بئر معونه
سریه‌ای‌در سال چهارم‌ق. و محل شهادت مبلّغان مسلمان چاه معونه در چهار منزلی (حدود 50 یا 70 کیلومتری) مدینه، در منطقه نَجْد قرار داشت[1] و قبایلی چون بنی‌عامر و بنی‌سُلیم پیرامون آن می‌زیستند.[2] سریه بئر معونه در
سريهايدر سال چهارمق. و محل شهادت مبلّغان مسلمان
چاه معونه در چهار منزلي (حدود 50 يا 70 كيلومتري) مدينه، در منطقه نَجْد قرار داشت[1] و قبايلي چون بنيعامر و بنيسُليم پيرامون آن ميزيستند.[2] سريه بئر معونه در ماجراي ارتباط پيامبر(ص) با برخي قبايل بياباننشين منطقه نجد رخ داد كه به شهادت گروهي از مسلمانان انجاميد.[3] درباره علت اين رويداد، گزارشها همساني ندارند. بر پايه گزارش مشهور، سال چهارم ق. ابوبراء بن مالك، رئيس قبيله بنيعامر، با هدايايي نزد پيامبر(ص) به مدينه آمد. هنگامي كه رسول خدا(ص) پذيرش هدايا را به اسلام آوردن ابوبَراء مشروط كرد، وي بدون رد يا قبول اسلام از او خواست چند تن از مسلمانان را با هدف گسترش اسلام نزد قبيله بنيعامر در نجد بفرستد و در برابر نگراني پيامبر، امنيت مبلغان مسلمان را تضمين كرد.[4] پس از بازگشت ابوبراء، رسول خدا(ص) 40 تن از مبلغان را به فرماندهي مُنذر بن عمرو انصاري[5] در صفر سال چهارم، چهار ماه پس از اُحد، همراه نامهاي خطاب به عامر بن طفيل از بزرگان قبيله بنيعامر اعزام كرد.[6] برخي منابع از حضور اسد بن معونه برادرزاده براء[7] يا لبيد بن ربيعه عامري[8] به نمايندگي از سوي براء نزد پيامبر(ص) اشاره دارند. مبلغان پيامبر با راهنمايي يكي از بنيسُليم به نام مطلب[9] به چاه معونه رسيدند. در آن جا دو تن از مسلمانان به نام عمرو بن اميه ضمري و منذر بن محمد ساعدي براي چرانيدن ستوران از همراهان خود جدا شدند و يك تن نيز به نام حَرام بن ملحان، نامه رسول خدا را نزد عامر بن طُفيل برد. باقيمانده افراد نيز در غاري مشرف بر چاه مستقر شدند.[10] عامر بدون خواندن نامه در رقابت با ابو براء[11]، حامل نامه پيامبر را به شهادت رساند و براي از ميان بردن مبلغان از قبيلهاش ياري خواست؛ اما آنها به سبب تضمين ابوبراء از ياري او خودداري كردند. از اين رو، عامر با ياري خواستن از تيرههايي از قبيله بنيسليم چون رِعْل، عُصَيّه و ذَكْوان كه پس از كشته شدن طعيمة بن عدي كه مادرش از بنيسليم بود، در بدر كينه مسلمانان را در دل داشتند[12]، مبلغان مسلمان را غافلگيرانه به شهادت رساندند.[13] از دو تني كه ستوران را به چرا برده بودند، منذر بن محمد هنگامي كه از شهادت همراهان خود آگاه شد، با ديدن پيكر آنها به رغم ممانعت عمرو بن اميه كه خواهان بازگشت او به مدينه بود، به خونخواهي آنها برخاست و در نبرد با مشركان به شهادت رسيد. با شهادت منذر، عمرو بن اميه به عنوان تنها باقيمانده اين رويداد در مسير بازگشت به مدينه به انتقام شهداي بئر معونه بدون آگاهي از همپيماني بنيعامر با پيامبر، دو تن از آنها را كشت و سپس گزارش شهادت مبلغان را به پيامبر رساند. او مسؤوليت اين كار را بر عهده ابوبراء دانست.[14] حسان بن ثابت در نكوهش ابوبراء شعري سرود كه مايه رنجش وي شد و يكي از پسران ابوبراء را بر آن داشت تا به قصد كشتن عامر بن طفيل به وي حمله ببرد. عامر در اين حمله مجروح شد؛ اما جراحت او به مرگش نينجاميد.[15]
گزارش ديگر اين رويداد از اَنَس بن مالك انصاري است كه بخشهايي از آن به صورت پراكنده در منابع گوناگون و با اختلاف فراوان در هدف و مقصد اين اعزام[16] گزارش شده است. بر پايه اين روايت، تيرههايي از قبيله بنيسُلَيم نزد پيامبر(ص) آمدند و از ايشان براي رويارويي با دشمنانشان ياري خواستند. پيامبر(ص) 70 تن را به ياري آنها فرستاد؛ اما آنان خيانت كرده، آنها را كشتند.[17]
شهداي چاه معونه، جواناني از انصار بودند كه به قاري شهرت داشتند[18] و روزها را به خدمت پيامبر و شبها را به آموزش و عبادت سپري ميكردند. پيامبر(ص) هنگامي كه گزارش شهادت آنها را شنيد، بسيار اندوهگين شد[19] و قاتلانشان را تا 30[20] يا 40[21] روز در قنوت نماز نفرين كرد. برخي منابع نزول آيه (لَيسَ لَكَ مِنَ الأَمر...) را پس از اين رخداد دانستهاند كه در آن خداوند پيامبر(ص) را از ادامه لعن آنها بازداشت.[22] اما شماري از مفسران با توجه به نزول اين آيه در اُحد، چنين شأن نزولي را نميپذيرند.[23]
منابع از مهاجراني چون عامر بن فُهيره، حَكَم بن كيسان و نافع بن بُديل خزاعي به عنوان شهداي معونه ياد كردهاند.[24] اما در اين منابع نام بسياري از شهداي انصاري اين رويداد ناگفته مانده است. برخي آمار اعزاميان را بيش از 20 نفر[25] و بعضي آنها را 30 تن شامل چهار مهاجر و 26 انصاري دانستهاند.[26] اختلاف در متون و شمار افراد شركت كننده انصار در اين سريه، موجب شده تا شماري از پژوهشگران در گزارشهاي موجود ترديد كنند و احتمال فضيلتسازي را در دورههاي بعد منتفي ندانند.[27]
منابع
الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ الدرر: ابن عبدالبر (م.463ق.)؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ الصحيح من سيرة النبي صلياللهعليهوآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مسند ابييعلي: احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ Muhammad at medina
مهران اسماعيلي
[1]. المعالم الاثيره، ص276.
[2]. معجم البلدان، ج1، ص302.
[3]. تاريخ خليفه، ص44-45؛ تاريخ طبري، ج2، ص546-547؛ الدرر، ص178-179.
[4]. المغازي، ج1، ص346؛ تاريخ خليفه، ص44-45.
[5]. السيرة النبويه، ج1، ص466؛ ج2، ص184؛ المغازي، ج1، ص347؛ الثقات، ج1، ص238.
[6]. تاريخ خليفه، ص45؛ تاريخ طبري، ج2، ص220؛ المغازي، ج1، ص347.
[7]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص72.
[8]. المغازي، ج1، ص350؛ تاريخ دمشق، ج26، ص104-105.
[9]. المغازي، ج1، ص347.
[10]. تاريخ طبري، ج2، ص222.
[11] . Muhammad at medina، p31
[12]. السيرة النبويه، ج2، ص184-185؛ تاريخ دمشق، ج26، ص105.
[13]. السيرة النبويه، ج2، ص184-185؛ المغازي، ج1، ص347؛ دلائل النبوه، ج3، ص338-340.
[14]. تاريخ طبري، ج2، ص220-221؛ السيرة النبويه، ج2، ص186؛ الثقات، ج1، ص240.
[15]. دلائل النبوه، ج3، ص342؛ الدرر، ص181-182؛ الكامل، ج2، ص172.
[16]. الطبقات الكبري، ج3، ص391؛ تاريخ طبري، ج2، ص549-550؛ معجم ما استعجم، ج4، ص1245.
[17]. مسند ابي يعلي، ج5، ص300؛ السنن الكبري، ج2، ص199.
[18]. المغازي، ج1، ص347؛ الطبقات، ج2، ص40؛ صحيح ابن حبان، ج16، ص253.
[19]. المصنف، صنعاني، ج5، ص383-384.
[20]. السنن الكبري، ج2، ص199؛ دلائل النبوه، ج3، ص350؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج2، ص209؛ مسند ابي يعلي، ج5، ص300.
[21]. مسند احمد، ج3، ص210؛ الاستيعاب، ج2، ص797؛ تاريخ دمشق، ج9، ص326.
[22]. المغازي، ج1، ص350؛ تاريخ دمشق، ج9، ص326.
[23]. التفسير الكبير، ج8، ص355؛ روح المعاني، ج2، ص265.
[24]. المغازي، ج1، ص352؛ تاريخ خليفه، ص45؛ تاريخ طبري، ج2، ص546.
[25]. اعلام الوري، ج1، ص186.
[26]. المحبر، ص118؛ تفسير بغوي، ج2، ص19.
[27]. الصحيح من سيرة النبي، ج7، ص250، 254.