «بشري خواندن قرآن» و آيه32 انفال/8 و 6 فرقان/25 مربوط به اتّهام «افسانه پيشينيان بودن داستانهاي آن» استناد شده است.[136] همچنين آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَن لَّم يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ) (لقمان/31، 6-7) پيرامون يكي ديگر از توطئههاي نضر بن حارث وارد شده كه به روايت مقاتل (م.150ق.) در سفر تجاري به حيره، كتابهاي رستم و اسفنديار را براي مبارزه با قرآن خريداري نمود[137] و مطابق آيه 16 ص/38 درخواست عذاب زودهنگام مينمود. خداوند در آيه 24 شعراء/26 با لحني كنايهآميز به شتابزدگي وي براي عذاب شدن اشاره ميكند.[138] گزارش اين درخواست در آيه نخست معارج/70[139] و نيز آيه 185 و 187 اعراف/7 [140] به چشم ميخورد. مقاتل (م.150ق.) آيه (وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ) (انفال/8، 32) را نيز از زبان نضر بن حارث دانسته است.[141] وي همچنين آيه 3 حج/22 را پيرامون جدال نضر ميداند.[142] بلاذري (م.279ق.) آيه (وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى) (رعد/13، 31) را درباره درخواست نضر و ياران وي براي معجزاتي چون زنده شدن پدران و يا كنده شدن كوهها و طلا شدن صفا ميداند. وي آيه (ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ) (يس/36، 78) را نيز درباره وي ميشمارد.[143] همچنين از جمله كوششهاي نضر بن حارث، سفر به مدينه براي استفسار حال پيامبر(ص) از يهود و به چالش كشيدن وي بود.[144]
از ديگر آياتي كه ناظر به دوره مكّي است، ميتوان آيه (وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ) (انفال/8، 35) را برشمرد. در شأن نزول آن آمده است كه پيامبر اسلام(ص) مشغول نماز گزاردن در مسجدالحرام بود كه دو تن از بنيعبدالدار از سمت راست وي به صدا كردن مشغول شدند تا نماز را بر پيامبر اسلام(ص) مشتبه سازند. آن دو تن در نبرد بدر هلاك شدند.[145]
با توجه به رياست بنيعبدالدار بر دار الندوه، طبيعي است كه آنان در ديگر تصميمات چون آزار مسلمانان، حصر اقتصادي آنها، تعقيب ايشان در حبشه، و نقشه قتل پيامبر اسلام(ص) نيز دخالت جدّي داشته باشند. پيمان محاصره اقتصادي مسلمانان را منصور بن عكرمة بن هاشم يا خود عكرمه يا نضر بن حارث و يا بغيض بن عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار نگاشت و با نفرين پيامبر چند انگشت وي بيحس گشت.[146]
2. دوره پس از هجرت: دوره مدني با نقشه كشتن پيامبر(ص) در دار الندوه آغاز ميگردد. مرحله آغازين اين دوره تا پيش از فتح مكه، دوره حركتهاي نظامي عبدريان است. نبرد بدر با اسير شدن دو تن از بنيعبدالدار به نام نضر بن حارث، از مطعمان قريش در نبرد بدر[147] و ابوعزيز بن عمير همراه بود.[148] نضر به دستور پيامبر اسلام(ص) كشته شد[149] و ابوعزيز بن عمير برادر مصعب در برابر پرداخت 4000 درهم خونبها آزاد شد.[150] در غزوه احد نيز پرچمداراني بسيار از عبدريان كشته شدند. مقاتل آيه (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ) (انفال/8، 22) را پيرامون برخي از شخصيّتهاي بنيعبدالدار از جمله طلحة بن عثمان، عثمان بن طلحه، ابوسعد، حارث بن طلحه، و ارطاة بن شرحبيل، يعني پرچمداران شرك در سپاه احد دانسته است.[151]
پس از فتح مكه نيز شاهد كوشش بنيعبدالدار در قالب كليدداران كعبه، فرماندهان جنگ، اميران و قاضيان هستيم. اسماعيل بن عبدالله بن خالد بن يزيد قرشي عبدري رقي، فقيه و قاضي دمشق بود.[152] عبدالله بن مسافع در نبرد جمل در ركاب عايشه كشته شد.[153] شيبة بن عثمان متولي مراسم حج سال 39ق. بود.[154] مغيرة بن ابيبرده نيز به سال 100ق. در رأس سپاهي براي فتح افريقا فرستاده شد.[155] ابراهيم بن عبيدالله در دوره هارون ولايت يمن را عهدهدار بود.[156] عامر بن وهب در روزگار منصور دوانيقي به ولايت اندلس منصوب شد.[157] رزين بن معاويه سرقسطي أندلسي (م.535ق.) منصب إمام الحرمين را دارا بود و كتاب التجريد للصحاح الستة را نگاشت.[158] بيبش بن محمد (م.582ق.) قاضي و محدّث شاطبه اندلس بود و كتاب التصحيح في اختصار الصحيح و جمع الأحاديث التي زاد مسلم في تخريجها علي البخاري را نگاشت.[159]
منابع
اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصفي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1418ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الأضواء، 1410ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن ابيحاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابيحاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: به كوشش عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرف النبي: خرگوشي (م.406ق.)، به كوشش روشن، تهران، بابك، 1361ش؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفضائل: شاذان بن جبرئيل القمي (م.660ق.)، نجف، المكتبة الحيدريه، 1381ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ اللباب في تهذيب الانساب: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، الهيئة المصريه، 1992م؛ معاني القرآن: الفراء (م.207ق.)، به كوشش نجاتي و نجار، مصر، دار المصريه؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ The Encyclopaedia of Islam, Brill Academic Publishers, 2003
سيد محسن كاظمي
[1]. انساب الاشراف، ج1، ص58-59.
[2]. المنمق، ص32.
[3]. الطبقات، ج1، ص58؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[4]. الطبقات، ج1، ص57-58؛ المنمق، ص32؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[5]. انساب الاشراف، ج9، ص403؛ جمهرة انساب العرب، ص125.
[6]. الطبقات، ج8، ص41.
[7]. جمهرة انساب العرب، ص125.
[8]. الانساب، ج4، ص131؛ اللباب، ج1، ص484.
[9]. السيرة النبويه، ج1، ص350؛ البداية و النهايه، ج3، ص86-87.
[10]. السيرة النبويه، ج1، ص325.
[11]. الطبقات، ج6، ص6؛ تاريخ طبري، ج3، ص90.
[12]. انساب الاشراف، ج1، ص232؛ الاستيعاب، ج4، ص1525.
[13]. الطبقات، ج3، ص89؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[14]. المغازي، ج1، ص221؛ الطبقات، ج3، ص89.
[15]. السيرة النبويه، ج1، ص325؛ الطبقات، ج4، ص91.
[16]. جمهرة انساب العرب، ص126؛ الاستيعاب، ج4، ص1660.
[17]. المغازي، ج1، ص140؛ السيرة النبويه، ج2، ص4؛ الطبقات، ج2، ص13.
[18]. الطبقات، ج5، ص33؛ تاريخ خليفه، ص28؛ انساب الاشراف، ج1، ص61.
[19]. جمهرة انساب العرب، ص127.
[20]. الطبقات، ج1، ص63؛ المنمق، ص34.
[21]. جمهرة انساب العرب، ص127.
[22]. المحبر، ص9؛ المعارف، ص131.
[23]. انساب الاشراف، ج1، ص60.
[24]. جمهرة انساب العرب، ص127.
[25]. انساب الاشراف، ج1، ص59.
[26]. المغازي، ج1، ص202؛ الطبقات، ج2، ص30-31؛ تاريخ خليفه، ص27-28.
[27]. الطبقات، ج2، ص50.
[28]. المغازي، ج2، ص833؛ السيرة النبويه، ج2، ص411؛ الطبقات، ج2، ص104.
[29]. انساب الاشراف، ج1، ص59.
[30]. الطبقات، ج2، ص104؛ انساب الاشراف، ج9، ص403-404.
[31]. جمهرة انساب العرب، ص128.
[32]. انساب الاشراف، ج9، ص403.
[33].جمهرة انساب العرب، ص126.
[34]. المنمق، ص390؛ المحبر، ص379؛ تاريخ طبري، ج2، ص259.
[35]. المنمق، ص188؛ تاريخ طبري، ج2، ص259؛ انساب الاشراف، ج1، ص59-60.
[36]. السيرة النبويه، ج1، ص131-132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المحبر، ص166.
[37]. المعارف، ص604.
[38]. نك: انساب الاشراف، ج1، ص59-60.
[39]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص241.
[40]. التنبيه و الاشراف، ص180.
[41]. سبل الهدي، ج1، ص276.
[42]. السيرة النبويه، ج2، ص412؛ البداية و النهايه، ج2، ص210؛ المنتظم، ج2، ص216.
[43]. المحبر، ص241؛ انساب الاشراف، ج4، ص16.
[44]. انساب الاشراف، ج1، ص55.
[45]. العين، ج7، ص228، «سدن»؛ السيرة النبويه، ج2، ص412.
[46]. انساب الاشراف، ج1، ص55-56؛ المنتظم، ج2، ص216؛ البداية و النهايه، ج2، ص210.
[47]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ المنمق، ص34.
[48]. المحبر، ص167؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص401.
[49]. المنمق، ص34، 190.
[50]. انساب الاشراف، ج1، ص58-59.
[51]. المنمق، ص34؛ انساب الاشراف، ج1، ص59؛ ج9، ص412، 454.
[52]. جمهرة انساب العرب، ص121؛ الاستيعاب، ج1، ص362؛ البداية و النهايه، ج2، ص207؛ ج8، ص69.
[53]. المعارف، ص311.
[54]. انساب الاشراف، ج9، ص454.
[55]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص299؛ دائرة المعارف اسلام انگليسي، مدخل: حجابت EI (The Encyclopaedia of Islam): hadjib.
[56]. انساب الاشراف، ج1، ص59-60.
[57]. المغازي، ج2، ص833.
[58]. السيرة النبويه، ج2، ص411؛ الطبقات، ج2، ص104.
[59]. المغازي، ج2، ص837-838؛ السيرة النبويه، ج2، ص412.
[60]. المعارف، ص70.
[61]. انساب الاشراف، ج1، ص59.
[62]. نك: الاستيعاب، ج2، ص712؛ الوافي بالوفيات، ج2، ص23.
[63]. البدء و التاريخ، ج4، ص110.
[64]. الطبقات، ج6، ص6.
[65]. تاريخ الاسلام، ج2، ص551.
[66]. المغازي، ج2، ص661؛ المنمق، ص275؛ انساب الاشراف، ج1، ص59-60، 361؛ تاريخ طبري، ج3، ص31.
[67]. الفضائل، ص50.
[68]. المغازي، ج2، ص833؛ شرف النبي، ص402؛ امتاع الاسماء، ج1، ص392.
[69]. السيرة النبويه، ج2، ص412؛ عيون الاثر، ج2، ص227؛ البداية و النهايه، ج4، ص301.
[70]. الطبقات، ج4، ص18.
[71]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص514.
[72]. انساب الاشراف، ج9، ص403.
[73]. تفسير مقاتل، ج1، ص381؛ الدر المنثور، ج2، ص174.
[74]. المنمق، ص287.
[75]. انساب الاشراف، ج1، ص60؛ ج4، ص23؛ ج9، ص403.
[76]. تفسير مقاتل، ج2، ص162-163؛ تفسير قمي، ج1، ص284؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج6، ص1767-1768.
[77]. نك: المغازي، ج2، ص836؛ السيرة النبويه، ج2، ص412؛ مسند احمد، ج2، ص11، 36؛ ج3، ص410؛ ج5، ص411.
[78]. المغازي، ج2، ص838؛ الطبقات، ج2، ص104؛ انساب الاشراف، ج9، ص404.
[79]. المعارف، ص70؛ انساب الاشراف، ج1، ص59؛ ج9، ص405.
[80]. نك: جمهرة انساب العرب، ص127.
[81]. الطبقات، ج1، ص102؛ انساب الاشراف، ج11، ص88.
[82]. انساب الاشراف، ج1، ص60؛ الطبقات، ج3، ص89.
[83]. الطبقات، ج3، ص16.
[84]. الطبقات، ج2، ص10؛ تاريخ خليفه، ص27-28؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[85]. المغازي، ج1، ص203،220؛ الطبقات، ج2، ص30؛ تاريخ خليفه، ص27.
[86]. المغازي، ج1، ص225-226؛ الطبقات، ج2، ص31.
[87].المغازي، ج1، ص209، 226.
[88]. المغازي، ج1، ص226؛ الطبقات، ج2، ص31.
[89]. السيرة النبويه، ج2، ص151.
[90]. المغازي، ج1، ص226؛ الطبقات، ج2، ص31.
[91]. السيرة النبويه، ج2، ص74؛ تاريخ خليفه، ص27؛ انساب الاشراف، ج1، ص60.
[92]. السيرة النبويه، ج2، ص74، 127؛ الطبقات، ج2، ص31؛ انساب الاشراف، ج1، ص60.
[93]. المغازي، ج1، ص226؛ السيرة النبويه، ج2، ص74، 127.
[94]. المغازي، ج1، ص228؛ الطبقات، ج2، ص31.
[95]. تاريخ خليفه، ص27-28؛ انساب الاشراف، ج1، ص60-61.
[96]. المغازي، ج1، ص227؛ السيرة النبويه، ج2، ص74، 127؛ تاريخ خليفه، ص27.
[97]. المغازي، ج1، ص228؛ السيرة النبويه، ج2، ص127؛ تاريخ خليفه، ص27.
[98]. السيرة النبويه، ج2، ص127؛ تاريخ خليفه، ص27؛ انساب الاشراف، ج1، ص61.
[99]. تاريخ خليفه، ص28؛ انساب الاشراف، ج1، ص60.
[100]. المغازي، ج1، ص228؛ السيرة النبويه، ج2، ص128؛ تاريخ خليفه، ص28.
[101]. المغازي، ج1، ص228؛ الطبقات، ج2، ص31.
[102]. المغازي، ج1، ص215، 221؛ الطبقات، ج2، ص30.
[103]. تاريخ خليفه، ص27؛ الطبقات، ج2، ص29.
[104]. السيرة النبويه، ج2، ص73؛ تاريخ طبري، ج2، ص516.
[105]. انساب الاشراف، ج1، ص387.
[106]. انساب الاشراف، ج1، ص61.
[107]. السيرة النبويه، ج2، ص73؛ تاريخ خليفه، ص28.
[108]. تفسير مقاتل، ج3، ص484؛ تفسير بغوي، ج3، ص624.
[109]. المغازي، ج1، ص221؛ السيرة النبويه، ج2، ص67.
[110]. السيرة النبويه، ج2، ص67.
[111]. الطبقات، ج2، ص50.
[112]. انساب الاشراف، ج1، ص62؛ الكامل، ج2، ص22.
[113]. نك: تاريخ يعقوبي، ج1، ص248.
[114]. السيرة النبويه، ج1، ص130-131؛ الطبقات، ج1، ص63.
.[115] تاريخ يعقوبي، ج1، ص246-247.
[116]. المحبر، ص166؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص17؛ التنبيه و الاشراف، ص180.
[117]. دلائل النبوه، ج2، ص38-39.
[118]. البداية و النهايه، ج2، ص291.
[119]. السيرة النبويه، ج1، ص131.
[120]. المنمق، ص32-33.
[121]. انساب الاشراف، ج1، ص55-56.
[122]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص248.
[123]. السيرة النبويه، ج1، ص130-131؛ الطبقات، ج1، ص64.
[124]. السيرة النبويه، ج1، ص130-132.
[125]. نك: تاريخ يعقوبي، ج1، ص248.
[126]. الطبقات، ج1، ص63؛ المحبر، ص166؛ المنمق، ص33.
[127]. المحبر، ص166-167؛ انساب الاشراف، ج1، ص55.
[128]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ الطبقات، ج1، ص63.
[129]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ قس: انساب الاشراف، ج1، ص62-63.
[130]. انساب الاشراف، ج2، ص12؛ ج10، ص157.
[131]. التنبيه و الاشراف، ص180؛ البداية و النهايه، ج2، ص291.
[132]. السيرة النبويه، ج1، ص134؛ المنمق، ص279.
[133]. البدء و التاريخ، ج4، ص127-128.
[134]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المحبر، ص166-167.
[135]. نك: انساب الاشراف، ج1، ص63.
[136]. تفسير مقاتل، ج2، ص487؛ ج3، ص226؛ انساب الاشراف، ج1، ص158-159؛ اسباب النزول، ص239، 284؛ الاصفي، ج2، ص862.
[137]. تفسير مقاتل، ج3، ص432-433؛ معاني القرآن، ج2، ص326.
[138]. انساب الاشراف، ج1، ص158-159.
[139]. تفسير مقاتل، ج4، ص435؛ تفسير جلالين، ج1، ص571.
[140]. انساب الاشراف، ج1، ص159.
[141]. تفسير مقاتل، ج2، ص113.
[142]. تفسير مقاتل، ج3، ص115.
[143]. انساب الاشراف، ج1، ص160-161.
[144]. السيرة النبويه، ج1، ص300.
[145]. تفسير مقاتل، ج2، ص14.
[146]. السيرة النبويه، ج1، ص350؛ انساب الاشراف، ج9، ص412.
[147]. المعارف، ص154-155.
[148]. تاريخ طبري، ج2، ص460؛ سبل الهدي، ج4، ص66.
[149]. السيرة النبويه، ج1، ص644؛ انساب الاشراف، ج1، ص161.
[150]. المغازي، ج1، ص140؛ البداية و النهايه، ج3، ص307.
[151]. تفسير مقاتل، ج2، ص107-108.
[152]. تاريخ الاسلام، ج18، ص175.
[153]. انساب الاشراف، ج9، ص404.
[154]. تاريخ خليفه، ص120؛ المحبر، ص17؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص213.
[155]. الامامة و السياسه، ج2، ص77؛ المعرفة و التاريخ، ج3، ص338.
[156]. تاريخ خليفه، ص305.
[157]. جمهرة انساب العرب، ص126.
[158]. الاعلام، ج3، ص20.
[159]. تاريخ الاسلام، ج41، ص134؛ الاعلام، ج2، ص80.