بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری بَیبَرْس بُنْدُقْداری

بَیبَرْس بُنْدُقْداری

چهارمین سلطان ممالیک بحری و بانی خدماتی در حرمین   بیبرسِ بندقداری، ابوالفتح صالحی، چهارمین سلطان از ممالیک بحری است که از 658 تا 676ق. بر مصر و شام حکمرانی کرد. ممالیک بحری، بردگانی ترک بودند که در آغاز به دست پادشاهان ایوبی و سپس پادشاهان ممل

چهارمين سلطان مماليك بحري و باني خدماتي در حرمين

 

بيبرسِ بندقداري، ابوالفتح صالحي، چهارمين سلطان از مماليك بحري است كه از 658 تا 676ق. بر مصر و شام حكمراني كرد. مماليك بحري، بردگاني ترك بودند كه در آغاز به دست پادشاهان ايوبي و سپس پادشاهان مملوكي صالحي براي تأمين نيروي نظامي خريداري شدند و به تدريج به مناصب عالي حكومتي رسيدند.[1] جز ملك ظاهر، يك سلطان و امير مملوكي ديگر نيز بيبرس لقب دارند؛ يكي امير بيبرس جاشنگير منصوري از حكمرانان مملوكي مصر و شام (م.709ق.) و ديگري بيبرس منصوري خطائي (م.725ق.) كه به نيابت سلطنت مصر رسيد.[2]

 

بيبرس در 620[3] يا 625ق. در منطقه قِبجاق[4] در جنوب روسيه كنوني زاده شد. نخستين مولاي او اَيدِكين بندقداري بود و بدين سبب به بندقدار ملقب شد.[5] وي به تدريج در دولت ايوبي جايگاهي والا يافت.[6] او در 647 ق. در تأسيس دولت جديد مماليك مصر نقش ايفا كرد[7] و در 658ق. در نبرد مشهور عين جالوت ميان مماليك مصر و مغولان در فلسطين، فرمانده پيشقراولان سپاه قُطُز، سلطان مملوكي مصر، شد[8] و با شكست دادن مغولان، پيش‌روي آن‌ها به سوي غرب را مانع گشت.[9] اما چيزي نگذشت كه با تيره شدن روابط قطز و بيبرس بر سر حكومت حلب[10]، بيبرس كه كينه قتل استادش، اُقطاي جامه‌دار، را از قطز داشت، اميران مملوكي ديگر را بر ضد قطز با خود همراه كرد و پس از كشتن وي در ذي‌قعده 658ق. با لقب ملك ظاهر بر تخت سلطنت نشست.[11]

 

بيبرس پس از فرونشاندن شورش مخالفانش سنجر حلبي[12] و اقوش برلي[13] دو تن از بزرگان مماليك، با هدف مشروعيت‌بخشي به حكومت خود در جهان اسلام و مركزيت دادن به مصر و پيشگيري از گسترش قيام‌هاي اسماعيليان مصر و نيز افزودن نفوذ معنوي خود، در 659ق. يكي از بازماندگان خاندان عباسي به نام احمد بن ظاهر بامرالله را به عنوان المستنصر بالله، خليفه عباسي ناميد و با او بيعت كرد و نامش را بر سكه‌ها ضرب كرد.[14] او خود را قسيم امير المؤمنين (شريك خليفه) خواند.[15] البته دخالت خليفه در جريانات سياسي، بيبرس را وادار كرد در شوال 659ق. خليفه را با سپاهي گران، به بهانه باز پس‌گيري بغداد و استقرار ديگر بار خلافت عباسي از دمشق رهسپار عراق نمايد. با كشته شدن خليفه پس از شكست خوردن از مغول، بيبرس از مزاحمت‌هايي كه خليفه جديد برايش ايجاد كرده بود، رها شد. با پيوستن حماة و حمص به بيبرس[16]، شامات نيز زير سلطه بيبرس درآمد. او در 660[17]/661ق. براي دومين خليفه عباسي مصر، يعني احمد از نسل المسترشد، بيعت گرفت[18] و سپس براي امن ساختن مرزهاي دولت خود، قلعه‌هاي مصر و شام را بازسازي كرد.[19] او به تدريج استقلال سياسي اسماعيليان ساكن شام را با عزل و نصب رهبرانشان[20] و فشار اقتصادي براي پرداخت ماليات‌هاي هنگفت، باج‌ستاني از آنان و تصرف دژهاي مستحكم آن‌ها مانند مِصياف، قدموس، كهف و رصافه[21] از ميان برد؛ اما اجازه داد تا در قلعه‌هاي خويش زير نظارت اميران مملوك زندگي كنند.[22]

 

بيبرس از 660 ق. براي تقويت نيروي نظامي مصر در صدد تأسيس سپاهي جديد از مماليك برآمد و در همين جهت، 200 سوار مغولي قبچاقي را به استخدام سپاه درآورد.[23]

 

بيبرس از 663ق. به پاكسازي شامات از حضور دولت‌هاي صليبي پرداخت. او در اين سال قيساريه و سپس أرسوف را فتح كرد[24] و در 664ق. قلعه صَفَد را كه در شمال غربي درياچه طبريه قرار داشت و از مهم‌ترين قلاع صليبيان به شمار مي‌رفت، تصرف نمود.[25] مناطق صليبي‌نشين شقيف و يافا نيز در 666ق. به تصرف او درآمد. سپس انطاكيه را كه در جنوبي‌ترين منطقه مرزي بيزانس قرار داشت، فتح كرد. فتح انطاكيه به اين دليل كه پيوسته به صليبيان تعلق داشت، از اهميت بسيار برخوردار بود. سپس به درخواست حاكم صليبي عكا با او صلح كرد[26] كه تا 669ق. كه دژ حصن الاكراد و عكا، واپسين پايگاه‌هاي صليبيان در شامات به تصرف او درآمد، دوام داشت.[27] در 668ق. او توانست حمله مشترك فرانسه، انگلستان، اسكاتلند، بِرشِلونه و آراگون به تونس را كه از جزاير سيسيل صورت گرفت، دفع كند.[28]

 

بيبرس به سال 664ق. از طرابلس به سيس، پايتخت ارمنستان، لشكر كشيد و پس از ويران كردن آن جا، غنيمت‌هاي فراوان به دست آورد و افراد بسيار را به اسارت گرفت.[29] پيروزي بيبرس بر صليبيان در دو نبرد معروف بيره در 671ق.[30] و ابلستين در 675ق.[31] او را به اوج شهرت رساند. سرانجام وي پس از نبرد ابلستين در محرم 676ق. بر اثر بيماري درگذشت.[32] پس از مرگ او، فرزندش محمد با لقب ملك سعيد به پادشاهي رسيد و دوسال تا 678ق. كه زير فشار سرداران ترك ناچار شد خود را به سود برادرش سلامُش خلع كند، پادشاهي نمود. حكومت سلامُش هفت ساله چند ماه بيشتر دوام نداشت؛ زيرا امير قَلاوُون مملوكي در همان سال او را از سلطنت خلع نمود و خود را پادشاه خواند.[33]

 

بيشتر ايام سلطنت بيبرس در نبرد گذشت؛ اما در زمينه مذهب و فرهنگ تلاش بسيار كرد. او نخستين بار در مصر پس از فاطميان چهار قاضي از مذاهب چهارگانه عامه را به منصب قضا منصوب نمود و آن‌ها را به تدريس فقه مذاهبشان در مسجد جامع الحاكم در قاهره مأمور كرد.[34] وي سمت‌هاي ديواني و دولتي بسيار ايجاد نمود و وظايف آن‌ها را مشخص كرد.[35] ساخت و بازسازي مكان‌هايي نظير حمام، مسجد و بقاع بزرگان، مورد توجه ويژه بيبرس بود. بازسازي قبر نوح در كرك و قبر زين‌العابدين(ع) در جامع دمشق، ساخت قبه و مسجد بر قبر حضرت موسي، گسترش بناي مشهد جعفر طيار و قرار دادن وقف‌هايي بسيار بر آن[36]، فرمان عمومي براي از ميان بردن مسكرات در سراسر قلمرو حكومت، و حذف ماليات مكوس از ديگر كوشش‌هاي او است.[37]

 

بيبرس افزون بر ساخت و تزيين مساجد و مكان‌هاي مقدس، مدارسي را نيز براي آموزش و تربيت فقيهان حنفي و شافعي تأسيس كرد. در 662ق. مدرسه ظاهريه را در دمشق براي تدريس اصول مذهب شافعي و حنفي ساخت كه شهرتي فراوان يافت.[38] همچنين در حلب، كنار آرامگاه معروف ابن جمر از نوادگان اسماعيل بن امام صادق(ع)، مدرسه‌اي احداث كرد.[39]

 

از آن جا كه ظاهر داعيه دينداري داشت و در امور مهم از دانشوران فتوا مي‌گرفت، فقيهان معاصر وي ضمن همراهي با او در امور گوناگون از جمله فتوا به جواز تصرف در اموال مسلمانان هنگام پيكار با مغولان، به نصيحت و ارشاد او مي‌پرداختند و گاه با واكنش سخت و اهانت وي روبه‌رو مي‌شدند؛ به گونه‌اي كه شيخ محي الدين نووي، يكي از اين دانشوران، را از دمشق تبعيد كرد.[40]

 

ƒ اقدامات بيبرس در حرمين

بيبرس براي كسب جايگاه معنوي ميان مسلمانان توجهي ويژه به حرمين شريفين داشت. او در 664ق. براي مسجد نبوي منبري فرستاد كه جايگزين منبر پيشين شد كه در آتش‌سوزي 654ق. سوخته بود. اين منبر از چوب آبنوس و صندل سرخ و زرد ساخته شده و داراي بهترين طراحي‌ها و منبت‌كاري‌ها به ارتفاع دو متر و با هفت پله به طول 5/3 متر بود و دري دو لنگه داشت كه بر هر يك، گوي اناري شكل نقره‌كار قرار داشت و آن را ابوبكر بن يوسف نجار ساخته بود.[41] نيز او محراب چوبي مسجد را تعويض كرد و دو مناره شمالي و مناره اصلي آن را تعمير نمود.[42]

 

بيبرس در 11 ذي‌قعده سال667ق. براي گزاردن حج و رسيدگي به امور مكه و مدينه و حاجيان، همراه 300 تن از سران مماليك و گروهي از اعيان و بزرگان و نزديكان خليفه عباسي رهسپار حجاز شد. او در مسير، مدتي در مدينه توقف كرد و به امور شهر رسيدگي نمود. پيش از اين و در همان سال، شريف ابونمي محمد بن ابوسعيد، حاكم مكه، كه پس از عمويش ادريس بن قتاده امير مكه شده بود، در خطبه‌اي حكومت بيبرس را پذيرفت و اين‌گونه رسماً حجاز به قلمرو بيبرس افزوده شد. با اعلام رسمي تابعيت حجاز، بيبرس محمد بن ابوسعيد را به عنوان حكمران مكه تعيين كرد.[43] 

 

بيبرس در مدينه كارهاي بسيار انجام داد. به دستور وي، بناي حرم پيامبر(ص) و سقف و ديوارهاي سمت شرق و غرب و انتهاي مسجد كه در مدت دو سال ناقص مانده بود، تكميل گشت و ديوارها سفيدكاري شد و ستون‌ها نقره‌كاري و سقف‌ها با طلا و نقاشي‌هاي زيبا تزيين شد.[44] بر پايه سخن مشهور، ساخت ضريح در پيرامون قبر پيامبر كه خانه حضرت فاطمه3 نيز درون آن قرار مي‌گرفت، با سه در به طول دو قامت از ديگر فرمان‌هاي او بود كه سال بعد يعني 668ق. به انجام رسيد.[45] همچنين وي كف مسجد را كه به سبب آتش‌سوزي وضعي نامناسب يافته بود، با رمل‌هاي قرمز رنگ وادي عقيق پوشاند.[46] در همين سفر، دستور ساخت بيمارستاني براي ساكنان مدينه و زائران روضه نبوي را صادر كرد و بعدها از مصر طبيبي براي آن جا فرستاد.[47]

 

بيبرس در مكه به امور مكه و حاجيان رسيدگي كرد. خود در شست‌وشوي در و ديوار و درون خانه كعبه شركت كرد. وي آب آورد و با دستان خويش كعبه را شست‌وشو داد و آن را با جامه‌اي پوشاند. آورده‌اند كه پس از ملك مظفر يوسف، نخستين سلطان مملوكي بودكه كعبه را با پارچه‌اي آراست.[48] او پس از انجام مراسم حج، شمس الدين مروان را نايب خود در مكه قرار داد و از كوشش‌هاي محمد بن ابوسعيد حاكم مكه و ديگر بزرگان حجاز قدرداني كرد و در سيزدهم ذي‌حجه از مكه بيرون شد و در بيستم همين ماه به مدينه رسيد و براي بار دوم قبر پيامبر را زيارت كرد.[49] همچنين در روزگار او نخستين بار به سال 675ق. محمل مصري با تشريفات ويژه در حالي كه جامه كعبه را حمل مي‌كرد، راهي حجاز شد. بعدها اين تشريفات براي محمل مصر رسميت يافت.[50]

 

 

منابع

الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اماكن زيارتي سوريه: اصغر قائدان، تهران، مشعر، 1387ش؛ الانس الجليل بتاريخ القدس و الخليل: مجير الدين الحنبلي (م.928ق.)، به كوشش عدنان يونس، عمان، مكتبة دنيس، 1420ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ مختصر الدول: ابن العبري (م.685ق.)، به كوشش السيوعي، بيروت، دار الشرق، 1992م؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ التعريف بما آنست الهجره: محمد المطري (م.741ق.)، به كوشش الرحيلي، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 1426ق؛ حسن المحاضرة في اخبار مصر و القاهره: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدارس في تاريخ المدارس: عبدالقادر النعيمي (م.978ق.)، به كوشش ابراهيم شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ عمارة المسجد النبوي: محمد هزاع الشهري، قاهره، مكتبة القاهرة للكتاب، 2001م؛ فصول من تاريخ المدينة المنوره: علي حافظ، جده، شركة المدينة المنوره، 1417ق؛ في رحاب دمشق: محمد احمد دهمان، دمشق، دار الفكر، 1402ق؛ المنهل الصافي: يوسف بن بردي (م.874ق.)، به كوشش محمد امين، مصر، الهيئة المصريه؛ النجوم الزاهره: يوسف بن تغري بردي (م.874ق.)، قاهره، به كوشش شلتوت و ديگران، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1392ق؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ نهر الذهب في تاريخ حلب: كامل الحلبي الغزي (م.1351ق.)، به كوشش شوقي شعث و فاخوري، حلب، دار القلم، 1419ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.

 

محمد حسن الهي‌زاده


[1]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص426-429.

[2]. الاعلام، ج2، ص79-80.

[3]. تاريخ الاسلام، ج50، ص217؛ النجوم الزاهره، ج7، ص94؛ شذرات‏ الذهب، ج7، ص‏610.

[4]. الانس الجليل، ج2، ص151-152؛ الوافي بالوفيات، ج10، ص207؛ النجوم الزاهره، ج7، ص94.

[5]. المنهل الصافي، ج3، ص447.

[6]. تاريخ الاسلام، ج50، ص216-217؛ النجوم الزاهره، ج6، ص322.

[7]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص438؛ النجوم الزاهره، ج7، ص4.

[8]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص436-437.

[9]. تاريخ الاسلام، ج48، ص61؛ البداية و النهايه، ج13، ص223؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص437؛ شذرات‏ الذهب، ج7، ص503.

[10]. تاريخ الاسلام، ج48، ص63.

[11]. تاريخ الاسلام، ج48، ص64-65؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص438.

[12]. تاريخ الاسلام، ج48، ص73؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص439.

[13]. تاريخ الاسلام، ج48، ص75-76؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص439.

[14]. حسن المحاضره، ج2، ص52-53.

[15]. حسن المحاضره، ج2، ص95.

[16]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص440-441؛ النجوم الزاهره، ج7، ص181؛ شذرات الذهب، ج7، ص513-514.

[17]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص441؛ تاريخ الاسلام، ج48، ص80.

[18]. البداية و النهايه، ج13، ص237؛ النجوم الزاهره، ج7، ص117-118.

[19]. البداية و النهايه، ج12، ص114.

[20]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص449؛ نهاية الارب، ج30، ص247-248.

[21]. تاريخ الاسلام، ج49، ص50؛ البداية و النهايه، ج13، ص256؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص449.

[22]. البداية و النهايه، ج13، ص263-264؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص449.

[23]. السلوك، ج1، ص500-501.

[24]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص443؛ البداية و النهايه، ج13، ص244؛ شذرات الذهب، ج7، ص541.

[25]. تاريخ الاسلام، ج49، ص24؛ النجوم الزاهره، ج7، ص138؛ شذرات الذهب، ج7، ص546.

[26]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص445؛ تاريخ الاسلام، ج49، ص35-36؛ شذرات الذهب، ج7، ص560.

[27]. النجوم الزاهره، ج7، ص163-164؛ البداية و النهايه، ج13، ص259؛ شذرات الذهب، ج7، ص560.

[28]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص448.

[29].تاريخ الاسلام، ج49، ص25، 39-40؛ البداية و النهايه، ج13، ص247؛ تاريخ مختصر الدول، ص285-286.

[30]. تاريخ الاسلام، ج50، ص6؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص449-450.

[31]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص450-451.

[32]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص451.

[33]. حسن المحاضره، ج2، ص110؛ نهر الذهب، ج3، ص190.

[34]. نهاية الارب، ج32، ص85-86؛ صبح الاعشي، ج4، ص35-36؛ حسن المحاضره، ج2، ص103.

[35]. النجوم الزاهره، ج7، ص184-190.

[36]. النجوم الزاهره، ج7، ص191-195؛ صبح الاعشي، ج14، ص392-394.

[37]. حسن المحاضره، ج2، ص104.

[38]. في رحاب دمشق، ص112؛ الدارس في تاريخ المدارس، ج1، ص257-263.

[39]. اماكن زيارتي سوريه، ص180-181.

[40]. حسن المحاضره، ج2، ص110.

[41]. التعريف بما آنست الهجره، ص86؛ صبح الاعشي، ج4، ص293؛ حسن المحاضره، ج2، ص103؛ عمارة المسجد النبوي، ص224-226.

[42]. عمارة المسجد النبوي، ص226.

[43]. نك: تاريخ مكه، سباعي، ص318؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص447.

[44]. النجوم الزاهره، ج7، ص194؛ عمارة المسجد النبوي، ص220-236.

[45]. حسن المحاضره، ج2، ص103؛ فصول من تاريخ المدينه، ص116؛ وفاء الوفاء، ج2، ص100، 155.

[46]. عمارة المسجد النبوي، ص232-233.

[47]. النجوم الزاهره، ج7، ص194.

[48]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص447.

[49]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص447.

[50]. حسن المحاضره، ج2، ص103-104.




نظرات کاربران