بنیلیث بن بکر
از قبایل ساکن در حجاز و از حاضران در فتح مکه بنی‌لیث قبیله‌ای از نسل ابوحی لیث بن بکر بن عبد مناة از زیرمجموعه‌های کنانه از عرب عدنانی بودند.[1] افراد این قبیله به لیثی شهرت یافتند.[2] لیث پسرانی به نام سعد، جُنُدع، عامر،
از قبايل ساكن در حجاز و از حاضران در فتح مكه
بنيليث قبيلهاي از نسل ابوحي ليث بن بكر بن عبد مناة از زيرمجموعههاي كنانه از عرب عدناني بودند.[1] افراد اين قبيله به ليثي شهرت يافتند.[2] ليث پسراني به نام سعد، جُنُدع، عامر، عبدالله و عدي داشت.[3] از فرزندان آنها تيرهها و طوايفي پديد آمدند كه بنيجندع و بنيسعد از شاخههاي اصلي آنها به شمار ميآيند.[4]
قبيله بنيليث پيش از اسلام در پيرامون شهرهاي مكه[5]، مدينه[6] و نقاطي از تهامه ميزيستند.[7] گزارشها از سكونت تيرههاي گوناگون اين قبيله و اعضاي آن در كُديد[8]، وَدّان[9] و يَنْبُع[10] حكايت دارند. كوه بلند شراة/سراة[11] در عُسْفان[12] و دو كوه بزرگ نهبان در تَهامه[13] از كوهها و سكونتگاههاي بنيليث بود؛ شهرهاي مكه[14]، مدينه[15]، بصره[16]، كوفه[17] و مناطقي از شام[18] و مصر[19] از اقامتگاههاي برخي اعضاي بنيليث پس از ظهور اسلام بود. در شهرهاي مدينه[20] و بصره[21] محلهاي به نام آنها مشهور بوده است؛ بر پايه گزارشهايي، اقتصاد بنيليث بيشتر بر اساس كشاورزي و دامداري استوار بود؛ زيرا برخي سكونتگاههاي آنها همچون تهامه از زمينهاي حاصلخيز بود و چشمهها و آبهاي فراوان داشت.[22] آنان در سرزمين تهامه، نخلستانهاي خرما و باغهاي ميوه و كشتزارهايي داشتند.[23]
گزارشي روشن از پيشينه بتپرستي بنيليث در دست نيست؛ اما از گزارشهايي كه درباره پرستش بت هُبل به دست خزيمه[24]، جدّ كنانه و نيز بت سعد به دست فرزندان كنانه[25] موجود است، برميآيد كه بنيليث نيز چون نياي كناني خود، همان بتها را ميپرستيدند. با توجه به پيوند نسبي بنيليث با بنيكنانه، ميتوان همان دين و باورها و آداب حجگزاري دوران جاهليت بنيكنانه را به بنيليث نيز نسبت داد. بر پايه برخي گزارشها، بنيكنانه افزون بر بتپرستي و شركورزي، به فرزنددار بودن خداوند نيز باور داشتند.[26] آنها اجراي برخي مناسك و شعائر حج را بر عهده داشتند[27] و بر امور مكه مديريت ميكردند[28] و بدعتها و تغييرهايي نيز در مراسم و مناسك حج پديد آوردند؛ از جمله تغيير ماههاي حرام (نسيء*)[29]، ترك وقوف در عرفات[30] و طواف با بدن عريان.[31]
آنچه از آداب دوران جاهليت بنيليث بيش از همه شهرت دارد و در قرآن (نور/24، 61) نيز بازتاب يافته، مهماننوازي آنها است. گزارشها بر اين نكته تأكيد دارند كه بنيليث بدون مهمان غذا نميخوردند.[32] آوردهاند كه بنيليث خوي مهماننوازي را از حضرت ابراهيم(ع) به ارث برده بودند.[33] اما مسلمانانِ آنها با نزول آيه 61 نور/24 در عمل به اين سنت مخير شدند:[34] (... لَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ أَن تَأكُلُوا جَميعاً أَو أَشتاتاً)؛ «بر شما گناهي نيست كه گروهي يا جداگانه غذا بخوريد.»
بنيليث با ديگر طوايف و تيرههاي همعصر خود جنگها وكشمكشهاي گوناگون داشتند. درگيري بنيليث با قريش[35]، هذيل[36]، هوازن[37]، خزاعه[38]، بنيغفار[39]، بنيضمره[40]، بنوديل[41] و همكاري آنها با بنيكنانه در نبردهاي فجار، بخشي از تاختوتازهاي اين قوم در روزگار جاهلي بوده است؛ پيامدها و آثار درگيري و اختلاف بنيليث با ديگر طايفهها، گاه تا هنگام حكومت پيامبر(ص) نيز ادامه مييافت. همين موجب ميشد كه او، خود، دخالت كند و دستورهايي را صادر نمايد. از جمله در فتح مكه (8ق.) قبيله خزاعه، مردي از بنيليث را از آن رو كه يكي از خزاعه را در روزگار جاهليت كشته بود، به قتل رساندند. پيامبر(ص) پس از اين حادثه، سخناني را در باب حرمت سرزمين مكه بيان كرد و به خويشاوندان مقتول دستور داد يا ديه بگيرند و يا قصاص كنند.[42] نيز آن گاه كه پيامبر با يارانش از حنين برميگشت، در ناحيه «لَيَّه» از سرزمينهاي طائف[43] مسجدي بنا كرد و پس از برپايي نماز در آن جا، دستور داد مردي از بنيليث را به جرم كشتن مردي از قبيله هذيل قصاص كنند. اين نخستين خوني بود كه در اسلام قصاص شد.[44]
بنيليث و پيامبر(ص)
با آغاز دعوت عمومي پيامبر(ص) گروهي از بنيليث با انكار پيامبر به مخالفت با او برخاستند. برخي در جنگها بر ضد پيامبر، قريش را همراهي كردند. شهادت حنظله غسيل الملائكه در نبرد اُحد (3ق.) به دست يكي از اينان صورت پذيرفت.[45] نقشه ترور پيامبر به دست يكي از بنيليث و بر اثر تحريك و تطميع مشركان قريش، از ديگر كوششهاي اين تيره بود.[46] گزارشهايي از رويارويي آنها با مسلمانان در فتح مكه و كشته شدن برخي از آنها حكايت دارند.[47] پيامبر در اين سال گروهي از مسلمانان را براي سركوب بنوملوح، از شاخههاي بنيليث، فرستاد كه به اسارت يك تن و يافتن غنايمي انجاميد.[48]
به رغم دشمني بنيليث با پيامبر، برخي از آنها دعوت او را درآغازين روزهاي بعثت پذيرفتند و با هجرت به مدينه و شركت در نبردهاي بدر، بئر معونه، رجيع، اُحد، خيبر[49] و حنين[50] پيامبر را ياري كردند. برخي همچون پسران بكير در نبردهاي بدر، رجيع، بئر معونه و يمامه (12ق.) در روزگار خليفه اول حضور داشتند. آوردهاند كه عاقل بن بكير در غزوه بدر شهيد شد.[51] خالد بن بكير در غزوه رجيع به شهادت رسيد.[52] بر پايه گزارشي، عامر بن بكير در نبرد بئر معونه به شهادت رسيد[53] و اياس بن بكير در نبرد يمامه كشته شد.[54] شجاعت و توان نظامي مسلمانان بنيليث باعث شد كه پيامبر از آنها در نبردهاي گوناگون بهره گيرد و فرماندهي برخي سريهها را به آنها بسپارد.[55]
مسلمانان بنيليث در فتح مكه (8ق.) به پرچمداري صعب بن جثامه حضور داشتند.[56] در اين رخداد، پيامبر از خون فردي از بنيهاشم كه در روزگار جاهليت در ستيز بنيليث و هذيل كشته شده بود، درگذشت و مسلمانان را از هرگونه انتقام پرهيز داد وآنان را به دريافت ديه يا قصاص قاتل سفارش كرد.[57] برخي اين رويداد را مربوط به سال دهم و حجة الوداع دانستهاند.[58] برخي مفسران ذيل آيات 278-279 بقره/2[59]، 34 نساء/4[60] و 67 مائده/5[61] از اين رويداد ياد كردهاند.
بنيليث در دوره خلفا
از نقش بنيليث در بيعت با خليفه اول گزارشي در دست نيست. در روزگار خليفه اول، با آغاز نبردهاي ردّه، برخي از آنها زير فرماندهي خالد بن وليد در نبرد يمامه (12ق.) حضور يافتند. كشته شدن اياس بن بكير در اين نبرد، از اين امر حكايت دارد.[62] خليفه دوم، قسيط بن اسامه ليثي را براي آموزش قرآن به سوي باديه (بادية الشام) گسيل داشت.[63] اُم كليب از تيره بنيسعد، ابولؤلؤ قاتل عمر را با همان خنجري كه عمر را كشته بود، به قتل رساند.[64]
خليفه سوم به سال 35 ق. يكي از مردان بنيليث را در مدينه به كار گمارد.[65] بكير بن شداد، از سواران و دليران بنيليث، در نبرد آذربايجان كه در دوره عثمان رخ داد، شركت كرد و در همين نبرد كشته شد.[66]
در شورش بر ضد عثمان (35ق.) برخي از بنيليث شركت داشتند. عروة بن شُييم، از تيره بنيسعد و از شورشيان مصر، از جمله افرادي بود كه بر كشتن عثمان اصرار داشت و در درگيري با مروان بن حكم او را زخم زد.[67] برخي نيز همچون ابوطفيل عامر بن واثله ليثي به رغم حضور در ماجراي قتل عثمان، از ياري او خودداري كرد.[68] بر پايه گزارشي، مردي از بنيليث گزارش قتل عثمان و همايش مردم براي بيعت با علي(ع) را به عايشه گزارش داد.[69]
بنيليث و امام علي(ع)
در دوران خلافت امام علي(ع) برخي از بنيليث همراه او در نبردهاي جمل، صفين و نهروان شركت كردند.[70] يكي از مردان بنيليث كه در نبرد جمل حضور داشت، با مشاهده هزيمت و فرار اصحاب جمل به ويژه قوم ازد كه بيشترين آنها بودند، به سرايش شعري در اين زمينه پرداخت و پيروزي سپاه امام علي(ع) بر اصحاب جمل را ستود.[71]
قيس و بكر، پسران صُقير بن حارث از تيره بنييعمر، دو تن از مردان بنيليث بودند كه در نبرد صفين در سپاه امام علي حضور داشتند و در اين رخداد به شهادت رسيدند.[72] دوستي و ارادت برخي از ايشان چون ابوطفيل عامر بن واثله[73] و ام سنان دختر جثمه[74] تا بدان جا بود كه پس از شهادت امام، در حضور معاويه بر مهر علي پاي فشردند.
مشاهير بنيليث: بنيليث كه به تيرهها و طوايف گوناگون گسترش يافته بودند، در دو دوره جاهليت و اسلام چهرههايي بنام داشتند. بعضي از آنها در روزگار جاهليت به رياست، بلاغت، خطابه، شعر و جنگآوري شهره بودهاند و برخي در دوره اسلام با درآمدن به اين دين، در عرصههاي آموزش قرآن، فرماندهي، فقاهت، قضاوت، حديث، شعر و ادب نامآور شدند. از مشاهير جاهلي بنيليث ميتوان به اين نمونهها اشاره كرد:
بلعاء بن قيس: از بنييعمر، تيرهاي بزرگ از بنيليث بود و در بعضي نبردهاي دوران جاهليت، بنيليث را رهبري كرد. وي از سواران و دليران بنيليث و در زمره شاعران اين قبيله به شمار ميآمد.[75] برادرش، جثامه/كثامه، پس از مرگ بلعاء جانشين او شد و رهبري بنيليث را در نبرد يوم الحُريره، چهارمين نبرد از نبردهاي فجار، بر عهده گرفت.[76]
فزارة بن ثور: از ديگر رهبران بنيليث از تيره بنييعمر بود و در نبرد يوم العريش، بنيكنانه را فرماندهي كرد.[77] مشاهير بنيليث در دوره اسلامي بدين شرح هستند: اياس، خالد، عاقل و عامر، پسران بُكير، از تيره بنيسعد و نخستين مسلماناني بودند كه در دار ارقم در مكه به دين اسلام گرويدند و همگي در اين راه به شهادت رسيدند.[78]
نميلة بن عبدالله: وي از بنيكلب و در شمار نخستين مسلمانان بنيليث بود. او كه از ياران پيامبر به شمار ميآمد، در بعضي غزوهها جانشين او شد. او در غزوه فتح مكه، همقبيله خود، مقيس بن صحابه، را كه مرتد شده بود، به فرمان پيامبر كشت.[79]
غالب بن عبدالله ليثي: وي از تيره بنيكلب[80] و در زمره ياران پيامبر به شمار ميآمد. او فرماندهي مسلمانان را در چندين سريه بر عهده داشت. برخي او را غالب بن فضاله گفتهاند.[81] پيامبر(ص) در ماه رمضان سال هفتم ق. وي را به فرماندهي 300 تن از مسلمانان گمارد و به سوي بنيعوال و بنيثعلبه در منطقه ميفعه فرستاد.[82] او به سال هشتم ق. فرماندهي برخي مسلمانان را در نبرد با بنوملوح بر عهده داشت.[83]
پيامبر(ص) در غزوه بنيلحيان وي را به جاي خود در مدينه نشاند. او در واپسين سريهاي كه به سوي اهل فدك فرستاده شد، به شهادت رسيد.[84]
ابو واقد ليثي: نام او حارث بن عوف يا حارث بن مالك و يا عوف بن حارث بود و از تيره بنيشِجع به شمار ميآمد. وي از نخستين مسلمانان بنيليث بود[85] كه در غزوه فتح مكه و حنين، پرچم اين قبيله را بر دوش داشت.[86] پيامبر در نبرد تبوك، ابوواقد را به ميان قبيلهاش بنيليث فرستاد تا براي اين نبرد نيرو بطلبد.[87] وي به سال 68 ق. در مكه درگذشت و در قبرستان مهاجران دفن شد.[88]
واثلة بن أسقع / اصقع: وي از ياران پيامبر(ص) بود كه 98 سال زيست و تا سال 85ق. زنده بود.[89] او كه از تيره بنيسعد بود، پيش از نبرد تبوك به اسلام گرويد و از اصحاب صفّه به شمار ميآمد. بعدها به شام رفت و همان جا مُرد. خالد بن وليد او را به فرماندهي سواران دمشق گمارد.
قيس بن مسحّر: از شاعران بنيليث و از ياران پيامبر بود.[90]
ابوحبيب عبدالله بن عمير: از قبيله قيس بن عامر و از ياران پيامبر بود. پدرش عمير در نبرد خيبر پايش را از دست داد. پيامبر دربارهاش گفت: پايت از تو به سوي بهشت پيشي گرفت.[91]
صميتة الليثيه: از زنان بنيليث بود كه در كودكي يتيم گشت و در پناه پيامبر بزرگ شد. وي از ياران پيامبر به شمار ميرفت و از او روايت كرده است.[92]
قُسيط بن اسامه: از بنيعامر بن عوف بود كه خليفه دوم او را به سوي اهل باديه فرستاد تا به آنها قرآن بياموزد.[93]
بكير بن شداد: از سواركاران و رزمندگان تيره بنييعمر در دوره اسلامي بود. وي در روزگار خلافت عثمان در نبرد آذربايجان شركت كرد و بر پايه گزارشي، در همين نبرد كشته شد.[94]
ابوطفيل عامر بن واثلة بن عبدالله: از قبيله بنيسعد و فردي فقيه بود. وي كه از دوستاران امام علي(ع) به شمار ميآمد، دوستي خود با او را در گفتوگو با معاويه ابراز كرد و بر اين دوستي اصرار ورزيد.[95]
قيس و بكر پسران صُقير: آن دو از تيره بنييعمر بودند و همراه حضرت علي(ع) در نبرد صفين حضور داشتند و در آن به شهادت رسيدند.[96]
حذيفه و سليمان پسران دأب: آن دو از تيره بنييعمر بودند و به سال 63 ق. در رخداد حرّه كشته شدند.[97]
متوكل بن عبدالله: از شاعران بنيليث در دوره اسلامي و از تيره بنييعمر به شمار ميرفت.[98]
عروة بن اذينه: از تيره بنييعمر و شاعر و محدث بود.[99]
نصر بن سيار: از شاعران و خطيبان بنيليث در سده دوم ق. بود. وي از تيره بنيجندع برخاست و به سال 120 ق. از سوي هشام بن عبدالملك به حكومت خراسان منصوب شد. وي واپسين حكمران خراسان از سوي بنياميه بود.[100]
عَبيد بن عمير: از بنيجندع و فقيه و قاضي اهل بصره به شمار ميآمد. پسرش عبدالله بن عبيد نيز فقيه بود.[101]
محمد بن عمرو بن علقمه: از تيره بنيعتواره و فقيه بود. وي در محله بنيليث مدينه خانه داشت و به سال 144ق. درگذشت.[102]
منابع
اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ البلدان: ابن الفقيه (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ البيان و التبيين: الجاحظ (م.255ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1423ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جامع انساب قبائل العرب: سلطان طريخم المذهن، قطر، دار الثقافه؛ جمهرة النسب: ابن الكلبي (م.204ق.)، به كوشش العظم، دمشق، دار اليقظة العربيه؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ معالم التنزيل: البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقا، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ معجم معالم الحجاز: عاتق بن غيث البلادي، دار مكه، 1404ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، 1413ق؛ المقتضب: ياقوت الحموي (م.626ق.)، دار العربيه، 1987م؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
علي محمدي يدك
[1]. جامع انساب قبائل العرب، ص124؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1019-1020.
[2]. الانساب، ج11، ص241؛ الاستيعاب، ج2، ص434.
[3]. جمهرة النسب، ج1، ص194-195؛ انساب الاشراف، ج11، ص85.
[4]. انساب الاشراف، ج11، ص98؛ المعارف، ص409؛ الانساب، ج3، ص346.
[5]. جامع انساب قبائل العرب، ص124؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1020.
[6]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص374.
[7]. المنمق، ص113؛ معجم البلدان، ج5، ص314-315.
[8]. المغازي، ج2، ص750؛ عيون الاثر، ج2، ص193؛ معجم معالم الحجاز، ج7، ص204-206.
[9]. الطبقات، خليفه، ص67؛ معجم البلدان، ج5، ص365؛ معجم معالم الحجاز، ج9، ص132-134.
[10]. المنتظم، ج1، ص142؛ تاريخ ابن خلدون، ج6، ص8؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1020.
[11]. مراصد الاطلاع، ج2، ص702.
[12]. معجم ما استعجم، ج3، ص786؛ مراصد الاطلاع، ج2، ص788؛ معجم معالم الحجاز، ج5، ص27، 29-30؛ ج6، ص99-102.
[13]. معجم ما استعجم، ج3، ص1052؛ معجم البلدان، ج5، ص314-315؛ معجم معالم الحجاز، ج9، ص97-98.
[14]. الطبقات، خليفه، ص68-69.
[15]. الطبقات، خليفه، ص216؛ تاريخ المدينه، ج1، ص247، 262، 268؛ الانساب، ج5، ص267.
[16]. الطبقات، خليفه، ص67-68؛ الكامل، ج5، ص563؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص245.
[17]. البلدان، ص253؛ الاستيعاب، ج4، ص1696؛ اسد الغابه، ج1، ص285.
[18]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص288؛ الانساب، ج11، ص241.
[19]. معجم البلدان، ج3، ص22؛ صبح الاعشي، ج1، ص404؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1020.
[20]. الطبقات، ابن سعد، ج5، ص44-45؛ تاريخ المدينه، ج1، ص247.
[21]. الكامل، ج5، ص563.
[22]. معجم معالم الحجاز، ج2، ص47.
[23]. معجم البلدان، ج5، ص314-315؛ معجم معالم الحجاز، ج10، ص37.
[24]. الاصنام، ص28.
[25]. الاصنام، ص37.
[26]. تفسير قرطبي، ج10، ص116؛ ج15، ص134-135؛ الميزان، ج12، ص275.
[27]. المفصل، ج4، ص15.
[28]. المفصل، ج4، ص43-44.
[29]. انساب الاشراف، ج11، ص141-144.
[30]. جامع البيان، ج2، ص398-400.
[31]. الكامل، ج1، ص452.
[32]. تفسير بغوي، ج3، ص358؛ كشف الاسرار، ج6، ص568؛ مجمع البيان، ج7، ص274.
[33]. تفسير قرطبي، ج12، ص317.
[34]. اسباب النزول، ص223-224؛ تفسير بغوي، ج3، ص358؛ مجمعالبيان، ج7، ص274.
[35]. المحبر، ص246؛ المنمق، ص113-123.
[36]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص35؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص15- 16.
[37]. المنمق، ص184؛ الاغاني، ج22، ص307-310.
[38]. انساب الاشراف، ج11، ص86؛ تفسير بغوي، ج4، ص536؛ جامع انساب قبائل العرب، ص124.
[39]. الاغاني، ج22، ص307-308.
[40]. المنمق، ص132-135.
[41]. الاغاني، ج22، ص309.
[42]. صحيح البخاري، ج8، ص38؛ دلائل النبوه، ج5، ص84.
[43]. معجم البلدان، ج5، ص30.
[44]. المغازي، ج3، ص924؛ تاريخ طبري، ج2، ص83؛ معجم معالم الحجاز، ج1، ص183.
[45]. النسب، ص224؛ انساب الاشراف، ج11، ص95.
[46]. كنز العمال، ج12، ص394.
[47]. انساب الاشراف، ج11، ص92.
[48]. جمهرة النسب، ج1، ص198؛ المغازي، ج2، ص750-751؛ المنتظم، ج3، ص314-315.
[49]. المغازي، ج2، ص695.
[50]. المغازي، ج3، ص919.
[51]. تاريخ خليفه، ص32.
[52]. انساب الاشراف، ج11، ص99.
[53]. انساب الاشراف، ج11، ص98.
[54]. انساب الاشراف، ج11، ص99.
[55]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص198؛ المغازي، ج2، ص750؛ انساب الاشراف، ج11، ص104.
[56]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص79.
[57]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص35.
[58]. السيرة النبويه، ج4، ص1022.
[59]. مجمع البيان، ج2، ص211؛ روض الجنان، ج4، ص109.
[60]. الدر المنثور، ج2، ص156.
[61]. تفسير قمي، ج1، ص171.
[62]. انساب الاشراف، ج11، ص99.
[63]. انساب الاشراف، ج11، ص94.
[64]. انساب الاشراف، ج11، ص99.
[65]. تاريخ طبري، ج4، ص398.
[66]. النسب، ص223؛ انساب الاشراف، ج11، ص87؛ الاشتقاق، ص171.
[67]. انساب الاشراف، ج11، ص100؛ تاريخ طبري، ج4، ص394.
[68]. جمهرة النسب، ج1، ص202-203؛ النسب، ص225؛ انساب الاشراف، ج11، ص97.
[69]. تاريخ طبري، ج4، ص448.
[70]. تاريخ طبري، ج11، ص652؛ ج4، ص557؛ انساب الاشراف، ج11، ص91.
[71]. تاريخ طبري، ج4، ص512.
[72]. انساب الاشراف، ج11، ص91.
[73]. جمهرة النسب، ج1، ص202-203؛ النسب، ص225؛ انساب الاشراف، ج11، ص97-98.
[74]. العقد الفريد، ج1، ص349-351.
[75]. جمهرة النسب، ج1، ص196؛ انساب الاشراف، ج11، ص88؛ الاشتقاق، ص171.
[76]. النسب، ص223؛ انساب الاشراف، ج11، ص89؛ معجم البلدان، ج2، ص250.
[77]. جمهرة النسب، ج1، ص198؛ انساب الاشراف، ج11، ص91-92.
[78]. انساب الاشراف، ج11، ص98-99؛ تاريخ خليفه، ص32؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص295-298.
[79]. المغازي، ج2، ص860-861؛ انساب الاشراف، ج11، ص92-94.
[80]. جمهرة النسب، ج1، ص198.
[81]. تفسير بغوي، ج1، ص466؛ تفسير قرطبي، ج5، ص337.
[82]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص119.
[83]. المغازي، ج2، ص750؛ انساب الاشراف، ج1، ص487؛ المنتظم، ج4، ص314.
[84]. جمهرة النسب، ج1، ص198.
[85]. الاستيعاب، ج4، ص1774؛ الاصابه، ج7، ص370.
[86]. المغازي، ج2، ص820؛ ج3، ص896؛ انساب الاشراف، ج11، ص96.
[87]. المغازي، ج3، ص990؛ المنتظم، ج6، ص71.
[88]. انساب الاشراف، ج11، ص96؛ الاستيعاب، ج4، ص1774.
[89]. المعارف، ص341؛ انساب الاشراف، ج11، ص100.
[90]. جمهرة النسب، ج1، ص201.
[91]. انساب الاشراف، ج11، ص97.
[92]. معجم الكبير، ج24، ص331؛ تهذيب التهذيب، ج12، ص383.
[93]. انساب الاشراف، ج11، ص94.
[94]. النسب، ص223؛ انساب الاشراف، ج11، ص87؛ الاشتقاق، ص171.
[95]. جمهرة النسب، ج1، ص202-203؛ النسب، ص225؛ انساب الاشراف، ج11، ص97-98.
[96]. انساب الاشراف، ج11، ص91.
[97]. انساب الاشراف، ج11، ص91.
[98]. جمهرة النسب، ج1، ص198؛ النسب، ص224؛ انساب الاشراف، ج11، ص92.
[99]. انساب الاشراف، ج11، ص91؛ المنتظم، ج7، ص190.
[100]. البيان و التبيين، ج1، ص62؛ المقتضب، ص79؛ الكامل، ج14، ص82.
[101]. النسب، ص225؛ انساب الاشراف، ج11، ص102.
[102]. جمهرة النسب، ج1، ص202؛ انساب الاشراف، ج11، ص97.