تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری تُبَّع اسعد حمیری

تُبَّع اسعد حمیری

از سازندگان باب الکعبه و پوشاننده بیت   ابوکَرِب تبّع تبان اسعد بن مَلْکَی کرِب حِمیری مشهور به تبّع سوم از پادشاهان یمن موسوم به تبابعه در نیمه اول سده پنجم پیش از میلاد بود.[1] در آیه 14 ق/50 ونیز آیه 37 دخان/44 نام قوم تبع یاد شده است. شماری

از سازندگان باب الكعبه و پوشاننده بيت

 

ابوكَرِب تبّع تبان اسعد بن مَلْكَي كرِب حِميري مشهور به تبّع سوم از پادشاهان يمن موسوم به تبابعه در نيمه اول سده پنجم پيش از ميلاد بود.[1] در آيه 14 ق/50 ونيز آيه 37 دخان/44 نام قوم تبع ياد شده است. شماري از مفسران، تبع ياد شده در آن آيات را همين تبان اسعد دانسته‌اند.[2] برخي تبع را از نام‌هاي عمومي حاكمان حميري يمن (تبابعه) شمرده‌اند كه در ميان سال‌هاي 300 تا 525م. حكومت كرده‌اند.[3]

 

به احتمال، تبع اسعد در اواخر نيمه دوم سده چهارم م. در خَمِر در 60 كيلومتري شمال صنعا زاده شد.[4] چندي به اشتراك با پدرش ملكي كرب بر يمن حكم راند و در حدود سال 378م./400م. به تنهايي بر تخت نشست. سال‌هاي 415، 420 و 430م. را زمان پايان حكومت وي دانسته‌اند.[5] با توجه به كتيبه‌اي مربوط به سال 428م. كه در آن از نذر براي سلامت تبع اسعد و فرزندانش سخن رفته، به احتمال حكومت وي تا سال 430م. و حتي پس از آن ادامه داشته است.[6]

 

گزارش‌هاي تاريخي در باره زندگي و حكومت تبع سوم، آكنده از افسانه‌سرايي‌ يهوديان است و در بيشتر آن‌ها رد پاي فضيلت‌تراشي آنان آشكارا ديده مي‌شود. كلي­گويي و عدم تفكيك دقيق رويدادهاي تاريخي در منابع و اختلاف مورخان در نسبت دادن رخدادهاي يكسان به افراد گوناگون، از ديگر مشكلاتي است كه در بررسي تاريخ تبابعه با آن روبه‌رو هستيم. آگاهي‌هاي مربوط به زندگي تبع اسعد و نواده وي، تبع بن حسان بن تبع اسعد، با هم درآميخته و كارهاي هر يك به ديگري نسبت داده شده است.

 

تضاد قحطانيان (عرب جنوبي) و عدنانيان (عرب شمالي) پس از ظهور اسلام نيز ادامه يافت و قحطانيان كه با سيادت عدنانيان روبه‌رو بودند، تلاشي گسترده را براي تاريخ‌سازي و تثبيت برتري خويش در زمينه‌هاي گوناگون از جمله حكومت‌داري آغاز كردند.[7] تاريخ‌نگاران عدناني نيز بدون دقت كافي، اين گزارش‌ها را در متون تاريخي خويش ثبت كردند. تاريخ زندگي تبع، نمونه‌اي آشكار از اين تلاش‌ها است. فتوحات بي‌شمار نسبت داده شده به تبع همچون حمله به شهرهاي حيره، انبار، موصل و آذربايجان و سپس نبرد با تركان[8] و نيز تهاجم به چين به تحريك فرستاده پادشاه هند و تصرف آن و اسكان 12هزار تن از سپاهيان در تبت را مي‌توان رهاورد همين‌گونه تاريخ‌نگاري دانست.[9] با پذيرش رگه‌هايي از حقيقت در گزارش‌هاي ياد شده، بايد گفت كه فاصله فراوان چين با يمن، ياد نشدن از سرنوشت سرزمين‌هاي ميان يمن و چين و نيز تعداد انبوه سربازان، پذيرش اين گزارش‌ها را دشوار مي‌نمايد.

 

بر اساس اين گزارش‌ها، وي در مسير بازگشت از اين تهاجم، از يثرب گذشت و پسرش را به حكمراني آن جا گمارد.[10] افزون بر اين‌كه نام پسر تبع در اين گزارش‌ها ياد نشده، وجود نظام قبيله‌اي در يثرب و نابرخورداري از مدنيت و حكومت در اين شهر[11]، پذيرش اين گزارش را دشوار مي‌سازد. برخي منابع لشكركشي تبع به يثرب را در پي تعدي و ستم يهوديان ساكن در يثرب به اوس و خزرج كه خود از مهاجران جنوبي بودند و شكايت مالك بن عجلان خزرجي به تبع دانسته‌اند.[12] بر پايه اين گزارش‌ها، كشته شدن پسر تبع بر اثر دسيسه‌اي در يثرب، موجب شد تا تبع به قصد ويراني يثرب و كشتار مردم آن با لشكري انبوه رهسپار آن جا شود.[13] آورده‌اند كه يثربيان روزها با تبع نبرد مي‌كردند و شب‌ها براي وي و لشكريانش به عنوان ميهمان غذا مي‌بردند. اين كار تعجب تبع را برانگيخت و سبب شد كه ايشان را ستايش كند.[14] يك امپراتوري بزرگ كه كشورهاي دوردست همچون چين را درنورديده و 12 هزار تن نيرو در تبت بر جاي نهاده، بعيد است با يثربيان كم جمعيت و فاقد حكومت و ارتش مركزي به نبرد برخيزد.

 

بر پايه برخي گزارش‌ها، دو كاهن يهودي از قبيله بني‌قريظه به نام كعب و اسد به وساطت نزد تبع رفتند و با اين توجيه كه يثرب در آينده موطن پيامبري از قريش خواهد بود، او را از حمله به آن بازداشتند. وي با پذيرش نصيحت ايشان به آيين يهود گرويد و به يمن بازگشت.[15] آگاهي كاهنان يهود از آينده دور و اشاره به مكان مهاجرت و نيز طايفه پيامبر كه حتي در تورات نيز به آن اشاره نشده، از نكات تأمل‌برانگيز اين گزارش است.

 

در مسير بازگشت تبع به يمن از مسير مكه، افرادي از هُذَيْل (از قبايل عدناني) او را براي حمله به كعبه تشويق كردند. آورده‌اند كه هذيليان باور داشتند كه حمله‌كننده به كعبه جان سالم به در نخواهد برد. از اين رو، با تشويق تبع اميدوار بودند كه زمينه نابودي وي را فراهم نمايند. اما تبع با دو كاهن ياد شده مشورت كرد و آن‌ها با برشمردن فضيلت‌هاي كعبه، او را به حفظ حرمت آن و انجام مناسك زيارت تشويق كردند. او از آن دو پرسيد كه چرا يهوديان به زيارت كعبه نمي‌روند. آنان در پاسخ، به وجود بت‌ها و ريختن خون قرباني‌ها در آن مكان اشاره كردند.[16] سپس تبع دست و پاي هذيليان را قطع كرد و به زيارت كعبه شتافت[17] و ضمن بزرگداشت آن، به انجام مناسكي چون طواف و قرباني كردن و تراشيدن سر پرداخت.[18] آن گاه در رويايي چندباره، به پوشاندن خانه كعبه مأموريت يافت. وي پوششي از الياف خرما براي خانه خدا فراهم كرد؛ ولي آن پوشش پس از چندي از ميان رفت و او بار ديگر كعبه را با پارچه‌هاي راه‌راه و بُرد يماني پوشاند.[19]

 

اهتمام يهوديان و يمنيان به حفظ حرمت و كرامت كعبه كه براي عدناني‌ها، اهميت حياتي دارد، با آن‌كه يهوديان در مكان‌هايي جز كعبه حج مي‌نهادند، و نيز تحريك تبع براي حمله به كعبه از جانب هذيلي‌هاي عدناني، جاي تأمل دارد.

 

در شعري عربي كه به تبع نسبت داده شده، او مدعي انجام كارهايي چون پوشاندن خانه، تقسيم گوشت شش هزار قرباني ميان مردم، پيشگيري از وارد كردن مردار و خون آن به كعبه، هفت ماه اقامت در مكه، سجده در مقام ابراهيم، و ساختن كليدي براي دَرِ كعبه شده است.[20] در شعر عربي ديگر كه به تبع نسبت داده‌اند، وي آرزوي ديدار با پيامبر و وزارت وي را دارد.[21] افزون بر تعداد بسيار قرباني‌ها، تسلط تبع به زبان عربي و سرودن دو شعر به اين زبان، با وجود تأكيد منابع بر تفاوت زبان يمن و حجاز[22] از نكات درخور توجه است. شگفت آن‌كه در شعر ياد شده، وي پيامبر را با لقب احمد مي‌خواند و خود را پسر عموي او مي‌داند.[23]

 

برخي از منابع تبع را نخستين پوشاننده كعبه و اولين سازنده در و قفل و بندي پارسي براي آن دانسته‌اند.[24] شماري ديگر از منابع با توجه به معناي لغوي أجياد (اسبان تيزرو) نام‌گذاري منطقه اَجياد در مكه را به سبب گرد آمدن اسب‌هاي تبع در آن جا شمرده‌اند. نيز نام‌گذاري كوه قعيقعان (از ريشه قعقع به معناي صداي برخورد اسلحه) را به دليل گرد آمدن سلاح‌هاي لشكريان تبع در آن سرزمين دانسته‌اند.[25] برخي اين كارهاي تبع را مربوط به دوره آغازين حكومت خزاعه بر مكه شمرده‌اند.[26]

 

از آن پس، تبع با همراهي شماري از بزرگان يمن كه به آيين يهود گرويده بودند، به يمن بازگشت. وي مردم يمن را به دين يهود فراخواند؛ ولي مردم نپذيرفتند. پس نزد آتشي كه به باور ايشان بي‌گناهان را نمي‌سوزاند، داوري بردند و يهوديان از اين آزمايش سربلند بيرون آمدند و بدين‌سان، يمنيان آيين يهود را پذيرفتند.[27] اين بخش از گزارش نيز به دليل هماننديِ اين اعتقاد با باور يهوديان در باره قبة السلسله در بيت المقدس و نيز اسطوره‌هاي باستاني ديگر، درخور تأمل است.

 

از باقي‌مانده دوران حكومت تبع در يمن گزارشي در دست نيست. در برخي از منابع، مدت پادشاهي او 84 سال ياد شده است.[28] شماري از منابع، عمر وي را بسيار بلند و حدود 320 سال برشمرده‌اند[29] كه با توجه به نگاشته‌هاي كتيبه‌هاي يافت شده، صحيح به نظر نمي‌رسد. همچنين منابع از دو فرزند وي به نام عمرو و حِسان ياد كرده‌اند.[30]

 

گفتاري از پيامبر (ص) نقل شده كه به سبب خدمات تبع به كعبه، از نكوهش وي نهي كرده است.[31] شماري از منابع، داستاني مفصل در باره اسلام آوردن تبع پيش از بعثت پيامبر و نيز نگارش نامه‌اي به پيامبر و سپردن آن به فرزندانش و رسيدن آن نامه به پيامبر به دست فردي از انصار نقل كرده‌اند.[32] نيز شماري از منابع، از گرويدن تبع به آيين ابراهيم (ع) گزارش داده‌اند.[33] برخي گزارش‌ها پا را از اين نيز فراتر نهاده و تبع را پيامبر خوانده‌اند.[34] برخي ديگر او را همان ذوالقرنين دانسته‌اند[35] و شماري نيز ترديد پيامبر در باره نبوت تبع را يادآور شده‌اند.[36] گمان مي‌رود ساختن اين روايات در نهي از نكوهش تبع نيز از ستيزه‌جويي عدناني‌ها و قحطاني‌ها نشان دارد و نسبت دادن اسلام به تبع و ادعاي نسبتش با پيامبر و حتي نبوت وي، تلاش براي ايجاد پيشينه تدين و اسلام براي يمنيان در مسير پيشگيري از برخورد خصمانه عدناني‌ها بر ضد ايشان، صورت گرفته است. روايت شدن اين گزارش‌ها از جانب افرادي چون كعب‌الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام، و ابوهريره كه وابستگي آنان به آيين يهود و تعصب يمني ايشان آشكار است[37]، اعتماد به روايت‌هاي ياد شده را دشوارتر مي‌نمايد.[38]

 

شماري از منابع، كارهاي تبع اسعد را به نواده‌اش تبع فرزند حسان نسبت داده‌اند. به باور ايشان، وي خانه خدا را با پارچه‌اي از جنس جامه فاخر و گران‌بهاي خود پوشاند[39] و به دليل جاي داشتن آشپزخانه وي در دره‌اي ميان دو كوه در عرفات و اطعام حاجيان در موسم حج، اين دره به شعب المطابخ شهرت يافت.[40] تنبيه يهوديان يثرب و نيز اشتهار منطقه اجياد به سبب گرد آمدن اسب‌هاي تبع، به وي نسبت داده شده است.[41]

 

در برخي پژوهش‌هاي تازه، نسبت يافتن برخي از اين كارها به تبع بن حسان، برداشتي اشتباه از منابع نخستين شمرده شده است؛ مانند آن چه ابن هشام در باره تبع اسعد آورده و ديگران با اشتباه در فهم گزارش وي، آن كارهاي انجام شده در مكه را به نواده تبع نسبت داده‌اند.[42]

 

…منابع

اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الاكليل من اخبار اليمن و انساب حمير: الحسن بن حائك (م.334ق.)، بيروت، دار اليمنيه، 1408ق؛ الامكنة و المياه و الجبال و الآثار: نصر بن عبدالرحمن الاسكندري (م.561ق.)، رياض، مركز الملك فيصل، 1425ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري): بلعمي (م.325ق.)، به كوشش روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التاريخ القويم: محمد طاهر الكردي، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ مدينة صنعاء: احمد بن عبدالله الرازي (م.460ق.)، به كوشش العمري، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تهذيب الاسماء و اللغات: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ التيجان في ملوك حمير: وهبة بن منبه، صنعاء، مركز الدراسات اليمنيه؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213ق./218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ الكامل في التاريخ: علي ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البحرين: الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، بيروت، الوفاء، 1403ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1424ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ يثرب قبل الاسلام: محمد السيد الوكيل، جده، دار المجتمع، 1406ق.

 

ابوالفضل رباني

 
[1]. تاريخ طبري، ج1، ص566-567؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص61.

[2]. التبيان، ج9، ص362؛ مجمع البيان، ج9، ص216؛ تفسير الصافي، ج4، ص408.

[3]. تهذيب الاسماء، ج2، ص65.

[4]. الاكليل، ص114؛ تاريخ مدينة صنعاء، ص577.

[5]. المفصل، ج4، ص223.

[6]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج14، ص494.

[7]. نك: المفصل، ج2، ص153؛ ج8، ص26.

[8]. تاريخ طبري، ج1، ص566-568.

[9]. تاريخ طبري، ج1، ص567.

[10]. تاريخ طبري، ج2، ص105؛ الكامل، ج1، ص416.

[11]. نك: يثرب قبل الاسلام، ص125 به بعد.

[12]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص197.

[13]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص197؛ تاريخ طبري، ج2، ص105.

[14]. السيرة النبويه، ج1، ص21.

[15]. السيرة النبويه، ج1، ص21-22؛ تاريخ طبري، ج2، ص105.

[16]. تاريخ طبري، ج2، ص107-108؛ التيجان، ص305-307.

[17]. تاريخ طبري، ج2، ص107؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص198؛ البداية و النهايه، ج2، ص164-165.

[18]. السيرة النبويه، ج1، ص24؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص198.

[19]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص198.

[20]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص197.

[21]. المعارف، ص60؛ مروج الذهب، ج1، ص82.

[22]. المفصل، ج16، ص196؛ ج17، ص28.

[23]. المعارف، ص60؛ البداية و النهايه، ج2، ص166.

[24]. اخبار مكه، ج1، ص64؛ التاريخ القويم، ج2، ص468.

[25]. اخبار مكه، ج1، ص133؛ الامكنة و المياه، ج1، ص70؛
 التاريخ القويم، ج3، ص547.

[26] اخبار مكه، ج1، ص132.

[27]. تاريخ طبري، ج2، ص108-109؛ التيجان، ص307.

[28]. مروج الذهب، ج2، ص61.

[29]. التيجان، ص308.

[30]. السيرة النبويه، ج1، ص28؛ تاريخ طبري، ج2، ص115؛
البداية و النهايه، ج2، ص167.

[31]. اخبار مكه، ج1، ص249؛ تاريخ دمشق، ج11، ص5.

[32]. بهجة النفوس، ج1، ص536؛ تاريخ دمشق، ج11، ص10-13.

[33]. تاريخ دمشق، ج11، ص6.

[34]. البحر المحيط، ج9، ص406.

[35]. مجمع البحرين، ج4، ص305، «تبع».

[36]. تفسير ابن ابي حاتم، ج1، ص3289؛ تفسير ابن كثير، ج7، ص238.

[37]. نك: المفصل، ج2، ص61-62.

[38]. المفصل، ج2، ص153.

[39]. تاريخ بلعمي، ج1، ص573.

[40]. تاريخ طبري، ج1، ص631.

[41]. تاريخ طبري، ج1، ص631؛ المنتظم، ج2، ص76.

[42]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج14، ص492 و قس: السيرة النبويه، ج1، ص20.


| شناسه مطلب: 86804







نظرات کاربران