تفث
واژه‌ای قرآنی به معنای آلودگی‌های برآمده از احرام برای واژه «تَفَث» معانی گوناگون و گاه متضاد یاد شده است؛ از جمله: 1. چرک و آلودگی. 2. چرک ناخن و مانند آن. 3. زدودن چرک و آلودگی. 4. ناخن گرفتن و ازاله مو 5. مناسک ح
واژهاي قرآني به معناي آلودگيهاي برآمده از احرام
براي واژه «تَفَث» معاني گوناگون و گاه متضاد ياد شده است؛ از جمله: 1. چرك و آلودگي. 2. چرك ناخن و مانند آن. 3. زدودن چرك و آلودگي. 4. ناخن گرفتن و ازاله مو 5. مناسك حج 6. حلق و تقصير و ذبح و رمي. 7. اعمال حج هنگام بيرون آمدن از احرام. 8. محرمات احرام جز نكاح.[1] مهمترين واژگان مرتبط يا هممعنا با تفث عبارتند از: «شَعَث» (پريشاني و ژوليدگي مو و روغن نزدن آن)[2]، «تُفّ» (چرك زير ناخن)[3]، «تَفَل» (آب دهان، بوي بد، به كار نبردن عطر، و پليدي)[4] و «تَفْن» (چرك)[5].
معناي اصلي «تفث» مطلق چرك و آلودگي است؛ چنانكه در برخي روايات بدان اشاره شده است.[6] اين واژه در سخن باديهنشينان و برخي اشعار عرب نيز به همين معنا به كار رفته است.[7] نزديكي مفهوم «تفث» با واژگاني چون تفّ، تفل و تفن هم مؤيد اين نكته است. بر اين اساس، ديگر معاني ياد شده در منابع واژهشناسي، ناظر به مفهوم قرآنيِ تفث يا تفسير تعبير قرآنيِ «قضاء تفث» است، نه معناي لغوي آن. واژه «قضاء» به معاني گوناگون به كار ميرود؛ از جمله: انجام دادن و به پايان رساندن، محكم كردن، فارغ شدن، وصيت كردن، ساختن، حكم كردن، و فرمان دادن.[8]
در قرآن كريم، واژه تفث تنها يك بار در سوره حج و در ضمن آيات مناسك حج آمده است. در اين آيه، خداوند حجگزاران را به «قضاء تفث» امر كرده است: (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ...) (حجّ/22، 29) همين زمينه پرداختن به تفث در تفاسير، روايات و فقه را فراهم كرده است. بيشتر مفسران، تفث را چرك يا آلودگيهاي برآمده از احرام و مقصود از قضاء تفث را زدودن اين آلودگيها با گرفتن ناخنها و چركهاي برآمده از آن، تراشيدن و كوتاه كردن موها، و مانند آن دانستهاند. شماري نيز قضاء تفث را كنايه از بيرون آمدن از احرام شمردهاند.[9]
شماري از مفسران، تفث را مناسك حج و قضاء تفث را ادا كردن اين مناسك معنا كردهاند.[10] اين تفسير با اين اشكال روبهرو است كه در آيه پيشين از ذبح قرباني و در انتها از طواف سخن رفته و اين دو كار با كلمه «ثُمَّ» به يكديگر عطف شدهاند. بر اين اساس، تفث را نميتوان به معناي مناسك حج دانست، مگر اينكه عطف طواف به قضاء تفث از باب ذكر خاص پس از عام و مقصود از قضاء تفث، مناسك پس از ذبح باشد.[11]
از ديدگاه برخي مفسران، مو، ناخن، كوتاه كردن شارب، و زدودن موي عانه و زير بغل نيز از معاني تفث به شمار ميروند.[12] برخي واژهشناسان تفث را برگرفته از ريشهاي عبري به معناي امساك و خودداري دانسته و مقصود از قضاء تفث را به پايان رساندن ممنوعيتهاي برآمده از احرام، يعني بيرون آمدن از احرام، شمردهاند.[13] در برابر، بعضي اصالت عبري اين واژه را به پشتوانه اشتقاقهاي گوناگون آن در زبان عربي نپذيرفتهاند.[14]
در احاديث، واژه تفث كمتر به صورت جداگانه آمده و تقريباً همواره در توضيح مفهوم قرآني آن ياد شده است. در اندكي از روايات نيز كه تفسيرگر آن آيه نيستند، تفث در ضمن تعبير قرآني (قضاء تفث) و در باره حج به كار رفته است. براي نمونه، در حديثي، قضاء تفث پس از ذبح قرباني آمده[15] و در روايتي نبوي، همراه با پايان حج ياد شده است.[16] البته در يك حديث، تفث به صورت جداگانه كنار خَبَث به كار رفته و مقصود از آن، چرك و آلودگي است كه زير ناخن جمع ميشود.[17] روايات تفسيركننده تفث، در منابع حديثي پراكندهاند. تنها شيخ صدوق بابي جداگانه به موضوع تفث و قضاء تفث اختصاص داده و روايات آنها را يكجا گرد آورده است.[18] در اين احاديث، معاني گوناگون براي تفث ياد شده است؛ از جمله: گرفتن ناخنها، رفع آلودگيها، كنار نهادن احرام، چيدن موي شارب و ناخن و مانند آن، حلق، به كار نبردن بوي خوش، ژوليده مو بودن و استفاده نكردن از روغن سر.[19] نيز بر پايه حديثي، «بر زبان آوردن سخن زشت در حال احرام» از مصداقهاي تفث است.[20]
مي توان گفت كه اين تفاوت در تعابير روايات، بدين سبب است كه در برخي از آنها، معناي تفث و در شماري ديگر، معناي قضاء تفث ياد شده و اين دو مجازاً يا به سبب اشتباه راوي، به يكديگر نسبت داده شدهاند؛ چنانكه در شماري از اين روايات، تنها تفسير آيه آمده و روشن نشده كه اين تفسير، توضيحِ معناي تفث است يا قضاء تفث. وانگهي هر يك از اين احاديث، مصداقي از موارد تفث را توضيح داده، بدون آنكه در صدد بيان معناي لغوي آن باشد؛ چنانكه در برخي از اين روايات[21] تصريح شده كه آن معنا تنها يكي از مصداقهاي تفث است. ميتوان نتيجه گرفت كه همه اين معاني در واقع به يك معنا بازميگردد كه «مطلق چرك و آلودگي برآمده از احرام» است. گويا به همين سبب، شيخ صدوق همه اين روايات را سازگار با يكديگر شمرده و همه معاني ياد شده در آنها را پذيرفته است.[22]
در برخي احاديث، قضاء تفث به ديدار با امام معصوم: تفسير شده است.[23] تأييدگر اين احاديث، رواياتي ديگرند كه به پايان حج با زيارت كردن امامان:[24]، سرسپردن به ولايت آنان و اعلام آمادگي براي ياري دادن ايشان[25] سفارش كردهاند يا ديدار با امام معصوم: را به منزله پايان حج قلمداد كردهاند.[26] مقصود از اين ملاقات در هنگام حضور، ديدار با امام معصوم: براي آموختن معارف و احكام و اعلام ولايت و ياري او است. در زمان غيبت، مقصود از آن، زيارت قبر امامان: براي تجديد عهد و طلب ياري و شفاعت از آنان است.[27]
اين روايات با احاديث پيشين منافاتي ندارند؛ زيرا مقصود از قضاء تفث بر پايه تفاسير پيشين، تطهير بدن از آلودگيهاي ظاهري است و مقصود از اين تفسير، تطهير قلب از آلودگيهاي باطني مانند جهل و گمراهي است.[28] برخي از محدثان، تفث را اعم از آلودگيهاي جسمي، معنوي، دنيوي و اخروي شمردهاند.[29] بعضي نيز بزرگترين آلودگيهاي روحي را جهل و گمراهي و اخلاق ناپسند دانستهاند كه با ديدار امام معصوم: زدوده ميشود.[30] از اين رو، همچنان كه پس از گزاردن مناسك حج، آلودگيهاي ظاهري و جسمي احرام بايد زدوده شود، زدودن آلودگيهاي باطني و روحي هم با شيوههايي چون ديدار با امام معصوم: لازم است.[31]
در منابع فقهي، تفث در دو مبحث ياد شده است. كاربرد نخست كه نادر به شمار ميرود، در مبحث طهارت است كه تفث كنار خَبَث و حَدَث به كار رفته و قضاء تفث در شمار ازاله خبث و رفع حدث ياد شده است.[32] در پارهاي منابع، پس از ابواب طهارات ثلاث (وضو و غسل و تيمم) در بابي با عنوان «قضاء التفث و التزيّن» به احكام نظافت و پاكيزگي پرداخته شده است.[33] كاربرد دوم كه رواج دارد، استناد به آيه ياد شده و روايات ذيل آن در ابواب گوناگون حج است.[34] در اين ابواب، براي اثبات احكام متعدد به روايات ياد شده استناد گشته است؛ از جمله در وجوب حلق و تقصير[35]، حرمت كاربرد بوي خوش[36] و فسوق[37] و جدال[38] بر احرامگزار، ضرورت حفظ زبان در حال احرام[39]، و استحباب زيارت قبر پيامبر (ص) و امامان: پس از گزاردن فريضه حج.[40]
منابع فقهي و حديثي، بيشتر به روايات تفث در ابواب ياد شده اكتفا كرده و از آنها برداشت فقهي نداشتهاند. تنها پارهاي منابع به تعارض ظاهري روايات پرداخته و در صدد رفع آن برآمدهاند. براي نمونه، فيض كاشاني همه معاني ياد شده در روايات را به تنظيف و تطهير، خواه ظاهري و خواه باطني، برگردانده است.[41] علامه مجلسي نيز پس از تقسيمبندي روايات ياد شده، مقتضاي جمع ميان همه آنها را اين دانسته كه قضاء تفث به معناي زدودن آلودگيهاي بدني، قلبي و روحي شمرده شود.[42] در باره سفارش روايات به ديدار با امام معصوم: نيز برخي تأكيد كردهاند كه هر چند منطوق اين روايات به زيارت امام در حال زندگاني ايشان بازميگردد، به پشتوانه روايات متعدد، اين حكم شامل زيارت آرامگاههاي پيامبر (ص) و امامان: پس از وفات آنان نيز ميشود.[43] از اين رو، فقيهان امامي زيارت حرم نبوي و قبرهاي شريف امامان: را پس از فريضه حج، تكميلكننده حج[44] و مستحب مؤكّد[45] يا واجب[46] دانستهاند.
شماري از فقيهان اهل سنت نيز براي اثبات وجوب برخي مناسك حج، به همان آيه استناد كردهاند. از اين ميان، شماري مقصود از قضاء تفث را حلق يا تقصير[47] و برخي مقصود از آن را رمي دانستهاند.[48] بعضي نيز اين آيه را دليل بر استحباب پريشاني و ژوليدگي مو براي حجگزار قلمداد كردهاند.[49] مالكيان هم القاء تفث (رفع آلودگيها) را از محرمات احرام و موجب كفاره شمردهاند.[50]
بر پايه اين تحليل معنايي در باره «قضاء تفث» كه معناي آن زدودن چرك و دستيابي به پاكيزگي ظاهري است، امر در آيه (ثُمَّ لْيَقْضُوا) از باب فرماني است كه پس از بازداشتن (حَظر) داده شده و معناي اباحه دارد؛ زيرا در مناسك حج، كارهايي چون گرفتن ناخن و چيدن مو كه بر احرامگزار حرام هستند، پس از پايان مناسك حج، جايز به شمار ميروند، نه واجب.[51] ولي اگر مقصود از قضاء تفث را گزاردن مناسك حج يا انجام دادن سببهاي تحلل مانند حلق و تقصير بدانيم، امر در آيه بر وجوب دلالت دارد؛ زيرا گزاردن مناسك ياد شده براي بيرون آمدن از احرام، واجب است.[52]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش قمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ بدائع الصنائع: علاء الدين الكاساني (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبيه، 1409ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تذكرة الفقهاء: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، آل البيت:، 1414ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تهذيب اللغه: الازهري (م.370ق.)، به كوشش محمد مرعب، بيروت، دار احياء التراث العربي، 2001م؛ الثمر الداني: الآبي الازهري (م.1330ق.)، بيروت، المكتبة الثقافيه؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جامع الخلاف و الوفاق: علي بن محمد القمي (م. قرن7ق.)، به كوشش حسني، قم، زمينهسازان ظهور امام عصر، 1379ش؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الحاوي الكبير: الماوردي (م 450ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ دليل ناسك: سيد محسن حكيم (م.1390ق.)، به كوشش طباطبايي، نجف، دار الحكمه، 1416ق؛ ذخيرة المعاد: محمد باقر السبزواري (م.1090ق.)، آل البيت:؛ روضة المتقين: محمد تقي المجلسي (م.1070ق.)، به كوشش موسوي و اشتهاردي، قم، بنياد فرهنگ اسلامي، 1396ق؛ زبدة البيان: المقدس الاردبيلي (م.993ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، المكتبة المرتضويه؛ سداد العباد: حسين آل عصفور (م.1216ق.)، به كوشش آل عصفور، قم، محلاتي، 1421ق؛ سنن ابيداود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق؛ شرح الزركشي: الزركشي (م.794ق.)، دار العبيكان، 1413ق؛ الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ علل الشرائع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ غنية النزوع: ابن زهرة الحلبي (م.585ق.)، به كوشش بهادري، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1417ق؛ الفواكه الدواني: احمد بن غنيم (م.1126ق.)، دار الفكر، 1415ق؛ قوانين الاصول: ميرزا ابوالقاسم القمي (م.1231ق.)، سنگي؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كنز العرفان في فقه القرآن: الفاضل المقداد (م.826ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، مرتضوي، 1373ش؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ لوامع صاحبقراني: محمد تقي مجلسي (م.1070ق.)، قم، اسماعيليان، 1414ق؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مدارك الاحكام: سيد محمد بن علي الموسوي العاملي (م.1009ق.)، قم، آل البيت:، 1410ق؛ مرآة العقول: المجلسي (م.1111ق.)، به كوشش رسولي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ مسالك الافهام الي آيات الاحكام: فاضل الجواد الكاظمي (م.1065ق.)، به كوشش شريفزاده، تهران، مرتضوي، 1365ش؛ معاني الاخبار: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، انتشارات اسلامي، 1361ش؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المعجم في فقه لغة القرآن: محمد واعظزاده و ديگران، مشهد، آستان قدس رضوي، 1419ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داودي، دمشق، دار القلم، 1412ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ منتهي المطلب: العلامة الحلي (م.726ق.)، چاپ سنگي؛ النخبة في الحكمة العلميه: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، به كوشش انصاري، تهران، سازمان تبليغات، 1418ق؛ الوافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، به كوشش ضياء الدين، اصفهان، مكتبة الامام امير المؤمنين (ع)، 1406ق؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت:، 1412ق؛ هداية المسترشدين: شيخ محمد تقي الرازي (م.1248ق.)، قم، النشر الاسلامي.
سعيد گلاببخش
[1]. معجم مقاييس اللغه، ج1، ص350؛ مفردات، ص165؛ لسان العرب، ج2، ص120، «تفث».
[2]. تهذيب اللغه، ج1، ص259؛ لسان العرب، ج2، ص160؛ تاج العروس، ج3، ص176، «شعث».
[3]. العين، ج8، ص108، «التف»؛ لسان العرب، ج9، ص17؛ تاج العروس، ج12، ص100، «تفف».
[4]. العين، ج8، ص123؛ الصحاح، ج4، ص1644؛ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص349، «تفل».
[5]. لسان العرب، ج13، ص72؛ تاج العروس، ج18، ص88،
«تفن».
«تفن».
[6]. نك: من لا يحضره الفقيه، ج2، ص485.
[7]. تهذيب اللغه، ج14، ص189-190، «تثف»؛ تفسير قرطبي، ج12، ص50.
[8]. العين، ج5، ص185؛ الصحاح، ج6، ص2463-2464؛ معجم مقاييس اللغه، ج5، ص99، «قضي».
[9]. الكشاف، ج3، ص153؛ تفسير بغوي، ج3، ص336؛ مجمع البيان، ج7، ص130.
[10]. جامع البيان، ج17، ص109؛ تفسير ثعلبي، ج7، ص19؛ التبيان، ج7، ص310-311.
[11]. كنز العرفان، ج1، ص270.
[12]. جامع البيان، ج17، ص109-110؛ احكام القرآن، ج5، ص73.
[13]. التحقيق، ج1، ص389-390، «تفث».
[14]. المعجم في فقه لغة القرآن، ج7، ص790.
[15]. علل الشرائع، ج2، ص443؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص197.
[16]. سنن ابي داود، ج1، ص436؛ سنن الترمذي، ج2، ص189؛ سنن النسائي، ج5، ص264.
[17]. المعجم الكبير، ج4، ص184.
[18]. معاني الاخبار، ص338-340؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص483-486.
[19]. الكافي، ج4، ص503-504؛ معاني الاخبار، ص338-339؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص485.
[20]. الكافي، ج4، ص338؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص333-334.
[21]. الكافي، ج4، ص338؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص333.
[22]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص486.
[23]. الكافي، ج4، ص549؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص484-486.
[24]. علل الشرائع، ج2، ص459.
[25]. الكافي، ج1، ص392؛ ج4، ص549؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص558.
[26]. الكافي، ج4، ص549؛ علل الشرائع، ج2، ص459.
[27]. روضة المتقين، ج5، ص313-314.
[28]. الصافي، ج3، ص376؛ الوافي، ج2، ص116؛ مرآة العقول، ج4، ص287.
[29]. لوامع صاحبقراني، ج8، ص254.
[30]. بحار الانوار، ج24، ص360.
[31]. بحار الانوار، ج24، ص360.
[32]. الوافي، ج6، ص10-13؛ النخبه، ص47.
[33]. الوافي، ج6، ص589.
[34]. منتهي المطلب، ج2، ص783، 811، 845؛ الحدائق، ج15، ص415-416، 456-457؛ ج17، ص402؛ جواهر الكلام، ج18، ص319، 359؛ ج20، ص82.
[35]. غنية النزوع، ص192؛ جامع الخلاف و الوفاق، ص218-219؛ ذخيرة المعاد، ج2، ص680-681.
[36]. منتهي المطلب، ج2، ص783؛ الحدائق، ج15، ص415-416؛ جواهر الكلام، ج18، ص319.
[37]. منتهي المطلب، ج2، ص845؛ الحدائق، ج15، ص456-457؛ جواهر الكلام، ج18، ص359.
[38]. منتهي المطلب، ج2، ص811؛ ذخيرة المعاد، ج2، ص593؛ وسائل الشيعة ، ج12، ص465.
[39]. الوافي، ج13، ص666؛ ج14، ص1207.
[40]. الحدائق، ج17، ص402-403؛ سداد العباد، ص400؛ جواهر الكلام، ج20، ص82.
[41]. الوافي، ج14، ص1207.
[42]. مرآة العقول، ج18، ص248؛ ج17، ص275.
[43]. روضة المتقين، ج5، ص362؛ الوافي، ج14، ص1320-1321؛ الحدائق، ج17، ص403.
[44]. روضة المتقين، ج5، ص362؛ دليل الناسك، ص493-495.
[45]. وسائل الشيعه، ج14، ص320-325؛ الحدائق، ج17، ص401؛ جواهر الكلام، ج20، ص79-82.
[46]. علل الشرائع، ج2، ص459-460.
[47]. المبسوط، ج4، ص21، 70؛ بدائع الصنائع، ج2، ص140، 158؛ شرح الزركشي، ج3، ص264.
[48]. الحاوي الكبير، ج4، ص186.
[49]. المجموع، ج7، ص358.
[50]. الفواكه الدواني، ج1، ص367، 369؛ الثمر الداني، ج1، ص381-382.
[51]. نك: احكام القرآن، ج5، ص73؛ قوانين الاصول، ص89-90؛ هداية المسترشدين، ج1، ص665-666.
[52]. نك: تذكرة الفقهاء، ج8، ص333؛ زبدة البيان، ص240؛ مدارك الاحكام، ج8، ص88.