جارالله جارالله جارالله بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
جارالله جارالله جارالله جارالله جارالله

جارالله

عنوانی برای مجاوران مکه   «جارالله» اصطلاحی ترکیبی به معنای همسایه خدا یا در پناه خدا است. ماده «ج ـ و ـ ر» به معنای عدول و میل است و واژه جار، صفت بر وزن فَعَل[1]، به معنای هم‌مسکن و همسایه می‌باشد. مجاورت و ج

عنواني براي مجاوران مكه

 

«جارالله» اصطلاحي تركيبي به معناي همسايه خدا يا در پناه خدا است. ماده «ج ـ و ـ ر» به معناي عدول و ميل است و واژه جار، صفت بر وزن فَعَل[1]، به معناي هم‌مسكن و همسايه مي‌باشد. مجاورت و جِوار نيز از همين ماده به اين معنا و نيز به معناي «در پناه و حمايت ديگري بودن» است.[2] تركيب اضافي «جارالله» به صورت مستقيم يا با مستتر دانستن بيت پيش از الله (جار بيت الله) به معناي همسايه خدا، همسايه خانه خدا، در پناه خدا، يا در پناه خانه خدا است. لفظ جار در آيه 36 نساء/4 به همسايه[3] و در آيه 48 انفال/8 به پناه و ياور[4] تفسير شده است. ششمين آيه سوره توبه/9 نيز با بيان استجاره و پناه خواستن برخي مشركان براي شنيدن سخن خداوند، پيامبر (ص) را به پناه دادن به ايشان موظف كرده است.[5]

 

از پيشينه تاريخي اطلاق عنوان جارالله يا جار البيت بر اشخاص پيش از اسلام، گزارشي در دست نيست. آورده‌اند كه برخي خود را در پناه «الله» دانسته، با پناهندگي و حق جوار خداوند، خود را از جوار ديگر افراد بي‌نياز مي‌شمردند.[6] پيمان مجاورت و حق جِوار كه نزد عرب مرسوم بوده است، بر پيماني اطلاق مي‌شد كه فردي در پناه شخص محترم و قبيله يا قوم يا مقبره و مكان مقدسي مانند حرم مكه قرار مي‌گرفت.[7] شخص پناهنده، جار يا مستجير خوانده مي‌شد.[8] امروزه پيمان حُسن همجواري در ميان كشورها نيز از همين باب است.[9]

 

مجاورت و اقامت در مكه، در فرهنگ اسلامي و منابع روايي، نيكو شمرده شده است. فقيهان شيعي با پرداختن به مبحث مجاورت در مكه، اقامت در اين شهر را براي كساني كه از قساوت قلب در امان هستند، مستحب شمرده‌اند.[10] دفن اموات، هر چند افراد بيرون از آن مرده باشند، نيز در حرم مستحب است.[11] از ميان پيشوايان مذاهب اهل سنت، ابوحنيفه و مالك به كراهت مجاورت[12] و بسياري از حنبليان[13] و شافعيان[14] و برخي از حنفيان[15] به استحباب مجاورت در مكه باور دارند. شايد از همين رو است كه شمار بيشتري از دانشوران حنفي با عنوان جارالله خوانده شده‌اند.[16]

 

در دوره اسلامي، منابع تراجم و فهرست‌ها، لقب جارالله را براي حدود 50 تن از دانشوران به كار برده‌اند.[17] نخستين و معروف‌ترين كسي كه به اين عنوان ملقب گشته، جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (467-538ق.) صاحب تفسير الكشاف است كه اين عنوان براي وي به صورت اسم خاص درآمده است.[18] زمخشري براي گريز از خطر مرگ به دست سلطان سنجر سلجوقي (حك: 511-552ق.)[19] در حدود سال 516ق. به مكه پناه برد.[20] او مدتي دراز در مكه اقامت گزيد و تا سال 518ق. در مكه بوده است[21]؛ ولي سال بيرون آمدن وي از مكه مشخص نيست. زمخشري اواخر عمر خود را در خوارزم گذراند و به سال 538ق. در همان جا درگذشت.[22]

 

در اشتراط مكي يا غير مكي بودن و طول مدت اقامت در مكه، براي اطلاق اين عنوان بر فرد، نكته‌اي ياد نشده است. البته در باره برخي مانند زمخشري تصريح شده كه به سبب طول دوران اقامت، به اين عنوان ملقب شده است.[23] با اين حال، برخي از مكيان نيز اين عنوان را دارا بودند، مانند جمال الدين محمد جارالله بن محمد نورالدين بن ابي‌بكر علي بن ظهيرة القرشي المخزومي (م.986ق.) مؤلف كتاب الجامع اللطيف في فضل مكة و أهلها و بناء البيت الشريف. نيز برخي از مكيان كه به سببي به شهر ديگر مهاجرت كرده و سپس به مكه بازگشته‌اند، نيز به اين عنوان ملقب شده‌اند؛ همچون: جارالله محبّ الدين ابوالفضل محمد بن عبدالعزيز (891-954ق.) از تاريخ‌نگاران خاندان ابن فهد كه در مكه زاده شد و سال‌ها در جدّه اقامت كرد و سفرهاي متعدد به شام و مصر داشت و سپس به مكه بازگشت.[24] مي‌توان گفت كه ملاكي خاص براي اطلاق جارالله بر مجاوران خانه خدا از نظر مكي يا غير مكي بودن و طول دوران اقامت يا اشتغال به كاري خاص وجود ندارد. با اين حال، نمونه‌اي از اطلاق اين لقب بر كسي كه اصلاً به مكه نرفته يا بر غير عالمان، ديده نشده است. برخي قبايل و خاندان‌ها نيز شايد به جهت مسافرت يكي از نياكان ايشان به مكه و مجاورت در آن جا، به آل جارالله ملقب شده‌اند.[25] البته برخي افراد نيز داراي اسم جارالله بوده‌اند.[26]

 

در كتاب‌هاي تراجم از افراد فراوان كه به مكه سفر كردند و مدتي طولاني در مكه اقامت نمودند و حتي در آن جا درگذشتند، ياد شده كه به عنوان جارالله ملقب نشدند. محمد بن ابراهيم بن يوسف نيشابوري (م.348ق.) و احمد بن محمد نيشابوري، قاضي حرمين به سال 326ق.، احمد بن علي نيشابوري (م.446ق.)، ابراهيم بن محمد استرآبادي*، ابوالقاسم اكاف از مدرسان مكه، احمد بن اقبال قزويني، و ملا محمد امين استر آبادي از آن جمله هستند. برخي افراد نيز كه مدتي در مكه اقامت كرده‌اند، به عنوان نزيل[27]، مجاور بيت الله[28] يا حمامة الحرم[29]خوانده شده‌اند.

از اطلاق چنين عنواني بر مجاوران حرم نبوي يا شهر مدينه گزارشي در دست نيست؛ جز آن‌كه ابوثابت قرشي از صحابه پيامبر (ص) كه در دوره زندگاني ايشان همسايه وي بودند، جار النبي خوانده شده است.[30]

 

…منابع

اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعراب القرآن و صرفه و بيانه (الجدول): محمود صافي، قم، مدين، 1412ق؛ انباء الغمر بأبناء العمر: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش حبشي، مصر، المجلس الاعلي، 1389ق؛ البحر الرائق: ابونجيم المصري (م.970ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ البلغة في تراجم أئمة النحو واللغه: محمد بن يعقوب الفيروزآبادي، به كوشش المصري، الكويت، دار النشر، 1407ق؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: (م.150ق.)، به كوشش عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ التنقيح الرائع: الفاضل المقداد (م.826ق.)، به كوشش كوه‌كمري، قم، مكتبة النجفي، 1404ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جامع المقاصد: الكركي (م.940ق.)، قم، آل البيت:، 1411ق؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ حاشية رد المحتار: ابن عابدين (م.1252ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الدرر الكامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالمعيد خان، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1392ق؛ الدروس الشرعيه: الشهيد الاول (م.786ق.)، قم، نشر اسلامي، 1412ق؛ ربيع الابرار: الزمخشري (م.538ق.)، به كوشش عبدالامير، بيروت، اعلمي، 1412ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ الضوء اللامع: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ فيض القدير: المناوي (م.1031ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ كشاف القناع: منصور البهوتي (م.1051ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ الكني و الالقاب: شيخ عباس القمي (م.1359ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368ش؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، ترجمه: منزوي، تهران، سازمان ميراث فرهنگي، 1380ش؛ المعجم الجغرافي للبلاد العربية السعوديه: حمد الجاسر، رياض، دار اليمامه؛ معجم المؤلفين: عمر كحّاله، بيروت، دار احياء التراث العربي ـ مكتبة المثني؛ المعجم الوسيط: ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامي، 1375ش؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش العزازي، رياض، دار الوطن، 1419ق؛ مغني المحتاج: محمد الشربيني (م.977ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1424ق؛ موسوعة عشائر العراق: عباس العزاوي المحامي، بيروت، الدار العربيه، 1425ق؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت:، 1412ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ هدية العارفين: اسماعيل پاشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

اباذر جعفري

 
[1]. اعراب القرآن، ج5، ص35.

[2]. العين، ج1، ص176؛ لسان العرب، ج4، ص153؛ تاج العروس، ج6، ص220، «جور».

[3]. الكشاف، ج1، ص509؛ جوامع الجامع، ج1، ص255.

[4]. التبيان، ج5، ص134؛ مجمع البيان، ج4، ص844.

[5]. تفسير مقاتل، ج2، ص157؛ جامع البيان، ج10، ص57.

[6]. اسد الغابه، ج3، ص589.

[7]. المفصل، ج7، ص360-364.

[8]. لسان العرب، ج4، ص154، «جور»؛ المفصل، ج7، ص360-364.

[9]. المعجم الوسيط، ج1، ص146، «جار».

[10]. الدروس، ج1، ص471؛ التنقيح الرائع، ج1، ص521؛ جامع المقاصد، ج3، ص278.

[11]. الدروس، ج1، ص471؛ وسائل الشيعه، ج9، ص340-343.

[12]. المجموع، ج8، ص278؛ فيض القدير، ج1، ص535؛ حاشية رد المحتار، ج2، ص577.

[13]. صحيح مسلم، ج9، ص151؛ المجموع، ج8، ص278؛ كشاف القناع، ج2، ص548.

[14]. مغني المحتاج، ج1، ص483؛ فيض القدير، ج1، ص535.

[15]. البحر الرائق، ج2، ص526-527؛ فيض القدير، ج1،
ص535.

[16]. نك: شذرات الذهب، ج8، ص477، 547؛ ج10، ص432.

[17]. نك: معجم المؤلفين، ج3، ص107؛ ج7، ص50؛ ج10، ص175، 251؛ ج12، ص11، 186؛ ج13، ص36، 168؛ هدية العارفين، ج1، ص249؛ الكني و الالقاب، ج2، ص298.

[18]. وفيات الاعيان، ج5، ص169.

[19]. معجم البلدان، ج1، ص47، 60، «مقدمه ترجمه».

[20]. ربيع الابرار، ج1، ص9.

[21]. البلغه، ص75.

[22]. وفيات الاعيان، ج5، ص173؛ البلغه، ص75.

[23]. تاج العروس، ج6، ص472، «زمخشري».

[24]. الضوء اللامع، ج3، ص52؛ شذرات الذهب، ج8، ص301.

[25]. المعجم الجغرافي، ج1، ص342؛ معجم قبائل العرب، ج4، ص52.

[26]. اتحاف الوري، ج3، ص385؛ ج4، ص64؛ موسوعة عشائر العراق، ج1، ص135.

[27]. التحفة اللطيفه، ج1، ص156-159، 184؛ الدرر الكامنه، ج1، ص24، 165؛ ج3، ص40، 42.

[28]. الدرر الكامنه، ج1، ص251؛ الضوء اللامع، ج9، ص266.

[29]. إنباء الغمر، ج1، ص407؛ الدرر الكامنه، ج5، ص73.

[30]. معرفة الصحابه، ج5، ص2843؛ اسد الغابه، ج6، ص41.


| شناسه مطلب: 86873







نظرات کاربران