بنیغَطَفان
از قبایل بزرگ عدنانی نجد، هم‌پیمان یهود و اثرگذار در تحولات مدینه بنی‌غطفان از تبار غطفان بن سعد بن قیس از عرب عدنانی است که نسبشان با پیامبر(ص) در مُضر، از اجداد رسول خدا، مشترک است.[1] از بنی‌سُلیم[2] و هَوازن[3] به عنوا
از قبايل بزرگ عدناني نجد، همپيمان يهود و اثرگذار در تحولات مدينه
بنيغطفان از تبار غطفان بن سعد بن قيس از عرب عدناني است كه نسبشان با پيامبر(ص) در مُضر، از اجداد رسول خدا، مشترك است.[1] از بنيسُليم[2] و هَوازن[3] به عنوان قبايل همعرض و از بنوفَزاره[4]، اَشجَع[5]، عَبْس[6]، ذُّبْيَان،[7] بنيمُحارب[8] و بنيثَعْلبه[9] به عنوان زيرشاخههاي غطفان ياد شده است. از قبايل همنام بنيغطفان ميتوان به تبار غطفان بن سعد، شاخهاي از بنيجُذام، اشاره كرد كه از اعراب قحطاني هستند[10] و با اين بنيغطفان تفاوت دارند؛ غطفانيان قبايلي بيابان نشين[11] در همسايگي بنيسليم بودند[12] و در مناطقي از نجد ميزيستند كه در حدود 100 كيلومتري شرق مدينه قرار داشت.[13] رُمّه بزرگترين وادي سرزمين نجد بود[14] و كوههاي رَحْرَحان نزديك عُكاظ پشت عرفات[15]، ضَرْغَد در نجد[16]، أعيار ميان مدينه و فيد[17]، هَرْمَه (چاهي در حَزْم بنيعوال در كوه غطفان از اكناف حجاز)[18]، و اكوام از ديگر زيستگاههاي غَطَفانيان به شمار ميرفتند.[19]
حضور غطفانيان در وادي القري[20]، منطقهاي يهودينشين و نزديكي آن به خيبر، ميان مدينه و شام[21] موجب همپيماني تيرههاي اين قبيله با يهود خيبر و نيز بنيقريظه و بنينضير در يثرب شده بود. از مشاركت آنها با قريش در نبردهاي گوناگون بر ضد مسلمانان از جمله نبرد خندق ياد شده است.[22]
در منابع از نبردهاي رَقَم،[23] طُوالَه[24] و سده (ميان بنيسده و بنيعامر بن صعصعه از غطفان)،[25] داحِس و غَبراء (ميان زيرشاخههاي غطفاني بنيعبس و بنيذَبيان)[26] و نبرد فجار (ميان قريش و كنانه با بنيعامر از قيس عيلان)[27] به عنوان مهمترين نبردهاي عصر جاهلي غطفانيان ياد شده است.
بنيغطفان در دوران جاهليت بت «عزّي»[28] را در «نخله شاميه» در مسير يمن به مكه)[29] ميپرستيدند.[30] آنان براي اين بت پرستشگاهي ساخته و بر آن نگهباني گمارده بودند و همانند كعبه براي تقرب به آن قرباني و گرد آن طواف مينمودند.[31] پس از فتح مكه (8ق.) خالد بن وليد به دستور پيامبر(ص) مأمور نابودي اين بت شد.[32] به گزارش كلبي، غطفان همراه قبايلي چون قضاعه و لخم، بتي به نام اقيصر در مشارف شام داشت و آن را ميپرستيد.[33]
بنيغطفان و پيامبر(ص)
گزارشي از ارتباط بنيغطفان با پيامبر و مسلمانان در دوران مكّي در دست نيست. با هجرت پيامبر به يثرب، غطفانيان در نبردهاي گوناگون بر ضد پيامبر حضور داشتند. غطفانيان را بايد اعرابي بياباننشين دانست كه در وضعيتهاي گوناگون به تناسب نيازهاي خود با قبايل قدرتمند همجوار متحد ميشدند و نياز خود را ملاك اصلي روابط با ديگران ميدانستند. از اين رو، تا پيش از فتح مكه (8ق.) در عرصههاي گوناگون و با اندك تشويقي از سوي دشمنان اسلام، بر ضد مسلمانان بسيج ميشدند.
در بيست و سومين ماه هجرت، پيامبر به قصد رويارويي با گروهي از بنيسليم و بنيغطفان كه براي حمله به مدينه در قَرْقَرُة الكُدْر در 176كيلومتري مدينه گرد آمده بودند، حركت كرد.[34] اين قبايل در پي آگاهي از حركت پيامبر(ص) به سوي آنها، به بلنديهاي پيرامون گريختند. پيامبر در محل گرد آمدن آنها، تنها شترانشان را كه نزد شبانان قبيله بود، به غنيمت گرفت و بدون درگيري به مدينه بازگشت.[35]
همچنين پس از گرد آمدن تيرههاي بنيثعلبه و بنيمُحارب از غطفان در منطقه ذيامر (سرزميني از آن غطفان در 67 كيلومتري مدينه)[36] براي حمله به مدينه[37]، پيامبر(ص) بر پايه سخن مشهور در محرم[38] و بر پايه گزارش واقدي، همراه 450 تن در 12 ربيع الاول بيست و پنجمين ماه هجرت از مدينه، بيرون شد. ولي قبيله غطفان گريخته بودند و او بدون برخورد با دشمن، اواخر ربيع الاول به مدينه بازگشت.[39] از اين نبرد با عنوان غزوه ذيامر ياد شده است.[40]
پس از گرد هم آمدن ديگر تيرههاي بنيثعلبه و بنيمحارب براي حمله به مدينه، پيامبر در شب شنبه دهم محرم چهل و هفتمين ماه هجرت، همراه 400 يا 700 تن[41] به سوي سرزمين نجد شتافت[42] و با گروهي بسيار از قبيله غطفان برخورد كرد كه به قلهها گريخته و موضع گرفته بودند و بر پيامبر(ص) اشراف داشتند؛ ولي نبردي ميان آنها رخ نداد.[43]
اين غزوه را از آن رو كه كنار كوه ذات الرقاع[44] با قلههاي سرخ و سياه و سپيد[45] روي داد، بدين نام خواندهاند. همچنين پس از غارت شتران شيرده پيامبر به دست عيينة بن حصن فزاري با شماري از سواران قبيله غطفان در «غابه» (بيشهاي در شمال مدينه)[46] پيامبر تا كوه ذيقرد آنها را تعقيب كرد كه به همين مناسبت، به غزوه ذيقرد مشهور شد.[47] در اين تعقيب و گريز، پيامبر بر غطفانيان دست نيافت و تنها برخي از شتران را بازپس گرفت.[48]
در نبرد احزاب به سال پنجم ق. برخي از تيرههاي بنيغطفان همانند بنيفزاره به رهبري عُيَينة بن حِصن فَزاري، بنيمُرَة بن عوف به رهبري حارث بن عوف و 400 تن از قوم اشجع به فرماندهي مسعود بن رُخَيلَة بن عائذ اشجعي[49] يا مسعود بن رُخَيلة بن نُوَيره[50] در برابر دريافت خرماي يك سال خيبر[51] با قريش و يهوديان بر ضد مسلمانان همراهي كردند؛ وضع بحراني مسلمانان در اين نبرد، پيامبر(ص) را بر آن داشت تا براي در هم شكستن اتحاد مشركان، سران غطفان را به ترك محاصره در برابر پرداخت يك سوم خرماي مدينه دعوت كند؛ اما در نتيجه زيادهخواهي آنها و طلب نيمي از خرماي مدينه و مشورت پيامبر با بزرگان اوس و خزرج، اين پيشنهاد از سوي مسلمانان رد شد.[52] بر پايه گزارشي، به تدبير پيامبر، «نُعيم بن مسعود اشجعي» از تازه مسلمانان بنيأشجع بن ريث بن غطفان، زمينه دودستگي ميان سران قريش و يهود را فراهم كرد.[53] گزارشهايي از همراهي آنها با مشركان قريش و يهوديان مدينه و خيبر بر ضد مسلمانان حكايت دارند.[54]
در غزوه خيبر به سال هفتم ق. يهوديان در پي آگاهي از تصميم پيامبر براي حمله به يهوديان خيبر، افرادي را نزد بنيغطفان فرستادند و در برابر پرداخت نيمي از خرماي خيبر، حمايت بنيغطفان را جلب كردند. شماري بسيار از بنيغطفان به سركردگي عيينة بن حصن فزاري، براي همراهي با يهوديان رهسپار خيبر شدند.[55] پيامبر، براي پيشگيري از اتحاد غطفانيان با يهود خيبر، همراه 1600 تن از اصحاب در ناحيه «رجيع» فرود آمد و ميان اهل خيبر و بنيغطفان حايل شد. از اين رو، غطفانيها از بيم زنان و فرزندان خويش، از ياري خيبريان دست كشيدند.[56]
پيامبر(ص) افزون بر انجام غزوات، سرايايي نيز بر ضد غطفانيان فراهم ديد. او در شعبان سال هفتم ق. ابوبكر را همراه شماري به سوي فزاره و بنيكلاب، دو تيره از غطفان، فرستاد كه قصد جان پيامبر را داشتند.[57] ابوبكر و همراهانش شبانه نزديك آبهاي آنها رسيدند و پس از نماز صبح به آنان حمله كردند. برخي از آنها را كشتند و تعدادي گوسفند به غنيمت بردند و زني را به اسارت گرفتند كه فديه آزادي مسلماناني شد كه در دست مشركان مكه اسير بودند.[58]
در شوال همان سال، پيامبر(ص) بشير بن سعد را با 300 تن به جناب[59] براي سركوب گروهي از غطفان فرستاد كه همراه عيينة بن حصن، قصد حمله به مدينه را داشتند. مسلمانان افزون بر غنيمت بردن شتران فراوان دو مرد نيز به اسارت گرفتند كه پيش از ورود به مدينه، مسلمان و آزاد شدند.[60]
در شعبان سال هشتم ق. ابوقتادة بن ربعي همراه پانزده تن به دستور پيامبر(ص) بر خَضِرة (سرزمين بنيمحارب و تيرهاي از بنيغطفان) در نجد بدين منظور حمله برد تا قريش از حمله پيامبر به مكه بي خبر بمانند. در اين سريه، مسلمانان 200 شتر و 2000 گوسفند و اسيران بسيار گرفتند و بدون هيچ آسيبي با اطمينان يافتن از رسيدن مسلمانان به مكه، به آنها پيوستند.[61]
با وجود تحركات سياسي و نظامي گسترده غطفانيان بر ضد مسلمانان و اسلام آوردن بيشتر آنها پس از فتح مكّه[62]، افراد و گروههايي از تيرههاي اين قبيله پيش از فتح مكّه و فراگير شدن اسلام در سراسر شبه جزيره عربستان، به اسلام گرويدند. منابع از انعقاد پيمان عدم تعرض 100[63] يا 700 تن از بنياشجع، يكي از شاخههاي اصلي غطفان ساكن نزديك مكه، به سرپرستي مسعود بن رخيله با پيامبر(ص) به سال پنجم ق. گزارش دادهاند كه به نزديكي مدينه در شعب سلع كوچ كردند.[64] نيز حُسيل بن نُويره[65]، عوف بن مالك و برخي ديگر از بنياشجع در فتح خيبر[66] با پيامبر همراهي نمودند كه يك تن از آنها در اين نبرد به شهادت رسيد.[67]
در فتح مكه نيز 300 تن از اشجعيها زير پرچم نُعيم بن مسعود و معقل بن سنان به فرمان و دعوت پيامبر با مسلمانان همراه شدند.[68] پس از فتح مكّه تا سال دهم ق. تيرههاي گوناگون از غطفان در حضور پيامبر (ص) اسلام آوردند.[69] در غزوه تبوك (9ق.) نعيم بن مسعود گردآوري نيرو از قبيله اشجع را عهدهدار شد.[70]
بنيغطفان پس از رحلت پيامبر(ص)
پس از رويداد سقيفه و به خلافت رسيدن ابوبكر، گروههايي با انگيزههاي گوناگون با حكومت او به مخالفت پرداختند و ابوبكر با نام مرتدان با آنها پيكار كرد.[71] در اين هنگام، برخي از قبايل از جمله تيرههايي از غطفان، نمايندگاني نزد ابوبكر فرستادند تا به شرط پرداخت نكردن زكات، به خلافتش تن دهند؛ اما او نپذيرفت.[72] پس از آن، تيرههاي غطفان[73] جز بنياشجع[74] و بنيعامر بن صعصعه[75] با آگاهي از اعزام سپاه اسامه به شام و كمبود نيروي نظامي در مدينه، به صف مرتدان پيوستند و قصد حمله به مدينه كردند.[76] پس از ناكامي مرتدان در حمله به مدينه[77]، تيرههاي بنيعَبس و ذُبيان[78] و بنيفزاره به سركردگي عُيَيْنَة بن حِصن فَزاري همراه قبايل هوازن و بنيسُليم به طُلَيحة بن خُويلد اَسَدي كه اندكي پيش از رحلت پيامبر ادعاي نبوّت كرده بود، پيوستند.[79]
ابوبكر با بازگشت اسامه از شام، او را بر مدينه گماشت و خود با سپاهي، بنيعَبْس و ذُبْيان و كنانه را كه در ابرق، ناحيهاي از ربذه، گرد آمده بودند، تار و مار كرد[80] و خالد را براي سركوب ديگر تيرههاي غطفان، رهسپار ذوالقصه نمود.[81]
در هنگامه نبرد خالد با طليحه، عيينه كه نگران سرنوشت نبرد بود، نزد طليحه رفت تا از آيات نازل شده بر او سرانجام نبرد را دريابد. پاسخ طليحه ادعاي دروغين نبوّتش را بر او نماياند.[82] بدين سان، عيينه و يارانش از او كنارهگيري كردند. عيينه به دست مسلمانان اسير شد و با اظهار اسلام، ابوبكر او را بخشيد.[83]
غطفانيان از جمله عيينة بن حصن فزاري[84] كنار ديگر قبايل در فتوحات ايران، فتح نهاوند، به سال 21 ق. شركت كردند.[85] از نقش غطفانيان در دوران عثمان، جز حضور برخي از بنياشجع در قيام بر ضد عثمان و نيز در آغاز خلافت امام علي(ع) گزارشي در دست نيست. در نبرد صفّين (37ق.) تيرههاي غطفاني ساكن عراق در سپاه امام علي(ع) حضوري چشمگير داشتند.[86] برخي از بنيفزاره و بنيعبس چون عبدالله بن معتمّ همراه يازده تن از غطفانيان پس از قطعي شدن نبرد امام با شاميان، به سوي معاويه گريختند.[87]
در رخداد حرّه (61ق.) مسلم بن عقبه، فرمانده يزيد بن معاويه، معقل بن سنان اشجعي از بزرگان بنياشجع[88] را به سبب حضور اشجعيان در قيام بر ضد عثمان، به سال 35 ق. گردن زد.[89]
شخصيتهاي غطفان
از شخصيتهاي جاهلي آنها ميتوان به زهير بن سلمي (611-672م.) از سرايندگان معلقات سبعه[90] و معروف به حكيم شاعران عرب نام برد. اسلام آوردن او معلوم نيست؛ امّا دو پسرش بجير و كعب كه آنها نيز از شاعران بودند، اسلام آوردند.[91] خالد بن سنان عَبْسي، از حنفاء (پيامبران دوره فترت، پس از حضرت عيسي تا بعثت پيامبر اسلام) بوده و آوردهاند كه دختر او پيامبر را ديدار كرد و اسلام آورد. پيامبر از پدر او به نيكي ياد كرده است.[92]
از شخصيتهاي اسلامي بنيغطفان ميتوان به نعيم بن مسعود اشجعي[93] از اصحاب پيامبر(ص)[94] و در شمار ياران امام علي(ع) اشاره كرد كه در نبرد جمل شهيد شد.[95] عيينة بن حصن فزاري از مؤلفة قلوبهم[96] و در شمار مرتدان[97] بود. شبيب بن بجره أشجعي از خوارج كوفه بود كه با عبدالرحمن بن ملجم در به شهادت رساندن امام علي(ع) همراه شد.[98] مرثد پسر «كناز بن حصين» معروف به ابومرثد غنوي، از طايفه غني بن اعصر و صحابي رسول خدا(ص) بود كه در نبرد بدر و احد حضور داشت و در رخداد رجيع (4ق.) به شهادت رسيد.[99] همچنين در دورههاي بعد از افرادي چون ابوالبِلاد يحيي بن سليمان و تَميم بن مسيح از اصحاب امام علي(ع) و رِبعي بن خِراش از عابدان كوفه و ابوسيدان عبيد بن طفيل به عنوان محدثان و شخصيتهاي غطفاني نام بردهاند.[100]
منابع
الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دلائل النبوه: اسماعيل الاصفهاني (م.535ق.)، به كوشش مساعد بن سليمان، دار العاصمه؛ الرده: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش الجبوري، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1410ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فرهنگ اعلام جغرافيايي و تاريخي در حديث و سيره نبوي: محمد محمد حسن شراب، ترجمه: شيخي، تهران، مشعر، 1386ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.
زينب ابراهيمي
[1]. جمهرة انساب العرب، ص256؛ الانساب، ص10، 59-60.
[2]. انساب الاشراف، ج13، ص301؛ جمهرة انساب العرب،
ص261.
ص261.
[3]. انساب الاشراف، ج13، ص285.
[4]. جمهرة انساب العرب، ص255، 481.
[5]. انساب الاشراف، ج13، ص96، 215.
[6]. الانساب، ج9، ص200.
[7]. الانساب، ج6، ص4.
[8]. انساب الاشراف، ج11، ص45؛ ج13، ص289؛ جمهرة انساب العرب، ص259-260.
[9]. الانساب، ج3، ص133.
[10]. العقد الفريد، ج3، ص350؛ الانساب، ج10، ص60؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص889.
[11]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص364-365.
[12]. المغازي، ج1، ص182؛ التنبيه و الاشراف، ص209-210؛ تاريخ طبري، ج2، ص483.
[13]. فرهنگ اعلام جغرافيايي، ص409.
[14]. معجم البلدان، ج3، ص71-72.
[15]. معجم البلدان، ج3، ص36؛ مراصد الاطلاع، ج2، ص609.
[16]. معجم البلدان، ج2، ص247؛ ج3، ص456.
[17]. معجم البلدان، ج1، ص223؛ مراصد الاطلاع، ج1، ص399.
[18]. معجم البلدان، ج2، ص253؛ ج5، ص403.
[19]. معجم البلدان، ج1، ص241؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص888.
[20]. الطبقات، ج3، ص402؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص364، 366.
[21]. المغازي، ج2، ص710؛ معجم البلدان، ج4، ص338.
[22]. نك: المغازي، ج2، ص442 به بعد؛ عيون الاثر، ج2، ص73؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص311.
[23]. الكامل، ج1، ص642؛ جمهرة انساب العرب، ص284-286.
[24]. معجم البلدان، ج4، ص45.
[25]. معجم البلدان، ج4، ص331؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص888.
[26]. السيرة النبويه، ج1، ص286؛ الكامل، ج1، ص566؛ الاصابه، ج1، ص417.
[27]. مروج الذهب، ج2، ص268-269؛ الكامل، ج1، ص588-590.
[28]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص255.
[29]. معجم ما استعجم، ج4، ص1304.
[30]. جمهرة انساب العرب، ص491.
[31]. الاصنام، ص18-19؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص888-889.
[32]. المغازي، ج3، ص873.
[33]. الاصنام، ص38.
[34]. التنبيه و الاشراف، ص209.
[35]. الطبقات، ج2، ص23؛ امتاع الاسماع، ج1، ص122-124.
[36]. الطبقات، ج2، ص26؛ تاريخ الاسلام، ج2 ص143؛ وفاء الوفاء، ج4، ص154-155.
[37]. المغازي، ج1، ص193-196؛ الطبقات، ج2، ص26.
[38]. دلائل النبوه، ج3، ص167؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص143؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص431.
[39]. المغازي، ج1، ص193-194.
[40]. السيرة النبويه، ج2، ص46.
[41]. الطبقات، ج2، ص47.
[42]. الكامل، ج2، ص174.
[43]. السيرة النبويه، ج2، ص203-204.
[44]. فرهنگ اعلام جغرافيايي، ص178.
[45]. المغازي، ج1، ص395؛ تاريخ طبري، ج2، ص555-556.
[46]. الطبقات، ج3، ص71؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص445.
[47]. السيرة النبويه، ج2، ص281.
[48]. التنبيه و الاشراف، ص218.
[49]. المغازي، ج2، ص443؛ اسد الغابه، ج4، ص385.
[50]. المغازي، ج2، ص467؛ تاريخ طبري، ج2، ص566.
[51]. المغازي، ج2، ص443.
[52]. المغازي، ج2، ص476-477.
[53]. تاريخ طبري، ج2، ص579؛ الاستيعاب، ج4، ص1509؛ الاصابه، ج6، ص363.
[54]. نك: المغازي، ج1، ص367؛ ج2، ص444، 470.
[55]. امتاع الاسماع، ج1، ص309.
[56]. المغازي، ج2، ص637؛ تاريخ طبري، ج3، ص9.
[57]. المغازي، ج1، ص182، 193، 196؛ نك: الطبقات، ج2، ص23، 26، 61-62؛ ج2، ص537؛ دلائل النبوه، ج4، ص189-191.
[58]. الطبقات، ج2، ص90؛ انساب الاشراف، ج1، ص379؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص446.
[59]. نك: المغازي، ج2، ص777-781؛ عيون الاثر، ج2، ص191.
[60]. الطبقات، ج2، ص91؛ انساب الاشراف، ج1، ص379.
[61]. الطبقات، ج2، ص100-101.
[62]. نك: الطبقات، ج1، ص225-230؛ عيون الاثر، ج2، ص321-322.
[63]. الطبقات، ج1، ص233؛ البداية و النهايه، ج5، ص91.
[64]. الطبقات، ج1، ص233؛ تاريخ المدينه، ج1، ص267؛ البداية و النهايه، ج5، ص91.
[65]. المغازي، ج2، ص727؛ الطبقات، ج4، ص210.
[66]. الطبقات، ج4، ص210-211.
[67]. المغازي، ج2، ص700.
[68]. المغازي، ج2، ص820؛ امتاع الاسماع، ج7، ص169.
[69]. الطبقات، ج1، ص225-230.
[70]. المغازي، ج3، ص990.
[71]. الرده، ص49-50؛ تاريخ خليفه، ص50-55؛ تاريخ طبري، ج3، ص242، 246.
[72]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص496.
[73]. تاريخ طبري، ج3، ص246.
[74]. تاريخ طبري، ج3، ص242.
[75]. فتوح البلدان، ص102.
[76]. تاريخ طبري، ج3، ص243-244.
[77]. تاريخ طبري، ج3، ص246.
[78]. تاريخ طبري، ج3، ص243.
[79]. الرده، ص49-50.
[80]. الكامل، ج2، ص344-345؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص494-495.
[81]. تاريخ طبري، ج3، ص248-249.
[82]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص496-497.
[83]. فتوح البلدان، ص101؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص497-498.
[84]. الفتوح، ج1، ص17-18.
[85]. فتوح البلدان، ص101.
[86]. وقعة صفين، ص260.
[87]. وقعة صفين، ص94-98.
[88]. تاريخ طبري، ج5، ص487.
[89]. الاخبار الطوال، ص265-266؛ تاريخ طبري، ج5، ص487-488؛ الاصابه، ج6، ص143.
[90]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص380.
[91]. جمهرة انساب العرب، ص201.
[92]. البدء و التاريخ، ج3، ص134-135؛ الكامل، ج1، ص376.
[93]. الاستيعاب، ج4، ص1508؛ الاصابه، ج6، ص363.
[94]. المغازي، ج2، ص480-486؛ اسد الغابه، ج4، ص572.
[95]. اسد الغابه، ج4، ص572.
[96]. اسد الغابه، ج4، ص31.
[97]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص497-498.
[98]. انساب الاشراف، ج2، ص491؛ تاريخ طبري، ج5، ص144؛ مقاتل الطالبيين، ص46.
[99]. الاستيعاب، ج3، ص1383؛ الاصابه، ج6، ص55-56.
[100]. الانساب، ج10، ص59.