تَکَتُّف تَکَتُّف تَکَتُّف بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
تَکَتُّف تَکَتُّف تَکَتُّف تَکَتُّف تَکَتُّف

تَکَتُّف

نهادن دست راست بر دست چپ و قرار دادن آن روی شکم در حال قیام نماز   «تکتّف» از ریشه «ک ـ ت ـ ف» به معنای بالا آمدن شانه‌ها و حرکت دادن و برجستن آن‌ها هنگام راه رفتن است.[1] در اصطلاح فقیهان، مقصود از تکتف آن است

نهادن دست راست بر دست چپ و قرار دادن آن روي شكم در حال قيام نماز

 

«تكتّف» از ريشه «ك ـ ت ـ ف» به معناي بالا آمدن شانه‌ها و حركت دادن و برجستن آن‌ها هنگام راه رفتن است.[1] در اصطلاح فقيهان، مقصود از تكتف آن است كه نماز‌گزار در حال قيام دستانش را روي هم بگذارد و آن‌ها را بالا آورد و روي شكم يا بالاي آن قرار دهد، به گونه‌اي كه كف دست راست بر پشت دست چپ نهاده شود.[2] در منابع فقهي، اين مفهوم گاه با تعابيري چون «تَكتيف»[3]، «تَكفير»[4]، «وَضع»[5]، «قَبض»[6] و «ضَمّ»[7] ياد مي‌شود. در روايات به جاي واژه تكتف، بيشتر واژه «تكفير» به كار رفته است.[8] تكفير به معناي پنهان كردن و پوشاندن، دست بر سينه نهادن، سر فرود آوردن، و بزرگداشت است.[9] واژگان متضاد با تكتف كه در منابع حديثي و فقهي كاربرد دارند، «ارسال»[10] و «سدل»[11] به معناي رها كردن دستان و قرار دادن آن‌ها بر ران هستند. (تصوير شماره 28)

 

اهميت موضوع تكتف از آن رو است كه به عنوان سنّتي مستحب و مورد تأكيد هنگام قيام نماز در ميان اهل سنّت به شمار مي‌رود و حتي به صورت شعار بيشتر آنان درآمده است؛ اما در فقه امامي، بر بدعت بودن و حرمت و ممنوعيت آن تأكيد شده است. (← ادامه مقاله) با توجه به اهتمام همه مسلمانان، از جمله حج‌‌گزاران، به نماز به ويژه در مكان‌هاي مقدس مانند مسجدالحرام و مسجدالنبي و رويارويي آشكار ميان اين دو ديدگاه فقهي، بررسي و تحليل فقهي اين موضوع، داراي اهميت است.

 

بر پايه منابع حديثي اماميان[12]، پيشينه تكتف به ايرانيان زردشتي بازمي‌گردد كه به احترام حاكمانشان دستان خود را بر سينه مي‌نهادند.[13] پس از رخ دادن نبردي ميان اعراب و ايرانيان در روزگار خليفه دوم، اسيران ايراني را نزد خليفه آوردند. آنان دست‌هاي خود را بر سينه نهاده بودند. عمر بن خطّاب سبب اين كار را پرسيد و پاسخ شنيد كه اين نوعي احترام است. خليفه از اين كار شادمان شد و دستور داد در نماز نيز آن را انجام دهند.[14] البته در متون روايي اهل سنت، تكتف به پيامبر (ص) و شماري از صحابه نسبت داده شده است.[15]

 

موضوع تكتف در فقه اهل سنت، در زمينه چگونگي نماز[16] يا مستحبات آن[17] و در منابع فقهي اماميان، در قلمرو مبطلات نماز[18] ياد مي‌شود. از جمله تك‌نگاري‌هاي مهم در اين موضوع، كتاب‌هاي الارسال و التكفير بين السنة و البدعه اثر نجم الدين طبسي، توضيح المقال في الضمّ و الارسال اثر محمد يحيي سالم عزّان، القول الفصل في تأييد سنة السدل اثر محمد عابد و رسالة مختصرة في السدل اثر عبدالحميد مبارك را مي‌توان نام برد.

 

ƒ تكتف در فقه اهل سنت: در ميان اهل سنت، شافعيان[19] و حنفيان[20] و حنبليان[21] به پشتوانه رواياتي از برخي صحابه[22] به استحباب تكتف در نماز باور دارند. از اين رو، نزد ايشان، انجام ندادن تكتف، وانهادن كار مستحب به شمار مي‌رود و مايه بطلان نماز نيست. در باور حنفيان، براي مرد بهتر است كه دست راست را روي دست چپ و زير نافش بگذارد و براي زن بهتر است كه دست‌هايش را روي سينه قرار دهد.[23] شافعيان بر آنند كه تكتف براي زن و مرد يكسان است و هر دو بايد دست‌ها را زير سينه و بالاي ناف بگذارند. در باور حنبليان، دست‌ها بايد زير ناف قرار گيرد.[24]

 

مالكيان، از جمله خود مالك، بر خلاف ديگر مذاهب اهل سنت، تكتف را در نمازهاي واجب، مكروه دانسته و ارسال (نهادن دستان كنار ران‌ها) را مستحب شمرده‌اند. آنان تنها در نمازهاي مستحب در صورت طولاني شدن قيام و خستگي بدني، تكتف را جايز، نه مستحب، دانسته‌اند.[25] از ميان تابعين و فقيهان پيشين اهل سنت، برخي از جمله سعيد بن مسيب، سعيد بن جبير، عبدالله بن زبير، حسن بصري، و ابن سيرين تكتّف را مستحب نمي‌دانند. اوزاعي به تخيير ميان قبض و ارسال دست‌ها باور دارد.[26]

 

تكتف از ديدگاه مذاهب سه‌‌گانه ياد شده مستحب به شمار مي‌رود. گرايش ضمني برخي دانشوران اهل سنت به وجوب تكتف و حتي برداشت وجوب از برخي روايات[27] و نيز التزام عملي عموم اهل سنت به آن، موجب شده كه اين رفتار همانند كاري واجب در نماز و ترك آن همسان با وانهادن واجب شمرده شود.[28] حتي شماري از فقيهان اهل سنت به توجيهات غير علمي و ناپذيرفتني براي اين كار روي آورده‌اند؛ از جمله اين‌كه اگر دستان نماز‌‌گزار در حال قيام آويخته باشد، خون در انگشتان او جمع مي‌شود و وي در معرض آسيب قرار مي‌گيرد.[29]

 

فقيهان امامي در نقد دليل‌هاي اهل سنت در باره تكتف در نماز، نكاتي را يادآور شده‌اند؛ از جمله:

 

1. رواياتي كه تكتف را به پيامبر (ص) نسبت داده‌اند، از ديدگاه سندي و محتوايي، ضعيف هستند و درخور استناد به پيامبر (ص) به شمار نمي‌روند[30]؛ به گونه‌اي كه حتي برخي دانشمندان اهل سنت نيز به ضعف سند و دلالت آن روايات باور دارند.[31] براي نمونه، در روايت سهل بن سعد[32] تنها ياد شده كه مردم را به تكتف فرمان دادند؛ اما از فرمان دهنده نام برده نشده است. اگر پيامبر (ص) به اين كار فرمان داده بود، از ايشان به روشني ياد مي‌شد. ذيل اين روايت، نشان دهنده ترديد راوي در انتساب آن به پيامبر (ص) است.[33] نيز در روايت وائل بن حجر[34] به فعل پيامبر (ص) استناد شده؛ اما استناد به فعل، تنها در صورتي صحيح است كه مشخص باشد پيامبر (ص) اين كار را به سبب استحباب آن انجام داده است. اما اين روشن نيست؛ زيرا احتمال‌هاي گوناگون در باره آن وجود دارد و از اين رو، دلالت آن بر استحباب قطعي نيست.[35] روايت عبدالله بن مسعود[36] نيز مربوط به موردي ويژه است كه عموميت ندارد و نمي‌توان از آن، استحباب تكتف را برداشت كرد.[37]

 

2. در روايات تكتف كه در منابع فقهي اهل سنت بدان‌ها استناد شده، تعارض‌هاي متعدد يافت مي‌شود؛ از جمله اين‌كه برخي از آن‌ها محل نهادن دست‌ها را روي سينه، برخي روي ناف، و برخي زير ناف ياد كرده‌اند. اگر سنت پيامبر (ص) تكتف بوده، نبايد چنين اختلاف‌هايي در گزارش از آن ديده شود.[38]

 

3. اختلاف آراي مذاهب اهل سنت در اصل تكتف و شرايط و چگونگي آن نيز از ادله ضعف انتساب آن به پيامبر (ص) به شمار مي‌رود. براي نمونه، در حالي كه شافعيان و حنفيان و حنبليان تكتف را مستحب مي‌دانند، شماري از بزرگان تابعين و مالكيان به استحباب آن باور ندارند و مذاهبِ معتقد به استحباب تكتف نيز در چگونگي آن اختلاف بسيار دارند. اين اندازه اختلاف در آراي فقهي، اصل آن را زير سؤال مي‌برد.[39]

 

4. اگر تكتف در نماز دوره پيامبر (ص) مرسوم بود، قطعاً رواج مي‌يافت و مانند ديگر كارهاي نماز به صورت متواتر گزارش مي‌شد؛ زيرا رفتار پيامبر (ص) در نماز در طول سال‌هاي پياپي براي همگان نمايان و درخور رؤيت بود و در هر شبانه‌روز پنج بار ميان صدها تن از صحابه انجام مي‌گرفت. اما تواتر در باره تكتف پيامبر (ص) وجود ندارد و از اين رو، تكتف از بدعت‌هاي پديد آمده پس از دوران پيامبر (ص) به شمار مي‌رود.[40] برخي دانشمندان اهل سنت نيز بر ثابت نبودن تكتف در نماز پيامبر (ص) تأكيد كرده و آن را از مواردي شمرده‌اند كه در دوره‌هاي بعد، مردم به آن فرمان يافتند.[41]

 

ƒ تكتف در فقه امامي: تقريبا همه فقيهان امامي تكتف را در نماز حرام[42] و موجب باطل شدن نماز دانسته‌اند.[43] حتي محقق كركي به وجوب تعزير تكتّف‌كننده باور داشته است.[44] از فقيهان امامي، تنها ابوالصلاح حلبي[45] و محقق حلّي در كتاب المعتبر[46] به كراهت تكتف؛ و ابن جنيد اسكافي[47] به استحباب ترك آن باور دارند. پشتوانه فقيهان امامي[48] براي حرمت تكتف و بطلان نماز با انجام دادن آن، اجماع[49] و نيز احاديثي است كه از تكتف نهي كرده و آن را رفتار مجوس[50] يا كاري بيگانه از نماز شمرده‌اند.[51] اجزاي عبادات، از جمله نماز، توقيفي هستند و صحت نماز وابسته به آن‌ها است. پس بايد تنها همان اجزا و شرايط تشريع شده در نماز، انجام شوند. در نتيجه، انجام دادن تكتف، بدعت و مايه بطلان نماز است.[52] به باور اماميان، در روايات معتبر شيعه[53] و اهل سنت[54] كه به چگونگي نماز رسول خدا (ص) پرداخته‌اند، هيچ اشاره‌اي به تكتف ايشان نشده است. پشتوانه ديگر فقيهان امامي، آن است كه تكتف در نماز «فعل كثير» يعني كاري افزوده بر نماز به شمار مي‌رود كه از نگاه عرف، او را از حالت نماز بيرون مي‌سازد.[55] بعضي هم به اصل احتياط استناد جسته و گفته‌اند: از آن جا كه همه باور دارند كه نماز بدون تكتف، صحيح و مسقط تكليف است، به اقتضاي احتياط بايد آن چه در شرعيت يا مُبطليت آن اختلاف است، در نماز داخل نشود.[56] محقق حلّي در اين ادله مناقشه ورزيده است[57]؛ ولي با توجه به اين‌كه در ديگر آثار خود به حرمت تكتف باور يافته، فقيهان پس از او در صدد توجيه سخن او در المعتبر برآمده و آن را بر تكتف نماز‌گزار بدون باور به شرعيت و استحباب آن حمل كرده‌اند.[58]

 

به باور مشهور اماميان، انجام دادن تكتف از روي عمد و در حال اختيار، با باور به جزء نماز بودن آن، حرام و مبطل نماز است.[59] حتي انجام دادن آن تنها براي اظهار خشوع نزد خدا نيز در باور شماري از فقيهان حرام و مبطل نماز به شمار مي‌رود.[60] اين كار هر چند در باور برخي از آنان حرام است؛ ولي مبطل نماز نيست.[61] اگر تكتف در نماز نه به عنوان جزء انجام شود و نه همراه با قصد خشوع باشد، شماري از فقيهان آن را حرام ندانسته‌اند.[62] در باور فقيهان امامي، به پشتوانه ادلّه عام جواز تقيه*، تكتف هنگام تحقق شرائط تقيه، جايز و بلكه واجب است.[63] البته ترك تكتف هنگام تقيه هر چند حرام است؛ مايه بطلان نماز نيست.[64] انجام دادن تكتف به سبب عواملي چون درد و خاراندن جايز است و مصداق حقيقي تكتف به شمار نمي‌رود.[65] در باور مشهور اماميان، نهادن دست راست بر چپ يا به عكس، و نهادن كف يك دست بر كف دست يا ساعد دست ديگر، موجب بطلان نماز است، خواه دست‌ها روي سينه باشند يا روي ناف يا زير ناف.[66] برخي از آنان نهادن دست چپ را بر دست راست يا كف يك دست را بر ساعد دست ديگر، باطل‌كننده نماز ندانسته‌اند.[67]

 

…منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاقتصاد الهادي: الطوسي (م.460ق.)، تهران، مكتبة جامع چهل ستون، 1400ق؛ الانتصار: السيد المرتضي (م.436ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1415ق؛ بداية المجتهد: ابن رشد القرطبي (م.595ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ بدائع الصنائع: علاء الدين الكاساني (م.587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبيه، 1409ق؛ البدعة مفهومها حدها و آثارها: السبحاني، قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1416ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تحرير الاحكام الشرعيه: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش بهادري، قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1420ق؛ تحفة الاحوذي: المبارك فوري (م.1353ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ تحفة الفقهاء: علاء الدين السمرقندي (م.535ق./539ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ التنقيح في شرح العروة الوثقي: تقرير بحث الخوئي (م.1413ق.)، ميرزا علي تبريزي، قم، دار الهادي، 1417ق؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ جامع الخلاف و الوفاق: علي بن محمد القمي (م. قرن7ق.)، به كوشش حسني، قم، زمينه‌سازان ظهور امام عصر، 1379ش؛ جامع المدارك: سيد احمد الخوانساري (م.1405ق.)، به كوشش غفاري، تهران، مكتبة الصدوق، 1405ق؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الجوهر النقي: المارديني (م.750ق.)، دار الفكر؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1407ق؛ الدر المختار: الحصكفي (م.1088ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ دراسات فقهية في مسائل خلافيه: نجم الدين الطبسي، قم، دفتر تبليغات، 1380ش؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ ذخيرة المعاد: محمد باقر السبزواري (م.1090ق.)، آل البيت:؛ ذكري: الشهيد الاول (م.786ق.)، قم، آل البيت:، 1419ق؛ رسائل الكركي: الكركي (م.940ق.)، به كوشش الحسون، قم، مكتبة النجفي، 1409ق؛ رسائل المرتضي: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني و رجايي، قم، دار القرآن، 1405ق؛ روض الجنان في شرح ارشاد الاذهان: الشهيد الثاني (م.965ق.)، قم، آل البيت:؛ الروضة البهية في شرح اللمعه: الشهيد الثاني (م.965ق.)، به كوشش كلانتر، قم، مكتبة الداوري، 1410ق؛ رياض المسائل: سيد علي الطباطبائي (م.1231ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1422ق؛ سنن ابي‌داود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ الشرح الكبير: عبدالرحمن بن قدامه (م.682ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ صحيح ابن خزيمه: ابن خزيمه (م.311ق.)، به كوشش محمد مصطفي، المكتب الاسلامي، 1412ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ العروة الوثقي: سيد محمد كاظم يزدي (م.1337ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتح العزيز: عبدالكريم بن محمد الرافعي (م.623ق.)، دار الفكر؛ الفقه الاسلامي و ادلته: وهبة الزحيلي، دمشق، دار الفكر، 1418ق؛ فقه الصادق (ع): سيد محمد صادق روحاني، قم، دار الكتاب، 1413ق؛ قرب الاسناد: الحميري (م. قرن3ق.)، قم، آل البيت:، 1413ق؛ الكافي في الفقه: ابوالصلاح الحلبي (م.447ق.)، به كوشش استادي، اصفهان، مكتبة امير المؤمنين (ع)، 1403ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كشاف القناع: منصور البهوتي (م.1051ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ كشف اللثام: الفاضل الهندي (م.1137ق.)، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ كلمة التقوي (فتاوي): محمد امين زين الدين، قم، مهر، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الفائدة و البرهان: المحقق الاردبيلي (م.993ق.)، به كوشش عراقي و ديگران، قم، انتشارات اسلامي، 1416ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ مختصر المزني: المزني (م.263ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ المختصر النافع: المحقق الحلي (م.676ق.)، تهران، البعثه، 1410ق؛ مختصر خليل: محمد بن يوسف (م.897ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ مختلف الشيعه: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1412ق؛ المدونة الكبري: مالك بن انس (م.179ق.)، مصر، مطبعة السعاده؛ مستند الشيعه: احمد النراقي (م.1245ق.)، قم، آل البيت:، 1415ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مصباح الفقيه: رضا الهمداني (م.1322ق.)، تهران، مكتبة الصدر؛ معالم المدرستين: العسكري (م.1386ش.)، بيروت، النعمان، 1410ق؛ المعتبر: المحقق الحلي (م.676ق.)، مؤسسه سيد الشهداء، 1363ش؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ منتهي المطلب: العلامة الحلي (م.726ق.)، مشهد، آستان قدس رضوي، 1412ق؛ منهاج الصالحين (معاملات): السيد علي السيستاني، قم، ستاره، 1416ق؛ نهاية الاحكام: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش رجايي، قم، اسماعيليان، 1410ق؛ نيل الاوطار: الشوكاني (م.1255ق.)، بيروت، دار الجيل، 1973م.

 

مهدي صاحبي‌فرد

 
[1]. لسان العرب، ج9، ص294؛ تاج العروس، ج12، ص449-450، «كتف».

[2]. بدائع الصنائع، ج1، ص201؛ المغني، ج1، ص513-514؛ شرائع الاسلام، ج1، ص72.

[3]. فقه الصادق، ج11، ص442؛ معالم المدرستين، ج1، ص17.

[4]. الانتصار، ص141؛ الروضة البهيه، ج1، ص566-567؛ التنقيح، ج4، ص445.

[5]. صحيح ابن خزيمه، ج1، ص242؛ بدائع الصنائع، ج1، ص201؛ المغني، ج1، ص513-514.

[6]. فتح العزيز، ج3، ص276؛ كشاف القناع، ج1، ص400؛ فتاوي اللجنه، ج6، ص383.

[7]. توضيح المقال، ص1.

[8]. الكافي، ج3، ص337؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص303؛ التهذيب، ج2، ص84.

[9]. معجم مقاييس اللغه، ج5، ص191؛ الصحاح، ج2، ص807-808؛ لسان العرب، ج5، ص145-146، 150-151، «كفر».

[10]. رسائل المرتضي، ج1، ص219؛ المغني، ج1، ص514؛ فتح العزيز، ج3، ص274.

[11]. الشرح الكبير، ج1، ص250؛ فتاوي اللجنه، ج6، ص343،
366.

[12]. الكافي، ج3، ص337؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص303؛ التهذيب، ج2، ص84.

[13]. نك: الاخبار الطوال، ص404؛ نك: تاريخ طبري، ج1، ص563؛ ج2، ص221؛ تجارب الامم، ج1، ص89.

[14]. جواهر الكلام، ج11، ص19؛ العروة الوثقي، ج3، ص7؛ التعليقات علي شرائع الاسلام، ج1، ص73.

[15]. صحيح مسلم، ج2، ص13؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص266؛ سنن ابي داود، ج1، ص169.

[16]. المغني، ج1، ص513-514؛ فتح العزيز، ج3، ص252.

[17]. بدائع الصنائع، ج1، ص201؛ المجموع، ج3، ص512؛ كشاف القناع، ج1، ص400.

[18]. المختصر النافع، ص34؛ رياض المسائل، ج3، ص509؛ مستند الشيعه، ج7، ص16.

[19]. مختصر المزني، ص14؛ فتح العزيز، ج3، ص281-282.

[20]. المبسوط، ج1، ص24؛ تحفة الفقهاء، ج1، ص126؛ الجوهر النقي، ج2، ص32.

[21]. المغني، ج1، ص513-515؛ كشاف القناع، ج1، ص400.

[22]. صحيح البخاري، ج1، ص180؛ صحيح مسلم، ج2، ص13؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص266.

[23]. المبسوط، ج1، ص24؛ تحفة الفقهاء، ج1، ص126؛ الجوهر النقي، ج2، ص31-32.

[24]. المغني، ج1، ص513-515؛ كشاف القناع، ج1، ص400.

[25]. المدونة الكبري، ج1، ص74؛ مختصر خليل، ص24؛ الشرح الكبير، ج1، ص250.

[26]. عمدة القاري، ج5، ص279؛ القطوف الدانيه، ج2، ص37-38؛ نك: الارسال و التكفير، ص8-9.

[27]. نيل الاوطار، ج2، ص202.

[28]. الفقه الاسلامي، ج2، ص62؛ معالم المدرستين، ج1، ص17؛ نك: الارسال و التكفير، ص11.

[29]. بدائع الصنائع، ج1، ص201؛ الدر المختار، ج1، ص513.

[30]. نك: الارسال و التكفير، ص24-40؛ البدعه، ص157-161.

[31]. عمدة القاري، ج5، ص279؛ فتح الباري، ج2، ص186-187؛ تحفة الاحوذي، ج2، ص75-85.

[32]. صحيح البخاري، ج1، ص180؛ السنن الكبري، ج2، ص28.

[33]. المعتبر، ج2، ص258؛ منتهي المطلب، ج1، ص311؛ نيل الأوطار، ج2، ص201-202.

[34]. صحيح مسلم، ج2، ص13؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص266؛ سنن الترمذي، ج1، ص159.

[35]. الانصاف، ج1، ص177-178.

[36]. سنن ابن ماجه، ج1، ص266؛ سنن ابي داود، ج1، ص175؛ السنن الكبري، ج2، ص28.

[37]. المعتبر، ج2، ص258؛ منتهي المطلب، ج1، ص311.

[38]. ذكري، ج3، ص294-295؛ التنقيح، ج4، ص445؛ الارسال و التكفير، ص26-27.

[39]. الارسال و التكفير، ص13؛ القطوف الدانيه، ج2، ص37-39.

[40]. التنقيح، ج4، ص445؛ الانصاف، ج1، ص170-172، 176-178؛ دراسات فقهيه، ص144.

[41]. بداية المجتهد، ج1، ص146.

[42]. الرسائل التسع، ص343؛ تحرير الاحكام، ج1، ص266؛ مجمع الفائده، ج3، ص50.

[43]. الاقتصاد، ص265؛ رياض المسائل، ج3، ص513؛ جواهر الكلام، ج11، ص14-15.

[44]. رسائل الكركي، ج1، ص71.

[45]. الكافي في الفقه، ص125.

[46]. المعتبر، ج2، ص257.

[47]. مختلف الشيعه، ج2، ص191؛ الحدائق، ج9، ص10؛ جواهر الكلام، ج11، ص15.

[48]. الحدائق، ج9، ص10؛ مستند الشيعه، ج7، ص16-17؛ مصباح الفقيه، ج2، ص401.

[49]. الخلاف، ج1، ص322.

[50]. الكافي، ج3، ص334، 337؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص303؛ التهذيب، ج2، ص84.

[51]. الكافي، ج3، ص337؛ دعائم الاسلام، ج1، ص159؛ قرب الاسناد، ص208.

[52]. الخلاف، ج1، ص323؛ كشف اللثام، ج4، ص164-168؛ جواهر الكلام، ج11، ص17، 20.

[53]. الكافي، ج3، ص311؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص300؛ التهذيب، ج2، ص81.

[54]. مسند احمد، ج5، ص424؛ سنن ابي داود، ج1، ص170، 198؛ سنن ترمذي، ج1، ص187-188.

[55]. جامع الخلاف، ص69؛ مستند الشيعه، ج7، ص42-43؛ مصباح الفقيه، ج2، ص402.

[56]. الانتصار، ص142؛ الخلاف، ج1، ص322؛ جواهر الكلام، ج11، ص17-18.

[57]. المعتبر، ج1، ص255-257.

[58]. جامع المدارك، ج1، ص403-404؛ جواهر الكلام، ج11، ص19-20.

[59]. التنقيح، ج4، ص446-447؛ كلمة التقوي، ج1، ص484.

[60]. منهاج الصالحين، ج1، ص236-237.

[61]. التنقيح، ج4، ص446؛ كلمة التقوي، ج1، ص484.

[62]. منتهي المطلب، ج1، ص311؛ التنقيح، ج4، ص447.

[63]. روض الجنان، ص330؛ ذخيرة المعاد، ج1، ص352؛ جواهر الكلام، ج11، ص24-25.

[64]. الحدائق، ج9، ص15؛ ذخيرة المعاد، ج1، ص352.

[65]. مصباح الفقيه، ج2، ص402؛ فقه الصادق، ج5، ص133.

[66]. نهاية الاحكام، ج1، ص523؛ رسائل الكركي، ج3، ص301؛ جواهر الكلام، ج11، ص21-22.

[67]. نهاية الاحكام، ج1، ص523؛ كشف اللثام، ج4، ص168؛ نك: مصباح الفقيه، ج2، ص402.


| شناسه مطلب: 86843







نظرات کاربران