ثابت بن قیس
از صحابه، معروف به خطیب رسول الله (ص) و خطیب انصار ابومحمد (ابوعبدالرحمن) ثابت بن قیس بن شماس از تیره بنی‌مالک بن ثعلبه[1] خزرج است.[2] برخی وی را از بنی‌حارث بن خزرج[3] یا از بنی‌سالم بن عوف[4] (از دیگر تیره‌های خزرج) شمر
از صحابه، معروف به خطيب رسول الله (ص) و خطيب انصار
ابومحمد (ابوعبدالرحمن) ثابت بن قيس بن شماس از تيره بنيمالك بن ثعلبه[1] خزرج است.[2] برخي وي را از بنيحارث بن خزرج[3] يا از بنيسالم بن عوف[4] (از ديگر تيرههاي خزرج) شمرده و او را از خطيبان عرب دانستهاند.[5] مادرش هند بنت رُهم از قبيله َطي[6] يا كَبشه بنت واقد[7] از تيره بنيحارث بن خزرج[8] از زناني دانسته شده كه با پيامبر (ص) بيعت كرد.[9] اما بر پايه سخني از خود وي، مادرش بر آيين مسيح درگذشت و ثابت براي حضور در تشييع جنازهاش از پيامبر (ص) اجازه گرفت.[10]
ثابت فردي ثروتمند و داراي نخلهاي فراوان بود[11] و به زيبايي و آراستگي خود اهميت ميداد[12] و جامههاي فاخر ميپوشيد. در منابع، از زره گرانبها و نفيس او كه در نبرد يمامه (11ق.) هنگام شهادت به تن داشت، ياد شده است.[13] وي بسيار سخاوتمند بود[14] و يك بار همه محصول نخلستانش را به ديگران بخشيد و براي خانوادهاش چيزي باقي ننهاد. به روايتي، آيه 6 انعام/6 كه به نقل ابن عباس و قتاده، از آيات مدني سوره انعام است[15]، ثابت و ديگر مسلمانان را از زيادهروي در بخشش نهي كرد.[16]
ثابت بن قيس صدايي بلند و سخني بليغ داشت[17] و در جايهاي گوناگون سخنگوي انصار بود. هرگاه كه پيامبر دستور ميداد، او خطبه ميخواند. از اين رو، ثابت با لقب «خطيب النبي» و «خطيب الانصار» شهرت يافت.[18] وي خواندن و نوشتن را نيز ميدانست. او را از كاتبان پيامبر (ص) شمردهاند.[19] شماري از نامههاي پيامبر به سران قبايلي چون بنيكلب و همپيمانانشان[20] و جز آن[21] به دست ثابت نگاشته شده بود.
ثابت در نبرد بُعاث*، واپسين نبرد اوس و خزرج، حضور داشت و اسير اوسيان شد. اما زبير بن اياس بن باطا، از سران يهوديان بنيقريظه، با پرداخت فديه به اوسيها او را آزاد كرد.[22] ثابت براي جبران اين محبت زُبير، به سال پنجم ق. كه بنوقريظه از مسلمانان شكست خوردند و زبير بن اياس اسير شد، از پيامبر خواست كه او را ببخشد و مال و فرزندانش را برگرداند. رسول خدا (ص) اين درخواست را پذيرفت.[23]
از هنگام دقيق اسلام آوردن ثابت، گزارشي در دست نيست. با توجه به اين كه ثابت در آغاز ورود پيامبر به يثرب در خطابهاي به ايشان خوشامد گفت، به نظر ميآيد كه اسلام آوردن او در فاصله بيعت عقبه دوم (13 بعثت) تا هجرت پيامبر (ص) به آن شهر رخ داده است. ثابت در يك سخنراني، به پيامبر وعده داد كه همچون جان و فرزندان خود و همراهانش از ايشان دفاع خواهند كرد. پيامبر (ص) نيز به ثابت و همراهانش بشارت بهشت داد.[24]
رسول خدا (ص) به سال دوم ق. ميان او و عمار ياسر[25] يا عامر بن ابيبكير از تيره بنيليث قبيله كِنانه[26] پيمان برادري بست. منابع از حضور وي در غزوه احد و جنگهاي پس از آن گزارش دادهاند[27]؛ اما در باره حضورش در نبرد بدر اختلاف است. بيشتر منابع از حضور او در نبرد بدر سخني به ميان نياوردهاند. ابن حجر بر خلاف آن چه در الاصابه آورده[28]، در كتاب ديگرش او را بدري دانسته است.[29] طبرسي نيز در گزارشي به بدري بودن او اشاره كرده است.[30]
ثابت بن قيس به سال چهارم ق. پس از شهادت حنظلة بن ابيعامر، با همسر وي جميله دختر عبدالله بن ابيّ از تيره بنيعوف خزرج ازدواج كرد.[31] از حبيبه دختر سهل[32] و زينب دختر عبدالله بن أبيّ[33] به عنوان ديگر همسران ثابت نيز ياد شده است. بيترديد، ازدواج ثابت با وي در پي جدا شدن از خواهرش جميله / حبيبه انجام شده است.[34] براي ثابت بن قيس، چهار فرزند نام بردهاند: محمد، يحيي، عبدالله و زينب.[35] مادر محمد، جميله است؛ اما اين كه ديگر فرزندان ثابت از كدام همسرانش بودهاند، روشن نيست. هر سه پسر ثابت در رخداد حرّه مدينه (63ق.) به دست سپاهيان يزيد كشته شدند.[36]
ثابت در زندگي با همسرش جميله سازگاري نداشت. جميله به دلايلي چون بدخلقي يا زشتي چهره ثابت، بر او ناشزه شد.[37] نزول آيه 34 نساء/4 را در اين زمينه دانستهاند:[38] (اَلرِّجالُ قَوّامونَ عَلَى النِّساءِ...) با ادامه اختلاف و ناسازگاري ميان ثابت و طبق آيه 229 بقره/2 همسر وي كه وي را جميله[39]، حبيبه[40] يا زينب[41] ياد كردهاند، با طلاق خلع از وي جدا شد.[42] اين را نخستين طلاق خلع در اسلام ميدانند.[43]
در نبرد بنيمصطلق (6ق.) جويريه دختر حارث بن ابيضرار، رئيس بنيمصطلق، در سهم ثابت كه در آن نبرد حضور داشت، قرارگرفت. به پيشنهاد جويريه، ثابت پذيرفت تا او را در ازاي پرداخت مقدار فراواني طلا آزاد كند.[44] جويريه نيز كه براي ياري خواستن در پرداخت اين هزينه به پيامبر (ص) مراجعه كرده بود، همسري ايشان را در ازاي پرداخت آن مبلغ به ثابت، پذيرفت.[45] ثابت در اين سال، در بيعت رضوان حضور داشت و وفاداري خود به پيامبر (ص) را تجديد كرد.[46]
در سال نهم ق. كه سران بنيتميم همراه شاعران و سخنوران خود براي فخرفروشي نزد پيامبر آمده بودند، به فرمان پيامبر (ص) و در پاسخ به خطيب بنيتميم، ثابت خطبهاي رسا خواند. سخنان وي در اين رويداد كه ضمن ستايش خداوند، شامل بيان فضيلتهاي پيامبر و انصار و مهاجران بود و بر مبارزه و جهاد هميشگي در راه ايمان تأكيد ورزيد[47]، پيامبر (ص) و مسلمانان را شادمان ساخت[48] و اعجاب سران بنيتميم را برانگيخت.
مفسران از ثابت بن قيس در شان نزول برخي آيات ياد كردهاند. از جمله، در شأن نزول آيات 66 نساء/4[49] و 2[50] و 11[51] و 13 حجرات/49[52] و آيه 11 مجادله/58[53] كه در باره اصلاح رفتار اجتماعي مسلمانان است، از ثابت ياد كردهاند.
ثابت بن قيس در سال دهم ق. به عنوان خطيب پيامبر (ص) در مناظره ايشان با مسيلمه كذاب، از مدعيان دروغين پيامبري، همراه ايشان بود. ايشان پس از پاسخ گفتن به مسيلمه، با روي گرداندن از او به ثابت دستور داد تا جواب مسيلمه را بدهد.[54] از پاسخ ثابت به مسيلمه، گزارشي در دست نيست.
ثابت پس از رحلت پيامبر: او را از سخنگويان انصار در سقيفه دانستهاند.[55] موضعگيري وي در رويدادهاي پس از آن متناقض گزارش شده است. بر پايه گزارش شيخ مفيد، ثابت پس از آنكه ماجراي تهاجم به خانه فاطمه3 و قصد مهاجمان براي به آتش كشيدن آن را از زبان علي (ع) شنيد، به او گفت: «دستم را از دستت جدا نميكنم تا در پيشگاهت كشته شوم.»[56] اما در گزارش علامه مجلسي، ثابت از همراهان در حمله به خانه علي براي بيعت ستاندن از او شمرده شده است.[57] اگر اين گزارش درست باشد، ثابت را بايد از حاميان خلافت ابوبكر دانست.
ثابت به شيوه انتخاب فرماندهان جنگهاي رِدّه از ميان مهاجران و بياعتنايي به انصار اعتراض كرد و موجب شد كه ابوبكر فرماندهي انصار را در نبرد با طُليحه (11 ق.)[58] و نيز نبرد با مسيلمه كذّاب به سال 11 ق. به او وانهد.[59] وي در اين نبرد، دليري كمنظيري نشان داد و به گريختن بعضي از مسلمانان اعتراض كرد و در همين نبرد به شهادت رسيد.[60]
يعقوبي بر خلاف سخن مشهور، از زندگاني ثابت در سال 35ق. گزارش داده و در بخش آغاز خلافت اميرالمؤمنين (ص) (35 ق.) ثابت را نخستين كسي از انصار دانسته كه در سخنراني خود، با ستايش حضرت علي (ع) و شمارش برتريهاي ايشان، حمايت و بيعتش را از وي اعلام كرد.[61] محسن امين به پشتوانه همين گزارش، ثابت را از بزرگان شيعه ميداند.[62] اين احتمال در ميان است كه ميان وي و ثابت بن قيس بن خطيم[63] اشتباه رخ داده باشد.
منابع
اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ الامالي: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و استاد ولي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن الدارقطني: الدارقطني (م.385ق.)، به كوشش مجدي الشوري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213ق./218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368ش؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ صبح الاعشي: احمد القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ الطرائف: ابن طاوس (م.664ق.)، قم، مطبعة الخيام، 1399ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكامل في التاريخ: علي ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ النسب: ابن سلاّم الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
علي محمدي يدك
[1]. الطبقات، خليفه، ص163؛ جمهرة انساب العرب، ص363-364.
[2]. الثقات، ج3، ص43؛ الاستيعاب، ج1، ص200.
[3]. النسب، ص281؛ السيرة النبويه، ج2، ص562؛ تاريخ المدينه، ج1، ص344.
[4]. الثقات، ج3، ص43.
[5]. جمهرة انساب العرب، ص363-364؛ المفصل، ج8، ص788.
[6]. الطبقات، خليفه، ص163؛ الاستيعاب، ج1، ص200.
[7]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.
[8]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص270.
[9]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص270؛ الاصابه، ج8، ص295.
[10]. تاريخ بغداد، ج9، ص116؛ الطرائف، ص55.
[11]. تفسير ثعلبي، ج4، ص198؛ تفسير قرطبي، ج7، ص110؛ التفسير الكبير، ج13، ص165.
[12]. بحار الانوار، ج70، ص207.
[13]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص311-313؛ الاصابه، ج1،
ص511.
ص511.
[14]. جامع البيان، ج5، ص45؛ مجمع البيان، ج4، ص578؛ الدر المنثور، ج3، ص49.
[15]. تفسير قرطبي، ج7، ص322.
[16]. جامع البيان، ج5، ص45؛ مجمع البيان، ج4، ص578؛ تفسير قرطبي، ج6، ص382؛ ج7، ص110.
[17]. المغازي، ج3، ص979؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.
[18]. المعجم الكبير، ج2، ص65-66؛ فتح الباري، ج6، ص456.
[19]. صبح الاعشي، ج1، ص126؛ المفصل، ج8، ص122.
[20]. العقد الفريد، ج1، ص297.
[21]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص218-219؛ البداية و النهايه، ج5، ص341؛ سبل الهدي، ج6، ص303.
[22]. الكامل، ج1، ص680-681.
[23]. المغازي، ج2، ص518-519؛ السيرة النبويه، ج2، ص242-243.
[24]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص309-310؛ الاصابه، ج1،
ص511.
ص511.
[25]. السيرة النبويه، ج1، ص506؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص423؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.
[26]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص298؛ المحبر، ص74.
[27]. المغازي، ج1، ص379؛ الاستيعاب، ج1، ص200؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.
[28]. الاصابه، ج1، ص511-512.
[29]. تهذيب التهذيب، ج2، ص12.
[30]. مجمع البيان، ج9، ص378.
[31]. المغازي، ج1، ص273؛ الطبقات، ابن سعد، ج8، ص284؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.
[32]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص327؛ اسد الغابه، ج6، ص61؛ الاصابه، ج8، ص81.
[33]. سنن الدارقطني، ج3، ص178؛ تفسير قرطبي، ج3، ص141؛ الاصابه، ج8، ص161.
[34]. نك: اسد الغابه ج6، ص54؛ الاصابه، ج8، ص71.
[35]. تاريخ خليفه، ص153-154؛ الاستيعاب، ج1، ص200؛ الاصابه، ج8، ص153.
[36]. جمهرة انساب العرب، ص364؛ الاستيعاب، ج1، ص200؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص313.
[37]. جامع البيان، ج2، ص280؛ الاستيعاب، ج4، ص1802؛ اسد الغابه، ج6، ص54.
[38]. مجمع البيان، ج3، ص68؛ تفسير قرطبي، ج2، ص286.
[39]. المغازي، ج1، ص273.
[40]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص327-328؛ جامع البيان، ج3، ص280؛ اسد الغابه، ج6، ص61.
[41]. سنن الدارقطني، ج3، ص178؛ تفسير قرطبي، ج3، ص141.
[42]. جامع البيان، ج2، ص280-281؛ مجمع البيان، ج1، ص577؛ تفسير قرطبي، ج3، ص141.
[43]. جامع البيان، ج2، ص280؛ مجمع البيان، ج1، ص577.
[44]. انساب الاشراف، ج2، ص76-77؛ تاريخ طبري، ج11، ص609؛ امتاع الاسماع، ج6، ص84.
[45]. سيره ابن اسحق، ص263؛ المغازي، ج1، ص411؛ المحبر، ص89.
[46]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص309؛ نك: المنتظم، ج4، ص89.
[47]. المغازي، ج3، ص975-977؛ تاريخ طبري، ج2، ص116.
[48]. المغازي، ج3، ص979؛ اسد الغابه، ج1، ص128-129.
[49]. جامع البيان، ج5، ص102؛ الدر المنثور، ج2، ص181-
182.
182.
[50]. جامع البيان، ج26، ص75؛ تفسير قرطبي، ج16، ص304؛ الدر المنثور، ج6، ص84-86.
[51]. اسباب النزول، ص409؛ مجمع البيان، ج9، ص202-203.
[52]. اسباب النزول، ص410؛ مجمع البيان، ج9، ص203-204.
[53]. التفسير الكبير، ج29، ص493.
[54]. صحيح البخاري، ج5، ص119-120؛ تاريخ المدينه، ج2، ص573-574.
[55]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص123.
[56]. الامالي، ص49-50.
[57]. بحار الانوار، ج28، ص315.
[58]. تاريخ خليفه، ص51؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص129؛ تاريخ طبري، ج3، ص254.
[59]. النسب، ص281؛ تاريخ طبري، ج3، ص281-288؛ البداية و النهايه، ج6، ص334-335.
[60]. الاستيعاب، ج1، ص200؛ تاريخ طبري، ج3، ص297.
[61]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص178-179؛ شرح اصول الكافي، ج7، ص203.
[62]. اعيان الشيعه، ج4، ص17.
[63]. الاستيعاب، ج1، ص206؛ اسد الغابه، ج1، ص274.