تقیه
همسویی با مخالف در گفتار یا رفتار از روی هراس یا مصلحت «تقیه» برگرفته از ریشه «و ـ ق ـ ی» به معنای پوشاندن[1]، حفظ کردن[2]، پرهیز کردن[3] و بر حذر داشتن است[4] و در اصطلاح، عبارت است از: موافقت در گفتار یا رفتار با مخا
همسويي با مخالف در گفتار يا رفتار از روي هراس يا مصلحت
«تقيه» برگرفته از ريشه «و ـ ق ـ ي» به معناي پوشاندن[1]، حفظ كردن[2]، پرهيز كردن[3] و بر حذر داشتن است[4] و در اصطلاح، عبارت است از: موافقت در گفتار يا رفتار با مخالفان براي پيشگيري از زيان.[5] مسئله تقيه از موضوعات بحثبرانگيز است كه هم متكلمان مسلمان از آن سخن گفتهاند و هم در مباحث تفسيري و فقهي به آن پرداخته شده است. منابع فرقهشناسي در تبيين ديدگاههاي كلامي فرقهها و مذاهب اسلامي، ديدگاه آنان را در موضوع تقيه بيان كردهاند.[6]
گونهها و انگيزههاي تقيه: تقيه از جهت انگيزه، به خوفي (در موارد بيم از خطر) و مداراتي (همگرايي با مخالفان) تقسيم ميشود.[7] تقسيم ديگر تقيه از لحاظ اختلاف در حكم مانند مسح بر خفين و تكتف* در نماز و يا از لحاظ اختلاف در موضوع مانند رؤيت هلال است. تقيه به لحاظ مقام فتوا يا امتثال نيز درخور تقسيمبندي است. در مقام امتثال، يا كاري انجام و يا ترك ميشود.[8] تقيه از جهت اجرا نيز به دو قسم اظهاري و كتماني تقسيم شده است. در روش اظهاري، عقيده يا كاري در همسويي با مخالف اظهار ميشود؛ اما در روش كتماني، از هراس مخالف، عقيدهاي برحق كتمان ميگردد. براي تقيه گونههاي ديگر نيز ياد شده است.[9] هر يك از اقسام تقيه، مشمول يكي از احكام پنجگانه است. (← همين مقاله: احكام تقيه)
اهداف تقيه را ميتوان مواردي از اين دست شمرد: حفظ دين و جان و مال و آبرو، به دست آوردن دلها، و مصلحتهاي كلي مانند وحدت مسلمانان. هدف از تقيه كتماني، به فرموده امام صادق (ع) حفظ مذهب از گزند مخالفان است.[10] همين تقيه، جزء دين شمرده شده است.[11] برخي بر آنند كه اگر در پارهاي از روايات، «حسنه» ياد شده در برخي آيات (قصص/28، 54؛ فصّلت/41، 34) به تقيه تفسير شده[12]، مقصود از آن، همين تقيه كتماني است.[13] اينگونه از تقيه، ترك مبارزه با حاكمان مستبد و ستمگر نيست؛ بلكه پنهانكاري و تغيير شيوه مبارزه است تا بهانهاي به دست دشمن داده نشود. تقيه و پوشش دادن شكل مبارزه و استتار اهداف و شيوه عملكرد، از اساسيترين خطوط موضعگيريهاي امامان در برابر طاغوتهاي زمانه بوده است.[14] از همين رو، منصور خليفه عباسي، امام صادق (ع) را همچون استخواني خواند كه راه گلو را بسته است و نه ميتوان آن را فروبرد و نه ميتوان بيرون افكند.[15]
هدف از تقيه خوفي، حفظ جان و مال خود يا ديگران است. بر پايه آيه 106 نحل/16 انگيزه عمار ياسر از تقيه در برابر مشركان، حفظ جان خود بوده است.[16] نيز پيامبر (ص) كار مسلماني را كه با تقيه جان خود را حفظ كرده بود، تأييد فرمود.[17] رسول خدا به حجاج بن علاط اجازه داد كه با گفتن سخناني بر ضد وي در مكه، جان و مال خود و خويشاوندانش را حفظ كند.[18] اصحاب كهف نيز براي حفظ جان خود در برابر حاكمان زمانه تقيه كردند. (كهف/18، 19-20) نيز كتمان ايمان مؤمن آل فرعون براي حفظ جان خود بوده است: (وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ). (غافر/40، 28)[19] گاهي تقيه براي حفظ جان ديگران نيز ضرورت دارد؛ چنان كه مؤمن آل فرعون با تقيه، جان حضرت موسي (ع) را نجات داد. (غافر/40، 28)[20] بر پايه رواياتي از اهل سنت[21] و شيعه[22]، يكي از اهداف تقيه، حفظ مال است. برخي از مفسران و فقيهان به پشتوانه احاديثي در باره لزوم حفظ اموال، تقيه را براي پيشگيري از نابودي اموال جايز دانستهاند.[23] هدف از تقيه مداراتي، همسويي با مخالفان همكيش براي پيشگيري از اختلاف و خونريزي و حفظ مصالح اجتماعي است. بر پايه روايات، در حال تقيه و مدارا با اهل تسنن، ميتوان بر پايه مذهب آنان رفتار كرد.[24] از نگاه شماري از فقيهان شيعه، ملاك تقيه مداراتي همانند تقيه خوفي، حفظ جان و پيشگيري از ضرر است[25]،؛ ولي از ديدگاه بعضي، ملاك تقيه مداراتي، مصلحت كلي جامعه اسلامي و وحدت مسلمانان است، بدون آن كه نگراني از ضرر در ميان باشد.[26] (← همين مقاله: احكام تقيه) بر پايه برخي روايات، پيامبر (ص) باتوجه به اين آيه: (ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ)؛ «[بدي را] به آن چه خود بهتر است، دفع كن! آن گاه كسي كه ميان تو و او دشمني است، گويي دوستي يكدل ميگردد». (فصّلت/41، 34) گاهي بر اثر مصالحي تقيه ميكردند و آن را همانند اقامه فرائض بااهميت ميدانستند.[27] همين مضمون در روايات اهل تسنن نيز نقل شده است.[28] در روايات رسيده از اهل بيت: مواردي بسيار، تقيه خوانده شدهاند كه در آنها، نه هراس جان در ميان است و نه اضطرار؛ بلكه مصالح ديگري در ميان است.[29] بر پايه روايات اهل بيت: اينگونه از تقيه در دوران امامت پيشوايان معصوم: بسيار جدي شمرده[30] و مدارا كردن با مردم، عاقلانهترين كار دانسته شده است.[31] در روايتي از پيامبر (ص) چنين مدارايي به ايمان به خدا و پايمال نشدن يكي از حقوق مردم مشروط شده است.[32]
از مسائلي كه در گذر تاريخ تشيع، مورد توجه فقيهان امامي بوده، تعامل شيعيان با اهل سنت به ويژه در ايام حج بوده است. با وجود اين، مؤلف كتاب جواهر از سهلانگاري در طرح اين مباحث گلايه كرده و پژوهش در اين موضوعات را ضروري دانسته است. براي نمونه، وي پس از طرح اين پرسش كه اگر روزي در باور شيعه ترويه* باشد و حاكم اهل سنت آن را روز عرفه اعلام كند، شيعه چه وظيفهاي دارد، اين را از موارد تقيه دانسته و با توجه به ادله نفي عسر و حرج، مجزي بودن عمل بر اساس حكم حاكم سنّي را بعيد ندانسته؛ ولي در پايان گفته است: نبايد احتياط كنار گذاشته شود.[33]
پيشينه تقيه: بر پايه برخي آيات قرآن، انواع تقيه در ميان امتهاي پيشين از سوي پيامبران و مؤمنان نيز پيشينه دارد:
1. در روايتي، رفتار حضرت ابراهيم (ع) از باب تقيه شمرده شده كه با نگاه به ستارگان، به مشركان گفت: من بيمارم. (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ) (صافات/37، 88-89)[34] اين از آن رو است كه او بيماري جسمي نداشت.[35] شماري از مفسران اهل سنت، اظهار بيماري ابراهيم (ع) را به پشتوانه روايتي، جزء دروغهاي درخور توجيه وي به شمار آوردهاند.[36]
اما بر پايه روايتي از امام صادق (ع)[37] و نيز به گفته مفسران شيعي[38] و برخي از مفسران اهل سنت[39]، او نه دروغ گفته و نه بيمار بوده؛ بلكه رفتارش از باب توريه بوده، يعني از گفته خود مقصودي جز معنايي داشته كه شنونده ميفهميده است. اين نوعي تقيه به شمار ميرود.
2. بر پايه آيه 70 يوسف/12، برادران حضرت يوسف (ع) هنگام سفر به مصر، دزد خوانده شدند. در اين ميان، بر خلاف واقع، اعلام شد كه پيمانه شاهي گم شده است، با اينكه به تدبير خداوند، يوسف (ع) آن را در بار بنيامين نهاده بود. (يوسف/12، 70، 76) بر پايه روايات، اين كار يوسف مصداق تقيه[40] و طبق روايتي از امام صادق (ع) از باب توريه بوده[41] و به گفته شماري از مفسران، در اتهام دزدي به برادران، مصلحتي مهمتر در ميان بوده است.[42]
3. مخالفت نكردن آشكار هارون (ع) با گوسالهپرستي شماري از بنياسرائيل در غياب موسي (ع) (طه/20، 92-94) از نگاه شماري از مفسران اهل سنت، از باب تقيه بوده است.[43] او براي حفظ وحدت[44] و پيشگيري از خونريزي، با گوساله پرستان مخالفت نكرد و با آنان مدارا نمود[45] تا موسي (ع) از ميقات برگردد.
البته پيامبران هرگز در ابلاغ رسالت و بيان احكام تقيه نكردهاند[46]؛ بلكه تقيه ايشان براي مصالح ديگر[47] وتنها تغيير در روش تبليغ بوده است؛ زيرا به فرموده قرآن كريم، از ويژگيهاي پيامبران آن است كه از غير خدا در تبليغ رسالت خداوند بيم ندارند. (احزاب/33، 39) شاهد اين سخن، گزارش قرآن از كشته شدن شمار بسياري از پيامبران به سبب انجام رسالتشان است. (بقره/2، 61؛ آل عمران/3، 21، 112؛ مائده/5، 70)
4. مؤمن آل فرعون از كساني بود كه از هراس جان، ايمان خود را از فرعونيان كتمان كرد و با توسل به تقيه[48] هم مانع قتل موسي (ع) شد وهم جان خود را حفظ كرد. (غافر/40، 28، 45)
5. اصحاب كهف در شمار مؤمناني بودند كه عقيده قلبي خود را از حاكمان زمانه پنهان كردند[49] و پس از اعلان ايمان خود در برابر مشركان قيام نمودند و در پي برخاستن از خواب عميق، كسي را كه براي فراهم كردن غذا به شهر فرستادند، براي مصون ماندن از حاكمان، به پنهانكاري سفارش كردند. (كهف/18، 19-20)[50] به فرموده امام صادق (ع)، هيچ كس به اندازه اصحاب كهف تقيه نكرده؛ زيرا تا وقت گشايش، تقيه كردهاند.[51] در روايتي، پوشيده نگاه داشتن ايمان ابوطالب به رفتار اصحاب كهف تشبيه شده است.[52]
در دوره اسلامي نيز پيامبر و مسلمانان گاهي براي حفظ جان و مصالح ديگر، تقيه كردند. از آيه (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْـرِكينَ) (حجر/15، 94) برميآيد كه دعوت پيامبر (ص) در آغاز بعثت، به سبب هراس از مشركان، پنهاني بوده است.[53] نيز آيه 25 فتح/48 نشان ميدهد كه برخي مؤمنان پيش از فتح مكه از هراس مشركان ايمان خود را پنهان ميكردند.[54] پيامبر (ص) گاهي در برابر برخي افراد تازهمسلمان، تقيه مداراتي داشته است. براي نمونه، عايشه نقل كرده كه مردي اجازه گرفت تا نزد پيامبر (ص) آيد. ايشان با اشاره به بداخلاقي او اجازه ورود داد و بر خلاف انتظار، با نرمي و مدارا با او برخورد كرد. آن گاه كه علت را جويا شدند، توضيح داد كه رفتارش به سبب هراس از بدزباني او بوده است.[55] گفتني است كه بر خلاف گفته شماري از مفسران اهل سنت در سبب نزول آيه 67 مائده/5[56] تقيه ايشان كتماني نبوده و نسبت دادن آن به شيعه، سخني سست است.[57]
با توجه به آيات تقيه و روايات پيامبر (ص) در زمينه سازگاري و مدارا با مردم و شكيبايي در برابر رفتارهاي آزار دهنده[58]، عمل به تقيه در شمار سيره پايدار مسلمانان بوده است. برخي نويسندگان شماري از صحابه، تابعان، محدثان، و فقيهان را با استنادات تاريخي نام بردهاند كه در دورههاي مختلف تاريخي، روش تقيه را پيش گرفتهاند.[59] براي نمونه، ابوبكر هنگامي كه پيامبر (ص) را در هجرت به مدينه همراهي ميكرد، براي ناشناخته ماندن پيامبر (ص)، وقتي از ابوبكر ميپرسيدند كه كجا ميرود و همراهش چه كسي است، پاسخ ميداد كه دنبال گمشدهاي است. او پيامبر (ص) را راهنماي خود معرفي ميكرد.[60] پيامبر (ص) نيز رفتار او را تقرير كرد. اين كار را جز تقيه چيز ديگر نميتوان شمرد.[61] عمار ياسر هنگامي كه زير شكنجه سخت مشركان قرار گرفت، براي حفظ جانش تقيه كرد.[62] نمونه ديگر، موضوع خلق قرآن در زمان حكومت مأمون است كه به «قضيه محنت» معروف شد.[63] احمد حنبل بار اول كه از سوي حكومت فراخوانده شده بود، عقيده قلبي خود را كتمان كرد[64]؛ ولي پس از رفع سختگيري ميگفت: «اگر كسي بگويد قرآن كلام خدا است و سپس آن را مخلوق نداند، كافر است.»[65]
فرقههاي اسلامي و تقيه: در ميان فرقههاي اسلامي، شهرت دارد كه شيعيان امامي تقيه را پذيرفته و به آن عمل كردهاند. علت تمايز يافتن شيعه از ديگر فرقههاي اسلامي در مسئله تقيه، ابتلاي امامان و پيروان آنها در دوران حاكمان ستمگر به انواع فشارها و سختگيريها بوده[66] و آنها چارهاي جز عمل به تقيه نداشتهاند.[67] حسن امين گزارشي كوتاه از اين رفتار را در دورههاي گوناگون آورده است.[68] برخي با اشاره به بهرهگيري از روشهايي همانند تقيه ميان ملتها، براي حفظ جان خود در مقام دفاع از شيعه به سبب عمل به تقيه برآمدهاند و عقيده شيعه را امري عقلايي ميدانند.[69]
تقيهاي كه شيعه به آن باور دارد، امري فطري و غريزي و عقلايي است. هر انساني هر گاه با خطري جدي روبهرو شود، به اين شيوه رفتار ميكند. از آن جا كه احكام شريعت اسلام بر خلاف فطرت و عقل نيست، بهرهگيري از تقيه را در جاي خود پذيرفته است.[70] شيعه براي حفظ موجوديت خود چارهاي جز تقيه نداشته است.[71] از اين رو، در منابع حديثي به جنبههاي گوناگون تقيه توجه شده است.[72] از سده دوم ق. تا دوران معاصر، دانشوران و فقيهان شيعي در ابواب گوناگون فقهي به مناسبت، به موضوع تقيه پرداختهاند و برخي رسالههاي مستقل را در اين موضوع نگاشتهاند.[73] نجاشي شماري از آنان، از جمله حسين بن سعيد اهوازي، علي بن مهزيار، محمد بن مفضل، محمد بن مسعود عياشي، و شيخ صدوق را در اين شمار نام برده است.[74] محقق كركي[75]، شيخ انصاري[76] و از فقيهان معاصر، امام خميني[77] از كساني هستند كه رسالهاي جداگانه درموضوع تقيه نگاشتهاند.[78] شهيد اول در القواعد و الفوائد بابي را در باره تقيه گشوده است.[79] افزون بر مقالاتي در دانشنامههاي اسلامي و تخصصي[80]، برخي بهگونه مستقل كتابي در اين زمينه نگاشتهاند.[81] اسماعيليان، از فرقههاي شيعي، نيز تقيه را مشروع ميدانند[82] و براي صيانت خود به اين روش عمل ميكنند. براي نمونه، اسماعيليان باور دارند كه به سبب بيم از بنيعباس، وانمود شد كه اسماعيل بن جعفر درگذشته است.[83] نيز زيديه گر چه گويا خود را مخالف تقيه ميشمارند و اماميان را مورد طعن قرار ميدهند؛ در عمل به آن پايبند بودهاند[84] و برخي از آنان توسل به تقيه را براي حفظ جان واجب ميدانند.[85] براي نمونه، امام يحيي بن حمزه نماز خواندن عبدالله بن عمر و انس را پشت سر حجاج به علت بيم از او موجه ميداند.[86] زيديه پس از استقرار در يمن نيز از روش تقيه استفاده ميكنند.[87] البته از ديدگاه زيديه، تقيه براي پيامبران مجاز نيست.[88]
در دورههايي نيز شماري از اهل سنت ناچار به تقيه شدهاند؛ چنانكه مالك روايات خود از امام صادق (ع) را در روزگار بنياميه از هراس روايت نميكرد؛ ولي در دوره بنيعباس روايت مينمود.[89] در برخي دورههاي تاريخي كه شيعيان داراي حاكميت نسبي بودهاند، اهل سنت راه تقيه را پيش گرفتند. همين وضعيت باعث شده تا در شيعه يا سني بودن برخي دانشوران اختلاف پديد آيد. آن گاه كه مسلمانان اندلس در حال ضعف بودند، يكي از فقيهان اهل سنت روش تقيه را به آنان سفارش كرد. ابن تيميه كه به شيعه به سبب باورشان به تقيه، سخت حمله كرده، خود، نزد حاكم مغول تقيه ورزيد.[90]
خوارج نيز گر چه به مخالفت با تقيه اشتهار يافتهاند؛ از منابع فرقهشناسي برميآيد كه فرقههاي خوارج در جواز بهرهگيري از تقيه بر يك نظر نيستند.[91] نافع بن ازرق، پيشواي ازارقه، آن را جايز نميداند. نجدة بن عويمر، پيشواي نجديه، با استناد به آيات تقيه، آن را مجاز ميداند.[92] در اين ميان، صُفريه، يعني پيروان زِياد بنِ صفر، بر آنند كه تقيه در گفتار واجب است، نه در رفتار.[93] اصطلاح «دار تقيه» و «دار علانيه» از ابداعات خوارج است.[94] خوارج همچنين در موارد و احكام تقيه اختلاف نظر بسيار دارند.[95] وهابيان در موضوع تقيه بر شيعيان خرده ميگيرند؛ ولي عبدالوهاب و پيروان او بر خلاف عقيده خود در باره لزوم تخريب مشاهد مشرفه، از تخريب قبه پيامبر (ص) به علت بيم از مخالفت ديگر مسلمانان خودداري كردند.[96] به گفته كاشفالغطاء، نبايد شيعيان را سرزنش نمود كه به سبب گرفتاري به شرايط محنتآميز ناچار بوده تقيه كند؛ بلكه كساني بايد سرزنش شوند كه چنين وضع سختي را براي آنان پديد آوردند.[97] به گفته برخي، مخير كردن كافران در دارالاسلام ميان اسلام و شمشير و جزيه، نشان ميدهد كه اسلام، تقيه از سوي آنها را نيز پذيرفته است؛ زيرا بسيار رخ ميدهد كه افرادي براي حفظ جان و مال خود تظاهر به اسلام كنند.[98]
مصلحتسنجي در تقيه: تقيه حكمي ثانوي و نسبي است. بنا بر اين، نميتواند هميشه و در تمام موارد، با ساير احكام تعارض يابد. در تزاحم تقيه با تكليف ديگر، به حكم عقل، هر يك مصلحت مهمتر و بيشتري داشته باشد، مقدم ميگردد. در صورتي كه حفظ امر مهمتر فقط با شيوه تقيه ممكن باشد، عقل عملي به حسن ِتقيه حكم ميكند.[99] ملاك تقيه، دفع ضرر بيشتر با ترك امر داراي ضرر كمتر است.[100] تقيه داراي شرايطي براي مشروعيت است و همواره مصلحت اسلام و مسلمانان در نظر گرفته ميشود.[101] تساهل در امر تقيه هرگز پذيرفتني نيست؛ چنانكه به نظر برخي، عبارت (وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ) كه در پايان آيه 28 آل عمران/3 آمده، هشدار به عدم تساهل در امر تقيه است.[102] بنا بر اين، نميتوان به بهانه تقيه، احكام اولي ديگر مانند وجوب تبليغ دين و بيان حقايق، امر به معروف و نهي از منكر، جهاد، و مانند آنها را ترك كرد. برخي بر آنند كه فرد تقيه كننده، عقيده خود را كه بر حق ميداند، پنهان ميكند و خلاف آن را در گفتار يا رفتار آشكار ميسازد و بدين سان، به نفاق و دروغ تن ميدهد كه عقلاً و شرعاً قبيح است.[103] در پاسخ به اين شبهه، ميتوان گفت كه تقيه با نفاق و دروغ تفاوت ماهوي دارد. منافق داراي كفر باطني است و آن را براي ضربه زدن و ايجاد اختلاف پنهان ميكند؛ ولي تقيهكننده ايمان دارد و در مواردي براي رعايت مصلحت، مانند حفظ وحدت و مدارا با مخالفان،آن را پنهان ميكند. تقيه اظهار خلاف امر حقي است كه از روي ترس در دل پنهان داشته؛ اما اگر امر پنهان شده باطل باشد، نفاق رخ ميدهد.[104] از ديدگاه قرآن، نفاق به معناي كتمان كفر و اظهار دروغين ايمان است. (منافقون/63، 1) بنا بر اين، هر مخالفت ظاهر با باطن را نميتوان نفاق ناميد.[105] قرآن كريم از مؤمن آل فرعون با وجود كتمان ايمان خود، به «رجل مؤمن» ياد ميكند (غافر/40، 28) و عمار ياسر را نيز با آنكه بر خلاف عقيده قلبياش اظهار كفر كرد، مؤمن ميشمارد. (نحل/16، 106)[106] پيامبر نيز تقيه عمار را براي حفظ جان خود تأييد فرمود.[107] سرخسي حنفي با استناد به همين سخن، تقيه را روا دانسته و تشابه آن را با نفاق انكار كرده است.[108] وانگهي در تقيه، هراس از دشمن ديده ميشود؛ ولي در نفاق هراس راه ندارد، بلكه منافق در صدد فريب است. در باره شبهه دروغگويي در حالت تقيه، پاسخ اين است كه عمل به تقيه در تمام موارد، مصداق دروغ گفتن نيست.[109] وانگهي دروغگويي در صورتي قبيح است كه داراي مفسده باشد و اگر مصلحتي بالاتر از راستگويي در دروغ باشد، گفتن دروغ جايز است؛ چنانكه برخي اهل سنت در حال تقيه، دروغ بر اساس مصلحتي مانند اصلاح ذات البين و در حال جنگ را مجاز دانستهاند.[110]
تقيه با حكم امر به معروف و نهي از منكر كه از احكام اوليه است، نيز تعارض ندارد؛ زيرا در بسياري از موارد، تقيه در برابر امر به معروف و نهي از منكر، كارآيي خود را از دست ميدهد. بايد در نظر داشت كه مصلحتسنجي ملاك مشروعيت تقيه است و در صورتي مشروع به شمار ميرود كه مصلحت آن بالاتر از مصلحت امر به معروف و مهمتر از فوت مفسده در صورت كتمان حقايق ديني باشد.[111]. تقيه خوفي بيشتر در امور جزئي و شخصي و در مورد هراس در جان و مال است. اما در امور كلي كه از چارچوب هراس بيرون است، تقيه امكان ندارد. براي نمونه، تأليفات شيعي بر اساس تقيه تدوين نشدهاند. بنا بر اين، نميتوان گفت آثار شيعيان به سبب اعتقاد آنان به تقيه، قابل اعتماد نيست. اگر آنان در حال تقيه بودند، ميتوانستند ننويسند؛ زيرا كسي آنان را به نوشتن ناچار نكرده است.[112]
تقيه در روايات شيعه: در روايات هم مشروعيت تقيه و هم اهداف و شروط آن بررسي شده است.[113] از آن جا كه احاديث تقيهاي و غير تقيهاي به هم آميختهاند، روش فقيهان شيعه در حمل روايات بر تقيه يكسان نيست. دستهاي از فقيهان كه به روش اجتهادي بيشتر بها دادهاند، بر خلاف كساني كه مسلك اخباري دارند، روايات كمتري را حمل بر تقيه نمودهاند.[114]
با معيارهايي كه در علم اصول تعيين شده، ميتوان احكام واقعي را از احكام تقيهاي تشخيص داد.[115] به گفته اصوليان، در حل مشكل اختلاف و تعارض اخبار، صادر شدن روايت بر اساس تقيه، از مرجحات به شمار ميرود.[116] حتي برخي، آن را مهمترين مرجح، پس از عرضه بر قرآن، شمردهاند.[117] همين امر، لزوم آگاهي فقيه از فتاواي اهل سنت در دوران ائمه: را ايجاب ميكند.[118] از نگاه برخي، صدور روايات تقيهاي تنها براي موافقت با ديدگاههاي اهل سنت نبوده است.[119] بنا بر اين، در باب تعارض دو خبر، به صورت مطلق به روايتي كه مخالف اهل سنت باشد، عمل نميشود و حتي به بسياري از رواياتي كه راويان آن از اهل سنت هستند، نيز عمل ميگردد.[120] برخي بر آنند كه در حمل روايات بر تقيه نبايد زيادهروي كرد و اگر بنا باشد هر حديثي را به دليل موافقت با فتواي يكي از اهل سنت، كنار نهند، به نابودي مذهب شيعه ميانجامد.[121] نيز بايد توجه داشت كه دوران امامان: از جهت لزوم تقيه، يكسان نبوده است. براي نمونه، در دوران امام باقر (ع) موقعيت تقيه بسيار كمتر از روزگار امام صادق (ع) پيش ميآمده است.[122] برخي بر اين باورند كه بيشترين تقيه امامان معصوم: در فتوا و به منظور حفظ شيعيانشان بوده است.[123] امامان معصوم در مواردي كه احساس ميكردند حقايقي بايد گفته شود، از بيان آن فروگذار نميكردند.[124] از هر روي، روايات اهل بيت: بر مشروعيت تقيه، متواتر است[125] و در بسياري از آنها، مفهوم و شروط و فلسفه تقيه بيان شده است. اين روايات به چند دسته تقسيم ميشوند: احاديث فضيلت تقيه و تبيين ماهيت آنكه سپر مؤمن براي نگاهباني خود و ديگران است[126]؛ روايات وجوب تقيه در صورت بيم ورزيدن بر جان[127]؛ و احاديث جواز تقيه در هر امر اضطراري.[128] حديث نفي ضرر و حديث رفع نيز بر جواز تقيه به عنوان مصداقي از موارد خود دلالت دارند.[129] ابن عباس نيز از حديث رفع، جواز تقيه را برداشت كرد.[130] بر پايه روايتي كه در منابع اهل سنت آمده، كسي كه تقيه نكند، دين ندارد.[131] البته دستهاي از روايات اماميه، تقيه را در صورتي كه به فساد در دين بينجامد، جايز نميدانند.[132] براي نمونه، امام باقر (ع) تشريع تقيه را براي حفظ خون افراد دانسته و فرموده كه اگر به مرز خون رسد، جايز نيست[133]؛ زيرا تقيه مرزي دارد و فراتر از آن پذيرفته نيست.[134]
احكام تقيه: از قرآن كريم و روايات برميآيد كه براي حفظ جان خود يا ديگري و نيز حفظ دين و مصالح مهم اجتماعي، تقيه جايز و در مواردي واجب است:
1. آيات قرآن: افراد تازهمسلمان در مكه با محدوديتهاي بسيار روبهرو بودند و به دست مشركان شكنجه ميشدند. در اين ميان، تقيه براي كاهش خسارتهاي جاني و در امان ماندن از شكنجهها، به فرمان پيامبر (ص) به كار گرفته شد. قرآن كريم اين راهكار را مشروع شمرد:
v أ. بر اساس آيه 28 آل عمران/3 مؤمنان نبايد ولايت غير مؤمن را بر خود بپذيرند و هر كه چنين كند، هيچ رابطهاي با خدا نخواهد داشت، مگر اينكه از آنان بر جان خود بترسند: (لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ في شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً). به گفته مفسران، اين آيه در صورت گرفتار شدن مؤمنان به سلطه كافران، اظهار دوستي و همسويي ظاهري با آنان و نيز تبري از مؤمنان را براي مصونيت خود روا دانسته است.[135] از اين آيه ميتوان معياري عام برگرفت كه به دوره آغاز اسلام يا تقيه از كافر اختصاص ندارد.[136]
v ب. بر پايه آيه 106 نحل/16 كسي كه پس از ايمان به كفر وادار شود، اگر ايمان قلبي خود را پاس دارد، ميتواند تظاهر به كفر كند: (مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ) اين آيه در باره شماري از مسلمانان فرود آمد كه برخي از مكيان براي بازگرداندن ايشان از اسلام، آنها را سخت شكنجه كردند و سرانجام بعضي مانند عمار به ظاهر اظهار كفر كردند. او از اين كار خود ناخرسند بود؛ اما پيامبر (ص) به وي سفارش فرمود كه در وضعيت همانند، همين كار را انجام دهد.[137] ابن كثير و نظام الدين نيشابوري، از فقيهان و مفسران شافعي، نيز با توجه به آيه 115 نحل/16 اظهار كفر از سوي فرد ناچار را در صورت هراس بر جان خود، جايز ميدانند.[138] بعضي مفسران به پشتوانه همين آيه، تقيه در حالت اكراه براي حفظ جان را يك قاعده دانستهاند.[139] شوكاني زيدي مذهب نيز با توجه به آيه ياد شده، تقيه خوفي را در گفتار و رفتار جايز دانسته و اظهار كفر فرد مكره را موجب ارتداد ندانسته است.[140] شيخ طوسي[141] و شيخ طبرسي[142] از فقيهان امامي، تقيه را تا هر هنگام كه عامل هراس باقي باشد، مجاز ميدانند.[143]
v ج. از اطلاق برخي سخنان قرآن كريم مانند آيات در باره فرد مضطر (بقره/2، 173؛ مائده/5، 3؛ انعام/6، 145؛ نحل/16، 115) و نيز آياتي كه هرگونه مشقت و حرج را در دين اسلام نفي كرده (مائده/5، 6؛ حج/22، 78) ميتوان روا بودن تقيه را برداشت نمود. ابن عربي مالكي به پشتوانه آياتي كه برخي محرمات را براي فرد مضطر حلال كرده، ضرورت را از سببهاي حلال شدن هر حرام ميداند.[144] درست است كه مواردي از تقيه كه در برخي آيات آمده، به تقيه مسلمان از كافر ارتباط دارد؛ اما ملاك تقيه كه مراعات مصلحتِ بيشتر در برابر مصلحتِ كمتر است، اختصاص به مورد ويژه يا شأن نزول آيه ندارد.[145] برخي با نگرش اجتماعي به احكام اسلام، آيات تقيه را در همين مسير دانستهاند و بر آنند كه اين آيات نشان ميدهند كه اسلام براي هر وضعيتي راهكاري به دست داده است.[146]
2. سنت: مفهوم تقيه و جواز آن را در نمونههاي فراوان از منابع حديثي سني[147] و شيعه[148] نيز ميتوان يافت. در روايتي كه اهل سنت نقل كردهاند، آمده است: «به روي برخي افراد ميخنديم و در همان حال، آنها را در دل لعنت ميكنيم.» اين روايت به روشني بر جواز تقيه دلالت دارد.[149] مالك بن انس با استناد به گفته ابن مسعود كه براي دور كردن دو ضربه تازيانه از خود حاضر است هر سخني را بر زبان آورد[150]، بر آن است كه طلاق فرد مكره اعتبار ندارد. از اين فتوا برميآيد كه اظهار سخن خلاف واقع را در صورت اكراه جايز ميداند.[151] مالك بن انس در برخي موارد نيز تقيه ميكرد. براي نمونه، بيعت با منصور دوانيقي را به دليل اجباري بودن، مشروع ندانست و با رفع اكراه، به لزوم همراهي با قيام محمد بن عبدالله بن حسن بر ضد منصور دوانيقي فتوا داد.[152] همچنين فقيهان مالكي انجام دادن كارهاي حرام، جز قتل، را براي حفظ جان جايز دانستهاند.[153]
3. اجماع: افزون بر دلالت آيات و روايات، برخي اهل سنت براي جواز اظهار كفر در حال تقيه در صورت بيم بر جان خود، ادعاي اجماع كردهاند.[154] به گفته مراغي، از مفسران اهل سنت، همه عالمان از آيه 28 آلعمران/3 جواز تقيه را برداشت كردهاند.[155]
4. سيره مسلمانان: تقيه، سيره پايدار مسلمانان از آغاز اسلام تا كنون بوده است. برخي نويسندگان موارد كاربرد تقيه در زندگي صحابه، تابعين، محدثان و فقيهان را گردآوري كردهاند.[156]
از ديدگاه فقيهان شيعه، با توجه به مورد و اندازه زياني كه بر رفتار يا ترك تقيه ترتب مييابد و نيز با عنايت به شخص تقيهكننده و هنگام و مكان اين كار، حكم تقيه متفاوت و داراي پنجگونه ميشود.[157] تقيه آن گاه واجب است كه سبب دفع ضرر قابل توجه از تقيهكننده يا ديگران از جهت جان، مال و يا آبرو در هنگام تقيه شود و راهي جز آن براي پيشگيري از ضرر نباشد.[158] در صورتي كه تقيه سبب ريختن خون بيگناهي شود، هم از نظر شيعه و هم در ديدگاه اهل سنت، حرام است. هدف از تقيه، حفظ جان و مال و آبرو و دين و مذهب است و اگر تقيه نتيجهاي بر خلاف اين هدف داشته باشد، حرام است؛ چنانكه هر گاه اصل ضروري دين به خطر افتد، تقيه جايز نيست؛ مانند تصميم حاكمان ستمگر به تغيير احكام ارث، طلاق، نماز يا حج.[159] نيز تقيه در انجام دادن محرماتي مانند ويران كردن كعبه معظمه و مشاهد مشرّفه، ردّ اسلام و قرآن و تفسير آن به گونهاي كه حقيقت دين تحريف شود، جايز نيست. همچنين هرگاه كسي جايگاهي ويژه ميان مسلمانان داشته باشد كه تقيهاش به سستسازي مذهب و شكستن حرمت دين بينجامد، تقيه براي او جايز نيست.[160] شايد تقيه نكردن امامان معصوم: در برخي امور به همين جهت باشد. براي نمونه، امام صادق (ع) فرمود: «در شرب مسكر، مسح بر خفين و متعه حج تقيه نميكنم.» البته امام فرموده كه خود، تقيه نميكند؛ نه آنكه ديگران را نيز از تقيه نهي نمايد. بر اساس روايتي ديگر، مسح بر خفين در حال تقيه جايز است.[161]
برخي از اهل سنت، تقيه را تنها در گفتار جايز ميدانند و موافقت عملي را جايز نميشمرند.[162] از ديدگاه فقيهان شيعه، در حال تقيه، هم موافقت در گفتار جايز است و هم رفتار. بدين سان، مصداق آن چه بدان فرمان داده شده، حتي اگر ناقص حاصل گردد، مجزي است[163]؛ همچون: مسح بر جوراب و كفش و هر مانع ديگر[164]، نماز پيش از وقت[165] يا بيسوره و يا در لباس نجس، وقوف در عرفه در روز ترويه، وقوف در مشعر الحرام در شب عرفه[166]، افطار پيش از زوال حمره مشرقيه و يوم الشك در صورتي كه حاكم مخالفان بر حسب ميزانهاي معتبر نزد خودشان حكم به عيد كرده باشد[167]؛ زيرا ظاهر ادله جواز تقيه، ترتب بخشيدن به اثر واقعي در احكام و فتاواي مخالفان است.[168] در تقيه لازم نيست كه تنها بر پايه مذهب مخالفان رفتار شود؛ بلكه ميتوان برابر رفتار عوام آنان نيز تقيه كرد. در موضوعات خارجي كه مخالفان تحقق آنها را باور دارند، با اينكه واقعاً تحقق نيافته باشند، ميتوان تقيه كرد. براي نمونه، اگر به باور نادرست آنان، اول ماه ذيحجه ثابت شود يا حاكم آنان از راههاي نامعتبر به ثبوت هلال حكم نمايد، ميتوان و بايد اعمال حج را انجام داد. در اين حال، جايز است فرد در روز هشتم ذيحجه در عرفات وقوف كند[169] و روز نهم از آن جا و مشعر الحرام همراه ديگر حاجيان بيرون رود؛ زيرا ترك عمل در اين موارد مايه زيان رساندن به مذهب است و لازم نيست كه با توسل به حيلههاي گوناگون، پنهانكاري صورت پذيرد؛ زيرا تقيه براي آسان ساختن كار شيعيان و رفع حرج از ايشان[170] و تفضل و رحمت خدا در حق مؤمنان است.[171] از اين رو، شماري از فقيهان فتوا دادهاند كه رفتار بر خلاف تقيه، صحيح نيست.[172] تقيه هم در موضوعات اعتقادي و هم در احكام فقهي و هم در موضوعات خارجي جايز است و به حالت ترس، اضطرار يا حضور در دار الكفر اختصاص ندارد.
بر پايه حديث نفي ضرر، حديث رفع و عموميت ادله تقيه، قلمرو تقيه گسترده است و ادله مشروعيت آن، بر ديگر ادله واجبات و محرمات حكومت دارد.[173] در برخي روايات اهل سنت، تقيه به زمان و مكان خاص مقيد نشده است.[174] به گفته فخر رازي، بر پايه مذهب شافعي، هر گاه مسلمانان در ميان خود به حالتي همانند قرار گرفتن در ميان كافران حربي دچار شوند، تقيه براي حفظ جان و مال جايز است.[175] به سخن مراغي، ملاك تقيه، تقديم دفع مفاسد بر جلب مصالح است و به حال ضعف اختصاص ندارد؛ بلكه در هر زمان و در برابر هر حاكمي جايز است.[176] شماري از فقيهان شيعه نيز تصريح كردهاند كه تقيه سببي خاص ندارد.[177] نيز به باور شماري از اهل سنت، ادله مشروعيت اين عمل، تقيه از ظالمان و فاسقان را نيز در بر ميگيرد.[178] آلوسي حنفي با اشاره به فلسفه تقيه در حفظ جان و مال و آبرو از گزند دشمن، دشمني را اعم از خصومت در امور ديني و دنيايي ميداند.[179] به سخن فخر رازي، تقيه هم در ضرر جاني و هم مالي مجاز است. مجاز بودنش در ضرر جاني را از اين آيه ميتوان دريافت: (وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَة) (بقره/2، 195) نيز در ضرر مالي مجاز است[180]؛ زيرا بر پايه روايتي از پيامبر (ص) احترام مال مؤمن همانند احترام خون او است.[181] از لحاظ زماني، از حسن بصري گزارش شده كه تقيه تا قيامت جايز است[182] و با توجه به توان افراد، امري نسبي است. از همين رو، به سخن شماري از اهل سنت، زنان در حالت شكنجه ديدن، براي تقيه مجالي گستردهتر دارند؛ زيرا ناتوانترند.[183] شماري از اهل سنت، تقيه را تنها در برابر كافران و در دار الكفر[184] و دار الحرب [185] جايز دانستهاند؛ ولي در دار الاسلام نيز به تقيه عمل ميشده است.
به فرموده امام محمد باقر (ع)، تقيه در هر چيزي روا است كه مؤمن در آن، بيم از زيان داشته باشد و هر كسي، خود، مورد تقيه را بهتر ميشناسد.[186] به گزارشي از جابر بن عبدالله، در حال تقيه، اگر ستمگري انسان را بر كاري اكراه كند، بايد از او پيروي كرد[187]؛ ولي به باور برخي، تقيه نكردن در مورد ياد شده، مايه شكوه دين و برتر است[188] و ادله تقيه تنها بر جواز دلالت دارد، نه وجوب؛ و به اصطلاح، از باب رخصت است نه عزيمت.[189] برخي فقيهان با اشاره به جواز تقيه خوفي در همه امور، رواياتي را كه بر جايز نبودن تقيه دلالت دارند، ضعيف دانستهاند. ايشان در باره جايز نبودن تقيه در برخي امور در دستهاي از روايات، بر آنند كه اين عدم جواز يا خاص امام معصوم: است يا تنها در تقيه مداراتي جريان دارد و يا مخصوص جايي است كه امكان عمل صحيح نيز وجود دارد.[190] به گفته روايات، تقيه تا هنگامي مجاز است كه به فساد در دين نينجامد.[191] بر همين اساس، مفسران و فقيهان بر آنند كه هر گاه دين در معرض خطر باشد[192] يا تقيه نكردن مستلزم مشقت غير قابل تحمل نباشد[193]، تقيه جايز نيست؛ زيرا تقيه در فروع دين جريان دارد، نه در اصول آن.[194] برخي از اهل سنت، سازش و مدارا با فاسق و ظالم را از روي تقيه براي حفظ آبرو و مال نيز جايز دانستهاند[195] و بعضي براي پيامبران نيز تقيه مداراتي و مصلحتي را جايز شمردهاند.[196] در روايات اهل بيت: بر مدارا با اهل سنت بسيار تأكيد گشته و سفارش شده كه شيعيان نبايد در ميان مخالفان، كاري سرزنشآميز انجام دهند. بنابراين، بايستي از انزوا در جامعه اسلامي پرهيز كرد. شيعيان بايد در تشييع جنازه مخالفان شركت كنند و از بيمارانشان عيادت نمايند و در امور خير مشاركت ورزند[197] و در نماز جماعت آنان شركت كنند.[198] بر اساس ظاهر برخي روايات، عبادت تقيهاي صحيح نيست[199]؛ ولي بعضي از همين روايات تقيه مداراتي را تأييد مينمايند.[200] اكنون تقيه مداراتي به تقيه از اهل سنت اختصاص دارد؛ زيرا هدفش پاسداري از وحدت مسلمانان در برابر بيگانگان است[201] و مصالح شيعيان را نيز حفظ مينمايد.[202] از اين رو، فقيهان به صحت حضور در جماعات اهل سنت و سجده بر فرش و نماز خواندن با دست بسته و در حال نبود اتصال ميان صفوف فتوا دادهاند.[203] به ويژه در ايام حج، از هر كار تفرقهانگيز كه سبب رسوايي شيعيان باشد، بايد پرهيز كرد[204]؛ چنانكه در گذشته نيز شيعيان در سفر حج تقيه ميكردند.[205] امامان شيعيان بيش از 200 سال گرفتار تقيه بودند و بر پايه حكم اميران حاجِ حاكمان، حج ميگزاردند. بيترديد گاهي براي امامان، رؤيت هلال ثابت نميشد و يوم الشك بود و زماني نيز به عكس؛ ولي آنان اعمال حج را جداگانه يا پنهاني انجام نميدادند.[206] از جمله موارد تقيه در حج آن است كه اگر به سبب تقيه لازم باشد انسان پيش از رسيدن به ذات عرق (ميقات اهل سنت) محرم شود، اين كار جايز است.[207] نيز جايز است كه انسان براي حج تلبيه گويد، ولي نيت عمره كند.[208]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش قمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ الاستبصار: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ اصل الشيعة و اصولها: آل كاشف الغطاء (م.1373ق.)، به كوشش علاء آل جعفر، قم، مؤسسه امام علي (ع)، 1415ق؛ اضواء علي عقائد الشيعه: السبحاني، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1421ق؛ الام: الشافعي (م 204ق.)، بيروت، دار الفكر، 1403ق؛ اوائل المقالات: المفيد (م.413ق.)، به كوشش الانصاري، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر الزخار الجامع لمذاهب علماء الامصار: احمد بن قاسم العشي، مكتبة اليمن؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ پنجاه سفرنامه حج قاجاري: به كوشش رسول جعفريان، تهران، نشر علم، 1389ش؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه: فرهاد دفتري، ترجمه: بدرهاي، تهران، پژوهش فرزان روز، 1375ش؛ التبصير في الدين: ابوالمظفر الاسفرايني (م.471ق.)، قاهره، المكتبة الازهرية للتراث؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تحرير الوسيله: امام خميني1 (م.1368ش.)، نجف، دار الكتب العلميه، 1390ق؛ التحرير و التنوير: ابن عاشور (م.1393ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تحف العقول: حسن بن شعبة الحراني (م. قرن4ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ تخريج الاحاديث و الآثار: الزيلعي (م.762ق.)، به كوشش عبدالله السعد، رياض، دار ابن خزيمه، 1414ق؛ ترجمان القرآن: شريف جرجاني، به كوشش سياقي، تهران، حيدري، 1333ق؛ تصحيح اعتقادات الاماميه: المفيد (م.413ق.)، به كوشش درگاهي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ التعادل و التراجيح: امام خميني1، تهران، نشر آثار الامام، 1384ش؛ تغليق التعليق: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش القزقي، بيروت، المكتب الاسلامي، 1405ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير المراغي: المراغي (م.1371ق.)، دار الفكر؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير سيد مصطفي خميني (تفسير القرآن الكريم): سيد مصطفي خميني (م.1356ش.)، نشر آثار الامام1، 1418ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التقيه: مرتضي الانصاري (م.1281ق.)، به كوشش الحسون، قم، مؤسسة قائم آل محمد، 1412ق؛ التنقيح في شرح العروة الوثقي: تقرير بحث الخوئي (م.1413ق.)، ميرزا علي تبريزي، قم، دار الهادي، 1417ق؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجامع الصغير: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الحاوي الكبير: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ حقائق التأويل: الشريف الرضي (م.406ق.)، با شرح كاشف الغطاء، بيروت، دار المهاجر؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛ الخلل في الصلاة: امام خميني1، تهران، نشر آثار الامام، 1384ش؛ دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه: حسن الامين، بيروت، دار التعارف، 1361ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دائرة المعارف تشيع: زير نظر سيدجوادي و ديگران، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، 1375ق؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه: آقا بزرگ تهراني (م.1389ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1403ق؛ رجال النجاشي: النجاشي (م.450ق.)، به كوشش شبيري زنجاني، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ الرد علي شبهات الوهابيه: غلامرضا كاردان، مركز الابحاث العقائديه؛ رساله نوين: امام خميني1، ترجمه: بيآزار شيرازي، تهران، فرهنگ اسلامي، 1362ش؛ رسائل الكركي: الكركي (م.940ق.)، به كوشش الحسون، قم، مكتبة النجفي، 1409ق؛ الرسائل: امام خميني1، به كوشش تهراني، اسماعيليان، 1385ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زبدة الاصول: سيد محمد صادق روحاني، قم، مدرسة الامام الصادق (ع)، 1412ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ شرح الازهار: احمد المرتضي (م.840ق.)، صنعاء، مكتبة غمضان، 1400ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الشيعه بين الحقائق و الاوهام: السيد محسن الامين، بيروت، اعلمي، 1395ق؛ الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، به كوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن كثير، اليمامه، 1407ق؛ صحيفه نور: امام خميني1، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1361ش؛ الصوارم المهرقه: سيد نورالله التستري (م.1019ق.)، به كوشش محدث، تهران، نهضت، 1367ش؛ طبقات الحنابله: محمد بن ابييعلي (م.526ق.)، به كوشش الفقي، بيروت، دار المعرفه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العروة الوثقي مع تعاليق الامام الخميني: امام خميني1، تهران، نشر آثار الامام، 1422ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ غرائب القرآن: نظام الدين النيشابوري (م.728ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ فتح القدير: الشوكاني (م.1250ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفرق بين الفرق: عبدالقاهر البغدادي (م.429ق.)، بيروت، دار الآفاق الجديده، 1977م؛ الفصل في الملل: ابن حزم (م.456ق.)، قاهره، مكتبة الخانجي؛ فقه الصادق (ع): سيد محمد صادق روحاني، قم، دار الكتاب، 1413ق؛ القواعد الفقهيه: سيد محمد حسن بجنوردي، به كوشش مهريزي و درايتي، قم، هادي، 1419ق؛ القواعد الفقهيه: مكارم شيرازي، مدرسة الامام امير المؤمنين (ع)، 1411ق؛ القواعد و الفوائد: الشهيد الاول (م.786ق.)، به كوشش سيد عبدالهادي، قم، مكتبة المفيد؛ القوانين الفقهيه: محمد ابن جزي الغرناطي (م.741ق.)، به كوشش محمد امين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لا تخونوا الله و الرسول: صباح علي البياتي، قم، مركز الابحاث العقائديه؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مباني انديشههاي سياسي اسلام: عميد زنجاني، تهران، مؤسسه فرهنگي انديشه، 1375ش؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مجموعة الرسائل: لطف الله صافي، قم، مؤسسة الامام المهدي، 1404ق؛ المحاسن: ابن خالد البرقي (م.274ق.)، به كوشش حسيني، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1326ش؛ مدخل التفسير: محمد فاضل لنكراني، تهران، مطبعة الحيدري، 1396ق؛ المدونة الكبري: مالك بن انس (م.179ق.)، مصر، مطبعة السعاده؛ مسائل الامام احمد بن حنبل رواية ابيالفضل صالح: احمد بن حنبل (م.204ق.)، هند، الدار العلميه، 1408ق؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت:، 1408ق؛ مستمسك العروة الوثقي: سيد محسن حكيم (م.1390ق.)، قم، مكتبة النجفي، 1404ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مسند الربيع: الربيع بن حبيب، به كوشش محمد ادريس و عاشور يوسف، بيروت، دار الحكمه، 1415ق؛ مصباح الفقيه: رضا الهمداني (م.1322ق.)، تهران، مكتبة الصدر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ مع الشيعة الامامية في عقائدهم: جعفر السبحاني، معاونية الشؤون التعليميه، 1413ق؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، قاهره، دار الحرمين، 1415ق؛ مفتاح الغيب: محمد القونوي (م.673ق.)، به كوشش خواجوي، تهران، مولي، 1416ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دار الكتاب، 1385ق؛ مقالات الاسلاميين: ابوالحسن الاشعري (م.324ق.)، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ المقنع: الصدوق (م.381ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادي (ع)، 1415ق؛ المكاسب: الانصاري (م.1281ق.)، به كوشش گروهي از محققان، المؤتمر العالمي لميلاد الشيخ الانصاري، 1420ق؛ الملل و النحل: السبحاني، قم، نشر اسلامي، 1420ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ المنار: رشيد رضا (م.1354ق.)، قاهره، دار المنار، 1373ق؛ مناسك الحج: الخوئي (م.1413ق.)، قم، مهر،1411ق؛ منهاج السنة النبويه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، مؤسسة قرطبه، 1406ق؛ منهج الصادقين: فتح الله كاشاني (م.988ق.)، تهران، كتابفروشي محمد علمي، 1336ش؛ المنير: وهبة الزحيلي، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1411ق؛ المؤتلف من المختلف: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش شانهچي و ديگران، مشهد، مجمع البحوث الاسلاميه، 1410ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نقش تقيه در استنباط: نعمت الله صفري، قم، دفتر تبليغات، 1381ش؛ نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ نور علم (فصلنامه): قم، جامعه مدرسين حوزه علميه؛ الوافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، به كوشش ضياء الدين، اصفهان، مكتبة الامام امير المؤمنين (ع)، 1406ق؛ واقع التقية عند المذاهب و الفرق الاسلاميه من غير الشيعة الاماميه: ثامر هاشم العميدي، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1374ش؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، به كوشش رباني شيرازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
محمدمهدي خراساني؛ عليجان كريمي
[1]. لسان العرب، ج15، ص401، «وقي».
[2]. الصحاح، ج6، ص2526؛ تاج العروس، ج20، ص304، «وقي».
[3]. ترجمان القران، ص28.
[4]. لسان العرب، ج15، ص402.
[5]. تصحيح اعتقادات الاماميه، ص137؛ التقيه، ص37؛ المنار، ج3، ص231.
[6]. نك: مقالات الاسلاميين، ص16، 23، 25، 27-28؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص91، 117، 121، 130، 136؛ الفِصَل، ج1، ص80؛ ج3، ص64؛ ج4، ص5، 81.
[7]. الرسائل، ج2، ص174-175؛ فقه الصادق، ج11، ص395؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص415-419.
[8]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص469.
[9]. فقه الصادق، ج11، ص392؛ الرسائل، ج2، ص174-175؛ نقش تقيه در استنباط، ص206-234.
[10]. وسائل الشيعه، ج11، ص461.
[11]. وسائل الشيعه، ج11، ص464-465.
[12]. الكافي، ج2، ص217.
[13]. الرسائل، ج2، ص185.
[14]. مباني انديشه سياسي اسلام، ص290.
[15]. بحار الانوار، ج47، ص167.
[16]. جامع البيان، ج7، ص355؛ مجمع البيان، ج6، ص203؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص609.
[17]. المصنف، ج7، ص642؛ تخريج الاحاديث، ج2، ص247.
[18]. مسند احمد، ج3، ص138؛ السنن الكبري، ج9، ص151؛ مجمع الزوائد، ج6، ص154.
[19]. جامع البيان، ج24، ص73؛ مجمع البيان، ج8، ص436-437؛ نور الثقلين، ج4، ص120.
[20]. التبيان، ج9، ص73؛ تفسير قرطبي، ج15، ص309.
[21]. مسند احمد، ج3، ص138؛ السنن الكبري، ج9، ص151؛ مجمع الزوائد، ج6، ص154.
[22]. الكافي، ج7، ص442؛ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص364؛ وسائل الشيعه، ج16، ص135-137.
[23]. التفسير الكبير، ج8، ص194؛ الصوارم المهرقه، ص31؛ مجموعة الرسائل، ج2، ص357.
[24]. التهذيب، ج6، ص224.
[25]. المكاسب، ج1، ص232؛ التنقيح، ج4، ص254-256.
[26]. الرسائل، ج2، ص85؛ تفسير سيد مصطفي خميني، ج3، ص306.
[27]. الكافي، ج2، ص117؛ وسائل الشيعه، ج11، ص463.
[28]. كنز العمال، ج3، ص407؛ الجامع الصغير، ج1، ص259.
[29]. الكافي، ج2، ص219.
[30]. الكافي، ج2، ص219؛ وسائل الشيعه، ج16، ص219.
[31]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص395؛ الوافي، ج26، ص159؛ مستدرك الوسائل، ج9، ص13.
[32]. تحف العقول، ص42.
[33]. جواهر الكلام، ج19، ص31.
[34]. الكافي، ج6، ص342.
[35]. جامع البيان، ج23، ص45؛ التبيان، ج8، ص510؛ البرهان، ج3، ص187.
[36]. جامع البيان، ج23، ص45؛ التفسير الكبير، ج26، ص342.
[37]. معاني الاخبار، ص210.
[38]. التبيان، ج8، ص510؛ روض الجنان، ج16، ص205؛ مجمع البيان، ج8، ص316.
[39]. الكشاف، ج4، ص49؛ روح المعاني، ج12، ص98؛ المنير، ج23، ص112.
[40]. تفسير عياشي، ج2، ص184؛ البرهان، ج3، ص184؛ نور الثقلين، ج2، ص443-444.
[41]. معاني الاخبار، ص210.
[42]. الميزان، ج11، ص222.
[43]. التحرير و التنوير، ج3، ص190.
[44]. مجمع البيان، ج7، ص44؛ البحر المحيط، ج7، ص375؛ الميزان، ج14، ص194.
[45]. الصافي، ج3، ص317.
[46]. المبسوط، ج27، ص222؛ مجمع البيان، ج8، ص165.
[47]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص402؛ روح المعاني، ج3، ص125.
[48]. مجمع البيان، ج8، ص810؛ منهج الصادقين، ج8، ص142؛ التحرير و التنوير، ج24، ص183.
[49]. جامع البيان، ج15، ص133، 145؛ مجمع البيان، ج6، ص698؛ الميزان، ج13، ص253، 284.
[50]. التفسير الكبير، ج21، ص446؛ تفسير بغوي، ج3، ص185؛ تفسير قرطبي، ج10، ص359.
[51]. الكافي، ج2، ص218؛ تفسير عياشي، ج2، ص323؛ البرهان، ج3، ص614.
[52]. الكافي، ج1، ص448؛ وسائل الشيعه، ج11، ص481.
[53]. تفسير ثعلبي، ج5، ص355؛ جامع البيان، ج14، ص47؛ تفسير المراغي، ج14، ص47.
[54]. تفسير ابن كثير، ج4، ص208؛ تفسير قرطبي، ج16، ص285.
[55]. صحيح البخاري، ج7، ص86، 102.
[56]. التفسير الكبير، ج12، ص400.
[57]. الغدير، ج1، ص228.
[58]. المصنف، ج8، ص564؛ المعجم الاوسط، ج6، ص109؛ كنز العمال، ج1، ص142.
[59]. نك: واقع التقية عند المذاهب، ص26-36؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص69-80.
[60]. الطبقات، ج1، ص227، 234.
[61]. الشيعة بين الحقائق و الاوهام، ص188.
[62]. جامع البيان، ج14، ص122؛ التفسير الكبير، ج20، ص274.
[63]. تاريخ طبري، ج7، ص195-206.
[64]. تاريخ طبري، ج7، ص201.
[65]. طبقات الحنابله، ج1، ص63.
[66]. شرح نهج البلاغه، ج11، ص44؛ ج2، ص293؛ نك: مقاتل الطالبين.
[67]. نك: نقش تقيه در استنباط، ص69-134.
[68]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص72-74.
[69]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج5، ص422.
[70]. اصل الشيعة و اصولها، ص315.
[71]. الشيعة بين الحقائق و الاوهام، ص199.
[72]. الكافي، ج2، ص217-224؛ وسائل الشيعه، ج11، ص475؛ بحار الانوار، ج72، ص393.
[73]. نك: الذريعه، ج4، ص403-405.
[74]. رجال النجاشي، ص58، 253، 339، 350، 392، 396.
[75]. رسائل الكركي، ج2، ص8.
[76]. التقيه.
[77]. الرسائل، ج2، ص175.
[78]. نك: الذريعه، ج4، ص403-405.
[79]. القواعد و الفوائد، ج2، ص155-158.
[80]. نك: دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص69؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج16، ص77؛ دائرة المعارف تشيع، ج5، ص38.
[81]. براي نمونه، نك: واقع التقيه؛ نقش تقيه در استنباط.
[82]. نك: تاريخ و عقائد اسماعيليه، ص4، 86، 162، 469، 487، 531.
[83]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص167-168.
[84]. الشيعة بين الحقائق و الاوهام، ص77؛ الملل و النحل، سبحاني، ج7، ص473.
[85]. البحر الزخار، ج1، ص216؛ شرح الازهار، ج4، ص530.
[86]. الانتصار، ج3، ص460.
[87]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص77.
[88]. البحر الزخار، ج1، ص216.
[89]. الشيعة بين الحقائق و الاوهام، ص189.
[90]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص77.
[91]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج5، ص420.
[92]. نك: مقالات الاسلاميين، ج1، ص87-89؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص122، 124-125، 137.
[93]. البحر الزخار، ص33.
[94]. نك: الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص192.
[95]. نك: مقالات الاسلاميين، ج1، ص92-93، 97، 100-101، 106؛ الفرق بين الفرق، ص53، 58، 237؛ التبصير في الدين، ص57-60.
[96]. لا تخونوا الله و الرسول، ص168-169.
[97]. اصل الشيعة و اصولها، ص316.
[98]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص71.
[99]. نقش تقيه در استنباط، ص143.
[100]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص374.
[101]. اوائل المقالات، ص118؛ اضواء علي عقائد الشيعه، ص422-423.
[102]. التحرير و التنوير، ج3، ص75.
[103]. منهاج السنه، ج1، ص68؛ الرد علي شبهات الوهابيه،
ص27.
ص27.
[104]. التبيان، ج2، ص434.
[105]. مع الشيعه، ص76.
[106]. جامع البيان، ج14، ص122؛ التفسير الكبير، ج20، ص274.
[107]. جامع البيان، ج14، ص237؛ احكام القرآن، ج2، ص13؛ تفسير قرطبي، ج10، ص180.
[108]. المبسوط، ج24، ص83.
[109]. نقش تقيه در استنباط، ص163.
[110]. الكشاف، ج4، ص49؛ الفِصَل، ج1، ص79-80.
[111]. نقش تقيه در استنباط، ص168-169.
[112]. مع الشيعة الاماميه، ص94-95.
[113]. الكافي، ج2، ص217-224؛ وسائل الشيعه، ج11، ص475؛ بحار الانوار، ج72، ص393.
[114]. نقش تقيه در استنباط، ص245-253.
[115]. التعادل و التراجيح، ص12.
[116]. التعادل و التراجيح، ص217؛ زبدة الاصول، ج4، ص401.
[117]. الحدائق، ج1، ص5.
[118]. التعادل و التراجيح، ص12.
[119]. الحدائق، ج1، ص6-7.
[120]. الشيعة بين الحقائق و الاوهام، ص196-197.
[121]. جواهر الكلام، ج9، ص363.
[122]. جواهر الكلام، ج9، ص363.
[123]. الرسائل العشره، ص11.
[124]. نك: نور علم، ش50-51، ص24-25، «جلوههايي از حيات علمي علامه شعراني».
[125]. القواعد الفقهيه، بجنوردي، ج5، ص51؛ الميزان، ج3، ص63؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص376.
[126]. وسائل الشيعه، ج11، ص459.
[127]. وسائل الشيعه، ج11، ص459.
[128]. الكافي، ج2، ص219؛ وسائل الشيعه، ج11، ص467.
[129]. التقيه، ص40، 52.
[130]. مسند الربيع، ج1، ص301.
[131]. المصنف، ج12، ص359.
[132]. وسائل الشيعه، ج11، ص469.
[133]. الكافي، ج2، ص220؛ المحاسن، ج1، ص259؛ وسائل الشيعه، ج11، ص483.
[134]. وسائل الشيعه، ج11، ص469.
[135]. جامع البيان، ج3، ص153؛ مجمع البيان، ج2، ص730؛ الكشاف، ج1، ص351.
[136]. نك: تفسير مراغي، ج3، ص137.
[137]. جامع البيان، ج14، ص122؛ التفسير الكبير، ج20، ص274.
[138]. التفسير الكبير، ج20، ص274؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص520؛ غرائب القرآن، ج4، ص309.
[139]. احكام القرآن، ج3، ص192.
[140]. فتح القدير، ج3، ص235.
[141]. الخلاف، ج1، ص207.
[142]. المؤتلف، ج1، ص33.
[143]. الخلاف، ج1، ص207؛ المؤتلف، ج1، ص33.
[144]. احكام القرآن، ج1، ص56-57.
[145]. نك: مع الشيعة الاماميه، ص87.
[146]. الميزان، ج4، ص126.
[147]. صحيح البخاري، ج7، ص86، 102.
[148]. صحيح البخاري، ج7، ص102؛ تغليق التعليق، ج5، ص102.
[149]. الكافي، ج2، ص217-219؛ وسائل الشيعه، ج11، ص467.
[150]. المدونة الكبري، ج5، ص106.
[151]. واقع التقيه، ص26.
[152]. مقاتل الطالبيين، ص190.
[153]. القوانين الفقهيه، ص151.
[154]. تفسير قرطبي، ج11، ص182؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص520.
[155]. تفسير مراغي، ج3، ص137.
[156]. نك: واقع التقيه، ص26 به بعد؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ج3، ص69-80.
[157]. القواعد و الفوائد، ج2، ص155؛ التقيه، ص39.
[158]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص411.
[159]. الرسائل، ج2، ص177-178.
[160]. الرسائل، ج2، ص177-178؛ نك: الملل و النحل، سبحاني، ج5، ص434.
[161]. وسائل الشيعه، ج1، ص321-322.
[162]. المبسوط، ج24، ص29؛ مسائل الامام احمد، ص31.
[163]. الخلل في الصلاة، ص186، 194.
[164]. تحرير الوسيله، ج1، ص25.
[165]. الخلل في الصلاة، ص22، 189.
[166]. مستمسك العروه، ج2، ص401؛ الرسائل، ج2، ص188، 196.
[167]. تحرير الوسيله، ج1، ص225.
[168]. الخلل في الصلاة، ص186.
[169]. التقيه، ص51؛ مستمسك العروه، ج2، ص407؛ تحرير الوسيله، ج1، ص441.
[170]. التقيه، ص51.
[171]. وسائل الشيعه، ج1، ص107.
[172]. مستمسك العروه، ج2، ص409، 418؛ تحرير الوسيله، ج1، ص344، 441.
[173]. التقيه، ص40، 52.
[174]. المصنف، ج12، ص359.
[175]. التفسير الكبير، ج8، ص13.
[176]. تفسير مراغي، ص136-137.
[177]. الرسائل، ج2، ص197.
[178]. تفسير مراغي، ج3، ص137.
[179]. روح المعاني، ج2، ص118.
[180]. التفسير الكبير، ج20، ص275.
[181]. التفسير الكبير، ج8، ص193-194؛ البحر المحيط، ج2، ص443.
[182]. المبسوط، ج24، ص45؛ روح المعاني، ج2، ص121؛ تغليق التعليق، ج5، ص261.
[183]. الام، ج4، ص204؛ الحاوي الكبير، ج14، ص791.
[184]. تفسير ثعلبي، ج3، ص49.
[185]. كشف الاسرار، ج2، ص77.
[186]. الكافي، ج2، ص220؛ وسائل الشيعه، ج11، ص468.
[187]. المبسوط، ج24، ص47.
[188]. حقائق التاويل، ص75-76؛ احكام القرآن، ج2، ص12-13؛ ج3، ص249.
[189]. احكام القرآن، ج2، ص290؛ مجمع البيان، ج2، ص274؛ حقائق التاويل، ص75-76.
[190]. الرسائل، ج2، ص180؛ نك: مصباح الفقيه، ج2، ص437-438؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص422.
[191]. وسائل الشيعه، ج11، ص469.
[192]. مجمع البيان، ج2، ص273؛ صحيفه نور، ج9، ص170.
[193]. التهذيب، ج1، ص362.
[194]. التهذيب، ج8، ص11.
[195]. روح المعاني، ج2، ص118؛ تفسير مراغي، ج3، ص137.
[196]. روح المعاني، ج3، ص125.
[197]. الكافي، ج2، ص219؛ وسائل الشيعه، ج16، ص219.
[198]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص383؛ وسائل الشيعه، ج8، ص299.
[199]. الكافي، ج3، ص371؛ وسائل الشيعه، ج8، ص309.
[200]. وسائل الشيعه، ج8، ص302.
[201]. الرسائل، ج2، ص197.
[202]. تصحيح اعتقادات الاماميه، ص137.
[203]. المقنع، ص114؛ الاستبصار، ج1، ص431؛ رساله نوين، ج1، ص265، 270.
[204]. الاستبصار، ج2، ص332.
[205]. پنجاه سفرنامه، ج2، ص449، 451.
[206]. الرسائل، ج2، ص196؛ نك: القواعد الفقهيه، مكارم، ج1، ص462.
[207]. العروة الوثقي، ص796؛ مناسك الحج، ص73.
[208]. الاستبصار، ج2، ص172؛ التهذيب، ج5، ص86.