تمیم‌ داری تمیم‌ داری تمیم‌ داری بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
تمیم‌ داری تمیم‌ داری تمیم‌ داری تمیم‌ داری تمیم‌ داری

تمیم‌ داری

صحابی، نخستین قصه‌گوی مسلمان   ƒپیش از مسلمانی: تمیم بن اوس بن خارجه از تیره دار بن هانی از قبیله لخم بود که نسبش به قبیله بزرگ‌تر کهلان بن سبأ قحطانی می‌رسید.[1] نام جد او در بیشتر منابع، خارجه خوانده شده است[2] و گمان می‌ر

صحابي، نخستين قصه‌گوي مسلمان

 

ƒپيش از مسلماني: تميم بن اوس بن خارجه از تيره دار بن هاني از قبيله لخم بود كه نسبش به قبيله بزرگ‌تر كهلان بن سبأ قحطاني مي‌رسيد.[1] نام جد او در بيشتر منابع، خارجه خوانده شده است[2] و گمان مي‌رود كه نام‌هاي ديگر همچون حارثه[3] و جاريه[4] تصحيف آن باشد.

 

به تناسب قبيله يا شهر وي، از او با نسبت‌هاي گوناگون همچون داري (منسوب به تيره دار بن هاني[5] يا دارين در بحرين[6])، ديري (منسوب به دِير كه او پيش از اسلام آوردن در آن مي‌زيسته است)[7]، لخمي[8]، شامي[9]،
و فلسطيني[10] ياد شده است. به فراخور نام دخترش رقيه، كنيه‌اش ابورقيه بوده است.[11]

 

از زمان و مكان تولد تميم آگاهي چنداني در دست نيست؛ همچنان كه زندگي پيش از اسلام او نيز مبهم است. نصراني بودن او[12] تأييد گشته و به سكونت او در دير اشاره شده است.[13] در شماري از منابع، از هم‌پيماني او با حارث بن عبدالمطلب، عموي پدر پيامبر، سخن به ميان آمده؛ اما سبب و چگونگي آن دانسته نيست.[14]

 

ƒ دوره رسول خدا (ص): بر پايه سخن مشهور، تميم و برادرش نعيم به سال نهم ق. (عام الوفود) پس از نبرد تبوك، در مدينه نزد رسول خدا (ص) رفتند و اسلام آوردند.[15] پيامبر (ص) به درخواست تميم، در نامه‌اي[16] روستاهايي از بيت المقدس را به اقطاع به آن دو بخشيد.[17] در اين هنگام، شام هنوز در اختيار حكومت روم بود. نام اين روستاها حبري يا حبرون، محل مرقد حضرت ابراهيم (ع)[18] يا بيت عينون[19] و يا بيت لحم، زادگاه حضرت عيسي (ع)[20] ياد شده است.

 

بر خلاف مشهور، برخي بر آنند كه تميم همراه شش تن، از جمله برادرش نعيم، در مكه اسلام آورد و رسول خدا (ص) بخشي از شام را به آن دو بخشيد. آنان پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، ديگر بار خدمت پيامبر آمدند و آن نامه را تجديد كردند.[21] پس از رحلت پيامبر (ص) ديگر بار در دوران ابوبكر به مدينه آمدند و تجديد نامه را درخواست كردند. ابوبكر در نامه‌اي به ابوعبيده جراح، فرمانده سپاه خود در شام، از او خواست تا به محتواي نامه عمل شود.[22] به سخن بكري، تا هنگام وي به سال 487ق. قريه‌هاي ياد شده در دست خاندان تميم داري بوده است.[23] گفته‌اند هنگامي كه بعدها برخي قصد معارضه با بازماندگان تميم در باره اين زمين‌ها را داشتند، غزالي (م.505ق.) به كفر معارضان فتوا داد.[24]

 

شايد بدين سبب، نامه‌‌اي كه رسول خدا (ص) نوشت، به گفته قلقشندي، تا هنگام وي به سال821ق. همچنان در دست تميميان بود و هرگاه كسي با آنان منازعه مي‌كرد، آنان با آوردن اين نامه نزد سلطان، دادخواهي مي‌كردند.[25] برخي از محققان معاصر، به دليل آن كه تميم نيز مانند عبدالله بن سلام و كعب‌الاحبار، نصراني و از هواداران حكومت بوده است، احتمال داده‌اند كه خبر چنين نامه‌اي از ساخته‌هاي حاكمان، به ويژه معاويه، باشد.[26] برخي از شرق‌شناسان همانند وات و كرنكوف نيز در صحت اين گزارش ترديد كرده و آن را از ساخته‌هاي سده‌هاي پسين دانسته‌اند.[27]

 

نامه رسول خدا (ص) چندان اهميت داشت كه نوشته‌هاي مستقل پيرامون آن نگاشتند. از آن جمله، مي‌توان به الضوء الساري في خبر تميم الداري نوشته مقريزي (م.845ق.) و الفضل العميم في اقطاع تميم نوشته سيوطي (م.911ق.) اشاره كرد.[28]

 

گزارش‌هاي منابع در باره زندگاني وي در دوره مسلماني، آميزه‌اي از واقعيت و قصه‌پردازي را در خود دارد. در اين ميان، گاه تشخيص سره از ناسره، آسان و گاه مشكل است. در باره زندگي وي در دوران حيات پيامبر (ص) آورده‌اند كه او پس از اسلام آوردن در پي غزوه تبوك، همراه پيامبر (ص) در نبرد شركت كرد.[29] اما در تاريخ اسلام، غزوه‌اي پس از تبوك ثبت نشده است. نيز آورده‌اند كه او اسبي به نام «ورد» را به پيامبر (ص) هديه كرد كه ايشان آن را به عمر بخشيد.[30]

 

جنجالي‌ترين گزارش‌ها در باره وي، داستان دجال و حديث جساسه است كه به «قصه دجال»، «حديث الجساسه» و «قصة الجساسه» شهرت يافته است. بر پايه اين داستان، تميم پيش از مسلمان شدن، همراه شماري از لخميان و جذاميان به ميان دريا رفته و با موجودي عجيب كه از آن با عنوان دجال و جساسه ياد كرده، برخورد نموده است. در ادامه اين گزارش‌ها آمده كه پيامبر (ص) پس از شنيدن اين داستان، سخنان او را به گونه‌اي تأييدآميز براي مردم گزارش كرده است.[31]

 

اين گزارش افسانه‌گون در دوره معاصر از جانب دانشمندان سني[32] و شيعه[33] نقد و رد شده است. بر پايه شماري از منابع شيعي، جنيان، گزارش بعثت رسول خدا (ص) را در يكي از بيابان‌هاي مسير مدينه به شام، به تميم داده‌اند.[34] نيز برخي از گزارش‌ها كه در صحت آن‌ها ترديد است، ادعا دارند كه تميم داري ساخت نخستين منبر در مدينه را پيشنهاد داده است. بر پايه اين گزارش‌ها، هنگامي كه پيامبر (ص) به علت خستگي از ايستاده سخن گفتن شِكوِه كرد، تميم كه در سفرهاي خود به شام، نمونه‌اي از منبر را ديده بود، پيشنهاد ساخت آن را داد. پس از ساخته شدن آن منبر، پيامبر (ص) نخستين بار بر آن نشست و سخن گفت.[35] اين‌گونه گزارش‌ها دستاويز مستشرقاني همچون دلاويدا، مؤلف مقاله تميم الداري در دائرة المعارف اسلام، شده تا ساختن منبر در جهان اسلام را برگرفته از سنت مسيحي بدانند و تميم را در آشنا ساختن مسلمانان با اين‌گونه دستاوردهاي مسيحيان مؤثر بشمارند. اما شماري از دانشوران مسلمان همچون احمد محمد شاكر به تفصيل به نقد اين داستان و نقش تميم در انتقال سنت‌هاي مسيحي پرداخته‌اند.[36]

 

همچنين تميم را نخستين كسي دانسته‌اند كه در مسجد مدينه چراغ برافروخت.[37] شخصيت وي به تفاسير سني و شيعي نيز راه يافته و برخي از مفسران شأن نزول آيه 106 مائده/5 را تميم و رفيقش دانسته‌اند. آورده‌اند كه اين آيه كه با عبارت (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَـرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ) آغاز شده، هنگامي نازل شد كه تميم به خيانتي كه پيش از مسلماني كرده بود، اعتراف نمود. در اين داستان آمده كه تميم و رفيقش عدي بن بداء با مردي از بني‌سهم همسفر شدند. در اين سفر، آن مرد درگذشت و اموالش را به آن دو سپرد تا به خانواده‌اش تحويل دهند؛ اما آن دو بخشي از اموال را تحويل ندادند و خاندان آن مرد شكايت نزد رسول خدا (ص) بردند. پيامبر آن دو را سوگند داد و آنان سوگند دروغ خوردند. پس از آن كه اموال گمشده در مكه پيدا شد و صاحب آن ادعاي خريد از تميم را به ميان آورد، حقيقت آشكار گشت و تميم و رفيقش ناچار شدند قيمت آن اموال را بازگردانند. سپس اين آيه نازل شد.[38] نيز برخي او را در كنار سلمان و ابن سلام، از مصداق‌هاي آيه (وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ) (رعد/13، 43) دانسته‌اند.[39]

 

با اين كه صحابي بودن تميم ديري نپاييد، روايات منسوب به او كه از پيامبر (ص) گزارش شده، فراوان است؛ به گونه‌اي كه در بيشتر منابع اصلي اهل سنت، مي‌توان به روايات او دست يافت. بيشتر اين روايات در موضوعات اخلاقي و مواظبت بر نماز و قرآن هستند.[40]

 

ƒپس از پيامبر (ص): مهم‌ترين ويژگي تميم در اين دوره كه نام او را با تحولات فرهنگي حرمين و به ويژه مدينه گره زده است، قصّه‌گويي به صورت رسمي است. [41]

 

در روزگار پيامبر (ص) و ابوبكر (حك: 11-13ق.) و اوايل دوره عمر، عنواني رسمي با عنوان قصه‌گو (قاصّ) كه از تأييد حكومت برخوردار باشد، وجود نداشت.[42] تميم داري كه قصه‌گويي را در سفرهاي خود به شام، از كنيسه‌ها و وعاظ آن سرزمين آموخته بود[43]، نخستين بار در روزگار عمر قصه‌گويي را آغاز كرده و از او خواست تا به صورت رسمي به وي اجازه قصه‌گويي در مسجد مدينه را عطا كند. عمر نخست نپذيرفت و حتي وي را به قتل تهديد كرد[44]؛ اما سرانجام در برابر اصرارهاي او تاب نياورد و به وي اجازه داد تا بر پا ايستاده، قصه بگويد.[45] در گزارشي آمده كه پس از اين رخصت، هنگامي كه از نزديك وي مي‌گذشت، با شلاق خود او را آزرد.[46]

 

بيشتر منابع بر آنند كه تميم پس از چندي قصه‌گويي و وعظ، جاي خود را در ميان مردم و حكومت باز كرد؛ به گونه‌اي كه عمر در محفل وي مي‌نشست و به سخنان او گوش فرامي‌داد[47] و بعد‌ها به وي اجازه داد تا در روزهاي جمعه پيش از آن كه خطبه بخواند، او در مسجد مدينه به قصه‌گويي بپردازد.[48] سپس در ادامه روزگار عمر و نيز در دوره عثمان، تعداد مجالس قصه‌گويي او به دو يا سه بار در هفته رسيد.[49]

 

معاصران در تحليل محتواي قصه‌هاي او كه بيشتر بر حدس استوار است، بر آنند كه افزون بر وعظ، به دليل پيشينه مسيحيت، از آثار انديشه‌هاي مسيحي نيز بهره داشته است. از اين رو، گزارش‌هاي او را از گونه «مسيحيات» و هم‌پايه «اسرائيليات» قلمداد كرده‌اند.[50] گمان مي‌رود گوشه‌اي از محتواي وعظ‌ها و قصه‌هاي او به دست راويانش كه برخي همچون ابن عباس، ابوهريره و عبدالله بن عمر از صحابه و بعضي مانند عطاء بن يزيد و ابن سيرين از تابعين بوده‌اند، به كتب روايي نيز راه يافته‌ باشد. ظهور تميم در اين دوره به عنوان واعظ و قصه‌گو كه مردم را با اين شيوه به زهد و تقوي دعوت مي‌كرد و نيز سيره زندگي وي باعث شده تا از او چهره‌اي زاهد و عابد در منابع ترسيم شود تا جايي كه او را «راهب الامة في عصره» خوانده‌اند.[51] هنگامي كه وي پس از قتل عثمان (35ق.) به شام رفت و در فلسطين ساكن شد، به او عنوان «عابد اهل فلسطين» دادند.[52]

 

از همين رو، در ميان روايات او، بيشتر به مضامين عبادي و اخلاقي برمي‌خوريم؛ چنان كه از ميان 18 روايت او از پيامبر (ص)[53] موضوعاتي همچون جايگاه ويژه نماز در قيامت، وجوب نماز جمعه، فضيلت قرائت 100 آيه در هر شب، حق مرد بر زن، و فضيلت آماده كردن مركب به دست خود را مي‌نگريم.[54] همچنين گزارش‌هاي فراوان در باره سيره عبادي وي رسيده كه بيشتر آن‌ها اغراق‌آميز است. از آن جمله است: خواندن همه قرآن در يك ركعت نماز[55]، گذراندن همه شب به قرائت قرآن[56]، تكرار آيه‌اي از قرآن (آيه 21 جاثيه/45[57]) در همه شب، ختم قرآن در يك هفته[58]، نخوابيدن تا يك سال به علت آن كه شبي براي نماز شب به پا نخاسته بود.[59] نيز آورده‌اند كه او حلّه‌اي به ارزش 1000 درهم براي نماز خريده بود.[60]

 

در باره توجه او به مداومت بر نماز آورده‌اند پس از آن كه عمر از خواندن نماز مستحب پس از نماز عصر نهي كرد، تميم اعتنا ننمود و آن گاه كه عمر او را تازيانه زد، گفت: «در روزگار رسول خدا (ص) كه از تو بهتر بود، نيز پس از نماز عصر نماز مستحب خوانده‌ام.»[61]

 

ترسيم اين چهره از تميم در منابع، صرف نظر از درستي يا نادرستي گزارش‌ها، باعث شد تا او در ميان مردم چهره‌اي زاهد و عابد يابد؛ به گونه‌اي كه مزار او محل رفت و آمد مشتاقان شود. در سده نهم ق. دانشمندي حنبلي به نام احمد بن محمد موصلي، كتابي با عنوان تحفة الساري الي زيارة تميم الداري نگاشته است.[62] همچنين در اندكي از منابع، او را از جمع‌كنندگان قرآن[63] و نيز نخستين قاضي در اسلام[64] خوانده‌اند كه با گزارش‌هاي منابع پرشمار تفاوت دارد.

 

تميم تا هنگام قتل عثمان (35ق.) در مدينه ماند. سپس به بيت المقدس رفت و در آن جا ساكن شد و به عبادت پرداخت.[65] به سخن شيخ آقا بزرگ تهراني، منزل تميم در مدينه تا هنگام آقا بزرگ معروف بوده و زيارت مي‌شده است.[66] از برخي منابع برمي‌آيد كه او چندي در بيت‌المقدس حكمراني داشته است.[67] وي به سال 40ق. در بيت المقدس درگذشت.[68] محل قبر او را در بيت جبرين يا بلاطه دانسته‌اند.[69]

 

نام تميم را در شمار همسران ام فروه، خواهر ابوبكر، آورده‌اند.[70] از تميم پسري باقي نماند و تنها يك دختر به نام رقيه داشت. به همين مناسبت، كنيه وي را ابورقيه گفته‌اند.[71] در نسل‌هاي بعد، از احمد بن محمد داري از نوادگان او، به عنوان راوي ياد شده است.[72] نسل او در سده‌هاي پياپي بخشي از مناطق بيت‌المقدس را در تصرف خود داشته‌اند؛ چنان‌كه ذهبي (م.748ق.) در سده هشتم ق. گزارشي از اين تصرف در زمانه خود را به دست مي‌دهد.[73]

 

منابع

الآحاد و المثاني: ابن ابي‌عاصم (م.287ق.)، به كوشش باسم فيصل، رياض، دار الدرايه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ اضواء علي السنة المحمديه: محمود ابوريّه (م.1385ق.)، دار الكتاب الاسلامي؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ اين سنة الرسول و ماذا فعلوا بها: احمد حسين يعقوب، بيروت، الدار الاسلاميه، 1421ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ يحيي بن معين: ابن معين (م.233ق.)، به كوشش عبدالله احمد، بيروت، دار القلم؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تحذير الخواص من اكاذيب القصاص: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش الصباغ، بيروت، المكتب الاسلامي، 1394ق؛ تحفة الاحوذي: المبارك فوري (م.1353ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تقريب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابي‌حاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حسن المحاضرة في تاريخ مصر و القاهره: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، مصر، دار احياء الكتب العربيه، 1387ق؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه: آقا بزرگ تهراني (م.1389ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1403ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ سبل السلام: الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ صبح الاعشي: احمد القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ صحيح ابن حبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ غريب الحديث: ابن سلاّم الهروي (م.224ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيد خان، بيروت، دار الكتاب العربي، 1396ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح‌ الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ فيض القدير: المناوي (م.1031ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ القصاص و المذكرين: ابن الجوزي (م.597ق.) به كوشش الصباغ، بيروت، المكتب الاسلامي، 1409ق؛ قصه‌خوانان در تاريخ اسلام و ايران: رسول جعفريان، قم، دليل ما، 1378ش؛ كشف الظنون: حاجي خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ المذكّر و التذكير و الذكر: احمد بن ابي‌عاصم (م.287ق.)، به كوشش الردادي، رياض، المنار، 1413ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معالم المدرستين: العسكري (م.1386ش.)، بيروت، نعمان، 1410ق؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، قاهره، دار الحرمين، 1415ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الصغير: الطبراني (م.360ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ مناقب آل ابي‌طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ نسب معد و اليمن الكبير: ابن الكلبي (م.204ق.)، به كوشش محمود فردوس دمشق، دار اليقظة العربيه؛ نقش ائمه: در احياي دين: سيد مرتضي عسكري، تهران، مجمع علمي اسلامي، 1370ش؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

قاسم خانجاني

 
[1]. جمهرة انساب العرب، ص422؛ الانساب، ج5، ص282.

[2]. نسب معد، ج1، ص157؛ الطبقات، ابن سعد، ج7، ص408؛ الطبقات، خليفه، ص557.

[3]. المنمق، ص244.

[4]. اسد الغابه، ج1، ص256.

[5]. جمهرة انساب العرب، ص422؛ الانساب، ج5، ص282.

[6]. معجم البلدان، ج2، ص432؛ فيض القدير، ج3، ص519.

[7]. صحيح مسلم، ج1، ص142؛ سبل السلام، ج4، ص210.

[8]. الآحاد و المثاني، ج5، ص11.

[9]. الجرح و التعديل، ج2، ص440.

[10]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص442.

[11]. تاريخ يحيي بن معين، ج1، ص15؛ الطبقات، ابن سعد، ج7، ص286؛ الاستيعاب، ج1، ص193.

[12]. الاستيعاب، ج1، ص194.

[13]. صحيح مسلم، ج1، ص142؛ سبل السلام، ج4، ص210.

[14]. المنمق، ص244.

[15]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص408؛ فتوح البلدان، ج1، ص153؛ الاستيعاب، ج1، ص194.

[16]. تاريخ دمشق، ج11، ص67؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص443.

[17]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص408؛ فتوح البلدان، ج1، ص153؛ تاريخ دمشق، ج11، ص67.

[18]. معجم البلدان، ج2، ص212.

[19]. الطبقات، ج7، ص408؛ معجم البلدان، ج4، ص180.

[20]. معجم ما استعجم، ج1، ص289.

[21]. المعجم الكبير، ج22، ص320.

[22]. تاريخ دمشق، ج11، ص66.

[23]. معجم ما استعجم، ج1، ص289.

[24]. سبل الهدي، ج10، ص437.

[25]. صبح الاعشي، ج13، ص129.

[26]. مكاتيب الرسول، ج3، ص515.

[27]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج16، ص170.

[28]. كشف الظنون، ج2، ص1088، 1279؛ الذريعه، ج7، ص52؛ مكاتيب الرسول، ج3، ص512.

[29]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص409.

[30]. فتح الباري، ج5، ص173؛ بحار الانوار، ج16، ص111.

[31]. المعجم الكبير، ج24، ص402-403؛ تاريخ دمشق، ج11، ص53؛ صحيح ابن حبان، ج15، ص194.

[32]. اضواء علي السنة المحمديه، ص181-182.

[33]. اين سنة الرسول، ص383-384؛ نقش ائمه در احياي دين، ج6، ص89-95؛ معالم المدرستين، ج2، ص49.

[34]. المناقب، ج1، ص76.

[35]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص249-250؛ البداية و النهايه، ج6، ص143؛ فتح الباري، ج2، ص330.

[36]. نك: دانشنامه جهان اسلام، ج8، ص217.

[37]. الوافي بالوفيات، ج10، ص252؛ تهذيب التهذيب، ج1، ص449.

[38]. جامع البيان، ج7، ص156؛ التبيان، ج4، ص42؛ زاد المسير، ج2، ص331-332.

[39]. تفسير قرطبي، ج9، ص335؛ البحر المحيط، ج6، ص403؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص444.

[40]. مسند احمد، ج4، ص102؛ صحيح مسلم، ج1، ص75؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص1354-1355.

[41]. نك: قصه‌خوانان در تاريخ اسلام و ايران، ص29-33.

[42]. مسند احمد، ج3، ص449؛ تاريخ المدينه، ج1، ص10-12.

[43]. المفصل، ج8، ص378.

[44]. تاريخ المدينه، ج1، ص10-11؛ المعجم الكبير، ج2، ص50.

[45]. المذكر و التذكير، ص63.

[46]. تحذير الخواص، ص189.

[47]. القصاص و المذكرين، ص193-194.

[48]. المصنف، ج3، ص219؛ تاريخ المدينه، ج1، ص11-12.

[49]. المذكر و التذكير، ص66.

[50]. اضواء علي السنة المحمديه، ص182؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج6، ص171.

[51]. حسن المحاضره، ج1، ص177.

[52]. غريب الحديث، ج4، ص306؛ حسن المحاضره، ج1، ص177.

[53]. تقريب التهذيب، ج1، ص143؛ غريب الحديث، ج4، ص306؛ الاعلام، ج2، ص87.

[54]. المعجم الكبير، ج2، ص49-57.

[55]. السنن الكبري، ج3، ص25.

[56]. تحفة الاحوذي، ج8، ص219.

[57]. تاريخ دمشق، ج11، ص77.

[58]. السنن الكبري، ج2، ص396.

[59]. تاريخ دمشق، ج11، ص77.

[60]. تفسير قرطبي، ج7، ص196.

[61]. المعجم الاوسط، ج8، ص296.

[62]. هدية العارفين، ج1، ص132.

[63]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص356؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص445.

[64]. فتح الباري، ج12، ص39.

[65]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص408-409؛ تاريخ دمشق، ج11، ص59.

[66]. الذريعه، ج7، ص52.

[67]. المعجم الصغير، ج1، ص14.

[68]. تهذيب التهذيب، ج1، ص449.

[69]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص448.

[70]. المعارف، ص168.

[71]. تاريخ دمشق، ج11، ص61.

[72]. المعجم الاوسط، ج7، ص315.

[73]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص443-445.


| شناسه مطلب: 86847







نظرات کاربران