ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه

ماجرای عنایت حضرت زهرا (س) به یک روضه حسینی کودکانه

سید علی اکبر کوثری از روضه خوان های قدیم شهر قم و پدر مرحوم کوثری مداح و روضه خوان معروف امام، شاهد عینی این ماجرا بوده اند.

آقای سید علی اکبر کوثری، یک سال، ظهر عاشورا، به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف می برند، بچّه های آن محله به رسم کودکانه ی خود خاله بازی می کردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با چادرهای مشکی مادرانشان، حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی، در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
بعد از اتمام جلسه که از در مسجد بیرون می روند، یکی از دختر بچه های محله جلو می آید و می گوید:
آقای کوثری برای ما هم روضه می خوانی؟
آقای کوثری می گوید: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم.
دختر بچّه هر چقدر اصرار می کند: آقای کوثری توجّهی نمی کنند،
تا این که آن دختر بچّه، عبای آقای کوثری را می گیرد و با چشمان گریان می گوید: مگر ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
آقای کوثری پیش خودش می گوید: دل این کودک را نشکنم و قبول کردم. بنابراین به دنبال آن دختر باعجله می رود، تا به او می رسد.
آن کودکان، حسینیه ی کوچک و محقّری داشتند که به اندازه ی سه تا چهار نفر بچّه بیشتر داخل آن جا نمی شدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاک های محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند.
سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء عرضه کردند: السلام علیک یا ابا عبدالله…
بعد دو جمله روضه خواندند و یک بیت شعر…
و نهایتاً دعایی کردند و آمدند که بلند شوند و با عجله بروند،
یکی از بچّه ها گفت: تا چای روضه را نخورید امکان ندارد اجازه بدهیم بروید.
بنابراین آقای کوثری نشستند .
آن ها یکی از استکان های پلاستیکی بچه گانه اشان را آوردند و داخل آن، چای سردی که رنگ خوبی نداشت ریختند،
ایشان با بی میلی و اکراه، استکان را بالا آوردند و برای اینکه بچه ها ناراحت نشوند بی سر و صدا آن را پشت سرشان، روی زمین ریختند و بلند شدند و رفتند…
شام عاشورا، خسته به منزل رسیدند و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتند.
ایشان، وجود نازنین صدیقه کبری حضرت زهرا (س)، را در عالم رؤیا دیدند که بالای سرشان آمده است. به گونه ای که متوجّه حضور ایشان شدند.
حضرت به ایشان فرمودند: آ سید علی اکبر، مجالس روضه امروز قبول نیست.
آقای کوثری گفتند: چرا خانم جان؟
حضرت فرمودند: نیّتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیّات دیگری روضه خواندی.
فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم، و آن روضه ای بود که برای آن چند تا بچّه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.
آ سید علی اکبر، ما از تو گله ای هم داریم!
آقای کوثری گفتند: جانم خانم، بفرمایید چه خطایی از من سر زده؟
خانم حضرت زهرا (س) با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!؟
آقای کوثری از خواب بیدار شدند و از آن روز فهمیدند که توجّه و عنایت اهل بیت (علیهم السلام) به مجالس با اخلاص و بی ریاست و بعد از آن هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول می کردند و اندک صله و پاکتی که از آن ها برایشان عاید و حاصل می شد، برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجشان کافی بود.




نظرات کاربران