ترک حج
به جا نیاوردن حج یا عمره کاربرد عبارت «من ترک الحج» یا «تارک الحج» در منابع دینی که بیشتر با بیان کیفر یا نکوهش همراه است، از اهمیت حج و بزرگ بودن گناه انکار و ترک آن حکایت دارد. مبحث ترک حج در منابع فقهی در کنار مبحث
به جا نياوردن حج يا عمره
كاربرد عبارت «من ترك الحج» يا «تارك الحج» در منابع ديني كه بيشتر با بيان كيفر يا نكوهش همراه است، از اهميت حج و بزرگ بودن گناه انكار و ترك آن حكايت دارد. مبحث ترك حج در منابع فقهي در كنار مبحث استطاعت حج و وجوب فوري آن مطرح ميگردد و احكامي خاص براي ترك يا تأخير آن ياد شده است.
بر هر مسلمان واجب است در صورت استطاعت دستكم يك بار حج به جا آورد. شماري از فقيهان در هر سال حج را براي افراد داراي تمكن واجب دانستهاند.[1] اگر كسي توان مالي انجام حج را نداشته باشد، شافعيان عمره مفرده را بر وي واجب شمردهاند.[2] شماري از فقيهان شيعه، از جمله سيد مرتضي[3] به وجوب عمره مفرده و برخي از ديگر مذاهب نيز به استحباب مؤكد و سنت بودن آن[4] حكم كردهاند.[5] نيز اگر هزينه انجام حج به كسي داده شود و او از پذيرش آن سر باززند، در حكم مستطيع تارك حج دانسته شده است.[6] وجوب حج بر مستطيع و ترك يا كوتاهي در به جا آوردن آن، موجب استقرار حج ميگردد. نتيجه استقرار حج آن است كه حتي اگر استطاعت شرعي از دست برود[7]، انجام حج بر شخص واجب است و اگر وي بميرد، بايد در نخستين سال ممكن به نيابت از او و از اصل مالش حج بگزارند.[8] (← استقرار حج)
قرآن كريم در آيه 97آل عمران/3 (وَ لِلَّهِ عَلىَ النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنىِ عَنِ الْعَالَمِين) حج را بر كساني كه توانايي انجام آن را داشته باشند، واجب دانسته و آن را از حقوق الهي بر مردم شمرده است. از همين رو، هر شخص مستطيع كه حج را ترك كند، دستوري واجبي را وانهاده است.[9]
تعبير (مَن كَفَرَ) در اين آيه براي كسي كه حج را ترك كند، نشانگر اهميت و جايگاه ويژه حج و بزرگ بودن گناه ترك حج نزد خداوند است.[10] البته مفهوم كفر در فرهنگ قرآني و نيز انديشه كلامي مسلمانان تحولات فراوان داشته است. از اين رو، مفسران در باره اين آيه ديدگاههاي گوناگون به دست دادهاند. برخي آن را به مطلق كفر به خدا و قيامت[11] يا انكار و تكذيب آياتي كه در مكه نازل شده، تفسير كردهاند.[12] شماري از مفسران، مقصود از كفر در اين آيه را كفر در برابر اسلام دانسته[13] و آن را به باور نداشتن وجوب حج تفسير نمودهاند.[14] پس اگر ترك حج واجب با انكار آن نيز همراه گردد، موجب كفر شخص به جهت انكار دستور ضروري دين ميگردد.[15] برخي نيز كفر در اين آيه را به معناي كفران و ناسپاسي نعمت خداوند دانستهاند.[16] البته به اين كار نيز عنوان كفر اطلاق ميگردد.[17] آنان مقصود از اين كار را ترك حج در ضمن باور به اصل وجوب آن بيان كردهاند.[18] اين فرد مرتكب گناه كبيره شده؛ اما از دين بيرون نرفته است.[19] البته اين، خود، كفران نعمت خداوند است.[20] برخي باور دارند به سان مواردي كه تارك نماز كافر شمرده شده، براي نكوهش سرسختانه ترك حج، از آن به كفر تعبير شده است.[21] شماري نيز كفر را به انكار استطاعت از سوي شخص مستطيع تفسير كردهاند.[22]
در روايات گوناگون، از جمله روايت نبوي، ترك حج نكوهش و از آن منع شده است تا جايي كه بر پايه برخي از آنها، تارك حج كافر است[23] و چنين فردي يا كسي كه آن را به تأخير اندازد تا حج را از دست دهد، مسلمان از دنيا نخواهد رفت و در روز قيامت يهودي يا نصراني محشور خواهد شد.[24] بر پايه روايات، از شفاعت پيامبر (ص) ناكام است و بر حوض كوثر راه نمييابد.[25] برخي اين حكم را نيز به دليل انكار وجوب حج از سوي تارك دانستهاند؛ زيرا اگر كسي به وجوب آن باور داشته باشد، نبايد در انجامش مسامحه ورزد و كوتاهي در انجام حج نشانگر بياعتقادي به اصل وجوب حج است[26] و از اين رو، چنين كسي يهودي يا نصراني ميميرد.
برخي روايات، تارك حج را از مصداقهاي زيانكارترين مردم در آيه (هَلْ نُنَبّئُكُم بِالْأَخْسـَرِينَ أَعْمالًا) (كهف/18، 103) [27] و مصداق گمراه و كور در آيه (وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ اعْمي وَاضَلُّ سَبِيلًا) (اسراء/17، 72) دانستهاند كه براي ديدن يكي از واجباتِ الهي كور شده است[28] و به سبب اين نابينايي، در روز قيامت نيز نابينا برانگيخته ميگردد و از مصداقهاي آيه (وَ نَحْشُـرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَي) (طه/20، 124) دانسته ميشود.[29] آيه (فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ) (منافقون/63، 10) در روايات اهل بيت:[30] و نيز ابن عباس[31] به معناي تأسف خوردن و آرزوي بازگشت تارك حج در هنگام مرگ، تفسير شده است.
افزون بر حج واجب، بر اداي حج و عمره مستحب نيز بسيار تأكيد شده؛ به گونهاي كه بر شخص مكلف مستحب است پس از حج واجب، هر سال به حج مشرف شود و اگر نتواند، هر پنج سال يك بار حج را تكرار كند. در روايات، ترك حج مستحب در پنج سال پياپي[32] و نيز قصد بازنگشتن به مكه[33] مكروه دانسته شده است.[34]
بر پايه برخي روايات، هيچ رفتار شايسته و انفاق مستحبي، جايگزين حج نيست و هر انفاقي هر چند فراوان، نميتواند پاداش حج از دست رفته را جبران كند.[35] گويا به سبب سختيهاي سفر حج، برخي انفاق در راه خدا را جايگزين حج ميپنداشتند. امام صادق (ع) ضمن تكذيب سخنان واعظي كه صدقه دادن و انفاق مستحب را برتر از حج مستحب خوانده بود، اينگونه نگاه را مايه تعطيلي حج دانسته و حج مستحب را برترين انفاق شمرده است.[36] با اين حال، اگر روي آوردن به انفاق و برآوردن نيازهاي مؤمنان، موجب تعطيلي حج نگردد، انفاق در راه خدا برتر دانسته شده است.[37] از امام معصوم روايت شده است: «اگر هزينه زندگي خانوادهاي مسلمان را بپردازم، برايم محبوبتر از آن است كه هفتاد حج بگزارم.»[38]
افزون بر پاداشهاي اخروي حج، روايات بيان ميدارند كه حجگزاري فقر را ميزدايد و نيازهاي دنيوي را برآورده ميسازد[39] و با ترك حج، هيچ خير دنيوي به دست نميآيد[40] و هر كس كه حج را به سبب حاجتي دنيوي ترك كند، هرگاه حاجيان از حج بازگردند، او هنوز به مقصود خود نرسيده است.[41] روايات ضمن نهي از ترك حج، بازداشتن ديگران از حج يا تأخير افكندن در حج آنان را مايه دچار شدنش به گرفتاري و بيماري دانستهاند.[42]
از ديدگاه روايات، حج از جنبه فردي، مايه پاكسازي گناهان حجگزار است[43] و ترك حج كه از گناهان بزرگ و موجب فسق به شمار ميرود[44]، محروميتي است كه انسان به سبب گناه به آن مبتلا ميگردد.[45] در بعد اجتماعي نيز حج مايه استواري دين[46] و پايداري جامعه اسلامي و مسلمانان[47] دانسته شده كه عذاب را از امت اسلامي دور ميكند.[48] از همين رو، روايات[49] متروك ماندن كعبه و ترك حج را موجب هلاكت جامعه اسلامي و نزول عذاب الهي كه مهلتي براي رهايي از آن نيست[50]، شمردهاند. به جهت اهميت اجتماعي حج و آسيبهاي برآمده از ترك عمومي حج، بر پايه روايات، حاكم اسلامي موظف است در صورت تعطيلي حج، مردم را به انجام آن وادار كند و اگر افراد توان مالي نداشته باشند، ايشان را با هزينه بيت المال به حج بفرستد.[51]
كم اعتنايي به حج و تعطيل كردن آن، از رخدادها و فتنههاي پيش از ظهور حضرت ولي عصر[ دانسته شده و سفارش كردهاند كه در اين حال، با تضرّع نزد خداوند، امان از عذاب خواسته شود.[52]
منابع
بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحرير و التنوير: ابن عاشور (م.1393ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير ابن ابيحاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابيحاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تنبيه الغافلين باحاديث سيد الانبياء و المرسلين: نصر السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش يوسف علي، بيروت، دار ابن كثير، 1421ق؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ ثواب الاعمال: الصدوق (م.381ق.)، قم، الرضي، 1368ش؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ رسائل المرتضي: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني و رجايي، قم، دار القرآن، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ رياض المسائل: سيد علي الطباطبائي (م.1231ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1422ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ سنن الدارمي: الدارمي (م.255ق.)، احياء السنة النبويه؛ سيماي حج و عمره در قرآن و حديث: محمد محمدي ريشهري، ترجمه: محدثي، دار الحديث، 1379ش؛ الشرح الكبير: عبدالرحمن بن قدامه (م.682ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ العروة الوثقي: سيد محمد كاظم يزدي (م.1337ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ علل الشرائع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ عوالي اللئالي: ابن ابيجمهور (م.880ق.)، به كوشش عراقي، قم، سيد الشهداء، 1403ق؛ الفقه علي المذاهب الاربعه: عبدالرحمن الجزيري (م.1360ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق؛ الفقه علي المذاهب الخمسه: المغنيه، بيروت، دار التيار ـ دار الجواد، 1421ق؛ القوانين الفقهيه: محمد ابن جزي الغرناطي (م.741ق.)؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحرر الوجيز: ابن عطية الاندلسي (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ مدارك الاحكام: سيد محمد بن علي الموسوي العاملي (م.1009ق.)، قم، آل البيت:، 1410ق؛ مرآة العقول: المجلسي (م.1111ق.)، به كوشش رسولي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت:، 1408ق؛ مستند الشيعه: احمد النراقي (م.1245ق.)، قم، آل البيت:، 1415ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ مفتاح الكرامه: سيد محمد جواد العاملي (م.1226ق.)، به كوشش خالصي، قم، نشر اسلامي، 1419ق؛ المقنعه: المفيد (م.413ق.)، قم، نشر اسلامي، 1410ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ منتهي المطلب: العلامة الحلي (م.726ق.)، چاپ سنگي؛ المواقف في علم الكلام: عبدالرحمن احمد الايجي (م.756ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار الجيل، 1417ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ نهج البلاغه: صبحي صالح، تهران، دار الاسوه، 1415ق؛ الوافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، به كوشش ضياء الدين، اصفهان، مكتبة الامام امير المؤمنين (ع)، 1406ق؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، به كوشش رباني شيرازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
اباذر جعفري
[1]. الحدائق، ج14، ص22.
[2]. المجموع، ج7، ص7؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص684؛ الفقه علي المذاهب الخمسه، ج1، ص201.
[3]. رسائل المرتضي، ج3، ص62.
[4]. القوانين الفقهيه، ص95؛ المجموع، ج7، ص7.
[5]. نك: رياض المسائل، ج7، ص174؛ منتهي المطلب، ج2، ص876؛ مستند الشيعه، ج11، ص160.
[6]. المقنعه، ص448؛ الحدائق، ج14، ص99.
[7]. مدارك الاحكام، ج7، ص82؛ جواهر الكلام، ج17، ص313-314.
[8]. الشرح الكبير، ج3، ص188؛ جواهر الكلام، ج17، ص313-314؛ وسائل الشيعه، ج11، ص71-74.
[9]. التهذيب، ج5، ص18؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص448؛ دعائم الاسلام، ج1، ص288.
[10]. مرآة العقول، ج7، ص103.
[11]. تفسير ابن ابيحاتم، ج3، ص714؛ روض الجنان، ج4، ص450.
[12]. زاد المسير، ج1، ص309.
[13]. المحرر الوجيز، ج1، ص408.
[14].؛ الكشاف، ج1، ص391؛ التفسير الكبير، ج8، ص165؛ تفسير قرطبي، ج4، ص153.
[15]. المواقف، ج3، ص554؛ وسائل الشيعه، ج8، ص18؛ العروة الوثقي، ج4، ص342.
[16]. تفسير قمي، ج1، ص33؛ بحار الانوار، ج69، ص93.
[17]. بحار الانوار، ج69، ص93.
[18]. روح المعاني، ج1، ص115؛ الميزان، ج3، ص355؛ نمونه، ج3، ص18.
[19]. الكافي، ج4، ص266؛ التبيان، ج2، ص538؛ وسائل الشيعه، ج8، ص19.
[20]. تفسير قمي، ج1، ص33؛ بحار الانوار، ج69، ص93.
[21]. جوامع الجامع، ج1، ص192؛ الكشاف، ج1، ص390؛ التحرير و التنوير، ج3، ص169.
[22]. تفسير ابن ابي حاتم، ج3، ص715-716.
[23]. الخصال، ص451؛ بحار الانوار، ج74، ص49.
[24]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص368؛ سنن الترمذي، ج2، ص154؛ سنن الدارمي، ج2، ص28-29.
[25]. تنبيه الغافلين، ص554.
[26]. الوافي، ج12، ص251.
[27]. عوالي اللئالي، ج2، ص86.
[28]. الكافي، ج4، ص269، ح2؛ تفسير عياشي، ج2، ص305؛ تفسير قمي، ج2، ص24.
[29]. الكافي، ج4، ص269؛ التهذيب، ج5، ص18؛ عوالي اللئالي، ج4، ص26.
[30]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص220؛ نك: تفسير قمي، ج2، ص370.
[31]. سنن الترمذي، ج5، ص91؛ المعجم الكبير، ج12، ص90؛ تفسير قرطبي، ج19، ص130.
[32]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص210؛ وسائل الشيعه، ج8، ص98.
[33]. الكافي، ج4، ص270؛ التهذيب، ج5، ص444.
[34]. منتهي المطلب، ج2، ص882؛ مدارك الاحكام، ج7، ص20؛ مستند الشيعه، ج11، ص157؛
[35]. الكافي، ج4، ص258.
[36]. علل الشرائع، ج2، ص453.
[37]. سيماي حج، ص59.
[38]. الكافي، ج4، ص2؛ ثواب الاعمال، ص141.
[39]. نهج البلاغه، خطبه 110.
[40]. الكافي، ج4، ص270؛ وسائل الشيعه، ج8، ص15.
[41]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص220، 420؛ الدر المنثور، ج1، ص211.
[42]. من لا يحضره الفقيه، ص158.
[43]. نهج البلاغه، خطبه 110.
[44]. جواهر الكلام، ج13، ص315؛ مفتاح الكرامه، ج8، ص297-298.
[45]. الكافي، ج4، ص270.
[46]. نهج البلاغه، حكمت 244.
[47]. الكافي، ج4، ص271.
[48]. مستدرك الوسائل، ج2، ص4.
[49]. الكافي، ج4، ص271؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص419؛ عوالي اللئالي، ج4، ص27.
[50]. نهج البلاغه، نامه 47؛ الكافي، ج2، ص451؛ تفسير عياشي، ج1، ص135.
[51]. الكافي، ج4، ص272؛ الحدائق، ج14، ص23-24؛ علل الشرائع، ج2، ص396.
[52]. الكافي، ج8، ص38.