بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب بنی‌عَدِی بن کَعب

بنی‌عَدِی بن کَعب

از تیره‌های قریش و تأثیرگذار در رویدادهای حرمین   بنی‌عدی، خاندان عدی بن کعب بن لُؤَی بودند.[1] نسب این تیره با رسول خدا، در کعب، جد هشتم وی، به هم می‌رسد. بنی‌عدی قبیله خلیفه دوم عمر بن خطاب است؛ قبایل و تیره‌هایی

از تيره‌هاي قريش و تأثيرگذار در رويدادهاي حرمين

 

بني‌عدي، خاندان عدي بن كعب بن لُؤَي بودند.[1] نسب اين تيره با رسول خدا، در كعب، جد هشتم وي، به هم مي‌رسد. بني‌عدي قبيله خليفه دوم عمر بن خطاب است؛ قبايل و تيره‌هايي ديگر نيز از عرب عدناني و قحطاني با عنوان بني‌عدي شناخته مي‌شوند كه بني‌عدي بن عبدمناة، بني‌عدي بن رباب، بني‌عدي بن أخرم، بني‌عدي بن أشرس، بني‌عدي بن جناب، بني‌عدي بن حارث، بني‌عدي بن نجار و بني‌عدي بن فزاره از آن جمله هستند.[2]

 

پدر عدي، كعب، نخستين كسي دانسته شده كه مردم را در روز عَروبه (نام پيشين روز جمعه در جاهليت) گرد آورد و آن را «جمعه» ناميد و در آن روز و در ايام حج خطبه خواند.[3] در منابع به محل خطابه وي در حج اشاره نشده است. كعب ميان عرب منزلتي بس گران يافت؛ به گونه‌اي كه از سوي قريش، سال درگذشت او تا هنگام عام الفيل، مبدأ تاريخ قرار گرفت.[4]

 

عدي يكي از سه فرزند كعب[5] از همسرش حبيبه دختر بَجالة بن سعد[6] بود. خود نيز دو پسر و يك دختر به نام رزاح، عُوَيج و ألوف/ألود[7] داشت. نسل عدي از هر دو پسر ادامه يافت[8] و فرزندان آن دو، تيره‌هاي گوناگون بني‌عدي را تشكيل دادند؛ نسب پيامبر(ص) از جانب جدّات مادري به عويج بن عدي مي‌رسد[9]؛ زيرا آمنه بنت وهب، دختر برّه بنت عبدالعزي بن عثمان، و او دختر ام حبيبه بنت اسد بن عبدالعزي؛ و ام حبيبه دختر برّه بنت عوف بن عبيد بن عويج بود.[10]

 

خانه‌هاي بني‌عدي در روزگار جاهليت از كنار باب الصفا كه پس از اسلام باب بني‌مخزوم خوانده شد، تا كوه صفا امتداد داشت. از اين رو، به آن «باب بني‌عدي بن كعب» نيز گفته مي‌شد.[11] فاكهي گويا اين نام‌گذاري را نپذيرفته؛ زيرا آن را از گمان‌هاي مكيان شمرده است.[12] بر پايه گزارش فاكهي، قصي بن كلاب هنگام تعيين و وا‌گذاري بخش‌هاي گوناگون مكه به تيره‌هاي قريش «اسفل الثنيه» را به بني‌عدي واگذار كرد.[13] بني‌عدي بعدها به سبب ستيز با بني‌عبدشمس منازل خود نزديك صفا را ترك كردند و به محله بني‌سهم در شمال غربي مكه رفته، با آن‌ها هم‌پيمان شدند و شماري از منازل آن‌ها را خريدند.[14] ميان بني‌عدي و بني‌سهم، قرابت نسبي و پيماني دو جانبه وجود داشت؛ اما در ستيزي كه ميان افرادي از اين دو قبيله روي داد و به قتل يكي از عدويون انجاميد، اين پيمان از سوي بني‌عدي فسخ شد.[15] بني‌عدي همچنين بعدها سراهايي در مدينه داشتند. ابن شبه بابي به آن‌ها اختصاص داده است.[16]

 

از هم‌پيمانان ديگر بني‌عدي مي‌توان به عامر بن ربيعة بن مالك عنزي و واقد بن عبدالله تميمي، هم‌پيمانان خطاب بن نفيل در روزگار جاهليت، و نيز عاقل/غافل[17] بن ابي‌البكير (البكير)[18] از بني‌سعد بن ليث، هم‌پيمان نفيل بن عبدالعزي، جد عمر بن خطاب، اشاره كرد. خطاب پس از هم‌پيماني با عامر وي را فرزند خود خواند و از آن پس به عامر بن خطاب شناخته مي‌شد تا اين كه آيه (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ) (احزاب/33، 5) نازل شد و عامر به نسب خود بازگشت.[19] وي پيش از ورود پيامبر به خانه ارقم* مخزومي مسلمان شد و همراه همسرش ليلي دختر ابي‌حثمه عدويه به حبشه هجرت كرد.[20]

 

در ستيز بني‌عبدمناف با بني‌عبدالدار بر تقسيم مناصب مكه به سال 35[21] عام الفيل[22]، بني‌عدي و برخي از تيره‌هاي قريش در پيمان لعقة الدم (حلف الأحلاف*)[23] به حمايت از بني‌عبدالدار برخاستند.[24] اين پيمان از آن رو «لعقة الدم» نام گرفت كه بني‌عدي به بستن پيمان با خون اصرار كردند وحتي برخي از آن‌ها خون ليسيدند.[25]

 

در نبردهاي قريش با قبايل ديگر و نيز ستيزهاي دروني قريش در جاهليت، سفارت قريش (نمايندگي در مذاكراتشان ميان قبايل گوناگون)[26] بر عهده افرادي از بني‌عدي از جمله عمر بن خطاب بود.[27] نيز آورده‌اند كه اگر داوري يا مفاخره‌اي رخ مي‌داد، وي را به نمايندگي برمي‌گزيدند.[28] همچنين نفيل بن عبدالعزي بن رياح، جد عمر، در روزگار جاهليت يكي از كاهنان و داوران قريش و از جمله كساني بود كه مردم براي رفع اختلافات به او رجوع مي‌كردند.[29]

 

بني‌عدي در بازسازيي كعبه (پنج سال پيش از بعثت) همراه بني‌عبدالدار و بني‌اسد بن عبدالعزّي مسؤوليت بناي ديوار برابر حجرالاسود (حد فاصل ركن شامي و يماني) را بر عهده گرفتند.[30]

 

ƒ بني‌عدي و دعوت پيامبر(ص)

با آغاز دعوت رسول خدا، به تدريج برخي از بني‌عدي اسلام را پذيرفتند، هر چند بيشتر آن‌ها مانند ديگر قبيله‌هاي قريش، بر شرك خود باقي ماندند. در هجرت به حبشه (5بعثت) افرادي از بني‌عدي حضور داشتند. مُعَمّر بن عبدالله بن نَضله، عُروة بن عبدالعزّي بن حرثان، و عدي بن نَضلة بن عبدالعزّي از آن جمله هستند. معمر به سال هفتم ق. همراه جعفر بن ابي‌طالب به مدينه آمد؛ اما عروه و عدي پيش از بازگشت در حبشه درگذشتند.[31] معمّر كه در حجة الوداع سر مبارك پيامبر(ص) را تراشيد، يك روايت از او گزارش كرده است: «لا يحتكر الا خاطئ». وي در روزگار خليفه دوم در حبشه درگذشت.[32] عدي بن نضله نخستين مسلماني دانسته شده كه در اسلام از او ارث بردند.[33] واقد بن عبدالله تميمي از ديگر مسلمانان بود كه پيش از ورود پيامبر(ص) به خانه ارقم مسلمان شد و در آغاز خلافت عمر (13ق.) درگذشت و نسلي باقي نگذاشت.[34]

 

آورده‌اند كه بني‌عدي در غزوه بدر (2ق.) قريش را همراهي نكرد.[35] بر پايه گزارشي، آن‌ها در سپاه قريش بودند؛ ولي در پي آگاهي از نجات كاروان تجاري مكه به رياست ابوسفيان و اطمينان از سلامتي اموال تجاري‌شان، همراه بني‌زهره، از تيره‌هاي قريش، از ميانه راه (ثنيه لَفت) به مكه بازگشتند.[36]

 

بر پايه گزارشي، به سال هفتم ق. هم‌زمان با فتح خيبر، 70 تن از بني‌عدي به صورت گروهي به مدينه هجرت كردند و مردي از آن‌ها در مكه باقي نماند.[37] در مدينه نقشي برجسته از اين تيره گزارش نشده و تنها بعضي از آن‌ها مانند عمر بن خطاب فرمانده سريه‌هايي چون تربه در شعبان سال ششم ق. بوده‌اند.[38] آورده‌اند كه مَهجِع غلام سياه پوست و يمني عمر بن خطاب، نخستين فردي بود كه در بدر به شهادت رسيد.[39]

 

ƒ بني‌عدي پس از رسول خدا(ص)

برخي از بني‌عدي همانند عمر بن خطاب در دوران خلافت ابوبكر، نقش محوري داشتند.[40] ابوبكر به سبب اين خدمت، وي را جانشين خود كرد. عمر در روزگار خلافتش و هنگام تقسيم عطايا، بسياري از تيره‌هاي قريش را بر بني‌عدي مقدم داشت.[41]

 

بني‌عدي در نبردهاي رده و فتوحات شركت داشتند. زيد بن خطاب بن نفيل به سال 12ق. پرچم‌دار نبرد با مسيلمه كذاب در يمامه بود و در اين نبرد كشته شد.[42] خارجة بن حذافة بن غانم عدوي كه از جنگاوران قريش بود، همراه عمرو بن عاص در روزگار عمر، نقشي مهم در فتح مصر ايفا كرد.[43] وي در حكومت عمرو بر مصر، منصب قضاوت آن جا را داشت و در سحرگاه 19 رمضان سال 40ق. امامت جماعت صبح را به نيابت از عمرو عاص بر عهده داشت و به اشتباه به دست فردي از خوارج به قتل رسيد.[44] از خارجه روايتي به نقل از رسول خدا(ص) در فضيلت نماز وتر وارد شده است.[45]

 

از نقش بني‌عدي در دوران خلافت امام علي(ع) آگاهي چندان در دست نيست، جز اين كه در نبرد جمل به حمايت از اصحاب جمل برخاستند[46] و كشتگاني نيز دادند.[47] عبدالله بن عمر بن خطاب در شمار قاعدين بود و از بيعت با امير المؤمنين(ع) خودداري نمود[48] و در جنگ‌ها او را ياري نكرد و هنگام فوت از اين بابت ابراز ندامت مي‌كرد.[49] برادرش عبيدالله نيز در صفين در سپاه معاويه بود؛ برخي منابع به ستيز درون‌قبيله‌اي ميان طوايف بني‌عدي، از جمله بني‌عمر، بني‌جهم و بني‌مطيع در نيمه سده اول ق. و دوره حكمراني مروان بن حكم (42-49ق.) بر مدينه اشاره كرده‌اند.[50] زيد بن عمر بن خطاب كه بعضي مادرش را ام كلثوم دختر امير المؤمنين(ع) دانسته‌اند، در اين ستيز همراه مادرش كشته شد.[51] علت اين حادثه، باور خرافي خوله همسر ابوجهم بن حذافه بود كه مي‌پنداشت براي درمان پادرد خود و باطل كردن جادوي كنيز همسرش به نام زجاجه، بايد پاهايش را با مغز او چرب كند و شوهرش را نيز به اين كار متقاعد كرد. اعتراض و مراجعه فرزندان زجاجه به سرشناسان بني‌عدي چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن مطيع، به اختلاف ميان آن‌ها در اين زمينه و سرانجام درگيري و ستيز و خونريزي انجاميد.[52]

 

در رخداد حرّه به سال 63ق. در حمله لشكر يزيد به مدينه و كشتار مردم آن شهر، گروهي از بني‌عدي نيز به دست شاميان به قتل رسيدند.[53] به سال 545ق. در دوران خلافت الفائز فاطمي، جماعتي از بني‌عدي به مصر مهاجرت كردند و مورد استقبال صالح طلائع بن رزّيك وزير فاطميان قرار گرفتند و در برلّس، از مناطق ساحلي غرب مصر، سكنا يافتند.[54] برخي از بني‌عدي نيز در قزوين ساكن بودند كه گويا در رويداد فتوحات و يا پس از آن بدان جا رفته‌اند. جعفر بن ادريس قزويني كه حدود 30سال امام الحرمين بود، از آن جمله است.[55]

 

زيد بن عمرو بن نفيل از حنفا بود.[56] نعيم بن عبدالله نحام از ديگر چهره‌هاي عدوي است كه او را دهمين مسلمان دانسته و درباره لقبش روايتي را به رسول خدا(ص) نسبت داده‌اند.[57] بني‌عدي نعيم را به سبب حمايت‌هايش درباره بيوه زنان اين تيره، در عقيده‌اش آزاد نهادند و از وي خواستند كه در مكه بماند تا اين كه به سال هفتم ق.[58] يا پس از صلح حديبيه (6ق.) به مدينه هجرت كرد.[59] بيشتر منابع وي را از كشته شدگان اجنادين شام در سال 13ق.[60] و برخي در رجب سال 13ق. در يرموك دانسته‌اند.[61]

 

عمر بن خطاب تا پيش از مسلمان شدن، از سرسخت‌ترين دشمنان رسول خدا(ص) بود[62] و حتي از سوي قريش مأمور قتل او شد.[63] اما در پرتو آياتي از قرآن، اسلام آورد.[64] حفصه دختر عمر بن خطاب كه نخست در نكاح خنيس بن حذافه سهمي قرار داشت، پس از مرگ خنيس به نكاح رسول خدا(ص) درآمد.[65] مادر وي و عبدالله، زينب بنت مظعون جمحي بود.[66]

عبدالله بن عمر در كودكي و هم‌زمان با پدر اسلام آورد. پيش از پدر به مدينه هجرت كرد و جز دو نبرد بَدر و اُحد كه به دليل سن كم در آن‌ها اجازه شركت نيافت، در بيشتر غزوه‌ها حضور داشت.[67] بعدها او به فقه و حديث به ويژه در زمينه مناسك حج مشغول شد.[68] وي به سال 73ق. در سن 84 سالگي در مكه درگذشت. بر پايه اين گزارش و با توجه به خبري كه وي را هنگام عزيمت پيامبر(ص) به اُحد 14 ساله ياد كرده[69]، به سال سوم بعثت زاده شده است. او از چهره‌هاي برجسته فقه و حديث اهل سنت است.[70]

 

سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، برادر زن و شوهر خواهر عمر بن خطاب كه با همسرش فاطمه بنت خطاب پيش از ورود پيامبر به خانه ارقم مسلمان شده و بدان سبب مورد ضرب و شتم عمر نيز قرار گرفته بود، زمينه‌ساز اسلام آوردن وي شدند.[71] سعيد به سبب مأموريتي كه از سوي رسول خدا(ص) با طلحه به شام رفته بود، در بدر حضور نداشت؛ اما در بيشتر نبردهاي اسلام شركت يافت.[72] بر پايه برخي از گزارش‌ها، سعيد به سال 51 يا 52ق. در وادي عقيق مدينه[73] و بر پايه برخي نقل‌هاي ديگر، در كوفه درگذشت.[74] برخي منابع اهل سنت وي را از عشره مبشّره دانسته‌اند.[75]

 

عبدالله بن مطيع در قيام مردم مدينه در رخداد حرّه*، فرمانده لشكر مهاجران و امير مدينه از سوي ابن زبير شد؛ اما در پي شكست از مسلم (مسرف) بن عقبه، گريخت و جان به سلامت برد. در دوران خلافت عبدالله بن زبير، كنارش ماند تا اين كه به سال 73ق.[76] در محاصره حجاج بن يوسف ثقفي همراه با فرزند زبير، ضمن مبارزه و رجزخواني كنار كعبه كشته شد.[77]

 

عبدالله بن حارث بن عمرو و عبدالرحمن بن زيد بن خطّاب، برادرزاده و داماد عمر و نوه دختري ابولبابة بن عبدالمنذر، هر دو را پس از ولادت پيامبر(ص) متبرك كرد و كامشان را برداشت.[78] عبدالرحمن به سال 63ق. از سوي يزيد بن معاويه مدتي حكمران مكه شد[79]؛ اما پس از حركت عبدالله بن زبير و ناتواني عبدالرحمن در مهار وي، بركنار گشت.[80] بني‌عدي در دوران خلافت عمر بن خطاب، به برخي از مناصب دست يافتند؛ از جمله نعمان بن عدي كارگزار وي در منطقه ميسان از سرزمين‌هاي بصره شد؛ ولي به سبب سرودن اشعاري غنايي و مبتذل بركنار گشت.[81] شفاء دختر عبدالله عاقله زني بود كه از سوي خليفه به عنوان محتسب بازار مدينه منصوب شد و مورد عنايت وي بود.[82] پسرش سليمان بن ابي‌حثمه در مسجد مدينه در روزگار عمر، امامت نماز تراويح را بر زنان و در روزگار عثمان بر مردان و زنان بر عهده داشت و برخي نيز مقام مادرش، محتسبي بازار مدينه، را براي وي ياد كرده‌اند.[83]

 

عبدالحميد بن عبدالرحمن بن زيد بن خطاب به سال 99ق. از سوي عمر بن عبدالعزيز كه خود از جانب مادر نواده عمر بن خطاب و از بني‌عدي بود[84]، ولايت كوفه را عهده‌دار شد.[85]

 

در دوره عباسيان نيز شماري بسيار از بني‌عدي به ويژه فرزندان خليفه دوم به حكومت و قضاوت شهرهاي گوناگون رسيدند. هارون الرشيد به رغم شكايت مردم از برخي از اينان اصرار داشت كه كارگزاري از نسل عمر بن خطاب داشته باشد.[86]

 

 

… منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ مكة المشرفه: محمد ابن الضياء (م.854ق.)، به كوشش علاء و ايمن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تخريج الدلالات السمعيه: علي بن محمد الخزاعي (م.789ق.)، به كوشش ابوسلامه، قاهره، وزارة الاوقاف المجلس الاعلي، 1415ق؛ التدوين في اخبار قزوين: عبدالكريم رافعي قزويني (م.623ق.)، به كوشش عطاردي، عطارد، 1376ش؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الرده: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش الجبوري، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1410ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله‏، معهد الدراسات و الابحاث؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ ضيافة الاخوان: محمد بن الحسن القزويني، به كوشش حسيني، قم، المطبعة العلميه، 1397ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به ‏كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم ‏الكتب، 1405ق؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله الزبيري (م.236ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف.

 

مهدي ايوبي


[1]. انساب الاشراف، ج10، ص284؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص766.

[2]. الانساب، ج9، ص251-257؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص763-766.

[3]. انساب الاشراف، ج1، ص41؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص236.

[4]. انساب الاشراف، ج1، ص41؛ تاريخ خليفه، ص14؛ تاريخ طبري، ج2، ص391.

[5]. انساب الاشراف، ج1، ص47؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص236.

[6]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص236.

[7]. نسب قريش، ص346، 386.

[8]. جمهرة انساب العرب، ص150-159.

[9]. السيرة النبويه، ج1، ص110؛ الطبقات، ج1، ص49؛ انساب الاشراف، ج1، ص532.

[10]. انساب الاشراف، ج1، ص532.

[11]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص90؛ تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص74.

[12]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص191.

[13]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص260.

[14]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص90.

[15]. المنمق، ص266-267.

[16]. تاريخ المدينه، ج1، ص247.

[17]. الطبقات، ج3، ص298؛ تاريخ طبري، ج2، ص339.

[18]. انساب الاشراف، ج1، ص296؛ الاستيعاب، ج3، ص1235.

[19]. انساب الاشراف، ج1، ص218؛ تاريخ دمشق، ج25، ص320.

[20]. انساب الاشراف، ج1، ص217؛ الاستيعاب، ج2، ص790- 791.

[21]. تاريخ خليفه، ص16؛ تاريخ طبري، ج2، ص290.

[22]. المنمق، ص273؛ تاريخ طبري، ج2، ص289.

[23]. انساب الاشراف، ج1، ص56.

[24]. المنمق، ص33، 273-275؛ جمهرة انساب العرب، ص158.

[25]. المنمق، ص33، 190؛ جمهرة انساب العرب، ص158.

[26]. الاستيعاب، ج3، ص1145.

[27]. اسد الغابه، ج3، ص643.

[28]. اسد الغابه، ج3، ص643.

[29]. المحبر، ص133؛ المنمق، ص368.

[30]. السيرة النبويه، ج1، ص195-196؛ انساب الاشراف، ج1، ص99؛ تاريخ طبري، ج2، ص288.

[31]. السيرة النبويه، ج2، ص365؛ انساب الاشراف، ج1، ص217.

[32]. انساب الاشراف، ج1، ص216؛ الاستيعاب، ج3، ص1434.

[33]. انساب الاشراف، ج1، ص217؛ الاستيعاب، ج3، ص1061؛ ج4، ص1502.

[34]. الاستيعاب، ج4، ص1550؛ الطبقات، ج3، ص298.

[35]. السيرة النبويه، ج1، ص619؛ تاريخ طبري، ج2، ص438؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص51.

[36]. المغازي، ج1، ص45؛ انساب الاشراف، ج1، ص291؛ سبل الهدي، ج4، ص29.

[37]. الاستيعاب، ج1، ص294؛ اسد الغابه، ج1، ص408.

[38]. المغازي، ج1، ص5؛ الطبقات، ج2، ص89.

[39]. السيرة النبويه، ج1، ص683؛ انساب الاشراف، ج1، ص296.

[40]. انساب الاشراف، ج1، ص580-584؛ الرده، ص33-35.

[41]. الطبقات، ج3، ص224؛ تاريخ طبري، ج4، ص210.

[42]. الطبقات، ج3، ص354؛ تاريخ طبري، ج11، ص563؛ اسد الغابه، ج2، ص133.

[43]. الاستيعاب، ج2، ص418.

[44]. الطبقات، ج7، ص344؛ الاستيعاب، ج2، ص418.

[45]. الطبقات، ج4، ص143.

[46]. انساب الاشراف، ج11، ص294.

[47]. الاستيعاب، ج4، ص1476.

[48]. الاخبار الطوال، ص141.

[49]. الاستيعاب، ج3، ص951؛ اسد الغابه، ج3، ص238.

[50]. المنمق، ص13، 294-324؛ انساب الاشراف، ج10، ص487؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص6.

[51]. المنمق، ص310؛ الاستيعاب، ج1، ص124.

[52]. انساب الاشراف، ج10، ص486؛ المنمق، ص296؛ جمهرة انساب العرب، ص157.

[53]. جمهرة انساب العرب، ص151.

[54]. صبح الاعشي، ج1، ص407؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص766.

[55]. التدوين في اخبار قزوين، ج1، ص170؛ ج2، ص375؛ ضيافة الاخوان، ص136.

[56]. البداية و النهايه، ج2، ص238؛ السيرة النبويه، ج1، ص225.

[57]. الاستيعاب، ج4، ص1508؛ اسد الغابه، ج4، ص570.

[58]. اسد الغابه، ج4، ص570.

[59]. اسد الغابه، ج4، ص570؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص101.

[60]. تاريخ طبري، ج3، ص418؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص101.

[61]. الطبقات، ج4، ص103؛ الاستيعاب، ج4، ص1508.

[62]. اسد الغابه، ج3، ص644؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص177.

[63]. سيره ابن اسحق، ج2، ص160؛ السيرة النبويه، ج1، ص343، 348؛ تاريخ دمشق، ج44، ص36.

[64]. السيرة النبويه، ج1، ص345؛ انساب الاشراف، ج10، ص288؛ اسد الغابه، ج3، ص645.

[65]. الاستيعاب، ج3، ص889؛ اسد الغابه، ج1، ص40؛ تاريخ طبري، ج2، ص499.

[66]. الاستيعاب، ج4، ص1811؛ اسد الغابه، ج6، ص65.

[67]. الاستيعاب، ج3، ص950؛ اسد الغابه، ج3، ص236.

[68]. الاستيعاب، ج3، ص950-951.

[69]. الاستيعاب، ج3، ص950؛ الطبقات، ج4، ص106.

[70]. اسد الغابه، ج3، ص236-238؛ تاريخ الاسلام، ج5،
ص462.

[71]. انساب الاشراف، ج10، ص288؛ اسد الغابه، ج3، ص235؛ الاستيعاب، ج2، ص614-615.

[72]. الاستيعاب، ج2، ص615؛ البداية و النهايه، ج8، ص57.

[73]. انساب الاشراف، ج10، ص472؛ الاستيعاب، ج2، ص620.

[74]. انساب الاشراف، ج10، ص473؛ الطبقات، ج3، ص294.

[75]. اسد الغابه، ج2، ص143؛ الاصابه، ج1، ص24.

[76]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص51؛ الاستيعاب، ج13، ص995؛ الاصابه، ج5، ص22.

[77]. انساب الاشراف، ج10، ص481-482؛ الاستيعاب، ج3، ص994.

[78]. الاستيعاب، ج2، ص833-884؛ اسد الغابه، ج3، ص102، 346؛ الاصابه، ج5، ص8، 29.

[79]. الاعلام، ج3، ص307.

[80]. الطبقات، ج5، ص38.

[81]. السيرة النبويه، ج2، ص366؛ الطبقات، ج4، ص104.

[82]. تاريخ دمشق، ج22، ص216؛ جمهرة انساب العرب، ص150؛ تخريج الدلالات السمعيه، ص74.

[83]. تاريخ دمشق، ج22، ص215-220.

[84]. انساب الاشراف، ج12، ص382؛ الطبقات، ج5، ص263.

[85]. انساب الاشراف، ج8، ص127؛ تجارب الامم، ج2، ص461؛ الطبقات، ج5، ص263.

[86]. جمهرة انساب العرب، ص150-155.




نظرات کاربران